مهدی میربد ـ رشید اسماعیلی
درآمدی بر شکلگیری طبقات در ایران: طبقه به مفهوم «طبقه در خود» را میتوان در بخش اعظم تاریخ نوشته ایران مشاهده کرد. از عصر قاجار بدینسو که منابع تاریخی ما پیرامون وضعیت اجتماعی ایران مستندتر و دستاولتر است، اینگونه به دست میآید که در قرن 19 در ایران اگرچه طبقات مختلف وجود داشتند ولی طبقه در خود بودند. خصوصیت عمده منازعات اجتماعی ایرانیان در این دوره ستیزهای غیرطبقاتی بود که طی قرن 19 کمتر دیده شد که در سطح جامعه جدالی با سوریه سیاسی بر مبنای تفاوتهای طبقاتی شکل گیرد. عمده این ستیزهای غیرطبقاتی مناقشات قوی، مذهبی و محلی بود. ایران به اقوام مختلفی تقسیم میشد که مهمترین خصیصه آنها تفاوت زبانی بود. فارسیزبانان اکثراً در مرکز، ترکزبانان اکثراً در شمال غرب و کردها در غرب زندگی میکردند. در شهرها نیز ستیزها اکثراً غیرطبقاتی بودند. بیشتر شهرها به محلات حیدری ـ نعمتی تقسیم میشدند و از این طریق به رقابت برمیخاستند. مهمترین سیاست مشخص حکومت در این دوره جهت کنترل اعتراضات اجتماعی، استفاده از پتانسیل اختلافات قومی، مذهبی و زبانی بود. در هر صورت اولین طلیعههای پیدایش طبقه برای خود را میتوان پیش از انقلاب مشروطه جستوجو کرد. فشار بیحد و حصر حکومت بر بورژوازی تجاری، آنان را به موقعیت طبقاتیشان متوجه کرد. برای اولین بار تجار فارس و ترک بدون توجه به تفاوتهای قومی و زبانی بر سر خواستهای مشترک در برابر حکومت مرکزی دست به اعتراض زدند.
نوع تعامل حکومت سلسله قاجار با اقتصاد جهانی و سیاستهای مالیاتی و دخالت در بازار امان تجار را بریده بود و به مثابه سدی محکم در برابر تقویت بورژوازی ملی رخ مینمود. در واقع انقلاب مشروطه حاصل همین بیداری طبقاتی بورژوازی بازار بود که با تکیه بر نمایندگان سنتی خود یعنی علما که در این مقطع طباطبایی و بهبهانی از شاخصترین آنها بودند و در ائتلاف با روشنفکران غربگرا به پیروزی رسید. همچنین اولین نطفههای تشکیل طبقه روشنفکر جدید ـ که بعدها نقشی ممتاز در تاریخ ایران یافت ـ را میتوان در میان فارغالتحصیلان دارالفنون جستوجو کرد. این البته به معنای آن نیست که در انقلاب مشروطه تنها منازعات طبقاتی تعیینکننده بود، بلکه منظور اشاره به این نکته است که هنگام مشروطه برای اولین بار طبقات اجتماعی نیز در کنار گروههای قومی و زبانی و مذهبی بر سپهر سیاسی ایران تاثیرگذار بودند. نمود عینی این تاثیرگذاری را میتوان در اولین قانون انتخابات مجلس شورای ملی که پس از صدور اولین فرمان مشروطه نوشته شد، مشاهده کرد. در این قانون کرسیهای پارلمان بین طبقات مختلف با نسبتی مشخص تقسیم شده بود. سالهای سلطنت رضاشاه در واقع زمینهساز دخالت هر چه بیشتر طبقات در فضای سیاسی ایران بود. رضاشاه دست به جراحیهای سخت در ساختار قومی قبیلهای جامعه ایران زد. سیاست یک جانشین کردن ایلات و حتی دستکاری در بافت شهرها که منجر به از بین رفتن عملی محلات حیدری ـ نعمتی و شیخیه ـ متشرعه در شهرهای ایران شد، از جمله عوامل زمینهساز گسترش تاثیر طبقات بود. اما از اینها مهمتر فرآیند صنعتی کردن جامعه بود.
