نویسنده: رابرت فریمن
تأمین نفت باثبات و ارزان، یکی از اهداف کلیدی آمریکا در قرن بیستم به شمار میرفته است. در قرن بیستم، دولت آمریکا که با دو گزینه کاهش مصرف و یا استفاده از زور جهت تأمین تقاضای روبه رشد خود روبه رو بود، گزینه دوم را برگزید. نویسنده معتقد است، ایالات متحده که با دارا بودن کمتر از 4% جمعیت دنیا، 26% نفت جهان را مصرف میکند و نرخ رشد مصرف آن با رشدی صعودی همراه بوده است، به سیاست دولتی ارائه شدهای با عنوان «قاپیدن نفت» روی آورد و تنها بدین ترتیب میتوان سرنگونی حکومت مصدق در ایران، نفوذ نظامی در عربستان، جنگهای اول و دوم خلیجفارس، حضور در افغانستان و در نهایت، دو دهه حضور آمریکا در خلیجفارس را توجیه کرد.
حیات دولت آمریکا در طول تاریخ، همواره وابسته به خرید نفت ارزان بوده است. در حالی که نفت دنیا در حال اتمام میباشد، راهحل این مشکل کاهش اتکا به نفت در اقتصاد ایالات متحده و یا تداوم استفاده از زور در جهت تأمین ایمن عرضه نفت از سایر نقاط دنیاست.
البته نتایج بهدست آمده از هریک از دو گزینه فوق، چندان درخشان نیست، زیرا در صورت انتخاب اولین گزینه، باید به خاطر داشت که این کاهش اتکا چندان ساده نخواهد بود، هر چند میتواند به بقای نظام سیاسی دولت آمریکا و اقتصاد این کشور کمک نماید. همچنین در صورت انتخاب دومین گزینه، مطمئناً اقتصاد آمریکا را ویران میکند و تجارب کوتاهمدت ایالات متحده را در بسط دموکراسی در دنیا خدشهدار مینماید.
با بررسی تحولات اخیر کشور آمریکا، روشن میشود که آنان راهحل دوم را برگزیدهاند؛ بهطوری که نتایج این گزینه به راحتی قابل مشاهده است. افزایش نجومی بودجه نظامی دولت آمریکا، کسری شدید بودجه ملی و لشکرکشی به نقاط مختلف دنیا، همگی جزو اقداماتی است که آزادیهای مدنی کشورهای دنیا را محدود میکند و در تضادی آشکار با شعارهای دموکراسیخواهانه دولت آمریکاست. هر چند باید به خاطر داشت که زمان اندکی برای تغییر این انتخاب باقی مانده است، زیرا نتایج این اقدامات هرگز قابل اجتناب نخواهد بود.
دنیا به سرعت در حال مصرف نفت است و این محصول در حال اتمام میباشد. در سال 2000 میلادی، تولید جهانی نفت به 76میلیون بشکه در روز رسیده بود. همچنین پیشبینیها، از تقاضای روزانه 112میلیون بشکه نفت در سال 2020 میلادی حکایت میکند که بیانگر رشد 47درصدی است، اما باید دانست که روند اضافه شدن به ذخایر ثبت شده نفتی متوقف گردیده و روشن است که تولید در حجم کنونی، ناپایدار خواهد بود. پیشبینیهای تعدادی از کارشناسان نشان میدهد که حجم تولیدات نفتی در سال 2000 میلادی به بالاترین حد خود رسیده و از این پس، حجم تولید، روندی رو به کاهش خواهد داشت. روند صعودی تولید و مصرف نفت در 145سال گذشته، اینک به اوج خود رسیده است و از اینک زنگ خطر پایان نفت به گوش میرسد. در این سالها، نفت پایهگذار تمدن در همه کشورهای دنیا بوده و علاوه بر اتکای کامل اقتصاد جهان بر نفت، 100هزار میلیارد دلار نیز در بخشهای پایین دستی و بالادستی نفت سرمایهگذاری گردیده است. همچنین نرخ کاهش ذخایر این ماده، رشدی معادل 4برابر حجم اکتشافات جدید نفتی دارد. از سوی دیگر، رشد مصرف نفت در سالهای اخیر خیرهکننده بوده است، بهطوری که حجم سرانه مصرف آن از سال 1945 میلادی تاکنون پنج برابر گردیده است. البته پیشگامان رشد مصرف نفت در سالهای اخیر، سه کشور هند، چین و برزیل بودهاند که مصرف آنان دو یا سه برابر سرانه استاندارد دنیاست. در وضعیت کنونی کاهش ذخایر، آمریکا شرایط بحرانیتری خواهد داشت؛ چرا که با جمعیتی معادل 4% جمعیت دنیا، 26% کل مصرف نفت را به خود اختصاص داده است. همچنین از 19 میلیون بشکه مصرف روزانه این کشور، فقط 9 میلیون بشکه آن در داخل آمریکا تولید میگردد. پیشبینیهای وزارت نفت ایالات متحده حاکی از آن است که نیاز روزانه نفت این کشور در سال 2020میلادی به 25میلیون بشکه میرسد که فقط 28% آن در داخل آمریکا قابل استخراج است و بقیه آن باید وارد گردد.
بیتردید نفت عامل اصلی تمدن صنعتی دنیا است و بدون دستیابی به آن، هرگز به این مرحله دست نمییافتیم. در دنیای امروز علاوه بر 600میلیون خودرو، کلیه خطوط هواپیمایی، کارخانجات شیمیایی و پتروشیمی و پلاستیک و صنایع داروسازی و کشاورزی و گرمایی و غیره به این ماده وابستهاند. همچنین رشد تولیدات محصولات کشاورزی در 50سال اخیر، کاملاً به تولید آفتکشها، حشرهکشها، کودهای شیمیایی و مکانیزاسیون کشاورزی که مستقیماً به محصولات نفتی وابسته است، مربوط میباشد.
با اتمام ذخایر نفتی، روند کنونی زندگی ما با چالشهایی بنیادی روبهرو گردیده و روابط کشورهای دارای ذخایر نفتی با کشورهای فاقد آن، روندی متفاوت با شرایط کنونی خواهد داشت. البته در شرایط کنونی نیز دارا بودن ذخایر نفتی مرزی بین ثروت کشورهای دارای نفت و کشورهای فاقد آن، به وجود آورده است.
در شرایط کنونی، آمریکا با سه گزینه کاهش حجم مصرف (که به نظر میرسد مایل به انتخاب آن نیست)، افزایش کارایی مصرف انرژی و یا اطمینان به وجود عرضه کافی نفت از کشورهای نفتی روبه روست. اما در جزوه «سیاستهای ملی انرژی» که توسط دولت بوش انتشار یافته، صریحاً گزینه سوم انتخاب گردیده است. «قاپیدن نفت» را باید محرک اصلی اقدامات نظامی و سیاستهای امنیت ملی ایالات متحده دانست. در واقع، سیاستهای 60ساله اخیر آمریکا در منطقه خاورمیانه را تنها میتوان در سایه تلاشهای این کشور در راستای کنترل و دستیابی به بزرگترین مکان عرضه نفت توجیه کرد. به عنوان مثال به تأثیرات عمیق آمریکا بر عربستان سعودی توجه کنید. آمریکا در نیمه دوم قرن بیستم، 25% صادرات محصولات نظامی خود را به این کشور فروخته است. مثال دیگر، سرنگونی دولت محمدمصدق در ایران، به دنبال ملی کردن صنعت نفت این کشور در سال 1953 میلادی است. همچنین حمایت از اسرائیل در جنگ 6 روزه این کشور با اعراب را به خاطر آورید. ایالات متحده اگرچه در باتلاق ویتنام گیر افتاد، اما تلاش نمود تا به دنبال پایان آن جنگ، از پیوستن کشورهای خاورمیانه نظیر ایران و مصر و سوریه و یمن به کشورهای بلوک شرق جلوگیری کند. مثالهای بعدی به حمایتهای آمریکا از رژیم صدامحسین در دوره جنگ ایران و عراق، حمایت از بنلادن در جنگ با اتحاد جماهیر شوروی و در نهایت، اشغال عراق به دلیل مقابله با تجاوزات احتمالی کشور ویران شده عراق به عربستان سعودی مربوط میگردد. در حقیقت با رویکردهای استراتژیک دولت آمریکا در جهت قاپیدن نفت، روند نظامی شدن جامعه آمریکا شدیدتر گردیده است.
دلیل اصلی این اقدامات نظامی و سیاستهای آمریکا را باید در وضعیت جغرافیایی مناطق نفتخیز دنیا جستجو کرد. هماینک 60% کل نفت دنیا در خاورمیانه است که در سالهای اخیر، نهضتهای بنیادگرانه اسلامی در این منطقه، در تلاشند تا با مبارزه با نفوذ غرب در خاورمیانه، طرحی نو براندازند. به خاطر داشته باشید که عربستان سعودی با 25% کل ذخایر نفت دنیا، ذخیرهای بیش از کل نفت موجود در آمریکای شمالی و آمریکای جنوبی و اروپا و آفریقا را در خود جای داده است. همچنین هر یک از 3 کشور ایران و عراق و کویت نیز 10% کل نفت دنیا را در اختیار دارند. علاوه بر این، 15% کل ذخایر نفتی دنیا به دریای خزر تعلق دارد که در حوزه کشورهای مسلمان قرار دارد. این کشورها دارای فساد اداری بوده و روابطی غیرمستحکم با هم دارند. همچنین افغانستان در چند دهه اخیر به صحنه کشمکشها و درگیریهای نظامی سه کشور آمریکا و شوروی و چین جهت تسلط بر آن، تبدیل شده است.
در مجموع، با شرایط گفته شده کنونی که شامل رشد مصرف و کاهش تولید و ثبات سطح تولید نفت در کشورهای دنیا میباشد، آمریکا با اتخاذ سیاست راهبردی «قاپیدن نفت»، سیاستهای ملی و امنیتی خود را به این سو متمرکز نموده است و تلاش میکند تا بر منابع نفتی کشورهای ضعیف تسلط یابد.
این سیاستها، توجیه کننده وجود 700پایگاه نظامی آمریکا در سراسر دنیا و 500میلیارد دلار هزینه سالانه نظامی(که بیش از کل مخارج نظامی بقیه کشورهای دنیا) این کشور است؛ و البته به همین دلیل، در آخرین شماره نشریه وزارت دفاع آمریکا چنین میخوانیم: «ایالات متحده باید قدرت اعزام ارتشی کاملاً مجهز را به سراسر دنیا، به همراه پشتیبانی کامل در مواقع بحرانی داشته باشد، حتی اگر این اقدامات با مخالفتها و عکسالعملهای دشمنان ما روبه رو گردد.» و البته به همین دلیل، پنتاگون معتقد است، ارتش کنونی آمریکا برای رویارویی با چالشهای آینده فرآوری ایالات متحده ناکافی است.
البته لشکرکشی نظامی ایالات متحده به مناطق مختلف جهان، باعث ایجاد مقاومتهای مردمی و عکسالعملهایی نظامی خواهد شد که از نتایج انتخاب استراتژی شوم (قاپیدن منابع نفت دنیا) میباشد. البته با نظامی شدن بیش از پیش آمریکا و تضعیف اقتصاد ملی، کل جامعه آمریکا از آثار انتخاب این گزینه آسیب خواهد دید.
اسامه بنلادن در اولین نوار ضبط شده خود پس از حوادث 11سپتامبر، خاطرنشان کرد که او با سه دلیل به این حملات دست زده است:
1. خروج نیروهای نظامی آمریکا از عربستان سعودی که مقدسترین سرزمین اسلامی است.
2. انتقام مرگ نیم میلیون کودک عراقی که در سالهای دهه 90میلادی و به دلیل تحریمهای آمریکا جان سپردند.
3. تنبیه دولت ایالات متحده به دلیل حمایتهای همه جانبه از جنایتهای اسراییل علیه فلسطینیان (میتوان آثار مرتبط به نفت و نیاز آمریکا به کنترل آن را در هر سه دلیل مشاهده نمود.)
اما اینک بخش جدی ماجرا آغاز شده است. در پاسخ به حملات 11سپتامبر، دونالد رامسفلد وزیر دفاع وقت آمریکا اعلام نمود که ایالات متحده، به یک جنگ 30تا 40 ساله در برابر «اسلام بنیادگرا» وارد شده است. البته در گذشته نیز لینکلن از عبارت «جنگهای داخلی» جهت توجیه تعلیق احکام جزایی و احضاریههای دادگاههای آمریکا استفاده کرد. همچنین روزولت از جنگ جهانی دوم در راستای حمله به ژاپن و لشکرکشی به این کشور بهره برد و اینک بوش از عبارت خود ساخته «جنگ علیه تروریسم» جهت محدودیتهای فراوان و احتمالاً دائمی آزادیهای مدنی استفاده میکند.
براساس قانون اخیر که به «قانون وطندوستی» معروف شده است، هر یک از شهروندان این کشور بدون هیچگونه دلیلی، قابل پیگرد قضایی و دستگیری و حتی اجرای مجازات حبس بدون محاکمه هستند. همچنین این افراد نمیتوانند از وکیل و یا هیأت منصفه استفاده نمایند؛ امکان تجدیدنظر نیز حتی در صورت تصویب مجازات اعدام، نادیده گرفته شده است. بله، این قانون در مورد همه افراد ساکن آمریکا قابل اجراست. همه این محدودیتها که یادآور حکومت کمونیستی در شوروی است، تنها براساس تصویب یک قانون و در سایه شعار «جنگ علیه تروریسم» به اجرا درمیآید.
البته هرچند تاکنون افراد زیادی با اجرای این قانون محکوم نشدهاند، اما در آینده میتواند مستمسکی جهت محدودیتهای گستردهتر و فراگیرتری در کل ایالات متحده گردد. همچنین شعار «هر کس که با مخالف ما همکاری کند، دشمن است» شرایط بینالمللی جدیدی را برای آمریکا در سطح دنیا رقم زده است.
اقدامات کنونی دولت آمریکا در جهت تأسیس یک امپراتوری نفتی پیش میرود؛ هر چند ممکن است اقدامی مهلک و غیرقابل بازگشت تلقی گردد. انزوای بیش از پیش آمریکا در دنیا، تداوم حمله به منافع آمریکا در سراسر جهان از سوی کسانی که منافع نفتی خود را در چنگال ایالات متحده میبینند، محدودیت بیشتر آزادیهای مدنی در سراسر ایالات متحده و نابودی دموکراسی حاکم بر جامعه آمریکا، مهمترین نتایج سیاستهای اتخاذ شده دولت آمریکا در جهت چپاول منابع نفتی سایر کشورها و تأمین عرضه مطمئن نفت در سالهای آینده است. نتایجی که حتی میتواند به فنای نظام سیاسی و اقتصادی آمریکا منجر گردد.
به نظر میرسد راه نجات از وضعیت فعلی، کاهش اتکا به منابع نفتی و جایگزینی سایر انرژیها به جای نفت است. به این ترتیب، سیاستهای جنگافروزانه و یک جانبهطلبی ایالات متحده نیز تغییر خواهد کرد و نظام مشارکتجویانه و صلحطلبی و ارتباط متعادل با سایر کشورهای دنیا در دستور کار نظام سیاسی آمریکا قرار خواهد گرفت.
با پایان منابع نفتی، تغییراتی اساسی در کلیه بخشهای زندگی پدید خواهد آمد و بهینهسازی مصرف انرژی در دستور کار همه این قسمتها قرار خواهد گرفت. در کشاورزی، نیاز به استفاده از دانش بیوتکنولوژی، جهت تولید بذرهای مقاوم و با نیاز اندک به کودهای شیمیایی و آفتکشها و سموم کشاورزی، گسترش مییابد. همچنین روشنایی منازل و اماکن مختلف، گرمایش و خودروها، با بهبود فرایندها، نیاز خود به نفت را کاهش خواهند داد و با افزایش کارایی، کاهش مصرف و استفاده از جایگزینهای پایدار و طولانی مدت به جای نفت، خود را با دنیای بدون نفت انطباق خواهند داد. البته این اتفاقات به نفع امنیت ملی، اقتصاد و محیط زیست ما نیز خواهد بود.
در بخش امنیت ملی، تلاش ما برای تسلط بر منابع نفتی سایر کشورها پایان مییابد و نیاز به حضور و مداخله در آن مناطق احساس نمیگردد. همچنین بدین ترتیب، حملات تروریستی به منافع آمریکا نیز کاهش یافته و مخارج نیروهای امنیتی و نظامی ایالات متحده در داخل و خارج کشور نیز تقلیل مییابد. صرفهجوییهای ناشی از کاهش سالانه بودجههای نظامی آمریکا که به صدها میلیارد دلار بالغ میگردد، میتواند در جهت اجرای سیاستهای جایگزینی نفت، به کار گرفته شود. همچنین حفظ نظام دموکراسی کنونی نیز با ارزش خواهد بود.
در بخش اقتصادی، کاهش واردات نفت خام به کاهش کسری بودجه ایالات متحده و همچنین افزایش ایجاد مشاغل فراوان در بخش بهینهسازی مصرف انرژی منجر خواهد شد.
در بخش محیط زیست نیز، کاهش مصرف نفت به بهبود وضعیت محیط زیست و کاهش تولید گازهای گلخانهای منتهی میگردد. «پنتاگون» پیشبینی نموده که با تغییرات کنونی وضعیت آب و هوا و کاهش منابع آب و محصولات کشاورزی، در بهترین وضعیت، امکان رویارویی هستهای بین کشورها متحمل است. لذا آمریکا با تغییر وضعیت کنونی میتواند شرایط کنونی خود را که اینک مسرفانهترین وضعیت مصرف نفت را در میان کشورهای مختلف به خود اختصاص داده است، بهبود بخشیده و از تخریب محیط زیست جلوگیری نماید.
اما به خاطر داشته باشید که تغییر سیاستهای کنونی ایالات متحده به سادگی صورت نخواهد گرفت. ارتش و صنایع سودآور انرژی در آمریکا (که خانواده بوش در این بخشها سرمایهگذاری سنگینی نمودهاند)، مقاومت زیادی در برابر این تغییر خواهند داشت. اظهارات اخیر بوش در مورد این که «ما باید مصرف انرژی را تشویق کنیم»! بیانگر چیست؟ و در برابر این جمله چه میتوان گفت؟ همچنین باید گفت که در شرایط کنونی، شرکتهای فعال در بخش انرژی، علاوه بر دریافت یارانه، در تبلیغات خود، مردم را به مصرف بیشتر نفت و محصولات مرتبط با آن نیز تشویق میکنند! و بیدلیل نیست که دولت بوش در آغاز جنگ خود علیه تروریسم، هرگز نظرات و عقاید، قربانیان این جنگ را جویا نشد.
در پایان باید گفت که انسانها نمیتوانند بدون بررسی دقیق شرایط، گزینههای فرا روی خویش را برگزینند و سرنوشت یک کشور نباید قربانی نادیده گرفتن شرایط موجود از سوی حاکمان آن گردد. لذا مردم ما باید به دورنمای آینده خود چشم دوخته و آزادی و خردمندی را از دولتمردان حکومتهای خویش بخواهند.