تهمینه میلانی، پس از یک دوره ساخت فیلم هایی که به دلیل شعاری و بیانیه گونه بودن، نتوانست مخاطب عام را جذب کند، این بار به تولید یک فیلم تجاری دست زده است. تجاری، به معنای فیلم سازی با هدف فتح گیشه؛ چه، فضایی که طی سال های اخیر بر سینمای ایران حاکم شده است می تواند هادی هر کارگردان با تجربه ای برای ساخت فیلمی گیشه ای باشد. به قول معروف، رگ خواب تماشاگر ایرانی به دست این گونه فیلمسازان آمده است. می دانند که در فیلم خود از چه فاکتورهایی استفاده کنند، یا فیلم با چه شاخصه هایی بسازند تا در فروش به موفقیت برسند. (البته این فروشی که از آن نام می بریم و فیلمسازان فعلی به دنبال آن هستند به همین حداقل زیر 300 میلیون برای تهران است) معادله ای که «آتش بس» نیز از آن تبعیت کرده است، یک روایت داستانی ساده و بدون پیچیدگی هایی که نیاز به تفکر دارند- و عمدتا مخاطبان سینما از آن فراری هستند- ژانر کمدی (کلامی)، لوکیشن آپارتمانی، استفاده از سانتیمانتالیزم دختر پسری و بازی گرفتن از شبه ستارگان گیشه ای، از جمله تمهیداتی هستند که برای رسیدن به این مقصود به کار گرفته شده است. البته به جز این موارد از ریتم مناسب، طراحی صحنه دقیق، حرکات سنجیده دوربین (دکوپاژ) که در خدمت هدف مورد نظر هستند نیز نمی توان گذشت.
اما گذشته از این مسایل، آتش بس را می توان از جهتی دیگر نیز متمایز از آثار گذشته این فیلمساز دانست. فضایی که فیلم در آن می گذرد، به طور کامل در زندگی، روابط، فرهنگ و محیط های کاری- اقتصادی طبقات بورژوا و مرفه است. آنچه که طی این سال ها خوره و بیماری سینمای ایران بوده است، رفاه زدگی، بالاشهرزدگی. هر چند که این فضا نیز در خدمت سایر عناصر فیلم به منظور یک دست شدن ساختاری فیلم است.
آتش بس، بیرون آمدن میلانی از چاله سیاه نمایی جامعه و افتادن در پرتگاه «سرمایه داری نمایی» است. چیزی که کیمیای فقیران و نوازشگر چشم آنان و تفریح و آینه زندگی اغنیاست. تا آن حد که مخاطب از شکستن آن همه اشیا و تجملات گران قیمت، پاره کردن آن لباس های اشرافی و در سطل آشغال ریختن غذاهای جورواجور در فیلم شگفت زده می شود. اختلافات زناشویی موضوع فیلم است. زن و مرد جوانی که تازه ازدواج کرده اند در زندگی مشترک خود دچار مشکل شده اند. سایه (مهناز افشار) تقاضای طلاق کرده است اما یوسف (محمدرضا گلزار) تن به این کار نمی دهد، سایه، در جستجوی دفتر وکیل، اشتباها وارد مطب یک روانشناس می شود و این تصادف آغاز ی می شود بر پایان درگیری های آن دو که توسط روانشناس (آتیلا پسیانی) با ارایه راهکارهایی به «آتش بس» می رسد.
در واقع فیلم در بستر طنز راهکارهایی برای حل کشمکش های زناشویی، ارایه می کند، اقتباسی از کتاب «شفای کودک درون» که راه حل را در بازگشت به کودکی که در شخصیت هر فرد وجود دارد و گاهی شیطنت می کند می داند. به طوری که در سکانس های پایانی، فیلم لحن و بیان عادی خود را از دست می دهد و بدل به آموزش تصویری مسایل خانواده می شود.
نکته قابل تأمل آتش بس، نحوه بیان خط فکری کارگردان است که در آثار پیشین او محور اصلی فیلم بودند. در این اثر نیز امتداد یافته است اما هم کمرنگ تر است و هم نحوه بیان آن تغییر یافته است. به طوری که دیگر شاهد شخصیت پردازی اغراق گونه از مردان زورگو و خیانت کار نیستیم. اما گره اصلی داستان همچنان بر تضاد سنتی به خانواده و زندگی متجددانه استوار است. آنچه که در فیلم مورد حمله قرار گرفته، توقعات یک مرد از همسرش و در مقابل لج بازی های زن در برابر شوهرش است که هر دو طرف مقصر هستند و تا حدودی تعادل برقرار است. اما فیلم زیرکانه بخشی از خواسته های مشروع و معقول مرد از همسرش را با توقعات بی جا و خودخواهانه او درهم آمیخته است. مثلا انتظاراتش مثل پوشش مناسب (رعایت حجاب)، معاشرت نکردن با مردان نامحرم غریبه، غذای خوب پختن، تابعیت از شوهر و هر آنچه که در تعالیم دینی برای تحکیم نهاد خانواده و تضمین سلامت زندگی زناشویی آمده است را در کنار خواسته هایی چون سرکار نرفتن و خانه ماندن، چاق بودن و... که ریشه در ناآگاهی، خودسری و آداب قومی دارد قرار داده است و هر دو را محکوم نموده است. به این ترتیب ایده آل فیلم یک زندگی کاملا لیبرالی و به تغییر شیوه زندگی همسو با نظم جهانی است.
میلانی با ساخت فیلم آتش بس، هر چند رویکردی تازه به کمدی در سینمای ایران دارد و توانسته با نمایش تصاویری از یک زندگی زناشویی به هم ریخته، طنزی مفرح که مخاطب را می خنداند و با خود همراه می کند خلق کند، اما همچنان اسیر خود انگاره هایی است که اثر او را از «دل» مخاطب دور می کند و در «یاد» او باقی نمی ماند. به نظر می رسد که مشکل میلانی همچنان این است که جامعه ایران، فرهنگ، پیچیدگی ها، مشکلات، دلخوشی ها و دردهای آن را نمی شناسند، اما قصد نوشتن نسخه برای آن دارد.