ساختن کارخانههای بزرگ در شهرهای مختلف نویددهنده شکلگیری یک طبقه کارگر صنعتی شهری بود. گسترش دیوانسالاری دولت و توسعه قابل توجه تعداد کارمندان، طبقه متوسط جدیدی را تشکیل داد. تاسیس دانشگاه و اعزام گسترده دانشجو به خارج از کشور نیز یک طبقه متوسط تحصیلکرده را به وجود آورد. در واقع رضاشاه اگرچه نتوانست پروژه ملتسازی مدرن را در ایران به سرانجام برساند، اما با اصلاحات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خواسته یا ناخواسته به تقویت طبقات اجتماعی کمک شایانی کرد و در واقع این طبقات در سالهای پس از شهریور 1320 و در اوج نهضت ملی شدن صنعت نفت در کنار طبقات سنتیتر مثل بورژوازی تجاری نقشی ویژه در تحولات سیاسی داشتند. در مجموع میتوان گفت اصلاحات عصر رضاشاه فرآیند شکلگیری طبقات در ایران را تسریع کرد و آگاهی طبقاتی، طبقات سنتی را تقویت کرد. البته برخی از صاحبنظران نظیر علیرضا علویتبار معتقدند در ایران طبقه برای خود شکل نگرفته است. به نظر میرسد با توجه به واقعیات عصر پس از مشروطه و وقایع سیاسی، اجتماعی پس از آن این ادعا قابل پذیرش نباشد.
نقش طبقات در نهضت ملی: پیامد پایان رقتانگیز سلطنت رضاشاه یک انفجار دموکراتیک بود چنانکه نیروهای اجتماعی که طی دو دهه به زور سر نیزه کنترل شده بودند، آزاد شدند. سیاستمداران کهنهکار گوشهنشین از کنج تبعیدگاهها خارج شده و از مصدقالسلطنه محبوب تا سیدضیاء منفور به عرصه سیاست بازگشتند. اما مهمترین وجه ممیز عرصه سیاست آن روز نه بازگشت رجال صاحبنام که ظهور سیاست طبقاتی بود. هنوز چند هفتهای از اشغال ایران نگذشته بود که حلقهای قدرتمند از فعالان چپگرای منتسب به گروه 53 نفر پیرامون سلیمانمیرزا اسکندری گرد آمدند و حزب تودِه ایران را بنیان نهادند. حزب توده اگرچه در ابتدا خود را حزبی ضدفاشیستی و موافق قانون اساسی تعریف کرد اما به مرور زمان خود را به عنوان حزب طبقه کارگر مطرح کرد. در واقع پیدایش یک طبقه کارگر صنعتی شهری در شهرهایی چون اصفهان، تهران، آبادان و بندر شاهی (قائمشهر) این فرصت را به حزب توده و فعالان چپگرا برای نمایندگی طبقه کارگر میداد. با بررسی دقیق فعالیتهای صنفی کارگران طی این دوره مشکل بتوان منکر وجود یک جنبش کارگری قوی شد. شورای متحد کارگری متشکل از دهها سندیکا و اتحادیه کارگری، به رهبری رضا روستا که عضو حزب توده بود و مهمترین فرد تاریخ جنبش کارگری ایران محسوب میشود با عضویت دهها هزار کارگر به نیروی غیرقابل نادیده گرفتن در سپهر سیاسی ایران بدل شد. شورای متحده و سندیکاهای کارگری این توانایی را داشتند که با به راه انداختن اعتصابات و تظاهرات گسترده کارگری دولت را به شدت تحت فشار قرار دهند.
رفاه و عدالت اجتماعی مهمترین خواست طبقه کارگر در این دوره بود. از این رو بیشتر این اعتصابات پیرامون میزان ساعات کار، پاداش، حقوق، جیره غذا و لباس بود. هر چند حزب توده همواره این خواستهای صنفی را در راه پیگیری اهداف سیاسی مورد بهرهبرداری قرار میداد. در کنار این طبقه کارگر، طبقه متوسط جدیدی نیز شکل گرفته بود که فارغالتحصیلان دانشگاه تهران، تحصیلکردگان غرب و کارمندان دولت تشکیلدهندگان این طبقه بودند. مهمترین خواست این طبقه در این دوران استقلال ملی و دموکراسی از طریق بازگشت به ترتیبات قانون اساسی مشروطه بود. حزب ایران شامل جمعی از اساتید دانشگاه و تکنوکراتهای بنام از جمله احزاب این طبقه بود که بعدها در درون جبه ملی و جریان ملی شدن صنعت نفت نقش مهمی بازی کرد. کاظم حسیبی مشاور مصدق در امور نفت عضو ارشد این حزب بود و همچنین کریم سنجابی و اللهیار صالح از دیگر اعضای برجسته حزب ایران بودند. به غیر از طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر، بورژوازی تجاری سنتی نیز در عصر پسارضاشاهی به تجدید حیات پرداختند.
بورژوازی تجاری به دلایل عدیده دل خوشی از رژیم پهلوی نداشت. اول اینکه متحدین سنتی آنان یعنی علمای دینی طی سالهای سلطنت رضاشاه به شدت تحت فشار بودند. دوم آنکه سیاستهای اقتصادی رضاشاه در بسیاری موارد اقتصاد بازار را با خطر مواجه کرده بود. خصوصاً گسترش کارخانجات تجار سنتی را با خطر زوال مواجه کرده بود. در واقع از آنجا که سیاستهای اقتصادی نظام پهلوی در جهت تضعیف بورژوازی ملی بود، بورژوازی تجاری سنتی مایل به تحدید قدرت دربار، تجدید قدرت علمای مستقل و مردمی و تاحدودی استقلال ملی بود. از این رو در سالهای ملی شدن صنعت نفت بورژوازی تجاری صنعتی یکی از ستونهای اصلی نهضت ملی بود، چنانکه افرادی چون بقایی و مکی بیشتر آرای خود را مدیون بازار بودند. اما دیگر طبقه مهم اجتماعی در این دوره اشراف زمیندار بود. آنها اگرچه خصوصاً در شمال کشور در زمان رضاشاه با تضییقات و فشارهایی مواجه شده بودند، اما در مجموع توانسته بودند منافع خود را حفظ کنند. نظام ارباب رعیتی در بیشتر روستاهای ایران برقرار بود و در واقع زمینداران به عنوان متولیان نظام ارباب رعیتی نمیتوانستند با هیچ اصلاحات اجتماعی موافق باشند. از همین رو از دموکراسی هراس داشتند و به ائتلاف با دربار و سفارت انگلیس تمایل داشتند.
پس در این جغرافیا، یک طبقه کارگر با خواست رفاه و عدالت اجتماعی وجود داشت، یک طبقه متوسط جدید با خواست دموکراسی و اصلاحات اجتماعی و استقلال ملی، یک بورژوازی تجاری سنتی با خواست تحدید قدرت دربار، تجدید قدرت علمای دینی و استقلال ملی و یک طبقه زمیندار که میخواست از طریق ائتلاف با دربار جلو هرگونه اصلاحات اجتماعی مخالف با منابع خود را بگیرد. در این جغرافیا میتوان حدس زد که سه طبقه نامبرده اول در مواضعی با هم مشترک بودند و میتوانستند با یکدیگر وارد ائتلاف شوند. خصوصاً طبقه متوسط جدید در موقعیتی بود که هم با طبقه کارگر و هم با بورژوازی تجاری سنتی قادر به ائتلاف بود. مهمترین شاهد تاریخی این مدعا عملکرد حزب ایران در آن دوره است. حزب ایران که خود را یک حزب سوسیالیست میدانست زمانی موتلف حزب توده بود و بعدها در ائتلاف با بورژوازی تجاری سنتی به جبهه ملی پیوست و البته در دوره عضویت در جبهه ملی نیز برخی پیوندهای خود را با حزب توده حفظ کرد. محمد مصدق و گفتمانی که ارائه میکرد بیانگر آمال و آرزوهای طبقه متوسط ایران بود. مصدق به خاطر دفاع از اصول مشروطه و مخالفت با دیکتاتوری رضاشاه سالها پس از نمایندگی مجلس ششم در تبعید و گوشهنشینی اجباری گذاران عمر کرده بود و در انتخابات مجلس 14 که پس از سقوط سلطنت رضاشاه برگزار شد و آزادترین انتخابات تمام عصر پهلوی بود به عنوان نماینده اول تهران به مجلس راه یافت. او خود این سیل توجه عمومی را ناشی از دفاعیات صرحیش از اصول دموکراسی و مشروطه میدانست.
مصدق تا پیش از آغاز دوره مجلس 14 تنها مظهر دموکراسیخواهی طبقه متوسط بود. اما در طول دوره نمایندگی مجلس با پیش کشیدن تز موازنه منفی در سیاست خارجی مظهر و نماد خواست استقلال ملی نیز شد. تاکید مصدق بر روی دموکراسی و استقلال ملی از یک سو طبقه متوسط جدید را با وی همراه کرد و از سوی دیگر مخالفتهایش با قدرت مطلقه دربار پهلوی امواج حمایت بورژوازی سنتی تجاری را به سوی او گسیل داشت. البته همراهی مهمترین مجتهد سیاسی عصر آیتالله کاشانی نیز در همراهی بورژوازی تجاری سنتی با مصدق موثر بود. در بستر ائتلاف طبقه متوسط جدید و بورژوازی تجاری سنتی، ائتلافی ناپایدار بین نیروهای سکولار و مذهبی شکل گرفت. در آن سوی منازعه نیز اشراف زمیندار با همدستی دربار پهلوی با خواست استقلال ملی مخالفت میکردند چرا که استقلال ملی به معنای قطع تاثیرگذاری انگلستان به عنوان مهمترین همراه اشراف زمیندار بود. انتخابات مجلس 16 نقطه اوج اتحاد طبقه متوسط جدید و بورژوازی بازار بود. ائتلاف بین این دو طبقه در این مقطع بنیانگذار جبهه ملی شد. جبهه ملی اما در این دوره در جلب و جذب طبقه کارگر توفیق چندانی حاصل نکرد. مصدق اگرچه با شخصیتی کاریزماتیک محبوب اقشار و طبقات مختلف ملت ایران بود ولی فعالیت تشکیلاتی حزب توده و شورای متحده کارگری وابسته به آن در میان طبقات کارگری عملاً مجال فعالیت در بین کارگران را از هواداران مصدق گرفته بود.
حزب توده که از ابتدای نخستوزیری مصدق سیاستی به شدت تهاجمی را علیه وی در پیش گرفته بود، به مرور مواضعش نسبت به مصدق نرمتر میشد. خصوصاً ردههای میانی و پایینی حزب به شدت نسبت به نهضت ملی سمپاتی داشتند. در واقع قیام 30 تیر 1331 بیانگر وارد شدن طبقه کارگر در ائتلافی نانوشته و ناگفته با جبهه ملی بود. حزب توده که در این دوره و به دنبال سوءقصد نافرجام سال 1327 به جان محمدرضاشاه غیرقانونی اعلام شده بود، عملاً با توجه به رویکرد دموکراتیک مصدق، در عرصه سیاست از آزادی عمل قابل توجهی برخودار بود. پس از قیام 30 تیر امیدها برای پیروزی نهایی جهت استقرار دموکراسی و نیل به استقلال ملی فزونی گرفت و در حالی که همه چیز در ظاهر به نفع مصدق پیش میرفت، در واقع روند امور به گونهای دیگر بود. مشکلات شدید اقتصادی ناشی از عدم فروش نفت، دولت و مردم را با معضلات جدی مواجه کرده بود. مشکلات اقتصادی، بنبست در مذاکرات نفت، توطئهچینیهای دربار و ایجاد اختلافات شخصی و عقیدتی میان رهبران نهضت ملی زمینه را برای از هم پاشیده شدن ائتلاف صورتگرفته بین طبقه متوسط جدید، بورژوازی سنتی بازار و طبقه کارگر فراهم کرد.
