تاریخ انتشار : ۱۰ دی ۱۳۸۸ - ۰۸:۴۹  ، 
کد خبر : ۱۳۲۴۵۱

30 سال شطرنج

محمد صرفی اشاره: امروز در تاریخ معاصر ایران روز ویژه ای است. روزی با سه اتفاق مهم که هر یک از آنها برای یادآوری و بزرگداشت 13 آبان کفایت می کنند. 13 آبان هر قدر برای انقلاب و مردم برکت داشت برای رژیم پهلوی و ارباب یانکی اش نحس بود.

وقتی حضرت امام در 13 آبان 1343 از ایران تبعید شد، رژیم شاه گمان می کرد از دردسری بزرگ خلاص شده است اما نمی دانست پایان این سفر طولانی با سرنگونی تاج و تخت پادشاهی گره خواهد خورد.
13 آبان 1357 ، مقابل دانشگاه تهران مزدوران رژیم به سوی دانش آموزان و دانشجویان انقلابی آتش گشودند و عده ای را به خاک افکندند، غافل از اینکه آن گلوله های داغ، آخرین میخ هایی بود که بر تابوت سلطنت کوبیده می شد.
و بالاخره 13 آبان 1358 روزی بود که خواب را از سر آمریکایی ها و بلکه تمام دنیا پراند. قرن بیستم، انقلاب و شبه انقلاب های زیادی را تجربه کرده بود. آمریکایی ها هم که به حسابگری و دو دو تا چهار تا معروفند، حساب و کتاب کردند که با این انقلاب و انقلابی ها چه باید کرد. احتمالاً هم به این نتیجه رسیدند که جای نگرانی چندانی نیست چون تجربه نشان داده بالاخره باید انقلاب ها یک طرف غش کنند. وقتی رفقای گرمابه و گلستانی مانند لیبرال ها و ملی- مذهبی ها بر سر کارند، لابد به سوی قبله کاخ سفید غش می کنند. دولت موقت کار را به جایی رسانده بود که یکی از جاسوسان آمریکایی گفته بود: » اگر این دولت دوام پیدا کند روابط اقتصادی - سیاسی چنان خواهد بود که یک موقعیت بهتری برای ما به دست خواهد آورد .» به خیالشان آخوندها هم خیلی همت کنند، می روند قم و یک واتیکانی برای خودشان راه می اندازند و نهایت دخالتشان در امور مملکت پس و پیش کردن روز تعطیلی عید فطر خواهد بود!
البته بیچاره ها تقصیر هم نداشتند. چه کسی این انقلاب را می شناخت که آمریکایی ها بخواهند بشناسند. و تمام گره ماجرا در پسوند انقلاب بود؛ اسلامی! آمریکایی ها یا اصلا این «اسلامی» را ندیدند و یا اگر دیدند جدی اش نگرفتند و با خود گفتند اینها برای اینکه قدرت را مصادره کنند یک پسوند اسلامی هم به ته انقلاب چسبانده اند وگر نه انقلاب، انقلاب است دیگر، اسلامی اش یعنی چه!
ناگفته نماند البته آمریکا بیکار هم ننشست. غائله و توطئه بود که هر دم از این باغ می رسید تا اینکه بالاخره انقلابی ها آمدند. اما نه از در و برای مهمانی، بلکه از دیوار برای تصرف. حالا که آدم فکرش را می کند می بیند کار آن دانشجوها خیلی خیلی انقلابی بوده است. بعضی ها آن را «بازی با دم شیر» توصیف کردند و اگر با عینک غربی ها نگاه کنی؛ دیوانگی!
اصلاً غربی‌ها با اصل چیزی به نام انقلاب مخالف اند. می گویند انقلاب ها چیزی به جز کشتار و بدبختی بیشتر، عاید یک کشور نمی کنند. برای این حرف خود هم الی ماشاالله نظریه پردازی و تحقیق و پژوهش و کتاب دارند. حالا حساب کنید انقلابی که اصلش جای سوال دارد، در شرایطی که گوشه و کنار کشور هر خان و خانزاده ای برای خودش مدعی است، یک عده دانشجو، عرف و قانون و تاریخ دیپلماسی را به کشک هم حساب نکنند و از دیوار سفارت یک کشور غربی بالا بروند و آنجا را تصرف کنند و شصت - هفتاد نفر را هم گروگان بگیرند. حالا اگر سفارت هر کشور دیگری بود باز یک چیزی اما آمریکا که شوخی بردار نیست. ابرقدرتی که تا همین دیروز به قول حضرت امام ؛ «اگر یک خادم آمریکایی، اگر یک آشپز آمریکایی،مرجع تقلید شما را وسط بازار ترور کند، دادگاه های ایران حق محاکمه ندارند، اگر شاه ایران یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد بازخواست خواهد شد.»!
تا به حال از خودتان پرسیده اید چرا حضرت امام، تسخیر لانه جاسوسی را انقلاب دوم نامید؟ تفسیرهای زیادی درباره چرایی این تعبیر می توان داشت اما شاید مهم ترین عامل این باشد که تسخیر سفارت آمریکا، به دنیا و البته به خود انقلابیون فهماند چه قدرتی دارند. قدرتی که شاید خودشان هم از میزان و چگونگی آن کاملاً مطلع نبودند و آنها را مستقیماً با پدرخوانده تمام شرارت ها سرشاخ کرد.
بخواهیم یا نخواهیم آمریکا بزرگ است و قدرتمند. وقتی دشمن زیادی قوی است در بازی قواعد خودش را تحمیل می کند. حال طرف مقابل اگر بخواهد با همان قواعد وارد میدان شود نتیجه از ابتدا معلوم است اما کافی است قواعد بازی به هم بریزد.
شاید یک مثال این وضعیت خاص را بهتر تشریح کند. فرض کنید شما مجبورید با گری کاسپاروف مبارزه کنید و نتیجه بازی بر سر مرگ و زندگی یکی از طرفین است. شاید شما واقعاً توانایی ایستادگی در 20 حرکت یا بیشتر را هم داشته باشید اما هیبت نام حریفتان چنان عظیم است که اجازه نمی دهد حتی از توانایی های بالقوه خودتان بتوانید استفاده کنید. بدون شک در کمتر از چند حرکت مات می شوید و باید غزل خداحافظی را بخوانید. در حقیقت شما از همان اول می روید که ببازید. حالا فرض کنید حداقل یک کار از شما ساخته باشد. آن هم اینکه قواعد بازی را بهم بزنید. محکم بایستید و بگویید آقای کاسپاروف! چه کسی گفته سربازها فقط می توانند یک خانه حرکت کنند یا رخ نمی تواند مورب برود؟! البته چنین کاری شجاعت و جسارت زیادی می طلبد. یادتان باشد حریف شما قهرمان دنیاست و همه دنیا هم چهار چشمی مشغول تماشا هستند.
اگر شجاعتش را داشتید و دست به چنین کاری زدید مطمئن باشید کاسپاروف به شدت عصبانی می شود و داغ می کند. تماشاچی ها هم داد و بیداد راه می اندازند که این دیگر چه وضعی است! این که شطرنج نیست! بعد هم شروع می کنند به بد و بیراه گفتن و اگر بتوانند بطری های آبشان را هم نثار شما خواهند کرد!
فشارها بر روی شما خیلی زیاد است اما کاسپاروف هم چاره ای ندارد باید با شما مبارزه کند. تنها کاری که از دستش برمی آید تهدید و ترساندن و در مواردی هم تطمیع است تا شما را مجبور به بازی با قواعد خودش کند. اما شما کوتاه نمی ایید و با قواعد خودتان جلو می روید و بالاخره حریف هم مجبور می شود با قواعد شما بازی کند. البته قواعد جدید لزوماً پیروزی شما را تضمین نمی کند. حسن قواعد جدید در این است که پیش فرض های حریف باتجربه شما را به هم می ریزد. می گویند شطرنج بازهای قدر تا ده ها حرکت بعدی طرف مقابل را هم پیش بینی می کنند اما حالا شما این قدرت را از او گرفته اید. البته مهم ترین دستاورد این ماجرا ایجاد شوک به حریفتان است. در چنین حالتی حتی کاسپاروف هم شوکه می شود چون می فهمد شما برای تسلیم نیامده اید و او که فکر می کرده در همان چند حرکت اولیه شما را مات می کند، حالا بد جور درگیر شده و این اولین شکست برای او و یک پیروزی برای شماست.
آری! ما دست به مهره انقلاب زدیم و این یعنی اعلام مبارزه با ابر قدرت شطرنج سیاست و در حرکت بعدی که 13 ابان اتفاق افتاد قواعد بازی را شکستیم و نه تنها در چند حرکت اول مات نشدیم، بلکه کار به جایی می رسد که نشریه اشپیگل می نویسد: « زمانی ایالات متحده می توانست تصمیم بگیرد که چه کسی در ایران بر مسند قدرت بنشیند، اما امروز، در1980 آیت اللهی در تهران می تواند سرنوشت انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده را تعیین کند.»
البته آنها هر کاری از دستشان ساخته بود کردند. از لفاظی و تهدید گرفته تا قطعنامه و تحریم. وقتی هم دیدند فایده ندارد و به قول خودشان «مهمانی تمام شد»، زبده ترین نیروها و پیشرفته ترین امکاناتشان را شبانه راهی ایران کردند تا با اقتدار بازی را تمام کنند. اما شد آنچه می دانید و صبح پنجه شکسته عقابشان را روی کولشان گذاشتند و زدند به چاک جاده فضاحت.
30 سال از شروع این شطرنج نفس گیر می گذرد و هر دو حریف لحظات سخت و دشواری را پشت سر گذاشته اند.داورها هوای حریف را دارند و رسانه ها وابسته به او هستند. ژول و امکانات دارد و قلدر هم هست. هواپیمای مسافری ما را با 290 سرنشین می زند و تنها آبی که از آب تکان می خورد، در محل سقوط ژیکر قربانیان است. در این مدت هزار و یک حریف فرعی برای ما تراشیدند تا دشمن اصلی را فراموش کنیم. مهم ترینشان هم مهره سیاه صدام بود که هشت سال پشت سرش پنهان و آشکار ایستادند.
گذشت تا اینکه در دوره ای این سوی میز کسانی نشستند و مهره ها را حرکت دادند که اساساً اعتقادی به این مبارزه نداشتند. گفتند و نوشتند که ما را از این رقابت طولانی چه سود؟ اصلاً چرا باید روبروی آمریکایی ها باشیم؟ مهره لنگ تنش زدایی راندند و از گفت و گوی تمدن ها گفتند و در خانه تنش زدایی ماندند. نتیجه این عقب نشینی آن شد که آمریکا خانه افغانستان را اشغال کرد و ایران را محور شرارت خواند!
30 سال پس از آغاز این شطرنج، انقلابی ها دیگر مانند آن اوایل آماتور نیستند و البته آمریکایی ها هم آنقدر احمق نبوده اند که در این مدت فقط به حرکات ما نگاه کنند. بعد از این همه مدت فهمیده اند که با نشستن در کاخ سفید و جابجایی مهره های سیاه نمی توان به مصاف این حریف جسور رفت.
آنها دل به مهره های خاکستری بسته اند. روزی عباس عبدی در اروپا با یکی از گروگان های لانه جاسوسی نشست و فالوده خورد و عکس یادگاری انداخت. رسانه های غربی نوشتند؛ آشتی گروگان و گروگان گیر! بالاخره همین آقایی که امروز پوزش می طلبید، یک روز از دیوار ابهت آمریکا بالا رفته بود.
وقتی امثال موسوی خوینی ها را دیدند بیشتر گل از گلشان شکفت. چون او خبر تسخیر سفارت را به امام داده بود و یک روز مقابل لانه جاسوسی در اجتماع مردم پر شوری که فریاد «مرگ بر آمریکا» سر می دادند در سخنرانی غرایی گفته بود: «هر کس در راه مبارزه با آمریکا تفرقه بیفکند، جاسوس آمریکاست. هر کجا دیدید دو گروه با هم اختلاف دارند و سخنی غیر از مبارزه با آمریکاست، بدانید ماموران «سیا» نفوذ کرده اند.
دشمن اصلی مردم و انقلاب، در شرایط کنونی، امپریالیسم آمریکاست و هر گونه تفرقه افکنی در این مسیر، یا کار جاسوسان آمریکاست و یا به نفع آمریکا تمام می شود. مبارزه با آمریکا در حکم مبارزه با یک قدرت شیطانی است و ملت ایران باید با اتحاد و همبستگی و اطاعت از رهبری، با آمریکا مبارزه کند.اختلاف را کنار بگذاریم و اجازه ندهیم دشمن، یعنی جاسوسان آمریکا، در میان ما شکاف ایجاد کنند.»
در ایام اخیر هم مجمع روحانیون و رفقای موسوی خوینی ها کلی حرف زده اند و مثل ریگ بیابان بیانیه داده اند. شما آخرین جمله ای که آنان علیه آمریکا گفته باشند را به یاد دارید؟ راستی این حرف ها و بیانیه ها چه کسی را خوشحال کرد و به نفع چه کسی بود؟ کدام بیانیه ها و حرف ها را رسانه های آمریکایی روی سرشان می گذارند و حلوا حلوا می کنند؟ ماموران سیا کجا نفوذ کرده اند؟
آمریکایی ها می خواهند همان کاری را بکنند که ما کردیم؛ تغییر قواعد بازی! آنها در این مدت فهمیده اند که هر چقدر هم مهره های سیاهشان زیاد و قوی باشند از پس مهره های سفید روبرو بر نمی آیند و تنها انسجام آنها بیشتر می شود. اینجاست که بازی رنگ ها شروع می شود و مهره های سبز رنگ وارد صحنه می شوند تا در این گرد و خاک، دشمن اصلی پنهان بماند و دوست از دشمن قابل تشخیص نباشد. آمریکایی ها می توانند دلشان را به چند مهره سوخته و پیاده نظامی فریب خورده خوش کنند اما آنها هنوز هم در اشتباه به سر می برند. واقعیت آن است که دشمن هنوز هم حریف خود را نشناخته است. گمان می کند اگر فلان مهره را بزند برنده است. نمی داند حرکت واقعی این مهره ها در دستان کیست و از کجا ناشی می شود. همانطور که اوایل بازی نفهمید چه کسی پنجه عقابشان را در طبس شکست و بعدها هم خرمشهر را آزاد کرد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات