تاریخ انتشار : ۲۰ اسفند ۱۳۸۸ - ۰۸:۱۹  ، 
کد خبر : ۱۳۹۲۳۸
جامعه اسلامی و فتنه

سکوت خواص به نفع چه ‌کسانی است؟


دکتر حسین سوزنچی / عضو هیأت علمی دانشگاه امام صادق(ع)
قُلْ هـذِهِ سبِیلِی أدْعُو إِلى الله على بصِیره أناْ و منِ اتّبعنِی و سُبْحان الله و ما أناْ مِن الْمُشْرِکِین (سوره یوسف، آیه 108)
ظلم پیروان
حادثه عاشورا قیامی علیه ظلم بود. همیشه از ظلم یزیدیان- که ظلم آشکار است- سخن گفته شده؛ اما ظلم عظیم‌تری در این حادثه هست که اغلب مغفول می‌ماند و آن ظلم کوفیان مدعی پیروی از امام است. شاید فلسفه اصلی غیبت امام زمان(عج) هم نه ظلم ظالمان، بلکه ظلم پیروان باشد. یادمان باشد که کوفیان نخستین گروهی هستند که بر امام حسین(ع) گریستند، پس هر گریه‌ای ارزش ندارد. اگر انسان ‌ هنگامی که باید از حق دفاع کند، دفاع نکند، فردای شهادت امام حسین، گریه کردن که هیچ، قیام توابین به راه انداختن نیز سودی ندارد. کوفیان 2 دسته بودند؛ یک دسته به امام نامه نوشتند و از او دعوت کردند و یک دسته نامه ننوشتند.
هر کدام از این 2 دسته با وقوع حادثه عاشورا به 3 دسته تقسیم شدند؛ یا به یاری امام شتافتند یا به جنگ با امام برخاستند ‌یا سکوت کردند. از این 6 دسته تنها یک گروه همیشه به وظایف خود عمل کردند، هم نامه نوشتند و هم از امام حمایت کردند؛ مثل اکثر یاران امام، مثلاً حبیب بن مظاهر. یک گروه که تعدادشان خیلی کم بود هم قبول شدند. کسانی که نامه ننوشتند اما در آخر از امام حمایت کردند، مانند حر بن یزید ریاحی و زهیر. اما 4 گروه باقی‌مانده، جهنمی شدند. باید توجه کرد که عده زیادی بودند که به امام نامه نوشتند اما به قتل او و غارت اموالش و اسیر کردن اهل‌بیتش اقدام کردند.
این، آن ظلم مهمی است که همواره انسان را نگران می‌کند. نگران اینکه نکند ما در زمره کسانی باشیم که دعای ندبه می‌خوانیم، اما وقتی امام ظهور کند، به جنگ با او برخیزیم یا در خانه ساکت بنشینیم. آیه 11 و12 سوره بقره، رعب در دل می‌اندازد: «و إِذا قِیل لهُمْ لا تُفْسِدُواْ فِی الأرْضِ قالُواْ إِنّما نحْنُ مُصْلِحُون ألا إِنّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُون ولـکِن لاّ یشْعُرُون»، ما خودمان را اهل صلاح می‌دانیم و کارمان را اصلاح جامعه می‌شمریم اما شاید واقعاً فساد می‌کنیم و خودمان نمی‌فهمیم.
پیچیدگی جامعه اسلامی
جامعه اسلامی یک جامعه بسیار پیچیده است. برخلاف جامعه کفر که بسیار بسیط و ساده است. یکی از علل پیچیده بودن جامعه اسلامی در این است که پیچیده در فتنه‌هاست. تا ادعای ایمان در جایی مطرح شود، فتنه و آزمایش‌های پیچیده آغاز می‌شود: «أحسِب النّاسُ أن یتْرکُوا أن یقُولُوا آمنّا وهُمْ لا یفْتنُون؟» قرآن وقتی می‌خواهد دستور کشتن فتنه‌انگیزان را بدهد، تعلیل می‌کند: «الفتنه اشدّ من القتل» و این سخن دشواری است که درک کنیم فتنه‌انگیزی، حتی از کشتن انسان‌ها نیز سخت‌تر و بدتر است. در حکمت 93 نهج‌البلاغه آمده است: «دعا نکنید که خدایا! مرا به فتنه گرفتار نکن.» چرا که بی‌شک همه به فتنه گرفتار می‌شوند؛
بلکه دعا کنید ‌«خدایا! مرا از گمراهی‌های فتنه نجات بده.» این فتنه‌ها به‌قدری شدید است که حتی بسیاری از کسانی ‌ که در ابتدا حاضرند برای قیام امام حسین (ع) جان بدهند و برای او نامه می‌نویسند و او را به قیام دعوت می‌کنند، به‌تدریج قاتل امام حسین(ع) می‌شوند. این به‌قدری شدید است که در دوره 5 ساله حکومت علی(ع) 3 جنگ توسط مسلمانان سابقه‌دار و ظاهرالصلاح علیه علی، اسوه عدالت، راه می‌افتد؛ 2 تای آنها به این دلیل که علی ظالم است و سومی به این دلیل که علی گناهکار (کافر) است! واقعاً مردم در جامعه آن زمان چگونه تحلیل می‌کردند که علی را ظالم و گناهکار می‌شمردند. البته بسیاری از افرادی که مدعی پیروی از علی بودند، به‌تدریج چنین موضعی اتخاذ کردند...
پیدایش فتنه‌
در خطبه 151 نهج‌البلاغه آمده است: فتنه در درجات پنهان (مدارج خفی) آغاز می‌شود. آغازش مثل یک جوان خوش‌قامت است ولی وقتی مستقر شد، دردآور و ناخوشایند می‌شود. در خطبه 93 حضرت می‌فرماید: «وقتی فتنه می‌آید، همه انکارش می‌کنند ولی وقتی رفت، همه می‌فهمند که چه بر سرشان آمده است». مطابق خطبه 50، فتنه در 2 زمینه شروع می‌شود و رشد می‌کند: 1- اهواء تتبع 2- احکام تبتدع؛ یا هوای نفس است (مانند جاه‌طلبی، دنیاطلبی و...) یا تغییر در مفاهیم نظری دین و پیدایش بدعت‌های دینی. این احکام یعنی احکام دین در مخالفت با دین! یعنی در جامعه دینی احکامی مطرح ‌شود که حقیقتاً با کتاب خدا مخالف است و هدف کلی هم این است که عده‌ای با توجیهات غیردینی و ناسازگار با کتاب خدا بر دیگران تسلط پیدا کنند. در این تعریف از فتنه، دین در برابر دین قرار می‌گیرد. یعنی احساسات مذهبی عده‌ای که تحلیل عمیق ندارند و دین‌شناس واقعی نیستند، وسیله‌ای برای مزاحمت و خلل‌آفرینی در دین قرار می‌گیرد.
گسترش فتنه
نمونه اول: بنی‌اسرائیل
آیا تا به حال اندیشیده‌اید که چرا در ادبیات قرآنی، بنی‌اسرائیل تا این اندازه مورد توجه و تمثیل قرآن است. بنی‌اسرائیل بنا به فرمایش قرآن بر همه بشریت برتری داده شدند: «یا بنِی إِسْرائِیل اذْکُرُواْ نِعْمتِی الّتِی أنْعمْتُ علیکُمْ وأنِّی فضّلْتُکُمْ على الْعالمین» (سوره بقره، آیات 47 و 122) اینها تنها امتی هستند در کل تاریخ که دعوت پیامبرشان را به صورت دسته‌جمعی (به‌عنوان یک جامعه) پذیرفتند و با پیامبرشان بیعت کردند. امت‌های گذشته همیشه پیامبرشان را تکذیب می‌کردند و فقط معدود افرادی از هر امتی ایمان می‌آوردند. این امت‌ها همگی عذاب شدند. فقط قوم یونس بود که آن‌‌هم بعد از رفتن پیامبرشان و دیدن نشانه‌های عذاب، ایمان آوردند، ولی بنی‌اسرائیل از همان ابتدا موسی را تصدیق کردند و با او از مصر خارج شدند. بنابراین بنی‌اسرائیل در میان همه امم پیشین، ممتاز بودند چون حاضر شدند جامعه دینی تشکیل دهند.
وقتی جامعه دینی شد، معادلات پیچیده می‌شود و ابتلائات و فتنه‌ها آغاز می‌شود و دقیقاً اینجاست که در فتنه‌ها می‌لغزند و از بهترین امت به بدترین امت تبدیل می‌شوند تا حدی که حتی توسط پیامبران زمان شریعت خودشان مورد لعنت قرار می‌گیرند؛ یعنی فقط پیامبر شریعتِ بعدی آنها را طرد و لعنت نکرد- تا گمان کنیم چون به دین جدید درنیامدند، لعنت شدند- بلکه توسط برخی پیامبران شریعت خودشان (مثل داوود) مورد لعن قرار گرفتند: «لُعِن الّذِین کفرُواْ مِن بنِی إِسْرائِیل على لِسانِ داوُود و عِیسى ابْنِ مرْیم ذلِک بِما عصوا وّ کانُواْ یعْتدُون» (سوره مائده، آیه 78). عجیب است که در روایات آمده شما مسلمان‌ها هر کاری را که بنی‌اسرائیل کردند، انجام خواهید داد! این پیچیدگی را بعدها در ماجرای عاشورا می‌بینیم که در درک و تحلیل آن، درمی‌مانیم. یکی از فتنه‌های بنی‌اسرائیل ماجرای گوساله سامری بود؛
چرا اینگونه مردم از هارون رویگردان می‌شوند و از سامری تبعیت می‌کنند و گوساله‌پرست می‌شوند؟ ما غالباً مساله را ساده‌لوحانه تحلیل می‌کنیم. برای همین، داستان قرآن برای ما عبرت ندارد‌ در حالی‌که این مطلب در قرآن مساله مهمی است، چندبار تکرار شده و خیلی جدی‌تر از آن است که می‌پنداریم. اگر بتوانیم فضای واقعی آن زمان را ترسیم کنیم، می‌بینیم مشکل چقدر حاد بوده است. نخستین عامل، غیبت موسی از قوم خود است. موسی(ع) برای مدتی از میان قوم خود رفته و ظاهراً خلف وعده کرده است! زیرا قرار بوده 30 روز برود و الان بیشتر شده؛ نکند او- نعوذ بالله- دروغگو و غیرقابل اعتماد بوده است؟!
دوم اینکه سامری انسانی عادی نبوده است. فردی عارف بود که توانایی‌های فوق‌العاده‌ای داشته و صاحب کرامت بوده است. حداقل اینکه او توانسته جبرئیل را ببیند و ردپای او را دریابد: «قال بصُرْتُ بِما لمْ یبْصُرُوا بِهِ فقبضْتُ قبْضه مِّنْ أثرِ الرّسُولِ» و با این کار، اقدامی شبیه معجزه انجام دهد؛ اینکه گوساله طلایی و بی‌جان صدایش درمی‌آید.
علاوه بر اینها شواهدی هست که (اگر کسی اهل تحقیق عمیق نباشد) نشان می‌دهد ممکن است صدای خدای موسی از داخل جسم شنیده شود! مهم‌ترین آن اینکه خدا برای نخستین‌بار از میان درخت با موسی سخن گفت: «فلمّا أتاها نُودِی مِن شاطِئِ الْوادِی الْأیمنِ فِی الْبُقْعه الْمُبارکه مِن الشّجره أن یا مُوسى إِنِّی أنا الله ربُّ الْعالمِین» (سوره قصص، آیه 30) با همین زمینه‌هاست که وقتی قوم بنی‌اسرائیل از رود نیل عبور می‌کنند و یک قوم صنم‌پرست را می‌بینند، می‌گویند: «یا مُوسى اجْعل لّنا إِلـهاً کما لهُمْ آلِهه» (اعراف، آیه 138). توجه کنید که بت‌پرستان، صنم را خودِ خدا نمی‌دانند بلکه نشانه و سمبل خدا می‌دانند که با عبادت او به خدا نزدیک می‌شوند: «ما نعْبُدُهُمْ إِلّا لِیقرِّبُونا إِلى الله زُلْفى» (سوره زمر، آیه3). پس زمینه پذیرش اینکه صدای خدا را از صنمی بشنوند و آن صنم را بپرستند، در بین قوم وجود دارد.
صدا دادن گوساله فتنه تکان‌دهنده است برای قومی که با هارون باقی مانده و پیامبرش رفته است. معضل، زمانی پیچیده‌تر می‌شود که ظاهراً هارون خودش معجزه‌ای ندارد (همه معجزات را موسی انجام می‌داده: ید بیضاء، عصای موسی و...) ولی سامری گوساله‌ای زرّین ساخته که صدا می‌دهد. هارون، حتی نه کاری می‌کند که ابطال سحر شود (چرا که حقیقتاً سحر هم نبود بلکه یک اقدام واقعی بود، از ردپای جبرئیل بر گوساله ریخته شده و او به صدا درآمده) و نه حداقل این معجزه را انجام می‌دهد که صدای گوساله را ساقط کند. پس پذیرفتن سخن سامری چندان هم نامعقول نیست. جالب اینکه سامری نمی‌گفت گوساله سامری خدای دیگری است، او می‌گفت این همان خدای موسی است و موسی اشتباه به کوه رفته و خدا را اینجا فراموش کرده. اگر هارون می‌گوید، نیست باید دلیل بیاورد. «هذا إِلهُکُمْ و إِلهُ مُوسى فنسِی» (طه، آیه 88). بنی‌اسرائیل هم گفتند همین گوساله را می‌پرستیم تا موسی بیاید و تکلیف ما را تعیین کند: «قالُوا لن نّبْرح علیهِ عاکِفِین حتّى یرْجِع إِلینا مُوسى» (طه، آیه 91).
خب چرا باید از هارون تبعیت کنیم؟ یک دلیل ما این است که چون نبوت موسی را پذیرفته‌ایم و موسی وی را جانشین خود کرده باید از او تبعیت کنیم: «و قال مُوسى لأخِیهِ هارُون اخْلُفْنِی فِی قوْمِی» (سوره اعراف، آیه 142). این البته دلیل درستی است، اما برخلاف انتظار ما خود هارون ابتدا از این دلیل وارد نمی‌شود. دلیل هارون نسبتاً پیچیده است. پس از اینکه تذکر می‌دهد که شما دچار فتنه شده‌اید: «ولقدْ قال لهُمْ هارُونُ مِن قبْلُ یا قوْمِ إِنّما فُتِنتُم بِهِ» (طه، آیه 90) برای حل مساله چنین می‌گوید: «و إِنّ ربّکُمُ الرّحْمنُ فاتّبِعُونِی و أطِیعُوا أمْرِی.» (طه، آیه 90) می‌توان بهانه گرفت که اولاً خدا رحمان باشد، چه ربطی دارد که از گوساله طلایی صدایش شنیده نشود؟ تازه، ادامه‌اش این است: «فاتبعونی و اطیعوا امری». به فرض که خدا رحمان باشد چه ربطی دارد که از هارون تبعیت کنیم؟
حالا چرا باید از هارون تبعیت کرد؟ برای همین مساله بسیار پیچیده است و اگر کسی درباره کلمه رحمان در قرآن خوب تفکر کرده باشد، می‌تواند دریابد چگونه استدلال هارون، استدلال عمیقی است. خدای رحمان خدایی است که انسان‌ها را در فتنه رها نمی‌کند. اگر واقعاً خدا بخواهد صدایش را همه بشنوند، با آنها حرف می‌زند؛ نه اینکه صدای نامفهوم «عِجْلاً جسداً لهُ خُوارٌ» (طه، 88) داشته باشد، لذا قرآن وقتی آنها را مذمت می‌کند، می‌فرماید: آنها دیدند که این گوساله واقعاً با آنها صحبت نمی‌کند: «أفلا یروْن ألّا یرْجِعُ إِلیهِمْ قوْلاً ولا یمْلِکُ لهُمْ ضرّاً ولا نفْعاً» (طه، آیه 89). این است که تحلیل هارون، نوعی بصیرت‌بخشی بر اساس سطح درک و اطلاعاتی است که آنها دارند. یعنی اگر خدا با موسی از طریق درختی سخن گفت، مساله اصلی این بود که هدایت کرد.
اما این گوساله درست است که صدا دارد، ولی سخن نمی‌گوید و هدایت نمی‌کند. پس او خدای رحمان- یعنی خدای رحمانی که به‌دلیل رحمانیتش انسان‌ها را در گمراهی و حیرت رها نمی‌کند- نیست و اگر رحمانیت او را قبول دارید، باید هدایتگری او را هم قبول کنید؛ و آنگاه می‌فهمید جانشینی موسی یک اصل هدایتی بود که خدای رحمان مقرر داشته بود. پس، از من تبعیت کنید که قبلاً به خلافت موسی منصوب شده‌ام. اما واقعاً چند نفر اهل بصیرت پیدا می‌شود که این را بفهمد. اگر عده‌ای از اهل بصیرت در بنی‌اسرائیل بودند که این مطلب را تحلیل می‌کردند و به مردم می‌فهماندند، آیا امیدی نبود تا مردم گوساله‌پرست نشوند؟ اینجاست که نقش خواص جامعه جدی می‌شود و یادمان باشد کسی که ادعای نخبه بودن دارد، با چنین وظیفه سنگینی روبه‌رو است.
نمونه دوم: جنگ جمل
ما بعد از 1400 سال نشسته‌ایم و می‌گوییم در جنگ جمل، حق با حضرت امیر بود؛ ولی اگر در آن شرایط بودیم، چه می‌گفتیم؟ باید فضای واقعی را بررسی کنیم. یادمان باشد فضا به‌گونه‌ای است که بسیاری از مردم حضرت امیر (ع) را فقط یک انسان خوب می‌دانند، نه یک معصوم. دشمنان توانستند فضای سیاسی جامعه را به‌قدری ابهام‌آلود کنند که علی(ع) متهم به دروغگویی شود! و ما با این مقدمه، وارد بررسی مساله می‌شویم.
ادعای اصلی که موجب جنگ شد، این است که خلیفه مسلمین (عثمان) به ناحق کشته شده است. البته دادگاهی برگزار نشده که او را محکوم و اعدام کند بلکه در یک شورش کشته شده و خود علی(ع) هم مخالف قتل او بوده است. در این جریان، انگشتان دست همسر عثمان بریده شده (یعنی شکنجه‌ای رخ داده) است. فضای تبلیغاتی جامعه هم به‌گونه‌ای رقم خورده که قاتلان عثمان ظاهراً در لشکر علی (ع) هستند زیرا قاتلان، همان افراد حاضر در مدینه‌اند که بعد از کشتن عثمان، برای بیعت با علی اصرار داشتند. اگرچه دقیقاً معلوم نیست که قاتلان چه کسانی هستند ولی انگشت اتهام افکار عمومی، به‌سمت یاران علی است. در نهایتا اینکه تبلیغات معاویه این سوال را در ذهن‌ها تقویت می‌کند که علی که اکنون خلیفه است، چرا قاتلان را محاکمه نمی‌کند؟ چه دلیلی وجود دارد که حرف معاویه (تعلل علی در برگزاری این دادگاه دلیل آن است که خود او هم نقش داشته است!) پذیرفته نشود؟
فضای جنگ جمل است و هنوز دستان معاویه آشکار نیست بلکه طلحه‌الخیر و زبیرِ سیف‌الاسلام و عایشه ام‌المؤمنین هستند که علیه ظلمِ علی قیام کرده‌اند! اصلاً چه کسی باور می‌کند کسانی که مدعی خون عثمانند، خودشان در قتل عثمان نقش داشته‌ باشند؟ در مقابل اعتراضاتی هم که به این 3 نفر می‌شود- که شما بودید آتش فتنه علیه عثمان را برپا کردید- می‌گویند: «ما به عثمان اعتراض داشتیم، ولی عده‌ای شورشی او را کشتند و ما هم مخالف بودیم و الان هم از همان مقدار اعتراضمان پشیمانیم و جبران این پشیمانی را در این می‌بینیم که هرچه سریع‌تر، دادگاه قاتلان عثمان را برگزار و حدود الهی (قصاص) را اجرا کنیم؛ ولی علی نمی‌خواهد دادگاه را برگزار و قاتلان را محاکمه کند. پس معلوم است او به حدود الهی بی‌اعتناست و احتمالاً خود او در این ظلم شریک است!» یعنی عایشه، زبیر و طلحه همه می‌گویند علی ظالم است.
این همان فتنه است؛ شک در صلاحیت و عدالت علی بر اساس شواهد و قرائن اولیه! توجه کنید که هنوز دست معاویه در صحنه آشکار نیست بلکه طلحه، زبیر و عایشه یعنی نزدیکان پیامبر در صحنه‌اند. در این شرایط است که برخی یاران حضرت رسول، خطاب به علی (ع) می‌گفتند: «یا علی! مگر ممکن است همسر و یاران صدّیق رسول‌الله در برابر حق بایستند؟ چرا دست از جنگ با یاران پیامبر برنمی‌دارید؟» در این شرایط اگر علی(ع) دادگاه قاتلان عثمان را برگزار می‌کرد- شفاف‌سازی می‌کرد- بهتر نبود؟! کدام قاتلان؟ منظور آنها کسی مثل مالک اشتر بود و فضا به‌نحوی طراحی می‌شود که گویا او در این ماجرا بی‌تقصیر نیست. حتی در مقطعی از تاریخ داریم که معاویه نامه داد که مالک را تسلیم کن؛ ما خودمان محاکمه‌اش می‌کنیم و دیگر جنگی بین مسلمانان درنمی‌گیرد!
اما مطلب از این هم پیچیده‌تر است؛ لشکر عایشه وارد بصره می‌شود، با عثمان بن حنیف قرارداد صلح امضا می‌کنند تا وی به علی نامه بنویسد و از او بپرسد آیا واقعاً طلحه و زبیر به‌زور بیعت کرده‌اند که بیعت‌شکنی آنها توجیه داشته باشد؟ بعد طرفین می‌پذیرند تا زمانی که پاسخ نامه بیاید، ابن‌حنیف نماز جماعت را بخواند. اما یک شب قبل از اینکه ابن‌حنیف بیاید، یکی از افراد خود را به امام جماعت می‌گذارد و چون با اعتراضات شدید عده‌ای از مخالفان مواجه می‌شوند، دست به شمشیر می‌برند و آنها را می‌کشند، ابن‌حنیف را هم دستگیر و شکنجه می‌کنند.
فردای آن روز، حکیم بن جبله که از اصحاب حضرت امیر است و از دستگیری ابن‌حنیف مطلع می‌شود، افرادی را جمع می‌کند و حمله می‌برد. وی با اینکه از اصحاب برجسته علی است- و ما فکر می‌کنیم کسی که از اصحاب علی باشد، حتماً هیچ خطایی نمی‌کند- اما در مسیر حرکتش دائماً به عایشه اهانت می‌کند و وقتی زنی در مقابل به‌ او اعتراض می‌کند که چرا حرمت زن پیامبر را نگه نمی‌داری، به او حمله‌ور می‌شود و آن زن را با شمشیر مجروح می‌کند و فردای آن‌روز، این واقعه تکرار می‌شود و این بار زنی را می‌کشد. چه بهانه‌ای بهتر از این؟! فضای تبلیغات چنین است. ظاهر این است که اصحاب علی، زنان بی‌گناه را می‌کشند و حتماً علی دستور کشتن آنها را داده است! اینگونه است که فتنه گسترش می‌یابد، یعنی اشتباهات افسران علی به نام حضرت علی (ع) ثبت می‌شود؛ ولو روح ایشان هم بی‌خبر است.
در چنین فضایی است که جنگ برپا می‌شود. مقصر و برپاکننده جنگ هم علی(ع) تلقی می‌شود! چرا که آنها مدعی‌اند، خلیفه مظلوم کشته شده و انگشتان همسرش را بریده‌اند. علی هم که قاتلان را تسلیم یا محاکمه نمی‌کند، پس ما طرفدار مظلومیم! پیش از جنگ جمل هم اخطار می‌دادند: کشته شدن مسلمان‌ها از هر دو طرف، تقصیر علی است چرا که اگر دادگاه را برگزار می‌کرد یا مالک را تحویل می‌داد یا لااقل بخشی از حاکمیت را به طلحه و زبیر می‌داد، دیگر خونریزی اتفاق نمی‌افتاد، بنابراین خون‌های هر دو طرف، گردن علی است!
در اینجاست که آن صحابی دچار شک می‌شود و می‌گوید: «یا علی! من چگونه بین تو و طلحه و زبیر و عایشه انتخاب کنم؟» یک لحظه درنگ کنید. واقعاً چگونه باید تصمیم گرفت؟ آیا بگوییم چون علی در این طرف است، پس حق همین طرف است؟ اما خود علی (ع) این پاسخ را نمی‌پسندد. او می‌فرماید: مشکل شما این است که حق را با افراد می‌سنجید. اشخاص، شما را به اشتباه انداخته‌اند. باید حق را بشناسید تا بفهمید چه کسی برحق است: «ان دین الله لایعرف بالرجال، إعرف الحق تعرف اهله» یعنی حتی روی اینکه من علی هستم هم حساب نکن. بلکه خود حق را بشناس و آنگاه سراغ افراد برو.
حال سوال این است: حقی که باید بشناسیم، چیست؟ آیا این است که بدانیم قاتل عثمان چه کسی است؟ و علی چه نسبتی با این قاتلان دارد؟ و اینکه چرا دادگاه را برگزار نمی‌کند؟ اگر این‌طور باشد که حق با مخالفان علی است! زیرا واقعاً عثمان کشته شده و واقعاً انگشت زنش قطع شده و واقعاً علی دادگاه عثمان را برگزار نمی‌کند. منظور علی (ع) از اینکه می‌فرماید: «اعرف الحق» این است که جریان کلی حق و جریان کلی باطل را بشناس. ببین افراد در چه جریانی قرار گرفته‌اند. روی کشته شدن عثمان (خرده شواهد جنجالی) متمرکز نشوید بلکه ببینید این شعار چه پیامدی دارد؟ به نفع کدام جریان تمام می‌شود؟
جالب است وقتی که آنها در بصره غوغا به راه انداختند، عده‌ای از مردم از این پیمان‌شکنان سؤال می‌کنند که خود شما با علی بیعت کردید؛ حالا چرا معترضید؟ می‌گویند اولاً ما به‌زور بیعت کرده‌ایم- البته تاریخ نشان می‌دهد دروغ می‌گویند- و ثانیاً آن بیعت قبول نبود، چون همه مسلمانان در آنجا حضور نداشتند و بیشتر مدینه را در آن روز، افراد بی‌سر و پا که برای اعتراض به عثمان جمع شده بودند، پر کرده بودند. پس ابتدا باید علی از حکومت کنار رود و کار را به مردم واگذار کند و اگر همه مردم از همه‌جای جهان اسلام دوباره با علی بیعت کردند، آنگاه حق با علی است؛ وگرنه باید کس دیگری را برگزید. آیا این یک پیشنهاد کاملاً مردم‌سالارانه و دموکراتیک نیست؟ چرا علی زیر بار نمی‌رود؟ حالا که بیعت با او محل تردید واقع شده، بهتر نیست او کنار بکشد و یک‌بار دیگر، مردم اظهارنظر کنند؟ اما شرط و شروط‌ پیرامون این واقعه، به‌خوبی نشان می‌دهد رأی مردم مهم نیست بلکه به هم ریختن اوضاع مهم است و واضح است که این پیشنهادها که از زبان طلحه و زبیر صادر می‌شود، در واقع توسط معاویه طراحی شده؛ گرچه خود طلحه و زبیر چنان مست قدرت‌طلبی شده باشند که نفهمند.
سکوت در برابر فتنه
حقیقت این است که نمی‌توان به بهانه فتنه سکوت کرد و خود را کنار کشید. حضرت امیر در جریان جنگ جمل به آن کسی که گفت به‌خاطر اینکه امر بر من مشتبه شده، روش «عبدالله بن عمر» و «سعد ابن ابی وقاص» (2 چهره سرشناس آن زمان که هر دو عزلت پیشه کرده بودند و نه به علی پیوستند و نه به دشمنان علی) در پیش می‌گیرم، فرمود: «در این صورت، مرتکب 2 گناه شده‌ای! یکی اینکه باید حق را یاوری می‌کردی که نکردی و دوم اینکه باید به خذلان باطل اقدام می‌کردی که نکردی.» اساساً خواسته عایشه از کسی مثل ابوموسی اشعری در نامه‌ای که در جریان جنگ جمل به وی نوشته، این بود که افراد را به سکوت و کنار کشیدن از میدان جنگ دعوت کند؛ به بهانه اینکه امر مشتبه است و معلوم نیست حق با چه کسی است.
