تاریخ انتشار : ۱۰ اسفند ۱۳۸۸ - ۱۰:۲۴  ، 
کد خبر : ۱۳۹۵۲۰

گزیده‌ای از کتاب «درس تجربه» (بخش اول)

مقدمه: دفتر مطالعات وتدوین تاریخ ایران در بخش تلخیص و نقدوبررسی کتب تاریخی، گزیده ای از کتاب «درس تجربه» خاطرات ابوالحسن بنی‌صدر اولین رئیس‌جمهوری ایران را تقدیم حضورمی نماید. این کتاب که در دو جلد توسط انتشارات انقلاب اسلامی آبان 1380 در آلمان به چاپ رسیده به کوشش آقای حمید احمدی مدیر انجمن مطالعات وتحقیقات تاریخ شفاهی ایران (برلین) تدوین و صرفاً در خارج از کشور عرضه شده است. کار ضبط خاطرات بنی‌صدر در ورسای فرانسه و در 26 شهریور 1378 آغاز می‌شود و طی ده جلسه ادامه می‌یابد. حاصل این گفتگوها در جلد اول منعکس است و جلد دوم به تحقیق درباره تاریخ انقلاب اسلامی اختصاص یافته است. امید آنکه گزیده حاضر بتواند شما را با کلیات و محتوای این کتاب آشنا سازد. (یکشنبه 1 تیر 1382 - عباس سلیمی‌نمین)

به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در دو بخش منتشر می‌شود. (بخش اول)

زندگی‌نامه
ابوالحسن بنی‌صدر در سال 1312 در یکی از روستاهای تابعه شهر همدان به دنیا آمد و دوران طفولیت را تا اخذ دیپلم متوسطه در این شهر سپری ساخت. وی به دلیل نمره صفر گرفتن در زبان خارجه نتوانست در کنکور دانشکده حقوق دانشگاه تهران توفیق یابد، لذا ناگزیر به تحصیل در دانشکده معقول و منقول شد. در دوران دانشجویی ابتدا به حزب زحمتکشان مظفر بقایی تمایل یافت، اما در جریان کودتای آمریکایی 28 مرداد جذب جبهه ملی گشت. ابوالحسن بنی‌صدر پس از اخذ لیسانس کار خود را در مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعی احسان نراقی آغاز کرد.
در این ایام با دختر همسایه دوران نوجوانی‌اش در همدان ازدواج نمود. در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت دوبار بازداشت شد و مدت کوتاهی را در زندان سپری ساخت. ابوالحسن بنی‌صدر بعد از سرکوب قیام 15 خرداد 42 و منحل شدن جبهه ملی دوم، به فرانسه رفت و در آنجا به اتفاق چند تن فعالیتهای خود را تحت عنوان جبهه ملی سوم پی گرفت، اما طولی نکشید که اختلافات شدیدی با کنفدراسیون دانشجویان خارج کشور پیدا کردند و بر اثر بروز این درگیریها ابتدا جبهه ملی سوم و در پی آن کنفدراسیون متلاشی شد. در سالهای اولیه دهه پنجاه آقای بنی‌صدر که سالها از فعالیتهای سیاسی دور افتاده بود و در فرانسه زندگی می‌کرد و بعضاً به اتفاق آقای دکتر نقی‌زاده در انگلیس گاهنامه «خبرنامه جبهه ملی» را منتشر می‌ساخت به اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا نزدیک شد. با نزدیک شدن به یک تشکل اسلامی دانشجویی دور تازه‌ای در حیات سیاسی بنی‌صدر آغاز شد و همین امر موجب نزدیکی وی به امام خمینی به ویژه در دوران اقامت ایشان در پاریس گشت.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی آقای بنی‌صدر به عضویت شورای انقلاب درآمد و از پذیرش هر مسئولیت اجرایی سرباز می‌زد. حتی بعد از ادغام شورای انقلاب با دولت موقت ابتدا معاونت وزارت اقتصاد و دارایی را پذیرفت، اما به فاصله اندکی تغییر نظر داد و از حضور در این پست سرباز ‌زد. وی در جریان انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی از تهران به این مجلس راه یافت. بعد از استفعای دولت موقت بنی‌صدر مدتی کوتاهی سرپرستی وزارت خارجه و اقتصاد و دارایی را به عهده گرفت و زمینه را برای تحقق آرزوی دیرینه خود یعنی شرکت در انتخابات ریاست‌جمهوری و پیروزی در آن را فراهم ساخت. تأسیس دفتر هماهنگی مردم با رئیس‌جمهور، وی را به برخی گروههای سیاسی نزدیک ساخت تا بدین طریق اکثریت را در اولین دوره مجلس شورای اسلامی به دست آورد، اما علی‌رغم تلاشهای گسترده لیست‌های انتخاباتی دفتر هماهنگی مردم با رئیس‌جمهور توفیق چندانی در انتخابات مجلس نیافت. همین شکست نیز موجبات نزدیکی وی به سازمان مجاهدین خلق را فراهم ساخت این سازمان از برخی خصوصیات آقای بنی‌صدر استفاه کرد و وی را بتدریج در برابر رهبری انقلاب قرار داد. همکاری آشکار با این گروه رای عدم کفایت سیاسی مجلس به رئیس‌جمهور را به دنبال داشت. خلع شدن رئیس جمهوری بهانه شورش مسلحانه سازمان مجاهدین خلق و ترورهای گسترده شد، اما با مایوس شدن بنی‌صدر از نتیجه بخشی شورشهای خیابانی و اقدامات تروریستی مسعود رجوی به انتقاق از کشور گریختند. بنی‌صدر هم اکنون بعد از کنار گذاشته شدن از شورای ملی مقاومت توسط مسعود رجوی، ومطلقه شدن دخترش فیروزه، در پاریس زندگی ویکبار دیگر شرائط دوران دهه چهل را تجربه می‌کند.

----------------------------------------------------

 بنی‌صدر: دوران کودکیم در همدان بوده، گرچه خود من در روستایی به دنیا آمدم. این مربوط می‌شود به آن تاریخی که قرار داد نفت سال 1933 (1312ه. ش) را امضاء کرده بودند.(ص35)
 بنی‌صدر: البته پدرم نمی‌گفت که با میل عمامه گذاشته یا نه؟ ولی عموی بزرگم می‌گفت و تعریف می‌کرد که پدربزرگم گفته بود، یکی از افراد خانواده باید روحانی بشود. پدرم را برای این کار نامزد کرده بود. عمویم تعریف می‌کرد: «روزی در راهی داشتیم می‌رفتیم و مرتب به او می‌گفتم:آقا! این عمامه را بگذار سرت و او هم نمی‌گذاشت، تا این که بار افتاد و عمامه نیز. من هم عمامه را که افتاده بود زمین، برداشتم و گذاشتم سرش و گفتم: بگذار سرت دیگه. او اتفاق را حسن اتفاق تلقی می‌کند و عمامه را بر سر نگاه می‌دارد.»(ص38)
 بنی‌صدر: پدرم می‌خواست که من روحانی بشوم و به همین دلیل، وقتی دیپلم متوسطه دبیرستان را تمام کردم، موافقت نکرد که من در کنکور دانشکده حقوق [دانشگاه تهران] شرکت کنم... اما، من با این کار او موافق نبودم و خیالات دیگری در سر داشتم.(ص41)
 بنی‌صدر:... به هر حال، آن جو بحث و بعد هم مسئله مبارزه برای ملی شدن نفت و به دنبال آن پیش آمدن کودتای 28 مرداد و همه این حوادث و مسائل، اصلاً دید من را به کلی عوض کرد و در همان زمان بود که گفتم، سلطنت به کار ایران نمی‌آید و جمهوری‌خواه شدم و گفتم: من اولین رئیس‌جمهور ایران خواهم شد. ح.ا.: واقعاً آن زمان، این حرف را زدید؟ بنی‌صدر: بله. والله... می‌خواستم بگویم چقدر جازم هستم به این مسئله. چنان که گویی یک مسئله شخصی است و مثل اینکه می‌خواهی تحصیلی را انجام بدهی. به این ترتیب، به مصدق هم خُرده می‌گرفتم که چرا او روی خط جمهوری نرفت و گذاشت که این بساط سلطنت توی دربار بر ضدش کودتا بکند.(ص42)
 ح.ا: به غیر از شما، بین برادران دیگر چنین علاقه‌ای(به معمم شدن) وجود نداشت؟ بنی‌صدر: نه هیچ کدام. اصلاً محیط خانه، محیط ضد آخوند تمام عیاری بود. ح.ا.: پدرتان در آن زمان، روحانی اول شهر همدان بود؟ یعنی امام جمعه شهر، البته آن موقع، گویا امام جمعه نمی‌گفتند. بنی‌صدر: بله، آن وقتها، امام جمعه نبود و این چیزها را خمینی درست کرد. در مسجد جامع شهر، امام جماعت بود.(ص43)
 ح.ا.: در آن زمان، این هزینه‌ها چه جوری تأمین می‌شد؟ بنی‌صدر: عرض کنم به شما، این ضدیت آخوندی، یک قسمتش به همین خاطر بود... یکی از علتهای نارضایتی بچه‌ها، این بود. مثلاً پدرم راجع به لباس بچه‌ها بسیار سخت‌گیر بود. ما حق داشتیم که در سال یک دست کت و شلوار داشته باشیم. ح.ا.: ایام عید؟ بنی‌صدر: بله. تازه آن را هم باید با گریه و اینا می‌گرفتیم و نه اینکه خیال کنید به آسانی. او می‌گفت شما قرتی بار می‌آیید [خنده با هم] و بعد می‌گفت، به بقیه مردم نگاه کنید، آنها چه جوری زندگی می‌کنند. او تأکید می‌کرد که در فضل و کمال است که شما باید از بقیه جلو بزنید و چه معنی دارد که بچه روحانی بهتر از دیگران بپوشد.(ص44)
 ح.ا.: حالا، از دوران تحصیل در دبستان بگویید. برای تحصیل خواهران، هیچ ممانعتی نداشت؟ بنی‌صدر: نه، نداشت همه درس می‌خواندند و خواهر کوچکم در پاریس دکترای شیمی گرفت.(ص45)
 در کلاس دوم دبستان، با این که درس من خوب بود ولی برای این که به مدرسه نروم، تریاک خوردم. البته نمی‌دانستم که ممکن است آدم را بکشد. گفتم با این کار، می‌گویند نا خوش است و مدرسه نمی‌روم.(ص47)
 من از کلاس هشتم مرتب روزنامه می‌خواندم و این یکی از کارهای روزانه‌ام بود. پدرم گاهی غُر می‌زد که این روزنامه خواندن، بالاخره تو را از درس خواندن می‌اندازد. او نگران این بود که این روزنامه خواندن‌ها، ما را سیاسی بکند و مبادا از مسیر روحانی شدن بیفتیم.(ص49)
 ح.ا.: پس انتخاب او (فتح‌الله) در دوره فعالیتهای سیاسی پس از سال 1332 در نهضت مقاومت ملی که او را مسئول بخش انتشارات آن نهضت انتخاب کرده بودند، متکی به چنین پشتوانه‌ای بود؟ شما چقدر تحت تأثیر او بودید؟ بنی‌صدر: بله. در قضیه مصدق و خط مصدق، ما بچه بودیم و از او یاد می‌گرفتیم. او از همان دوره دانشکده مصدقی بود.(ص50)
