تاریخ انتشار : ۱۲ شهريور ۱۳۸۸ - ۰۹:۲۰  ، 
کد خبر : ۱۰۲۲۸۲

دست آهنی و دستکش مخملی (بخش چهارم و پایانی)

بهرام مهتدی مقدمه: در بخش های پیشین این مقاله، از منظر تئوری ها و نگاه اندیشمندان برجسته سیاسی به تفاوت های روش های برخورد و تعامل با آمریکا- به عنوان نماد قدرت غرب- پرداخته شد. در بخش گذشته نیز عامل اقتصاد و توسعه در این ارتباط پیچیده موردبررسی قرار گرفت و به این سؤال پاسخ داده شد که پیمودن مسیرهای طراحی شده توسط نسخه های غربی، آیا می تواند ما را به اقتصادی پویا و کشوری توانمند تبدیل کند یا خیر. آنچه در ادامه می خوانید قسمت چهارم و پایانی این مقاله است که به دنباله مباحث قسمت قبل می پردازد و به دو سؤال اساسی پاسخ می دهد: آیا غرب با ما صادق است؟ و آیا دل بستن به آن با منافع ملی سازگاری دارد؟

برای رسیدن به برداشت موثق تری از منافع ملی کشور، جادارد دلبستگان به غرب توجه داشته باشند که با زیرسؤال رفتن بسیاری از انگاشته های اقتصاد بازار و خصوصاً نئولیبرالیزم (امری که در پی بحران اقتصادی اخیر جهان تشدید شده است)، نظریه های اقتصادی متفاوتی هم اکنون مطرح است.
به غیر از امثال استیگلیتز، نورت و کوث که جایزه نوبل بوده اند و نسل جدیدی از دگراندیشان «نهادگرا» نظیر نیتزان، براملی، سمیولز و هاجسون، یکی از مطرح ترین اقتصاددانانی که تحلیل های متفاوتی دارد «هاجون چنگ» اقتصاد دان کره ای است که در دانشگاه معروف کمبریج تدریس می کند1. کتاب ها و نوشته های وی جوایز مهمی نظیر جایزه گونار میردال (برای کتاب «پس زدن نردبان: استراتژی توسعه از دیدگاه تاریخی») و جایزه واسیلی لیونتیف را به خود اختصاص داده اند. کتاب جدید چنگ که در سال 2007 منتشر شده است «نیکوکاران قلابی: افسانه تجارت آزاد و تاریخ پنهان سرمایه داری» نام دارد.
چنگ استدلال خود را با مثال بسیار جالبی آغاز می کند که می بایست مایه دلگرمی مسئولین اقتصادی کشور باشد: «روزی روزگاری شرکت پیشتاز خودروسازی یک کشور در حال توسعه اولین خودرو ساخت خود را به آمریکا صادر کرد. تا آن زمان این شرکت صرفاً کپی های درجه دو از خودروهای کشورهای ثروتمندتر ساخته بود. خودرو صادر شده به آمریکا بسیار ابتدایی بود ولی برای آن کشور و صادرکنندگانش لحظه مهمی بود و احساس غرور می‌کردند.
متأسفانه این خودرو در بازار آمریکا با شکست مواجه شد. بیشتر افراد از شکل و شمایل خودروخوششان نیامد و راغب نبودند برای یک خودرو خانوادگی که از جائی آمده بود که فقط کالاهای درجه دوم می ساخت هزینه جدی کنند.
فاجعه مرجوع شدن خودرو باعث اختلاف نظر شدید بین شهروندان آن کشور شد. بسیاری استدلال می کردند که خودروساز مربوطه می بایست به همان فعالیت اولیه خود یعنی تولید ماشین آلات ابتدائی نساجی اکتفا می کرد چون عمده ترین صادرات آن کشور ابریشم بود. آنان نتیجه می گرفتند که اگر آن شرکت قادر نبود بعد از 25 سال تلاش خودرو قابل قبولی بسازد پس این کار نمی بایست آینده ای داشته باشد.
