تاریخچه بحث:
مطالب سروش را می توان به چند بخش تقسیم کرد . برخی از آن مطالب ، همان سخنانی است که در عصر نزول قرآن نیز بوسیله مشرکان گفته می شد وپس از آن نیز بارها بوسیله مستشرقان بازگویی شده و دکتر سعی کرده لعابی زیبا بر گفتار آنان کشیده و همان را بازگو کند ولی لعابش آن قدر رنگ باخته بود و است که زنگار کلام به آسانی از پشت لعاب رخ نمود و از این رو بود که دکتر را برآن داشت در پاسخی که بر نوشتار استاد سبحانی بنگارد به این سفسطه متوسل شود که شعری که من می گویم با شعری که مشرکان می گفتند متفاوت است :
" حضرت آیت الله توجه بفرمایند که امروزه مفهوم شعر بمنزله یک خلاقیت متعالی هنری بسیار متفاوت است با آنچه در ذهن امثال ابوجهل و ابولهب می گذشت"[10]
روشن است که با این توجیه دیگر جایی برای هیچ استدلالی باقی نمی ماند زیرا هر کس هر چه بخواهد می گوید ، فحاشی می کند و...و سپس ادعا می کند مقصود من از از این کلمات ناروا مفهومی مدرن است و سپس خود را در زمره اولیاء الهی شمرده به کسانی که به این گفتارسخیف اشکال کرده اند چنین توصیه می کند :
"توصیه من به منصفان (با مغرضان نمی دانم چه بگویم) همان توصیه مولاناست که سوء ظن نسبت به اولیاء خدا را فروگذارند و اولیاء حق را از حق جدا نشمارند و آن عزیزان و محبوبان درگاه حق را از مسند رفیع قرب و ولایت پایین نیاورند."[11]
به هر روی تاریخچه نقل این شبهه به زمان پیامبر بر می گردد ولی در بین مسلمانان نیز در همه زمانها افراد نادری بوده اند که بر خلاف سیره و منطق عقل و دین قدم برداشته و تاویلات عجیبی از آنان نقل شده که هیچ گاه مورد توجه پژوهشگران قرار نگرفته است به عنوان نمونه ماتریدی (م323) درتفسیر: تأویلات اهل السنه از باطنیه نقل میکند، که قرآن را خداوند گویی برخیال پیامبر نازل کرد و موصوف به زبان نبود و این پیامبر بود که آن را به زبان عربی مبین ادا کرد[12].
برابر تحقیقی که قرآن پژوه معاصر جناب خرمشاهی کرده است ، سرسید احمدخان هندی (1817 - 1898م) نیز"سرسلسله این تجدیدگرایان بیمحابا است وی که تفسیر ناتمامی هم بر قرآن کریم نوشته است.
معتقد بود «نبوت یک ملکه طبیعی خاص، نظیر سایر قوای بشری است که به هنگام اقتضای وقت و محیط شکوفا میشود، چنانکه میوه و گل درختان به موقع خویش میشکفند و میرسند... به نظر او وحی چیزی نیست که از بیرون به پیامبر برسد، بلکه همانا فعالیت عقل الوهی در نفس و عقل قدسی بشری اوست.... وی معتقد بود که قوه نبوت بدون استثنا و تبعیض در همه انسانها هست، اگرچه ممکن است درجاتش فرق داشته باشد...»[13] . ولی همین سیداحمدخان در مقدمه تفسیرش میگوید: "و اما اینکه بعضیها گفتهاند که بر پیغمبر صرف معانی و مضامین قرآن القاء شده لیکن الفاظ و عبارات آن از خود آن حضرت است که در زبان عربی - که زبان خودش بوده - بیان فرموده است، من جداً با آن مخالف میباشم[14]
به نوشته خرمشاهی ، سیدجمالالدین اسدآبادی ردیهای بر تفسیر و آراء سیداحمد خان نوشته و میگوید" فرق سیداحمدخان با زنادقه پیشین در این است که آنها دانشمند بودند، و او عامی است. و عجب تر این است که رتبه مقدسه الاهیه نبوت را به حد اصلاحگر فرود آورده است و مینویسد: «اینک [ای] نهلیست تأملنما! اگر بیاعتقادی موجب ترقی امم میشد، میبایست که عربهای زمان جاهلیت در مدنیت گوی سبقت را ربوده باشند. چونکه ایشان غالبا رهسپار طریقه دهریه بودند...» [15].
یکی دیگر از این افراد امین الخولی (1904_ 1969 م ) استاد دانشگاه قاهره بود که با همکاری چند تن از همفکرانش مکتب تفسیری زبانشناسانه قرآن را پیریزی کرد، و شاگردانی چون نصر حامد ابوزید را پرورش داد. نصر حامد ابوزید (متولد 1943 م ) متفکر نواندیش و قرآنپژوه مصری، از نقد ادبی قرآن فراتر رفت و پا به عرصه نقد فلسفی، جامعه شناسانه، روانشناسانه و تاویلگرانه بیمحابا نهاد و پارهای از آرائ کمسابقه و بیپروایش در سالهای 1993 تا 1996 سبب جنجال بسیار در مصر و سرانجام صدور حکم ارتداد وی از سوی جامع و جامعه الازهر گردید.او همتایان و همفکران تندروتری در جهان اسلام، نیز در میان تجدیدگرایان اصلاحگرای ایران پیدا کرد نظیر محمد ارغون و حسن حنفی و دیگران،[1۶] که آراء اینان که کپیهبرداری ازگفتار برخی مستشرقان واقوال سرسید احمدخان هندی و ابوزید است.
نقل این تاریچه کوتاه از آن جهت اهمیت دارد که جناب دکتر سروش در چندین مورد به این نکته اشاره می کند که قبل از او نیز افرادی حرفهای او را زده و آنچه او می گوید تکرار همان گفته هاست .
چنانکه دیدیم هیچ یک از دانشمندان مسلمان و معتقد از صدر اسلام تا کنون با دکتر همنوا نبوده اند و اگر فرد گمنامی در گوشه ای سخنی بگوید نمی توان آن را به حساب اندیشمندان مسلمان گذاشت.
چنانکه صرف پیشینه داشتن، دلیلی بر حقانیت و بر صواب بودن نظریه ای نیست. در فرهنگ مسلمانان عقاید بسیار شگفتانگیز و حیرتآوری مانند عقاید مرجئه ،حشویه، جبریه و مجسمه و... وجود داشته است آیا صرف این که چنین نظریاتی وجود داشته حقانیت این گروهها راثابت می کند . نه تنها برخی عقاید حقانیت را ثابت نمی کند بلکه باعث می شود برخی افراد با اظهار نظرهای خام و دور ازقواعد عقلی و نقلی از زمره مسلمانان خارج شوند در حالی که قبل از بیان آن نظریه ، در زمره مسلمانان بوده اند.
تجربه دینی:
از آن جا که جناب سروش در این مقاله نیز بر تجربه دینی تاکید کرده است مناسب دیدیم پیش از پرداختن به اصل مقاله اخیرو پاسخ های آن نگاهی به تجربه دینی داشته باشیم .
1- تجربه دینی چیست؟
«تجربه دینى»، «حال دینى» و «رویداد دینى» واژه هاى گوناگونى است که مترجمان فارسى زبان در برابر واژه انگلیسى «religious experience» به کار برده اند. از این میان، رایج ترین معادل، تجربه دینى است، هر چند در بسیارى موارد، حال دینى یا احساس دینى، معناى مورد نظر از این واژه را بهتر منتقل مى کند.[17]
تجربه دینى معنا و مفهومى متعلق به غرب مدرن است که در دو سه سده اخیر، مورد توجه دین شناسان بوده است. در این مفهوم جدید، دین، معنایى بسیار گسترده یافته که از ابتدایى ترین جلوه هاى آن در طول تاریخ بشر تا پیشرفته ترین شکل هاى سنت هاى مذهبى را شامل مى شود. در یک معناى گسترده، هر گونه احساس، حال، مشاهده و دریافت شخص که آدمى را به گونه اى با جهان ناپیدا و ماوراى طبیعت حس و نیروهاى غیبى و مفاهیم معنوى مرتبط سازد و توجه او را بدان ها معطوف دارد، تجربه دینى خوانده مى شود. در این معناى عام، تجربه دینى شامل تجربه هاى بصیرت آمیز که مؤمنان از سر مى گذرانند، نیز مى شود.
اما تجربه دینى به معناى اخص آن تجربه اى است که در آن به نظر مى رسد خداوند را به گونه اى بر انسان آشکار یا متجلّى ساخته است.
به بیان روشن تر، تجربه دینى در مورد سه پدیده به کار مى رود: نخست نوعى شناخت غیر استنتاجى و بىواسطه، شبیه شناخت حسى، از خدا یا امر مفارق و متعالى (the trancenden) یا امر مطلق (the absdute) یا امر مینوى (thenuminous) این نوع شناخت، حاصل استدلال یا استنتاج و خلاصه شناختى غائبانه از خدا نیست، بلکه شناختى حضورى و شهودى است.
