تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱۳۸۹ - ۱۲:۰۳  ، 
شناسه خبر : ۶۹۱۱۸
اشاره: در آن زمان که کسی ما را نمی‌شناخت و جنس به ما نمی‌فروختند. من رفتم پیش مرحوم یاسرعرفات رفتم و گفتم تفنگ می‌‌خواهم. حدود پنج هزار قبضه تفنگ کلاشینکف و 500 قبضه آرپی‌جی هفت از او خریدم.

حاج محسن رفیق دوست متولد 1329 در محله قدیمی و اصیل میدان خراسان است و از جمله افرادی که نقشی برجسته در مبارزه بچه مذهبی ها به رهبری امام خمینی(ره) با رژیم پهلوی داشته و بلافاصله با پیروزی انقلاب اسلامی ایران وارد صحنه شده و هر جایی که توانسته به خدمت گذاری به مردم ونظام پرداخته است.او در زمان دفاع مقدس ابتدا مسوول تدارکات سپاه و بعد وزیر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دولت میرحسین موسوی بوده است و بعد از دفاع مقدس هم مدتی در بنیاد مستضعفان و جانبازان خدمت نموده است و هنوز عضو هیات امنای بنیاد مستضعفان می باشد. هرچند او در نگاه بیشتر مردم همان راننده ماشینی است که مسیر تاریخی فرودگاه تا بهشت زهرا را پیمود، اما به هر حال او یکی از بنیانگزاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است و بسیاری او را پدر موشکی ایران می نامند. رفیق دوست اکنون در بنیاد خیریه نور که خود آن را تأسیس نموده به فعالیت در زمینه تولیدات دارویی مشغول است.با هر کس در مورد پشتیبانی جنگ صحبت می شود، وقتی صحبت از امکانات و وسایل می آید همه متفق القول هستند که باید حاج محسن را یافت و از او پرسید که چگونه توانسته در اوج تحریم ها و وضعیت ویژه اقتصادی ایران تدارکات جبهه ها را به بهترین نحو ممکن انجام دهد.در این نوشتار برآنیم تا از زبان خود او بخش مهمی از تجارب مدیران عالی دفاع مقدس در خصوص چگونگی پشتیبانی و تأمین تسلیحاتی جنگ را بازگو نماییم.
تأمین تجهیزات نیروی دریایی از لیبی
وقتی هم انقلاب اسلامی پیروز شد لیبی جزو اولین کشورهایی بود که نظیر سوریه و روسیه انقلاب ایران را به رسمیت شناخت. روزهای ابتدایی انقلاب، بلافاصله نخست وزیر لیبی به ایران آمد. دولت موقت اجازه نداد این هیات از هواپیما پیاده شود. خبر را به من دادند. با مرحوم محمد منتظری در مدرسه رفاه جلسه داشتیم.آنها به خاطر آقای موسی صدر با ورود هیات لیبی مخالف بودند. گفتم این دعواها باشد برای بعد. 40ـ30 نفر از اعضای کمیته استقبال را برداشتم و رفتم فرودگاه. دولت موقتی‌ها را از فرودگاه بیرون کردیم. رفتیم در هواپیما را باز کردیم. جلود و همراهانش را به هتل شرایتون بردیم و در دو طبقه اسکان دادیم. بعد هم آوردیم با امام(ره) ملاقات کردند. این مساله برای لیبیایی‌ها خیلی شیرین بود.نیروی دریایی ایران در زمان شاه، با نیرو دریایی لیبی هر دو توسط آمریکایی‌ها درست شده و کاملاً شبیه هم بود. ما دو ناو بزرگ داشتیم که درست مثل ناوهای لیبی بود.. وقتی قذافی در لیبی به مسند قدرت نشست، تجهیزات روسی را جایگزین ناوهای آمریکایی کرد. ناوها، توپ‌ها و همه ادوات مثل هم بود. لیبی آنها را از رده خارج کرده بود. من رفتم لیبی هر چه که داشتند گرفتم بنابراین تجهیزات ناوهایمان را از لیبی گرفتیم. با دو کشتی تجهیزات ناوها را آوردیم. در حقیقت رفاقتمان از اینجا شروع شد.
خرید اولین محموله سلاح در جنگ
از ابتدای تشکیل سپاه تا پایان جنگ مسؤول پشتیبانی سپاه بودم.درآن زمان که کسی ما را نمی‌شناخت و جنس به ما نمی‌فروختند.پیش از انقلاب من با سازمان فتح ارتباط و با شخص مرحوم عرفات هم آشنایی داشتم. من رفتم پیش مرحوم یاسرعرفات رفتم و گفتم تفنگ می‌‌خواهم.به لبنان رفتم و زیر کوهی کارخانه شان را دیدم. حدود پنج هزار قبضه تفنگ کلاشینکف و 500 قبضه آرپی‌جی هفت از او خریدم. به مرور در این اواخر در حجم‌های بزرگ تسلیحات می‌خریدیم.
ایجاد صنایع جنگی در سپاه
در دوران جنگ ما در محاصره کامل نظامی بودیم. اولین کشوری که از آنجا مهمات تهیه کردم فلسطین و پس ازآن کره شمالی بود. کشوری عقب افتاده، اما از نظر نظامی پیشرفته. من در آنجا به ملاقات کی مین سونگ می رفتم. او به انقلاب اسلامی خیلی علاقه مند بود و با سعه صدر با ما برخورد می کرد. البته پول هم در ازای تجهیزات می گرفت. یک روز به من گفت چرا از ما اسلحه و مهمات می خری؟! برو خودت بساز. اصولاً ملتی که دیگران بخواهند فشنگ تفنگش را بدهند موفق نمی شود! از همان موقع که حدود سال 59، قبل از جنگ بود، تصمیم گرفتم در سپاه صنایع ایجاد کنیم.
مانع تراشی های بنی صدر برای تأمین تسلیحات از داخل
در ابتدای جنگ و در دوره بنی‌صدر حتی برای تأمین تسلیحات از داخل هم مشکل داشتیم. یک روز شهید کلاهدوز، قبل از شکست حصر آبادان، به من گفت اگر هزار قبضه اسلحه ژ3 بیشتر بدهی می‌توانیم 4 هزار نفر را وارد عمل کنیم. رفتم دزفول. دیدم بنی‌صدر هم همراه استاندار آنجاست. گفتم دستور بدهید هزار قبضه اسلحه به ما بدهند. گفت برو از اربابانت بگیر. گفتم ارباب‌هایم چه کسانی هستند. اسامی بزرگان انقلاب، آقایان خامنه‌ای، بهشتی و هاشمی رفسنجانی را گفت. گفتم اسلحه دست ارباب‌های من نیست دست توست.بنی‌صدر گفت نمی‌دهم. یادم هست لباس نظامی هم پوشیده بود. به محض اینکه بنی‌صدر سوار جیپ شد من هم رفتم زیر لاستیک‌های جیپ خوابیدم. گفت چکار کنم. گفتم یک حواله هزارتایی ژ3 بنویس. نوشت و من هم آمدم تهران.اول که آمدم گفتند نمی‌دهیم. ما هم یک عده از بچه‌ها را برداشتیم و رفتیم قفل‌ها را شکستیم. سه هزار ژ3 و تیربار برداشتیم. همه را شماره‌برداری کردیم گذاشتیم آنجا و آمدیم بیرون.
تهیه موشک اسکاد از لیبی
قبل از اینکه در سال 62 وزیر سپاه بشوم، به سه تا کشور زیاد سفر می‌کردم. سوریه، لیبی و کره‌شمالی. آنها با ما همکاری می‌کردند و سوریه و لیبی بیشتر از کره با ما همکاری می‌کرد.یک‌سال اول به سوریه و به لیبی نرفتم. آنها رسما من را دعوت کردند. من تحت عنوان یک سفر رسمی همراه با برخی فرماندهان سپاه نظیر سردار صفوی و سردار وحید، اول به سوریه و بعد به لیبی رفتم. خاطرم هست اولین سفری بود که با لباس سپاهی می‌رفتیم. مقامات لیبی هم در سطح بالا استقبال کردند..قبل از اینکه به لیبی بروم اول پیش آقای هاشمی و بعد نزد مقام معظم رهبری که آن زمان رئیس جمهور بودند، رفتم.آقای هاشمی گفت حاج محسن می‌توانی از این دو تا کشور موشک بگیری. عراق بدجوری به تهران موشک می‌زند و هواپیماهای میگ 25 بالا‌سر تهران مانور می‌دادند. گفتم به امید خدا. خدمت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رفتم. ایشان فرمودند تهیه موشک از آنها فکر خوبی است، اما فکر می‌کنی آنها موشک در اختیار ما قرار می‌دهند. گفتم آقا سنگ مفت، گنجشک مفت. رفتم سوریه. با مرحوم اسد ملاقات کردم. ایشان به ایران محبت داشت. جریان را گفتم. گفت ما هنوز با اسرائیل در حال جنگ هستیم و آتش‌بس فرمالیته است. ضمن آن که آن بخش از مهماتی که شما می‌خواهید در اختیار ما نیست. در اختیار روس‌هاست. من نمی‌توانم به شما موشک بدهم اما اگر خواستید ما به نیروها و بچه‌های شما آموزش می‌دهیم. همانجا قرارها را گذاشتم و هماهنگ کردم تا یک گروه 40 تا 50 نفره به سوریه بروند. آنها رفتند و آموزش‌های لازم راجع به موشک را شروع کردند.وقتی به لیبی رفتیم ابتدا با آقای جلود، نخست‌وزیر لیبی و معاون آقای قذافی دیدار کردیم. در مذاکراتمان، آقای جلود می‌گفت که لیبی از انقلاب اسلامی حمایت می‌کند. در عین حال مشکل عربی بودنشان را هم مطرح کرد. ایشان نزدیک به نیم ساعت سخنرانی کرد.
دیدم اینطور نمی‌شود. یکدفعه با دستم محکم زدم روی میز مذاکره بطوریکه جلود تکان خورد. گفتم دروغ می‌گویید. جلود گفت چرا؟ گفتم شما می‌گویید ایران ام‌القرای جهان اسلام است و تهران هم مرکزش. در حالیکه صدام هر روز تهران را هدف قرار می‌دهد و ما تجهیزات کافی برای دفاع نداریم. گفت چه می‌خواهید. گفتم موشک.جلود با این پیشنهاد کمی تامل کرد و گفت این کار من نیست.
کار شخص قذافی است. گفتم بروید آقای قذافی را آماده کنید.وقتی پیش قذافی رفتم چون لباس نظامی داشتم سلام نظامی دادم. بعد از آن دیدار، جلود گفت کار خودت را کردی. بیایید موشک‌هایتان را ببرید. همانجا به رئیس دفترش گفت 10 تا موشک اسکات B آماده کنند. بعد از سرهنگی پرسید که کدامیک از نیروها می‌توانند به ایران بروند و با بچه‌‌های سپاه کار کنند. او گفت که سرگرد سلیمان خوب است. قذاقی گفت به سرگرد سلیمان ماموریت بدهید تا با تیم خودش به ایران برود. بعد اضافه کرد از امروز فرمانده آنها حاج محسن رفیق دوست است. هر چی حاج‌ محسن گفت باید اطاعت کنند. ما برگشتیم به ایران. تقریبا حمل موشک‌ها مصادف شده بود با سفری که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مقام معظم رهبری به لیبی کرده بودند. من هم همراه ایشان به این سفر رفتم. ما که رسیدیم هواپیمای دیگری موشک‌ها را بار زده بود و آماده پرواز به ایران بود.به هر حال ما موشک اسکاد B که 350 کیلومتر برد داشت را به ایران وارد کردیم و اولین آن را به بانک رافدین بغداد زدیم. اینها با اختلاف کم به هدف می‌خوردند. نهایتا 500 متر اینطرف و آنطرف ممکن است اصابت کند که در این برد اصلا مهم نیست و جایز است. با این حال بسیاری از موشک‌هایی که ما زدیم، به لطف خدا به هدف اصابت کرد.یکی را من خودم شلیک کردم. قبل از آن دعای توسل خواندیم. بعد باشگاه افسران عراق را هدف گرفتیم. شلیک که کردیم بلافاصله رادیو بغداد و چند تا رادیو عربی را گرفتیم. چون چند دقیقه بعد معلوم می‌شد که سرنوشت شلیک چه بوده. به لطف خدا رادیوهای آنها اعلام کردند که موشکی به باشگاه افسران اصابت کرده است. برد اسکات B برای ما مناسب بود. چند بار که شلیک کردیم، عراقی‌ها گفتند که ما دیگر موشک شلیک نمی‌کنیم.البته یکی از آن 10 تا موشک را که آوردم، به باغ شیان بردم و دادم به مرکز تحقیقات سپاه. آنجا به دوستان گفتم که این را اوراق کنید و از روی آن موشک بسازید. بعد عکسی از همان موشک گرفتند. بالای آن نوشتند تقدیم به پدر موشکی ایران.الان با همان کپی سازی ها رسیده ایم به موشک شهاب و بالاتر از شهاب.بعدها از کره‌شمالی همین موشک اسکاد B.را خریدیم.
پشتیبانی عملیات خیبر
معمولا هر عملیاتی که می خواست انجام بگیرد بعد از اینکه فرماندهی تصمیم می گرفت و به تصویب فرمانده جنگ می رساند، این عملیات را به ما معرفی می کردند و ما می رفتیم از نظر موقعیت محلی و امکاناتی که برای انجام عملیات لازم بود را بررسی می کردیم و تجهیزاتی که می خواست را تهیه می کردیم. و با توجه به اینکه در این عملیات عبور از راه هور و رسیدن به جزایر مجنون مورد نظربود، و از ما تعداد زیادی قایق و شناور های خشایار تعویض موتور شده خواسته بودند. این خشایارها که نفربرهای از رده خارج شده ارتشی سال 1340 بود، در تهران به عنوان دیوار پادگان اردشیر بابکان دو تا دو تا روی هم گذاشته شده بود. ما آنها را گرفته بودیم و در حال تعویض موتورش بودیم چون موتورهایش به درد کار نمی خورد. امکانات خاصی که برای عملیات خیبر می خواستند در درجه اول قایق بود و همین خشایارها البته مسئله پل هم مطرح است که بحث مفصلی دارد.مثلا می گفتند یک قایق می خواهیم این تعداد نیرو حمل کند یا یک قایق می خواهیم رویش یک کاتیوشا نصب کنیم، البته مینی کاتیوشا، یک قایق می خواهیم که رویش دوشکا نصب شود. یا نمونه می دادند، یا خودمان طراحی می کردیم. این بود که قالب این را بسته به تعدادی که می خواستیم یا زمانی که داشتیم - اگر زمان طولانی بود تعداد قالب کمتر اگر زمان کوتاه بود تعداد قالب بیشتر- و یک جای وسیع هم تدارک دیده بودیم که به اسم شهید کلاهدوز نامگذاری کردیم روی آن قالب ها قایق را می ساختیم و می فرستادیم جبهه همین طور در مورد خشایار.موتور قایق ها را هم از خارج وارد می کردیم یکی از ویژگی های ما در طول جنگ این بود که درخواست هایی که داشتیم خیلی غیر متعارف بود و اگر دقت نمی کردیم لو می رفت که برای جنگ می خواهیم استفاده کنیم و از نظر حفاظت اطلاعات باید دقت بسیاری می کردیم مثل خریدن موتور، مثل خریدن حتی تویوتا، مثل خریدن لباس غواصی. مثلا در ارتش های دنیا خیلی غواص داشته باشند صد یا دویست تا لباس برای کارهای خاص می خریدند ولی فرماندهان از ما دو هزار تا لباس می خواستند آن هم در زمانی کوتاه.برای تهیه این لوازم چند نفر را بسیج می کردیم از چند کشور مختلف و به نام چند کشور مختلف پول می دادیم تا بروند آنجا خرید کنند و بیاورند اینجا تحویل دهند. برای عملیات خیبر لباس غواصی تعداد زیادی نخواستند.
در عملیات فاو ما حداقل نیاز لباس غواصی مان به 6000عدد رسید که تهیه آن خودش داستانی داشت. در عملیات خیبر مثلا می خواستیم قایق موتور بخریم، از جاهای مختلف اقدام می کردیم. می رفتنیم از کانادا موتور یاماها تهیه می کردیم و به همین علت متوجه نمی شدند برای چه کاری می خواهیم در مجموع کار لجستیک کاری پنهان ولی فوق العاده پراهمیت است، به بچه های روابط عمومی و سایرین می گفتم اگر شما کار نکنید خیلی معلوم نیست ولی اگر تشکیلات ما 6 ساعت فعالیت نکند برای فردا صبحانه نداریم. نیروهای ما شبانه روز تلاش می کردند و منطقه را انتخاب می کردند و اگر دقت نمی کردیم نمی توانستیم کار انجام بدهیم. اوج کاری که در خیبر صورت گرفت و می توان گفت پدیده بود، پل خیبر بود. یک طرحی بود که نماینده جهاد در دولت مطرح کرد و طرح اولیه مربوط به جهاد بود اما آن پلی که ساخته شد آن طرح نبود و کار ساخت آن را به ما سپردند به ما آن طرح را بردیم اصلاح کردیم و در مجموع ظرفیت عبور 5 تن بار را داشت، به شکلی که نفربر، تانک و کامیون به راحتی بتواند از روی آن عبور کند. برای نصب آن یک روز با مشکل بر خوردیم. نیزارها آنقدر فشرده بود که با هیچ داسی قطع نمی شد.حتی هر چیزی در مملکت می دیدیم می شود با آن قطع کرد را امتحان کردیم. بالاخره رفتیم آنجا که بچه ها فتح کرده بودند یک نی کوب عراقی پیدا کردیم که آنها از این نی کوب برای خشک کردن هور و تبدیل نی زار به دریاچه استفاده می کردند. بلافاصله این دستگاه را بردیم اراک و کپی سازی کرده و از روی آن چند دستگاه ساختیم. زمان هم محدود بود، در حدود 2 یا 3 روز این کار را باید انجام می دادیم و نهایتاً 14 کیلومتر پل ساختیم. یکی از کارهای بزرگ در جنگ همین پل خیبر بود که در عملیات بدر قطعات آنرا بزرگتر و مدرن تر کردیم.
یک شب ساعت دوازده بود که گفتند امشب به ما باید تعدادی جرثقیل دستی و جک های مخصوص بدهید، که حالا هر جایی پیدا نمی شد و برای عملیات لازم بود.آنقدر کار مهم بود که به یکی از بچه ها گفتم فوراً برو اهواز و ببین صاحب اینگونه فروشگاه ها چه کسی است،او را پیدا کن و لوازم را بخر. بچه ها گفتند اگر نشد.گفتم اگر نشد بروید خودتان مغازه را پیدا کنید قفلش را ببرید، بروید داخل مغازه خودتان وسایل را بیاورید ولی یک نامه بنویسید که صبح بیا فرمانداری و پول اجناست را بگیر. یک قفل جدید هم بزنید به در و بروید کلید را بدهید به استانداری.اینها همین آخری را انتخاب کردند رفتند از یک مغازه بزرگی هر چه می خواستند برداشتند نامه نوشتند و قفل را زدند. طرف صبح آمد دید قفلش باز نمی شود یک نامه روی قفل نصب است که نوشته ما دیشب آمدیم مغازه و چیزهایی برداشتیم، بروید استانداری و صورتش در مغازه و آنجا است و پولش هر چه باشد می دهیم. یعنی این جور زمان برای برای ما تنگ بود و باید کار تدارکات را انجام می دادیم.موادی هم که برای زیر این پل می خواستیم یک تاجری وارد کرده بود. رفته بودند از او بخرند و او نمی فروخت.
به من گفتند، گفتم عیبی ندارد. شب ساعت 12 بروید در خانه اش و در هر وضعی بود او را بیاورید اینجا. آدمی که مواردی را دارد و می داند ما برای جنگ می خواهیم و پولش را هم می دهیم، ومی خواهد احتکار کند و فقط به خودش فکر می کند لذا باید آن را به زور گرفت.دفتر وزارت آن زمان در خیابان فردوسی بود. تقریبا پنجاه و خورده ای سالش بود، خیلی ناراحت بود گفتم مرد حسابی مگر این جنس را نمی خواهی بفروشی؟ مگر تو نمی دانی احتکار در زمان جنگ حرام و هم جرم است؟ مرضت چیه؟ خوب این جنست را بده و هر چه می خرند ده درصد هم گران تر بگیر. گفت: اگر نخواهم بفروشم. گفتم : همین جا می دهم میدان تیر. نهایتاً پولش را هم کامل دادیم و حواله انبار را ازش گرفتم و شبانه رفتیم جنس را آوردیم و ریختیم برای کار.البته در کنار نصب پل خیبر،جهاد داشت جاده ای می ساخت به نام سید الشهدا که بالای دو تا سه ماه طول کشید.کار ارزشمندی هم بود اما پل از روز ساخت تا نصب فکر می کنم بیست و اندی روز دوران نصب آن بود،که یکی از کارهای عجیب جنگ بود.          ادامه دارد ...

برچسب اخبار