دولت از هر حیث به این خودروساز فرصت داده بود. با تعرفه های بالا و کنترل های شدید بر سرمایه گذاری خارجی سود بالایی را برای آن شرکت تضمین کرده بود. کنتر از ده سال قبل، از اموال عمومی برای نجات آن شرکت از ورشکستگی هزینه کرده بود. از این رو منتقدین استدلال می کردند که حالا می بایست ورود آزادانه خودروهای خارجی مجاز شود و خودروسازان خارجی که بیست سال قبل از کشور اخراج شده بودند اجازه بازگشت پیدا نمایند.
دیگران مخالفت می کردند. استدلال می کردند که هیچ کشوری بدون ایجاد و توسعه صنایع «جدی» نظیری خودروسازی راه به جائی نبرده است. آنان احساس می کردند که فقط قدری زمان لازم است.
آن سال 1958 بود و آن کشور ژاپن. آن خودروساز نیز تویوتا بود... امروز خودروهای ژاپنی همانند ماهی آزاد اسکاتلند و شراب فرانسه جا افتاده اند. ولی 50سال پیش اکثر افراد از جمله بسیاری از ژاپنی ها فکر می کردند که صنایع خودروسازی ژاپن نباید وجود داشته باشد. »2
دکتر چنگ موضوع را بازتر می کند: «نیم قرن پس از فاجعه آن خودرو کذائی، خودرو لوکس تویوتا بنام «لکزوس» به عنوان نمادی از جهانی شدن شناخته شده است. این امر مرهون کتاب «لکزوس و درخت زیتون» به قلم تامس فریدمن روزنامه نگار امریکایی است... در سال 92 فریدمن بازدیدی از کارخانه لکزوس به عمل آورد که وی را تحت تأثیر قرار داد. در حین بازگشت به توکیو در قطار سریع السیر «گلوله ای» برای چندمین بار مقاله ای درمورد مسائل خاورمیانه را مطالعه کرد... [ناگهان چراغی در ذهنش روشن شد]. وی به این نتیجه رسید که: ظاهراً نیمی از جهان... وقف ساختن یک لکزوس بهتر، و مصر به مدرنیزه کردن، بهینه سازی و خصوصی سازی اقتصادهایشان می باشند تا بتوانند در سیستم جهانی شدن کامیاب شوند. درحالیکه نیمی دیگر از جهان (و برخی اوقات نیمی از یک کشور و بعضاً نیمی از یک فرد) هنوز درگیر کشمکش برسرآنند که کدام درخت زیتون متعلق به کی است.»
به نظر فریدمن کشورهای متعلق به دنیای درخت زیتون قادر نخواهند بود به دنیای لکزوس بپیوندند مگر آنکه دست و پای خود را در یک «پوست گردوی طلائی» قرار دهند. «پوست گردوی طلایی» فریدمن کمابیش جمعبندی همان اصول مرسوم نئولیبرال می شود.
باشد [که قبلا به آن اشاره شد]. از نظر وی «پوست گردوی طلایی» ابزاری حیاتی برای شرکت کردن در بازی جشن ولی نشاط آور جهانی شدن می باشد.»
لیکن چنگ تصریح می کند: «اگر در سال های 1360 دولت ژاپن از اقتصاددانان طرفدار تجارت آزاد پیروی کرده بود لکزوسی وجود نمی داشت. درنهایت امروز تویوتا شریکی کوچک برای یک خودروساز غربی می بود و ژاپن نیز در همان رده یک قدرت صنعتی درجه سه، نظیر شیلی، آرژانتین یا آفریقای جنوبی، باقی مانده بود.
اگر فقط ژاپن از طریق سیاست های حفاظتی، یارانه ای و محدودکننده سرمایه گذاری خارجی که تا چندی پیش نوعی ارتداد محسوب می شد ثروتمند شده بود، مدافعین بازار آزاد ممکن بود بتوانند الگوی ژاپن را به عنوان استثنایی که قاعده را اثبات می کند رد کنند. ولی ژاپن استثنا نیست. عملا تمام کشورهای توسعه یافته امروز، از جمله انگلستان و آمریکا که مثلا مهد بازار آزاد و تجارت آزاد محسوب می شوند، بر مبنای سیاست ها و دستورالعمل هایی ثروتمند شده اند که با آنچه امروزه مرسوم است تضاد دارد.»3
دکتر چنگ به دقت سیر توسعه و ترقی اقتصادی بسیاری از این کشورها از جمله انگلستان و آمریکا را تشریح می کند و توضیح می دهد که چگونه در سال 1721 رابرت والپول اولین نخست وزیر انگلستان برنامه توسعه صنعتی را آغاز کرد که تولیدکنندگان انگلیسی را در مقابل رقبای برتر در کشورهایی که اکنون هلند، بلژیک و لوکسامبورگ نام دارند (و در آن زمان مرکز صنعتی اروپا بودند) حمایت و حفاظت کند تا بتوانند پرورش یابند. از دوران والپول تا سال های 1840 که انگلیس کاهش تعرفه هایش را آغاز کرد (کما اینکه تا سال های 1860 به تجارت آزاد روی نیاورد) نرخ متوسط تعرفه های صنعتی آن کشور در حوزه 40 تا 50 درصد قرار داشت (در مقایسه با 20 درصد آلمان و 10 درصد فرانسه).
آمریکا هم از الگوی انگلستان استفاده کرده است. در اصل اولین استدلال منظم و سیستماتیک مبنی بر اینکه صنایع جدید در اقتصادهای نسبتا عقب مانده قبل از اینکه وارد میدان رقابت با حریفان خارجی شوند نیاز به حمایت و حفاظت دارند (به نام نظریه صنایع طفولی) توسط الکساندر همیلتون اولین وزیر خزانه داری آمریکا مطرح شد. در سال 1789 همیلتون پیشنهاداتی جهت توسعه صنعتی آمریکا ارائه داد که تعرفه های حفاظتی و یارانه ها را شامل می شد ولی در عین حال آزادسازی واردات درون گذاشت های صنعتی را نیز دربر می گرفت (پس حفاظت یکسره را مد نظر نداشت).
نکته مهم و آموزنده اینجا است که همیلتون به خوبی از چالش های حفاظت از صنایع طفولی نیز باخبر بود و از زیاده روی در این رویکردها پرهیز می کرد. وی می دانست که همان طور که برخی والدین بچه هایشان را نازپرورده بار می آورند دولت ها هم ممکن است همان رویه را در مورد صنایع طفولی درپیش گیرند. ولی وجود خانواده های مشکل دار غیرعادی اصل پرورش توسط والدین را نفی نمی کند. از این رو موارد اتخاذ سیاست های حفاظتی غلط صرفا لزوم اتخاذ رویکردی سنجیده و عاقلانه را گوشزد می نماید.
جالب است آنان که در بحثهای اقتصادی، مقابل تئوریهای سطحی «مد روز» بسرعت منفعل می شوند بدانند که با ارائه نظریه صنایع طفولی برای کشور نوپایش همیلتون گستاخ 35 ساله (که صرفاً دارای یک مدرک تحصیلی در علوم انسانی از یک کالج درجه دو آنزمان به نام کینگز کالج نیویورک بود که البته امروز دانشگاه معروف کلامبیا می باشد) علنا بر خلاف نظریات معروفترین اقتصاددان معاصر یعنی آدام اسمیت گام برمی داشت (همان آدام اسمیتی که مدتی است نئولیبرالهای وطنی جناح «میانه رو» را از خود بی خود کرده است.) اسمیت همانند اکثر اقتصاددانان اروپائی آنزمان به آمریکا توصیه می کرد که صنایع خود را توسعه نبخشد. وی استدلال می کرد که هرگونه ممانعت از واردات تولیدات صنعتی اروپائی بمنزله ممانعت از «پیشرفت» و دستیابی آمریکا به «ثروت و عظمت» خواهد بود.
بسیاری از آمریکائیان(خصوصا تامس جفرسون وزیر خارجه و رقیب و دشمن دیرینه همیلتون) به شدت با همیلتون مخالفت می ورزیدند و استدلال می کردند که بهتر است بجای پرداختن به تولید کالاهای صنعتی درجه دو، آمریکا درآمد حاصله از صادرات محصولات کشاورزی خود را صرف واردات تولیدات صنعتی درجه یک از اروپا کنند. از اینرو کنگره صرفا پیشنهادات همیلتون را بطور نیمه کاره تصویب کرد و نرخ متوسط تعرفه از 5درصد به 5/12 درصد افزایش یافت. ولی پس از جنگ آمریکا و انگلیس در سال 1812 آمریکا به سیاستهای حفاظتی روی آورد و تا دهه 1820 نرخ متوسط تعرفه های صنعتی آن کشور به 40درصد رسیده بود. در دهه 1830 نرخ متوسط تعرفه های صنعتی آمریکا بالاترین در جهان بود و بجز چند وقفه کوتاه تا جنگ جهانی دوم به همان حال باقی ماند که در آن نقطه برتری صنعتی آمریکا بلامنازع شده بود.
تحقیقات چنگ نشان می دهد که گذشته از انگلیس و آمریکا تقریبا تمام کشورهای ثروتمند امروز (جالب است که چنگ بجای استفاده از کلماتی نظیر پیشرفته و توسعه یافته، که آنقدر باب طبع بسیاری از اقتصاددانان وطنی است، بیشتر از واژه هائی نظیر ثروتمند استفاده می کند که این خود بحث مفصلی را می طلبد) نه تنها در راستای حفاظت و پرورش صنایع طفولی خود سیاستگذاری دولتی کرده اند، بلکه سوای تعرفه های بالا، از ابزاری نظیر منع واردات، سقف گذاری بر واردات و تخفیف تعرفه واردات در مورد کالاهای اولیه مورد نیاز تولیدکنندگان استفاده کرده‌اند.
این فقط در حوزه تجارت نیست که تاریخچه عملکرد کشورهای ثروتمند امروز با منویات نئولیبرالیستی شان تضاد دارد. لازم است توجه داشته باشند که بحث محدودیت سرمایه گذاری خارجی نیز تاریخچه مشابهی دارد. بعنوان مثال در قرن نوزدهم آمریکا محدودیتهای مهمی بر سرمایه گذاری خارجی در حوزه هائی نظیر بانکداری، صنایع دریائی، صنایع معادن و چوب بری ایجاد کرد.
وی اضافه می کند: «بعضی کشورها از آمریکا هم فراتر رفتند. ژاپن سرمایه گذاری خارجی در اکثر صنایع خود را ممنوع کرد و برای سایر صنایع نیز سقف مالکیت خارجی 49درصدی تعیین کرد و این روال تا سالهای هفتاد میلادی ادامه داشت. کره هم در مجموع از همین الگو پیروی کرد («و ثابت کرد که جذب فن آوریهای خارجی مستلزم آزادسازی سرمایه گذاری خارجی نیست») تا اینکه بعد از بحران مالی آسیا در سال 1997 مجبور به آزادسازی شد»4. چنگ می گوید این کشورها سرمایه گذاری خارجی و فعالیت شرکتهای خارجی را محدود کردند چون بدرستی تشخیص داده بودند که «هیچ چیز جای این را نمی گیرد که کشوری خود یاد بگیرد که چگونه کاری را انجام دهد ولو اینکه زمان و زحمت بیشتری دربرداشته باشد». ولی ظاهرا دراین خصوص گوشهای شنوائی در محافل «اصلاح طلب» ایران مشاهده نمی شود.
درباره نقش دولت در اقتصاد میبینیم جناب دکتر زیبا کلام مسئولین نظام را به مسخره می گیرند که بدنبال معلول یعنی «مافیای اقتصادی، باندهای قدرت، دست های نامرئی، ستون پنجم، دشمن، عوامل وابسته به استکبار جهانی و سایر این دست موجودات مرئی و نامرئی» هستند درحالیکه از نظر ایشان علت «اقتصاد دولتی» کشور می باشد که باید باز شود5. آنگاه می خوانیم که آقای موسوی نیز «ضمن حمایت از آزادی عمل فعالان اقتصادی به طور صریح عنوان[می کنند] که هیچ تجربه موفقی درخصوص توسعه وجود ندارد مگر آنکه بخش خصوصی محور آن باشد»6
این درحالی است که تحقیقات دکتر چنگ در دانشگاه کیمبریج نشان می دهد: «کشورهای ثروتمند امروز ممکن است طرفدار خصوصی سازی تشکیلات اقتصادی متعلق به دولت در کشورهای درحال توسعه باشند ولی بسیاری از آنان صنایع خود را از طریق مالکیت دولتی ساخته اند. در آغاز صنعتی شدن آلمان و ژاپن را در صنایع کلیدی (نساجی، فولاد و کشتی سازی) تشکیلات اقتصادی با مالکیت دولتی براه انداختند. در فرانسه... بسیاری از نامهای آشنای صنعتی، مانند رنو (خودروسازی)، آلکاتل (تجهیزات مخابراتی)، تامسون (الکترونیک)، و الف اکیتن (نفت و گاز) تشکیلات اقتصادی دولتی بوده اند، فنلاند، اتریش و نروژ هم پس از جنگ جهانی دوم صنایع خود را از طریق مالکیت گسترده دولتی توسعه بخشیدند. تایوان دستیابی به «معجزه» اقتصادی خود را با بخش دولتی که بیش از یک و نیم برابر متوسط جهانی می باشد میسر ساخته است، درحالیکه بخش دولتی اقتصاد سنگاپور یکی از بزرگترین در جهان می باشد و شامل شرکتهائی نظیر شرکت هواپیمائی سنگاپور می شود که در سطح جهانی فعالیت می کند» 7.
وی سپس به بررسی «استثناها» می پردازد و نشان می دهد که چگونه آنان نیز به طرق دیگر (نظیر برسمیت نشناختن امتیازات و انحصارات مالکیت فکری و غیره) از الگوی نئولیبرال فعلی پرهیز نمودند.
البته صد رحمت به اظهارنظرهای مبهم آقای موسوی. در انتخابات اخیر این آقای کروبی بود که در بی احتیاطی گوی سبقت را از دیگر شخصیت های جریان «اصلاح طلب» ربوده بود. وی طرح آقای دکتر مسعود نیلی (گرداننده طرح نئولیبرال تدوین استراتژی توسعه صنعتی کشور در دوران آقای خاتمی که قبلا به آن اشاره شد) مبنی بر نوعی خصوصی سازی صنعت نفت یا واگذاری دارایی شرکت های تابعه وزارت نفت به مردم را در دستور کار خود قرار داده بود. این طرح یادآور برنامه های دوران تاخت و تاز نئولیبرال ها در روسیه زمان یلتزین است که باعث تاراج رفتن صنایع روسیه شد. توضیح سهام صنایع بزرگ روسیه در بین مردم به عده ای سودجو اجازه داد که با خرید این سهام از مردم به قیمتهای نازل یکشبه بیلیونر شوند و اقتصاد روسیه را به لبه پرتگاه ورشکستگی بکشانند. 8
برخلاف اینگونه افراط گرائی های خطرناک نئولیبرال های وطنی، دکتر چنگ برخورد معتدلی را توصیه می کند. با وجود اینکه چنگ نئولیبرالیزم را نقد می کند، همانند سایر نهادگرایان همواره تصریح می کند که با بازارها، تجارت بین المللی و جهانی سازی مخالف نیست. لیکن وی، با استناد به الگوی کشور خود کره و سایر کشورهای ثروتمند امروز، معتقد است که مسیر مناسب توسعه، برخلاف الگوی نئولیبرال، «مستلزم پرداختن به ترکیبی از سیاستهای حفاظتی در کنار تجارت باز، نظارت و مقررات دولتی در کنار بازار نسبتا آزاد، استقبال فعالانه از سرمایه گذاری خارجی در کنار کنترل آن با قوانین سخت و تشکیلات اقتصادی خصوصی در کنار کنترل و نظارت دولتی نهفته است، به نحوی که حوزه های حفاظت مدام در حال تغییر باشد و با برخوردار شدن صنایع قدیمی از قابلیت رقابت در عرصه بین المللی، حفاظت به صنایع جدید طفولی در حال توسعه انتقال یابد.»9
وی معتقد است که ائتلاف و همگرائی جهانی کشورها می تواند مثمر ثمرات و فواید بسیار باشد به شرطی که به نحو مطلوب و با سرعت مناسب صورت پذیرد. ولی هشدار می دهد که اگر باز شدن دروازه های کشورهای فقیر و در حال توسعه زودتر از موعد صورت گیرد عواقب بدی در پی خواهد داشت. وی گوشزد می کند که جهانی شدن مهمتر از آن است که به دست اقتصاددانان حامی تجارت آزاد سپرده شود!
ولی متاسفانه در عمل آثار امیدوارکننده ای از تغییر روش و استقبال محافل قدرتمند غربی از نظریات روشن بینانه و معتدل امثال استیگلیتز و چنگ به چشم نمی خورد.
چنگ در آثار خود بحث سیاست یک بام و دو هوائی که کشورهای ثروتمند همواره در مورد کشورهای در حال توسعه به کار می بندند و اقتصاددانان دیگر نیز بارها به آن پرداخته اند را بازتر می کند و پس از تشریح نحوه قلع و قمع کشورهای در حال توسعه توسط تشکیلاتی نظیر بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی با استفاده از الگوهای نئولیبرالی که «مستقیما برخلاف تجربه تاریخی» کشورهای ثروتمند می باشد (روندی که هنوز ادامه دارد و در بخش قبلی مقاله تشریح شد)، چرای وجود چنین روندی را نیز صریحا بیان می‌دارد.
وی با استفاده از عبارت «پس زدن نردبان ترقی» که نخستین بار در سال 1841 فریدریش لیست، اقتصاددان آلمانی، درباره انگلستانی بکار برده بود که خود با یارانه و تعرفه به برتری اقتصادی رسیده بود ولی به دیگر کشورها تجارت آزاد را موعظه می کرد، این گونه جمع بندی می کند: «هدف کشورهای ثروتمند بدست آوردن سهمی بزرگتر از بازارهای کشورهای در حال توسعه و پیشگیری از ظهور احتمالی رقیبانی برای خود می باشد». 10
در همین راستا، چامسکی معتقد است کانون های قدرتی که جهان را اداره می کنند برای هر دسته از کشورها جایگاه به خصوصی در نظر گرفته اند. وی تصویر دکتر چنگ را این گونه تکمیل می کند:
«جایگاهی که برای کشورهای نیمکره جنوبی [یا جهان سوم] تعیین شده است ایفای نقش خدمتگزاری یا سرویس دهی است (service role)، یعنی تقدیم منابع طبیعی و مواد اولیه، نیروی کار ارزان، بازارها، امکانات سرمایه گذاری و اخیرا پذیرش صادرات آلاینده ها. طی نیم قرن اخیر امریکا عهده دار مسئولیت حفاظت از منافع کشورهائی بوده است که وینستون چرچیل درخاتمه جنگ جهانی دوم... آنان را به ثروتمندانی تشبیه کرده است که «می بایست در حیطه سکونت خویش در صلح و آرامش زندگی کنند» و «حکومت جهان به آنان سپرده شود.»11
واقعاً معلوم نیست که زیباکلامهای کشور ما تا کی چشم امید به بشر دوستی، نوعپروری و حسن نیت این کشورها خواهند دوخت (که اصولگرایان بدرستی آنان را استکبار جهانی خطاب می کنند.) تا کی جناب آقای خاتمی از «عذرخواهی آمریکا» در مورد کودتای 28 مرداد سخن خواهند گفت، در حالیکه چنین چیزی در متن سخنرانی معروف خانم آلبرایت مشاهده نمی شود12 (و اوباما هم در سخنرانی قاهره صرفاً به «نقش داشتن» در کودتا اذعان داشت و از عذرخواهی خبری نبود.)13 تا کی امثال آقای موسوی با تأکید بر نوعی «دیپلماسی منفعل» و زیر سؤال بردن سیاست خارجی بسیار موفق دولت به موضعگیری های غرب بر علیه ایران استحکام خواهند بخشید (در حالیکه همواره می توانسته اند انتقادات خود را به مسائل داخلی معطوف دارند تا خارجیان بدخواه بدانند که ملت ایران در مقابل آنان یکپارچه می ایستد.) واقعاً تا کی باید اجازه داد که عده ای (اعم از مغرض و ساده لوح) دولتهای ما را ترغیب کنند که، در عرصه های کلیدی اقتصاد و سیاست خارجی، بجای مقاومت فعال، مقابله و رقابت با غرب، بدنبال جلب رضایت این زورگویان و زیاده خواهان باشند و هر آنچه در این سی سال بدست آمده و همچنین منافع ملی روزهای آتی را فدای دوستی خاله خرسه کنند؟ تا کی می خواهند دستکش مخملی را ببینند و دست آهنی زیر آن را نبینند؟ شاید هم می بینند و خود را به ندیدن می زنند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات