* در تاریخ انقلاب ایران دیدهایم که بسیاری از افراد زمانی وارد فعالیتهای سیاسی میشدند و بعد از اندکی فعالیت، به دلایلی مثل گرفتاری شغلی، مسائل خانوادگی و... کنار رفته و درگیر زندگی روزمره شدهاند. با این وجود، کسانی نیز مانند شما وجود دارند که سالهای متمادی در یک مسیر مشخص و ثابت حرکت کردهاند. این ثبات قدم و استواری بر سر عقیده و هدف دلایل بسیاری داشته که بخشی از این دلایل اخلاقی و اعتقادی است و شاید دلیل مهم دیگر آن استقلال معیشتی و اقتصادی باشد. شما به عنوان فردی که در این مسیر تجربه دارید، به این مساله بپردازید که اصولاً چه عاملی باعث پایداری یک فرد در عرصه مبارزه میشد؟
** کسانی که میخواهند کار اجتماعی و سیاسی انجام دهند، قبل از هر چیز باید به این کار اعتقاد داشته باشند. علاوه بر اعتقاد همچنین باید به اندازه ظرفیت و توانایی خودشان وارد صحنه بشوند، نه براساس ظرفیت و توانایی جامعه. برای روشن شدن منظورم یک نمونه میآورم. در نهضت مقاومت ملی ایران من مسئول چاپ انتشارات بودم. در شرایط حکومت نظامی بعد از کودتای 28 مرداد 1332 اعلامیهیی به من دادند که چاپ و تکثیر کنم. از طریق آقارضا چیتساز که رفیق مدیر چاپخانه شعاعیان در گذر نوروزخان بود، برای چاپ اعلامیه اقدام کردم و مدیر چاپخانه بر مبنای نیاز مادی ـ و نه اعتقادی ـ اعلامیه را چاپ کرد و در گونی ریخت. ساعت یک بعدازظهر روز بعد من رفتم و آن را تحویل گرفتم. قرار بود ساعت دو یک تاکسی بیاید دم نوروزخان و گونی اعلامیه را ببریم خانه آقای باقر رضوی در تپههای عباسآباد و برای توزیع، تقسیمبندی کنیم. خیلی خونسرد گونی اعلامیه را روی دوشم کشیدم و آوردم گذاشتم سر خیابان و روی آن نشستم، اما ماشین سر ساعت مقرر نرسید. هر چقدر که بیشتر میگذشت فکر میکردم با گونی پر از اعلامیه چه کنم؛ اگر الان من را با این چهار پنج هزار اعلامیه بگیرند، نویسنده، چاپخانه، پخشکننده و... را از من میخواهند و من هم ظرفیت چنین کاری را ندارم. از شدت نگرانی عرق کرده بودم و آرامآرام بدنم شروع به خیس شدن کرد و رعب و وحشت کاملاً سراسر وجودم را گرفت.
فکر دستگیری و اینکه در آن صورت من چه خواهم کرد همه وجودم را فراگرفته بود. در نهایت به این مرحله رسیدم که اگر دستگیرم کنند آنقدر میزنند و شکنجه میکنند که به مرحله مرگ برسم. به این نتیجه رسیدم که نهایت کار، مرگ است و چرا الان باید اینقدر غصه بخورم و فکرم را مشغول کنم. زمانی که به این رسیدم که آخر خط کاری که انجام میدهم مرگ است، این آمادگی را پیدا کردم که برای حفظ اعلامیه شکنجه بشوم. به این مرحله که رسیدم کاملاً آرام شدم و منتظر ماندم. ساعت چهار تاکسی آمد و گونی اعلامیه را بردیم. از آن زمان به بعد هر زمان کار مخفیانهیی کردم به اینکه سرانجامش مرگ است فکر میکردم نه اینکه آخرش توفیقات کاری است. کارهایی که قبول میکردم بر اساس وظیفه دینی و اخلاقی میپذیرفتم و اینکه انتهای راهی که انتخاب کردم مرگ است.
* چه شد که شما به سراغ شغل آزاد و کارهای کشاورزی و باغداری رفتید؟
** براساس چنین تجربیاتی شغل اداری انتخاب نکردم و شغلی را انتخاب کردم که با مشکلات زیادی همراه بود. تمام مشکلات را تحمل کردم که زبانم باز باشد و بتوانم آزادانه حرف بزنم. البته ازدواجم به تاخیر افتاد و در سن 42 سالگی ازدواج کردم. همه لذتهای دوره جوانی را در راه هدف اصلیام که رسیدن به آزادی بود، سوق دادم. همسرم در ابتدای ازدواج میدانست که فعالیت سیاسی میکنم و ممکن است دستگیرم کنند و مشکلات زیادی داشته باشم. روزی که با ایشان برای ازدواج گفتوگو میکردم، از من پرسید؛ «میگویند کار سیاسی میکنی؟»، گفتم؛ «بله.» گفت؛ «احتمال داره دستگیر بشی؟»، باز هم گفتم بله. شب قبلش برایم نامهیی آمده بود که ساعت 9 فردا بروم سازمان اطلاعات و امنیت در گذر مستوفی. کاغذ را از جیبم درآوردم و نشانش دادم که برای امروز احضارم کرده بودند و گفتم؛ «امروز احضارم کرده بودند، تلفن کردم و گفتم فردا میآیم.» گفت؛ «خب حالا اگر بروی ممکن است دستگیرت کنند.» گفتم؛ «میروم سوال و جواب میکنند و شاید هم بازداشتم کنند. دیگر تصمیم با آنهاست نه با من.» از آن به بعد هر زمان که بازداشت شدم و... مشکلی نداشتیم، چون همسرم در جریان همه چیز بود. برخلاف آن چیزی که میگویند سیاست پدر و مادر ندارد، صداقت اصل بسیار مهمی در فعالیت سیاسی است.
* ولی به تجربه دیدهایم که همه افراد تا پایان خط نتوانستند بروند.
** در این مسیر بسیاری از افراد گام گذاشتند و عده زیادی نیز از میانه راه رفتند، اما این دال بر این نیست که عناصر بدی هستند، بلکه تا آنجا بیشتر قدرت نداشتند، اما رهبری این مسائل باید با کسانی باشد که خودشان تا آخر خط بیایند. عظمت کسانی مثل دکتر مصدق و آیتالله طالقانی در این است که تا آخر خط دنبال هدف شان بودند و نگفتند اگر ما به مقام و پستی برسیم مساله تمام است. هدف شان این بود که انسان ضداستعماری، ضد استبدادی، انسان مسئول و... پرورش دهند. در نتیجه تا آخر ماندند و اگر خودشان تا انتها ایستادگی نمیکردند، اندیشه و راه شان ماندگار نمیشد. کسانی که یک حرکت و جریان را رهبری میکنند، این گونه نیست که از اول به قصد و نیت رهبری شروع کرده باشند، بلکه در حدی فداکاری و تلاش میکنند که جامعه آنها را انتخاب میکند. زمانی که آیتالله طالقانی فعالیتهای اجتماعی و سیاسیاش را شروع کرد بسیاری حتی ایشان را به عنوان پیشنماز هم قبول نداشتند، اما چون فعالیتش بر مبنای اعتقاد بود، اعتماد و اطمینان مردم را جلب کرد و تداوم این اعتقاد سبب شد در طول مسیر گروهها و افراد بسیاری جذب آن شدند. طی مسیر جذب و دفعها ادامه داشت تا اینکه در نهایت عدهیی به عنوان یاران صدیق باقی ماندند. حرکت دکتر مصدق هم به همین نحو بود.
افرادی که در تحصن اول دکتر مصدق بودند با افرادی که با ایشان در دادگاه بودند کاملاً فرق میکردند. کابینه اولش نیز با کابینه دوم و سومش فرق میکند. در کابینه اول دکتر مصدق، علی امینی وزیر دارایی است. اما همین فرد بعد از کودتای 28 مرداد باز هم وزیر دارایی میشود و قرارداد کنسرسیوم را تصویب میکند. دکتر مصدق از ابتدا بر مبنای احتیاجاتی که داشته افرادش را انتخاب کرده، اما خودش در راهی که انتخاب کرده ثابت قدم و استوار بوده است. چون در راهش ثابت بوده کسانی آمده اند در کنارش قرار گرفتند و زمانی که فهمیدند او در راهش ثابت است، جدا شدند.
کسی که رهبر و پیشرو فعالیتهای سیاسی است باید از حداقل مظاهر مادی بهرهمند باشد. چه بسا در تلاش برای همین حداقل خیلی هم گیرش بیاید، اما نباید هیچ گاه به آن دل ببندد و بر مبنای حداقل زندگی مادیاش را بچرخاند. زندگی معنویاش نیز باید بر مبنای خصوصیات انسانی صداقت، درستی، فداکاری، عقیده و عمل باشد. فقط عقیده کافی نیست، عمل نیز شرط است. باید بر مبنای عقیده عمل کند و روی آن بایستد و عوارض ناشی از عملش را بپذیرد و در مواجهه با ناملایمات تغییر روش ندهد و هدف را گم نکند. در این صورت اگر توفیق هم پیدا نکند شکست نخورده و راهش را رفته و نسل بعد آن را ادامه میدهد. اگر تمام را هها را برای رسیدن به هدف ببندند، اما صداقت، شرافت، اصالت، پشتکار و... در وجود شخص باشد، این خصوصیات از بین نمیرود و به یک مکتب تبدیل میشود.
هدف کسانی که برای آزادی و دموکراسی فعالیت میکردند، این بود که حکومت آزاد و مستقلی تشکیل شود که به آرای مردم احترام بگذارد. این هدف شاید از نظر تئوریک گفتنش بسیار راحت باشد، اما در عمل بسیار مشکل است که برای مردم حقی قائل باشیم و ببینیم دیگران از ما مدیرتر، تواناتر و.. هستند. اگر راهی که انتخاب میکنیم، درست باشد باید خود را فدای آن کنیم نه اینکه راه را فدای قدرت و بقای خود بکنیم.
* افراد دیگری هم بودند که با شما فعالیت سیاسی میکردند. چرا بسیاری از آنها فعالیت سیاسی را رها کردند و شما ادامه دادید؟
** من ماندم و با حداقلها ساختم، اما افراد دیگر نتوانستند با حداقلها کنار بیایند. من کارم به جایی رسید که شب برای رسیدگی به مزرعه ام از کوچه میرزامحمود وزیر باید به بیابانهای کرج میرفتم. دوستی که همکارم بود با درشکه از کرج تا مزرعهاش میرفت، اما من به خودم بیشتر زجر میدادم و از کرج تا مزرعهام را پیاده میرفتم. او برای ناهار میفرستاد از کرج برایش چلوکباب میآوردند، ولی من با کارگرها نان و ماست میخوردم. روی همین مسائل و مشکلات او وسط کار مجبور شد مزرعه را بفروشد و برود، اما من ماندم و ادامه دادم. وقتی ازدواج کردم، پدر خانمم پرسید؛ «کجا میخواهید زندگی کنید؟» گفتم؛ «من الان خانه اجارهیی دارم اگر توانستم، خانه میخرم. اگر هم نتوانستم همین خانه فعلی را هم کوچکتر میکنم. اگر این هم نشد در بیابانهای کرج چادر میزنم و زندگی میکنیم.»
* به این اشاره کردید که آنهایی که میخواستند فعالیت سیاسی انجام دهند باید علاوه بر اعتقاد، ظرفیت خودشان را میشناختند. ظرفیت خودشان را از چه طریقی میتوانستند بشناسند و بسنجند؟
** همانطور که تلاش میکنیم جسم مان را بشناسیم و به آن توجه میکنیم باید ظرفیتهای روحی خودمان را نیز بشناسیم و برای تقویت آن تلاش کنیم. باید دنبالهرو دیگران نباشیم و راه را خودمان پیدا کنیم.
* برخی افراد فکر میکنند توانایی همه کارها را دارند، اما وقتی وارد عرصه میشوند در عمل نمیتوانند کاری از پیش ببرند.
** بله، آنها در شناخت خودشان اشتباه کرده و تشخیص غلط دادهاند.
* شما طی فعالیتهایی که داشتید چگونه ظرفیت خودتان را تشخیص دادید؟
** من بارها زمین خوردم و دوباره بلند شدم. در مزرعه کرج درخت کاشته بودم که اداره کشاورزی به بهانه قاتلان افشارطوس ریختند و درختها را درآوردند و گفتند اصلاً حق نداشتید درخت بکارید. دو بار درختها را کندند، مرحوم داریوش فروهر زمینش را فروخت و رفت. من وقتی این کار را کردند، همان جا در اتاقی پیش کارگرها ماندم. بار دیگر آمدند درختها را بکنند، دیدند آنجا هستم فرار کردند. بعد از چند سال درختها بزرگ شدند و بعد نهرکشی شان را انجام دادم و پیش رفتم. به این دلیل توانستم موفق شوم که مایوس نشدم و پیگیری کردم. مقاومت و صبر در بلایا باعث رشدم شد.
آدم بودن و انجام فعالیت سیاسی که در راستای منافع ملی و همراه با معنویت باشد، هزینه دارد.