توجه کنید که با این پیشنهاد عایشه، چه فضای تبلیغاتی خوبی می‌توانند راه بیندازند؟ «ببینید که عایشه دنبال جنگ نیست و افراد را به سکوت و آرامش دعوت می‌کند، اما علی دنبال جنگ است و نامه می‌دهد که مردم به جنگ همدیگر بروند!» این دعوت اهل کوفه به سکوت، چه سودی برای عایشه و اصحاب جمل دارد؟ اگر علی یاور نداشته باشد، با اغوایی که درباره اهل بصره انجام شده، یکسره کردن و نابود کردن حکومت علی آسان می‌شود، لذا سکوت در دوره فتنه و دعوت به سکوت و کنار کشیدن از ماجرا یکی از ابزارهایی است که ابوموسی‌های ظاهرالصلاح در پیش می‌گیرند تا اینکه اولاً با کم کردن سپاه حق، عملاً به دشمن حق یاری رسانند و ثانیاً اگر بعدها مساله‌ای همچون حکمیت پیش‌ آید، وجهه خود را به‌عنوان بی‌طرف حفظ کرده باشند و بتوانند کاری کنند که افراد بدون تحلیل، آنها را به‌عنوان حاکم انتخاب کنند.
برون‌رفت از فتنه
در نهج‌البلاغه برای بیرون رفتن از فتنه چند راه مطرح می‌شود:
1- تقوی پیشه کن: در خطبه 183، حضرت یکی از ثمرات تقوای واقعی را خروج از فتنه معرفی می‌کند: «واعلموا أنه من یتق الله یجعل له مخرجاً من الفتن و نوراً من الظلم» کسی که تقوای حقیقی داشته باشد، در سیاست، فرهنگ، تحلیل، دفاع و... در مواقع فتنه نجات داده می‌شود. مثلاً اینکه به خاطر افرادی که آنها را بد می‌دانیم، هر اقدامی را علیه آنها مجاز نشماریم: «ولا یجْرِمنّکُمْ شنآنُ قوْمٍ علی ألاّ تعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُو أقْربُ لِلتّقْوی و اتّقُواْ الله أن الله خبِیرٌ بِما تعْملُون» (مائده، آیه 8) یا اینکه هر سخنی را که شنیدیم، بدون بررسی نقل نکنیم: «قُتِل الْخرّاصُون» (الذاریات، آیه 10) (خرّاص کسی است که هرچه می‌شنود، بدون بررسی نقل می‌کند) و... قرآن کریم صریحاً می‌فرماید علت اینکه عده‌ای در دوره فتنه پایشان لغزید و ثابت‌قدم نماندند، این بود که قبلاً خود را آماده نکرده و شیطان از همان نقطه ضعف‌هایشان استفاده و آنها را گمراه کرد: «أن الّذِین تولّوْاْ مِنکُمْ یوْم الْتقی الْجمْعانِ إِنّما اسْتزلّهُمُ الشّیطانُ بِبعْضِ ما کسبُواْ».
2- امام حق را پیدا کن: 6 خطبه از خطبه‌های نهج‌البلاغه (خطبه‌های 2،5، 93، 121، 154و 187) که مشخصاً به بحث راهکار خروج از فتنه پرداخته، تأکید می‌کند بر اینکه نخستین کارتان باید یافتن امام حق (گاه تعبیر به اهل‌بیت می‌کند) باشد. این، درست نقطه مقابل روش معاویه است. معاویه اصرار دارد که مساله ظلم‌های واقع شده را به نحو جنجالی مطرح کند و اگر کسی سوال کند که به‌فرض علی ظالم است و باید کنار رود، خب چه کسی جانشین او شود؟ بگوید: «فعلاً مساله اصلی این نیست، مساله اصلی این است که چرا علیِ ظالم حکومت کند!» اما علی می‌گوید: «اول ببین طرفدار چه کسی هستی و در مجموع تلاش تو، به نفع جریان حق و امام حق تمام می‌شود یا نه» اول امام و کسی که می‌خواهی زیر پرچم او سینه بزنی را پیدا کن، بعد به تبع او، در این جریان اتخاذ موضع کن. حواست باشد که خلاصه باید حکومتی باشد و حاکمی: «لابد للناس من امیرٍ، بِرٍّ او فاجر»؛ حال اگر مرا کنار بزنی، امام تو کیست که حکومت را به دست خواهد گرفت؟ و آیا واقعاً طلحه و زبیر حکومت را به دست می‌گیرند یا صرفاً جاده‌صاف‌کن معاویه هستند؟
در حکمت 147 نهج البلاغه، حضرت کل مردم را به 3 دسته تقسیم می‌کند: «الناس ثلاثه: عالم ربانی، متعلم فی سبیل النجاه و الباقی همج رعاع... یمیلون مع کل ریح!» در‌باره کسی که عالم ربانی نیست، سؤال می‌کنیم: اینها اگر نمی‌خواهند همج رعاع و حزب باد باشند، باید بگویند چه کسی را به‌عنوان عالم ربانی خود قبول دارند؟ پس قدم اول، پیدا کردن امام حق است که ما به او، ولی‌فقیه می‌گوییم. اگر امام حق پیدا شد، با اتّباع از او، «متعلم فی سبیل النجاه» می‌شویم. الان سوال این است که علمای قم روی چه شخصی اجماع دارند؟
اگر به ولایت فقیه متمسک نباشیم، مثل همج رعاع با هر بادی و هر جوسازی به سمتی خواهیم رفت. هرکس ولایت فقیه را قبول دارد ولی مصداق آن را قبول ندارد، باید در نخستین مرحله و قبل از هرگونه تصمیم سیاسی (خواه سکوت باشد یا حمایت یا نقد یا حمله) برای خود یک ولی‌فقیه بیابد. برای همین است که حضرت در خطبه 5 نهج‌البلاغه می‌فرماید: «در دریای توفانی، تنها به آب نزنید که غرق می‌شوید. بلکه کشتی نجاتی پیدا کنید و با آن وارد دریا شوید: شقوا امواج الفتن بسفن النجاه».
3- دشمن‌شناس باش: اگر کسی در این آشفته‌بازار، نتوانست عالم ربانی خود را بیابد، علی (ع) راه دیگری پیش پای او می‌گذارد: «إنکم لن تعرفوا الرشد حتی تعرفوا الذی ترکه.» یعنی اگر نمی‌دانی علی، طلحه و زبیر که همگی سوابق درخشانی دارند، کدامشان حق است، به سراغ کسانی برو که به باطل بودنشان یقین داری و آنها را شاخص باطل قرار بده و از این راه، حق را پیدا کن. یعنی اگر می‌خواهی در مسیر درست قدم برداری، آنهایی که قطعاً در مسیر درست قدم برنمی‌دارند را بشناس. این همان مفهوم عمیق است که امام راحل می‌فرمود: «هرگاه دیدید آمریکا و دشمنانی که در دشمنی آنها تردیدی نیست از کسی دفاع کردند، بدانید که او دچار انحراف شده است.» به‌قول حضرت امام(ره)، ببینید آمریکا از کدام رفتارتان تعریف و تمجید می‌کند. او دوست دارد ولی‌فقیه شما چه کسی باشد.
ولایت و بصیرت
قبول داشتن ولایت فقیه به معنای تبعیت کورکورانه از یک شخص نیست، بلکه کاملاً باید «علی البصیره» باشد. باید با بصیرت، خط حق شناسایی شود. اگر بصیرت نباشد، می‌شود خوارج؛ یعنی کسانی که به بهانه مشاهده ظلم و به بهانه اسلام، علیه امام حق قیام می‌کنند. حضرت می‌فرماید: «خوارج تیرهای خوبی برای شیطان هستند.» ولی درباره معاویه می‌گوید: «او فتنه کورکننده (فتنه عمیاء) است.» خوارج ظاهراً خوب بودند ولی عامل فتنه قرار گرفتند. به‌خاطر مشاهده برخی وقایع که از نظر آنها خطای حاکم بود، ضرورت حاکم و امام (ولایت فقیه) در جامعه را انکار کردند؛ گفتند: لا حکم إلا لله و خواستند خیلی خدامحور شوند! اما تیرهای شیطان شدند که با آنها اولیائش را هلاک کند.
امروز هم برخی به‌خاطر مشاهده برخی مشکلات، اصل حکومت دینی را نفی می‌کنند. بسیاری از مدعیان تشیع، تا زمانی امام علی را قبول دارند که در خانه نشسته باشد، اما به محض اینکه حکومت را به دست بگیرد با او مشکل پیدا می‌کنند. تا زمانی امام حسین را قبول دارند و حتی برایش نامه می‌نویسند که وارد عرصه نشده باشد. همین که بیاید، یا رهایش می‌کنند یا با او می‌جنگند. خیلی تلخ است که در 5 سال حکومت بهترین انسان بعد از نبی، 3 جنگ داخلی در میان مسلمانان- 2 جنگ بین سابقه‌داران اسلام- رخ می‌دهد که در 2 تای اولی، جنگ به‌خاطر ظالم دانستن علی‌(ع) است و در سومی به‌خاطر گناهکار و کافر دانستن او؛ و فضای جامعه آنچنان می‌شود که علی به دروغگویی متهم می‌شود! چرا ما عبرت نمی‌گیریم؟ چرا سطح تحلیل خود را بالا نمی‌بریم؟ چرا بصیرت پیدا نمی‌کنیم؟
یادمان باشد که پیامبر اکرم فرمود: «بین یدی الساعه فِتن کقِطع اللیل المُظلم.» (نهج‌الفصاحه، حدیث 1101) به تعبیر حضرت امیر در خطبه 121، شیطان برای همه ما برنامه دارد و تصمیم دارد گام به گام دین ما را از ما بگیرد: «ان الشیطان یسنی لکم طرُقه و یرید آن یحلّ دینکم عقده عقده» چرا ما او را واقعاً دشمن خود به حساب نمی‌آوریم؟ «ان الشّیطان لکُمْ عدُوٌّ فاتّخِذُوهُ عدُوّاً إِنّما یدْعُو حِزْبهُ لِیکُونُوا مِنْ أصْحابِ السّعِیرِ» (سوره فاطر، آیه 6) البته فتنه‌ها در مجموع به نفع اسلام تمام خواهد شد چرا که در همین فتنه‌ها، انسان‌هایی توان تحلیل و رشد پیدا می‌کنند و کسانی که در انتهای فتنه به سلامت می‌مانند، زمینه‌ساز ظهورند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات