لحظههای قرآنی
او در آن زمان رهبر معظم انقلاب اسلامی نبود. سیدی روحانی و خوش سیما بود که هر لحظه منتظر بود به خانهاش بریزند و او را با تحقیر و توهین به ساواک ببرند و یا در خیابان و کوچههای خلوت بدون خبر خانوادهاش بربایند. آن روزها چنین نبود که افتخار کنی خدمتش رسیدی بلکه میبایست در پوشش و پنهانی به نزدش میرفتی.
ارتباط با او خطرانگیز و هزینهبر بود و پیامد آن سلول و زندان. چون هرکس یک جلسه با او مینشست گل دوستیاش را میچید و مریدش میشد. در منطق جذاب و شور حضورش محو میشد، در حضورش خودت را فراموش میکردی و از مسئولیتبانی سرشار میشدی. رسالتی به گستره هدایت همه آدمیان بردوشت میدیدی و غمی به پهنه همه مرزهای جهان اسلامی بر جان و روانت مینشست. از غربت قرآن میگفت و از خواب زندگی مسلمانان. در این غم جانش شعلهور بود. عطر آب شدن شمع وجودش دماغ را برمیانگیخت و انگیزهاش، جان را سبب میشد. چنان شوری در دل داشت که هرچه فریاد میکرد، آرام نمیشد. توهینها و تکفیرها، زندانها و شکنجهها، نه تنها مسئولیتبانی او را کمرنگ نمیکرد که فروغش میبخشید و برافروختهترش میکرد. پایوری و مبارزه پیگیر او در گسترش اندیشهاش، جوانان حوزه و دانشگاه را بر شمع وجودش گرد آورد. در حوزه علمیه از قرآن زندگیساز میگفت و سیرت کمالبخش امامان معصوم علیهالسلام، از ستمستیزی پیروان علی(ع) میسرود و واز تربیت انسان مجاهد قرآنی. سکوت سرد جامعه را با نفس گرم قرآنی و علویاش میشکست و ترس از رژیم ستمشاهی را با تفسیر از سوره توبه و انفال از دل شنوندگان میزدود.
در همان سالهای نخست طلبگی، وصف و نام او را از دوستان گنابادی شنیدم. با شور و شتاب از مدرسه نواب، راهی مدرسه میرزا جعفر، واقع در صحن امام هشتم(ع) شدم. بست بالا را پشت سر نهادم و وارد صحن و سرای اسماعیل طلایی که امروز صحن انقلاب نام دارد، شدم. با ورود به صحن انقلاب چشمت بر گنبد طلایی امام غریب روشن میشود، امامی که صحن و سرا و رواق و روضهاش پر است از مردمی که با ولایت زندگی میکردند و ولایت امام معصوم را در دل پاس میداشتند. اشک میریختند و فریاد میکردند ولی بر جامعه و زندگیشان ولایت طاغوت سنگینی میکرد و سایه سنگین رژیم ستمشاهی پشت و کمرشان را شکسته و دهانشان را بسته بود. روبروی پنجره فولاد میایستی، سلامی دیگر و حال و توجهی جدید. به ایوان ورودی مدرسه میرزا جعفر که روبروی گنبد طلاست رسیدم. باز هم رو به گنبد حضرت«ع» و صفا و سلامی دیگر، مدرسه قدیمی میرزا جعفر سرشار از خاطرات و خطرات است. در محوطه ورودی آن یک طرف کتابخانه مدرسه است و در طرف راست آن مدرس و مسجد مدرسه میرزا جعفر قرار داشت. چه انتخاب خوبی؟ در قلب مشهد و کنار مرقد امام غریب«ع»، سرود غربت دین جدش را سرودن و رنج و تنهایی و بیکسی او را در طوس زمزمه کردن. مسجدی که در پگاه آن زاهد وارسته و عالم ربانی میرزا جواد آقای تهرانی، تفسیر دل میگفت و در صبح و ظهر آن آیت الله میرزا حسنعلی مروارید نماز عشق میخواند و در این میان، تفسیر زندگی، تفسیر حماسه و حضور و اقدام، تفسیر شور و شعور قرآن آقا سیدعلی خامنهای جهاد را با اجتهاد آشتی میداد و اقدام و حماسه را با نیایش و نماز در هم آمیخت.
وارد شبستان شدم. طلاب پروانهوار دور او حلقه زده بودند. بارانیترین و دلپذیرترین لحظههای عمرم آن لحظهای بود که در آن جمع نشستم. آیات سوره انفال را با بیان جذاب و دلانگیزش قرائت میکرد و مراد و معانی آیات را بر مینمود، نور و شعور قرآنی با شوق جوانیام در هم میآمیخت و بهجت و لذتی به عظمت همه زندگی بر جانم میریخت. هنوز غوغا و غلغله درونی شاگردان را که در جنبش شانهها و تکان سر و بدنشان نمود مییافت، حس میکنم. هنوز تصویر آن لحظهها جان و روحم را طراوت میبخشد. درس شروع میشود و هر کس به اندازه فهم و درک و ظرفیتش بهره میبرد و من که هفده سال از عمرم را پشت سر گذاشته بودم نیز به اندازه گستره فهم و داناییام بهره میگرفتم. درس او تنها ذهن را اقناع نمیکرد که جان را قانع مینمود و لحظههای شورانگیز جوانی را شعور و شور الهی میبخشید، فطرت مخاطب را بیدار و تعهد فراموش شده انسان را در ازل به یاد میآورد و صراط مستقیم زندگی را فرادید انسان مینهاد «الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبد الشیطان ان اعبدونی هذا صراط مستقیم»
با تلاوت و تفسیر آیات «قاتلوا ائمه الکفر فانهم لاایمان لهم 000» و «قاتلوا الذین یلونکم من الکفار» پایههای رژیم ستمشاهی را به لرزه در میآورد. میگفت در جهاد با کفر بایست از راهبران کافرپیشه آغاز کرد و موانع هدایت و فلاح را از سر راه نور هدایت قرآن برداشت و این را بایست ازجامعه خودمان شروع کنیم.
«قاتلوا الذین یلونکم من الکفار»
کلمات را میبلعیدم و با قید آنها در قلم و نوشتن در کاغذ اندکی آرام میگرفتم. طنین صدای دلانگیز و رسای از سر درد او در فضای سنگین و خواب زده حوزه علمیه مشهد هنوز در جانم سرودی است که یاد آن در درونم حرکت و تعهد را زنده میکند.
او از اسلام زندگی میگفت، از قرآنی که بایست بر زندگان خوانده شود نه در گورستان و ایام برات: «12 تا 15 شعبان» آن روزها در صحن انقلاب امروز، قرآن خوانان اجیر میشدند و در آن صحن برای اموات قرآن میخواندند او بر کرسی درس نشست با صورتی بر افروخته و دلی پر از غم، سرود غربت قرآن را خواند، با شور و هیجان شگفتی به نقد این نوع رفتار با قرآن پرداخت و از قران زندگی، قرآن نجاتبخش و قران جامعه ساز میگفت. میگفت امامان معصوم در هجوم فتنههای تاریک در حزن ما را به قرآن فرا خواندهاند : «اذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقران»
او حرمت گذاری قرآن را در آوردن آن به متن جامعه میدانست و میگفت قرآن کتاب هدایت است، کتابی برای هدایت بشر، کتابی است که مکه جاهلی را از جهل نجات بخشید و یثرب جاهلی را به مدینه النبی و آرمان شهر اسلامی تبدیل نمود.
قرآن را کتابی دشوار که نباید مردم به معانیاش نزدیک شوند و تفسیر آن مخصوص ائمه معصوم است، نمیدانست که میگفت همدم انسان است و چراغ راه او در فراز و فرودهای زندگی. شیوهای ویژه در تفسیر قرآن داشت، آیات را جدا جدا معنا نمیکرد که در منظومه حرکت و تربیت و مبارزه با شیطان درون و بیرون و درس زندگیسازی و جامعهپردازی و تابلو راهنمای بشر به سوی سعادت و خوشبختی، به تفسیر آیات میپرداخت و هر پیام قرآنی را یک پازل سعادت زندگی و خشتی از بنای جامعه عدل اسلامی به شمار میآورد که بایست هم آن را فهمید و هم در زندگی فردی و اجتماعی نماد و نمود بخشید. در جایگاه نماز فرمود: نماز سرود ملی مسلمانان است اگر درست برپا گردد. اقامه نماز به برپایی و انجام درست نماز است نه فقط خواندن آن، مهمترین حالتی که نماز به او برپا میشود توجه به خداست که اگر این حالت در نمازگزار رسوخ پیدا کرد همه رذایلی که قائم به خود و اجتماع است، دور خواهد شد.
در جایی دیگر: «باید بدانیم که موضوع نماز در مجموع احکام اسلامی کجا قرار دارد، نماز در راس عبادات است، اما نمازی که انسانها را بالا میبرد و میسازد و آنها را برای نبرد در راه خدا آماده میکند. نماز یعنی ضامن تحمل تمام رنجها و مشقات در راه خدا. این چنین نمازی است که دشمن از برپایی آن هراس دارد.
جایگاه «امر به معروف و نهی از منکر» را در جغرافیای زندگی فردی و اجتماعی مسلمانان چنین تصویر کرد: مجموعه دین مانند یک دستگاه و بنیانی است دارای اجزای گوناگون.
هرجزیی یک نقش در بنای این بنیاد و کارکرد دستگاه بر عهده دارد که اگر آن جزء نباشد دستگاه ناقص و مختل میشود و امر به معروف و نهی از منکر ضامن بقاء و سلامت اسلام است بدین معنا که اگر نباشد قطار جامعه اسلامی منحرف خواهد شد.
او از سکوت عالمانی که تقیه را بهانه عافیتطلبی خویش کرده بودند و به بهانههای گوناگون امر به معروف و نهی از منکر را وانهاده بودند، رنج میبرد و میگفت: عالمان و روشنفکران دینی در صدر اسلام با نور قرآن زوایای تاریک زندگی بشر را روشن مینمودند و چهره ستم را از پس ماسک عوامفریبی و غوغاسالاری بر ملا میکردند، آنان احیای امر به معروف و نهی ازمنکر را در جامعه واجب میدانستند، هم مردم را دعوت به اقامه این فریضه بزرگ میکردند و هم خود جلودار در امر به معروف و نهی از منکر بودند.
گرچه در یادداشتهای تفسیریام نکتههای بدیع بسیاری از نوع نگاه و نگرش او به دین و قرآن ثبت شده است ولی در این جا با آوردن توصیه روایتی که درباره عالمان بیعمل خواندند، بسنده میکنم: با زبان و دل و قلب خود از هر راهی که ممکن است در مقابل منکر بایستید ولی متوجه باشید که بدی را که از بین میبرید، برای خدا باشد نه برای سلطنت و قدرت، طالب مال در این راه نباشید و بر طبق طاعت خدا عمل کنید. قال ابو جعفر الباقر«ع»: «ان الهون ما انا صانع بعالم غیر عامل ان اخرج من قلبه حلاوه ذکری»، آسانترین چیزی که با دانشوران بیعمل انجام میدهم آن است که شیرینی و لذت مناجات با خود را از او میگیرم. چه زیباست مفسر ژرفاندیش و فقیه قرآنشناس ما بار دیگر بر کرسی تفسیر در کنار منبر فقه قرار گیرد و میلیونها تشنه کام حقایق قرآن را از گوارای دریای حیاتبخش قرآن سیراب سازد.
عبدالرضا ایزدپناه
خاطره رهبری از اجلاس فوقالعاده مجلس خبرگان
آنچه که در خصوص تعیین رهبر واقع شد و بار این مسؤولیت بر دوش بنده کوچک ضعیف حقیر گذاشته شد، برای خود من حتّی یک لحظه و یک آن از آنات گذشته زندگی، متوقع و منتظر نبود. اگر کسی تصور کند که در طول دوران مبارزه و بعداً در طول دوران انقلاب و مسؤولیت ریاست قوّه اجرایی، حتّی یک لحظه در ذهن خودم خطور میدادم که این مسؤولیت به من متوجه خواهد شد، قطعاً اشتباه کرده است. من همیشه خودم را نه فقط از این منصب بسیار خطیر و مهم، بلکه حتّی از مناصبی که به مراتب پایینتر از این منصب بوده است - مثل ریاست جمهوری و دیگر مسؤولیتهایی که در طول انقلاب داشتم - کوچکتر میدانستم. یک وقتی خدمت امام(ره) این نکته را عرض کردم که گاهی نام من در ردیف بعضی از آقایان آورده میشود، در حالی که در ردیف آنها نیستم و من یک آدم کوچک و بسیار معمولی هستم. نه اینکه بخواهم تعارف کنم؛ الان هم همان اعتقاد را دارم. بنابراین، چنین معنایی اصلاً متصور نبود.
البته در آن ساعات بسیار حساسی که سختترین ساعات عمرمان را گذراندیم و خدا میداند که در آن شب شنبه و صبح شنبه چه بر ما گذشت، برادرها از روی مسؤولیت و احساس وظیفه، با فشردگی تمام، فکر و تلاش میکردند که چگونه قضایا را جمعوجور کنند. مکرر از من به عنوان عضو شورای رهبری اسم میآوردند، که البته در ذهن خودم آن را رد میکردم؛ اگرچه به نحو یک احتمال برایم مطرح میشد که شاید واقعاً این مسؤولیت را به من متوجه کنند.
در همان موقع به خدا پناه بردم و روز شنبه قبل از تشکیل مجلس خبرگان، با تضرع و توجه و التماس، به خدای متعال عرض کردم: پروردگارا! تو که مدبر و مقدر امور هستی، چون ممکن است به عنوان عضوی از مجموعه شورای رهبری، این مسؤولیت متوجه من شود، خواهش میکنم اگر این کار ممکن است اندکی برای دین و آخرت من زیان داشته باشد، طوری ترتیب کار را بده که چنین وضعیتی پیش نیاید. واقعاً از ته دل میخواستم که این مسؤولیت متوجه من نشود.
بالاخره در مجلس خبرگان بحثهایی پیش آمد و حرفهایی زده شد که نهایتاً به این انتخاب منتهی شد. در همان مجلس، کوشش و تلاش و استدلال و بحث کردم، تا این کار انجام نگیرد؛ ولی انجام گرفت و این مرحله گذشت.من همین الان خودم را یک طلبه معمولی و بدون برجستگی و امتیازی خاص میدانم؛ نه فقط برای این شغل باعظمت و مسؤولیت بزرگ، بلکه - همانطور که صادقانه گفتم - برای مسؤولیتهای به مراتب کوچکتر از آن، مثل ریاست جمهوری و کارهای دیگری که در طول این ده سال داشتم. اما حالا که این بار را روی دوش من گذاشتند، با قوّت خواهم گرفت؛ آنچنان که خدای متعال به پیامبرانش توصیه فرمود: «خذها بقوّه».
برای این مسؤولیت، از خدا استمداد کردم و باز هم استمداد میکنم و هر لحظه و هر آن، در حال استمداد از پروردگار هستم، تا بتوانم این مسؤولیت را در حد وسع خودم - که تکلیف هم بیش از وسع نیست - با قدرت و قوّت و حفظ شأن والای این مقام، حفظ کنم و انجام بدهم. این تکلیف من است، که امیدوارم انشاءاللَّه مشمول لطف و ترحم الهی و دعای ولیّعصر(عج) و مؤمنین صالح باشم.
سخنرانی در مراسم بیعت ائمه جمعه سراسر کشور به اتفاق رئیس مجلس خبرگان، 12/04/1368
در منزل شهید ارمنی
در دوران ریاست جمهوری حضرت آیتالله خامنهای، روزی ایشان برای دیدار خانوادههای شهدا به منطقه مجیدیه تهران تشریف بردند. پس از دیدار با چند خانواده شهید، پرسیدند: آیا باز خانواده شهیدی در این محله وجود دارد؟ دوستان گفتند: تنها یک خانواده مسیحی باقی مانده است-که فرزندشان درجنگ ایران و عراق شهید شده است- آیا به خانه آنها هم تشریف میبرید؟ مقام عظیم الشأن ولایت جواب مثبت دادند.
هنگامی که خبر را به اهل خانه دادند، از فرط خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدند. خانمها سراسیمه برای حفظ حجاب به دنبال پوششی رفتند. حضرت آیتالله خامنهای به منزل آن خانواده مسیحی وارد شدند و به گرمی با آنان برخورد کردند. در زمان پذیرایی نیز- طبق فتوای اجتهادی خود که مسیحیان و اهل کتاب را پاک میدانند- از میوههایی که برای ایشان آورده بودند تناول کردند وبه دیگران نیز با اشاره فرمودند: شما نیز میل کنید تا آنان بدانند که ما آنها را از خودمان میدانیم.
حجت الاسلام و المسلمین موسوی کاشانی، از اعضای بیت مقام معظم رهبری
زندگی الگو
خدای متعال برای ما رهبرانی قرار داده که با زندگی ساده خود برای ما الگو بودهاند. یکی از آنان حضرت امام خمینی (رحمهالله علیه) بود. پس از وی حضرت آیتالله خامنهای نیز چون اوست. ایشان میفرمودند که:
« من وقتی ازدواج کردم همسرم از پدرش، که فرش فروش بوده، فرشی به عنوان جهیزیه به همراه داشته است که هنوز نیز، با وجود فرسودگی آن، در منزل ما از آن استفاده میشود و بجز آن، قالی دیگری در منزل نداریم. چند مرتبه اخوالزوجهها گفتهاند که این قالی نخ نما شده و خواستهاند که آن را عوض کند ولی من اجازه ندادهام. اصلا در طول زندگی خود، نه قالیچهای خریدهام و نه فرشی به خانه اضافه کردهام، حتی آنها را تبدیل به احسن نیز نکردهام.
من در طول این دوران یک مرتبه گوشت تازه نخریدهام، کوپن گوشت سردی که همه مردم از آن استفاده میکردند ما نیز از آن استفاده میکردیم، مگر آنکه گوشت نذری میآوردند. سایر مایحتاج زندگی مثل پنیر، نفت و کره نیز به همین صورت تهیه میشود».
این زندگی رهبر ماست که در بالاترین مقامات این کشور قرار دارد و در طول زندگی خود، زندان، شکنجه، تبعید و بسیاری گرفتاریهای دیگر را به جان خریده و برای خدمت به اسلام به عنوان فردی شایسته مشغول انجام وظیفه است.
آیتالله مصباح یزدی، کتاب مباحثی درباره حوزه، ص: 215
خانهای مانند همه
ایشان با خانواده تا مدتها در یک اتاق درون مجموعه اداری زندگی میکردند. همسر رئیس جمهور وقتی از خانه بیرون میآمدند در واقع وارد قسمت اداری میشدند. حتی بعد که ریاست جمهوری به ساختمان سفید منتقل شد، ایشان در اتاقی چسبیده به دفترشان زندگی میکردند و فرزندان آقا واقعا حالت زندانی داشتند؛ اما بعدها یعنی 4سال پس از شروع ریاست جمهوری پشت ساختمان نخست وزیر 2خانه هر یک به مساحت حدود 100 مترمربع پیشبینی شد که در یکی رئیس جمهور و دیگری نخست وزیر با خانواده زندگی میکردند.
تا آن موقع آقا اجازه نداده بودند منزلشان مفروش باشد و آن اتاق پوشیده از موکت بود، اما دوستان تلاش کردند آن منزل را مفروش کنند که همچنان آقا اجازه ندادند و فرشها جمع شد.
هاشم طالب، مسئول خبرنگاران حوزه دولت نهاد ریاست جمهوری
مقدمات یک عروسی
چند روز پس از خواستگاری خانواده بزرگوار حضرتآیت الله خامنهای از دختر بنده، خدمت مقام معظم رهبری رسیدم. ایشان فرمودند: آقای دکتر! اگر خدا بخواهد با هم خویشاوند میشویم. عرض کردم چطور؟ فرمودند: آقا مجتبی و دختر خانم شما ظاهراً یکدیگر را پسندیدهاند و در گفتگو به نتیجه رسیدهاند. حالا نظر شما چیست؟ عرض کردم: آقا اختیار ما هم دست شماست! آقا فرمودند: شما و همسرتان استاد دانشگاه هستید و زندگی شما با زندگی ما متفاوت است. تمام زندگی ما غیر از کتابهایم، یک وانت لوازم کهنه است. خانه ما هم دو اتاق اندرونی دارد و یک اتاق بیرونی که مسئولان میآیند و با من دیدار میکنند.
من پولی برای خرید خانه ندارم. خانهای اجاره کردهایم که قرار است، در یک طبقه آن آقامصطفی و در طبقه دیگر آقامجتبی زندگی کنند. ما زندگی معمولی داریم و شما زندگی خوبی دارید، مثل ما زندگی نکردهاید. آیا دختر شما حاضر است با این وجود زندگی کند؟! زیبایی و دقت سخن رهبر معظم انقلاب برای من بسیار جالب بود. موضوع را به دخترم گفتم و او با روی باز استقبال کرد.
غلامعلی حدادعادل رییس هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی
سرزنش صحنهسازان
در یکی از سفرهای مقام معظم رهبری به استان مازندران، آقا وارد منطقه محرومی به نام ارس مالخوست شدند. معظم له وقتی برای بازدید به مدرسهای وارد میشوند، مشاهده میکنند که تمام میز و صند لیها نو است آقا احتمال میدهند این کارها تشریفاتی است و برای ورود معظم له این کارها انجام گرفته است. مقام معظم رهبری با تیزبینی و ذکاوتی که دارند از بچهها سؤال کردند که به من بگویید این میز و صند لیها را چه زمانی برای شما آوردهاند. یکی از بچههای کلاس جواب داد: آقا همین دیروز اینها را آوردهاند.
آقا نگاه عتابآلودی به آن مسؤول انداختند و فرمودند: ضرورت ندارد به خاطر مسؤولینی که خودشان نسبت به مشکلات واقفند، بخواهید صحنهسازی کنید.
سردار باقرزاده، مسؤول سابق کمیته جستجوی مفقودین
شهادت یادگار امام از زندگی ساده رهبری
وظیفه خود میدانم این مهم را به مردم مسلمان و انقلابی ایران بگویم که من از وضع منزل حضرت آیتالله خامنهای مطلع هستم. در خانه مقام معظم رهبری هرگز بیش از یک نوع غذا بر سر سفره نیست. خانواده ایشان روی موکت زندگی میکنند. روزی به منزل ایشان رفتم، یک فرش مندرس و پوسیده زیر پاهایم پهن بود که من از زبری و خشنی آن فرش- که ظاهراً جهیزیه همسر ایشان بود- اذیت میشدم از آنجا برخاستم و به موکت پناه بردم.
مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی
ارتباط با جوانان
یکی از اسناد ساواک که ارتباط مقام معظم رهبری را با نسل جوان مورد تأکید قرار میدهد، سند شماره9/3003 به تاریخ 1/8/1353 است که مینویسد: مطهری از این که نماز جماعت سیدعلی خامنهای در مشهد (توسط ساواک) تعطیل شده، ابراز ناراحتی کرده و گفته است : سید علی خامنهای از نمونههای ارزندهای است که برای آینده موجب امیدواری است و در این مدت کوتاه در مشهد، کارهای پر ثمری انجام داده که یکی از آنها جمع کردن جوانان روشنفکر حوزه و دانشگاه است.
سلاله الابرار، ص 88 ، به نقل ازاسناد ساواک، آرشیو وزارت اطلاعات، ش27 به ارزیابی573 مرکزاسناد انقلاب اسلامی
حفظ بیتالمال
یک روز مهمان مقام معظم رهبری بودم. فرزند ایشان آقا مصطفی نیز نشسته بود که سفره گسترده شد، آیتالله خامنهای به وی نگاهی کرد و فرمود: شما به منزل بروید. من خدمت ایشان عرض کردم: اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند، من از وی درخواست کردهام که با هم باشیم.
آقا فرمودند: این غذا از بیتالمال است، شما هم مهمان بیت المال هستید. برای بچهها جایز نیست که بر سر این سفره بنشینند. ایشان به منزل بروند و از غذای خانه میل کنند. من در آن لحظه فهمیدم که خداوند چرا این همه عزت به حضرت آقا عطا فرموده است.
آیتالله جوادی آملی
زیرکی سیاسی
در لیبی، خیمهای بر پا کرده بودند که ارتفاع در ورودی آن خیمه کوتاه بود و به ناچار هرکس میخواست وارد بشود، باید خم میشد. از طرفی داخل خیمه، روبروی در، عکس قذاّفی بود، یعنی هر کس وارد میشد ناخواسته در مقابل عکس قذّافی سر خم میکرد. حضرت آیت الله خامنهای وقتی میخواستند وارد خیمه شوند، به قهقرا (پشت) وارد میشوند تا در مقابل عکس قذّافی سر خم نکنند.
آیتالله خزعلی
آن نمازجمعه تاریخی
در زمان جنگ، زمانی که آیتالله خامنه ای رئیس جمهور بودند، روزی ایشان در حال ایراد خطبههای نماز جمعه بودند که دشمنان با برنامهریزی قبلی، بمبی را در محل برگزاری نماز جمعه منفجر کردند. بلافاصله بعد از انفجار، معظمله دست را بالا آوردند و خطبهها را ادامه دادند. طمأنینه و آرامش ایشان، نشان از آن داشت که این صحنه، هیچ تأثیری در شکستن روحیه بلند آقا نداشته است. مردم نیز با متانت و صبر، فوراً نظم جلسه را برقرار کردند و خطبههای نماز جمعه ایشان، همچنان ادامه یافت، گویا هیچ حادثهای رخ نداده بود، در صورتی که در آن لحظه، عدهای شهید و بدنهایشان قطعه قطعه شده بود و مردم نظارهگر پیکرهای تکه تکه شده آنها بودند. آن صحنه، از صحنههای به یادماندنی و جاویدان انقلاب اسلامی است.
حجت الاسلام والمسلمین محمدی عراقی
املت ساده
یک روز که در منزل مقام معظم رهبری در خدمت ایشان بودم بحث ما قدری به طول انجامید و نزدیک مغرب شد. پس از اقامه نماز در محضر ایشان، معظمله رو به من کردند و فرمودند: آقا رحیم! شام را مهمان ما باشید. بنده در عین حال که این را توفیقی میدانستم، خدمتشان عرض کردم: اسباب زحمت میشود. مقام معظم رهبری فرمودند: نه! بمانید هر چه هست با هم میخوریم. وقتی سفره را پهن کردند و شام را آوردند، دیدم غذای ایشان و خانوادهشان چیزی جز املت ساده نیست. من نیز بر آن سفره مهمان بودم و مقداری از همان غذای ساده را خوردم.
سردار سرلشکر رحیم صفوی، فرمانده سابق کل سپاه
کدامتان دویدهاید؟
ما چند روز قبل از این با شورای مدیریت حوزه علمیه قم جلسه داشتیم. به همان آقایان هم عرض کردم که ماها قدری کم کار میکنیم. ممکن است قدر مطلق کار ما، از قدر مطلق کار مخالفان ما بیشتر هم باشد - من این را رد نمیکنم - اما قدر نسبی کار ما، از قدر نسبی کار آنها خیلی کمتر است؛ زیرا که ما چنین رسالت عظیمی به عهده داریم، اما آنها رسالتشان کمتر از این است. رسالت آنها رسالت کسی است که وارد ساختمانی میشود، سنگ میزند تا شیشهها را بشکند! آیا این با رسالت ما قابل مقایسه است؟
اصلاً قابل مقایسه نیست. حالا اگر شما بخواهید با این کار مقابله کنید، با این رسالت عظیمی که هست، به نظر من خیلی باید تلاش بکنید و خیلی باید مطلب بنویسید. آقایان آمده بودند شکایت میکردند که برای خواجوی کرمانی سالگرد گرفته میشود و مبلغی هزینه میگردد، اما مثلاً برای شیخ مفید سالگرد گرفته نمیشود. این حرف درستی هم هست؛ یعنی شخصیت شیخ مفید، با شخصیت خواجوی کرمانی قابل مقایسه نیست... این اشکال، اشکال درستی است؛ اما به آن آقایان گفتم که به نظر شما این اشکال بر چه کسی وارد است؟ شما خیال میکنید که دولت جمهوری اسلامی نشسته سالگرد خواجو را تصویب کرده است؟ نه، آدم باهمتی در کرمان، چون همشهری خواجو بوده، به نظرش رسیده که چهطور است یک سالگرد برای خواجو بگیریم؛ بعد دوندگی کرده، این را دیده، آن را دیده، پولی جمع کرده، زحمتی کشیده و این مراسم سالگرد درست شده است. شما که در حوزه قم نشستهاید و شیخ مفید را میشناسید، کدامتان دویدهاید، سراغ این و سراغ آن رفتهاید، ولی برای شیخ مفید سمینار گرفته نشد، که حالا اعتراض میکنید؟! آقایان ساکت شدند! بعد من گفتم که هزار نفر هستند؛ شما از شیخ مفید بگیرید و همینطور جلو بیایید. بزرگان، علما، با رتبههای عظیم، از لحاظ علمی، از لحاظ ادبی، از لحاظ جایگاهشان در بنای عظیم معارف اسلامی - مثل خواجه نصیر، ابنادریس و دیگران - هستند، اما همت نیست! به نظر من، این بیهمتی در خیلی جاها هستند
مقام معظم رهبری در دیدار اعضای مجمع نویسندگان مسلمان، 28/7/1370
دیدار با جانبازان
در دیداری که مقام معظم رهبری از جانبازان شهر مقدس قم داشتند، از اولین نفری که مقابل در مستقر بود شروع به معانقه و روبوسی نمودند. هر یک از آنان دست خلف صالح حضرت امام (ره) را میبوسیدند و بر صورت و چشمان خود میمالیدند. گاهی گریه میکردند و دست به گردن معظمله میانداختند. از آنجا که برخی از عزیزان جانباز روی چرخهای خود نشسته بودند، ایشان به حالت خمیده باقی میماندندو صحبتهای آنان را گوش میدادند.