 یکی از ضعف‌های سیستم تعلیم و تربیت ایران این بود و خیال می‌کنم هنوز هم همین بساطه. نبودن بحث یکی از ضعفهای بزرگ سیستم تعلیم و تربیت جدید ایران بود. یک طرفه چیز‌هایی را در مغز دانش‌آموز یا دانشجو می‌کردند...(ص53)
 ح.ا.:‌ یعنی بعد از سال 1342؟ بنی‌صدر: بله، بله. وقتی به این طرف و آن طرف می‌رفتم، آن قدر رمانها و داستانها را به زبان انگلیسی خواندم تا روان شدم. بعدها هم کتابهایی را در زمینه اقتصاد و جامعه‌شناسی و فلسفه. روزنامه را هم به زبان انگلیسی می‌خوانم.(ص56)
 ح.ا.: به علت ندانستن زبان انگلیسی، در کنکور دانشگاه قبول نشدید؟ بنی‌صدر: به لحاظ این که نمره انگلیسی‌ام صفر شده بود، قبول نشدم و رفتم به دانشکده معقول و منقول و در آنجا لیسانس گرفتم.(ص57)
 ح.ا.:... آیا شما در رابطه با این نهضت مقاومت، فعال بودید؟ بنی‌صدر: خیر. من فعالیت نداشتم. مسئله اینجاست، زندگی را باید آن طور[که] واقع شده، بیان کرد. من در دوره مصدقی، بسیار فعال بودم و تمایل داشتم به حزب زحمتکشان که دکتر بقایی رهبرش بود. برادر بزرگ من تمایل داشت به حزب ایران... ولی در من یک نوع تمایل به چپ وجود داشت و این سبب می‌شد که به حزب زحمتکشان راغب بودم.(ص57)
 پیش خودم گفتم، این دیگه چه حکومتیه؟من صبح باید بروم پیش نخست وزیر[مصدق] آنهم به اتفاق نماینده اول شهر تهران، ولی این رئیس شهربانی که او معین کرده، حرفش را اطاعت نمی کند. پس این حکومت یه جایش می‌لنگد.(ص59)
 بله، این مناظر[با سرلشگرمقدم]، در آن زمان در روحیه جوان من تأثیر داشت و این را می‌گفتم که پس، یک جای قضیه می‌لنگه. ح.ا.: حکومت دکتر مصدق؟ بنی‌صدر: بله. با کاشانی هم اختلاف شده بود و همه می‌دیدند که حکومت دارد به طرف ضعف می‌رود. خب، من با آن روش مصدقی موافق نشدم در نتیجه در دوره اول فعالیت نهضت مقاومت ملی، فعال نبودم، یعنی سیاسی نبودم.(ص61)
 بنی صدر:... در نتیجه، بُردی که در آن سالها کردیم، در زمینه همکاری با چپِ آن سالهاست و در این زمینه با آقای دکتر بختیار اختلاف پیدا کرده بودیم. ح.ا.: دکتر شاپور بختیار در آن زمان مسئول کل تشکیلات جبهه ملی و مسئول بخش دانشجویان جبهه ملی هم بوده؟ بنی‌صدر: بله. ما در آنجا گفتیم که وابستگی نه ولی طرز فکر، بله. ما با عضویت دارنده طرز فکر کمونیستی در جبهه مخالف نیستیم، هر کس طرز فکر خودش را دارد. نتیجه این که، اگر کسی مارکسیست مستقل است، جایش در جبهه ملی هم هست و این سبب شد که ما طرفداران خلیل ملکی را هم در سازمان دانشجویی پذیرفتیم و چپ‌هایی هم که خود را مستقل می‌خواندند، پذیرفتیم.(ص64)
 بنی صدر:... داستان این طوری بوده که گویا تاجری بود و به آنها ماهی پنج‌ هزار تومان می‌داده که بعد معلوم شد [این پول] مال دربار هست... آقای زنجانی به من گفت: «از آقای خنجی پرسیدم، این پولی که می‌دادند، مگر شما مطلع نبودی از کجاست؟ و او گفت که مطلع بوده.»(ص66)
 بنی صدر:... در آن زمان، این شعار از سوی جبهه ملی مطرح می‌شد: «استقرار قانون و حکومت قانونی هدف جبهه ملی ایران است.» ما مخالف این شعار بودیم و می‌گفتیم: «شما در این شعار، استقلالش را انداختید. تقدم به آزادی در کشوری که وابسته است، چگونه آزادی را شما برقرار می‌کنید؟»...(ص67)
 بنی صدر: ایراد اساسی آنها در اینجاست که اینان نهضت‌ آزادی هستند، اما هنوز که هنوز است، آزادی را تعریف نکرده‌اند و این که دمکراسی چیست، هنوز از دید آقایان معلوم نیست که دمکراسی چیه؟ بهای سنگین این ابهام را،‌ یک نسل در دولت موقت [بعد از انقلاب 1357] پرداخت کرد.(ص69)
 بنی‌صدر:... من آقای قطب‌زاده را برای نخستین بار در کنگره کنفدراسیون دانشجویان که در لندن تشکیل شده بود، دیدم. بعد هم همراهمان آمد به پاریس. آن زمان، ایشان عضو نهضت آزادی نبود و در آمریکا هم که بود، عضو جبهه ملی بود.(ص70)
 قبل از اینکه از پاریس به ایران بروند [12بهمن 1357] به مناسبت مواضعی که مهندس بازرگان می‌گرفت، ایشان(دکتر یزدی) و آقای قطب‌زاده و چند نفر دیگر اعلامیه‌ای صادر کردند و تبری هم جستند از نهضت آزادی.(ص71)
 بنی صدر:... حالا، پس معلومه که در آنجا [برای رهبری تظاهرات] به اصطلاح یک نفر باید بشود دیکتاتور که دستوراتش بی‌چون و چرا [در جریان تظاهرات] اجرا بشود یعنی یک چنین کسی را لازم داریم. بعد از این صحبت‌ها، گفتند: «دیکتاتور کی بشه؟» آنهایی که در آنجا بودند و ظاهراً از قضایا اطلاع بیشتری داشتند، گفتند: «بنی‌صدر بشه.»... وقتی شب برگشتم خانه عباس شیبانی به من تلفن کرد و گفت:« فردا ما می آییم و نمی‌گذاریم تظاهرات بشه» گفتم:«شما غلط میکنین، شما کی هستین که نگذارید.»(ص73)
 بنی‌صدر:... جعفر بهبهانی پیغام‌بَر فرستاده بود پیش دکتر سحابی که ما فردا برنامه‌ای اجرا می‌کنیم که حکومت امینی را بزنیم. دکتر سحابی که خانه‌اش نزدیک خانه شیبانی بود، او را فرستاده بود تا اطلاع بدهد که فردا برنامه‌ای دارند. برنامه وسیعی هم بوده و به اصطلاح دربار می‌خواسته با یک تیر چند نشان بزند که البته یکی دو تا نشان هم زد. یکی‌اش هم، این بود که سپهبد تیمور بختیار را از ایران بیرون کرد. به هر حال داستان این بود که ما [در جبهه ملی] تقاضای کمیسیون تحقیق کردیم وآن کمیسیون تحقیق هم تشکیل شد، ولی آن کمیسیون، سَمَبل کرد.(ص75)
 مصدق هم یک پیام فرستاده بود برای کنگره. پیامش خیلی تند بود. الهیار صالح، شب آن را گوش کرده بود و خیلی التماس کرد تا مصدق پیامش را تغییر داده بود. با این حال، باز هم پیامش تند بود. او گفته بود، درهای جبهه ملی را باز کنید. در کنگره، بر سر پذیرفتن نهضت آزادی، برخورد پیش آمد و همچنین نسبت به سیاست عمومی جبهه ملی.(ص76)
 بنی صدر:... در نهضت ملی به رهبری مصدق، این هدف را در دو اصل بیان می‌کرد: استقلال و آزادی. کودتای 28 مرداد حکایت از این داشت که آن، یک مقدار نقصان داشت. بعد از 28 مرداد، باید این نقصان رفع می‌شد نه آن که از آنچه هم که بود، کمتر بشود... از دید امروز من، نقص جریان‌های چپ ایران اساساً این بوده که فریب بزرگ را خورده بودند و آن فریب این بوده که عدالت را هدف کرده بودند. در حالی که عدالت میزانی‌ست که باید روز به روز، اعمال با آن سنجیده بشود. ولی اگر عدالت بشود هدف، سه پول قیمت نداره، چون هرگز دست یافتنی نیست.(ص79)
 قبل از این که قضیه 15 خرداد پیش بیاید، دانشجویان دانشگاه‌ها، روزها در اجتماعات مذهبی شرکت می‌کردند. آن روز صبح که آقای خمینی را گرفتند، یک حرکتی توی جامعه شد و تهران به حرکت در آمد. خب، جبهه ملی[آن موقع ] کجا بود؟ ح.ا.: رهبری جبهه ملی، آن حرکت و جریان را تأیید نکرد. بنی‌صدر: در زندان بودند. ح.ا.: چند تا کادر در بیرون بودند. بنی‌صدر: چند تا شون که بیرون بودند، یک اعلامیه‌ای هم نوشتند. ح.ا.: منتشر نکردند. بنی‌صدر: به سبب نگرانی از واکنش رژیم شاه، منتشر نکردند... آن وقت که آن بخش رهبری جبهه ملی در زندان بود، هوشنگ کشاورز می‌رفت پدرش را در زندان ملاقات می‌کرد. او روزی آمد و گفت: «صنعتی‌زاده از طرف دربار شاه میاد به زندان و با آنها صحبت و مذاکره می‌کنه که به اصطلاح می‌تونن باشگاه داشته باشن، روزنامه داشته باشن و یا نماینده داشته باشن.» ح.ا.: صنعتی‌زاده، پس از انقلاب زندانی شد. بنی‌صدر: نمی‌دانم. آن موقع رئیس بنیاد فرانکلین بود... بعد که آنها از زندان آزاد شدند، من با دکتر صدیقی دیدار و گفتگو داشتم. دکتر صدیقی می‌گفت: «آن روز [یعنی جریان 15 خرداد 1342] می‌خواستند یک اعلامیه موافقتنامه امضا کنند. من دیدم، آقا جان، صدای گلوله می‌آید و گفتم ما اصلاً نمی‌دانیم چه خبر است. کسی در زندان موافقت‌نامه که امضا نمی‌کند. اقلاً برویم بیرون تا ببینیم چه خبر است و نگذاشتیم [آن موافقتنامه] امضاء شود.»(صص84-83)
 بنی‌صدر:... 15 خرداد، یک حرکت عمومی خود جوشی بود چون کسی به مردم نگفته بود که حرکت بکنند. اما، از وقایع و اطلاعات بعدی معلوم می‌شد که اگر 15 خرداد یک سازماندهی داشت، به احتمال زیاد رژیم شاه رفته بود... خب، جامعه‌ای خودجوش حرکت می‌کند و وقتی می‌آید و وارد صحنه می‌شود و می‌بیند آنانی که باید رهبری بکنند، غایبند. در سال 1356 و 1357 هم همین طوره. اگر مردم فرضشون این بود که کسی نیست جانشین رژیم شاه در رهبری کشور بشود، هیچ جامعه‌ای به خودش زحمت حرکت نمی‌داد. آن روز که مردم حرکت کردند، فرضشان این بود که یک رهبری خط مصدقی وجود دارد. فرضشان این نبود که زمینه خالیست و هیچ کس نیست ولی عملاً دیدند که خیر، خالیست.(ص85)
 ... آن روز، در جبهه ملی، در یک امر اتفاق نظر یا نزدیک به آن وجود داشت و آن “ کهنه گرایی” آقای خمینی بود. اما در امر دیگری، دو خط وجود داشت که ضد یکدیگر بودند: یک خط می‌گفت: «ده سال دیرتر منهای مذهب و روحانیت.» ما این خط را «ضد گسترش» می‌خواندیم. یک خط دیگر می‌گفت: «ده سال زودتر با مذهب». خط اول، با آنکه بر رهبری جبهه ملی غالب بود، به جایی نرسید.(ص86)
 ح.ا.: شما بعد از دانشگاه، در مؤسسه تحقیقات اجتماعی در تهران، مدتی اشتغال داشتید... بنی‌صدر: مادر همسر برادرم که ما بهش می‌گفتیم مادام بنی‌صدر، خانمی بود فرانسوی و همسر سرهنگ بنی‌صدر... او یک شاگردی داشت و من از طریق آن شاگرد، معرفی شدم به دکتر نراقی در مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعی. ح.ا.: دکتر احسان نراقی در آن وقت، رئیس مؤسسه بود؟بنی‌صدر: او مدیر مؤسسه بود و رئیس آنجا، دکتر صدیقی بود. وقتی رفتم پیش دکتر نراقی، او مرا معرفی کرد به پل وییی جامعه‌شناس فرانسوی که در آن مؤسسه کار می‌کرد.(ص88)
 در آن موقع به طور روشن به من پیشنهاد کردند که اگر فعالیت در جبهه ملی و کمیته آن در دانشگاه را کنار بگذارم، پست معاون شهردار تهران و بعد از چند وقت، پست شهرداری تهران را به من محول خواهند کرد. خب، در آن سن جوانی و با آن سوابق. این پیشنهاد را دکتر امینی به من کرد. ح.ا.: دکتر امینی در دوره نخست‌وزیری، این سیاست جذب را دنبال می‌کرد... شما با دکتر امینی دیدار و گفتگو هم داشتید؟ بنی‌صدر: بله. به خود من پیشنهاد کرد و گفت: «این را بگم، شما به این سن جوانی بشوی شهردار تهران، رهبر جبهه ملی هستی.» خندیدم و گفتم: «شما ایران را فروختید، پست نخست‌وزیری گرفتید و ما معاونت شهرداری؟! این معامله درستی نیست.» قهقهه می‌خندید... پیشنهاد دیگر از طرف آقای دکتر نراقی بود که گفته بود جانشین ایشان بشوم چون می‌خواهد یک سال برود با بورس به خارج کشور. ح.ا.: به یونسکو رفته بود؟ بنی‌صدر: نه، بعداً آنجا رفت. قرار بود یک سال بیاید به خارج و می‌گفت که من بشوم مدیر مؤسسه تحقیقات اجتماعی به شرط این که، فعالیتهای سیاسی را کنار بگذارم.(صص98-97)
 ح.ا.: لطفاً درباره انتخاب همسر و ازدواج‌تان بفرمایید. بنی‌صدر: بله، در صدد ازدواج بودم تا اینکه خواهرم به من گفت که در همدان در همسایگی‌مان که خانواده همسر کنونی‌ام در آنجا اقامت داشتند و من هم با برادران ایشان، با هم به مدرسه می‌رفتیم... بله، به ترتیبی که رسم ایران است، خواستگاری شد و ترتیب ازدواج و عروسی داده شد. ح.ا.: در همان همدان؟ بنی‌صدر: عقد در همدان شد که پدرم مردم شهر را دعوت کرد، صف به صف می‌آمدند و می‌رفتند و در تهران عروسی گرفتیم و رجال جبهه ملی را هم یک نهار دعوت کردیم. [خنده با هم](ص99)
 ح.ا.: شما در بین صحبت‌هایتان گفته بودید که در دوره فعالیت جبهه ملی به زندان افتادید. آیا بعد از بیرون آمدن از زندان، آن پیشنهاد شغلی و نیز آمدن رئیس دفتر شاه پیش پدرتان مطرح شد؟... لطفاً خاطرات آن دوره زندان را بفرمایید. بنی‌صدر: قبلاً درباره یک شب زندانی شدن و قرار بود بروم پیش مصدق و به جای این که خود را معرفی کنم و آزاد شوم، مرا فرستادند زندان که روز بعدش هم آزاد شدم، صحبت کردم.(ص100)
 بنی‌صدر: بله دفعه دوم با رهبران جبهه ملی همبند بودم. آنها در بهداری زندان بودند و من در بند یک زندان موقت.(ص101)
 بنی صدر: بسیاری از آنهایی را که در زندان دیدم، بی‌جهت ضعف نشان می‌دادند. یکی از کارهایی که آن روزها شاه می‌کرد این بود که مثلاً شب عید می‌آمد و یک عده‌ای را آزاد می‌کرد. برای بعضی جوانها، این یک شکنجه روحی بود که آزاد نمی‌شدند. بعضی‌ها بودند که تحملش را نمی‌آوردند و زار زار می‌زدند زیر گریه. خب، درعمل دیدیم که هیچ کدامشان از این تیپ‌ها در مبارزه نماندند.(ص102)
 ح.ا.: خب، آقای بنی‌صدر، الان می‌خواهیم خاطرات شما را در صحنه زندگی در خارج کشور، دنبال کنیم. اولین کنگره جبهه ملی اروپا در خارج کشور [بعد از مدت کوتاهی از آمدنتان به فرانسه] تشکیل شد. دراین دوره، آقای خسرو قشقایی نشریه باختر امروز را منتشر می‌کرده... این کنگره بعداً به نام جبهه ملی سوم نامیده شده بود. لطفاً خاطراتتان را از این کنگره بفرمایید. بنی‌صدر: عرض کنم به شما، اول که آمدم، نماینده دانشگاه تهران بودم در کنگره کنفدراسیون جهانی دانشجویان که در لندن تشکیل شده بود. در آن کنگره، آقایان فعالان جبهه ملی در اروپا را و چند نفر که از آمریکا به آن کنگره آمده بودند، دیدم... در آنجا، اولین بحث و برخوردی که پیدا کردیم با اعضای محترم جبهه ملی در اروپا بود و این بحث بر سر هیئت دبیران کنفدراسیون شد. آنها می‌گفتند که رهبری با جبهه ملی است و ما، هیئت دبیران را “ پاپت” [یعنی آنها مجری اوامر ما هستند] می‌گذاریم که مطیع باشند.(ص105)
 ح.ا.: کنگره کنفدراسیون جهانی دانشجویان در لندن، به اتفاق آراء‌شما را به ریاست افتخاری کنگره برگزید؟ بنی‌صدر: هیچ یادم نیست، هیچ یادم نیست. محتمل است. ح.ا.: اگر اشتباه نکنم، این مطلب را در اسناد مربوط به کنفدراسیون جهانی دانشجویان خواندم.(ص106)
 بنی‌صدر:... به هر حال، جورمان، جور نشد. در این فاصله، ما رفتیم به کنگره جبهه ملی و آن هم بعد از نامه‌های مصدق بود. این اولین کنگره جبهه ملی بود که در آن شرکت کردم. ح.ا.: مصدق در آن نامه‌ها، جبهه ملی دوم را منحل اعلام کرد و در واقع، این اولین کنگره جبهه ملی سوم به حساب می‌آمد که در کارلسروهه در آلمان تشکیل شد. بنی‌صدر: بله. در واقع جبهه ملی دوم را منحل کرد و شده بود جبهه ملی سوم. جبهه ملی در اروپا، نامه‌های مصدق را سانسور کرده بود ولی ما یعنی جبهه ملی در فرانسه، آنها را پخش کردیم. وقتی رفتیم به کنگره جبهه ملی در کارلسروهه، آقای علی شاکری به ما ایراد گرفت... خلاصه، آن آقایان قبول کردند و بقیه هم گفتند خود شما باشید. بعد هم که ادامه پیدا کرد و این جبهه ملی اروپا هم تجزیه شد و در واقع، این جبهه ملی از طریق کنفدراسیون دانشجویان تجزیه شد. ح.ا.: چه کسانی اعضای هیئت اجرائیه در نخستین کنگره جبهه ملی سوم در اروپا شدند؟ بنی‌صدر: اگر بیادم مانده باشد، آقایان ماسالی و خسرو شاکری و یا علی شاکری و سه نفر دیگر بودند که اسامیشان را بیاد نمی‌آورم... سرانجام جبهه ملی را گرفتار انشعاب کردند. این تجربه نیز مثل فراوان تجربه‌های دیگریست که بیانگر ضعف بزرگ طرز فکری است بر اصل راهنمای ثنویت تک محوری. تا وقتی خود محور است، خوبست و باید باشد. وقتی محور نشد، سازمان بی‌سازمان!(صص109-107)
 بنی‌صدر: یعنی سازمان‌های سیاسی از طریق کنفدراسیون متلاشی شدند و بعد هم خود کنفدراسیون متلاشی شد. جبهه ملی هم از طریق کنفدراسیون متلاشی شد و حزب توده هم همین طور و سازمان انقلابی هم از طریق کنفدراسیون متلاشی شد. همه آنها. و غیر از این هم، ممکن نبود. کسانی که ما به آنها می‌گفتیم، خط ضد مصدقی، از طریق کنفدراسیون رفتند تا جبهه ملی را از دست ما بیرون بیاورند اینجوری بود قضیه‌اش. این کارها عملاً موجب شد که جبهه ملی چند شقه بشود. یک شقه‌اش رفت خاورمیانه. یک شقه‌اش ما شدیم یعنی جبهه ملی سوم و یک عده هم اصلاً فعالیت سیاسی را وِل کردند. ح.ا.: یک عده هم به سازمان انقلابی و به جریان مائوئیستی گرایش پیدا کردند. بنی‌صدر: یک عده هم برگشتند به سازمان‌ها و حزب‌های خود و عملاً جبهه ملی خارج، چیزی غیر از روی کاغذ نمانده بود.(ص110)
 ح.ا.: «خبرنامه جبهه ملی» را بعد از انشعاب، شروع کردید، به منتشر کردن؟ بنی‌صدر: در واقع، نه. کنگره‌ای تشکیل شده بود و الان من یادم نیست در کدام شهر بود، من نرفتم. صادق قطب‌زاده رفت به آن کنگره و وقتی آمد، معلوم شد که در آنجا انشعاب کردند... ما شروع کردیم به انتشار «خبرنامه جبهه ملی» که فقط برای اینکه اخبار به اصطلاح در اختیار محیط‌های ایرانی قرار بگیرد ولی بعد توسعه پیدا کرد و در ماههای قبل از انقلاب، تیراژ آن به 4000 نسخه رسید. ح.ا.: اعضای هیئت تحریریه و فعالان در تهیه و نشرآن به غیر از شما چه کسانی بودند؟ بنی‌صدر: تهیه مطالب و چاپ را دو جمع بر عهده داشتند. مسئول جمع پاریس، اینجانب و مسئول جمع انگلیس، دکتر تقی‌زاده بود. خبرها را نیز از ایران برای ما می‌فرستادند. هدیت‌الله متین دفتری و گرو‌ههای مبارز چپ و غیر چپ، خبرها را در اختیار ما می‌گذاشتند.(صص111-110)
 ح.ا.:... آقای بنی‌صدر! خواستم از شما سؤال کنم درباره جبهه ملی سوم... جبهه ملی سوم همانند سرنوشت جبهه ملی دوم به تلاشی کشید و یک آلترناتیو فکری و سیاسی با توجه به واقعیت‌های جامعه ایران، نتوانست ارائه کند و به همین دلیل، نیروهای طرفدار این جریان به راه‌های مختلف فکری و سیاسی آن روز که در واقع پلاتفرم‌های فکری و سیاسی آن جریان‌های سیاسی هم که قبلاً اشاره شد، ارتباطی با واقعیت‌های جامعه ایران نداشتند، کشانده شدند. می‌خواستم تحلیل و بررسی شما را از شکست جبهه ملی سوم بدانم. بنی‌صدر: در یک زمینه، قطعاً موفقیت داشت، در زمینه اصول راهنمای انقلاب ایران این جبهه ملی سوم به اصطلاح می‌شد فعالیت ما در خارج کشور. البته به عنوان این که مانند احزاب سیاسی، تشکیلاتی که نمایندگانشان را آورده باشند و یا شورایی تشکیل داده باشند، که نبود. چند نفری بودند در شهرهای مختلف اروپا و آمریکا که به اصطلاح دو اصل استقلال و آزادی مصدقی را قبول داشتند.(صص112-111)
 بنی صدر:... خود من را یک شب تا صبح در آمریکا محاکمه کردند، همین شیخ‌الاسلام اینا که الان معاون وزارت خارجه و فکر می‌کنم سفیرش کردند. ح.ا.: حسین شیخ‌الاسلام، حدود 15 سال معاون سیاسی وزارت خارجه بوده و یکی دو ساله، سفیر ایران در سوریه است. بنی‌صدر: بله. خلاصه، این آقایان که الان توی رژیم هستند و خودشان را هم سخت ضدمجاهدین خلق می‌دانند، من را از شب تا صبح محاکمه کردند و موضوع این بود: قرار بود یک نفر از انجمن‌های اسلامی برود در کنگره کنفدراسیون شرکت بکند. او شب خوابیده بود در کتابخانه من و دیده بود که بر کتاب ”روش شناخت” [که توسط مجاهدین خلق منتشر شده بود] حاشیه نوشته‌ام و اعتراض داشتم. این کتاب، در واقع رونویسی فکر استالینی بود مربوط به شناخت یعنی همان اصول استالین و هیچ ربطی به فکر مارکس و انگلس نداشت و حتی مال لنین هم نیست... شناخت آقای استالین متناسب بود با توتالیتاریزم کامل. اینان [مجاهدین خلق] گرفته بودند آن را این ور و آن ور کرده بودند و به اسم روش شناخت یعنی همان اصول استالینی را چاپ کرده بودند.(ص113)
 ح.ا.: در فعالیتهای انتشارتی آن سالها، آقایان محمد ترکمن، عبدالباقی آیت‌اللهی و حبیبی هم در این جریان بودند؟ بنی‌صدر: جبیبی نبود. او فقط در انتشارات مصدق بود. یکی هم در مجموعه کرامه که او چندین شماره برای انجمنهای اسلامی در آورد.(ص115)
 ح.ا.:... به نظر من، آغاز آن حرکت و جنبش عمومی خودجوش مردم در واقع عصیان و شورش مردمی بود که طی ربع قرن خودکامگی رژیم شاه، خود را تحقیر شده احساس می‌کردند... به گمان من، وقتی جنبش آغاز شد، اکثریت مردم چه بسا اسم آقای خمینی را هم نشنیده بودند. وقتی جنبش عمومی و خودجوش مردم مرحله‌ای از رویارویی خود را با رژیم پشت سرگذاشت، جریان فکری و سیاسی اسلامی به دلایل گوناگون زمینه بیشتری برای بدست گرفتن رهبری آن جنبش خودجوش بپا خاسته را داشت. بنی‌صدر:... درباره نظر شما که چهار قسمت دارد، کوتاه نظر می‌دهم:1- جنبش عمومی یک ملت را، وقتی رهبری، اصول و اندیشه راهنما و برنامه و بخصوص روش غیر قهرآمیز دارد، نمی‌توان شورش خواند... 2- بعد از پیروزی انقلاب، جز همان اقلیت کوچک، بقیه که قدرت را هدف قرار داده بودند، در سانسور اصول راهنما و اندیشه آن کوشیدند و هنوز نیز می‌کوشند... 3- بدون رهبری جانشین، بدون چشم‌انداز یعنی اندیشه راهنما و برنامه، بدون غیر قابل تحمل شدن جو قهر و حاکمیت زور، جنبش عمومی غیر ممکن است... آقای خمینی به عنوان مرجع تقلید بر عموم مردم، شناخته شده بود، اما حق با شما ست اگر قصد شما این باشد طرز فکر او و روش روحانیت قدرت‌طلب را تا بعد از سقوط شاه، مردم نمی‌شناختند.(صص119-117)
 ح.ا.: او (شریعتی) در همه این موارد، الگو می‌دهد. در واقع از اسلام، یک الگوی ایدئولوژی سیاسی درست کرد. بنی‌صدر: آره دیگه. به اصطلاح یک ایدئولوژی با یک سازماندهی برای یک قدرت جدید. مثلاً فرض کنید کاری که لنین کرده با این تفاوت که کار لنین نفی همه دین‌ها و ایدئولوژیهای غیر مارکسیسم است و نوعی برداشت از مارکسیسم است و کار شریعتی نوعی برداشت از اسلام است و چون ایدئولوژی و حزب و روش سازی پیش از او فراوان شده است، کار او را نمی‌توان ابتکار گفت. اما، من آن خط را نرفتم بلکه با کار و تحقیق روی همین موازنه عدمی رسیدم به این که خطا و بیگانگی اصلی دین ما، این اصل راهنمایی‌ست که از یونان آمده و توحید را به اصطلاح تباه کرده است. ح.ا.: منظورتان نگرش ارسطویی است به دین؟ بنی‌صدر: منظور، این اصل ثنویت یعنی دوئالیسم ارسطویی- افلاطونی‌ست که در زمان حاضر بر فلسفه حاکم شده و نتیجه این شده که تمام دیسکورس‌ها (Discourse) به اصطلاح بیان‌ها-... تماماً بیان قدرت است. حال، اگر قرار باشد که دین بیان قدرت باشد، اولاً نیازش به خدا برای چیه؟ قدرت که احتیاج به خدا ندارد بلکه احتیاج به نبود خدا دارد. ثانیاً، محتاج به پیغمبر و اینا نیست. قدرت، زمان به زمان، روز به روز، ساعت به ساعت نیازهایش تفاوت می‌کند... پس، دین نمی‌شود که ایدئولوژی باشد. دین یا بیان آزادیست یا هیچی نیست. بیان قدرتی‌ست که سازگاری هم با قدرت نو و نو شدن قدرت نمی‌کند، چون برخوردِ درست می‌کند... قدرت از رابطه می‌آید. پس تناقض در همین رابطه‌ایست که فرد با فرد دارد. از اول قدرت از تجاوزات می‌آید و دیگر شما نمی‌توانید بگویید تجاوز نکن. تجاوز، اول شده تا این قدرت ایجاد شده است.‌(صص122-121)
 بنی صدر: حالا، بسیار می‌گویند، او (شریعتی) معلم انقلاب بود. اگر بنا بر ستایش‌های معمول باشد که در ایران مرسوم است، هر حرفی را می‌شود زد. اگر هم بخواهیم بگوییم هیچ اثر نداشت، که سخنی بی‌ربط است. هر اثری را باید ارزیابی علمی کرد. خب، آیا او در روش معلم بود؟ روش گل بر گلوله پیشنهاد او نبود. جنبش عمومی خودجوش هم پیشنهاد او نبود. انقلاب ایران را مردم ایران خود سازمان دادند.(ص124)
 بنی صدر:... آن رژیم، ضعفش این بود که می‌خواست آخوندها را ضعیف بکند، چون شریعتی اسلام موجود را انتقاد می‌کرد، شاید رژیم هم می‌گفت، بگذار بکند. نمی‌دانست که کار او از این سو، چه اثری می‌کند و یکدفعه به خودش آمد و دید، ای داد و بیداد، از این سو یک نسلی راه افتاده که حرکتش را رژیم در خواب هم نمی‌دید.(ص125)
 ح.ا.:... حدود چهار سال پیش، روی فهرست عناوین کتاب‌های منتشر شده در ایران در فاصله سالهای 1345تا 1355 بررسی کردم. در این بررسی، این آمار بدست آمده که حدود 27 درصد کتاب‌های منتشر شده در آن سال‌ها، به طور مستقیم و غیر مستقیم در رابطه با مذهب، عرفان و اسلام بوده است. همین بررسی مختصر به تنهایی می‌تواند گویای این واقعیت باشد که سردمداران آن رژیم، چه خط سیاسی را و بر پایه چه قضاوتی دنبال می‌کردند... بنی‌صدر: هم در آن زمان هم در این زمان، بنی‌صدر تنها کسی است که بطور کامل سانسور می‌شود. این سانسور‌ باید دلیلی داشته باشد و دارد. دلیل آن این است که هر قدرتی نسبت به بیان آزادی بیشترین حساسیت را دارد. حساسیتش نسبت به دیگر بیانهای قدرت بستگی به خطر آن بیان برای قدرت حاکم دارد.(ص127)
 بنی صدر:... پس از این مقدمه، به پرسش اصلی می‌رسیم: آیا انقلاب ایران در ”اسلام فیضیه” انجام گرفت؟ ایدئولوژی معینی (به مثابه بیان قدرت) اندیشه راهنمای آن شد؟ حرکت خودجوش، اما سازمان یافته ملتی با هیچ ایدئولوژی بمثابه بیان قدرت ممکن نیست... بنابراین، اندیشه‌ای که جامعه‌ای به آن نیز نیاز داشته باشد برای حرکت، قابل سانسور نیست. بهتر است اهل اندیشه از تجربه انقلاب ایران درس بگیرند و به سراغ خلق اندیشه‌هایی بروند که به کار مردم می‌آیند و مطمئن باشند، هیچ قدرتی قادر به سانسور آنها نمی‌شود. چنان که همین ایام نیز کارهای بنی‌صدر را سانسور می‌کنند، اما در مطبوعات رژیم و در رفتار عمومی که بنگرید، می‌بینید بیشترین این حضور را، این اندیشه دارد.(صص129-128)
 ح. ا.: در آن سال‌هایی که شما در زمینه‌ مسائل فکری و انتشاراتی و همچنین سیاسی علیه رژیم شاه فعالیت داشتید، در سال 1351 سفری به نجف کردید و با آقای خمینی دیدار کردید... بنی‌صدر: پدرم در ایران بیمار شده و خون‌ریزی مغزی کرده بود... وقتی او را به پاریس آوردند، در اینجا یک شب بیشتر زنده نماند... من همراه جنازه مرحوم پدرم رفتم به نجف. در آنجا، آقای خمینی را برای اولین بار بود که می‌دیدم.(ص134)
 بنی صدر:... گفتم: «آقا، شما یک شهر را نمی‌توانید اداره بکنید. توی کوچه‌های نجف از زیادت کثافت و مدفوع، نمی‌شود راه رفت. شما این کتاب را نوشتید که رژیم شاه تا قیامت بماند توی ایران؟! کی می‌آید کشور را از دست او بگیرد و به دست آقایون بسپارد؟ یک مدرسه تمیز الان در این نجف پیدا نمی‌شود و با این حقوق و موقوفات و پولی که می‌آید به نجف.»... بعد که آمد به پاریس [15 مهر سال 1357] باز همان مسئله را پیش کشیدیم و گفتم: «شما یا در این جا می‌مانید و به عنوان پناهنده سیاسی می‌پیوندید به بقیه پناهندگان و یا اگر می‌خواهید برگردید به ایران، باید تکلیف این ولایت‌فقیه را معین کنید.» این بود که [ولایت فقیه] شد ولایت جمهور مردم.(صص138-137)
 بنی صدر:... مایه نبود وگرنه آن سند، سندی نبود که ایشان تبعیت از خمینی می‌کند. به عکس، سند این بود که یک محور سیاسی ایجاد شده. به این دلیل، همان وقت خبرگزاری‌ها گزارش کردند که به اصطلاح محور سیاسی با محور روحانی همسو شدند و نگفتند که او رفته به او [خمینی] پیوسته، چون بیانیه را او [سنجابی] می‌داد و آن [متن] را در خانه خمینی می‌خواند، یعنی خمینی هم قبول کرده آن سه اصل را که او امضا کرده بود و در آنجا می‌خواند... ح.ا.: وقتی آقای سنجابی از پاریس به ایران برمی‌گردد، مصاحبه‌ای که بعد در تهران انجام می‌دهد، در آن مصاحبه‌اش اصلاً یک نوع تمکین به مقوله‌ حکومت اسلامی می‌کند... بنی صدر:... اگر ایشان برمی‌گشت باز روی همان سه اصل و می‌ایستاد و می‌گفت: بله، ما رفتیم پاریس و بر سر این سه اصل موافقیم که با رژیم شاه نباید سازش کرد. جانشین این رژیم هم، مردم سالاری است و حکومتی‌ست بر پایه استقلال و آزادی و دمکراسی هم، یکی از آن سه اصل است. خب،‌ اگر روی این حرف می‌ماند، یک محور سیاسی ایجاد می‌شد. آقای خمینی هم چاره دیگری نداشت غیر از این که بگذارد آنها کشور را اداره کنند.(ص142)
 بنی صدر:... آقای مهندس بازرگان هم که خمینی را قبول کرده بود و به عنوان ولایت شرعی، نخست‌وزیر شده بود. من بهش ایراد کردم که شما چرا پذیرفتید؟!... ح.ا.: موقعی که آقای سنجابی با آقای خمینی در پاریس دیدار می‌کند و در آستانه برگشت به ایران است، آقای فروهر طی مصاحبه‌ای مسئله دولت انتقالی که بایستی با آقای سنجابی باشد را عنوان می‌کنه… آقای سنجابی پس از مراجعت به ایران طی مصاحبه‌ای در خصوص اظهار نظر فروهر می‌گوید، ایشان نظر شخصی خودشان را گفتند به عنوان یار من و این نظر من نیست. یعنی آقای سنجابی تا این مرز پیش رفت؟! بنی‌صدر: در برنامه‌ دولت انتقالی این بحث بود،‌ آقای سنجابی که به پاریس آمده بود و در واقع می‌خواست که خمینی را موافق کند با نخست‌وزیری خودش، چون شاه بهش [به سنجابی] پیشنهاد کرده بود نخست‌وزیر بشود و اصل قضیه، اینه. حتی در خانه دکتر مهدوی به ما تبریک گفت و گفت:‌ «تبریک می‌گویم به شما وزرای آینده.» ح.ا.: آقای سنجابی؟ بنی‌صدر: آره، والله. من خنده‌ای کردم و گفتم، آقا جان، انقلاب در کار است... گفتیم که آقا!‌ انقلابه، چه نخست‌وزیری؟ شما اگر این را طرح کنید، بازنده‌اید. شما باید بروید روی محور سیاسی یعنی رهبر سیاسی و ایشان [آقای خمینی] رهبر دینی‌ست و یک رهبر سیاسی لازم است وگرنه، خطر این وجود دارد که استبداد دینی بیاید.(صص144-143)
 ح.ا.: به خاطر دارم که آقای خمینی در آبان 1357 [12 آبان] می‌گوید که من هیچ سمت دولتی را نخواهم پذیرفت. بنی‌صدر: بله، همینه، درسته. ح.ا:‌ ولی به دنبال این عبارت می‌گوید که اگر لازم باشد برای دولت اسلامی رفراندوم انجام خواهد گرفت. اینجا منظور آقای خمینی از دولت اسلامی یعنی مقوله ولایت فقیه را دنبال نمی‌کند؟ بنی‌صدر:‌ نه. ولایت با جمهور مردم بود.(ص144)
 بنی صدر:... به هر حال، علت شکست این بوده، از یک طرف نهضت‌ آزادی و این تیپ‌ها بودند که توانایی محور سیاسی ایجاد کردن را نداشتند و بختیار هم که آن ساز را زده و دیگران هم ساز‌های دیگر زدند. یک قسمت که اینان گرایشات دینی داشتند، خواستند که از طریق آقای خمینی قدرت را به دست بیاورند و لازم نمی‌دیدند که در آن محور شرکت کنند و شاید هم مضر تشخیص می‌دادند. به هر حال، آن محور نتوانست تشکیل بشود.(ص145)
 بنی صدر:... «این قدرت، خود به خود چیز بدیه. قدرت خوب وجود نداره و اختیار باید تابع مسئولیت باشه، شما هر مسئولیتی را که می‌دهید، باید اختیار هم متناسب با آن بدهید. این اختیارات را که دادید، برای کدام مسئولیته؟ مسئولیت مقابلش چیه؟... ما عمری را برای اندیشه راهنمای انقلاب صرف کردیم، انقلاب را حاصل عمر خودمان می‌دیدیم و از این دید، در آن می‌نگریستیم. می‌خواستیم خوب از آب دربیاید. اینکه رئیس‌جمهور بشویم یا نشویم، مسئله اول نبود. علاوه بر اینکه، فکر می‌کردیم می‌خواهند مهندس بازرگان را رئیس‌جمهور کنند و اصلاً من در آن موقع، چنین فکری نداشتم. اگر چه در دوران جوانی، این چنین گفته بودم.(صص150-149)
 بنی صدر:... وقتی آقای بختیار نخست‌وزیر شد، آقای عباسقلی بختیار برادرزاده‌اش که وزیر صنایع کابینه بود را فرستاد پاریس پیش من. بله، در گفتگو با او، مقداری، های و هوی کردم یعنی چه کاری شده؟ شما تکروی می‌کنید. من قبلش به تو تلفن کردم که آیا راسته [می‌خواهید پست نخست‌وزیری شاه را بپذیرید؟] و شما تکذیب کردید که اصلاً دروغ است. بعد، ما اینجا پیش خمینی گفتیم که دروغ است و بعد تو هم ما را کردی سنگ روی یخ و رفتی شدی نخست‌وزیر... بعد از این صحبت‌ها، فکر کردم روی همان قضیه محور سیاسی و نگرانی‌هایی که داشتیم، گفتم: «به نظرم شاید بشه یک کاری کرد ولی هیچ قول نمی‌دهم. ایشون [بختیار] بیاد یک کاری بکنه، او نخست از نخست‌وزیری شاه استعفا بده و من با آقای خمینی صحبت می‌کنم و ایشون بپذیره که بختیار نخست‌وزیر انقلاب بشه و به این ترتیب، این مشکل حل بشه.» عباسقلی بختیار ماتش برد و گفت: «میشه یه همچین چیزی؟» گفتم:‌ «نمی‌دانم، آیا خمینی می‌پذیره یا نه؟ نمی‌دانم، اما سعی می‌کنم.» گفت: «اگر بشه، خیلی عالیه.» قرار شد او برود با بختیار صحبت بکنه و من هم بروم با آقای خمینی. من رفتم با آقای خمینی صحبت کردم و گفتم اگر چنین ترتیبی بشود، نظر شما چیست؟ گفت: «خوبه.» گفتم: «جدی می‌گویید؟» گفت: «بله»... من خوشحال تا اینکه فردا عباسقلی آمد. گفتم: «چه کردی؟» گفت:‌«شما چه کردی؟» گفتم: «من موافقت گرفتم.» او گفت: «ولی این طرف [بختیار] میگه نمی‌شه.» گفتم: «چه طور نمی‌شه؟» گفت: بختیار میگه اگر من بخواهم چنین چیزی را بپذیرم،نظامیها کودتا می کنند.»... بعد که کتاب [خاطرات] کارتر و برژینسکی درآمد، معلوم شد که این آقا [بختیار] از آنها کسب اجازه کرده بود و آقای کارتر اجازه نداده و گفته بود با آدم‌های خمینی نمی‌شود. پس، برنامه گوادولوپ، مطلقاً خمینی نبود بلکه بختیار بود و حتی آمریکا حاضر نبود که بختیار یک قدم به این طرف بیاید. اگر آقای کارتر شعور می‌داشت و می‌گفت، بکن... در آن صورت، ارتش متلاشی نمی‌شد، نیروهای انتظامی متلاشی نمی‌شد و آن چیزهایی که به اسم نهادهای انقلاب شکل گرفتند و استبداد جدید را ساختند، ایجاد نمی‌شدند.(صص154-153)
 بنی صدر:... احمد آقا گفت: «بله. بله. درست می‌فرمایید. آقا [خمینی] را باید برد یک خونه بزرگی. او در نجف درخت ندیده و اصلاً یک جایی باشه که سبزه‌ای هم باشه و درختی باشه و وسیع باشه. این ترتیبات را هم در آنجا انجام می‌دهیم.»(ص160)
 ح.ا.: این ایده و منشاء فکری مقوله ولایت فقیه را آقای خمینی از کجا گرفت؟ و این موضوع در سال‌های اقامت در تبعید، در او چگونه شکل گرفت؟ بنی‌صدر: پسر ایشان آقا مصطفی یک نامه‌ای به من نوشت که شما قانون اساسی کشورهای اروپایی را برای ما بفرستید. العاقل یکفیه الاشاره. یعنی مقصودش این بود که از روی آن قانون‌های اساسی، قانون اساسی تهیه کنند. ح.ا.: تقریباً این چه سالی بود؟ بنی‌صدر: وقتی من از نجف برگشتم. ح.ا.: سال 1352 و یا 1353 بنی‌صدر: بله، حدوداً. آقای قطب‌زاده رفته بود به نجف و این نامه که آقا مصطفی [فرزند آقای خمینی] نوشته بود برایم آورد.(ص165)
 بنی‌صدر: عرض کنم به شما، حالا ممکن است بیننده [فیلم] و یا خواننده کتاب شما مثل آن قضیه بزرگترین اندیشه قرن بشود و فکر کند آن چه را می‌خواهم بگویم از لحاظ خودخواهی‌ست. ولی من در مقام واقعیت را گفتن، این را می‌گویم.(ص166)
 بنی صدر:... خاطره‌ای بگویم از مجلس خبرگان. در آنجا یک دعوایی هم شد. در آنجا صحبت ولایت فقیه شده بود. مطلبی است درباره آقای مدنی که امام جمعه تبریز بود و کشته شد من گفتم که شیخ بهایی گفته، مجتهد باید 165 یا 124 حالا یادم نیست که کدام رقم را گفته بودم، باید علم بلد باشد. شما چند تا از اینها را بلدی؟‌هیچکدام شما مجتهد نیستید.(ص168)
 ح.ا.:... آقای خمینی و دهها نفر از همراهان ایشان که شما هم بودید در روز 12 بهمن 1357 از پاریس با هواپیما وارد ایران شدید. اخیراً از آقای دکتر یزدی در نشریه ایران فردا در ایران، مطلبی مربوط به آن روزها چاپ شده. می‌خواستم روایت شما را درباره آن بدانم؟ بنی‌صدر: البته یک دروغهایی هم در حرفهای او هست و هم در حرف‌های دیگران... آن وقت که قرار بود برگردیم به ایران، ایشان از یکایک آن اشخاص پرسید که موافقی یا نه؟ عده‌ای مخالف بودند و عده‌ای هم موافق. نهضت آزادی عمدتاً مخالف با برگشت به ایران [در آن زمان] بود. از جهت خطر و عکس‌العمل بختیار و این‌گونه مسائل.(ص169)
 بنی صدر:... غیر از این، اولین بار سپهبد قرنی به آقای خمینی در نجف پیام داده بود که اگر با آمریکا مخالفت نکنید و فقط بگویید شاه نباشد، آمریکا آماده است شاه را ببرد. هنوز آقای خمینی جرئت نمی‌کرد وارد عمل شود. آقای اسلام کاظمیه به پاریس آمده بود تا ما را با راه‌حل امینی موافق کند.(ص173)
 بنی‌صدر: بله، رفتم آنجا، توی حیاط پسر ایشان [احمد خمینی] را دیدم. او گفت که امام گفته‌اند، این زندانیان سران حکومت‌ مثل هویدا و سران قشون را که به اینجا آوردند، با آنها بدرفتاری شده و شما با آنها صحبت کنید و کمی اینها را دلداری بدهید.(ص177)
 بنی صدر:... آقای کیانوری در خاطرات پردروغ خویش درباره اینجانب، هر دروغی را توانسته ساخته است، تجربه دیگران بجای خود، از زندگی خود در ایران و سپس در اروپای شرقی،‌این قاعده را نیاموخت؟ اگر آموخت، این سؤال پیش می‌آید با وجود این قاعده چه موجب شد که میان جبهه آزادی و جبهه استبداد، جبهه استبداد را انتخاب کرد و به این جبهه پیوست؟... بنی‌صدر: در آن زمان آقای خمینی مصاحبه‌ای در پاریس کرده بود که من آن موقع به برلین رفته بودم. او در آن مصاحبه گفته بود که شورای انقلاب در تهران تشکیل شده و آقایان بنی‌صدر، یزدی و قطب‌زاده عضو آن نیستند. بعد که از برلین برگشتم، در نوفل‌لوشاتو از او پرسیدم که خب، شورای انقلاب تشکیل شده، بسیار خوب. تصریح بر اینکه ما عضو آن نیستیم، چه ضرورت سیاسی داشته؟(ص180)
 بنی صدر:... یکی دو روز بعد از این ماجرا، آقای هاشمی‌رفسنجانی آمد پیش من و گفت که امام می‌گوید، شما بین وزارت و عضویت در شورای انقلاب، یکی را انتخاب بکنید. گفتم: «از وزارت در کابینه آقای بازرگان، عذر می‌خواهم، با او نمی‌توانم چون با سیاست او موافق نیستم، اما عضویت در شورای انقلاب، چه کسانی عضو شورای انقلاب هستند؟» تا آن موقع نمی‌دانستم اعضای شورای انقلاب چه کسانی‌اند. قدری بیش از یک ماه [بعد از ورود به ایران] عضو شورای انقلاب شدم.(ص182)
 بنی‌صدر: بله، او [قطب‌زاده] یکی دو روز بعد از من عضو شورای انقلاب شد. آقای مهندس بازرگان پس از استعفاء [از نخست‌وزیری] به پیشنهاد من مجدداً وارد ترکیب شورای انقلاب شد. دو سه نفر دیگر هم آمدند و رفتند و یک تغییراتی داشت.(ص183)
 بنی‌صدر:... در تمام دوره‌ای که در ریاست جمهوری بودم، یک بار از ایشان [آقای خمینی] تقاضای حمایت نکردم. در حالی که رویه دولت موقت، عکس این بود.(ص187)
 بنی صدر:... سیاست خارجی یک کشور انقلابی و آن هم مردمی که انقلاب کردند که از سلطه آمریکا بیرون بیایند، نمی‌شود برود روی خط تفاهم با قدرت مسلط. بیشتر از این نمی‌گویم و می‌گویم تفاهم، بسیاری بیشتر از این می‌گویند... قضیه گروگانگیری روشن کرد حق با من بوده، این پولها ماند در آنجا وتوقیف شد.اصلاً گروگانگیری که در آمریکا طرحش را ریخته بودند، یک قسمت‌اش برای توقیف همین پولها بود. دوم، مسئله هواپیماهای اف- 14 و قطعات یدکی‌ای بود که ایران خریداری کرده بود و حکومت موقت می‌خواست این هواپیماهای اف- 14 را برگرداند... مدتی که دکتر سنجابی وزیر خارجه بود، سفیر آمریکا یک ملاقات تشریفاتی با او کرده و آن هم وقتی بوده که می‌خواسته از ایران برود. در حالی که تمام ملاقاتهایش در نخست‌وزیری با امیر انتظام بوده یا با خود نخست‌وزیر، اتفاقیه اینا؟! یک وزیر خارجه مثل دکتر سنجابی، کاملاً بیرون رابطه با آمریکا. خب، این‌ها یک زمینه‌ای را درست کرد که این زمینه را کی پر کرد؟ آقایان با شعار به اصطلاح ضد آمریکایی. این بود در [زمینه] سیاست خارجی.(ص188)
 بنی صدر:... وقتی آقای بازرگان استعفا‌ داد، به ایشان اصرار کردم که استعفا‌ نکن. وقتی ایشان استعفاء‌ داد، پسر خمینی به من تلفن کرد که کابینه‌تان را آماده کنید و در جواب گفتم، قبول نمی‌کنم که جانشین آقای بازرگان بشوم. به دو دلیل، قبول نمی‌کنم. یکی این که من چه جوری بپذیرم که با سنت سفارت گرفتن، نخست‌وزیر بشوم در ایران. برای اینکه آمریکا را که مردم از در بیرون کردند، شما با گروگانگیری از پنجره وارد کردید.(ص189)
 بنی صدر:... شما [بازرگان] آن خطی را که یک حکومت انقلابی داشته، نرفتید. انقلاب، انقلاب است و شما هی می‌گویید، مردم غلط کردند انقلاب کردند، حالا، این غلط را کردند، شما حالا شدید نخست‌وزیر این انقلاب، باید ببینید این چیز‌هایی که برایش انقلاب شده، چیست؟ آنها را عمل کنید... حالا، یک روزی ایشان [بازرگان] آمد در شورای انقلاب گفت که... «اینهایی که شما دارید اعدام می‌کنید، اینها دیگر خطری برای کشور ندارند، خطر، این جدیدی‌ها هستند.» فدائیان خلق و اینا را که مبارزه مسلحانه می‌کردند، می‌گفت. بُهتم برد و گفتم: «آقا! حال شما تازه می‌خواهی اینها را بیندازی به جان جوان‌های مردم؟! جوان کشی راه بیفته توی ایران؟!»(ص190)
 بنی صدر:... یک دروغ بسیار خطرناکی را آن آقای مهندس سحابی تکرار می‌کند که اگر اینها نباشند، ایران از بین می‌رود و مثل افغانستان متلاشی می‌شود... پس اینها هرکدام برای ماندنشان در این رژیم، یک توجیهی می‌سازند. آن هم که توافقی بوده در خانه فریدون سحابی درباره وحدت روحانی‌ و ارتش یعنی چکمه و نعلین.(ص191)
 بنی صدر:... در جریان حکومت موقت، آمریکایی‌ها متوجه شدند که این حکومت موقت، استواری ندارد. این حکومت همه ابزارهایی که ساخت، از دستش گرفتند. سپاه پاسداران را که از دستش گرفتند و دادگاه انقلاب درست کرد، از دستش گرفتند. کمیته های [انقلاب] را که از اول ندادند و در دست خودشان نگه داشتند. رادیو- تلویزیون و نماز جمعه‌ها را خود در دست گرفتند. در ماجرای کردستان، ارتش و نیروهای انتظامی را هم گرفتند.(ص193)
 بنی صدر:... من بسیار شک دارم که غیر از دستگاه خمینی، کس دیگری دفتر حزب جمهوری اسلامی را منفجر کرده باشد. چون هر کس را که آمریکایی‌ها خواستند محور بکنند، به تیغ خمینی مبتلا شد و رفت و حتی آنهایی را هم که خودش آورده بود. از آنها، آقای مهندس بازرگان است و از آنها، این آقای بهشتی و یا کسانی که بعد از کودتا بر ضد من قرار بود در ایران حاکم بشوند.(ص195)
 بنی‌صدر: عرض کنم، آن وقت، ما می‌گفتیم که این‌ها (سپاه ودادگاه انقلاب) را آقای دکتر یزدی درست کرده و فکر کرده بود که بشود فیدل کاستروی ایران و قدرت را قبضه کند و به بقیه هم بگوید، بروید دنبال کارتان، خب، آنها، این را از دستش گرفتند.(ص196)
 بنی‌صدر:... در همین روزها بود که آقای طالقانی به من تلفن کرد و گفت، شما بیایید با هم برویم به قم. با مینی‌بوس هویزر (مینی‌بوس ضد گلوله که قبلاً ژنرال هویزر در تهران سوار می‌شد) رفتیم به قم. در تمام طول راه از خطر استبداد آقای خمینی صحبت کردیم و شب را هم رفتیم منزل آقای تولیت و در آنجا هم تا دیر وقت شب بحث کردیم... ایشان به من گفت: «میدونی چیه سید! من جلوی خمینی به ایست نیستم، مرا تحریک نکن»... کاش آن [قانون اساسی] را قبول کرده بودیم. در سیاست طمع زیادی نباید کرد. اگر همین رفراندوم را قبول کرده بودیم، شاید وضع بهتر می‌شد... به هر حال، یک تجربه‌ای بود که ما، مفت از دست دادیم. ما گفتیم، تشکیل مجلس مؤسسان، ولی آن طرف، خواستار رفراندوم بود. در این وضعیت یک دفعه آقای طالقانی وسط را گرفت و گفت:«نه مجلس مؤسسان و نه رفراندوم، مجلس خبرگان.» من گفتم: «آقا! مگه در اینجا می‌خواهید دستگاه پاپ راه بیندازید».(صص199-198)
 بنی‌صدر:... همین ریچارد کاتم که آمده بود اینجا [به پاریس در سال 1362 یا 1363] تعریف می‌کرد که وقتی می‌‌خواست کودتای [28 مرداد] انجام بگیرد، چند نفر [ایرانی] را انگلیسی‌ها به ما معرفی کرده بودند برای تماس. یکی رشیدیان بود... بله. برادران رشیدیان برای برقراری ارتباط با بهبهانی [آیت‌الله] و آقای مظفر بقایی برای ارتباط با کاشانی [آیت‌الله] و آقای پاکروان [سرلشکر] برای نظامیان. این مطلب را آقای کاتم به من گفت.(ص203)
 بنی‌صدر:... بعد که ماجرای [انتخابات] ریاست جمهوری پیش آمد، دیدیم، نه، همان حرف پوستِ گاو درست است. چون آمدند و گفتند که آقای بهشتی دارد برای خودش پوستر چاپ می‌کند و نامزد ریاست جمهوری شده... من هیچ مایل نبودم نامزد ریاست جمهوری بشوم. چون همه‌اش خطر بود و رئیس‌جمهور اختیاری هم نداشت. به پیشنهاد آقای سلامتیان بود و او می‌گفت: «شما تنها کسی هستی که می‌تونی جلوی استقرار استبداد قانونی را بگیری...»(ص205)
 بنی‌صدر: همان طور که قبلاً توضیح دادم، با بهشتی اصلاً موافق نبود و حتی اگر روحانی هم نمی‌بود. چون توی ذهنش رفته بود، آمریکاییها می‌خواهند او را محور کنند و زیر آب خود ایشان را بزنند... به هر حال، اگر آقای بهشتی نامزد ریاست‌جمهوری می‌شد، احتمال داشت که من اصلاً خودم را نامزد نکنم... بله، ایشان [آقای خمینی] با روحانیونی که ممکن بود محور بشوند، موافق نبود و این‌ها را هیچ نمی‌خواست که مقام‌هایی پیدا کنند، چون امکان می‌داد که آنها محور بشوند.(ص209)
 بنی‌صدر:... هوشنگ کشاورز صدر درباره حسن حبیبی یک مطلبی می‌گوید و آن این‌که، این حبیبی کلمه سر را هم با ”س” می‌‌نویسد و هم با ”ص” و هم با ”ث” تا هر یک قدرت شد، بگوید منظورم تو بودی! اگر توی مجلس معلوم شد که سر با ”س” است او می‌گوید که من همان را می‌گفتم و اگر معلوم شد که با ص است، باز می‌گوید، درست همین نظر من بود و اگر ث برنده شد، او خواهد گفت، جانا سخن از زبان ما می‌گویی...(ص210)
 بنی‌صدر:...اما، حزب، جمهوری اسلامی نمی توانست یک حزب واحد بشود و عملاً هم نتوانست و منحل شد و خمینی ـ به پیشنهاد خامنه ای و هاشمی رفسنجانی ـ آن را منحل کرد. برای اینکه آن حزبِ، واحد ایدئولوژیک می‌خواست که سازگار باشد با حزب واحد. با اسلام نمی‌شود این کار را کرد حتی با اسلام فقاهتی هم نمی‌شود.(ص212)
 بنی‌صدر:... بله، آقای حبیبی تنها نامزد حزب جمهوری اسلامی نبود. نامزد حزب توده هم بود، نامزد نهضت آزادی هم بود و نامزد بسیاری از روحانیون خارج از حزب جمهوری اسلامی هم بود و نیز نامزد قسمتی از جبهه ملی. با همه اینها [در انتخابات ریاست جمهوری] کمتر از 4 درصد رای آورده بود.(ص213)
 بنی‌صدر: آنها نشدند بلکه آقای بازرگان آنها را انتخاب کرد. چقدر من به مهندس بازرگان گفتم که آقا! اینها را نبرید با وزارت آشنا کنید. اینها به این چیزها خو نکرده‌اند. شما اینها را می‌برید و مزه وزارت را بهشون می‌چشانی و دیگر نمی‌شود آنهارا از آنجا کند. محال است... آقای بازرگان آمد و در شورای انقلاب گفت که شورای انقلاب و دولت یکی بشود و شماها بعضی از اعضای شورای انقلاب بیایید و معاون وزرا بشوید. او چهار نفر[از روحانیون]عضو شورای انقلاب را معاون وزارت‌خانه‌ها کرد.(ص216)
 بنی‌صدر:... در پاویون دولت در فرودگاه تهران، من به قطب‌زاده گفتم: «این آش را تو پختی. این اطلاعات دروغ را تو ساختی و رفتی به خمینی گفتی. قبل از این که ساعت 2 بعداز ظهر اطلاعیه خمینی بیرون بیاد، سرکار مصاحبه کردی و گفتی، بنی‌صدر (به شورای امنیت) نخواهد رفت. تو از کجا می‌دونستی؟... گفتم: «به هر حال، آشی است که تو پختی. برای خودت خوبه و خودت بخور.» و بعد از این، گفتم، پیشنهاد می‌کنم که ایشان را بکنید وزیر خارجه.(ص221)
 بنی‌صدر:... یک سیاست نفتی اتخاذ کردیم و آقای صراف در جلسه وزرای دارایی اوپک شرکت کرد و در آنجا، روی تولید برق از یک بشکه نفت و هزینه تولید برق از اتم مقایسه شد. قیمت معادل از اتم، 34 دلار می‌شد. گفتم: در آنجا بگویید، قیمتی کمتر از این را انقلاب ایران نمی‌پذیرد. او رفت و حکم انقلاب ایران را ابلاغ کرد و کی بود که جرئت بکند و بگوید، نه. بله، قیمت هر بشکه نفت یک ضرب شد 34 دلار... بعد که جنگ [ایران و عراق] پیش آمد، از شرایط جنگ استفاده کردند و با ادامه جنگ، عربستان تولید نفت خودش را به 11 میلیون بشکه در روز رساند و همان عامل شکسته شدن قیمت نفت شد.(ص224)
 بنی‌صدر:... آن وقت صحبت این بود که به کردها خودمختاری داده شود یا نشود، تا اینکه آن حرکت از کردستان شد. آقای خمینی چه کرد؟ آقای خمینی یک مجوزی پیدا کرد برای این که ارتش را بیاورد تحت فرماندهی خودش... خلاصه، شورای انقلاب هیئتی را معین کرد که در آن هیئت، آقای طالقانی بود، آقای بهشتی و من... ما رفتیم به سنندج و ما را در محلی مثل این‌که مدرسه‌ای بود، جا دادند. روز دوم به هنگام صبح دیدیم که بیرون محل اقامتمان چند تیر شلیک شد. بعد، آقای عزالدین حسینی وارد شد. به علامت این که ایشان می‌آیند، از سوی سواران ایشان تیر شلیک شد. مرحوم طالقانی خیلی بهش بر خورد. روحانی می‌آید به دیدار روحانی آن هم با تفنگ‌چی! مثل اینکه ساختمان را محاصره کرده باشند... طالقانی خیلی عصبانی شده بود و به او توپید و گفت: «ما آمدیم مسئله را صلح و صفا بدهیم و شما تفنگ‌چی آوردی اینجا دور محل اقامت ما؟! تفنگ‌چی چیدی؟! شما آن وقت که از ساواک حقوق می‌گرفتی، آن موقع خودمختاری نمی‌خواستی، حالا، این ملت انقلاب کرده، الا باالله می‌خواهی بهم بزنی؟!»(صص237-236)
 بنی‌صدر:... به ما گزارش داده بودند که عراق دارد تدارک حمله به ایران را می‌بیند. البته بعدها مدارکی هم به دست قشون افتاد و معلوم شد که این خبر، صحیح بود. در واقع، این فشار عراق بود که می‌خواست جنگ را در کردستان ایران راه بیندازد و نیروهای ما را سرگرم درگیری بکند تا وقتی به ایران حمله می‌کند، ما در مرزهایمان نیرویی برای مقاومت نداشته باشیم... سر سوزنی تردید ندارم. اگر آن قضیه کردستان طول کشیده بود و در آنجا، مسئله زود حل نشده بود و نیروها آزاد نشده بودند، حمله عراق به ایران می‌توانست- همان طوری که آقای صدام نقشه کشیده بود- ایران را به پنج جمهوری تجزیه کند و فاتحه ایران را بخواند!(صص239-238)
 بنی‌صدر:... وقتی که ارتش، آن محل ستادشان را گرفت، از جمله مدارکی که کشف شد، تقسیم انبار اسلحه لشگر ارتش بود و قرار بود تقسیم بشود بین فدایی خلق، کومله و حزب دمکرات کردستان. بعد هم معلوم شد که عراق عامل اصلی تحریک در این ماجرا و جنگ بود. آن برنامه‌ای که برای جنگ داشت. محققان خارجی در همین اروپا تحقیقاتی را انجام داده بودند که این قضیه و ریشه آن نیز معلوم شد.(ص240)
 بنی‌صدر:... در آن نامه، نوشتم، اگر شما مثل پیغمبر به اینها امن بدهید و نه اینکه بگویید، اسلحه را بگذارید زمین و بعد سرشان را ببرید گویا مشکل حل می‌شود، ولی خمینی حاضر نشد، آن امن را بدهد. اخلاقاً من نتوانستم آنها را فریب بدهم و بگویم اسلحه‌تان را بگذارید زمین تا سرتان را ببرند. گفتم: این جور است، اگر اسلحه را بگذارید زمین، سرتان را می‌برند. اخلاقاً، من نمی‌توانم به شما بگویم، اسلحه‌تان را تحویل بدهید... همین‌طوره. بهتر از این که نمی‌شد، اینها حاضر بودند اسلحه‌های خودشان را بگذارند زمین دیگر. اینها هم، مسلمان بودند.(ص241)
 بنی‌صدر:... نوری دهکردی بلند شد و گفت: «قاسملو گفت که بنی‌صدر به ما پیغام داد، اگر اسلحه‌تان را بگذارید زمین، سرتون را می‌برند.» بله، دهکردی چنین شهادتی را در آن روز در آنجا داد. این شخص که الان رهبر حزب دمکرات کردستان است، در کتابش این مطلب را نوشته. اسمش چیست؟ ح.ا.: حسن‌زاده. بنی‌صدر: بله، او این مطلب را در کتابش نوشته. بعداً در پاریس به قاسملو گفتم: «شما اصلاً تزتان غلط بود. برای اینکه شما ایرانی هستید. حالا، ما را که می‌گویند سید هستیم و ممکنه یک وقت رضاخانی پیدا بشه و بگه برگردید به جای خودتان. اما، شما جای دیگری جز ایران ندارید چون قوم ایرانی هستید. شما بهتره روی این خط بروید، یک کنفدراسیون در منطقه بشود که این کردهای منطقه بهم وصل شوند و عضوی از این کنفدراسیون بشوند. او گفت: «آهان! این خیلی خوب فکریه.»(ص242)
 اولین گزارشی که به ما درباره شکنجه شد، اول باور نمی‌کردیم... هیئتی [از طرف شورای انقلاب] مرکب از آقای طالقانی و آقای عزت‌الله سحابی و من رفتیم به زندان قصر برای این که بررسی کنیم... بله، رفتیم آنجا و جمع شدند و از طریق تحقیق بازپرسها، معلوم شد که توی آنها، هم مجاهدین خلق بودند و هم فدایی خلق و اینها هم از شکنجه کنندگان بودند و این آقای محمدی گیلانی هم که قاضی شده بود، توی دست این‌ها بود.(صص244-243)
 بنی‌صدر: اصلاً مایل نبودم نامزد ریاست جمهوری بشوم. حالا، می‌گویم اصلاً، نمی‌خواهم بگویم که هیچ وسوسه‌ نداشتم و انگیزه نداشتم. برای کسی که در روزهای کودتای 28 مرداد 1332 گفته بود من جمهوریخواه هستم و اولین رئیس‌جمهور می‌شوم، حالا، فرصت پیش آمده که اولین رئیس‌جمهور بشود، طبیعتاً یک میلی ایجاد می‌کرد. من نمی‌توانم انکار بکنم و بگویم که نه، میلی نبود. میلی بود...(ص247)
 بنی‌صدر:... قدرت را هم دیگر هدف نمی‌دانستم و از دید من، آزادی هدف بود، پس، ریاست‌جمهوری از این جور جهات، یک نوع تناقض داشت با آن کارها و با آن خط فکری و آن اندیشه‌ای که ایجاد شده بود.(ص248)
 بنی‌صدر:... با دوستانی که داشتیم، اعضای هسته و غیر هسته، جمع شدیم و در آن جمع، من با نامزد ریاست‌جمهوری شدن موافق نبودم و گفتم: «اینکه شما دارید مرا نامزد می‌فرمایید، در واقع نامزد مرگ می‌فرمایید چون در این قانون اساسی، رئیس‌جمهور کاره‌ای نیست و اختیاری نداره.قدرت را هم مثل گوشت قربانی تقسیم کرده‌اند و هر کس می‌تونه دیگری را فلج بکنه.(ص249)
 بنی‌صدر:... قبل از اعلان نامزدی ریاست‌جمهوری، رفتم با آقای مهندس بازرگان صحبت کردم... او به من گفت: «شما این کارها را می‌کنید برای اینکه می‌خواهید رئیس‌جمهور بشوید.» به او گفتم:« من این کارها را می‌کنم چون انقلاب را محصول زندگی خودم می‌دانم. نسل ما غیر از نسل شماست... آقای مهندس بازرگان در همین جا، در پاریس به من گفت و بعد هم به سر دبیر روزنامه الاهرام گفته بود... بله، به هیکل گفته بود و او هم در کتابش آورده. مهندس بازرگان به من می‌گفت: «شما خیالباف شده‌اید. خیال می‌کنید شاه رفتنیه؟ هرگز نخواهد رفت.» ح.ا.: یعنی در آبان 1357 حدود سه ماه قبل از انقلاب؟ بنی‌صدر: بله. آن وقت که آمده بود به پاریس.(صص251-250)
 بنی‌صدر:... شبِ انتخاباتِ ریاست‌جمهوری، آقای رفسنجانی رفت و آمد به جلسه شورای انقلاب و گفت: «احمد خمینی گفت که امام می‌گوید، بنی‌صدر به سود حبیبی کنار برود. مدرسین قم به امام گفته‌اند، بنی‌صدر به نفع حبیبی کنار برود، بعد بشود نخست‌وزیر که اختیارش هم بیشتره.»... حالا، این را رفسنجانی از خودش در آورد یا خمینی گفته، خدا می‌داند. بعداً معلوم شد که او چیز‌هایی را از خودش جعل می‌کرد و به خمینی نسبت می‌داد.(ص253)
 بنی‌صدر:... خب، روز بعد هم انتخابات انجام شد. آقای حبیبی نامزد حزب جمهوری اسلامی در این انتخابات، کمتر از 4 درصد رای آورد و بقیه مردم با رای خودشان نشان دادند که حکومت آخوندی را نمی‌خواهند. درست 76 درصد به من رای دادند و آنهایی که به مدنی رای دادند، همین‌طور. ح.ا.: دکتر مدنی هم خط فکری و سیاسی‌اش علیه ولایت فقیه و حکومت آخوندی بود و او دومین رای یعنی 3،2 میلیون رای آورد.(ص254)
 بنی‌صدر: بله، خودم هم این وضع را دیدم. وقتی او (امام) را با صندلی چرخ‌دار می‌آوردند یک حالت رقت به من دست داد. حالت غمگین داشت و به قدری حالت عاطفی به من دست داد که دستش را بوسیدم و خیلی با عاطفه. وقتی که بلند شدم صحبت کنم، او دو سه دفعه صدا کرد که من نشنیدم و بعد به من توجه دادند که از پشت، آن حکم تنفیذ را می‌خواهد به من بدهد.(ص256)
 بنی‌صدر:... نمونه‌اش که همین روزها برای سرِ آقای حسین‌ باقرزاده جایزه تعیین کرده‌اند که هر کس او را بکشد 10 میلیون تومان جایزه می‌دهند. چون او گفته بود، مجازات اعدام را لغو کنید!‌ اینها می‌‌گویند، این حدی از حدود مقرر در اسلام است و هر کس انکار کند این حدود را، انکار ضروریات دین را کرده و حد او مرگ است.(ص259)
 وقتی نماینده عفو بین‌المللی را آوردند به دفتر من، به او چهار صد عکس از انواع شکنجه‌ها را دادم تا آنها را نگاه کند و گفتم: «هیچ ملاحظه مرا نکنید و فقط نگویید که این عکس‌ها را از من گرفتید. ولی در خارج بگویید که این شکنجه‌ها هست. برای اینکه، من می‌خواهم شکنجه تعطیل بشود. ولو در خارج بگویند که دولت از جمله من که رئیس‌جمهور آن هستم، این مسئله‌ای نیست. مسئله این است که باید این بساط تعطیل بشه.»(صص261-260)
 بنی‌صدر:... اینها رفتند پیش آقای خمینی و از او این قول را گرفتند که همین انتخابات درست است و مجلس را تشکیل بدهید! آنها یعنی آقایان هاشمی‌رفسنجانی و بهشتی و خامنه‌ای آمدند به شورای انقلاب و گفتند که امام گفته است، در ولایت فقیه رای مردم ملاک نیست. من به عنوان ولی می‌گویم که این انتخابات صحیح است و مجلس را تشکیل بدهید... بله، ایکاش ایستاده بودیم و این پیه را که بگویند قضیه مصدق و کاشانی تکرار شده، همان وقت به تن مالیده بودیم. کاری را که بعد کردیم، کاش زودتر کرده بودیم، آن موقع که مجلس داشت افتتاح می‌شد و همین طور موقعی که آقای رجایی می‌خواست نخست‌وزیر بشود، خطر تجاوزِ عراق دیگر شده بود مسئله روز. در آن ایام، روشن شده بود که تجاوز خواهد شد و با اینکه یاسر عرفات را فرستاده بودم پیش آقای صدام حسین تا دست به این کار نزند، اما او در رؤیای پیروزی برق‌آسا و بی‌قرار حمله بود.(صص265-264)
 بنی‌صدر:... به هر حال، یاسر عرفات رفت به عراق و برگشت و گفت که صدام را مثل طاوس دیده و او می‌گوید که کار ایران را چهار روزه تمام می‌کنم. بله، وضعیت این جوری بود. ما هم گفتیم که حالا اگر بیاییم و بایستیم و بگوییم با این مجلس موافق نیستیم، بحران درست می‌شود. ولی کار به آنجا کشید که گفتم: برای افتتاح مجلس نخواهم آمد. آنها وقتی دیدند که احتمال دارد مجلس را افتتاح نکنم، کارت‌های دعوتی را چاپ کردند که اگر من نرفتم، آقای مهدوی‌کنی به عنوان وزیر کشور برود و مجلس را افتتاح کند. بله، ترتیب کار را داده‌ بودند. پس، آن مجلس به این ترتیب تشکیل شد.(ص266)
 بنی‌صدر:... بله، اینان از روزی که مجلس را درست کردند، اسباب ارعاب را هم درست کردند. چنانکه آن وقت رفسنجانی نامه‌ای نوشته بود به خامنه‌ای و آن نامه در همان وقت نمی‌دانم دست چه کسانی افتاده بود که آن را چاپ هم کرده بودند. او در آن نامه، اشخاصی را معرفی کرده بود به خامنه‌ای که اینها می‌توانند آدم‌های خوبی باشند برای ترساندن آن وکلای مجلس که اطاعت نمی‌کنند.(ص271)
 بنی‌صدر:... فکر می‌کردیم اگر با خمینی دعوا کنیم و یک جنگ داخلی راه بیفتد و عراق هم از آن طرف حمله کند، ممکن است کشور از بین برود و بعداً بگویند بنی‌صدر در نزاع بر سرِ قدرت، کشور را بباد داد. آن وقت، این بیم، روزمره بود. خدا ذلیل کند این آقای صدام را که خیلی کمک کرد به استبداد در ایران.(ص271)
 بنی‌صدر: هدفشان معلوم بود. به قول حسن‌ آیت، می‌خواستند پایگاه رئیس‌جمهور را از او بگیرند. اصلاً واضح و روشن بود. می‌خواستند دانشگاه را تعطیل کنند چون دانشگاه فعال بود و توان به حرکت در آمدن و در آوردن وسیع داشت... امروز می‌گویند قرار بود جنایت کوی دانشگاه را آن روز مرتکب شوند. با وجود مسلح بودن گروه‌ها، معلوم است چه کشتار بزرگی روی می‌داد.(ص272)
 بنی‌صدر:... دانشجویان تحت عنوان خط امام در آن موقع نشسته بودند و گفته بودند که این قضیه گروگان‌ها دیگر جاذبه ندارد و حرکت و هیجان ایجاد نمی‌کند. بنابراین، رفته بودند روی خط به اصطلاح اسلامی کردن دانشگاه‌ها. در واقع اسلامی کردن یک شعار و بهانه‌ای بود برای بستن دانشگاه‌ها. از دو طریق به من اطلاع رسید. یکی از طریق آقای رجوی که گفته شده بود، اینها قصد بستن دانشگاه‌ها را دارند و مدارکی را در آن ارتباط فرستاده بود پیش من و یکی از هم از طریق آقای دکتر تقی‌زاده که رئیس‌ دانشگاه ملی بود.(ص274)
 بنی‌صدر :... بنابراین، برای آن گروه‌های مسلح که در دانشگاه مستقر بودند مهلتی تعیین کردیم - حضور آنها در آنجا، بهانه این آقایان بود و می‌گفتند، دانشگا‌ه‌ها را کرده‌اند ستاد عملیات چریکی در کشور- تا آنجا را تخلیه کنند، به شرطی که در بیرون آزادی داشته باشند. صبح روز قبل از پایان مهلت، این آقا که بعداً رهبر فدائیان اکثریت ح.ا.: آقای فرخ‌نگهدار بنی‌صدر: بله، او و دو سه نفر دیگر آمدند پیش من و گفتند: «ما فهمیدیم که این یک توطئه‌ایست بر ضد شما و دانشگاه‌ها را به خاطر شما می‌خواهند ببندند.» گفتم: «پس ستادتان را از آنجا بیرون ببرید تا اینها بهانه‌ای نداشته باشند.» بله، آنها رفتند ولی تخلیه نکردند.(ص276)
 یک مصاحبه‌ای در آنجا (روزنامه جامعه) با معین‌فر کرده بودند و او در آن مصاحبه گفته بود که نزاع آیت و بنی‌صدر همان نزاع بقایی و مصدق است که ادامه پیدا کرد و شده بود دعوای بنی‌صدر و حسن آیت. ما از خط مصدقی بودیم و او هم از خط بقایی.(ص282)
 ح.ا.: در بیانیه دفتر تحکیم وحدت در آن زمان، یک نکته دیگر هم دیده می‌شود. در رابطه با مخالفت دفتر تحکیم وحدت در برابر موضع شما که مخالف تشکیل شورای انقلاب فرهنگی بودید و در بیانیه‌ آنان هم دیده می‌شد ولی در عین حال علیه حزب جمهوری اسلامی هم موضع داشتند... در آن بیانیه اظهار داشتند: «آقای آیت‌ از بانیان حزب جمهوری اسلامی و رئیس بخش سیاسی حزب با یک سری تحلیل‌های ذهن گرایانه خویش خیال می‌کند می‌‌تواند نیروهای متعهد و معتقد به خط امام را به بازی گرفته و با بیهوده گویی‌های خود ملت را به تمسخر بکشد.» بنی‌صدر: بله، آنها عموماً مخالف بودند. مطلب این است، اینان که خود را خط امام می‌دانستند به خط ما هم خیلی نزدیک بودند.(ص289)          ادامه دارد ...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات