تاریخ انتشار : ۲۷ فروردين ۱۳۸۸ - ۱۱:۰۵  ، 
شناسه خبر : ۹۱۲۸۳
گفتگو با دکتر حسین آبادیان درباره جنگ‌های روسیه علیه ایران
به کوشش مظفر شاهدی مقدمه: معمولا مورخان در گزارش دو دوره جنگ‌های صلیبی روسیه علیه ایران اسلامی، بر شکست ایران و تحمیل معاهدات ننگین گلستان و ترکمانچای تاکید می‌ورزند، لکن از تجاوز روسیه به ایران، نقش مثبت فتوای جهاد علما علیه کفار روسی و مقاومت و رشادت شگرف ایرانیان در برابر آنان، کمتر سخن به میان می‌آید. دکتر حسین آبادیان که خود، در این عرصه صاحب تالیف است، در گفتگو با ایام، ضمن تحلیلی جامع، این وجوه را بیشتر می‌کاود.

* به عنوان اولین سوال لطفاً دیدگاه و نگرش کلی خود را پیرامون رخدادهایی که در اوایل سده نوزدهم میلادی بین ایران و روسیه واقع شد و در کتابهای تاریخی به عنوان "جنگ‌های ایران و روس" شهرت یافته‌اند، بیان بفرمایید.
** در منابع تاریخی همه از شکست‌های ایران در این نبردها سخن گفته‌اند و کمتر مورخی است که از حماسه‌های مردم در برابر تجاوزات روسیه سخن به میان آورده باشد. به نظر من این مهم است که ارتش ابتدایی و عشایری ایران در مقابل ماشین جنگی روسیه شکست خورد و باید علل و عوامل آن تجزیه و تحلیل شود. اما مهمتر این است که مردم ایران و البته اهالی قفقاز با همان سلاحهای ابتدایی خود در برابر میلیتاریسم روسیه طی دو جنگ طاقت‌فرسا تا آخرین قطره خون مقاومت کردند و با چنگ و دندان از سرزمین مادری خویش حراست کردند. به یاد داشته باشید که ابزار برتری روسیه در عرصه‌های دیپلماسی همین ماشین جنگی‌اش بود، حتی بعدها هم میلیوتین و کاوفمن این ماشین جنگی را در آسیای میانه به حرکت درآوردند؛ اما مقاومتی به درخشانی نبردهای قفقاز صورت نگرفت. نیز به یاد داشته باشید که حتی امپریالیسم انگلستان که تا اواسط قرن بیستم خورشید در متصرفاتش غروب نمی‌کرد، از ماشین جنگی روسیه بیم ‌و هراس داشت و همیشه از راههای اقتصادی و سیاسی حریف را زمین‌گیر می‌کرد تا نظامی انگلستان هرگز جراءت رویارویی نظامی با روسیه را نیافت. پس مقاومت‌های مردم ایران علیه متجاوزان تزاری ستودنی است.
نکته دوم این است که اطلاق عنوان جنگ‌های ایران و روس بر این سلسله نبردها مناسب نیست، زیرا ایران علیه روسیه جنگی راه نینداخته بود که نام این کشور مقدم بر روسیه ذکر شود. ایرانیان در مقابل اشغال سرزمین خود به مقاومت در برابر دشمن روی آوردند؛ پس بهتر است نام این جنگ‌ها، جنگ‌های روسیه علیه ایران گذاشته شود.
سومین نکته این است که ایران در جنگ شکست نخورد. شما به تاریخ‌های خاص این دوره مثل کتاب مآثر سلطانیه نگاه کنید. سراسر این کتاب چیزی نیست جز ذکر حماسه‌های جاویدان مردمی که مورد حمله واقع شده‌اند. شکست‌های ایران نظامی نبود، به نظر من دیپلماسی دولتمردان ایران بود که مغلوب حریف شد. از این بالاتر شکست دیپلماتیک ایران هم که منجر به از دست رفتن قفقاز شد، ریشه در دسیسه‌های بریتانیا داشت و مأموران مواجب بگیر مادام‌العمر کمپانی هند شرقی مثل میرزا ابوالحسن خان شیرازی که وزات خارجه ایران را به دست داشت. حتما شنیده‌اید که گفته‌اند جنگ ادامه سیاست است، از سویی شما نمی‌توانید کشوری را بیابید که سیاست داخلی‌اش بهم ریخته‌ باشد و سیاست خارجی بسامانی داشته باشد. نکته این است که زمامداران ایران در آن مقطع تاریخی، چندان از زیر و بم سیاست‌های جهانی که همه مبتنی بر دسیسه بود؛ آگاهی نداشتند و به سادگی در دام وعده و وعیدهای قدرتهای غربی می‌افتادند؛ مثل وعده‌های دولت انگلستان، آنان نمی‌دانستند که انگلیس فقط می‌خواهد مشکل خود را با روسیه حل کند و ایران را سپر بلای هند کرده است. به همین دلیل بود که نمی‌توانستند دست حریف را بخوانند و به سادگی فریب سیاست‌بازان حرفه‌ای را می‌خوردند. پس شکست در جنگ، ناشی از فقدان سیاستی خوشمندانه و بسامان از سوی مسوولان وقت بود، وگرنه مردم از هیچ حماسه‌ای فروگذار نکردند.
* گفتید جنگ ادامه سیاست است، آیا روسیه در این ارتباط سیاست مشخصی را اعمال می‌کرد؟
** بله قطعاً! روسیه از دهها سال پیش از این، در دروه پطرکبیر که مقارن بود با سقوط سلسله صفویه؛ برای دستیابی به قفقاز نقشه می‌کشید. هدف غایی تمام آن نقشه‌ها تسلط بر این منطقه حساس جغرافیایی بود که روسیه را همسایه دو قدرت بزرگ جهانی آن روزگار یعنی ایران و عثمانی می‌کرد. روسیه پیش از همه می‌خواست از راههای دیگر، قفقاز را به چنگ آورد، مثلا تلاش می‌کرد با اسکان قزاقها و دیگر اتباع روسیه ترکیب جمعیتی آنجا را متحول کند و به قول امروزی‌ها ستون پنجمی در منطقه ایجاد کند. همین افراد بعدها در دوره وقوع جنگ، به عنوان این که خان‌نشین‌های بومی هستند و مایلند زیر بیرق روسیه بروند، به کمک ارتش مهاجم شتافتند. راه‌حل دیگر، ترویج مسیحیت ارتدوکس بویژه در میان قبایل مسلمان بود.مساله دیگرسرمایه گذاری روی اقشار فرهیخته منطقه بود. تلاش برای محو اسلام به مثابه محور هویت جمعی مردم بومی، یکی از این تلاشها بود که هرگز موفق نشد. روش دیگر نسل‌کشی بود تا ارتباط بین اهالی بومی با سایر مردم ایران را قطع کنند. انتقال ایلات و عشایر از زادبوم خود به سایر نقاط از دیگر سیاست‌ها بود که در این زمینه می‌توان از اخراج چر کس‌ها از زادگاه مادری خود یاد کرد. اما واقعیت این است که تمام این تلاشها نتیجه‌ای اندک به بار آورد و مردم بومی حاضر نشدند زیر بار فرهنگ و تسلط بیگانه روند؛ آنگاه بود که جنگ را به راه انداختند، روسیه سیاستی مدون برای تسلط بر قفقاز داشت و باید آن را عملی می‌کرد. حال که راه تطمیع و خدعه شکست خورده بود، راه حل نظامی اعمال شد.
* شما به نقش دین اسلام در مقاومت علیه روسیه تا چه اندازه اهمیت قائلید؟
** فوق‌العاده زیاد، حتما مطلعید که عموم مردم داغستان مسلمان هستند. هم ایلات ترک و هم تاتهای منطقه مسلمان بوده و هستند. البته در بین آنها یهودیان هم زندگی می‌کردند که در فواصل دربند و باکو می‌زیستند و اینان از همان دوره تا مقطع مشروطه بزار پیشبرد دیپلماسی بریتانیا در منطقه بودند؛ به عبارت دقیق‌تر انگلیسی‌ها از این اقلیت سوءاستفاده می‌کردند تا سیاست‌های منطقه‌ای خود را جامه‌ عمل بپوشانند. من به نقش و اهمیت این یهودیان در سیاست منطقه‌ای انگلستان در کتاب بحران مشروطیت در ایران اشاره کرده‌ام. واقع امر این است که مذهب رایج بین لزگیها، بازماندگان آلانها که توسط تیمور لنگ برافکنده شدند و به استی‌ها مشهور بودند؛ و نیز قزاقها اسلام بود. به یاد داشته باشید که حتی حاکم منطقه ارمنی‌نشین ایروان در آن زمان مسلمان بود و طرفدار حکومت مرکزی ایران اصلا اجازه بدهید بگویم ارمنی‌های ساکن قفقاز علیرغم قرابت مذهبی با روسها به ایران تعلق خاطر بیشتری داشتند و این تعلق‌خاطر هنوز پابرجاست. پس غیر از انگیزه دینی که در اسلام متبلور بود. انگیزه‌های ملی هم مهمترین اهرم فشار علیه هجوم روسیه بود.
* باز گردیم که سوال قبلی در مورد رابطه جنگ و سیاست. آیا این توازن توسط روسها بعد از وقوع جنگها هم ادامه داشت؟
** بلی! به طور مثال یرمولوف سیاست انتقال قبایل و عشایر را با قدرت ادامه داد. او معتقد بود باید سرکوب به اندازه‌ای شدید باشد که مردم بوی مرگ را استشمام کنند. اما مهم این است که او نتوانست با این سیاست، کاری از پیش ببرد. یرمولوف سیاست تحقیر را در کنار سیاست سرکوب سرلوحه اقدامات خود قرار می‌داد. مثلا او مردان مسلمان را قتل‌عام می‌کرد و زنان آنها را به عنوان کنیز می‌فروخت به عبارت بهتر میلیتاریسم روسی مکمل ناسیونالیسم روسی بود. همین یرمولوف می‌گفت مهم این است که جان اتباع روسی حفظ شود. در برابر آن باید سکنه بومی هر بهایی را پرداخت کنند وجه دیگر سیاست روسها که تابعی از ناسیونالیسم آنها بود، تحقیر ملل آسیایی بود؛ یرمولوف در راستای اجرای این سیاست می‌گفت با آسیایی‌ها باید به زبان زور سخن گفت، نرمش در برابر آنها نشانه عجز است، این بود محور مختصات سیاست‌های میلیتاریستی روسیه در برابر ایران. نکته این است که مردم تسلیم این زورگویی‌ها نشدند، اگر در ایران هم سیاستی بسامان وجود داشت، اگر تعریفی مشخص از منافع ملی در دستور کار مقامات واقع می‌شد؛ چه‌بسا می‌شد مقاومت‌های پراکنده مردمی را به ابزاری جهت دفن مهاجمین در منطقه مبدل کرد.
* مثلاً چگونه؟
** من یک مثال روشن برای شما می‌زنم. در زمان زندیه حاکم گرجستان مردی بود به نام ارایکلی که طرفدار روسها بود. دو سه سالی بعد از تأسیس حکومت قاجار یعنی به سال 1213 قمری او از دنیا رفت. فرزند ارشد او گرگین‌خان که ملقب بود به ژرژ دوازدهم، از همان ابتدای به قدرت رسیدن بعد از مرگ پدر، طرفدار مصالحه با حکومت مرکزی ایران بود. این نکته‌ای بسیار مهم است، زیرا گرجی‌ها اولاً به دلیل تعلقات مذهبی یعنی مسیحیت علی‌القاعده باید بیشتر متمایل به روسیه باشند تا ایران که کشوری بود شیعه‌ مذهب؛ ثانیاً همین یکی دو سال پیش آقامحمدخان قاجار آنها را به شدت سرکوب کرده بود، اما با تمام این اوصاف، گرگین‌خان به ایران و حکومت مرکزی این کشور تمایل داشت. بالاتر این که او قتل‌عام مردم تفلیس در آن زمان را به سیاست‌های نسنجیده پدر خود منتسب کرد تا حکومت مرکزی ایران. او خود را چاکر و مرزبان حکومت ایران در قفقاز اعلام نمود. حالا ببینید شاه ایران یعنی فتحعلیشاه این فرصت تاریخی را چگونه مبدل به تهدید کرد. او از گرگین‌خان خواست برای ضمانت رفتار خویش، فرزند ارشد خود را به رسم گروگان به تهران اعزام کند! معلوم است که این شرط ذلت‌بار و بدون منطق، گرگین خان را هم متمایل به روسیه کرد. او هم البته خبط عظیمی مرتکب شد، وی وام کلانی از دولت روسیه برای رتق‌وفتق امور تفلیس گرفت و قول داد اگر نتوانست وام را خود بازپس دهد، تفلیس را به روسها خواهد داد. روسها هم با اعزام ژنرال لازاروف مخالفین داخلی او را سرکوب کردند و متر صد فرصت ماندند تا در موقعیتی‌ مناسب، گرگین را هم فدای سیاست‌های منطقه‌ای خود سازند. به نظر من فتحعلیشاه می‌توانست همین سیاست را به نوعی دیگر به کار گیرد، یعنی با اتکا به گرگین، دشمنان ایران را نابود سازد، اما همان طور که گفتم ناآگاهی از شرایط جهانی و بازی قدرتها، در کنار ضعف دیپلماسی و بهم ریختگی سیاست داخلی، شاه ایران را از اتخاذ سیاستی معقول در برابر اتباع خود در قفقاز محروم ساخت.
* فتحعلیشاه از قتل سیسیانف هم نتوانست استفاده‌ای صحیح به عمل آورد.
** بله! قتل سیسیانف فوق‌العاده مهم بود او فرمانده کل قوای روسیه در قفقاز بود و قتل او رعب ناشی از اقداماتش در قلوب مردم ایران را از بین برد، به یاد داشته باشید کوس شهرت وی تا خراسان هم رسیده بود و کشته شدنش باعث غرور ملی زایدالوصفی بین مردم ایران شد. بعد از این ماجرا روسها دست به عقب‌نشینی زدند، اینک ارتش عشایری ایران همه‌جا فاتح بود و میلیتاریسم روسی را که تا بن دندان مسلح به سلاحهای پیشرفته بود، به عقب می‌راند.حتی بعد از این ماجرا آرامشی موقتی در جبهه‌ها حکمفرما شد، اما شاه ایران نتوانست این توازن را حفظ کند و از طریق دیپلماسی جایگاه کشور را در منطقه و جهان تثبیت کند.
* به نظر شما این شکست دیپلماتیک به چه دلایلی بود؟
** علت اصلی این بود که دولتمردان ایران در خلاء شناخت ماهیت مناسبات جهانی و جهل به این موضوع که هر قدرت خارجی فقط ‌و فقط به فکر منافع خویش است و نه ایران؛ بیهوده چشم امید به حمایت قدرتهای دیگر مثل انگلیس داشتند.آنان به جای اتکا به نیروهای داخلی و خود مردم قفقاز، از اروپایی‌ها انتظار داشتند به حمایت ایران بشتابند. آنان غافل بودند که ایران در صحنه شطرنج جهانی برای قدرتهای خارجی تا حدی اهمیت داشت که سپری باشد در برابر روسیه و بتواند این کشور را به خود مشغول دارد. ایران وقتی در نبردها موفق می‌شد، از سوی انگلیسی‌ها تحت فشار قرار می گرفت تا با روسیه مصالحه کند، زیرا وجود یک ایران پیروز در صحنه نبرد علیه روسیه می‌توانست خودباوری مردم را در حوادث مشابه مضاعف سازد. برای انگلیس یا فرانسه کشوری ورشکسته به نام ایران فقط می‌توانست سپر بلا باشد مهم‌تر بود تا این که این کشور الگویی از مقاومت علیه یک قدرت خارجی معرفی شود دولتمردان ایران از این نکته عبرت نگرفتند که تا وقتی اروپایی‌ها با روسیه مشکل سیاسی و یا نظامی داشتند، به طرف ایرانی وعده و وعید می‌دادند و آنگاه که با این قدرت به مصالحه دست می‌یافتند کلیه قول و قرارهای خود را فراموش می‌کردند، حال آن که طرف ایرانی به کلیه تعهدات خود عمل کرده بود. پس سیاست خارجی فتحعلیشاه فلج و ابتر بود. زیرا اولا سیاست داخلی درستی برای اداره کشور بر اساس اتکا به مردم نداشت و دیگر این که بازیهای قدرتهای استعماری قرن نوزدهم را نمی‌دانست او درک نمی‌کرد ایران باید خود به هر نحو ممکن پاسدار منافع خود باشد و نباید چشم امید به قدرتهایی داشته باشد که ایران را ابزاری برای پیشبرد سیاستهای جهانی خویش تلقی می‌کردند به همین دلیل بود که وی نمی‌دانست کی و چگونه ابزار دیپلماسی را مبدل به سلاحی جنگی در شرایط صلح کند وبه همین سیاق نمی‌توانست بین سیاست خارجی و جنگ، نوعی توازن منطقی برقرار کند.
* مثلا او چه کاری می‌توانست بکند؟
** ببینید، وقتی فتحعلیشاه از کمک فرانسه نا امید شد به سوی انگلیس روی آورد انگلیسی‌ها هم پیشنهاد دادند دولت ایران روابط خود را به طور کلی با فرانسه قطع کند تا مورد حمایت انگلیسی‌ها واقع شود. با این که عده‌ای از رجال می‌گفتند نباید به انگلیسی‌ها هم اعتماد کرد، اما شاه ایران بار دیگر مرتکب خطا شد. مخالفین این سیاست می‌گفتند شاه ایران به جای چشم امید دوختن به قدرتهای اروپایی که اختلافات خود را به ایران منتقل می‌کردند، به طور مثال به روحانیون روی آورد و از آنان بخواهد با اعلام حکم جهاد، مردم را بیش ‌از پیش به نبرد علیه روسیه برای حفظ تمامیت ارضی کشور فراخوانند. مراجع و روحانیون بزرگ مقیم عتبات و ایران البته در اواخر دوره اول جنگهای ایران و روس این احکام را صادر کردند. ابتکار عمل هم به دست میرزا عیسی‌ خان قائم‌مقام فراهانی بود. رسائلی تحت عنوان جهادیه منتشر شد و هیجانی عظیم در مردم تولید کرد. فتحعلیشاه به جای اتکا به نیروی مذهبی، میرزا ابوالحسن‌خان شیرازی را برای جلب حمایت انگلیس به لندن فرستاد. مردمی که خود حقوق بگیر انگلیسی‌ها بود. پس در دوره اول جنگها از این فرصت تاریخی بهره‌ای گرفته نشد، شاه ایران نه بازی دیپلماتیک می‌دانست و نه قادر بود سیاستی مشخص برای اتکا به نیروهای داخلی در پیش گیرد.
* سرانجام این بازی انگلیسی‌ها چه بود؟
** سال 1328 قمری انگلیسی‌ها ایران را تحت فشار قرار دادند تا با روسیه صلح کند. آنان برای ترساندن شاه ایران، ترکمانان شمال‌ شرق ایران به رهبری خواجه یوسف کاشغری را به شورش تحریک کردند. وقتی این خبر به شاه رسید، وی که در آن زمان ظاهرا در سلطانیه اقامت داشت به تهران مراجعت کرد دیگر این که انگلیسی‌ها شاه را تهدید کردند اگر صلح نکند، کمکهای خود را قطع می‌کنند. کمکهایی که آنقدر ناچیز بود که بیشتر توهین به حکومت و مردم ایران به حساب می‌آمد. علت چه بود؟ واقعا تاسف‌انگیز است. اما حقیقت این است که انگلیسی‌ها در این زمان خواستار متارکه جنگ بین روسیه و ایران بودند تا قوای دو کشور روس و انگلیس علیه فرانسه به کار گرفته شود. توجه کنید دولت انگلیس خواستار صلح بین دو کشور نبود، آنان می‌خواستند فقط یک سال متارکه شود تا تکلیف خود را با ناپلئون یعنی دشمن مشترک روس و انگلیس روشن سازند. یعنی وضعیت آرایش نیروهای دو کشور حالت نه جنگ و نه صلح بود. انگلیسیها تعمدا آتش را زیر خاکستر نگه داشتند تا در موقع مقتضی آنگاه که منافعشان اقتضا کرد، بار دیگر آن را برافروزند. فاجعه‌بارتر این که عباس میرزا فرمانده قوای ایران در جنگ و میرزا بزرگ قائم‌مقام در مذاکرات حضور نداشتند و طرفهای مذاکره وزیر مختار انگلیس یعنی سرگور اوزلی بود و میرزا ابوالحسن‌خان شیرازی وزیر خارجه ایران (که گفتیم حقوق‌بگیر انگلیسی‌ها بود) و فرمانده قوای روسیه در گرجستان، می‌بینید که در این تصمیم خطیر صدراعظم ایران حضور نداشت و فرمانده قوای کشور هم البته محلی از اعراب نمی‌توانست داشته باشد. هرچه آنها گفتند به اوزلی اعتماد نکنید چرا که طبعا منافع کشور خود را به ایران ترجیح می‌دهد و هرچه توضیح دادند میرزا ابوالحسن‌خان را از گفتگوها عزل نمایید زیرا قابل اعتماد نیست. فتحعلی‌شاه اعتنایی نکرد.
* به طور کلی شما دلایل داخلی و خارجی شکست ایران در دو جنگ روسیه علیه ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
** یکی این که دولتمردان ایران و شخص فتحعلیشاه در ناآگاهی از سیاست بین‌المللی، اعتماد ناموجهی به قدرتهای خارجی داشتند و به جای اتکا به نیروهای داخلی به دشمنان بالقوه و بالفعل ایران چشم امید می‌دوختند. قدرتهای اروپایی هم تا وقتی از روسیه می‌ترسیدند و آن را تهدیدی علیه خود تلقی می‌کردند، به ایران وعده وعید می‌دادند و وقتی آبها به اصطلاح از آسیابها می‌افتد. همه قول و قرارهای خود را فراموش می‌کردند. شما در طول تاریخ رابطه دیپلماتیک ایران و غرب حتی یک مورد نمی‌بینید که آنها به تعهدات خود عمل کرده باشند، حال آن که طرف ایرانی همیشه تعهدان خود را انجام می‌داد.
دیگر این که زمامداران ایران نتوانستند از رقابتهای قدرتهای جهانی در راستای منافع ملی ایران بهره‌برداری کنند، زیرا تلقی روشنی از سیاست‌های جهانی نداشتند و ساده‌لوحانه در دام فریب و خدعه آنها می‌افتادند. آنها هرگز نتوانستند از فرصت‌های استثنایی که با پایمردی مردم به دست آمده بود. استفاده کنند و آن را مبدل به اهرم فشاری برای حق حاکمیت ملی و مصالح کشور کنند.
سپاه پراکنده ایلیاتی ایران یکی دیگر از علل ناکامیابی حکومت فتحعلیشاه بود. به این وضعیت باید خطاهای فاحش راهبردی را افزود. سپاه ایران زمستان‌ها نیروهای خود را مرخص می‌کرد و شخص شاه هم برای فرار از سرمای آذربایجان به تهران می‌آمد! اتفاقا کلیه شکست‌ها و عقب‌نشینی‌های سپاه ایران در زمستان‌ها صورت می‌گرفت. این نقطه ‌ضعفی بود که دشمن به خوبی به آن وقوف داشت.
رقابتها و حسادت‌های شخصی بین شاهزادگان قاجار، دلیل مضاعف ناکامیابی سپاه ایران بود. آنان به جای فکر کردن به منافع کشور، سرگرم رقابتهای کوته‌نظرانه خود بودند. جالب است بدانید که محمدعلی میرزا دولتشاه حاکم کرمانشاه، به برادر خود عباس‌میرزا که ولیعهد و فرمانده کل قشون بود حسادت می‌ورزید و دوست داشت وی شکست بخورد تا نامش به عنوان قهرمان جنگ در تاریخ ثبت نشود! او این فهم را نداشت که پیروزی عباس میرزا پیروزی شخص او نیست. بلکه پیروزی ایران است. این همه دلیلی نداشت جز این که امثال دولتشاه با مفاهیمی مثل منافع و مصالح ملی بیگانه بودند و جاه‌طلبی‌های حقیرانه خود را بر چیزی ترجیح می‌دادند.
در دوره اول جنگهای روسیه علیه ایران، هرگز اندیشه استفاده از نهاد دینی برای بسیج مردم علیه دشمن به ذهن کسی خطور نکرد، وقتی هم قائم‌مقام این اندیشه را مطرح کرد. میرزا ابوالحسن‌خان با همکاری انگلیسی‌ها آن را نقش بر آب ساخت. در دوره دوم جنگها که اندیشه جهاد در تمام کشور مطرح شد. همان حسادتها و رقابتها و البته این‌بار بین شاه و ولیعهد از سویی و ولیعهد و سایر شاهزادگان از سوی دیگر آن را ناکام نهاد. به همه اینها باید به بازی سنجیده و دیپلماتیک انگلیسی‌ها اشاره کرد که هر دوره جنگ را در راستای منافع خود به پایان بردند.