یکی از جانبازان عرض کرد: آقا من تقاضا دارم که انگشترتان را یادگاری به من بدهید. مقام معظم رهبری بلافاصله انگشتر خود را در آوردند و به ایشان دادند. جانباز دیگری عبای رهبر را برای تبرک درخواست کرد. معظمله عبای خود را برداشتند و به آن جانباز عطا فرمودند. جانباز ویلچری دیگری عرض کرد: آقا من میخواهم برای نجات از فشار قبر پیراهن شما را همراه کفنم داشته باشم. مقام معظم رهبری به حالت مزاح فرمودند: اینجا که نمیشود پیراهن را از تن درآورد! وقتی به محل اسقرارم رفتم، آن را برای شما خواهم فرستاد. دیدار طولانی و صمیمانه جانبازان که تمام شد، آقا به محل اقامت خود بازگشتند و پیراهن را توسط بنده برای آن جانباز فرستادند. این در حالی بود که جمعیت جانبازان از مدرسه فیضیه متفرق نشده بودند.
حجتالاسلام و المسلمین ذوالنوری، فرمانده تیپ مستقل 83 امام صادق
اگر با اخلاق و «زبان خوش» به سراغ جوانان بروید ...
مسجدی که بنده نماز میخواندم، بین نماز مغرب و عشا هیچ وقت داخل مسجد جا نبود؛ همیشه بیرون مسجد هم جمعیت متراکم بود؛ هشتاد درصد جمعیت هم از قشر جوان بودند؛ برای خاطر اینکه با جوان تماس میگرفتیم. در همان سالها پوستینهای وارونه مد شده بود و جوانان خیلی اهل مد آن را میپوشیدند.
یک روز دیدم جوانی که از این پوستینهای وارونه پوشیده، صف اول نماز در پشت سجاده من نشسته است؛ یک حاجی محترم بازاری هم که مرد خیلی فهمیدهای بود و من خیلی خوشم میآمد که او در صف اول مینشست، در کنار این جوان نشسته بود. دیدم رویش را به این جوان کرد و چیزی در گوشش گفت و این جوان یکباره مضطرب شد. برگشتم به آن حاجی محترم گفتم چه گفتی؟ به جای او جوان گفت چیزی نیست. فهمیدم که این آقا به او گفته که مناسب نیست شما با این لباس در صف اول بنشینید! گفتم نه آقا، اتفاقاً مناسب است شما همینجا بنشینید و تکان نخورید! گفتم حاجی! چرا میگویی این جوان عقب برود؟ بگذار بدانند که جوان با لباسی از جنس پوستین وارونه هم میتواند بیاید به ما اقتدا کند و نماز جماعت بخواند.
برادران! اگر پول و امکانات هنری نداریم، اگر فعلاً ترجمه قرآن به زبان سعدی زمانه را نداریم، «اخلاق» که میتوانیم داشته باشیم؛ «فی صفه` المؤمن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه». با اخلاق، سراغ این جوانان و دلها و روحها و ورای قالبهاشان بروید؛ آن وقت تبلیغ انجام خواهد شد.
مقام معظم رهبری در دیدار با مسئولان سازمان تبلیغات اسلامی، 26/3/1376
احمد سوکارنو ما را با هم رفیق کرد
جنبش عدم تعهد در یک برهه نسبتاً طولانی توانست در دنیا نقش ایفا کند؛ اما امروز متأسفانه نقش جنبش عدم تعهد کمرنگ شده است. در واقع پایهگذار اصلی این جنبش، سه چهار نفرِ معدود بودند که مؤثرترین آنها مرحوم احمد سوکارنو بود.
بد نیست خاطرهیی را هم در اینجا بگویم. سال 1353 شمسی (1974 میلادی) من با یکی دو نفر دیگر در سلول خیلی کوچکی در تهران زندانی بودم. طول این سلول 2.20 متر و عرض آن 1.80 متر بود. یک شب اول مغرب داشتم نماز میخواندم که یک نفر زندانیِ جدید را وارد سلول کردند. زندانیِ جدید از کمونیستهای خیلی متعصب و داغ بود. وقتی دید من دارم نماز میخوانم و فهمید مذهبی هستم، از همان اول برای من قیافه گرفت! هرچه سعی کردم با او ارتباط برقرار کنم، دیدم نمیشود؛ اخمهایش توی هم است و حاضر نیست با من گرم بگیرد. به او جملهای گفتم که بکلی تغییرش داد. گفتم احمد سوکارنو در کنفرانس باندونگ گفته است چیزی که ما را اینجا گرد آورده، وحدت دین یا عقیده یا نژاد نیست؛ بلکه وحدتِ نیاز است. گفتم من و تو در اینجا وحدتِ نیاز داریم؛ در یک سلول داریم زندگی میکنیم؛ یک مأمور پشت در مراقب ماست؛ یک بازجو و یک شکنجهگر منتظر من و توست؛ عقیده ما یکی نیست، اما نیازمان یکی است. گفتم وقتی وحدت نیاز در سطح عالَم میتواند تأثیرگذار باشد، در یک سلول به این کوچکی بیشتر میتواند تأثیرگذار باشد. پس از این صحبت، ما با هم رفیق شدیم! در حقیقت احمد سوکارنو ما را با هم رفیق کرد! امروز هم همینطور است؛ کشورهای ما وحدتِ نیاز دارند. امروز همه کشورهای اسلامی بدون استثناء مورد هدف توطئهها و طمعهایی هستند؛ این در حالی است که امکانات خیلی زیادی دارند.
نقل از سایت دفتر نشر آثار مقام معظم رهبری
من هم وزیرم!
او به من گفت که در صف نماز جمعه نشسته بودم که جوانی - که من را نمیشناخت - رویش را به من کرد و گفت: آقا! ببین واقعاً ایران چهقدر عوض شده است؛ این آقایی را که در صف جلو نشسته، میبینی؟ او یک وزیر است که کنار مردم آمده و روی زمین در صف نماز جمعه نشسته است. من نگاه کردم، دیدم آقای نعمتزاده است. مرحوم شهید کلانتری با آن لهجه شیرین ترکیاش به آن جوان گفته بود: پس من هم یک چیز عجیبتر به تو بگویم؛ من هم وزیرم!
مقام معظم رهبری در دیدار مدیران و مسئولان اجرایی استان خوزستان، 24/12/75
خاطرات سفر پاکستان
در سفر پاکستان وقتی آقا وارد شهر لاهور شدند اتفاق عجیبی افتاد. همه ما جا خورده بودیم، حتی خود پاکستانیها، حتی خود ضیاالحق که در آن سفر آقا را همراهی میکرد. قرار بود آقا با همراهی رئیس جمهور پاکستان از فرودگاه این شهر به مزار اقبال لاهوری (مسیری به طول فرودگاه مهرآباد تا میدان امام حسین ) بروند و زمانی حدود یک ربع ساعت برای طی این مسیر پیش بینی شده بود، اما طی این مسیر 4ساعت طول کشید، زیرا در آن روز بدون هیچ پیش بینی و تبلیغات و اعلام وسیع قبلی مردم لاهور استقبال عظیم و باشکوهی از آقا کردند؛ استقبالی در حجم همان استقبالی که روز ورود امام (ره) به وطن از ایشان شد.
وی ادامه داد: جمعیت در مسیری به طول حدود 15کیلومتر جا گرفته بود و بیشتر اوقات خودروی حامل دو رئیس جمهور را جمعیت روی دست بلند میکرد. دولت پاکستان هراسان شده بود، چون از رئیس جمهور کشوری دیگر چنین است استقبال عجیبی شده بود. آنها تا توانستند کوشیدند گروه خبرنگاران ایرانی قادر نباشند این صحنه باشکوه را منعکس کنند. ایراد امنیتی تراشیدند و از این قبیل و اما ما رفتیم یک جیپ روباز را که 4نیروی کار کنار آن بودند تصاحب کردیم، بچهها فیلم و عکس گرفتند که پخش شد.
به خاطر دارم که چندین مرتبه پیش آمد که این جیپ از فرط فشار جمعیت روی دو چرخ راه میرفت. بچههای کیهان، اطلاعات، ابرار و ایرنا هنوز به خاطر دارند که مردم لاهور شعار میدادند: درود بر خامنهای، مرگ بر ضیاالحق. اوضاع وحشتناک امنیتی به وجود آمده بود، اما لطف و رحمت الهی شامل ما شده بود که جان سالم به در بردیم.
هاشم طالب، مسئول خبرنگاران حوزه دولت نهاد ریاست جمهوری
از آمریکا می ترسید؟!
من و آقای هاشمی و یک نفر دیگر - که نمیخواهم اسم بیاورم - از تهران به قم خدمت امام رفتیم تا بپرسیم بالاخره این جاسوسان را چه کار کنیم؛ بمانند، یا نگهشان نداریم؛ به خصوص که در دولت موقت هم جنجال عجیبی بود که ما اینها را چه کار کنیم! وقتی که خدمت امام رسیدیم و دوستان وضعیت را شرح دادند و گفتند مثلاً رادیوها اینطور میگویند؛ امریکا اینطور میگوید؛ مسئولان دولتی اینطور میگویند؛ ایشان تأملی کردند و سپس با طرح یک سؤال واقعی پرسیدند: «از امریکا میترسید؟»؛ گفتیم نه؛ گفتند پس نگهشان دارید! بله، آدم احساس میکرد که این مرد خودش از این شُکوه ظاهری و مادی و این اقتدار و امپراتوری مجهز به همه چیز، حقیقتاً ترسی ندارد.
نترسیدن او و به چیزی نگرفتن اقتدار مادی دشمن، ناشی از اقتدار شخصی و هوشمندانه او بود. نترسیدن هوشمندانه، غیر از نترسیدن ابلهانه و خوابآلوده است؛ مثلاً یک بچه هم از یک آدم قوی یا یک حیوان خطرناک نمیترسد؛ اما آدم قوی هم نمیترسد؛ منتها انسانها و مجموعهها در قوّت خودشان دچار اشتباه میشوند و قوّتهایی را نمیبینند.
مقام معظم رهبری در دیدار اعضای دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت، 28/1/78
خانه پدر رئیس جمهور!
در دوران ریاست جمهوری که مرحوم پدر و مادرم در منزل خودشان زندگی میکردند، هیچ وقت به ذهن هیچ کس - نه به ذهن آنها، و نه به ذهن ما - خطور نمیکرد که حالا مثلاً چون ما رئیس جمهور هستیم، دستی بر این خانه بکشیم و آن را تعمیری بکنیم. حتی هنگامی که یکی از همسایههای ما در اینجا ساختمان بلندی ایجاد کرده بود که بر این حیاط مشرف بود و مادر ما هم نمیتوانست دیگر بدون چادر در حیاط راه برود، بعضی از دوستان گفتند خوب است شما بگویید این کار را نکنند؛ ما پیغام دادیم، دیدیم که گوش نکردند! ما راه قانونی هم نداشتیم؛ یعنی آنقدر داعی و انگیزه پیدا نشد که به آن همسایه فشار بیاورند که خانهات را مثلاً یک متر کوتاهتر درست کن. این از آن چیزهایی است که در یک نظام و در یک کشور، برای همه مایه خشنودی و دلگرمی است.
مقام معظم رهبری در بازدید از منزل پدری در مشهد، هفدهم مرداد 1374
زابل، مرکز دنیا!
چند ماه قبل از رحلت امام (رضواناللّهعلیه)، مرتب از من میپرسیدند که بعد از اتمام دوره ریاست جمهوری، میخواهید چه کار کنید. من خودم به مشاغل فرهنگی زیاد علاقه دارم؛ فکر میکردم که بعد از اتمام دوره ریاست جمهوری، به گوشهای بروم و کار فرهنگی بکنم. وقتی از من چنین سؤالی کردند، گفتم اگر بعد از پایان دوره ریاست جمهوری، امام به من بگویند که بروم رئیس عقیدتی، سیاسی گروهان ژاندارمری زابل بشوم - حتی اگر به جای گروهان، پاسگاه بود - من دست زن و بچهام را میگیرم و میروم! واللَّه این را راست میگفتم و از ته دل بیان میکردم؛ یعنی برای من زابل مرکز دنیا میشد و من در آنجا مشغول کار عقیدتی، سیاسی میشدم! به نظر من، بایستی با این روحیه کار و تلاش کرد و زحمت کشید؛ در این صورت خدای متعال به کارمان برکت خواهد داد.
مقام معظم رهبری در دیدار با مسئولان سازمان تبلیغات اسلامی، پنجم اسفند 1370
نمیدانم خدا با من چهکار دارد؟
من وقتی رفتم عیادت، ایشان هنوز کسالتشان زیاد بود و ضعف هم داشتند. وقتی مرا دیدند محبتی کردندو لبخندی زدند و من حال ایشان را پرسیدم، فرمودند: آقای ناطق این حادثه علیالقاعده باید مرا برده باشد علتش هم این است که سخنران در یک مکان ثابت نمیایستد و حرکت مختصری دارد و اگر خدای ناکرده ضبط هنگام انفجار در تراز سینه ایشان قرار میگرفت قلب ایشان را برده و ایشان قطعا شهید شده بود. با یک حرکت که چند سانت فاصله ایجاد شد این انفجار رخ داد و دست راست ایشان را برد. سمتی که قلب نیست. البته رگهایی را قطع کرده و آقای دکتر فاضل میگفت اگر 5 دقیقه دیرتر ایشان را رسانده بودند و عمل دیر انجام میشد باز کار تمام بود. چون خونریزی از شاهرگها فوقالعاده بود. خوب ایشان را وقتی آوردند درمانگاه عباسی، آنجا آماده نبودند و قبول نکردند.
رانندهای که الان هم خدمت ایشان است آقای جباری فداکاری کرد و بالاخره ایشان را رساندند بیمارستان بهارلو، میدان راهآهن و آنجا عمل کردند. آقا فرمودند من میباید میرفتم، لکن نمیدانم خدا با من چه کار دارد که مرا نگه داشته است. نمیدانم چهکار دارد. این گفته ایشان در سال 60 است که نمیدانم خدا با من چهکار دارد؟ این گذشت تا اینکه ایشان رهبر شدند و در خدمتشان هستیم، 5 ، 6 سال قبل کمتر یا بیشتر من گزارشی خدمتشان برده بودم و حیاط قدم میزدیم در خدمتشان تا گزارش بدهم، ایشان چون فرموده بودند که تو هم اهل ورزش هستی، قدمی بزنیم، گفتم: در خدمتتان هستم. یک بحثی پیش آمد، به ایشان گفتم حاج آقا یادتان است شما در بیمارستان فرمودید که علیالقاعده باید شهید شده و رفته باشم، نمیدانم خدا با من چهکار دارد. خدا با شما این کار را داشت و شما را نگه داشت تا امام که از دنیا رفت رهبری مثل شما بیاید و بساط را جمعوجور کند و مدیریت کند و قلب تپنده امت اسلامی بشود. خدا با شما این کار را داشت.
حجتالاسلام والمسلمینناطق نوری در برنامه فوق العاده
به امام بگو فدای سرتان!
مادر اسیری به من گفت که بچهام اسیر بود، امروز خبر آمد که شهید شده است، شما برو به امام بگو فدای سرتان، من ناراحت نیستم.... وقتی که خدمت امام آمدم، یادم هم رفت اول بگویم؛ بعد که بیرون آمدم، یادم آمد؛ به یکی از آقایانی که در آنجا بود، گفتم به امام عرض بکنید یک جمله ماند. ایشان پشت درِ حیاط اندرونی آمدند، من هم به آنجا رفتم. وقتی حرف آن زن را گفتم، امام آنچنان چهرهای نشان دادند و آنچنان رقتی پیدا کردند و گریهشان گرفت که من از گفتنش پشیمان شدم! این واقعاً خیلی عجیب است. ما این همه شهید دادیم؛ مگر شوخی است؟ هفتاد و دو تن از یاران انقلاب قربانی شدند؛ ولی او مثل کوه ایستاد و اصلاً انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است؛ حالا در مقابل اینکه اسیر را کشتهاند، چهرهاش گریان میشود؛ اینها چیست؟ من نمیفهمم. آدم اصلاً نمیتواند این شخصیت و این هویت را توصیف کند.
مقام معظم رهبری در دیدار اعضای ستاد برگزاری مراسم سالگرد ارتحال امام، 1/3/1369
دیدی این بچهها چه کردند؟!
هر دفعه که راجع به فداکاریهای مردم با امام صحبت میکردیم، ایشان به هیجان میآمدند و متأثر میشدند. مثلاً موقعی که در محل نماز جمعه تهران قلکهای اهدایی بچهها به جبههها را شکسته بودند و کوهی از پول درست شده بوده، امام در بیمارستان با مشاهده این صحنه از تلویزیون متأثر شدند و به من که در خدمتشان بودم، گفتند: دیدی این بچهها چه کردند؟! در آن لحظه مشاهده کردم که چشمهایشان پُر از اشک شده است و گریه میکنند!
مقام معظم رهبری در مراسم بیعت فرماندهان و اعضای کمیتههای انقلاب اسلامی، 18/3/68
ایشان «آقا روحاللَّه» است!
یکی از علمای معروف مشهد که بسیار هم مرد بزرگوار و خوبی بود و همین چند سال قبل از این به رحمت خدا رفت و در سن هشتاد سالگی هم به جبهه میرفت و پای خمپاره 60 و 81 و 120 مینشست و خمپاره هم میزد - مرحوم میرزا جواد آقا تهرانی - وقتی ما در آن سالها پیش ایشان میرفتیم، به ماها میگفت که شما این شخص - یعنی امام - را تازه شناختهاید؛ ولی ما چهل سال است که ایشان را میشناسیم.
میگفت من وقتی برای تحصیل از تهران به قم رفتم - چون ایشان تهرانی بود؛ مدت کوتاهی در قم مانده بود، بعد در مشهد اقامت کرده بود - در حرم حضرت معصومه (س) چشمم به یک آقای جوان زیبای خوشقیافه دارای محاسن مشکی افتاد که هر روز و شبی میدیدم ایشان در جای معینی میایستد، تحتالحنک را میاندازد و مشغول عبادت میشود. گفت محبت این مرد به دلم افتاد؛ بعد پرسیدم این آقا کیست؛ گفتند ایشان «آقا روحاللَّه» است - آن وقت به ایشان «آقا روحاللَّه» میگفتند - از آن وقت من به این مرد ارادت پیدا کردم
مقام معظم رهبری در دیدار با جمعی از دانشجویان تشکلهای اسلامی، 1/11/1376
امام : ملتها با شما هستند
ما که رفتیم، مردم ما را تحویل گرفتند؛ چون نماینده این کانون بودیم؛ نه اینکه ما به آنجا برویم و مردمی بیخبر باشند، آن وقت ما بگوییم چنین حادثهای اتفاق افتاده است. هنوز هم همینطور است. شما در این کشورهایی که نمایندگی نداریم، برای بار اول که وارد میشوید، اگر توفیق پیدا کنید که خودتان را به محافل مردمیِ متوقع برسانید - حالا آن گروههایی را که از این مسائل دورند، نمیگوییم - اگر به محافل دانشجویی و روشنفکری و محافل انسانهای متعهد و دلسوز و مخلص بروید، میبینید که این پیام، قبل از شما به آنجا رفته است.
من در سفرهایی که در دورههای مختلف به جاهای گوناگون داشتهام، بلااستثنا در همه کشورها - اعم از کشورهای اسلامی و غیراسلامی؛ حتی کشورهای کمونیستی - این را دیدم. ... در زمان ریاست جمهوری میخواستم به چند کشور سفر کنم. قبل از آن، در سطح جهانی و بینالمللی برای ما حادثهای اتفاق افتاده بود که تبلیغات صهیونیستی و امریکایی و استکباری به آن دامن میزد. من برای خداحافظی و گرفتن رهنمود و سفارشهایی که معمولاً امام در هر سفر به ما میفرمودند، خدمت ایشان رفتم. گفتم اتفاقاً در آستانه سفر ما این قضیه هم اتفاق افتاد و دولتها و دشمنان، روی این موارد، حسابی حساسند. ایشان گفتند: بله، لیکن ملتها با شما هستند. من در همان سفر این حرف را به وضوح مشاهده کردم که با صد نوع استدلال هم نمیشد اینگونه واضح برای من ثابت شود.
مقام معظم رهبری در دیدار وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و نمایندگان فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در خارج از کشور، 3/2/1370
طعم پیشنمازی
پیشنمازی، یعنی آدم مسجد را واقعاً محل کار خودش بداند؛ قبل از وقت، حتی قبل از دیگران، به آنجا برود و اوضاع مسجد را ببیند؛ اگر اشکالاتی در وضع ظاهری مسجد هست، برطرف کند؛ سجادهاش را پهن نماید؛ منتظر مردم بماند که بیایند؛ با یک یک افرادی که میآیند، تا آنجایی که میتواند، تماس بگیرد؛ به آنها محبت بکند؛ از آنها احوالپرسی کند؛ اگر مشکلی دارند، در آن حدی که برایش میسور است، برطرف کند؛ نه اینکه پادوی کارهای خدماتی مردم بشود - در بعضی از مساجد، چنین چیزهایی وجود دارد که قطعاً غلط است - در آنجا بنشیند، مردم به او مراجعه بکنند، درد دل بکنند، خودش را بر مردم عرضه کند، در معرض مراجعات مردم قرار بدهد؛ نماز را که تمام کرد، برای مردم مسئله و تفسیری بگوید؛ حرفی بزند و بلند شود بیرون برود؛ یعنی اینطور ساعتی از وقت خودش را در اینجا صرف بکند.
به نظر من، اینطور پیشنمازی، یک فرد خیلی مفید و مؤثر و بابرکت و جلب کننده عواطف است. در سایه چنین پیشنمازی است که وقتی او به آن کسانی که با مسجدش سروکار و رفت و آمد دارند، حتی کسانی که وقت هم نمیکنند به مسجد بروند، اما دورادور میدانند و از دیگران شنیدهاند که این آقا، چه آقای خوبی است، اشاره کند که فلان کار باید انجام بگیرد، نه بودجه میخواهد، نه قدرت قانونی میخواهد و نه بخشنامه لازم دارد؛ آن کار طبق نظر و گفته او انجام خواهد گرفت. در مسجد دانشگاه، اگر این روحانی صاحب این مسجد شود و به آنجا برود و بنشیند بحث کند، حتماً دانشجویان جذب میشوند. البته ممکن است مدتی نیایند و عدهای هم بدجنسی کنند، لیکن اصلاً دانشجو به یک نفر که مثل پدر با او برخورد کند و مشکلاتش را مرتفع سازد، احتیاج دارد. اگر چنین روحانیانی در آنجا باشد، اصلاً امکان ندارد که دانشجویان مراجعه نکنند.
رهبری در دیدار اعضای شورای مرکزی نمایندگان ولیفقیه در دانشگاهها، 8/7/69
برکت بزرگ انقلاب ، انس روز افزون جوانان ما به قرآن
البته گاهی در گوشه و کنار چند نفری دور هم جمع میشدند و تلاوتی میکردند؛ اما این رشد روزافزون و این سیل عظیم توجه جوانان و بچهها به قرآن، اصلاً مربوط به بعد از انقلاب است. به همین جهت، گاهی قبل از انقلاب بعضی از قراء به ایران میآمدند؛ ولی کسی نمیفهمید که اینها چه وقت آمدند و چه زمانی رفتند! قبل از انقلاب «شیخ ابوالعینین» با دعوت اوقاف به مشهد آمده بود.
من نوارهای او را قبلاً زیاد شنیده بودم و دورادور از خواندن او خیلی خوشم میآمد. ما با کسانی که او را دعوت کرده بودند، بکلی قطع رابطه کرده بودیم و با اینکه خیلی دوست میداشتم صدای او را گوش کنم، اما اصلاً به مجالسی که درست کرده بودند، نرفتم. در مسجد گوهرشاد مشهد، در آن ایوان مقصوره، جلسهای درست کرده بودند و قرآن میخواندند. آن کسانی که در آنجا نشسته بودند، گمان نمیکنم که به صد نفر میرسیدند؛ همینطور دورتادور نشسته بودند و به تلاوت قرآن گوش میکردند. در آن موقع هوا سرد بود و مجتبای ما هم که کوچک بود، همراهم بود.
چون نمیخواستم داخل جلسه بروم، ناگزیر در آن هوای سرد در غرفه بیرون نشستم تا صدایی را که پخش میشد، بشنوم. آن زمان جمعیت حدود صد نفر بود؛ در حالی که حالا وقتی شماها در جایی وارد میشوید، واقعاً همه شهر تکان میخورد.
مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از قاریان قرآن کریم، 20/11/1369
من دارم از عین خوش مصاحبه میکنم!
به قول امیرالمؤمنین (صلواتاللّهعلیه)، «من نام لم ینم عنه»؛ اگر شما در سنگر خوابت برد، معنایش این نیست که دشمنت هم در سنگر مقابل خوابش برده است؛ تو خوابت برده؛ سعی کن خودت را بیدار کنی. ما باید توجه داشته باشیم که انقلاب فرهنگی در تهدید است؛ کما اینکه اصل فرهنگ ملی و اسلامی ما در تهدید دشمنان است. من یادم میآید که در اوایل جنگ، گزارشهایی میرسید که مثلاً دشمن تا فلان جا آمده است؛ دشمن دارد فلان جا را بمباران میکند؛ مکرر هم از طرف نیروهای حزباللهی در محیطهای گوناگون انقلابی این مطلب تکرار میشد.
آن بنده خدایی که مسئول نیروهای مسلح بود، انکار می کرد و میگفت دروغ است؛ اصلاً چه کسی میگوید که عراق دارد به ما حمله میکند؟! در بین مردم شایع شده بود که عینخوش را گرفتهاند؛ او به آنجا رفت و از تلویزیون با او مصاحبه کردند؛ گفت: میگویند عینخوش را گرفتهاند؛ من الان دارم در عینخوش مصاحبه میکنم! او از عینخوش بیرون آمد؛ سه، چهار ساعت بعد دشمن عینخوش را گرفت! بله، دشمن بیرون عینخوش بود - در عین خوش نبود - اما این به معنای آن نبود که دشمن نیست.
مقام معظم رهبری در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی، 20/9/1370
پشت این کتاب خوب، زیارتنامه نوشتم
همین کتاب «فرمانده من» که ذکر شد، از آن بخشهای بسیار برجسته این کار است. نفس این فکر، فکر مهمی است. آنچه هم که آنجا نوشته شده و عرضه گردیده - حالا یا شما نوشتید، یا خود آن افراد نوشتند و برای شما فرستادند و بعد ویراستاری شده - بسیار چیز برجستهای است. من وقتی اینها را میخواندم، به این فکر میافتادم که اگر ما برای صدور مفاهیم انقلاب، همین جزوهها و کتابها را منتشر بکنیم، کار کمی نکردهایم؛ کار زیادی انجام گرفته است.... من کتابهایی را که میخوانم، معمولاً پشتش یادداشت یا تقریظی مینویسم؛ یعنی اگر چیزی به ذهنم آمد، پشت آن یادداشت میکنم.
این کتاب «فرمانده من» را که خواندم، بیاختیار پشتش بخشی از زیارتنامه را نوشتم: «السّلام علیکم یا اولیاءاللَّه و احبائه!» واقعاً دیدم که در مقابل این عظمتها، انسان احساس حقارت میکند. من وقتی این شُکوه را در این کتاب دیدم، در نفس خودم حقیقتاً احساس حقارت کردم
مقام معظم رهبری در دیدار مسئولان، نویسندگان و هنرمندان «دفتر هنر و ادبیات مقاومت»
حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 25/4/70
رعایت بیتالمال
من در زمان ریاست جمهوری برای یک کار شخصی، خدمت ایشان رفتم. ایشان مشغول نوشتن بودند و کار اداری را انجام میدادند. وقتی آن کار شخصی را میخواستند یادداشت بکنند، دیدم خودکار دیگری را از جیبشان درآوردند و یادداشت کردند و من با چشمانم دیدم که تا این حدّ مسائل بیتالمال را رعایت میکنند. آقازادههای ایشان هم زمانی که من مسوولیت در روابط عمومی بیت رهبری داشتم، از ما بعضاً نوار میخواستند. میگفتند که پول این نوار چقدر میشود و پولش را میدادند و این مسائل را رعایت میکردند.
حجّتالاسلام والمسلمین همدانی مسوول سابق روابط عمومی بیت رهبری ادامه دارد...