مقام معظم رهبری در ملاقات اخیر با خبرگان رهبری فرمودند ما امروز با جنگ نرم مواجه هستیم و خطر این جنگ اگر بیشتر از جنگ نظامی نباشد کمتر نیست.
ایشان در ملاقات مزبور به رئیس مجلس خبرگان اشاره کردند و فرمودند: من به ایشان گفتم که این جریانات برنامهریزی شده بود؛ ایشان هم تأیید کرد. به هر حال بعد از اینکه صراحتاً مقام معظم رهبری میفرماید که اینها برنامهریزی شده بود، و در حضور رئیس مجلس تشخیص مصلحت و رئیس مجلس خبرگان از ایشان اعتراف میگیرند، جای این سؤال هست که چه کسی برنامهریزی کننده بود و چه کسانی آگاهانه در اجرای این برنامه مؤثر بودند؟
ایشان فرمودند دشمن با تجربههای زیادی که اندوخته بود یک پازلی را ترتیب داد و کسانی با اختلاف فکری و سیاسی در این پازل سهیم شدند. شایسته است کسانی که صلاحیت دارند، در تحلیل این جریانات، بررسیهای محققانه و عالمانه کنند و نتیجه اش را در اختیار اقشار مختلف قرار دهند. حداقل فایدهاش این است که بار دیگر به این دام نیفتیم. اما به راستی چه موجب میشود کسانی که سالها رفتار نسبتاً مطلوبی داشتند، حتی سوابق مبارزه و زندان و شکنجه و تبعید داشتند و بعد از انقلاب هم خدمات زیادی انجام دادند، یک دفعه در یک مسیری بیفتند که گویا صد و هشتاد درجه با مسیر قبلی تفاوت میکند؟ اینگونه حوادث در همه جای دنیا سابقه دارد؛ ولی در یک جامعه دینی آن هم از کسانی که انتظار میرود بیش از همه به مسائل دینی پایبند باشند و اخلاق دینی را رعایت کنند، خیلی عجیب به نظر میرسد.
اصلاً کسی که سی سال یا بیشتر در مسیری حرکت کرده و شخصیتش شکل گرفته، به آسانی تغییر شخصیت نمیدهد. این حتماً سوابقی در رفتار و در اندیشههایش وجود داشته و حالا که زمینه پیدا کرده خودش را نشان داده، و الا یک روزه منش سی-چهل ساله آدم عوض نمیشود. روانشناسان و جامعه شناسان و کسانی که در مسائل انسانی کار کردهاند، نمیپذیرند که انسان در یک لحظه اینگونه عوض شود! ممکن است یک عوامل فکری، یا روانی در گوشههای ذهن داشته باشد و فرصت ظهور پیدا نکرده؛ وقتی میبیند شرایط فراهم شده، میگوید بله من آن روز هم این فکر را میکردم و برخی منشها و صفات روحی و روانی زمینه بروز پیدا میکند. گاهی برخی عوامل در طول سالها در نهان خانه روح آدم مخفی است و حتی برای خود فرد هم درست آشکار نیست؛ اما وقتی که زمینه پیدا میکند، آرام آرام از آن مخفی گاه بیرون میآید و به سرعت رشد میکند. در صورتی که اینها را بشناسیم، میتوانیم با توسل به اولیای خدا سعی کنیم این عوامل منفی را اگر در وجود ما هست، زایل کنیم.
در یک دید کلی دو دسته عامل در شکلگیری کارهای ارادی و اختیاری انسان مؤثر است. یکی مقوله شناخت و آگاهی نسبت به این که خوب و بد کدامند، چه کار باید کرد، و چه کار نباید کرد؛ و دیگری مقوله خواست و کششهاست. بسیاری از اوقات اینها با هم تزاحم میکنند و شرایط مختلف و غلبه یکی بر دیگری زمینه را برای اراده ما فراهم میکند. در همه کارهای ارادی اینها هست.
همه ما میدانیم هدف بعثت انبیاء در قرآن اکثراً دو چیز بیان شده: «یعلمهم و یزکیهم» یکی ناظر به شناخت است: یعلمهم؛ یکی هم ناظر به این خواستها و گرایشها است: یزکیهم. اول بفهم بعد بخواه. اگر بخواهیم یک مسیر صحیح داشته باشیم، قاعده کلیاش این است که ابتدا در جهت تصحیح شناختها و کسب شناختهای محکم و زیر بنایی تلاش کنیم. شما ملاحظه میفرمایید برخی از کسانی که در کارهای انقلابی حتی در سپاه مشارکت داشتند، امروز میگویند ما جمهوری ایرانی میخواهیم نه جمهوری اسلامی! یعنی اسم اسلام را هم حذف کنید؛ چون شناخت درستی از اسلام ندارند.
شاید حدود ده سال قبل از پیروزی انقلاب با آقایی اهل علم که الان به شهادت رسیده و خدا انشاءالله با عفو و رحمت خودش با او معامله کند، درباره مسائل انقلاب و مبارزه صحبت میکردیم. آن آقا گفت: اختلاف ما با مارکسیستها این است که ما یک نیمه داریم، آنها یک نیمه. آنها طرفدار عدالت اجتماعی هستند، ما هم طرفدار خداپرستی و عبادت خدا هستیم. اشکال آنها این است که خدا را نمیشناسند، اشکال ما هم این است که دنبال عدالت اجتماعی نیستیم. این دو تا باید با هم ضمیمه شود تا بتوان کارها را اصلاح کرد و میگفت: به همان اندازه که آنها مسؤول هستند که خدا را نمیشناسند، ما هم مسؤول هستیم که از مارکسیستها پیروی نمیکنیم! این چنین تفکر غلط ناشی از نقص شناخت است. همان شخص زندان رفت، شکنجه شد، مدتها تبعید بود و... همه اینها را صادقانه تحمل میکرد، زندگی سادهای هم داشت. کسی نبود که دنبال شهوتپرستی و مقام و این حرفها باشد. آدم ساده و صادقی بود، درس خوانده حوزه علمیه قم بود، اما شناختش ناقص بود. پیدایش این گروهکهای التقاطی یا روشهای گوناگونی که از اول انقلاب تا حالا در اشخاص و حتی در بعضی از مسؤولان پیدا شده، به دلیل این است که اسلام را در جامعیتش نشناختهاند. هر کدام گوشه ای از آن را دیدهاند و ابعاد دیگرش را فراموش کردهاند و شاید در همان بعد هم کجفهمی دارند. این یک باب است. حتی ما اگر اسلام را بهطور کامل شناختیم دلیل نمیشود که حتماً رفتار ما درست باشد.
در کنار شناخت صحیح، باید عادتها، منشها و اخلاقمان را تصحیح کنیم. تصمیم بگیرید هر روز مدتی را به مطالعه یک کتاب معتبر دینی مطابق پایه معلوماتتان اختصاص دهید. خوشبختانه در بین کتابهای مرحوم آقای مطهری رضوانالله علیه سطحهای مختلفی وجود دارد. امام(ره) همه کتابهای آقای مطهری را تضمین کرده است و این را میتوانید با خاطر جمعی انتخاب کنید. به هر حال باید در جهت تقویت بینش دینی خود فعالیتی انجام دهیم. البته این خودش شاخههای مختلفی دارد و باید شرایط و فرصتها و اولویتها را در نظر گرفت. طبیعتاً آنچه مربوط به اصول دین است، تقدم منطقی دارد. باید پایه های فکری و اعتقادیمان را محکم کنیم. علاوه بر این ها باید برنامه ای هم برای خودسازی داشته باشیم.
نمی توانیم امروز و فردا سلمان و ابوذر بشویم، میتوانیم دست کم یک قدم به آن ها نزدیک تر شویم. یکی از استادهای اخلاق فرموده بود: کاری بکن که لااقل به اندازه مورچه پیش بروی و عقب گرد نکنی. مورچه هم با همان سیر کندی که دارد بالاخره به یک جایی میرسد. یک برنامهای بگذاریم که هر روز یک قدم جلوتر برویم، یک گناه و کار لغو کمتر مرتکب شویم، یک کار صحیح خداپسند بیش تر بکنیم. یکی از مسؤولان کاروانهای حج میگفت: آقایی که الان در یکی از پست های بسیار عالی کشور قرار دارد، در کاروان ما بود. همیشه سعی میکرد ظرف های کاروان را بشوید! آخر شب خودش و خانمش میگفتند ظرفها با ما! خب کسی که این روحیه را دارد، وقتی به پستهای عالی هم میرسد، به مردم خدمت خواهد کرد. اما اگر فکرش این باشد که چرا من زحمت بکشم، به هر جا برسد همین روحیه را خواهد داشت. روحیه منفی از همین کارهای سبک شروع میشود. وقتی چنین فردی به مقام و پستی هم برسد، در مسائل واقعیت را میبیند و میفهمد، اما با کمال پررویی میگوید نه خیر، حق همان است که من گفتم!