دوم، پدیده هایى روان شناختى و معنوى است که بر اثر خود کاوى بر آدمى مکشوف مى شوند و مؤمنان و متدینان آن ها را معلول شناخت و گرایش ذاتى و فطرى انسان ها نسبت به خدا تلقى مى کنند.
سوم، مشاهده دخالت مستقیم و بىواسطه خدا در حوادث خارق عادت و شگفت انگیز، مانند معجزات، کشف و کرامات اولیاى الهى و استجابت دعا است.
این سه نوع پدید ه از این جهت «تجربه» نامیده مى شوند که در هر سه آن ها، شناختى مستقیم و مشاهده اى در کار است; نهایت این که این شناخت مستقیم، گاهى به خود خدا تعلق مى گیرد (در نوع اول)، گاهى به پدیده هاى روانى و روحانى (نوع دوم)، و گاهى به دخالت بىواسطه خدا در پاره اى حوادث (نوع سوم) و اما «دینى» نامیده شد نشان بدین سبب است که بنابر ادعا مؤید بعضى گزاره هایى هستند که در متون مقدس ادیان مختلف آمده اند.[18]
در خصوص خاستگاه و عوامل پیدایش این تفکر باید گفت: با شکست عقل گرایى افراطى و نیز الهیات طبیعى از یک سو و انکار و طرد الهیات وحیانى از سوى دیگر، متکلمان مسیحى براى حفظ معنویت، راهى دیگر را جست وجو کردند و تلاقى این واقعه با اوج تفکر اومانیستى و انسان محورى در دوران مدرنیته، آنان رابه این سو سوق داد که سنگ بناى نجات و حقایق را در درون انسان جست وجو کنند که به پیدایش تجربه دینى انجامید.[19]
2- شباهتها و تفاوتهاى وحى و تجربه دینى
برخی اصرار دارند وحى الهى را نوعى تجربه دینى نام نهند .ولی اطلاق تجربه دینى بر وحى الهى، زمینه مناسبى براى مغالطه فراهم مى آورد.[20] به عنوان نمونه به باور آقاى سروش در بسط تجربه نبوى، وحى تجربه دینى است و چون تجربه است، بر اثر تکرار پخته مى شود; چون خاصیت تجربه آن است که در آن تکامل راه دارد; سپس وى چنین نتیجه مى گیرد که پیامبر با گذشت زمان و تکرار وحى، به رسالت و غایت کار خود آشناتر و بصیرتر و در انجام وظیفه خود مصمم تر شده است، درست همان گونه که یک دانشمند در مقام تجربه و آزمون، چنین سیر تکاملى را مى پیماید.[21]
مغالطه موجود در گفتار وى از نوع مغالطه در اشتراک لفظى است که بطلان آن بر هیج صاحب نظری پوشیده نیست. زیراواژه «تجربه» در اصطلاح «تجربه دینى» با تجربه به معناى آزمون و آزمایش که در علوم تجربى مورد نظر است، تفاوت دارد و بیش تر به مشترک لفظى مى ماند. واژه « expenience» هر چند از واژه لاتینى «pericuim» به معناى تجربه و آزمایش، گرفته شده، لیکن این دو واژه در انگلیسى متأخر، در معانى دیگرى مانند احساس و حالت و حتى ادراک نیز به کار رفته است و در فلسفه دین منظور ازreligious experience به طور عمده معانى اخیر است. جناب دکتر از آن جا که به این تفاوت توجه نکرده دچار اشتباه یا بهتر بگوییم مغالطه دیگری شده وی متقد است، چون وحى تجربه دینى است و تجربه دینى درباره دیگر انسان ها نیز روى مى دهد، پس تجارب دینى دیگران به فربهى و غناى دین مى افزاید و با گذشت زمان، دین بسط و گسترش مى یابد; از این رو، تجربه هاى دینى عارفان مکمل و بسط دهنده تجربه دینى پیامبر است و در نتیجه دین خدا رفته رفته پخته تر مى گردد. این بسط و گسترش، نه در معرفت دینى، بلکه در خود دین و شریعت صورت مى گیرد.[22] حتی اگر نام وحی الهی را با مسامحه تجربه دینی بگذاریم بازهم بین وحیی که بر پیامبران نازل می شود با تجربه هایی که عارفان دارند تفاوت از زمین تا آسمان است . و از این روست که موضع عارفان بلند پایه مسلمان در تقابل صریح با چنین سخنانى است. آنان تأکید کرده اند که شریعت خداوند تنها بر پیامبر القا مى شده و عارفان و اولیاى پس از هر پیامبر، در شریعت باید به طور کامل پیرو او باشند.[23]
برخی ازتفاوت های وحى و تجربه دینى عبارت است از
الف ـ از مهم ترین ویژگى هاى وحى، حقانیت و صحت قطعى آن است. وحى نوعى دریافت، تلقى و شهود غیبى است که به هیچ وجه خطا و باطل در آن راه ندارد. آن چه پیامبر هنگام وحى دریافت مى کند، به تعبیر قرآن «لا ریب فیه» است; یعنى هیچ شک و تردیدى در حریم آن راه ندارد، زیرا شک در جایى است که حق و باطل در آمیخته باشند. این ویژگى در کشف و شهود عارفان وجود ندارد و ممکن است عارف تصویرى را که ساخته متخیله خویش است، مشاهده کند و گمان کند که در حال شهود واقعیتى عینى و خارجى است.[24]
ب ـ تفاوت دیگر آن است که تجربه نبوى حامل پیام و رسالت است. پیامبر از راه وحى، رسالتى را بر عهده مى گیرد و پیامى را دریافت مى کند که به ابلاغ آن مأمور است.
ج ـ درتجربه عرفانى، تعبیر و تفسیر عارف از تجربه خود و گزارشى که از آن ارائه مى کند، ممکن است ناقص، خطاآلود و متأثر از فرهنگ زمانه و ذهنیت او باشد، ولى تجربه نبوى و یا به تعبیر دقیق تر «وحى الهى» از چنین مواردى دور است. در وحى مسئله رسالت و ابلاغ پیام الهى مطرح مى باشد و خداوند، خود صحت همه مراحل آن را تضمین کرده است.[۲۵]
مصاحبه اخیر دکتر سروش
گذشت که دکتر قبلا نیز این گونه افاضات داشته و آنچه در گفتار اخیر وی بازخوانی شده چند نکته است که آن را می توان در یک سطر چنین خلاصه کرد : وحی همان تجربه شاعرانه ای است که شاعران احساس می کنند و تفاوت جوهری بین این دو وجود ندارد ؛ پیامبر تولید کننده قرآن است و هر چند محتوا از خداست ولی الفاظ ساخته ذهن پیامبر است . علم رسول خدا خطاپذیر و در اندازه دانش مردمان هم عصر خود اوست .در ادامه ضمن نقل سخنان سروش پاسخ آن از نظر خوانندگان محترم می گذرد
شاعر شمردن رسول خدا:
سروش در این باره می نویسد: وحی «الهام» است. این همان تجربهای است که شاعران و عارفان دارند؛ هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه میکنند. در روزگار مدرن، ما وحی را با استفاده از استعارهی شعر میفهمیم. چنانکه یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است: وحی بالاترین درجهی شعر است.
شعر ابزاری معرفتی است که کارکردی متفاوت با علم و فلسفه دارد. شاعر احساس میکند که منبعی خارجی به او الهام میکند؛ و چیزی دریافت کرده است. و شاعری، درست مانند وحی، یک استعداد و قریحه است: شاعر میتواند افقهای تازهای را به روی مردم بگشاید؛ شاعر میتواند جهان را از منظری دیگر به آنها بنمایاند."[26]
همه می دانیم که یکی از مهمترین سیاست های دکتر بیان سخنان چند پهلو و به قول برخی گاهی به نعل و گاهی بر میخ کوبیدن است تا اگر مشکلی پیش آید به صراحت بتواند خود را خلاص کرده و بگوید مقصود من نه این است که شما برداشت کرده اید و اتفاقا در باره کلام فوق نیز همین رویه را درپیش گرفته اند ولی برای تاکید بیشتر اگر متن فوق را دوباره بخوانیم به خوبی روشن است که دکتر به صراحت وحی را " همان تجربهای است که شاعران و عارفان دارند" می داند با این تفاوت که پیامبر آن را در سطح بالاتری تجربه می کند.ولی با کمال تعجب وقتی دکتر دریافت قلوب همه مسلمانان از این گفتارش جریحه دار شده و همگی دریافته اند که سخنش همان سخن کفار مکه و مدینه است و به بلندگویی برای ابولهب و ابوجهل شده ، به راحتی زبان خود رد در پاسخی که به استاد سبحانی نوشته است چرخانده و می گوید مقصود من نه آن است که شما فهمیده اید :
" اما قصه شاعری.سخن من این است که برای درک پدیده ناآشنای وحی، می توانیم از پدیده آشناتر شاعری (و بطور کلی خلاقیت هنری) مدد بجوئیم و آن را بهتر فهم کنیم. این فقط در مقام تصور است...حضرت آیت الله توجه بفرمایند که امروزه مفهوم شعر بمنزله یک خلاقیت متعالی هنری بسیار متفاوت است با آنچه در ذهن امثال ابوجهل و ابولهب می گذشت و استفاده از نماد هنر برای تقریب معنای وحی، نه چیزی از قدر قرآن می کاهد و نه بر قدر ابولهب می افزاید!
علامه طباطبایی وحی را شعور مرموز می خواند و بگمان من هنر مرموز مناسب تر مینماید.[27]
از جناب سروش می پرسیم :
1-آیا وحی، الهام، تجربه های عرفانی، تجربه های شاعرانه و ... تعبیراتی گوناگون از یک مفهومند؟
2-آیا این گونه سخن گفتن جرأت بیشتر برای فریب و مغالطه نیست تا دکتر به راحتی بتواند بدون رعایت تعاریف و حدود و مرزهای برهان و خطابه و جدل و شعر و تشبیه را در هم شکنند و همانند دوره قدرت سوفسطائیان هر یک از این قالب ها را به جای دیگری بنشاند؟
3-آیا این سخن که قرآن یا شعر است یا از جنس تجربه های معنوی کَهَنه و راهبان، بارها در زمان خود پیامبر توسط شاعران و کاهنان و راهبان طرح نشد و جواب دندان شکن نشنیدند؟
هر چند ابولهب ، ابوجهل ، معتزله و سایر افرادی که استاد گاه از آنان سخن می گوید و بر خلاف روال معمول سخن شناسی و رویه زبان شناسانه ، حرف آنان را توجیه و تبدیل می کند الان نیستند که بر دکتر خرده بگیرند ولی آیا جانهای آزاده و عاقلانی هم این متون را نمی خوانند که از دکتر بپرسند به کدام دلیل ادعا می کنید امروزه مفهوم شعر با آنچه در ذهن امثال ابوجهل و ابولهب می گذشت بسیار متفاوت است؟ اگر دکتر فرصتی داشتند و به تاریخ مراجعه می کردند چنین نمی فرمودند زیرا لغت شناسان در باره وجه تسمیه شاعر معتقدند: از آن جا که شاعر معانی را درک می کند که دیگران به آن متفطن نمی شوند به آنان شاعر گفته می شود : و سمی شعرا، لأن الشاعر یفطن له بما لا یفطن له غیره من معانیه[28]. اشتباه نشود .
ما در پی این نیستیم که در شعر وزن وقافیه وجود ندارد بلکه در پی این هستیم که ناصواب بودن نفی مطلقی که سروش در کلام خود بدان استناد کرده روشن و همان گونه که آیت الله سبحانی اشاره کرده اند ثابت شود نظریه سروش همان است که مشرکان مکه، قرآن را از این راه تفسیر میکردند و میگفتند: همانطور که امرؤ القیس در پرتو الهام، معانی و الفاظ را میآفریند، محمد نیز از همین طریق، آفریننده معانی و الفاظ آیات است. مسلماً مقصود آنان از شعر، شعر منظوم نیست، بلکه یافته و تخیلات انسان از طریق تفکر چه در قالب نظم و چه در قالب نثر.[29]
4- این سخن، که قرآن بمنزله شعر توصیف شود، حرف تازه ای نیست و قرآن نگران این نیست که آن را نقل کند. شاعر دانستن پیامبر و شعر دانستن، یا بمنزله شعر گرفتن قرآن، از آنجا سرچشمه گرفت که عدهای در عصر نزول قرآن، این سخنان را در ساختار و مقوله شعر دانسته و این نسبت را به پیامبر دادهاند؛ و مشرکان به این دلیل که وی را دارای فکری عالی و خرد والا و کلماتی آهنگین میدانستند، شاعر میگفتند. در صورتی که ماهیت شعر که نوعی دریافتن، دانستن و آگاهی و زیرکی و ازقوه خیال بهره بردن باشد؛ امر بشری است. با وحیی که شعور مرموز، دریافتی لدنی، قدسی و ادراکی باطنی، و مهمتر بیرون از شخصیت پیامبر و دانستنیهای اوست، متفاوت است.
5-قرآن هم به شدت مقوله شعری و بشری بودن آن را نفی کرده است: وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ. (الحاقه/41).
مشرکان پیامبر را شاعرمی دانستند: بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْیأْتِنا بِآیةٍ کَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ. (انبیاء/ 5 ). وَ یقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ.(صافات/ 36 ). أَمْ یقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیبَ الْمَنُونِ.(طور/ 30 ). دراینجا قرآن با قاطعیت این برداشت را درشکل های گوناگون آن رد می کند و می گوید: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ 40. وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِیلاً ما تُؤْمِنُونَ . 41 . وَ لا بِقَوْلِ کاهِنٍ قَلِیلاً ما تَذَکَّرُونَ (الحاقه/40- 42). به همین دلیل قرآن مرزبندی می کند و می گوید: نه تنها تو شعر نیاموخته ای، بلکه درخور برای شعرو شاعری اهم نیستی. این کتاب ذکرو قرآن مبین است: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما ینْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ.(یس/ 69 ).
و خلاصه این که آنان ، پیامبر را با شعرا در یک صف قرار داده بودند، محتوای نظریه مورد بحث نیز بیش از این نیست، هرچند کلمه «در سطح بالاتری» را به آن افزوده است، ولی مجموعاً از یک منشأ سرچشمه میگیرد.
6. هر ادعایی باید دلیل و برهانی درپی داشته باشدکه این براهین می تواند عقلی یا نقلی ویا علمی و وجدانی باشدولی خیال بافی ها و مطالب بی اساس و بی سند هرگز نمی تواند دیدگاه عالمانه ای باشد که قابل طرح و نیازمند پاسخ باشد و مطالب ارائه شده چنین است و مستند به هیچ دلیلی نیست
7- اگر وحی همچون شعر باشد باید همه شعرا پیامبر باشند و این که نامبرده عارفان را نیز به این جمع اضافه می کند دردی دوا نمی کند بلکه بر مشکل می افزاید ؟ چه کسی می تواند ادعا کند همه شاعران پیامبرند درحالی که در بسیاری از مواقع محتوای اشعار بسیاری از شعرا را مطالب غیر معقول و موهوم تشکیل می دهد و اصولا شعر هر چه از واقعیت تهی تر باشد زیبا تر و بلند تر است ولذا قرآن می فرماید :وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ(شعراء224)و شاعران را گمراهان پیروى مىکنند.
8- اگر منشا وحی منشا الهامات هنری است چرا در بین انواع هنر تنها شعر انتخاب شده است ؟ تصویری که نقاش خلق می کند ، موسیقی که موسیقی ساز می سازد ،رمانی که نویسنده می نویسد و... همگی باید از مقوله وحی باشد به عبارت دیگرباید همه نقاشان ، موسیقی دانان ، نویسندگان و...دریک کلام باید تمام هنرمندان پیامبرباشند!!
9- جناب دکتر به گونه ای سخن گفته است که وحی و الهام را مترادف دیده است در حالی که این دو متفاوتند چنانکه خود وحی نیز در قرآن به چند معنی به کار رفته است وآنچه هم اکنون مورد بحث است وحی رسالی است.
10- عجیب تر این که دکتر برای درک پدیده وحی به آیه کریمه : ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم استشهاد کرده که مغالطه ای آشکار است . زیرا بدیهی است درا ینجا مراد از وحی " وحی رسالی" است نه هر دریافت درونی . گویا استاد فراموش کرده که معنی لغوی وحی چیست و این که وحـى در لـغـت بـه مـعانى مختلفى آمده است از جمله : اشارت , کتابت , نوشته ,رساله , پیام , سخن پوشیده , اعلام در خفا, شتاب و عجله و هرچه از کلام یا نوشته یاپیغام یا اشاره که به دیگرى به دور از توجه دیگران القا و تفهیم شود وحى گفته مى شود چنانکه راغـب اصـفـهـانـى گـویـد: وحى پیامى پنهانى است که اشـارت گـونـه و بـا سرعت انجام گیرد.
به گزارش قرآن به مادر موسی وحی یعنی الهام شد واوحینا الی ام موسی...(قصص ، 7) آیا مادر موسی پیامبربود چنانکه به لحاظ لغوی القائات شیطانی نیز وحی اطلاق می شود ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم...(انعام، 121) ادامه دارد...