اوایل دهه هفتاد، ابراهیم یزدی دبیر کل نهضت آزادی از آمریکا رهسپار ایران میشود و در حالی قدم به خاک ایران میگذارد که حامل کتابی به نام «موج سوم دموکراسی» است.
این کتاب که به قلم «احمد شهسا» ترجمه شده، بعدها به عنوان «منشور براندازی» مورد بهرهبرداری «تجدید نظرطلبان» قرار میگیرد. دو اثر «پایان تاریخ» فوکویاما و «برخورد تمدنها»ی ساموئل هانتینگتون نیز به یاری تجدید نظرطلبان میآیند تا با وجود «موج سوم دموکراسی»، مثلثی را شکل دهند که «نظم نوین جهانی» را بر بنیان لیبرالیسم و وحدت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی تئوریزه کنند. اما در این بین «موج سوم دموکراسی» نوشته آلوین تافلر را باید نظریهای دانست که در آن به ارائه راهکارهای عملی برای از میان برداشتن نظامهای مانع و مخل رهبری جهانی آمریکا میپردازد.
تجدیدنظرطلبان براساس تئوریهای لیبرالی این سه تئوریپرداز- تافلر، هانتینگتون و فوکویاما- حیات سیاسی خود را در ایران آغاز کرده و منشوری را طراحی میکنند که پنج مرحله (حلقه) دارد:
حلقه نخست؛ ظهور هواخواهان اندیشه لیبرال
ظهور اصلاحطلبان هواخواه لیبرالیسم، نخستین حلقه و آغازین مرحله از فرآیند تغییر شکل و «استحاله از درون» شناخته میشود. دولت موقت مهندس بازرگان، همکارانش را از میان همفکران لیبرال خود برگزید و به طور طبیعی، این افراد نیز کسانی را برای سطوح میانی مدیریت انتخاب کردند که گرایشهای لیبرالی داشتند. این مدیران میانی پس از استعفای دولت موقت، بدون بروز گرایشهای سیاسی به کار خود ادامه دادند و اینگونه بود که طبقهای «تکنوکرات با ایدههای لیبرالی» در بدنه اجرایی کشور شکل گرفته و تثبیت شد.
از دیگر سو، بسیاری از نیروهای فعال مذهبی که باورهای چپگرایانه داشتند به دلیل ضعف معرفتشناختی و جامعهشناختی پیرامون انقلاب، اندک اندک به سوی آرای «ماکس وبر» خیز برداشتند که منتهی به ظهور یک جریان روشنفکری با علایق پررنگ لیبرالیستی شد و شکلگیری حلقهای موسوم به «کیان» نقطه عطفی در نزدیکی و همگرایی هرچه بیشتر این گروهها بود. سال 68، پس از معرفی سیدمحمد اصغری به عنوان نماینده رهبری و سرپرست مؤسسه کیهان- پس از مدیریت سیدمحمد خاتمی- میان این مدیر جدید با برخی افرادی که به عبدالکریم سروش گرایش داشتند اختلافاتی بهوجود آمد که باعث خروج دسته جمعی طیف «سروشیها» از روزنامه کیهان شد. خارجشدگان از کیهان بیکار ننشسته و با گرفتن امتیاز نشریه «کیان» به مدیر مسؤولی «رضا کفاش تهرانی» و سردبیری «ماشاءالله شمس الواعظین»، این نشریه را به کانون تجمع طیف خود و دگراندیشانی از این دست بدل کرده و «حلقه کیان» را شکل دادند. همزمان با «حلقه کیان» و با آغاز دهه هفتاد، نهادهایی نظیر وزارت ارشاد، مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری و روزنامههای اطلاعات، همشهری و سلام نیز به پایگاه تجمع جریان روشنفکران لیبرال بدل میشوند. از آنجا که هر اندیشهای بدون نشر «ابتر» است، تجدیدنظرطلبان نیز اندیشههای خود را که برگرفته از آرای لیبرالیستی و نئولیبرالیستی است از تریبون نشریاتی چون «کیان، نگاه نو، زنان، راهبرد و گردون» به جامعه تزریق میکنند. محمدرضا جلاییپور از عناصر شاخص این جریان در معرفی خاستگاه چنین جریانی میگوید: «حاملان و فعالان صف مقدم این جنبش، روشنفکران سکولار یا نیروهای ملی- مذهبی نبودند؛ این حاملان حول و حوش چند حلقه جمع شده بودند.
حلقه اول، جمع شاگردان دکتر سروش بود که در جنبش اصلاحی و مطبوعاتی نقش مؤثری داشت. عدهای از آنها ماهنامه «کیان» را به سردبیری شمسالواعظین منتشر میکردند و اکبر گنجی نیز در آن سالها درسها و سخنرانیهای دکتر سروش را با برچسب انتشارات «صراط» به صورت کتاب و به سرعت چاپ و توزیع میکرد. حلقه دوم «مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری» بود؛ مرکزی که در آن محققانی چون سعید حجاریان، عباس عبدی، علیرضا علویتبار و مجید محمدی فعالیت میکردند؛ حجاریان برنامهریزی کلاسی را برای مطالعه «توسعه سیاسی» در ایران پایهریزی کرده بود که محصولات آن در ماهنامه راهبرد انتشار مییافت و بخشی از مباحث سیاسیتر و بهروزتر آن در دوهفتهنامه «عصر ما»- ارگان سازمان مجاهدین- چاپ میشد.» جلاییپور ضمن بیان این نکته مهم که «طرح بحث جناحبندی سیاسی در ایران که آن زمان یک تابوی سیاسی به شمار میآمد از جمله اقدامات تأثیرگذار نشریه «عصر ما» بود»، در معرفی سومین حلقه روشنفکران لیبرالی میگوید:«حلقه سوم این جنبش را باید در آن 2500 دانشجویی که در دوران هاشمی رفسنجانی برای دوره دکترا به خارج از کشور- انگلستان، کانادا، استرالیا و فرانسه- رفتند، جستوجو کرد.»
در ادامه این واگویه تاریخی علیرضا جلاییپور که نکات قابل توجهی دارد، میخوانیم:«به عنوان دانشجوی دکترا در دانشگاه لندن و عضو انجمن اسلامی با همکاری سایر اعضای انجمن، دکتر سروش را به انگلستان دعوت کردیم. او به مدت شش ماه برای دانشجویان بورسیهای که هماکنون تعدادی از آنها از فعالان جنبش دوم خرداد هستند، جلسات مختلف بحث و گفتوگو داشت؛ از این افراد میتوان محسن میردامادی، محمدرضا خاتمی و مردیها را نام برد... علت پیشرفت کار آنها در مقایسه با روشنفکران لائیک و نیروهای ملی- مذهبی این بود که اولاً این حاملان، کسانی بودند که در انقلاب و جنگ و وسط معرکه حضور داشتند و به همین دلیل، محافظهکاران نمیتوانستند به نام انقلاب، اسلام و جنگ آنان را بهراحتی روشنفکران لائیک و نیروهای ملی- مذهبی حذف کنند.ثانیاً با ادبیات جدیدی که با ادبیات اپوزیسیون قدیمی تفاوت داشت به نقد وضع موجود میپرداختند.» خود جلاییپور در اهمیت و جایگاه پرضرورت رسانه در این برهه میگوید:«داستان و نقش مطبوعات در این دوره بس شورانگیز بود و در همان ماههای اول پیروزی خاتمی، احمد بورقانی معاون وزیر اصلاحطلب ارشاد به اندازه نیاز مجوز روزنامه و هفتهنامه از طریق هیأت نظارت بر مطبوعات فراهم کرد.»
