تاریخ انتشار : ۱۷ ارديبهشت ۱۳۸۸ - ۰۷:۳۱  ، 
شناسه خبر : ۷۶۹۲۰
انقلاب بی‌شکست

ابراهیم حاجی محمدزاده
در طول تاریخ همیشگی مبارزه و انقلاب در دنیا باخت و برد و یا به عبارتی پیروزی و شکست سیاسی یکی از دغدغه های اصلی مبارزان بوده و هست و همواره افراد و گروههایی از همان آغاز قیام تنها به برد و پیروزی اندیشیده اند و بلعکس عده ای- بخصوص بعد از شکست- مدعی بوده اند با یقین به شکست قیام نموده اند. در این میان گروهها و افراد بسیاری بوده اند که به مبارزه و انقلاب بعنوان یک قمار سیاسی نگریسته اند و با درصدهای متفاوتی برای برد و یا شکست خود دلایلی ارائه داده اند و در عمل برای افزایش ریسک برد بمانند هر قماربازی به تمهیداتی نظیر اعتقاد به شانس و یا تاکتیک های مختلفی نظیر شگردها و ریاکاری های سیاسی ماکیاولی نیز متوسل شده اند.
دسته بندی فوق درمورد قیامها و نهضت هایی است که هیچگونه ارتباطی، با ایمان و توحید و اعتقاد به معاد ندارد.وگرنه در قاموس پیروان صادق و موحد انقلاب انبیائی لحظه ای بدون حکمت و پیروزی واقعی نیست و به تعبیر حضرت امام(ره) «...پیغمبر اسلام- صلی الله علیه وآله- و اولیای اسلام همه چیزشان را فدای اسلام می کردند برای اینکه در این فداکاری باخت نیست...»(1)
مقتدای عارفان مبارزه جو، تحولات در دنیا و تلخی شکست و شیرینی پیروزی ها را برخلاف دیدگاههای مادی و حتی کسانی که معارفشان کامل نگردیده است اینگونه تحلیل میفرمایند:
«... در عالم همیشه همین طور است ما باید فکر این معنا باشیم که ما تلخیها و شیرینها داشتیم. اما تلخی هایی که داشتیم برای این است که، ما معارفمان ناقص است. شما ملاحظه کنید که بهترین خلق الله در عصر خودش حضرت سیدالشهدا- سلام الله علیه- و بهترین جوانان بنی هاشم و اصحاب او شهید شدند و از این دنیا رفتند با شهادت، لکن وقتی که در آن مجلس پلید یزید صحبت می شود حضرت زینب- سلام الله علیها- قسم می خورد که ما رأینا الا جمین (ما جز زیبائی چیزی ندیدیم) رفتن یک انسان کامل، شهادت یک انسان کامل درنظر اولیای خدا جمیل است، نه برای اینکه جنگ کرده و کشته شده، برای اینکه جنگ برای خدا بوده است، قیام برای خدا بوده است- این شهادت فوز عظیم دانستن نه از باب اینکه کشته شدن است، خوب کشته شدن، طرف، هم کشته می شود، از باب این است که انگیزه برای اسلام است. وقتی انگیزه برای اسلام شد، دیگر لذت دارد نه غم، منتها ما چون ناقص هستیم و نرسیدیم به آن مقامی که باید برسیم، از این جهت تلخی داریم. ما البته تلخیها داشتیم به حسب این وضع روحی ای که داریم از ما اشخاص بزرگ شهید شده است به دست اشخاص پلید، و خانوارها، خانواده ها، اطفال اینها الان دارند کشته می شوند این برای ما سخت است برای ما دشوار است، لکن وقتی انگیزه را ملاحظه می کنیم و غایات اعمال را ملاحظه می کنیم و اگر بفهمیم این مقاصدی که انبیا داشتند و آن کارهایی که در صدر اسلام واقع شده است چه جور بوده است، برای ما سهل می شود، یعنی، خوف از بین می رود، تلخی مبدل به لذت می شود، ناگواری مبدل به گوارایی می شود... آنی که مخالف اسلام است برای ما تلخ باشد و آن چیزی که برای اسلام است برای ما شیرین باشد.»(2)
یکبار حضرت امام خطاب به مسئولین جمهوری اسلامی که بمناسبت عید نوروز به خدمتشان رسیده بودند درباره بعد معنوی، در اوامر و طاعات الهی و شکست و پیروزی سخنان بسیار عارفانه و تکان دهنده ای ایراد میفرمایند:
«تمام این پیروزی ها و عدم پیروزی ها و سلطنت ها و ابرقدرتی ها و همه، گذراست. ما این جا نشستیم، بلااشکال در صد سال دیگر از ما خبری نیست، گذشته است، رفته است، پیروز بشویم رفته است، شکست بخوریم رفته است، قدرت داشته باشیم رفته است، نداشته باشیم گذشته است. آن که باقی است، آن است که در پیش خودمان است. آنچه باقی می ماند، ما و چیزهایی که حمل می کنیم به عالم دیگر است. ما باید فکر این معنا باشیم که خدمت بکنیم؛ خدمتی که برای ما سرمایه باشد برای آن جهان. زدن و پیروز شدن و فتح کردن و همه اینها اگر آن بعد معنوی اش نباشد، همه اش شکست است، بلکه آنهایی که بیشتر درنظر مردم پیروزند، شکسته ترند. این قدرت های بزرگی که در عالم بوده است و هست و خواهد بود، اینها اگر آن بعدی که آنها را به سعادت می رساند نداشته باشند، تمامش شکست است. چند روز خورد و خواب و جنایت و خیانت و بعدش تمام، این جا بسته می شود و در آن عالم باز می شود، صحیفه ما باز می شود. همه این عالم شهادت می دهند برای ما، همه حاضرند. ما باید که فکری بکنیم که نصرت کنیم خدا را؛ ان تنصروا الله ینصرکم. جنگ نیست، انزوا هم نیست پیشرفت نیست، شکست هم نیست. نصرت یک معنایی است که در خود انسان باید متحقق بشود. ما اگر چنانچه در همه جبهه ها پیروز بشویم، لکن به عنوان نصرت خدا نباشد، برای نصرت خودمان باشد، بخواهیم که خودمان یک جایی را بگیریم، ما نصرت خدا را نکردیم و خدا هم آن وعده ای را که داده اند، عمل نمی کنند، اگر عمل کنند یک عنایت خاصی است، ربطی به ما ندارد. آنی که وعده کرده است که ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم، آن این است که شما جبهه نصرت را باز کنید، خدا هم باز می کند...
... اگر همه در نصرت خدا باشیم، خدا به وعده خودش بی اشکال عمل می کند. اگر نقصی باشد در ماست. اگر ما به خیال خودمان پیروزی داریم پیدا می کنیم، لکن نصرت خدا نباشد، یعنی برای او نباشد برای پیشرفت مقاصد الهی نباشد، مقاصد الهی مقصود این است که برای مظلومان، برای مستمندان، برای پیشرفت احکام اسلام، برای دفع ظلم از مظلومان، برای قطع ید ستمگران، همه اینها برای خدا، خدا فرموده است، ما عمل می کنیم. اگر فرموده بود که بروید در منزلتان بنشینید، آن وقت ما برای خدا می رفتیم منزل می نشستیم. وقتی می فرماید که قتال کنید. قاتلوهم برای خدا، برای اطاعت اوست. وقتی برای اطاعت اوست، نصرت و شکستن هیچ فرقی با هم ندارد، برای این که، این وجهه الهی اش همه اش نصرت است. آن چیزی که مربوط به معنویات است و مربوط به یک جهان دیگر است و برای ما، مایه دست است، برای ما سرمایه است، وقتی در دست ما باشد، چه شکست بخوریم و چه پیروز بشویم، هیچ فرقی با هم ندارد، و اگر این معنا نباشد باز هم فرقی ندارد، بلکه پیروزی ها شکستش بیشتر است... نصرت خدا، نصرت بندگان خداست نصرت دین خداست. وقتی ما نصرت کردیم بندگان خدا را برای خدا، برای این که اینها «عیال الله» هستند. ما اگر چنانچه در جبهه ها هم پیروز نشویم، این جا پیروزیم. و اگر این طور نشد، شکست خوردیم از همین حالا، در اوج پیروزی در شکست هستیم و در حضیض شکست، پیروز هستیم. میزان، این است و ما باید این را در نظر بگیریم. در هیچ پیروزی به مقدار خارج از متعارف که مربوط به خدا نباشد، غرور و خوشحالی پیدا نکنیم و در هیچ شکستی سرشکستگی نداریم، برای این که، ما نمی خواستیم خودمان یک چیزی بشویم که سرشکستگی پیدا کنیم، ما می خواستیم اطاعت امر خدا را بکنیم. خدا فرموده است: بروید دست ظالم را قطع کنید. ما می رویم، آن قدری که قدرت داریم، دست ظالم را، بتوانیم قطع می کنیم؛ نتوانستیم، کار خودمان را انجام داده ایم. به ما فرموده است که «قاتلوهم»، یا خداوند تعزیرشان می کند به دست شما. ما مقاتله می کنیم، اطاعت است؛ یعنی سربسته و دربسته در اختیار او باید باشیم، اطاعت بکنیم، دنبال هرچی می رویم اطاعت بکنیم. اگر مؤعظه می کنیم برای اطاعت خدا باشد و اگر موعظه می شنویم هم برای اطاعت خدا باشد.
 اگر جنگ می کنیم برای خدا باشد، اطاعت خدا باشد و اگر صلح می کنیم، اطاعت خدا. هر جا فرموده آن کار را بکنید، آن کار را می کنیم. هر جا فرموده این کار را بکنید، این کار را می کنیم. اگر این طور شدیم که از خودمان یک چیزی را مایه نگذاشتیم، هر چه هست از اوست، چیزی هم نداریم که مایه بگذاریم، خیال می کنیم چیزی داریم، هر چی هست از اوست. هرچی ما خیال می کنیم داریم، نه! از اوست پیش ما، امانت است. این امانت هم یک وقتی رد می شود به خودش. اگر هم داشته باشیم به خیال خودمان، از ما نیست، اشتباه می کنیم. همه عذاب هایی که در آن عالم هست برای نفهمی آدم است. خیال می کند خودش چیزی است، چون خیال می کند خودش چیزی است، می خواهد به همه تفوق پیدا کند. چون برای خودش هست، می خواهد همه چیز را برای خودش تحصیل بکند، و این است که انسان را به شقاوت می رساند. و سعید این است که همه چیز را برای «او» بخواهد و برای او خواستن، یعنی برای بندگان خدا، برای احکام خدا. ما اگر چنانچه در این جنگی که برمان تحمیل شده است، دفاع می کنیم و دفاع کردیم و بیرون کردیم این اشخاص جنگجوی مفسد را، برای این است که خدا فرموده است: دفاع باید بکنید. دفاع هست، ما دفاع می کنیم. اگر هم فرموده بود که نه، بروید جنگ بکنید، می رفتیم جنگ می کردیم. حالا چون فرموده دفاع است، ما دفاع می کنیم. مادامی که آنها مشغول این کارهای مفسده جویی هستند، ما هم باید دفاع کنیم؛ یعنی، ما اطاعت امر خدا می کنیم، هر کس هم هرچی می خواهد بگوید. اگر برای خدا شد، از حرف های مردم هیچ ناراحت نمی شویم؛ حرف را همه می زنند، حرف زده می شود. شما بایستید شب و روز را اطاعت خدا بکنید، برایتان یک چیزی می گویند، بروید برای جنگ و همه کار بکنید برای خدا، برایتان یک چیزی می گویند. مأمون نیستید از زبان مردم، همان طوری که پیغمبر اکرم مأمون نبود، برای او آن همه می گفتند، برای امیرالمؤمنین هم آن همه می گفتند. لکن آنها برای این که، کارشان برای خدا بود از این که بگویند فرض کنید که؛ «مگر امیرالمؤمنین نماز هم می خواند؟ مگر علی نماز هم می خواند که تو مسجد کشتندش؟» او از این ناراحت نمی شود.
اگر ناراحت بشود، برای این که چرا یک آدمی این طور است، نه چرا برای من می گوید. انبیا، ناراحت اگر می شدند برای این بود که چرا باید بندگان- این مردمی که آمدند در این جا و بنده هستند- خودشان را مستقل بدانند و برای خودشان کار بکند و فساد بکنند، برای این دلسوزی می کردند و احتمال من می دهم که ما اوذی نبی مثل ما اوذیت هم، این معنا باشد. من احتمال می دهم که آن معرفتی که رسول خدا داشت، دیگران نداشتند، مقاماتشان هر چه بود، به اندازه ایشان نبود و هر چه مقامات بیشتر است راجع به معصیت هایی که در عالم می شود، بیشتر اذیت می شود. اگر بشنود که در آن سر دنیا یک کسی یک کسی را اذیت کرده این ناراحت بشود، نه از باب این که شهر خودم است، نه از باب این که مملکت خودم است، اقربای خودم است، از باب این که یک مظلوم در دنیا واقع شده. و لهذا می بینید که حضرت امیر آن طور می فرماید که وقتی که آن چیز را از پای یک ذمی بیرون آوردند، می فرماید مرگ برای انسان چطور است. از «ظلم، بما انه ظلم» بدش می آید، نه از ظلم به خودم، از خوبی به آن طوری که خوب است خوشش می آید. هر کس هم به هر کس خوبی کند، از باب این که خوبی است خوشش می آید. هرکس هم به هر کس ظلم کند، از باب این که ظلم است ناراحت می شود. این معنی، این است که یک انسانی بداند که چی هست و کجا هست و کجا می رود. همه این بساط برچیده می شود، لکن صحف ما برچیده نمی شود، هست، آن طرف است. پرده را الان هم اگر بردارند، ما خودمان می بینیم که چه کردیم، چی هست، دیگران هم می بینند، اگر ستاریت خدا نباشد... انشاالله با هم باشیم و این قافله را با هم به منزل برسانیم و این امانت را به صاحب امانت رد کنیم.» (3)