تاریخ انتشار : ۲۰ اسفند ۱۳۸۸ - ۰۷:۳۰  ، 
کد خبر : ۱۳۸۶۵۸
میزگردی درباره رادیکالیسم سیاسی با حضور عباس سلیمی نمین و داریوش قنبری

همدیگر را متهم می‌کنند

بیژن مومیوند - مهدی تاجیک مقدمه: بحث رادیکالیسم، بحث روز است. از یک طرف اصولگرایان مخالفان خود را به عنوان فتنه گر معرفی می کنند و از طرف دیگر اصلاح طلبان، حامیان وضع موجود را اقتدارگرا می نامند. برای ریشه یابی و آسیب شناسی رادیکالیسم سیاسی در ایران امروز از عباس سلیمی نمین (دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران) و دکتر داریوش قنبری (نماینده ایلام در مجلس هشتم) دعوت کردیم. سلیمی نمین در این میزگرد جریان اصولگرا را نمایندگی می کرد و قنبری به نمایندگی از جریان اصلاح طلب حضور داشت. به دلیل گستردگی مباحث و کمبود وقت، میزگرد تا حدودی نیمه کاره ماند و ادامه آن در شماره های آتی منتشر خواهد شد.

* در ابتدا هر دو بزرگوار لطفاً مواضع و نظر خود را در مورد اینکه آیا در فضای سیاسی کنونی ما با پدیده رادیکالیسم مواجه هستیم یا نه، بیان کنید. اگر جواب تان به این سوال مثبت است، به نظرتان چه علل و عواملی باعث بروز و ظهور رادیکالیسم در فضای کنونی شده است؟
** عباس سلیمی نمین: به اعتقاد من در تجربیات تاریخی ما، تندروی نقش جدی در انحراف حرکت های مردمی داشته است. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز همواره شاهد تندروی هایی بوده ایم. جریان چپ در کشور اولین تندروی ها را آغاز کرد. جریان مهدی هاشمی به عنوان یک جریان چپ حذف فیزیکی را وارد رقابت های سیاسی کرد. آقای بحرینی را در اصفهان ترور کردند، آقای ربانی املشی را با یک گردی مسموم کردند و... این روزها بعضی از روزنامه های دوم خردادی آقای منتظری را به عنوان مدافع حقوق اساسی مردم مطرح می کنند و واقعاً تاسف می خورم که عنوان می شود ایشان به این دلیل با امام دچار مشکل شد. این هم جعل تاریخ و هم تحمیق ملت است.
آقای منتظری از بیست وهفت قتل مهدی هاشمی دفاع می کرد و در برابر امام ایستاد و این مبنای اختلاف ایشان با امام شد و سرانجام همین اختلاف منجر به این شد که آقای منتظری از جایگاهش طرد شود. جریان دوم خرداد امروز نه تنها واقعیت را به جامعه نمی گوید، بلکه سعی در قلب واقعیت هم دارد. اگرچه بعضی از این عزیزان در آن زمان موضع گرفتند. آقای کروبی آن زمان موضع گرفت و به اتفاق چند نفر دیگر بیانیه داد و از اینکه آقای منتظری در برابر امام مقاومت می کند، انتقاد کرد. همچنین آقای میرحسین موسوی که به سرعت برای تشییع جنازه آقای منتظری به قم رفت، آن زمان مواضع تندی می گرفت و بخشنامه هایی علیه ایشان صادر کرد. این واقعیت های تلخی است که بعد از انقلاب صورت گرفت و امروز پای فشردن بر آن خطاها به این معنا است که ما نمی خواهیم تندروی را در مبارزات سیاسی محدود کنیم.
مبارزات سیاسی حق مسلم تمامی جریان های سیاسی درون انقلاب است. آنها معتقدند بهتر از دیگری می فهمند و این حق آنها است که تلاش کنند و خودشان را عرضه کنند و به قدرت هم برسند. به نظر من در دوره دهم انتخابات ریاست جمهوری نیز جریانی تندروی را آغاز کرد. هنوز هم حاضر نیست مورد نقد قرار بگیرد و این خطای بسیار بزرگی بود. البته آقای خاتمی در محافل خصوصی می گوید ما خطا کردیم و عملکرد آقای میرحسین موسوی را نقد می کند. این افراد باید شجاعت داشته باشند و نظرات خود را آشکار کنند. آنها نباید مصالح ملت را قربانی خودخواهی های خود کنند. من اصلاً اساس را بر این می گذارم که در انتخابات تقلب صورت گرفته است. اینکه با قلدری و زورگویی گفته شود؛ به نظر ما تقلب صورت گرفته و ما با ریختن مردم در خیابان مساله را حل می کنیم؛ چیزی جز ورود به عرصه رادیکالیسم نیست.
اگر فردی یا جریانی به این استنباط رسیده باشد که در انتخابات تقلب صورت گرفته، برای پیگیری راهکارهای قانونی وجود دارد. قانون است که جلوی رادیکالیسم را می گیرد. وگرنه اگر گروهی وارد عرصه رادیکالیسم شود، دیگر جریان ها و گروه ها نیز می توانند به این عرصه وارد شوند. قلدری و زورگویی راحت ترین راه رسیدن به خواسته ها و مطالبات است و به منطق مجهز شدن کار بسیار سختی است. اگر آقای میرحسین موسوی به این نتیجه رسیده بود که در انتخابات ایرادی پیش آمده، باید اول راهکارهای قانونی را طی می کرد، بعد اگر از آن مسیرها پیگیری ممکن نشد، باید اسناد و مدارک خود را به مردم ارائه و آرام آرام دیگران را با استدلال و منطق با خود همراه می کرد. اما متاسفانه آقای میرحسین موسوی با این تلقی که از پشتیبانی فراوانی برخوردار است و امکانات مالی و سیاسی فراوانی در اختیار دارد، وارد فضایی شد که قطعاً می توان آن را غیرقانونی و رادیکال نامید.
امروز بنده شخصاً به طور جدی نگران هستم که این تندروی ممکن است تندروی های دیگری را ایجاد کند. وقتی شما در یک مسیر غلط قرار گرفتید و پافشاری کردید، طرف دیگر هم متقابلاً دست به کار می شود و می گوید فقط تو نیستی که بتوانی در خیابان ها بنویسی مرگ بر فلان و مرگ بر بهمان، من هم می نویسم مرگ بر فلان. بعد هم در گام بعدی امکان مرگ را محقق می کنم. این کار شدنی است. آقایان فکر کرده اند حالا که در انتخابات شکست خورده اند، خیلی راحت می توانند روی در و دیوار بنویسند مرگ بر فلان. طرف مقابل هم آرام آرام خواهد نوشت مرگ بر فلان. کمااینکه این قضیه شروع شد. اینها تندروی هایی است که آقایان برای قدرت طلبی آغاز کردند. کسانی تندروی را آغاز کردند که در بعد از انقلاب کارنامه خوبی در زمینه تندروی نداشتند.