جلاییپور در این زمان است که مجوز روزنامه «جامعه» را اخذ کرده و آن را با مشارکت شمسالواعظین و محسن سازگارا- وابستگان حلقه کیان- انتشار میدهد. به گفته خود جلاییپور روزنامه جامعه برخلاف روزنامههایی که خود را در کلیشههایش که محافظهکاران به نام اسلام تبلیغ میکردند، گرفتار نکرد و خطکشی در "عرصه خط قرمزهای خود ساخته" را آغاز کرد.»جریان روشنفکری لیبرالی پس از روی کار آمدن دولت اصلاحات و در سایه حمایتهای ویژه مدیران دولت اصلاحطلب با قدرت بیشتری به فعالیت خود ادامه میدهد. «گری سیک» از سیاستمداران آمریکایی پس از سفر به ایران (سال 1378) و ملاقات با برخی از سران جریانهای تجدیدنظرطلب طی مصاحبهای میگوید:« من چگونه خوشحالی خودم را نشان ندهم که در ایران، موج تازهای به پا شده که مصمم است تومار حکومت اسلامی را بپیچد و حکومتی شبیه حکومت ایران در زمان شاه و عربستان سعودی را بر سر کار بیاورد؛ من در ایران روشنفکرانی را دیدم که اشارات ما را دنبال میکنند. آنها ششلولی بالا بردهاند تا هر کس و هرچه را که با ما سازگار نیست، هدف قرار دهند.» با این وصف، پس از شکلگیری گروههای هواخواه لیبرالیسم، گام بعدی، «ساماندهی و تلاش برای منسجم کردن این گروهها و پیوندشان با جریانات خارج از کشور» بود.
در همین باره، بیانیه بنیاد هانریش بل که به بهانه کنفرانس برلین صادر شد، تأکید میکند: «برای اولین بار پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران ما موفق شدیم گفتوگویی را در آلمان میان سکولارها و اصلاحگرایان دینی سازمان دهیم... مسأله بر سر عادیسازی روابط ایران و آلمان نیست؛ بلکه باید تحولی بنیادین در ایران ایجاد شود.»
عزتالله سحابی از اعضای مؤثر جریان ملی- مذهبیها درباره چگونگی عمل غربیها برای پیوند جریان روشنفکری لیبرال داخل ایران و خارج میگوید:« غرب دنبال باز کردن جبهه سیاسی- فرهنگی بود؛ در واقع حرکت استحالهای ما که بعضاً تحت عنوان «اصلاحات» مطرح میشد با اصلاحات و توقعات غربیها هماهنگ بود و مورد حمایت غرب قرار میگرفت و بعضاً جهت هماهنگ کردن این دو جریان مجالسی چون کنفرانس «سیرا» و «برلین» برگزار میکرد... اما از جهت خارجی، نیم قدرت به دست آمده سبب توجه قدرتها و محافل خارجی به جریان دوم خرداد شد و آنها در همین راستا محافلی چون کنفرانس ایران در سال 2001 در قبرس و کنفرانس برلین در فروردین 79 را راه انداختند تا در این محیطها مقامات و مسؤولان ردههای بالا و متوسط خارجی- مثل گری سیک و ریچارد مورفی- صحبت و القای نظر کنند.»
عزتالله سحابی، ابراهیم یزدی، دکتر رئیسی (ملی- مذهبی)، خانم طالقانی (ملی- مذهبی)، علوی تبار، عباس عبدی(حزب مشارکت)، صالحآبادی(مجمع نمایندگان ادوار)، شمسالواعظین (روزنامه نشاط)، فاضل میبدی (دانشگاه مفید)، آیتالله موسوی بجنوردی، عمادالدین باقی (روزنامه خرداد) و جمعی از استادان دانشگاه در کنفرانس قبرس حاضر بودند.
براساس گفتههای خود سحابی، گری سیک از صحبتهای عباس عبدی و صالحآبادی ابراز رضایت میکند اما سخنان سحابی را ناراضیکننده میخواند.
حلقه دوم؛ قرار گرفتن لیبرالها در سطوح مدیریتی و ارکان قدرت
بیشک، اجرایی شدن استحاله فرهنگی و تهاجم به مرزهای اخلاقی و اعتقادی جامعه براساس ارزشها و تئوریهای «آن سوی مرزها» منجر به تغییر ذائقه اقشار جامعه میشود و تغییر ذائقه فرهنگی که به تغییر نگرش و گزینهها میانجامد در بحبوحه انتخابات سبب میشود که مردم نامزدهای خود را مطابق با ارزشها و اندیشههای تازه خود برگزینند و اینگونه است که راه برای کسب قدرت و ورود به ارکان اجرایی و قانونگذاری هموار میشود. بر همین اساس بود که اجرایی شدن استحاله فرهنگی در ایران (تهاجم فرهنگی)، نارضایتی عمومی مردم نسبت به آثار برنامههای تعدیل اقتصادی در دوره موسوم به سازندگی، جابهجایی افکار از طریق تلاش گسترده برای عقیدهسازی و تغییر نسبی گروههای مرجع اجتماعی سبب شد که جریان هواخواه لیبرالیسم با سوار شدن بر امواج مردمی بتواند بر مسند ارکان اجرایی (دولت) و تقنینی (مجلس) تکیه زند و خود را آماده اجرای مرحله سوم یعنی انجام «اقدامات لیبرالی» کند.
حلقه سوم؛ اجرای تئوریهای لیبرالی
از مؤلفههای پررنگ اقدامات لیبرالی، «هجوم به مرزهای اخلاقی و اعتقادی، هنجارشکنی و شکستن خطوط قرمز» است. با مروری گذرا بر مطبوعات، همایشها و سایر برنامههای اصلاحطلبان (هواخواهان لیبرالیسم)، محورهای زیر به عنوان رئوس سیاستهای این طیف آشکار است:
- تغییر قانون اساسی (این قانون، منشور هویت قانونی یک ملت شناخته میشود)
- دنبالهروی از فرهنگ جهانی (بخوانید فرهنگ نئولیبرالیسمی که طلایهدار آن ایالات متحده آمریکاست)
- اصلاح و رفرم در دین (پروتستانتیزم)
- محدود کردن حضور روحانیون در مسؤولیتهای اجرایی
- محدود کردن اختیارات ولی فقیه و در نهایت، حذف «ولایت فقیه»
- تقویت اندیشه «ملیگرایی و پانایرانیسم» در برابر اندیشه «دینگرایی و دینمحوری» با روی کار آمدن سیدمحمد خاتمی، بستر بسیار مناسبی برای جنب و جوش و رشد هواخواهان لیبرالیسم فراهم شد. اما از آنجا که هانتینگتون پیشبینی کرده بود طیف مخالف لیبرالیسم در برابر «لیبرالیزه شدن» به مقاومت برخاستند. جامعه روحانیت مبارز (به سرپرستی آیتالله مهدویکنی)، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، حزب مؤتلفه (به سرپرستی حبیبالله عسکراولادی) و جریان سیاسی اصولگرا از مهمترین گروههای مخالف لیبرالیزه شدن بودند که صدای اعتراض خود را از تریبون جرایدی چون رسالت، جبهه، یالثارات و صبح صادق به گوش جامعه میرساندند.
حمایت پررنگ وزارت ارشاد دولت اصلاحات از اندیشهها و اقدامات لیبرالی، کاسه صبر طلاب حوزه علمیه و مراجع تقلید را لبریز کرد و نخستین «حرکت اعتراضآمیز» حوزویان را در بهمن 78 رقم زد؛ این تحصن که سه روز ادامه داشت مورد تأیید مراجع و شخصیتهای مطرحی چون آیتالله مشکینی، آیتالله جوادیآملی، آیتالله مقتدایی رئیس کنونی حوزه علمیه قم و اعضای جامعه مدرسین قرارگرفت، اما نه تنها پاسخ روشنی از جانب دولت اصلاحات دریافت نکرد، بلکه با واکنش تند وزیر ارشاد عطاءالله مهاجرانی و روزنامههای اصلاحطلب روبهرو شد.
حلقه چهارم؛ مشروعیت قهقرایی
از روزهای پایانی سال 76 با گسترش مطبوعات زنجیرهای و اجرایی شدن تئوری فشار از پایین، روند لیبرالیزه کردن جامعه شتاب بیشتری گرفت. پیروان لیبرالیسم با القای تردید در باورهای مذهبی، نفی باورها و مقدسات دینی و نفی عصمت امامان، توسعه فضای لیبرالی و تغییر از بالا را به انتظار نشسته بودند.این طیف تمام تلاش خود را به کار بست تا انتخابات سوم خبرگان با مشارکت ضعیف مردم پایان پذیرد تا بتوانند با مستمسک قرار دادن مشارکت اندک مردم، اسلامی بودن نظام و ولایت فقیه را فاقد پشتوانه و مقبولیت مردمی نشان داده و با تبلیغات روانی و فشار از پایین، ضرورت سکولاریزه شدن نظام و انجام رفراندوم را پی بگیرند. اما مشارکت مردم مطلوب بود و سعید حجاریان از شکست پروژه اصلاحطلبان به «ریزش در جبهه دوم خرداد» تعبیر کرد. طرح پروژه «مشروعیت قهقرایی» پس از این ماجرا از سوی اصلاحطلبان مطرح شد که رهاوردی جز تضعیف و بیاعتبار ساختن نظام دینی و تخریب پایگاه اجتماعی گروههای دینی را در پی نداشت. پروژه «مشروعیت قهقرایی» در سیزدهم شهریور 77 به اجرا درآمد؛ طلایهداران این پروژه عبداللهنوری و عطاءالله مهاجرانی بودند که ضمن شرکت در نماز جمعه، نمازشان را فرادا خواندند! این اقدام با جوسازی و غائلهآفرینی عدهای موجب درگیری فیزیکی شد و فردای آن روز، روزنامههای زنجیرهای اصلاحات با محور قرار دادن این رخداد، جامعه را به آبی و قرمز و خشونتطلب و اصلاحطلب تقسیم کردند.
پروژه «قتلهای زنجیرهای» و «کوی دانشگاه» را در طول پروژه «مشروعیت قهقرایی» باید ارزیابی کرد. حجاریان در این باره میگوید: «باید درگامهای بعدی به سراغ مدیریت سپاه، نیروی انتظامی و صدا و سیما برویم... ساختارهای فعلی این دو نیرو، آنها را به مانعی بر سر راه توسعه سیاسی تبدیل کرده است.» سعید حجاریان که آن روزها در نقش تئوریسین جریان اصلاحات سخن میگفت یک ماه بعد از حادثه کوی دانشگاه در جمع برخی اعضای تحکیم وحدت میگوید:« در کشور ما نمایشنامهای درحال اجراست که سه پرده دارد و الان دو پرده از آن اجرا شده است؛ پرده اول قتلهای محفلی بود، پرده دوم کوی دانشگاه بود و پرده سوم در راه است... پرده سوم چیزی شبیه کودتاست. در پرده اولَ، بستر و میزبان وزارت اطلاعات بود. پرده دوم تحت پوشش نیروی انتظامی صورت گرفت و پرده سوم در سپاه انجام میشود. در پرده اول تمام دگراندیشان و روشفکران با نظام پدرکشتگی پیدا کردند و مشروعیت نظام پیش آنها به صفر رسید. در پرده دوم تمام مردم از نظام جدا میشوند و در پرده سوم، هدف براندازی کل نظام است.
حلقه پنجم؛ رفراندوم و انتخابات
در این مرحله، براساس برنامهریزیهای هواخواهان لیبرالیسم، شرایط به گونهای فراهم میشود که مشروعیت و مقبولیت نظام به «رفراندوم» گذاشته شود. آنها برای اجرا شدن این مرحله نیاز مبرم داشتند که نظام را «متقلب، دروغگو، متجاوز و تمامیتخواه» به مردم معرفی کنند. این شد که ماهها پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری 88 از «تقلب در انتخابات» سخن گفتند و پس از اتمام انتخابات، سریعاً موضوع «تقلب» را در سطحی وسیع منتشر کردند. طبیعی بود که نظام در برابر این اتهام از اعتبار خود دفاع کند.
بنابراین برای «متجاوز و تمامیتخواه» معرفی کردن نظام باید به خیابانها میریختند و با ساماندهی «هستههای آشوب» نیروهای نظامی و انتظامی را وادار به واکنش متقابل میکردند.
در ادامه حرکتهای آشوبی، دیگر پروژههایشان چون «شهیدسازی» و «قهرمانسازی» هم اجرایی شد. آنها که نتوانستند مردم را برای اجرای «رفراندوم» با خود هماهنگ کنند پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم «میرحسین موسوی»را بهترین گزینه برای اجرای برنامههای خود (در قالب طرح نافرمانی مدنی و مقاومت فعال) یافتند.
موسوی، خواسته یا ناخواسته، آخرین گزینه برای اجرای آخرین حلقه از سیاستهای هواخواهان لیبرالیسم و طرفداران «سکولاریسم» است. از آنجا که نقش «رهبری معنوی و کاریزمایی» در ایران بویژه پس از انقلاب، عنصری مؤثر و انکارناپذیر است، آخرین حلقه سیاستهای لیبرالها نیز نتوانست آنها را به درصدهای تعیین شده در اتاق فکرشان برساند.