در واقع از تیرماه پر جوش 1331 تا خرداد خاموش 1332 اگرچه فاصله تنها یک سال بود اما همین یک سال زمان کافی برای از هم پاشیده شدن ائتلاف پیروز بود. مصدق در مرداد 1332 اگرچه هنوز هم از حمایت افکار عمومی بهرهمند بود، ولی این افکار عمومی تیرماه 1331 نبودند. مردم خسته و تقریباً از بهبود امور ناامید بودند. مصدق دیگر تنها میتوانست روی جناح طبقه متوسط جدید جبهه ملی حساب باز کند که به جز نیروی سوم خلیل ملکی بقیهشان مجموعهای از احزاب غیرتشکیلاتی و فاقد انسجام بودند. اینگونه شد که در 28 مرداد 1332 به تعبیر داریوش فروهر مردم در خانهها نشستند و لمپنها پیروز شدند. در جمعبندی علل ناکامی نهضت ملی از منظر جامعهشناسی طبقاتی میتوان گفت: اولاً طبقه متوسط جدید از ضعف کمیت و کیفیت رنج میبرد، هنوز اکثریت مردم ایران را روستاییان تشکیل میدادند و جمعیت شهری اگرچه گسترش یافته بود، اما هنوز کمتر از نیمی از جمعیت کشور بود. به لحاظ کیفی هم طبقه متوسط جدید و بورژوازی فاقد یک تفکر اقتصادی سیاسی منسجم بودند. در واقع سیاستهای اقتصادی عصر پهلوی اول به دنبال کشمکش نفت، مجالی برای گسترش طبقه متوسط جدید و بورژوازی باقی نگذاشت. ثانیاً طبقه متوسط جدید به دلیل همین ضعف ساختاری و عدم برنامه مشخص اقتصادی حمایت عملی طبقات و لایههای زیرین جامعه را از دست داده، آنها در 28 مرداد یا سکوت کردند و در خانه نشستند یا با دربار همراه شدند.
نقش طبقات در جنبش دوم خرداد
وضعیت و موضع طبقات در قبال نظام برآمده از انقلاب اسلامی 1357: رژیم شاه که در برابر دولت مصدق وارد ائتلاف با اشراف زمیندار شده بود با بنا گذاشتن انقلاب سفید و اصلاحات ارضی عملاً این متحد سنتی دربار را از بین برد. شاه فکر میکرد با توجه به مفاد انقلاب سفید اگرچه متحد سنتی خود را از دست میدهد، ولی در عوض میتواند متحدین جدیدی از سایر طبقات کسب کند. او گمان میکرد با اصلاحات ارضی دهقانان را راضی میکند و با برخی اصلاحات اجتماعی که نمود آن در تغییر برخی قوانین به نفع برابری بیشتر شهروندان و اعطای حق رای به زنان بود، کسب حمایت طبقه متوسط جدید و روشنفکران تحصیلکرده را جستوجو میکرد. اما همه امیدهای شاه در این باب نقش بر آب شد. سیاستهای شاه در قبال طبقات طی دهه 50 آمیزه فاجعهباری از خطاهای فاحش است. سعی در ایجاد نظام تکحزبی و تورم و گرانی بیش از حد نیمه دهه 50 در کنار سرکوب شدید سیاسی و سانسور و خفقان و اعمال محدودیت علیه علمای مذهبی موجب نارضاتی همه طبقات و اقشار جامعه شده بود. چنانکه در نیمه دوم دهه 50 رژیم شاه نظامی بود مبتنی بر درآمد نفت و مستقل از همه طبقات. اینگونه بود که با به راه افتادن امواج انقلاب تقریباً همه طبقاتی که پیش از این نام بردیم علیه رژیم شاه با هم متحد شدند. پس از انقلاب نیز رهبری کاریزماتیک امام خمینی(ره) موجب شد که بهرغم مواضع مختلف طبقات این اختلافات راه به جایی نبرد و جمهوری اسلامی مستقر شود.
طبقات پس از جنگ (عصر سازندگی): پایان جنگ آغاز عصر جدید بود که با ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و در فقدان رهبری کاریزماتیک امام خمینی(ره) شروع شد. هشت سال جنگ و تبعات اقتصادی اجتماعی پس از آن فشار مضاعفی بر همه طبقات وارد آورده بود. اما طی دهه اول انقلاب نه چندان جامعه خصلت طبقاتی از خود نشان میداد و نه خارج از سازماندهی مردمی مبتنی بر رهبری کاریزماتیک نیروی سیاسی وجود داشت. در چنین شرایطی و در حالی که طی یک دهه گذشته برداشتهای ایدئولوژیک از اسلام بسیار رواج داشت، حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی در اولین خطبه نماز جمعهاش پس از به دستگیری منصب ریاست جمهوری که به عقیده بسیاری سخنرانی تاریخی به شمار میآید، اعلام کرد که اسلام دین رفاه است. او با اشاره به زندگی پیامبر اسلام، کار، رفاه و استفاده از نعمات دنیوی را نهتنها خلاف اسلام که موافق با روح آن اعلام کرد. ریاست جمهوری هاشمی آغاز عصر لیبرالیزه کردن اقتصاد و تاحدودی سیاست خارجی و فرهنگ در ایران بود. سیاستهای اقتصادی عصر هاشمی طبقه متوسط را تقویت کرد و مجالی دوباره به آن داد. تهران نماد این تحولات بود. کشتارگاهها بدل به فرهنگسرا شدند و پارکهای بزرگ جای بیغولهها را گرفتند. فرهنگسراها بدل به مکانی برای اشاعه فرهنگ و هنر مدرن شدند و پارکها تبدیل به محلی برای ارتباطات عمومی که یادآورPUBLIC SPACE به مفهوم هابرماسی آن بود. سینماها دوباره رونق گرفتند؛ در یک کلام میتوان به این جمعبندی رسید که عصر موسوم به سازندگی عصر گسترش طبقه متوسط بود.
طبقات در دوم خرداد (عصر اصلاحات): سیاستهای منجر به گسترش طبقه متوسط مهمترین پیامد خود را در دوم خرداد 1376 نشان داد. طبقه متوسط جدید در کنار بورژوازی مدرن شکل گرفته که کمکم بورژوازی سنتی را پس میزد و در کنار روشنفکران دینی و طیفی از هنرمندان و اندیشهورزان محمد خاتمی که خاطره فرهنگنوازیهایش طی سالهای متمادی مدیریت فرهنگی در اذعان باقی مانده بود را به عنوان نماد خود برگزید. وقتی تئوریپردازیهای حلقه کیان با امواج جنبش طبقه متوسط و بورژوازی مدرن پیوند خورد و دوم خرداد متولد شد، تقریباً هیچکس این پیروزی را پیشبینی نمیکردند، چرا که همگان به تحولات طبقاتی عصر سازندگی بیتوجه بودند. آنها متوجه تقویت طبقه متوسط جدید و پیدایش بورژوازی مدرن که به دنبال ساختن برجها و کارخانهها و سرمایهگذاری در کیش و صنایع تولیدی بود، نبودند. عصر هاشمی اما تنها عصر سازندگی و گسترش طبقه متوسط نبود. عصر تورمهای جانفرسا و گرانیهای کمرشکن نیز بود. طبقات متوسط به پایین به شدت از گرانی، درآمد پایین و ناکارآمدی دولت ناراضی بودند. برای آنها که تعدادشان هم کم نبود خاتمی نماد تحول و گشایش در کار فروبسته عدالت اجتماعی بود.
از اینرو بود که در دوم خرداد 76 باز هم ائتلاف ناگفته و نانوشته طبقات پایین با طبقه متوسط و بورژوازی مدرن شکل گرفت. این فقط در زعفرانیه و فرمانیه و نیاوران نبود که مردم سیلآسا برای رای به خاتمی به صندوقها هجوم آوردند. در نازیآباد و قرچک هم وضع به همین منوال بود. مشابه همان ائتلافی که مصدق و نهضت ملی را به پیروزی رساند، خاتمی و هوادارانش را نیز به قدرت پرتاب کرد. این ائتلاف طی انتخابات شوراهای اول مجلس ششم در ریاست جمهوری هشتم نیز ادامه داشت و موجب پیروزیهای خیرهکننده احزاب موسوم به اصلاحطلب شد. انتخابات شوراهای دوم پایان این ماهعسل بود. این ائتلاف بنا به دلایلی همانند ائتلاف نهضت ملی از هم پاشیده شد. طبقات پایین احساس میکردند گشایش ویژهای در وضعیتشان رخ نداده است. طبقه متوسط جدید به دنبال ناکامیهای متعدد و پیدرپی اصلاحطلبان انگیزه خود را برای مشارکت سیاسی از دست داد. این تنها بورژوازی مدرن بود که هنوز برای حفظ منافع اقتصادی خود انگیزههایی داشت والا طبقه متوسط تمامی خواستهای سیاسی و اجتماعی را متوقف میدید.