* آقای دکتر قنبری آیا شما هم موافق هستید که جناح چپ پایه گذار رادیکالیسم بوده و اکنون نیز با رفتارش به آن دامن زده است؟
** داریوش قنبری: درباره رادیکالیسم ابتدا لازم می دانم به این مساله بپردازم که رفتار رادیکال چگونه شکل می گیرد. ریشه افراط گرایی را در کشور می توان به چهار عامل نسبت داد. عامل نخست روحیه ایرانی است. ما ایرانیان متاسفانه روحیه یی مبتنی بر افراط و تفریط داریم و در مجموع رنگ خاکستری برای ما به خوبی شناخته شده نیست و همه چیز را سیاه یا سفید می بینیم. این امر ناشی از اعتقادات تاریخی و سنتی ما است. در آیین زرتشت ما شاهد نوعی دوالیسم و جنگ بین نیروهای اهورایی و اهریمنی هستیم. در آیین مزدا نیز این دوالیسم به همین شکل وجود دارد و در مجموع این دوالیسم تبدیل به نوعی روحیه خاص برای ما ایرانیان شده، به طوری که این روحیه به شکلی در وضعیت کنونی نیز تداوم دارد.
به عنوان مثال در دوره قاجاریه ما درگیری های شدید حیدری و نعمتی داشته ایم. وقتی کنه قضیه مورد تحلیل قرار می گیرد، معلوم می شود که محل نزاع چندان مساله مهمی نبوده اما درگیری های بسیاری را ایجاد کرده است. در وضعیت کنونی نیز ادامه همان نزاع های نه چندان موجه را شاهد هستیم. حقیقتاً من بسیاری از مسائلی را که اکنون در جامعه وجود دارد، ادامه همان دعواهای حیدری و نعمتی می بینم و این نزاع ها در مجموع به روحیه افراطی ایرانی ها بازمی گردد. متاسفانه ما خودمان به خوبی این روحیه را نشناخته ایم، اما مستشرقین خارجی که در مورد ایران تحقیق کرده اند، به خوبی به این مساله پرداخته اند. گراهام فولر در کتاب «قبله عالم» به خوبی درباره روحیه افراط گری ایرانی ها بحث کرده است.
سلیمی نمین؛ قبله عالم که نوشته گراهام فولر نیست.
قنبری؛ قبله عالم نوشته گراهام فولر است و درباره ژئوپولتیک ایران است و در قالب آن در مورد روحیات ایرانی ها نیز بحث کرده است.
سلیمی نمین؛ نویسنده قبله عالم یک بهایی است.
قنبری؛ نه، کتاب قبله عالم نوشته گراهام فولر است. من کتابش را دارم و اگر خواستید تقدیم تان می کنم که مطالعه کنید.
سلیمی نمین؛ من هم دارم. اسم آن قبله عالم است؟
قنبری؛ بله، عنوانش قبله عالم است، منتها به مسائل ژئوپولتیک ایران و روحیات ایرانی ها پرداخته است. عنوان آن هم برگرفته از لقبی است که به شاهان قاجار می دادند.
متاسفانه ما ایرانی ها همه چیز را در قالب «همه یا هیچ» می بینیم. از نظر ما فلان شخص یا عقیده یا حق مطلق است یا باطل مطلق و در این میان قائل به هیچ حد وسطی نیستیم. این روحیه در مجموع روحیه یی است که منجر به افراط گرایی می شود و منجر به این می شود که ما طرف مقابل مان را نپذیریم. همان نگاه حذفی که آقای سلیمی نمین نیز به آن اشاره داشتند، ناشی از این نوع روحیه است. وقتی ما به مسائل و به خصوص مسائل سیاسی نگاه حق و باطل داریم، دیگر جایی برای مدارا با طرف مقابل وجود ندارد.
وقتی طرف مقابل ما انتقاد می کند، به او منتقد و مخالف نمی گوییم، بلکه به او می گوییم دشمن و از انتقادهای او هم به عنوان «جنگ نرم» یاد می کنیم و با توجه به این دیدگاه حق و باطلی که تعریف می کنیم، نوعی ادبیات خاص شکل می گیرد که در قالب چنین ادبیاتی متاسفانه راهی برای اعتدال باقی نمی ماند. این یکی از ریشه های رادیکالیسم در کشور ما است که ریشه در تاریخ هم دارد.
بحث دیگری که به عنوان ریشه رادیکالیسم در ایران می توان به آن پرداخت، جهل است. معمولاً کسانی بیشتر در مسائل اجتماعی و سیاسی تعصبی برخورد می کنند که از آگاهی چندان زیادی برخوردار نیستند. آنهایی که به لحاظ سیاسی از پختگی لازم برخوردار هستند، معمولاً خیلی اعتقادات و عمل رادیکالی ندارند؛ سرد و گرم روزگار را چشیده اند، مسائل را به خوبی دیده اند، فی البداهه تصمیم گیری نمی کنند و قضاوت هایشان قضاوت های سطحی و شتاب زده نیست، اما در مقابل کسانی که آگاهی ندارند، همان اطلاعات محدود خود را مبنای قضاوت درباره همه چیز قرار می دهند و بر اساس همان مبنای محدود، حق و باطل را تعریف می کنند.
عامل سوم شکل گیری رادیکالیسم در ایران بحث منافع است. عده یی منافع شان در این است که نگاه و عمل افراط گرایانه داشته باشند- حالا شاید در عمق وجودشان واقعاً به اینکه برخورد افراطی بکنند، باور نداشته باشند- ولی در مجموع این عده منافع شان با رادیکالیسم تعریف شده است. در همین حوادث اخیر افراد میانه رو و معتدل و کسانی که میانجی های نظام بودند و در گذشته به مدیران بحران معروف بودند، وارد عرصه شدند. کسی مثل آقای هاشمی رفسنجانی حرکتی را شروع کرد و می خواست کشور را از آشوب هایی که هیچ کس از آنها سود نمی برد، نجات بدهد. اما کسانی که منافع شان در گرو تندروی بود برای پایان دادن به نزاع با چنین افراد میانه رویی همراهی نکردند. حقیقت این است که نه اصلاح طلبان و نه اصولگرایان از وضعیت موجود در کشور سود نمی برند، اما عده یی هستند که می خواهند از این نمد برای خود کلاهی ببافند.
این عده، افرادی فرصت طلب هستند که از درگیری ها برای حذف رقیب استفاده می کنند. این عده، افراد کم مایه سیاسی هستند و سوابق انقلابی و سیاسی چندانی هم ندارند و به دنبال سوءاستفاده از اختلافات بین اصولگرایان و اصلاح طلبان هستند و اجازه نمی دهند افراد میانه رو و معتدل به این وضعیت خاتمه دهند. به نظر من این امکان وجود داشت که حوادث بعد از انتخابات به اینجا نکشد، اما متاسفانه تندروها اجازه این کار را ندادند. هر بار که آقای هاشمی چیزی درباره وحدت می گوید و حرکتی را شروع می کند، گروه تندرو بلافاصله یک حرکت تخریبی انجام می دهد که باعث می شود اقدامات مصلحانه ایشان به جایی نرسد. عامل چهارم رادیکالیسم در کشور ما به نبود فرهنگ مدارا برمی گردد. ما نباید این را مطرح کنیم که مدارا یک اصل لیبرالی است.
اساساً اگر در زندگی سیاسی مدارا نباشد، جامعه شکل نمی گیرد. اگر قرار باشد یک طرف خود را بر طرف دیگر غالب کند و بگوید هرچه من گفتم، همان درست است و حقیقت همینی است که من می گویم و بخواهد آن را با زور به طرف مقابل بقبولاند، شاید طرف مقابل از ترس تظاهر بکند، اما هیچ وقت برای او تبدیل به اعتقاد نمی شود. بنابراین هر حکومت و دولتی نیاز دارد در ارتباط با شهروندان و همچنین مخالفانش تا حدودی مدارا در پیش بگیرد. به خصوص جناحی که قدرت را در اختیار دارد لازم است تا حدودی مدارای بیشتری نیز داشته باشد و مخالفش را معاند تلقی نکند و سعی کند با مخالف گفت وگو کند چرا که گفت وگو حقیقت را روشن تر می کند. مردم نیز مکانیسم هایی برای انتخاب مسوولان و دولتمردان دارند و با توجه به معیارهای شان فرد مورد نظر را انتخاب می کنند.
هنگامی که جناح ها و احزاب سیاسی در عرصه عمومی نظرات شان را آزادانه بیان کنند و با هم به گفت وگو بپردازند، مردم خود حقایق را تشخیص می دهند و در مقام عمل از رایشان استفاده می کنند و به ایده یی که صحیح بدانند، قدرت می بخشند.
به هر حال ما باید به سمت مدارا حرکت کنیم. اینکه بگوییم مخالفان و منتقدان دشمن هستند و دشمن هم کافر و بی دین است، با روحیه مدارا سازگاری ندارد. آنهایی که برای منتقدان شان از لفظ دشمن استفاده می کنند، اوج عدم تساهل و مدارا را با طرف مقابل نشان می دهند. منتقد، دشمن نیست، در درون همین نظام است. چارچوب های نظام، قانون اساسی، رهبری و ارزش های نظام را قبول دارد. وقتی این اصول نادیده گرفته شود می توان الفاظ را به نوعی تغییر داد. منتها جالب اینجاست که طرف مقابل هم در همین چارچوب نظام و ارزش ها حرکت می کند.
آنها کسانی هستند که درگذشته مدیران این کشور بوده و کشور را اداره کرده اند و اعتقادشان به قانون اساسی و رهبری از گذشته ثابت شده است. به نظر من این بزرگ ترین ضربه به نظام و کشور است که به شکل تنگ نظرانه یی بیاییم یک مرز خودی و غیرخودی را ترسیم کنیم و بگوییم هر کسی که مثل ما فکر نمی کند خارج از چارچوب و دایره نظام است و درصدد حذف آنها باشیم.
راجع به نکته یی که آقای سلیمی نمین اشاره داشتند در ارتباط با ربط دادن جریان مهدی هاشمی به جناح چپ، من معتقدم نباید سرنوشت این دو را به همدیگر نسبت داد و اینها هیچ نسبت خاصی با هم ندارند. آقای مهدی هاشمی را نباید مرتبط با جریان اصلاح طلب دانست. اساساً اصلاح طلبی در مقطعی شکل گرفت که نام و اثری از مهدی هاشمی نبود. درست است که اصلاح طلبی دنباله جریان چپ بوده، اما به نظر من اصلاح طلبی مفهومی فراتر از چپ دارد. در این زمینه ما باید مفاهیم را با دقت بیشتری و با توجه به شکل گیری شان در مقطع زمانی خاص خود، مورد استفاده قرار دهیم. در مجموع من نمی خواهم اینجا از جریان اصلاح طلب و همفکران خودم دفاع کنم و بگویم فقط طرف مقابل است که راه افراط را در پیش گرفته است.
خب وقتی جریانی که قدرت را در اختیار دارد با افراط برخورد می کند، طرف دیگر را برای انجام اعمال افراطی تحریک می کند اما طرف مقابل باز به نسبت طرفی که در قدرت است، بسیار کمتر به سمت تندروی پیش رفته است. به عنوان مثال در همین جریان میانجیگری، وحدت و آشتی ملی که مطرح شد، چه کسانی به طراحان بحث وحدت حمله کردند؟ آیا از درون گروه های طرفدار دولت بودند یا از میان اصلاح طلبان و منتقدان؟ من فکر می کنم اگر مخالفان وحدت را شناسایی کنیم، آن زمان مشخص می شود که تندروی و افراط الان از سوی کدام جریان دنبال می شود و چه جریانی تلاش می کند فضا را به سمت رادیکالیزه شدن پیش ببرد و چه منافعی از این فضای رادیکالیزه شده دارد.
* آقای سلیمی نمین، شما به سابقه رادیکالیسم در اوایل انقلاب اشاره کردید. به نظر می رسد سابقه اولیه به گروه فرقان و سازمان مجاهدین خلق برمی گردد و چند سال بعد ماجرای مهدی هاشمی به وجود می آید.
** سلیمی نمین؛ ربطی به سازمان مجاهدین خلق ندارد.
* خشونت و حذف فیزیکی از همان سال های اول پیروزی انقلاب شروع شد.
** سلیمی نمین؛ آن جریانی بود که وابسته به بیگانه بود و ربطی به جریان های داخلی نداشت و آن را به عنوان جریان متفاوتی باید بررسی کرد.
* اینکه عنوان کردید بعد از انتخابات، معترضان به نتیجه انتخابات رادیکالیسم را شروع کردند، آیا واکنشی که جناح پیروز و صاحب قدرت در مقابل آنها نشان داد باعث تشدید رادیکالیسم نشد، آیا شما فقط به رفتار معترضان نقد دارید یا اینکه نقدهایی به جناح دارای قدرت هم دارید؟
** سلیمی نمین؛ این نکته در بحث های آقای قنبری نیز بود و من به موقع به آن جواب می دهم.
آقای قنبری درباره ریشه های رادیکالیسم چند مورد را برشمردند که من بعضی از آنها را اصلاً قبول ندارم. اینکه عنوان کردید تندروی در جامعه ما هم به لحاظ تاریخی و هم به لحاظ شرایط کنونی به روحیه ایرانی ها برمی گردد، من این را به هیچ وجه قبول ندارم. حالا اگر برخی از مستشرقین نیز چنین تهمتی را به ایرانیان زدند، شاید مناسب باشد که ما این تهمت را به ایرانیان نزنیم. برعکس، ایرانی ها روحیه بسیار مداراطلبانه در رفتارهای اجتماعی و سیاسی شان دارند. کمااینکه اگر ما رفتار توده ها را در انتخابات بررسی کنیم، می بینیم رفتار توده ها با رفتار نخبگان چقدر تفاوت دارد.
اگر این نسبت را که شما به غلط به ایرانی ها دادید، وجود خارجی داشته باشد باید افراطی گری را در میان صفوف مردم می دیدیم. در دوران رقابت انتخاباتی، شما نمونه و موردی را بیاورید که نشان دهد در میان مردم تندروی صورت گرفته باشد. مردم در دوران رقابت های انتخاباتی نشان دادند بسیار ظرفیت پذیرش جدی برای نقد دارند. به نظر من ما نباید بعضی از ضعف های خود را به ملت نسبت بدهیم و برای گریز از پذیرش واقعیت و نقد خودمان، مردم را متهم کنیم. مردم قبل از انتخابات نشان دادند به لحاظ فرهنگ سیاسی و فرهنگ رقابتی به مراتب از نخبگان بالاتر هستند. من واقعاً به این مساله اعتقاد دارم و نمی خواهم مانند بعضی از احزاب سیاسی امروز برای فریب مردم، شعار بدهم. در نهضت ملی شدن صنعت نفت نیز همین گونه بود و واقعاً مردم توان خوبی از خودشان در این عرصه نشان دادند. به نظر من در آنجا هم نخبگان و از قضا چپ مارکسیستی تندروی را شروع و یک افراطی را به مسائل تزریق کردند که قصد ندارم به عواقب آن بپردازم. بنابراین من اصل اول شما را اصلاً قبول ندارم.
جهل اصل دومی بود که به آن اشاره کردید. به نظرم جهل سیاسی نخبگان ما خیلی بیشتر از جهل سیاسی توده های مردم است. ظاهراً آقایان خیلی نخبه و دارای طمطراق هستند، اما جهل سیاسی شان به مراتب از توده ها بیشتر است. فهم سیاسی خیلی ارتباطی با مدارک و عناوین ندارد. آقای جاسبی از این عناوین اینقدر برای نخبگان ایجاد کرده که دیگر خیلی ارزش ندارد. گرچه ممکن است این گفته به مذاق بعضی از مسوولان این روزنامه به دلیل مراوداتی که با آقای جاسبی دارند، خوش نیاید.
قنبری؛ خوب است به پیام نور هم اشاره کنید.
سلیمی نمین؛ من جهل را به معنای نداشتن درک نمی دانم، بلکه منظورم نداشتن فهم دقیق است. به نظر من مردم فهم دقیقی از مسائل دارند. دو اصل دیگری را که به آن پرداختید، قبول دارم؛ منافع و نداشتن مدارا. البته شما از مدارا یک تفسیر غلط ارائه دادید. مدارا باید در رفتار سیاسی صورت بگیرد نه در مبانی. نباید این تلقی را از مدارا داشته باشیم که باید مدارا کنیم و مبانی را تغییر بدهیم.
قنبری؛ من هم مبانی را نگفتم.
سلیمی نمین؛ چرا، در مورد مبانی هم مطرح کردید که قطعاً ایراد دارد. در جریانی که شما آن را نمایندگی می کنید در رفتار سیاسی مدارا ندارند، اما در مبانی الی ماشاءالله مدارا می کنند. این تفسیری که آقایان ارائه دادند که به نام مدارا مبانی را تغییر بدهیم، یک جعل تاریخی بود که جریان دوم خرداد آن را آغاز کرد. من این را قبول دارم که باید در رفتار سیاسی و اجتماعی مان مدارا کنیم و تحمل داشته باشیم، اما باید روی مبانی مان محکم بایستیم. اگر غرب حمله و تهاجم کرد باید مقابله کنیم. شما عنوان کردید که جنگ نرم وجود ندارد، اما به نظر من وجود دارد.
هدف جنگ نرم این است که مبانی ما و خودمان را تحقیر کند و متاسفانه بعضی از دوستان شما، نه تنها مقاومتی در برابر آن نکردند، بلکه تحت عنوان مدارا و... با این جنگ همراهی و آن را تقویت کردند که این جای تاسف دارد. من نمی دانم چرا نمی خواهیم برگردیم و ببینیم تندروی در حوادث بعد از انتخابات از کجا شروع شد. چرا برش می زنید و از وسط شروع می کنید؟ اینکه بگوییم تندروی یک جریان بیشتر است چون حکمیت آقای هاشمی را نپذیرفته، برش زدن است.
اگر از طرف هر جریانی خطایی صورت گرفته باشد که تندروی را تقویت کرده باشد، از نظر من قطعاً محکوم است و نسبت به هیچ جریانی تعصب ندارم، اما چرا دوستان شما تعصب جناحی شان را بر منافع ملی ارجحیت می بخشند؟ شجاعت داشته باشیم و بیاییم بگوییم اشتباه کرده ایم و اگر شجاعت اقرار به اشتباهات خود را داشته باشیم، نشان می دهیم که اهل مدارا هستیم.
جامعه ما انتخابات متعددی را پشت سر گذاشته و در حقیقت هر انتخاباتی نسبت به انتخابات گذشته یک گام به جلو بوده است. طبیعی است که در هر جامعه یی باید ظرفیت ها شکل بگیرد. به عنوان مثال جامعه یی که در اداره امورش اصلاً نقشی نداشته، نمی تواند به یکباره تبدیل به جامعه با ظرفیت های بسیار بالا شود.
این قطعاً غیرمنطقی است که ما انتظار داشته باشیم جامعه ایرانی که مردم اصلاً در مشارکت امورشان نقش نداشتند به یکباره دارای ظرفیت بالایی بشود. اما اگر منصفانه و به عنوان یک آدم صادق بررسی کنیم، می بینیم انقلاب اسلامی با وجود کم تحملی ها، کم ظرفیتی ها و... توانسته شرایطی را به وجود بیاورد که در هر دوره انتخابات، نسبت به دوره قبل آن ظرفیت سازی بیشتری انجام شده و امکان رقابت جدی تر و واقعی تر شده است. من از دوستان اصلاح طلب یک سوال دارم و اینکه با وجود همه ضعف های گروه های سیاسی، وقتی یک بررسی صادقانه می کنیم، آیا پذیرش و تحمل شکست را در جریان رقیب خودتان بهتر می بینید یا در خودتان؟ کدام جریان با قلدری و با زیر سوال بردن همه اصول و مصالح ملی، تحمل پذیرش شکست را نداشته است؟ در دوم خرداد وقتی جریان مقابل شکست خورد، آقای ری شهری حتی در یک جمله نیز درباره عدم سلامت انتخابات نگفت.
آقای ناطق نوری رای نیاورد، اما همان روز اول تبریک گفت و شکست را پذیرفت. او هم تعداد زیادی هوادار داشت و اگر هفت میلیون حامی خود را به خیابان می ریخت، فکر می کنید نمی توانستند شیشه بشکنند و دویست بانک را به آتش بکشند؟ می توانستند، اما این کار را نکردند. گفتند ما وارد یک رقابت شدیم، بردیم، می پذیریم و باختیم هم می پذیریم. اما بعد از انتخابات اخیر شاهدیم که آقایان بازنده دست به چه کارهایی زدند. روحیه قلدری در این جریان خیلی قوی است. من مهدی هاشمی را به جریان چپ انتساب نمی دهم، خودشان دارند انتساب می دهند. کسانی که امروز از حرکت مهدی هاشمی دفاع می کنند، خودشان دارند منتسب می کنند، وگرنه باید بگویند به دلیل اینکه آقای منتظری از فردی حمایت می کرد که می خواست با قلدری جریانات سیاسی را به پیش ببرد، ما هم به او انتقاد داریم.
آیا ما امروز در مطبوعات اصلاح طلب شاهد این نوع موضع گیری هستیم؟ من انتساب می دهم یا خودتان دارید انتساب می دهید؟ خودتان می گویید آقای منتظری به این دلیل در برابر امام قرار گرفت که می خواست از حقوق اساسی و حقوق ملت دفاع کند. واقعاً دعوای امام با آقای منتظری بر سر دفاع از حقوق اساسی ملت بود؟ شما دارید از مهدی هاشمی دفاع می کنید. من بیمار نیستم که منتسب کنم. من از خدا می خواهم که شما بگویید مهدی هاشمی را محکوم می کنیم و به این دلیل به آقای منتظری هم انتقاد داریم چون می خواهم یک رویه یی در کشور منسوخ شود. اگر خودتان را در این قضیه اصلاح کنید، من خوشحال می شوم، چرا که یک گام به جلو خواهیم رفت.
اینقدر زورگویی و قلدری جریان مهدی هاشمی توانسته بود در کشور فضای رعب و وحشت ایجاد کند که آقای محمدی گیلانی خدمت امام می رود و می گوید من که دارم راجع به مهدی هاشمی می گویم، مبادا کسی اطلاع پیدا کند چون اگر اطلاع پیدا کنند، من را هم مثل آقای فلانی می کشند. اگر نمی خواهید به این جریان منتسب شوید، چرا امروز اینقدر سنگ آقای منتظری را به سینه می زنید؟
وقتی سابقه تاریخی را بررسی کنید، معلوم می شود در زمینه تندروی کارنامه خوبی نداشته اید و خواسته اید با قلدری کارتان را پیش ببرید. جریان دوم خرداد، جایی که در انتخابات پیروز شده، انتخابات خیلی خوب بوده و کشور خیلی خوب بوده، اما آنجایی که باخته، کشور را از نظر تبلیغاتی به لجن کشیده و همه چیز را زیر سوال برده است. این خودخواهی و روحیه قلدری است. برای یک بار هم که شده، بیاییم صادق باشیم و این روحیه قلدری را نقد کنیم.
روحیه قلدری که این بار به نمایش گذاشتند از قبل سابقه داشته که ضرورت دارد این سابقه مورد بررسی قرار گیرد. اصلاح طلبان در انتخابات نهم باختند، اما انتخابات نهم را که نمی توانستند زیر سوال ببرند چرا که آقای موسوی لاری مجری و آقای خاتمی رئیس جمهور بود. بنابراین حس خودبزرگ بینی خود را این گونه تخلیه کردند که گفتند ما به انتخابات ایراد داریم. اما شورش نکردند، به خیابان ها نریختند و در واقع بازی را به هم نزدند چرا که مجبور بودند و نمی توانستند در برابر دولت آقای خاتمی بایستند. دولت آقای خاتمی هم سنخ آنها بود و امتیازات بسیار زیادی به آنها داده بود و قدرت نخبگان زیاده خواه را به رسمیت شناخته بود، اما در عین حال هم آقای کروبی و هم آقای هاشمی رفسنجانی مسائلی را مطرح کردند.
ولی این بار دیگر دولت رقیب بود که انتخابات را برگزار می کرد بنابراین هم می توانستند انتخابات را زیر سوال ببرند و هم می توانستند وارد عمل شوند. در هر دو انتخابات رویه یکسان بود. در انتخابات نهم نیز این روحیه قابل مشاهده بود، اما آنجا یک بن بست سیاسی وجود داشت و نمی توانستند درگیر بشوند، وگرنه از نظر مشی تفاوتی وجود ندارد. شما در آن دوره نیز نتیجه را نمی پذیرید و تبریک نمی گویید. منتها این دوره آمدند سازمان و تشکیلات ایجاد کردند. شاید بگویید سازمانی ایجاد نکردند.
خب این حرف خوبی است و می توانیم بحث کنیم و ببینیم بین انتخابات نهم و انتخابات دهم سازمان و تشکیلاتی برای زیر بار شکست نرفتن ایجاد کردند یا نه؟ این سازمان ایجاد کردن آیا جزیی از قلدری است یا نه؟ بررسی کنیم و ببینیم اگر بنده نخواهم به زبان قلدری و زبان تندی و رادیکالیسم مستمسک شوم، باید بگویم من به لحاظ سیاسی تلاشم را می کنم اگر ملت رای دادند که فبها و اگر ندادند هم که می پذیرم. اگر هم فکر کردم انتخابات ایرادی داشته، باز هم منطق را دنبال می کنم. اما اصلاح طلبان اولاً قبل از انتخابات مکانیسم درست کردند. البته این رویه قلدری در سال های قبل از دوم خرداد نیز قابل مشاهده است. اینکه قبل از دوم خرداد تلاش آقایان را برای اینکه در راس قدرت اجرایی بمانند به هیچ وجه نمی توانید رد کنید.
الان آقای عطاءالله مهاجرانی به لندن تشریف برده اند و بیانیه صادر می کنند و خودشان را فرشته دموکراسی و آزادی می دانند، انگار که مردم ما واقعاً هیچ حافظه تاریخی ندارند. ایشان نه به دموکراسی اعتقاد داشت و نه به چرخش قدرت، نه انتخابات را قبول داشت و نه جمهوریت را. خب حالا این کارنامه را از آقایانی که امروز با هم پیوند خوردند داریم. هیچ هم بین خود تفکیک نمی کنند و نمی گویند آقای عطاءالله مهاجرانی رویه اش با رویه ما نمی خواند و خیلی هم رفیق و شفیق هستند. به هر حال من به این مساله نمی پردازم که آقایان برای اینکه جمهوریت را از درون بی محتوا کنند چه خیزهایی برداشتند و بحق اگر رهبری در برابر این خیزها نمی ایستاد امروز هیچ چیزی از جمهوریت و اراده ملت نداشتیم. این یک واقعیت پیش روی ماست که رهبری واقعاً در برابر این قضیه ایستاد و امروز هم به نظر من یکی از دلایلی که همه دشمنی ها متوجه رهبری است به نقش ایشان در مقاطع مختلف در برابر قلدری ها برمی گردد و اینکه ایشان چگونه توانسته در برابر برخی خطوطی که جمهوریت را بی محتوا می خواست، ایستادگی کند.
حالا من از مسائل تاریخی به سرعت می گذرم و به ماجرای انتخابات دهم می پردازم. در این دوره، انتخابات خیلی خوب داشت پیش می رفت و من به عنوان یک ایرانی، به ایرانی بودنم مباهات می کردم که در عرض 30 سال توانسته ایم انتخاباتی را برگزار کنیم که وقتی به کوچه و خیابان می رفتیم، می دیدیم اینقدر در جوان ها ظرفیت سازی شده است. بحث های جدی با هم می کردند و تعارف هم نداشتند. یک طرف کاندیدای طرف مقابل را دروغگو می خواند و یک طرف هم به کاندیدای دیگری متخلف می گوید اما هیچ کدام از خودشان بی ظرفیتی نشان نمی دهند. این فضا واقعاً برای من قابل مباهات بود. فضای خوب و فضای رو به جلو و فضای سازنده یی بود. مناظرات هم طبیعی بود که هم به شور انتخابات کمک می کند هم به شعور انتخابات. یعنی وقتی بنده به عنوان یک نامزد با شما مناظره می کنم و به طور جدی شما را نقد می کنم و شما هم به طور جدی من را نقد می کنید، قطعاً اطلاعات در سبد مردم قرار می گیرد.
یعنی شما یک چیزهایی راجع به من می گویید و من هم یک چیزهایی راجع به شما می گویم و مردم به عنوان ناظر هم یک اطلاعاتی در مورد شما به دست می آورند و یک اطلاعاتی نیز راجع به من کسب می کنند. فقط این میان یک بحث به وجود آمد و آن این بود که آقای احمدی نژاد مثل آقای میرحسین موسوی از یکسری آدم ها نام برد. البته افرادی که آقای میرحسین موسوی نام برد آدم های کم قدرت سیاسی بودند. یعنی ایشان مثلاً از وزیر کشور نام برد و علیه آنها مسائلی را مطرح کرد. احمدی نژاد هم از آدم های قدرتمندی مثل فرزندان آقای هاشمی رفسنجانی و پسر آقای ناطق نوری نام برد. از نظر شیوه، هر دو غلط عمل کردند چرا که راجع به افرادی صحبت کردند که آنجا حضور نداشتند. اگر این قاعده را می پذیریم باید برای همه بپذیریم که اسم افراد غایب در مناظره برده نشود. من البته در مقالاتم نوشتم که هنوز ظرفیت جامعه نخبه ما به حد نقد در این حد نرسیده بود. لذا رهبری با توجه به اینکه کاملاً جامعه را درک می کنند و به طور دقیق جامعه را سبک و سنگین می کنند، قبل از مناظره به آقای احمدی نژاد تذکر دادند که اسم از کسی نبرد چون چند روز قبل از آن آقای احمدی نژاد به مشهد رفته و در سخنرانی عمومی وعده داده بود که از عناصر متخلف در مناظره اسم خواهد برد.
رهبری به آقای احمدی نژاد تذکر دادند که اسم نبرد. آقای هاشمی هم از این تذکر مطلع بود. بعد این مناظره برگزار شد. یک دفعه آرای آقای احمدی نژاد که جلوتر هم بود، رشدی جهشی پیدا کرد. شما در جامعه و در نظرسنجی های همه جریانات اعم از جهاد دانشگاهی و... نیز می توانستید ببینید آقای احمدی نژاد جلوتر است. آقای هاشمی اسم بردن آقای احمدی نژاد را بهانه قرار داد. من عمداً می خواهم این ماجرا را به طور تفصیلی شرح دهم چون آقای قنبری تاکید کردند که چرا داوری و حکمیت آقای هاشمی پذیرفته نشده است. من مجبورم توضیح بدهم که اصلاً داوری آقای هاشمی منطقی است یا نه؟ ایشان توهین به خانواده خود را بهانه قرار داد و بعد توهین به خانواده خود را برابر با اصل انقلاب گرفت و گفت اصل انقلاب زیر سوال رفته است. بنابراین نامه یی خطاب به رهبری نوشت. یک موقعی هست که نامه یی را به صورت خصوصی می نویسند و یکسری مسائلی را بیان می کنند که قطعاً اشکالی ندارد. آقای رفسنجانی بلافاصله بعد از آن مناظره، نامه به رهبری را به صورت سرگشاده منتشر می کند. حالا نامه را تحلیل کنیم و ببینیم قلدری و زورگویی از کجا شروع شد.
رهبری که خودش با اسم بردن از افراد مخالف بوده است، در این نامه تند مورد عتاب قرار می گیرد. وقتی دو دوست به هم نامه می نویسند با سلام و آرزوی سلامت شروع می کنند، اما آقای هاشمی به جرمی که آقای احمدی نژاد انجام داده است، نامه بدون سلامی به آقای خامنه یی می نویسد. اگر آقای احمدی نژاد یک کاری را انجام داده است چه ربطی به رهبری دارد؟ اگر می خواهید احقاق حق کنید باید به قوه قضائیه رجوع کنید. اگر می خواهید فرد را متنبه کنید باید به خود فرد نامه بنویسید و بگویید در اینجا حرف ناحقی زدید. بعد هم این نامه را منتشر کنید، هیچ اشکالی هم ندارد. یعنی هم به آن فرد بگویید که حرف ناحق زده است و هم مردم را مطلع کنید. این هم حق آقای هاشمی بود. اما ایشان به رهبری نامه می نویسد، آن هم با به کار بردن الفاظ تند. همه می فهمند که باید یک مشکلی در بالاترین سطح نظام ایجاد شده باشد. بعد هم چند فراز تهدیدآمیز در این نامه وجود داشت مبنی بر اینکه من دود و آتش را در خیابان ها می بینم. بر اساس مطالعات میدانی در زمان انتشار نامه هیچ دود و آتشی در خیابان ها وجود نداشت و خیلی هم آرامش برقرار بود.
چون اگر قرار باشد دود و آتشی ایجاد شود باید قبل از آن یک مشکلاتی وجود داشته باشد و یک عدم تحملی در جامعه دیده شود. مگر اینکه نخبه بخواهد یک مساله را در جامعه ایجاد کند. هیچ بستر اجتماعی برای این قضیه وجود نداشت. آقای هاشمی وقتی برنامه ریزی چهارساله اش را سه روز مانده تا انتخابات در آستانه ناکامی می بیند، یک نامه تهدیدآمیز به رهبری نوشت که باید شما آقای احمدی نژاد را محکوم کنید و اگر این کار را نکنید آشوب به راه خواهد افتاد. علی القاعده رهبری هم دو روز قبل از انتخابات نمی آید علیه یک کاندیدا صحبت کند و یک جریان دیگر را تقویت کند. چنین انتظاری منطقی هم نیست. خب رهبری این کار را نکرد و شجاعت رهبری هم از این لحاظ قابل تحسین است که با تهدیدهایی اینچنینی میدان را خالی نمی کند و از میدان به در نمی رود. بنابراین تهدید آقای هاشمی کاملاً موید این است که انتخابات را باخته است و می خواهد فقط با تحت فشار قرار دادن رهبری صحنه انتخابات را تغییر دهد. آنها روز پنجشنبه قبل از انتخابات پیامک جعلی درست کردند که رهبری در یک ملاقات خصوصی با آقای هاشمی، احمدی نژاد را محکوم کرده است. دفتر رهبری مجبور شد این خبر را نیز تکذیب کند. بعد انتخابات رقم خورد.
شما اصلاً فرض کنید چیزهایی که می گویم عین واقعیت نیست. فرض کنید انتخاباتی برگزار شده و دولت آقای احمدی نژاد صادقانه عمل نکرده و در رای مردم دخالت کرده است. باید برای مواجهه با این اقدام چه کرد؟ ما ادله یی در اختیار داریم که نشان می دهد انتخابات مشکل دارد. یعنی آقای میرحسین موسوی باید بر اساس مطالعات میدانی و جمع آوری اسناد مدعی تقلب در انتخابات می شد. چون پای صندوق ها نیرو داشت. چند حزب با هم پیوند خورده بودند، امکانات بسیار گسترده یی داشتند و می توانستند مستنداتی را جمع آوری کنند. یک وقت شما یک فرد عادی هستید و اصلاً نمی توانید مستندی جمع آوری کنید.
در حالی که پشت سر آقای موسوی، فرد پرقدرتی مانند آقای هاشمی با همه امکانات مالی و سیاسی به میدان آمده بود. بنابراین باید بلافاصله می توانستند بگویند به این دلیل و به آن دلیل انتخابات مشکل دارد، اما این کار انجام نمی شود و اینها همان روز شنبه خواهان ابطال انتخابات می شوند. یک بار هست که می گویند؛ اسناد دارم و بیایید و بررسی کنید. چون قانون در کشور وجود دارد و شما نمی توانید از اول بگویید انتخابات باید ابطال شود. اما اینها از اول بحث ابطال را طرح کردند و بعد هم گفتند مردم خودتان به خیابان بیایید و از آرایتان دفاع کنید. این یک فرهنگ در پشت خود دارد. برخلاف چیزی که آقای قنبری از آن به عنوان فرهنگ ایرانیان نام بردند، این فرهنگ نخبگان است؛ نخبه یی که خودش را خیلی بزرگ می داند و با قلدرمنشی می خواهد از بزرگی خودش دفاع کند. این فرهنگ ایران نیست، بلکه یک فرهنگ سیاسی است که سابقه تاریخی نیز دارد.
آقای هاشمی نمی خواهد این شکست را بپذیرد، چون این شکست را برای خود خیلی بی اعتبارکننده می دانست. آقای هاشمی واقعاً به کشورهای حاشیه خلیج فارس گفته بود؛ من احمدی نژاد را حذف خواهم کرد. حالا ایشان در نامه به رهبری این حرف را تکذیب کردند ولی من یک سند آوردم که مجله لوموند هم این مساله را فاش کرده. چرا ایشان لوموند را تکذیب نمی کند؟ خب قطعاً ایشان چنین مطلبی را به شیوخ خلیج فارس هم گفته بود. این کارها در کجای فرهنگ مبارزات سیاسی ما می گنجد؟ اگر ما معتقدیم باید مبارزه سیاسی منطقی انجام دهیم، قطعاً وارد کردن عوامل خارجی در این بحث نشان دهنده عدم سلامت است. ما با هم می خواهیم رقابت کنیم، این ربطی به عربستان فاسد و وابسته به بیگانه ندارد. چرا باید به او وعده یی بدهیم؟
اینچنین فضایی شکل گرفت. من در این جا بحثم را تمام می کنم تا آقای قنبری هم حرف هایشان را بزنند، البته بعد از آن باید پله به پله جلو برویم تا ببینیم چه شده است.
قنبری؛ آقای سلیمی نمین با یکی دو تا از مواردی که من به عنوان ریشه های رادیکالیسم اشاره داشتم، موافق بودند. راجع به یکی دو مورد دیگر هم ایشان مسائلی مطرح کردند. راجع به روحیه ایرانی بین روحیه مردم و نخبگان تفکیک قائل شدند اما وقتی که ما درباره روحیه ایرانی صحبت می کنیم، منظورمان کل ملت ایران است و نخبگان هم جزیی از ملت ایران هستند و در این ارتباط نمی توانیم بین مردم و نخبگان تفکیکی انجام دهیم. راجع به جهل نیز من با ایشان موافقم که می شود در سطوح مختلف به آن پرداخت. حالا ایشان این مساله را منتسب به یک طیف خاص دانستند که قابل بحث است. اما یک نکته یی در صحبت های آقای سلیمی نمین بود که به نظرم ایشان همین روحیه افراطی را تا حدودی دارند. چون مدام به من می گفتند شما بگویید، شما نگویید. این روحیه امر و نهی باز به بحث رادیکالیسم برمی گردد.
سلیمی نمین؛ اتفاقاً... . ما از شما خیلی نمی ترسیم
قنبری؛ این رفتار رادیکالی است.
سلیمی نمین؛ ما هم در گذشته...
قنبری؛ خب حالا این وقت من است. اگر اجازه بفرمایید، ادامه بدهم. به هرحال این رفتارها در راستای رادیکالیسم است. آقای سلیمی فرمودند که مدارا در ارتباط با رفتار سیاسی است و در ارتباط با مبانی اعتقادی نیست. بنده هم منظورم همین بود. اتفاقاً شاید اعتقاد به مبانی در میان طیف اصلاح طلب بیشتر از طیف اصولگرا باشد. به عنوان مثال بحث هسته یی برای ما یک بحث ملی و نکته یی مبنایی است. آقای احمدی نژاد که در ابتدا روی این مساله مانور بسیاری می داد و بسیار رادیکال حرف می زد، اما در این اواخر در مذاکرات حاضر شد 1200 کیلوگرم اورانیوم را در ازای سوخت20 درصد به غرب بدهند و اگر رهبری مخالفت نمی کردند این کار انجام می شد. این رفتارها نشان می دهد طرف مقابل چقدر تندروانه حرکت می کند یعنی افراط بیش از حد به تفریط بیش از حد منجر می شود. اما اصلاح طلبان از ابتدا با سیاست دولت در مبادله اورانیوم کم غنی شده با اورانیوم 20 درصد مخالف بودند. شما هیچ اصلی از اصول قانون اساسی پیدا نمی کنید که مرتبط با ارزش های نظام باشد و اصلاح طلبان با آن مخالف باشند.
همه بحث ما این است که از ظرفیت های قانون اساسی استفاده کنیم. البته شاید بعضی ها بوده اند که اصلاً اعتقادی به اصلاح طلبی ندارند و آمده اند و شعارهای تندی نیز داده اند، اما این افراد خارج از چارچوب اصلاح طلبی بوده اند. ما همچنین بعضی افرادی که تحت عنوان اصولگرایی کارهایی انجام می دهند را اصولگرای واقعی نمی دانیم. خیلی از جریان های افراطی که اکنون درون جریان اصولگرا به بهانه دفاع از ارزش ها هرگونه هجمه یی را علیه طرف مقابل روا می دارند، از نظر ما اصولگرا نیستند و عارضه هستند. به هر حال جریان اصلی اصلاح طلب همواره به مبانی معتقد بوده است و در چارچوب میثاق ملی که همان قانون اساسی است، فعالیت کرده و راه اصلاح طلبی را در پیش گرفته است.
اما نکته یی را آقای سلیمی نمین مطرح کردند، درباره اینکه تندروی از کجا شروع شد، خب کاملاً مشخص است که تندروی از کجا شروع شده است. خود شما هم به چند مورد اشاره داشتید. یکی از دلایلش همین مناظره های تلویزیونی بود که در این مناظره ها آقای احمدی نژاد به عنوان حافظ و مجری قانون اساسی و کسی که باید بر اساس قانون اساسی از حیثیت شهروندان دفاع کند، به صراحت مخالفان خود را مورد هتک حرمت قرار داد. ایشان در آن مناظره گفتند فرزندان هاشمی دزد هستند. فرزند ناطق دزد است. هاشمی را لجن مال کردند. ناطق را هم همین طور. خب هاشمی و ناطق چه کسانی بودند؟ ناطق نوری رئیس مجلس ما بود و هاشمی هم چند دوره هم رئیس مجلس و هم رئیس دولت بوده است. بعد از متهم شدن این افراد مردم چه قضاوتی می کنند؟ می گویند ببینید این گذشته جمهوری اسلامی بوده است. آقای احمدی نژاد کل گذشته جمهوری اسلامی را زیر سوال بردند.
مردم این سوال را می پرسند که مسوولان جمهوری اسلامی در این مدت چه کرده اند و چرا با اطلاعاتی که از فرزندان هاشمی و ناطق نوری داشته اند، سراغ شان نرفته اند؟ چرا در این مناظره ها و هنگام بحث های انتخاباتی از این حرف ها به عنوان حربه استفاده می شود؟ آیا این چیزی جز سوءاستفاده تبلیغاتی به نفع دولت است یا نه؟ آقای سلیمی نمین در صحبت هایشان گفتند آقای موسوی هم در مناظره اسامی چند نفر را برده اند. به نظر من عمل ایشان با عمل آقای احمدی نژاد کاملاً متفاوت است. آقای موسوی اسم وزیر کشور را برد، اما وزیر کشور، وزیر آقای احمدی نژاد است. آقای هاشمی رفسنجانی که وزیر آقای موسوی نبود. چرا باید آقای احمدی نژاد می گفت سه رقیب در مقابل من هستند و پشت هر سه نفر آقای هاشمی قرار دارد؟ ریشه تندروی از اینجا و از این رفتارها بود. آقای هاشمی در خانه خود نشسته و بی ارتباط با همه صف بندی ها بود. ما به عنوان فراکسیون خط امام مجلس شورای اسلامی در آستانه انتخابات با آقای هاشمی رفسنجانی دیداری داشتیم و هر چه تلاش کردیم نظر ایشان را در یک جمع صمیمانه راجع به کاندیداها بگیریم، موفق نشدیم و ایشان گفتند نظری ندارند.
کجا آقای هاشمی آمد سه نفر را در مقابل آقای احمدی نژاد قرار داد که ایشان به این شکل به آقای هاشمی بتازد و بعد هم فرزندان هاشمی را مورد اتهام قرار دهد؟ کدام دادگاه فرزندان آقای هاشمی و ناطق را محکوم کرده بود که به این شکل به آنها حمله شد؟ مگر ما چند نفر مثل آقای هاشمی یا آقای ناطق داریم که این طور حرمت شان را می شکنیم؟ ریشه حرمت شکنی ها از همین جاها شروع شد. وقتی حرمت آقای هاشمی و آقای ناطق نوری شکسته شد، زمینه برای شکسته شدن حرمت بقیه افراد هم فراهم شد. من فکر می کنم باید همان موقع برخورد جدی با این حرمت شکنی ها انجام می شد. متاسفانه برخوردی نشد و راه برای توهین های بعدی باز شد. بعد از انتخابات هم چه لزومی داشت فردی که برنده شده مردم را در یک میدانی جمع کند و به مخالفانش توهین کند و به این شکل آنها را تحریک کند. فاز بعدی رادیکالیسم جایی بود که به کاندیداهای معترض اجازه صحبت کردن ندادند.
خب این کاندیداها که بیگانه با نظام و انقلاب نبودند. همان گونه که در مناظره آمده بودند و صحبت کرده بودند، باید در تلویزیون اجازه پیدا می کردند اعتراض شان را ابراز کنند. کاندیداهای معترض می توانستند ادله خود را بیان کنند و دستگاه های برگزارکننده انتخابات نیز جواب این ادله را بدهند. مردم خود بهترین قاضی بودند. اگر این کار انجام می شد، به اعتراضات خاتمه داده می شد. چرا جلوی این کارها را گرفتند. آقای سلیمی نمین یکسری مسائل را هم راجع به پذیرش شکست عنوان کردند. اگر واقعاً اصلاح طلبان نمی خواستند شکست را بپذیرند، در انتخابات ریاست جمهوری نهم، انتخابات مجلس و انتخابات شوراها هم اعتراض می کردند. بنابراین بحث تحمل شکست نیست. در هر انتخاباتی ایراداتی مطرح می شود، راه پاسخ به ایرادها باید منطقی و قانونی باشد. بعد از انتخابات اخیر به جای اقناع معترضان سعی شد آنها را ساکت کنند. به نظرم بخشی از این اتفاق ها به دلیل حضور نظامیان در سیاست است. اگر هم نخواهیم بگوییم نظامیان دخالت دارند به هرحال تفکر بعضی از آقایان تفکر نظامی است. اگر یکی دو مناظره مثل مناظره های انتخاباتی انجام می شد، بسیاری از مسائل حل می شد، البته من محتوای مناظره های قبل از انتخابات را قبول ندارم.
ولی چرا باید صدا و سیما در اختیار یک طیف خاص قرار بگیرد؟ مگر ما نمی گوییم صدا و سیما رسانه ملی است؟ آیا این افراط گرایی نیست که بخواهیم همه چیز در اختیار خودمان باشد؟ چند درصد از افرادی که در صدا و سیما صحبت می کنند از طیف اصلاح طلب هستند؟ آیا صدا و سیما ملی است یا جناحی؟ آیا این نحوه عمل را می توان غیررادیکال دانست؟ این رادیکالیسم با تعطیلی برخی روزنامه ها و تعطیلی دفاتر برخی احزاب بعد از انتخابات ادامه پیدا کرد. اینها همه شاخص های رادیکالیسم است. من دوست داشتم آقای سلیمی نمین به جای پرداختن به حوادث تاریخی، یک ریشه یابی جامعه شناسانه می کرد. ایشان یکسری حوادث را ردیف کردند، اما ما باید ریشه یابی کنیم و ببینیم چه متغیرهایی در رادیکالیسم دخالت داشتند. جواب دادن به بحث های دیگری که ایشان مطرح کردند نیز تکرار مکررات است. در ارتباط با انتساب جریان اصلاح طلب به مهدی هاشمی باید بگویم آقای سلیمی به عنوان یک مورخ می دانند که تاریخ شکل گیری اصلاح طلبی چه زمانی بود و جریان مهدی هاشمی چه زمان پایان پیدا کرده است.
شما چگونه اینها را به هم نسبت می دهید؟ در مورد آقای منتظری هم باید بگویم ایشان فقیهی بودند که بعد از رحلت شان شخص اول مملکت از ایشان تعریف کرده و بیانیه داده و تسلیت گفته است. حالا از شخصیت های طیف اصلاح طلب هم به پیروی از شخص اول مملکت تسلیت گفتند. من واقعاً نمی دانم کجای این کار ایراد داشته است؟ اینکه ما بیاییم لیستی از تهمت ها را ردیف کنیم و به جریان اصلاح طلب نسبت دهیم، خودش ریشه در رفتارهای رادیکال دارد. به نظر من باید ذهنیت ها یک مقداری اصلاح شود و اصلاح ذهنیت ها هم نیازمند این است که یک جریان خود را حق مطلق و جریان مقابل را باطل مطلق نداند، به خصوص وقتی که دو جریان اعتقادات و اصول مشترکی دارند و به میثاق ملی یعنی قانون اساسی پایبندی دارند. ما باید تمام کسانی را که به قانون اساسی التزام دارند دارای حقوق برابر بدانیم، اما متاسفانه این کار را نکردیم و بعضی ها با نادیده گرفتن این اصول زمینه را برای ایجاد تنش فراهم کردند.
من فکر می کنم اگر به فصل حقوق ملت در قانون اساسی توجه شود، ریشه بسیاری از مشکلات خشکانده می شود. اصول قانون اساسی باید برای همه چراغ راهنما باشد. اگر چارچوب ها برای همه مشخص باشد، مشکلات بسیاربسیار کمتر خواهد شد و هر زمان هم که به اصول قانون اساسی بی توجهی شود، تندروی شکل می گیرد. آیا اینکه به منتقدان اجازه صحبت داده نمی شود، خلاف قانون اساسی نیست؟ این کارها به نوعی باعث بحران می شود. باید فکر اساسی کرد و این فکر اساسی نیز در قانون اساسی به عنوان میثاق ملی وجود دارد و در آن همه چیز مشخص است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات