تاریخ انتشار : ۰۸ بهمن ۱۳۸۸ - ۱۰:۰۰  ، 
کد خبر : ۱۳۳۹۴۹
نگاه تک بعدی به زندگی و مبارزه با خانواده

نقد و نظری در باب آموزه‌های فمینیستی


گ. مقدمی
واژه ی فمینیسم را نخستین بار چارلز فوریه سوسیالیست قرن نوزدهم برای دفاع از حقوق زنان به کار برد. در ابتدای قرن بیستم میلادی و در جریان موج اول فمینیسم و تلاش برای کسب حق رای، عده ی زیادی از زنان خود را فمینیست نامیدند.
واژه ای که با آغاز دهه های شصت و هفتاد میلادی و اوج گرفتن موج دوم جای خودش را در ادبیات، سیاست، هنر، تاریخ، اقتصاد، حقوق، انسان شناسی و جامعه شناسی نیز باز کرد. فمینیسم در پی نقد همه اندیشه ها بود، فمینیست ها همگی معتقدند که به زنان به خاطر جنسیتشان ظلم شده است.
انواع فمینیسم
فمینیسم لیبرال
فمینیسم لیبرال یکی از شناخته شده ترین گرایش های اندیشه فمینیستی است، چهره معتدل یا رسمی فمینیسم را نشان می دهد و به تبیین جایگاه زنان بر اساس حقوق برابر و موانع مصنوعی در برابر مشارکت زنان در عرصه عمومی که فراسوی خانواده و خانه داری واقع شده می پردازد.
فمنیست های لیبرال، در تبیین نابرابری جنسی به مواردی هم چون تقسیم کار جنسی، جدایی عرصه عمومی و خصوصی (که مردان بیشتر در عرصه نخستین و زنان عرصه دوم جای دارند)، و فرایند اجتماعی کردن کودکان بگونه ای که بتوانند در بزرگسالی نقشی متناسب با جنسیتشان ایفا کنند، اکتفا می کنند.
فمینیسم مارکسیستی
مبانی و چارچوب نظری فمینیسم مارکسیستی برآمده از آرای مارکس و انگلس است. کتاب “منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت” انگلس، منبع کلاسیک فمینیست های مارکسیست است. بسیاری از داده های انسان شناسانه این رویکرد بر اساس نظریات مورگان طرح ریزی شده است. افرادی هم چون کلارا زتکین، الکساندرا کولنتای، ایولین رید، و لیز واگل، صاحب نظران اصلی فمینیسم مارکسیستی به شمار می آیند.
این گرایش از اندیشه فمینیستی بر اساس الگوی تحلیلی اندیشه مارکسیستی به تبیین چرایی موقعیت تحت ستم زنان می پردازد و پس از آن توضیح می دهد که برای تغییر این وضعیت چگونه باید مبارزه کرد. معتقدین به فمینیسم مارکسیستی بر این نظرند که اساس ستمی که بر زنان روا می رود ناشی از مالکیت خصوصی، تقسیم کار جنسیتی و در آخر نظام خانواده مردسالار است. از دیگر سو، نظام سرمایه داری را عامل اصلی بازتولید این نابرابری می دانند.
فمینیسم رادیکال
یکی از اصلی ترین تفاوت های فمینیسم رادیکال با گرایش های فمینیستی متقدم بر آن، نشات نگرفتنش از دستگاه های دیگر اندیشه است، دستگاه هایی که فمینیست های رادیکال را “مردانه” تلقی می کنند. فمینیسم رادیکال به زنانگی ارزش مثبتی بخشیده و زنان را به مثابه طبقه ای فرادست در برابر مردان قلمداد می کند. شاید بتوان گفت عمده ترین مفهوم در این جریان فمینیستی “ستم جنسی” به عنوان کهن ترین و شدیدترین شکل نابرابری است، ستمی که زنان به واسطه زن بودن خود متحمل آن می شوند.
فمینیسم روانکاوانه
فمینیست ها از نظریات روانکاوانه فروید برای توضیح این مسئله استفاده کردند که چطور آموزشهای دوران کودکی بر ناخودآگاه انسان اثر گذاشته و در دوران بزرگسالی سرباز می کند. نانسی چودوروف، کارول گیلیکان، کیت میلت و ژولیت میچل را می توان جز فمینیست های روانکاو به حساب آورد.
فمینیسم سوسیالیستی
در نتیجه مجادلات میان فمینیست های رادیکال و فمینیست های مارکسیست، بر سر علت فرودستی زنان و چگونگی تغییر وضعیت در دهه1970 رایج بود؛ نظریه های جدیدی شکل گرفتند که به فمینیسم سوسیالیستی شهرت یافتند. ژولیت میشل، هایدی هارتمن، و آلیسون جگر از جمله صاحب نظران اصلی این گرایش نظری هستند. مقاله “ازدواج ناموفق فمینیسم و مارکسیسم”، اثر هایدی هارتمن، از جمله آثار کلاسیک این جریان فکری است.
مسئله اصلی فمینیست های سوسیالیست توضیح چگونگی ترکیب نظام سرمایه داری و نظام مردسالاری است. به بیان دیگر، آن ها معتقدند که برای تحلیل وضعیت فرودستی زنان و هم چنین طراحی استراتژی مبارزاتی برای تغییر وضعیت نباید صرفا نگاهی تک بعدی داشت (صرفا طبقاتی مانند مارکسیست ها و یا صرفا روانکاوانه مانند برخی رادیکال ها)؛ بلکه باید مجموعه ای از شرایط و علل را در ایجاد موقعیت فرودست زنان بررسی نمود.
فمینیسم سیاه
جرقه زیر سئوال بردن جامعیت مفهوم زن در فمینیسم از مبارزات زنان سیاه پوست (در جهت رفع ستم از خود) زده شد. جریان فمینیسم سیاه در موازات مبارزات دهه های50 و60 سیاه پوستان آمریکا و در کنار موج دوم مبارزات ضد آپارتاید تئوریزه شد که از بزرگان این گرایش فمینیسم می توان به بل هوکس اشاره کرد. در واقع فمینیست های سیاه این مسئله را که همه زن ها صرف زن بودن در یک جبهه اند زیر سئوال برد. نتایج مصیبت بار مبارزات فمینیست های پیشین (که بیشترشان سفید و بورژوا بودند) و تناقضات موجود، در واقع برهان هایی قوی برای لزوم بازنگری بودند. به عنوان مثال، خانواده که یکی از نهادهای مورد انتقاد فمینیسم (رادیکال) بود، اتفاقا برای زنان سیاه نهادی بود که از آن ها در مقابل اشکال دیگر سرکوب (نژادی) محافظت می کرد، و سعی فمینیست های غالب آن زمان برای تضعیف آن می توانست معادل تشدید سرکوب زنان سیاه باشد. در واقع فمینیست های سیاه معتقد بودند این نظر باید در فمینیسم تئوریزه شود که سرکوب ماهیتی چند وجهی دارد و باید کلیت آن را در مورد زنان مورد انتقاد قرار داد.
فمینیسم پساساختارگرا
تحت تاثیر تئوری های پساساختارگرایانه و پسامدرن که توسط فیسوفانی چون فوکو (به عنوان فیلسوفی پساساختارگرا) و دریدا و لیوتار (به عنوان تئوریسین های پسامدرنیسم) نقش بارزی در گفتمان غالب دهه80 داشتند، باعث بوجود آمدن ترکیبی شد به نام فمینیسم پسامدرن یا پساساختارگرا. در واقع، فمینیسم پساساختارگرا از طریق فوکو به تئوری های روانشناسی (فروید، لاکان، باتای) وصل می شد. فمینیست های سیاه پیش از آن جرقه این مسئله را زده بودند که در کلیت مفهوم “زن” می توان تشکیک کرد. هرچند جواب آن ها به مسئله اضافه کردن جنبه ای به نام نژاد بر چند وجهی سرکوب بود اما به این مسئله می توان این گونه هم پاسخ داد که اصولا مفهوم زن کلیت ندارد و فمینیست ها با پذیرفتن این کلیت مرتکب اشتباه مفهومی مهلکی شده اند. این دیدگاه کاملا با نگاه پسامدرن به مفاهیم سازگار است؛
فمینیسم پسا استعماری
فمینیسم پسااستعماری (Postcolonial) از آبشخور فکری فمینیسم پسامدرن - پساساختارگرا و بستر مبارزات ضد استعماری ملت های شرقی جوانه زد. این گرایش فمینیستی شباهت زیادی به فمینیسم سیاه دارد با این تفاوت که جامعه به حاشیه رانده شده ای که در تعریف “زن” آن را نادیده می گیرند، به جای این که درون جامعه اصلی باشد در سرزمین دیگری است.
پسافمینیسم
پسا فمینیست ها مشابه فمینیست های پست مدرن دست روی مفهوم کلی زن می گذارند با این تفاوت که بحث آن ها تنها نقد نیست بلکه این تاکید روی کلیت مفهوم زن را نه تنها اشتباه (چونان فمینیست های پسامدرن) بلکه “مضر” می دانند و بر این عقیده اند که با تعریف فمینیسم، خود پایه اول ستم بر بخشی از جامعه که مدعی دفاع از آن ها هستیم را گذاشته ایم: یعنی تفکیک مفهومی زن و مرد. بر اساس این استدلال پسافمینیست ها خود را صراحتا مخالف فیمینسم معرفی می کنند.
نقد درون جنبشی
از اولین کسانی که به مخالفت با فمینیسم جنس محور برخواستند فمینیست های رنگین پوست و کارگر بودند، فمنیست های رنگین پوست و یا کارگر، زن محوران را به خاطر انعکاس دغدغه ها، حساسیت های و علایق معطوف به زنان سفید پوست متعلق به طبقات متوسط رو به بالا، محکوم می کنند و به خواسته فمنیست های زن محور مبنی بر جدایی زنان و مردان پاسخ منفی می دهند چرا که آن ها نه تنها ستم جنسیتی بلکه با ستم نژادی و طبقاتی نیز دست و پنجه نرم می کنند و از این حیث با مردان بسیاری هم درد و هم داستانند که نیاز به اتحاد در عمل با آن ها دارند.
فمینیست های کارگر براین عقیده اند که فمینیسم جنس محور زندگی وتجربیات زنان طبقات پایین را به حاشیه می کشاند در حالی که آن ها برای رهایی واقعی، زنان را در جایگاه و موقعیت طبقاتی شان در نظر می گیرند و از این حیث امر مشترک مبارزه، کماکان از دل نگاه طبقاتی بیرون کشیده می شود.
نقد نظریه
روح حاکم بر جنبش فمینیستی، همان روح توتالیتر و دیکتاتوری است، فمینیسم به فرد اجازه نمی دهد تا برای خود تصمیم گیری نماید، حتی در تفکر خصوصی اشخاص هم مداخله می کند، به فرد اجازه ابراز وجود نمی دهد و کوچک ترین فعالیت های افراد را تحت نظر دارد چرا که اساسا این جنبش مدعی کنترل تمام بخش های مختلف زندگی بشر است. آنان مخالف بورژوا، کاپیتالیست، خانواده، دین و روشنفکریند. لحن و زبان این جنبش هم روحیه فاشیستی آن را نشان می دهد.
هرگز نباید یک فمینیست را به چالش و شک نسبت به مسلکش فرا خواند، زیرا در جایی که شواهد، قراین و منطق همه علیه آن هاست ضرورت ایجاب می کند تا فمینیست ها ادعا کنند که هرگونه مخالفتی با مرا مشان و علیه انقلاب فمینیستی، مشوق بازگشت به وضعیت موجود است. آنان هر زمان که ببینند حقایق و طرز تفکر معقولانه موجب ناکامی آنان می گردد، به فلسفه قدیمی خود باز می گردند و هر گونه حقیقتی را زاییده “ساختارهای مردسالارانه” می خوانند.
جنبش فمینیسم نگاهی تک بعدی به تمام جنبه های زندگی انسان دارد و تمام بدبختی های جهان را در اثر تسلط مردها بر زنان دانسته و خواهان حذف مردان در عرصه های اجتماعی است، در حالی که زندگی در این جهان و بقا و تداوم آن ناگزیر از تعامل زن و مرد در زندگی اجتماعی است. بنابراین عدم توجه به “مکمل” بودن زن و مرد و برتری یا فرودستی هر یک از دو جنس بزرگ ترین اشتباه است.
فمینیست ها، حضور بیشتر زنان در فعالیت های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را نتیجه جنبش برابری زن و مرد می دانند، در حالی که ممکن است این امر را ناشی از توسعه صنعتی و پیشرفت تکنولوژی دانست که با ساخت ماشین لباس شویی، ظرف شویی، جاروبرقی و سایر لوازم برقی خانگی، فراغت بیشتری را به زنان در خانه داد تا بتوانند به عرصه های دیگر وارد شوند.
فمینیسم مسئولیت های سنگینی را بر زنان تحمیل کرده است، زنی که در گذشته شیوه زندگی و برنامه ادامه حیاتش برایش مشخص بوده، امروز باید در کلیه موارد تنها خودش تصمیم گیرنده اصلی باشد و این همه مسئولیت ها وتصمیمات که هر زنی در جامعه امروزی با آن مواجه است به حدی سنگین است که برای عده بسیاری از زنان در غرب به مرز غیرقابل تحملی رسیده است، هر چند روند انتخاب و آزادی عمل زنان خوب به نظر می رسد ولی کمک دوجنس به هم در راستای بهبود جامعه امری منطقی است که فمینیست های افراطی با آن مخالفند.
فمینیست ها مدافع تساوی زن و مرد در همه زمینه ها هستند، اما مطالعات علمی مانند فیزیولوژی و روانشناسی نشان می دهد که تفاوت های بسیاری در جسم و جان زن و مرد وجود دارد که کارکردهای آن دو را از هم متمایز می کند، حرکت برخلاف جریان طبیعت و فطرت انسان ها محکوم به شکست است، نیاز زن به عشق مادری و همسرداری که از درون او سرچشمه می گیرد بدون پاسخ می ماند علاوه بر این ،افزایش فشار کار اقتصادی و رقابت با مردان، بیماری هایی را برای زنان به ارمغان می آورد.
از دیگر ملاحظات قابل ذکر این است که فمینیست ها برای موضوعات مختلف، یعنی ستم های مختلف بر جامعه زنان در جوامع متفاوت، حکم واحد صادر می کند، در حالی که درد هر جامعه ای باید مشخص شود و راه علاج مخصوصی برای آن جستجو گردد.
بها ندادن به شریف ترین حرفه زنان یعنی “مادری” و “خانه داری”، یکی از جنبه های منفی فمینیست هاست. حرفه ای که اساسا به لحاظ توانایی های جسمی و روحی، تنها زنانند که می توانند به خوبی از عهده آن برآیند و مردان هرگز قادر به اداره آن نیستند.
فمینیسم باعث ایجاد تردید و عدم اعتماد به نفس در دانشجویان و تحصیل کردگان دانشگاهی گردیده است.
در صورتی که دانشجویان دیگر مشغول تحصیل تاریخ، ادبیات، علوم، زبان های خارجی و دیگر مواد درسی هستند، دانشجویانی که مشغول تحصیل در رشته زنان هستند در واقع تلاش می کنند تا برخوردهای ستیزه جویانه ای را بیاموزند که این برخوردها توام با اطلاعاتی دروغین است. آنان یکی از شرایط عضویت در جنبش را ابراز خشم و نارضایتی از همه چیز می دانند، در حالی که همین نارضایتی و خشم و آتش زدن به دامنه تنفر است که دیواری میان واقعیت و ادعاهای فمینیست ها بوجود آورده است. اساسا این نوع طرز تلقی دانشجویان را نه تنها برای زندگی آینده آماده نمی سازد بلکه آنان را دستخوش تردید و عدم اعتماد به نفس می کند.
برخی فمینیست ها صفات زنانه را برتر می دانند، و برخی از آن ها یک سری از صفات زنانه مانند اطاعت پذیری و وابستگی را ویژگی منفی می دانند، اشکال این است که اگر زن و مرد در واقع یکی هستند و تفاوتی ندارند، چگونه شما صفات زن را برتر می دانید یا این که برخی صفات را خوب و برخی را مولود نظام مردسالار می دانید؟ بر اساس چه معیاری صفات منفی و مثبت را از هم تفکیک می کنید؟ در واقع فمینیست ها نیز مانند جوامع “مردسالار” که یک جنس را بر دیگری برتری می دهند، چنین اشتباهی می کنند.
مبارزه با خانواده هسته ای و گسترده و مدیریت مرد در خانه بدون ارائه مدل برتر، موجب شد تا استحکام خانه ها متزلزل شود و خانواده ها از هم بپاشد، آمار طلاق فزونی گیرد، خانواده ها بدون سرپرست شوند، همسر آزاری زیادتر شود، بچه های خیابانی و نامشروع زیاد شود، فرزندان از کنترل والدین خارج و از فضای گرم خانواده محروم شوند، در حالی که می بایست به طور مشخص و دقیق آن عواملی را که موجب ستم می شود را ذکر کنند تا بعد از بررسی به فکر علاج آن ها باشند. میلیاردها مرد در عالم زندگی می کنند، کدامیک از مردان و چه صفتی از آن ها موجب چه پیامدهایی شده است تا ما بعد از اثبات زشتی به رفع آن بپردازیم، اصولا آیا عامل ستم، نفس مرد بودن است یا انسان بودن یا داشتن برخی صفات زشت اخلاقی؟
بشر به دلیل محدودیت های گسترده ای که در زمینه شناخت و گرایش ها دارد، قادر به ارائه مکتب کامل و برنامه جامع برای خوشبختی نیست، به همین دلیل دانشمندان و بزرگان، نظرات متفاوت و مخالف در یک مسئله ارائه می دهند، برخی فمینیست ها سقط جنین را خوب می دانند و برخی نه. عده ای خانواده را خوب می دانند و تشویق می کنند و عده ای دیگر اساس و ریشه خانواده را انکار می کنند و از طرفی گاهی همان افرادی که نظر مثبت می دهند.
جمعی از فمینیست ها تفاوت های طبیعی و فمینیستی را تحلیل جامعه شناختی می کنند و زاییده سازمان حاکم بر جامعه می دانند، در این صورت تفاوت های جنسیتی و رفتاری حیوانات هم که در مواردی شبیه انسان عمل می کنند باید نتیجه تربیت اجتماعی تاریخی باشد؛ در حالی که چنین نیست و نباید با واقعیات خارجی، بر خورد سیاسی و سلیقه ای داشت.
فمینیست ها مدام بر حقوق زنان تاکید می کنند، اما سخنی از تکلیف و وظایف آنان به میان نمی آورند. این در حالی است که در علم حقوق روشن است که هر حقی، تکلیفی نیز به همراه دارد. ممکن نیست انسان دارای حقی باشد، اما به ازای آن تکلیفی را به عهده نگیرد، به علاوه فمینیسم درباره ستم زنان به مردان که کم و بیش در طول تاریخ وجود داشته است، سخنی نمی گوید.
منابع در دفتر روزنامه موجود می‌باشد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات