تاریخ انتشار : ۲۰ اسفند ۱۳۸۸ - ۰۸:۵۰  ، 
کد خبر : ۱۴۰۳۵۰

گزیده‌ای از کتاب «قبله عالم» (بخش اول)

مقدمه: دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در بخش تلخیص و نقد و بررسی کتب تاریخی، گزیده کتاب «قبله عالم، ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران (1313-1247)» به قلم آقای عباس امانت را تقدیم حضور می‌نماید. ترجمه این کتاب از انگلیسی به فارسی، توسط آقای حسن کامشاد صورت گرفته است. خاطرنشان می‌سازد این کتاب ترجمه‌ای است از : Pivot of The Universe, Nasir al-Din shah Qajar The Iranian Monarchy 1831-1896 عباس امانت در پیشگفتار این کتاب درباره زمان آغاز نگارش آن آورده است: «پژوهانه مورس در دانشگاه ییل در سالهای 1986-1985 مجالم داد کار این کتاب را آغاز کنم. در سال 1989 نیز بورس گریسولد در مرکز مطالعات انسانی ویتنی در دانشگاه ییل برای ادامه پژوهش این کتاب به من اهدا شد.» براساس آنچه در سایت شخصی ایشان منعکس شده، این کتاب در سال 1997 به زبان انگلیسی انتشار یافته است. همچنین کتاب قبله عالم، در مهرماه 1383 در شمارگان 3300 نسخه توسط نشر کارنامه در تهران چاپ و منتشر شده است. امید آن که گزیده حاضر بتواند شما را با کلیات و محتوای این کتاب آشنا سازد. (سه‌شنبه 15 شهریور 1384 - مسعود رضایی)

به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در سه بخش منتشر می‌شود. (بخش اول)

زندگی‌نامه
عباس امانت در سال 1326 در ایران متولد شد. وی در سال 1971م. لیسانس خود را از دانشگاه تهران گرفت و سپس با ادامه تحصیل در دانشگاه آکسفورد، موفق به اخذ دکترا در سال 1981 گردید. عباس امانت به عنوان مشاور ویراستار از همکاران ارشد احسان یارشاطر (از چهره‌های فعال فرهنگی وابسته به بهائیت) در تدوین دایره‌المعارف ایرانیکا به شمار می‌آید.
گفتنی است وی در یکی از مقالات خود در ایرانیکا تحت عنوان «زمینه‌های فکری انقلاب مشروطیت» بروشنی از نقش بابیه و بهائیت در این برهه از زمان تجلیل کرده است. امانت همچنین در سال 1989 کتابی را تحت عنوان «رستاخیز و تجدید حیات: ساختار جنبش بابیه در ایران 1850-1844» منتشر ساخته است. از جمله موضوعات دیگری که هم‌اکنون وی مشغول نگارش و تدوین آن می‌باشد، زندگینامه طاهره قره‌العین از شخصیتهای بابیه است. در این گونه آثار وی بصراحت در صدد تطهیر فرقه بابیه و بهاییت برآمده است. عباس امانت در حال حاضر ریاست شورای مطالعات خاورمیانه را در دانشگاه ییل برعهده دارد. خاطر نشان می‌سازد هرچند آقای امانت راجع به بهایی بودن خود تصریحی ندارد اما برخی خویشاوندان نزدیک وی انتساب خود را به بهاییت آشکار ساخته‌اند.

------------------------------------------------

پیش‌گفتار
 این کتاب درباره نهاد سلطنت در ایران نوین است. توجه آن بیش‌تر به زندگی و زمانه ناصرالدین شاه قاجار(1313-1247 ه ق) به ویژه دوران اولیه زمام‌داری او از 1264 تا 1288 ه ق است. در بررسی خود کوشیده‌ام تا به یک پرسش اساسی پاسخ گویم؛ حکومت پادشاهی، که خود تکیه‌گاهِ نظم سیاسی کهنی بود، چگونه چالش‌های داخلی و بین‌المللی را در عصر جدید تاب آورد و خود را با آن‌ها وفق داد؟ زندگانی و روش حکم‌رانی ناصرالدین‌شاه، تربیت و شخصیت او، و اخلاق و رفتارِ سیاسی‌اش دست‌مایه قابل ملاحظه‌ای برای چنین مطالعه‌ای است... حفظ تعادل بین سنت و تجدد، مقاومت در برابر غرب و در عین حال همنوایی با آن، مشغله اصل ناصرالدین‌شاه شد، و به وظیفه قدیمی پادشاه در نگه‌داری موازنه حساس اجتماعی- سیاسی بُعدی تازه افزود.(ص25)
 نظامِ پادشاهی در ایران لاجرم با انقلابی ضد شاهی از میان رفت، ولی این ساده‌انگاری است اگر تصور کنیم انقراض سلطنت توأم با مرگ بی‌درنگ عوامل بسیار پایدار آن در فرهنگ سیاسی ایران بود. پادشاهی یکی از کهن‌ترین، بانفوذترین و استوارترین میراث‌های تاریخی ایران است، و اثرات آن در معرفت و کاربرد قدرت حتی در دوران پس از سلطنت نیز محسوس است. ابعاد اساطیری پادشاهی عمیقاً در آگاهی تاریخی ایرانی ریشه دوانیده است، و چه بسا که جان تازه هم یافته است.(ص26)
 او بر جامعه‌ای فرمان می‌راند که به خاطر رکود اقتصادی و کش‌مکش و ستیز داخلی تضعیف شده بود، از اختناق سیاسی و شرعی نالان بود ولی هنوز عمیقاً به معیارها و ارزش‌های اجدادی خود دل‌بسته بود، افکار و کردارِ ناصرالدین‌شاه بدین قرار نمونه‌ای از محذور نامقبول زمام‌دارانی است که می‌کوشیدند اصلاحاتِ دولتی را از بالا اِعمال کنند.(ص27)
 از سویی خودشیفتگی او و از سویی گشادبازی‌هایش که یکی انگیزه وی برای ماجراجویی‌های نظامی و دیگری برای اعطای امتیازات اقتصادی بود جلوه‌های دیگری از خلق و خوی او بود. از طرف دیگر، همین سرشت‌های شخصی، چون با غریزه اجدادی بقای ایلیاتی پیوند می‌خورد، وی را در برابر دست‌اندازهای خارجی مقاوم می‌کرد. این نوع وطن دوستی نورسته او باعث حراست تمامیت ارضی کشور شد.(ص28)

درآمد: عرصه سلطنت
 سلطنت طولانی ناصرالدین شاه (1313- 1264 ه ق)، چهارمین پادشاه سلسله قاجار (1344-1200ه ق) از بسیاری جهات بیانگر ماهیت انتقالی حکومت قاجار بود.(ص37)
 در شصت سال اول سلطنت قاجار، سه مضمون مرتبط با هم دولت و جامعه ایران را مشخص ساخت. نخستین این‌ها، کمابیش به ترتیب زمانی، سست شدن پیوندهای ایلیاتی و جانشینی تدریجی آن با نظام سنتی پادشاهی و دیوان سالاری بود؛ دومی رویارویی با قدرت‌های اروپایی و مآلاً سازگاری با مقتضیات سوق‌الجیشی و اقتصادیِ آن‌ها بود؛ و سومی واکنش دولت بود در قبال نیروهای اجتماعی و مذهبی بومی که مشروعیتش را گاه‌گاه به چالش می‌طلبیدند. هیچ‌یک از این مضمون‌ها به تنهایی بقای حکومت قاجار را به خطر نینداخت، ولی مجموعه آن‌ها در دهه قبل از پادشاهی ناصرالدین بحرانی وخیم پدید آورد.(ص38)
 ترک آشکار سنت ستیزهای قبیله‌ای در زمینه راه و رسم پادشاهی در زمان سلطنت فتحعلی شاه پدید آمد.(ص40)
 پادشاهان نخست قاجار همچنین ارزش «اهل قلم» را هم که مسئول امور اداری حکومت (دیوان) بودند، خوب می‌شناختند... به نیمه قرن نوزدهم که می‌رسیم طبقه‌ای از دیوانیان جایگاه خود را در دستگاهِ حکومت تثبیت کرده بود و به شدت مراقب منافع و امتیازاتش بود.(ص41)
 سلاطین اولیه عهد قاجار از خطاهای نادرشاه درس عبرت گرفتند و دانستند که باید رضایت علمای شیعه را به دست آورند چرا که نفوذ دستگاه علما رو به افزایش بود... سلاطین با خوش‌دلی خود را حامیان دین و مدافعان مملکت شیعیان می‌خواندند، و روحانیون نیز زیر لوای دولت پایگاه اجتماعی خود را استوار می‌کردند... شاه و دربارش، شاه‌زادگان و اشراف، امیران لشکر و مقامات دولت، و تا اندازه‌ای علمای دین، نخبگان حکومت قاجاریه را تشکیل می‌دادند... دولت در سراسر دوران قاجار از بی‌کفایتی و سوءِ عملی رنج می‌برد که ریشه در محدودیت‌های مالی، دسته‌بندی، آشفتگی سازمانی، و فساد داشت.(ص42)
 شاه با اقداماتی از قبیل واگذاری حکومت ولایات به هر که وجه بیش‌تری می‌پرداخت، با تخصیص دادن تیول و مستمری‌های موروثی به اشراف، صاحب‌منصبان سپاه و مقامات حکومتی و با بذل عطایا به علما، اقتدار ملوکانه خود را به کار می‌بست و از این راه موازنه نه چندان پایداری را برقرار می‌کرد.(ص43)
 در نیمه قرن نوزدهم هنوز چهار بُعدِ اقتدار شاهی به تجربه تاریخی ایران چیره بود. اول سنت پادشاهی پیش از اسلام بود که به گونه‌ای از طریق فرهنگ سیاسی، عمل‌کرد حکومتی، اندرزنامه‌های کشورداری، تاریخ‌های عمومی و داستان‌های حماسی، نظیر شاهنامه فردوسی، به دوره قاجاریه رسیده بود. دوم بُعد اسلامی یا دقیق‌تر بگوییم شیعیِ حکومت بود که هدف عمده آن وفق دادن پادشاهی ایران با نظریه پیچیده اقتدار سیاسی در اسلام بود. سوم جنبه ایلیاتی قدرت و فرمان‌روایی بود که دست‌کم از زمان یورش ترکان و مغولان، در قرن یازدهم تا چهاردهم میلادی، یکی از ویژگی‌های پایدار دولتِ اسلامی شده بود. چهارم نفوذ رسم جدید حکومت غربی و نمونه‌های پادشاهیِ اروپایی بود که از دهه‌های نخست قرن نوزدهم فرمان‌روایان‌ ایران و دیگر دولت‌های خاورمیانه‌ با آن‌ها آشنایی یافتند... وزیر نام‌دار ایرانی خواجه‌ ابوعلی حسن نظام‌الملک (در گذشته به سال 485 ه ق)، که همزیستی پادشاهی و «دین حنیف» را اساس ثبات اجتماعی می‌دانست، در حقیقت مرامی را تبلیغ می‌کرد که نویسندگان زردشتی قرن ششم میلادی پایه نهاده بودند.(ص45)
 یکی از دلایل مهم دیگر بقای دودمان قاجار توانایی آن‌ها در اشاعه این تصور بود که رفتارشان با اتباع کشور برپایه عدالت اجتماعی است... شاه پیوند خود را با اتباعش- روستاییان، شهرنشینان، و ایلات- نوعی قرارداد اجتماعی می‌شمرد؛ دولت نظم و امنیت برقرار می‌کرد، در عوض از رعیت انتظار داشت فرمان‌بردار و از لحاظ اقتصادی بارآور باشد... با وجود ماهیت پدرسالارانه نظام سلطنت، نمونه ایرانی- اسلامی دولت وظایفِ شاه را در دو وظیفه مکمل یک دیگر خلاصه می‌کرد: دفاع از مرز و بوم در برابرِ تهدید خارجی و اجرای عدالت در داخل مملکت.(ص46)
 امپراتوری عثمانی در سراسر دوران قاجار همچنین دریچه‌ای بود به اروپا و مجرای مهمی برای اقتباس روش‌های حکومتی به سبک غربی و دیگر اصلاحات فرنگی. تقریباً تمامی سیاست‌مداران اصلاح‌طلب دوره قاجار در مرحله‌ای از خدمت خود تلاش‌های تجددخواهی را در امپراتوری همسایه به چشم دیده بودند... از دست رفتن ایالت‌های عثمانی هرگونه اشتیاق قاجاریه را برای تغییر و تحول اساسی از بین برد.(ص53)
 تا دهه‌های آخر قرن نوزدهم که روسیه ضمیمه ساختن خانات آسیای میانه را به پایان رساند و افغانستان نسبتاً یک پارچه‌ای تحت قیمومت بریتانیا آمد، تجاوز به مرزهای شرقی ایران همچنان ادامه داشت... ایران شیعی همان‌طور که در مرز غربی‌اش مواجه با عثمانیان سنی بود، در جبهه شرقی نیز کماکان رو در روی سنی‌های مخالف، اگر نه دشمن، باقی ماند. انزوای قومی- مذهبی ایران، که میراث عهد صفویه بود، از قضا یک‌پارچگی ملی کشور را مستحکم می‌کرد.(ص54)
 مشکل روابط ایران و دو همسایه‌اش این بود که در دهه‌های متعاقب شکست در جنگ‌های روس وجهه کشور نزد اروپاییان تغییر کرد و چهره ایران از یک دولتِ پایدار و قدرتمند به سرزمینی حائل و ضعیف و آسیب‌پذیر مبدل شد.(ص56)
 پادشاهان قاجار و بسیاری از مقامات بلندپایه، از ربع دوم قرن نوزدهم به بعد، برای جبرانِ حمایت رو به نقصان مردم از ایشان وادار شدند به پشتیبانی خارجی تکیه کنند... در دهه‌های نخست حکومت قاجار، مواردی از اصلاحات به سبک غرب به تدریج در میان دسته‌ای کوچک ولی قدرتمند از نخبگانِ قشر بالای دولت نفوذ کرد.(ص57)
 مظهر قدرت اروپایی در نظر شاه قاجار و شاه‌زادگان ارشد، از عباس میرزا به پایین، نه تنها ساز و برگ نظامی و آرایش سپاهی بلکه پوشاک و صورت ظاهر آن‌ها نیز بود... اقتباس تدریجی البسه اروپایی نشانگر علاقه قاجاریه به عرضه نمونه تازه‌ای از سلطنت بود، سلطنتی منضبط‌تر و مقتدرتر، که مشروعیت آسیب دیده حکومتِ پادشاهی را ترمیم کند و برای پوشانیدن شکاف فزاینده مادی میان ایران و جهان خارج تدبیری بیندیشد.(ص58)
 آقامحمدخان که از خطر مداوم تفرقه و نفاق ایلی به خوبی آگاه بود، در همان سال‌های نخستین سلطنت خود تصریح کرد که تاج و تخت باید به اولین فرزند پسرِ حاصل از پیوند دو طایفه دودمان قاجار، قوانلو و دولّو، برسد.(ص59)
 فتحعلی شاه هنگام مرگش در 1250 ه ق در حدود شصت پسر و بیش از چهل دختر از خود باقی گذاشت. کارنامه اولاد فتحعلی شاه نیز در خور توجه است. ده پسر اول او، نیرومندترین شاه‌زادگان خاندان سلطنتی، بر روی هم 333 فرزند، 175 پسر و 158 دختر، داشتند.(ص60)
 رقابت شاه‌زادگان قاجار به نوبه خود عوامل جدیدی را وارد جریان جانشینی کرد، که مهم‌ترین آن‌ها امکان پا در میانی عنصر خارجی بود.(ص61)
 عهد‌نامه گلستان (1228 ه ق/1813 میلادی)، که دور اول جنگ‌های ایران و روس را به پایان رساند، پشتیبانی تزار را از ولی‌عهد ایران تضمین می‌کرد، ولی در عین حال فرمان‌روای روسیه را باز می‌داشت تا چنانچه بر سر انتخاب ولی‌عهد میان شاه‌زادگان اختلاف افتد در کار ایشان دخالت کند. در حدود همین زمان معاهده‌های 1812 و 1814 میلادی با انگلستان اطمینان‌های مشابهی به ایران می‌داد... شگفت این که شکست ایران در دور دوم جنگ‌ها از روسیه وضع را به سود حقِ انحصاری پسر ارشد به تاج و تخت تغییر داد. عهد‌نامه ترکمان‌چای در 1828 میلادی (1243 ه ق) از قضا فرصت غیرمترقبه‌ای بود برای عباس میرزا که جانشینی را برای او، و اخلافش، تضمین کرد.(ص62)

1. فرزند ترکمان‌چای
 ناصرالدین‌میرزا، نخستین فرزند باقی‌مانده محمدمیرزا و ملک‌جهان در روز ششم صفر سال 1247 در دهکده کُهنمیر، در حدود 25 کیلومتری تبریز، به دنیا آمد.(ص66)
 محمد میرزا، نخستین پسر از بیست و پنج پسر عباس‌میرزا، در سال 1223 ه ق در تبریز به دنیا آمد... در مدت زمانی بسیار کوتاه یعنی در فاصله فقط ده سال از دوره عشایر خشن و بی‌نزاکت استراباد، شاه‌زادگانِ دربار سلطنتی به آموختن متون ادبیات کهن‌ فارسی، صرف و نحو پیچیده عربی، اصول و مبانی کیش تشیع، و هنر خوش‌نویسی پرداختند.(ص67)
 اعتبار منتقل کردن فرهنگ درباری ایران به قاجاریه و تعلیم و تربیت شاه‌زادگان تبار عباس میرزا را باید به طبقه دیوانیان یعنی به «اهل قلم» داد، که میرزا عیسی (میرزا بزرگ) فراهانی، قائم‌مقام اول (در گذشته در 1237 ه ق)، و پسرِ نام‌دارش میرزاابوالقاسم، قائم‌مقام ثانی (در گذشته در 1251 ه ق)، دو نمونه برجسته آن بودند.(ص68)
 ظهور حاجی عباس ایروانی [آقاسی] در حوالی 1225 ه ق در افق تبریز بیش‌تر به کنج‌کاوی میرزابزرگ [قائم‌مقام اول] برای کسب امور خفیه و باطنی نسبت داده شده است. ملا عباس، مهاجری قفقازی که اصل و نسب ایلاتی داشت.(ص69)
 محمدمیرزا در بیست سالگی کاملاً در قبضه تعلیمات عرفانی‌ای بود که اکثراً ساخته و پرداخته آقاسی بود.(ص70)
 گام بعدی شاه انتصاب حاج میرزا آقاسی به صدارت عظما بود، که صرف نظر از مصالح سیاسی مسائل دیگری را نیز به همراه می‌کشید. با گماردن مربی سازگار و گاه مبتکر خود به جای وزیری مقتدر و بسیار مستقل، شاه تغییر مهمی در شکل حکومت پدید آورد که در نتیجه قدرت را از طبقه دیوانیان سنتی به حلقه داخلی دربار منتقل ساخت. این عمل، دست‌کم موقتاً، درست عکس سیاستی بود که قائم‌مقام بدان پرداخته بود... انتصاب ناصرالدین میرزا به ولایت‌عهدی‌ اقدامی در همین جهت بود و دست شاه را در مقابل خانواده سلطنتی قاجار قوی‌تر می‌کرد.(ص75)
 دیدار کوتاه ناصرالدین میرزا از ایروان به هنگام بازدید تزار از ولایات تازه تسخیر شده قفقاز نخستین وظیفه رسمی وی بود... با اعزام ولی‌عهد به نزد تزار برای ادای احترام- از قضای روزگار، در همان ولایتی که کم‌تر از ده سال پیش از ایران گرفته شده بود- شاه در عین حال امید داشت که رضایت همسایه شمالی را در زمینه انتخاب ولی‌عهد هم به دست آورد.(صص7-76)
 یکی دیگر از همراهان شاه در سفر اروپا ابراهیم‌خان، عزیزترین همبازی دوران کودکی و محرم اسرارش، بود که پسر یک اسیر گرجی از ابواب جمعی سرای ملک‌جهان بود و بعدها در اواسط عصر ناصری ترفیع رتبه یافته و با عنوان امین‌السلطان (اول)، ابتدا پیشکار قدرتمند و سپس وزیر دربار شد. پسر او، علی‌اصغرخان امین‌السلطان (دوم)، صدراعظم اواخر دوران ناصرالدین شاه، از توجه ملوکانه‌ای مختص پسران نورچشمی شاه برخوردار بود.(ص80)
 دولت روسیه، برخلاف تأیید قبلی‌اش در مورد ولی‌عهدی ناصرالدین میرزا (دست‌کم، از دید حکومت ایران)، اکنون به تحریک و تشویق رقیب پرداخت- که البته کسی جز قهرمان میرزا برادر جاه‌طلب و پرکفایت شاه نبود.(ص81)
 میرزا تقی‌خان، در مقابل پشتیبانی روس‌ها از قهرمان میرزا، عقیده داشت که بدون رضایت انگلیسی‌ها «هیچ کس نمی‌تواند در این جا فرمان براند» و «هیچ پادشاهی نمی‌تواند مملکت را اداره کند». وخامت اوضاع آذربایجان و نگرانی از سرنوشتِ ناصرالدین، میرزا تقی‌خان را بر آن داشت که این مطالب محرمانه را با کنسول بریتانیا در میان بگذارد و، علاوه بر آن، خواستار مداخله انگلیسی‌ها بشود. از اولین مدارکی که از تماس میرزاتقی‌خان با یک نماینده خارجی در دست است نه فقط سلیقه سیاسی او، و نیز تشخیصش در مورد نقش تعیین کننده قدرت‌های همسایه در امورِ داخلی ایران مشهود است، بلکه آرزوی دراز مدت وی را نیز می‌توان خواند که می‌خواست (به خاطر مقام خویش در قشون آذربایجان) ناصرالدین میرزا را وسیله ترفیع سیاسی خود قرار دهد، آرزویی که ده سالی طول کشید تا جامه عمل پوشید.(ص82)
 ولایت‌های مرکزی و جنوب غربی در دست منوچهرخان معتمدالدوله، خواجه‌ای از گرجستان، بود با فراست بسیار در امور سیاسی که اقدامات قهارانه قبلی‌اش برای آرام ساختن جنوب، فرمان‌روایی دراز مدت اصفهان و بخش عظیمی از ولایات همجوار را برای او ارمغان آورده بود.(ص83)
 تولد پسری- عباس میرزای سوم (بعدها ملقب به مُلک‌آرا)- در پاییز 1255 ه ق، تقریباً همزمان با رسیدن ناصرالدین میرزا به پایتخت، تمام هوش و حواس و التفات ملوکانه را ربوده بود... طفل نوزاد را اندکی پس از تولد، مانند برادر ناکامش که او هم همین نام عباس را داشت، لقب نایب‌السلطنه دادند، که در اصل عنوان رسمی عباس میرزای اول (فرزند فتحعلی شاه) بود. اعطای لقب نایب‌السلطنه به هر کسی سوای ولی‌عهد به ناظران تیزبین سیاست دربار قاجاری فهماند که شاه علناً می‌خواهد زیر پای ناصرالدین خردسال را بروبد.(ص84)
 علی‌رغم اختلافات شدیدی که بین آقاسی و ملک‌جهان در رقابت برای کسبِ وفاداری شاه از دیرباز وجود داشت، اشتراک علایق این دو در ازدواج اول ناصرالدین میرزا در تابستان سال 1261 ه ق به چشم می‌خورد.(ص93)
 نخستین زن عقدی ناصرالدین، گلین (که در ترکی به معنای «عروس» است)، همان‌طور که از اسمش پیداست، به تمام معنا زنی متعارف از تخمه قاجار بود. گلین خانم، دختر احمدعلی میرزا، نوزدهمین پسر فتحعلی شاه، گذشته از اصل و نسب قاجاریه که او را واجد شرایط برای عروسی با ولی‌عهد می‌کرد، یک ویژگی قابل توجه داشت و آن وجاهتی نسبی بود که به احتمالی از مادربزرگ یهودی‌اش میراث برده بود.(ص94)
 در طول سه سال آتی در حینِ سفارت کنت مِدم و بعداً پرنس دالگوروکی هرچه حمایت روسیه بیش‌تر و بیش‌تر متوجه بهمن میرزا شد، سفارت انگلیس و شیل نیز مقتضی دیدند که بر مشروعیتِ دعوی ناصرالدین تأکید ورزند.(ص96)
 شیل به این درخواست پاسخ مساعد داده می‌گوید که ملک جهان باید یقین داشته باشد که او «پیش از همه جانشینی پسرش را به رسمیت می‌شناسد»... این پیمان شیل با ملک‌جهان سرآغاز دست‌کم بیست سال روابط دوستانه میان اندرون شاهی و سفارت انگلستان بود، ارتباطی که اثرات ماندگاری بر مسیر حوادث سیاسی گذاشت.(ص97)
 توصیفِ فرستاده بریتانیا از نوجوانی ولی‌عهد مخصوصاً ناامید کننده است. «بی‌اندازه بچه، و به طور کلی، از ایرانیان همسن خود بسیار عقب است. تعلیم و تربیت درستی ندیده، در انزوا بزرگ شده، و از زندگی مردم کاملاً بی‌خبر است، گوش به فرمانِ خویشاوندان و مادر خود دارد که از قضا زن باهوشی است، و بعید نیست که در آینده تحت سلطه یک یا هر دو فرستاده اروپایی قرار گیرد.»... این ترکیب بی‌لیاقتی و فقدان پشتیبانی داخلی شیل را حتی واداشت استدلال کند که، در صورت ضرورت، برای آرامش مملکت می‌توان ناصرالدین و مادرش را قربانی حمایت از بهمن میرزا کرد.(8-97)
 اگر کوچک‌ترین تردیدی در مورد سلطه مطلق آقاسی بود، با اخراج و تبعیدِ رقیبان باقی مانده‌اش برطرف شد؛ و ناصرالدین میرزا هم، به عنوان متحدِ صدراعظم، کم‌کم در محافل درباری وزن و اعتباری پیدا کرد... ولی آقاسی تنها کسی نبود که کوشید با ولی‌عهد روابط دوستانه برقرار کند. علاوه بر ملک قاسم‌میرزا، عموی تبعیدی شاه، و معیرالممالک- فرد دیگری که در پیِ جلب محبت شاه‌زاده بود ولی به انتقام آقاسی گرفتار آمد- از میرزاآقاخان نوری، وزیر لشکر، باید نام برد که رئیس جاه‌طلب خاندانِ دیوانی نوری بود و بعدها دومین صدراعظم ناصرالدین شاه شد.(ص101)
 نوری از دیرباز با سفارت انگلستان «روابط دوستانه» داشت، به همین جهت ملک‌جهان او را نعمتی حیاتی می‌شمرد که اگر آقاسیِ متلون احیاناً حمایت خود را از ولی‌عهد دریغ بدارد، به کار خواهد آمد... آقاسی در ضمن پاک‌سازی‌های دیگر، برای تسویه حساب‌های قدیمی با وزیر لشکر، نوری و دارودسته‌اش را به اتهامِ توطئه از کار اخراج، سپس بازداشت و فلک کرد، و خود نوری را به کاشان تبعید کرد. ناصرالدین به روی خود نیاورد...(ص102)
 بهمن‌میرزا در ذیحجه سال 1263 به سفارت روسیه در تهران پناه برد. منتها اندکی پس از این، از ترس جانش، به روسیه فرار کرد... این تحولات، در هر حال، در کوتاه مدت آشکارا برای ناصرالدین میرزا سودمند بود. در ظرف کم‌تر از دو سال ترفندهای ماهرانه صدراعظم و مادر شاه‌زاده موانعِ عمده را از سر راه او برداشت... ناصرالدین فرصت بی‌نظیر به دست آمده را غنیمت شمرد و از شاه خواست «اعلامیه کتبی» به او بدهد که «اینک وعده‌های قبلی‌اش را مبنی بر انتصاب او به حکومت آذربایجان تحقق می‌بخشد» و محمدشاه، شاید مستحضر از مرگ عاجل خویش، چنین کرد.(ص103)
 حدود سه ماه بعد، در هجدهم صفر 1264، که ناصرالدین میرزا پایتخت را به قصد آذربایجان ترک می‌گفت، ناچار شد وانمود کند بیرون شهر به شکار می‌رود... فرانت سوءظن داشت نه فقط به این دلیل که او را بی‌خبر گذاشته بودند بلکه چون معتقد بود ناصرالدینِ بی‌تجربه «ابداً به درد حکم‌رانیِ چنین ایالتی نمی‌خورد». به ویژه که «بدترین وابستگان ممکن» دور او را گرفته‌اند.(ص104)
 ناصرالدین میرزا به تدریج قواعد این بازی مخاطره‌آمیز را می‌آموخت که جایزه بزرگ آن مسابقه تخت و تاج قاجاریه بود. جو متغیر سیاسی، زاییده بیماری پادشاهی محتضر، تکیه کامل او به صدراعظمی غریب‌کردار و حیله‌گر، مداخله ناخوانده قدرت‌های خارجی، نزاع‌های داخلی حکومتی بی‌سامان، و عواطف ضد و نقیض پدری نامهربان سرانجام موجب شد که ناصرالدین جوان واقعیات زندگی شخصی و سیاسی خود را درک کند.(ص105)

2. اندرزی برای شاه‌زادگان
 تردید نیست که ناصرالدین در درجه اول از آموزش‌های پرستار فرانسوی‌اش بهره برد. این زن در دستگاه مادر ناصرالدین روزگار می‌گذرانید و در واقع ندیمه ملک‌جهان بود و به مناسبت شغل شوهرش مادام گل‌ساز نامیده می‌شد... معلم ولی‌عهد، ملامحمود نظام‌العلما، که از 1253 ه ق لقب ملاباشی گرفته بود، از لحاظ فرهنگی با مادام گل‌ساز دنیایی فاصله داشت.(ص109)
 ملای تبریزی به مکتب شیخیه که در آن وقت سخت در آذربایجان شایع بود تمایلی داشت ولی پیروی او از اصول شیخیه به هر حال تمام عیار نبود. آثاری که ملاباشی از خود باقی گذاشت با ضوابط دینی زمان کاملاً نمی‌خواند، اما در ضمن از مهدویت‌گرایی یا ضدیت با مکتب اصولیه که در میان شیخیه متداول بود نیز اثری در آن‌ها دیده نمی‌شد... او هم مانند آقاسی، که غالباً خفض جناح می‌کرد، با تأکید بر ارزش‌های تربیتی افراطی مبنی بر ریش‌خند شخصی، خود را موضوع شوخی و دست‌اندازی محافل درباری ساخته بود.(ص110)
 همین روحیه تمسخرِ همراه با کلبی مسلکی و تعصب مذهبی در 1264 ه ق هنگام محاکمه سیدعلی محمد شیرازی، معروف به باب، که ادعا داشت قائم‌آل محمد است، باز بروز کرد... در سال‌های بعد، دریافتِ ناصرالدین از مذهب شیعه در مواردی بسیار دو آتشه و در موارد دیگر پخته‌تر شد، ولی همواره به علمای مکتبِ اصولیه با بدگمانی می‌نگریست، و این طرز فکری بود که در اصل از تعلیمات اولیه مربی شیخی‌اش به دست آورد.(ص111)
 امین‌الدوله انتصاب میرزاتقی‌خان امیرکبیر را به صدراعظمی نشان به موقع و با اهمیتی در «هوش و ادراک فکری» ولی‌عهد می‌شمرد، که سرانجام به هنگام جلوس بر تخت شکفته شد.(ص113)
 مدیحه‌های سروش غالباً پرستش امام علی را با ستایش پادشاه یعنی ولی‌نعمتِ شاعر تکمیل می‌نمود. این تداعی مذهبی و دنیوی تصادفی نبود. این تداوم عنصرِ فرّهیِ امام اول شیعیان و شاه آتی ایران در اشعار سروش به شاه‌زاده جوان احساس اعتمادی از جایگاهش در جهان و از حمایت مقدر الهی می‌داد.(ص117)
 آثار ادبی این شاعران و مدح و ثنای آنان از سلطنت قاجاریه، گذشته از تأثیراتِ آنی، نقش مهمی نیز در تکوین بینش ناصرالدین ایفا کرد. این شعرها در واقع تجلیلی بود از دو جنبه مکمل سلوک سنتی پادشاهان ایران، یعنی رزم و بزم.(ص119)
 می‌توان گفت که این میراث‌های رزم و بزم بود- و نه تعلیم و تربیت رسمی ناصرالدین یا حتی آشنایی‌اش با افکارِ سیاسی بومی یا نوین و یا برخوردش با واقعیات فرمان‌روایی- که پایه‌های رفتارِ سیاسی او را بیش‌تر از هر چیز قوام بخشید... علاوه بر کتاب اخلاقیات ملاباشی، اثر تعلیمی دیگری در باب فلسفه عملی که در 1264 ه ق هنگام ولی‌عهدی ناصرالدین تقدیم او شد، نوشته نویسنده‌ای پرکار، ولی تا آن زمان گم‌نام، به نام میرزا نصرالله دماوندی بود با عنوان التحفه‌الناصریه فی معرفه الالهیه، عمدتاً در وصف نهاد سلطنت، فضایل پادشاه و طرز اداره مملکت... مؤلف دیگری، میرزااسدالله شه‌خواستی مازندرانی، متخلص به نادر، در سالِ 1255 ه ق اثر جامعی با عنوان خصایل‌الملوک در ضرورت نهاد سلطنت و صفاتِ فرمان‌روای عادل نوشت.(ص122)
 عهدنامه، خطاب به مالک اشتر نخعی هنگام انتصاب او به ولایت مصر در 38- 39 ه ق، دست‌کم از قرن هفدهم میلادی، که شاه عباس اول ترجمه فارسی‌اش را به علمای دوره صفوی سفارش داد، محل توجه نویسندگان شیعه بوده است... عهدنامه، پیش از آمدن افکار سیاسی غرب به ایران، آیینه تمام‌نمایی از تکالیف فرمان‌روایان و نزدیک‌ترین معادلی بود که در فارسی برای نظریه کلی حکومت در تشیع در دسترس داریم. عهدنامه، مانند همه «پندنامه»‌های مشابه در عهد اسلامی، با تأکید بر رعایت ضوابط والای اخلاقی و مصلحت‌اندیشی سیاسی، چهار وظیفه بر عهده فرمان‌روایان می‌نهاد: جمع‌آوری عادلانه مالیات (خراج)، دفاع از حدود (جهاد)، رفاه مردمان، و آبادانی شهرها.(ص123)
 از لحن اخلاقی عهدنامه که بگذریم، نصیحت‌های آن به طور کلی مطابقت داشت با اندرزنامه‌های باستان از نامه تنسر گرفته تا سیاست‌نامه خواجه نظام‌الملک و نصیحت‌الملوک غزالی... در حقیقت توصیف جهان‌بینی ولی‌عهد بدون ذکر علاقه او در سرتاسر عمر به تاریخ و جغرافیای جهان حق مطلب را ادا نمی‌کند، این دو رشته، که در گشودن افق فکری مردم خاورمیانه اهمیت فوق‌العاده داشت، ابتدا در قرن نوزدهم میلادی به شکل مجموعه فزاینده‌ای از ترجمه‌ها از زبان‌های اروپایی ارائه شد.(ص125)
 ترجمه فارسی خبرها و امور جاری اروپا که برجس و دیگران در تبریز به آن دسترسی داشتند منبع اصلی اطلاعات روشن‌فکران پراشتیاق شهر بود... آگاهی مردم از انقلاب 1848 فرانسه تا حد زیادی ناشی از تبلیغات مبلغان آمریکایی کلیسای پرسبیتری در آذربایجان بود که «از اخبار اروپا بسیار خشنود بودند»... ناصرالدین میرزای جوان و صدراعظم آتیه‌اش، میرزا تقی‌خان، وزیر نظام آن وقت آذربایجان، احتمالاً از خوانندگان ترجمه‌های خبری برجس بودند... چهار ماه بعد، هنگام جلوس ناصرالدین بر تخت سلطنت، برجس، احتمالاً به پیش‌نهاد میرزاتقی‌خان امیرکبیر، به سِمت بسیار ضروری مترجم‌باشی ارتقا یافت... تصویرهای یکنواخت عرضه شده در سال‌نامه‌ها و اطلس‌های جغرافیایی که برجس و دیگران ترجمه می‌کردند، برای درک واقع‌بینانه اروپا و بقیه جهان کافی نبود... سفرنامه‌های ایرانیانی که به اروپا رفته بودند احتمالاً تصویری شخصی‌تر و ملموس‌تر از دنیای خارج در دسترس ناصرالدین می‌گذاشت.(صص8-127)
 علاقه ولی‌عهد به اسباب و ادوات سرگرم کننده فرنگی از شرحی که ژول ریشار، یکی از حاشیه‌نشینان فرانسوی با ابتکار دربار قاجار، به قلم آورده پیداست. ژول ریشار نخست در سال 1260 ه ق در دربار تهران ظاهر شد و دو دوربین عکاسیِ نوظهور، هدیه ملکه ویکتوریا و تزار نیکلای اول به محمدشاه، را به کار انداخت. سپس رسماً به استخدام درآمد، لابد به سِمت عکاس دربار، و شماری از عکس‌های اولیه خاندان سلطنتی و ناصرالدین میرزا را او گرفت.(ص129)
 آشنایی ناصرالدین با دنیای فرنگ- به خصوص پیش از سفر اولش در سال 1290 ه ق به اروپا- همچنان سطحی باقی ماند و خیالاتِ بازی‌گوشانه‌اش در زمینه‌های مورد علاقه به تجدید نظر در مفاهیم اساسی سلطنت و حکومت هیچ بسط نیافت.(ص130)
 حکم‌رانی آذربایجان طعم آنچه را بعداً در مقام سلطنت در انتظار ناصرالدین بود به او چشاند: بحران مالی، کش‌مکش با دولت مرکزی، نارضایی عمومی، اختلافاتِ مذهبی، مداخلات روس‌ها، و رقابت‌های اولیای دولتی که عهده‌دار مقامات حساس بودند.(ص132)
 از همه مهم‌تر، عدم رضایت روسیه از انتصاب ناصرالدین سرآغاز مشکلاتی ناخواسته بود. روس‌ها از جمله گله‌مند بودند که شاه‌زاده ورودش را به حاکم کل تفلیس خبر نداده است و این اقدام را برخلاف «نزاکت رسمی» و حق بی‌چون و چرای خود می‌شمردند، پنداری ولی‌عهد دست‌نشانده تزار کل روسیه بود.(ص133)
 به گفته استیونس ناصرالدین از او درخواست کرد که وضعیت را به فرستاده بریتانیا در تهران خبر دهد، احتمالاً به این امید که نگذارد هواداران علیخان ماکویی که نامزد صدراعظم و طرف‌دار روسیه بود مهارِ کامل امور آذربایجان را به دست گیرند. شاید به همین دلیل بود که میرزاتقی‌خان فراهانی، وزیر نظام، در مراجعت از کنفرانس ارزروم، به سِمت کفیل امارت نظام آذربایجان ترفیع رتبه یافت. معلوم نیست که این انتصاب تا چه اندازه از حمایت اولیه ناصرالدین میرزا برخوردار بود، اما از آن جا که نمایندگان انگلستان میرزاتقی‌خان را فردی با جرئت و صاحب آمال سیاسی می‌شمردند، احتمال می‌رود وی را مناسب‌ترین نامزد تشخیص دادند. وزیر مختار بریتانیا در تهران، که می‌دانست میرزاتقی‌خان در برابر نفوذ روسیه سد استواری خواهد بود، لابد توانست آقاسی و ناصرالدین را متقاعد سازد که وزیر نظام که از رده لشکری نبود به بالاترین رتبه نظامی ارتقا یابد. رویدادهای تابستان سال 1264 ه ق کارآیی این انتصاب نظامی جدید را ثابت کرد. شورش‌های ضد ارمنی در ماه رجب... چندی از این واقعه نگذشته قضیه بسیار حساس و بالقوه خطرناک دیگری یعنی محاکمه علنی سیدعلی محمد شیرازی معروف به باب و مدعی مهدویت در اوایلِ ماه بعد پیش آمد... تجربه‌ای دست اول برای ولی‌عهد از اختلاف جاری بین مدعیِ مهدویت و علمای مخالف به ارمغان آورد.(ص135)
 ورود باب به تبریز و محاکمه آتی او در محضر علمای شرع فرصتِ دیگری به مردم شهر برای ابراز نارضایی داد. هواداری فزاینده از این منادیِ محنت کشیده مایه نگرانی حکومت و علما بود. سیدشیرازی و پیروان بابی‌اش، از هنگام «اظهار امر» او در سال 1260 ه ق، که مقام «بابیت» امام غایب را بشارت می‌داد و این در حقیقت از هر جهت جز نام در حکم دعوی مهدویت او بود، هیچ‌گاه و هیچ کجا به اندازه تبریز توجه عمومی را جلب نکرده بودند... هدف اصلی محاکمه او نشان دادن «ماهیت بدعت‌آمیز مدعیاتش» به مردم بود. حساسیت قضیه را می‌توان از گفته یکی از مجتهدان محلی استنباط کرد که ورود باب را به تبریز به چشم خود دید، و این پس از استقبال گرمی از او در شهر ارومیه بود.(ص138)
 در میان هیئتِ قضات افرادی چون ملاباشیِ شاه‌زاده، ملامحمد تقی ممقانی، پیشوای شیخیه تبریز، جمعی از علمای دیگر و نیز پاره‌ای از مقامات دولتی و ملازمان ولی‌عهده دیده می‌شدند. مجتهدانی که به شیخیه وابستگی نداشتند دعوت دولت را نپذیرفتند ... واهمه از نتایج هرگونه همکاری در محکوم شناختن باب نیز بسیاری از علما را از معرکه دور نگه می‌داشت، برخی از مجتهدین را نیز دولت دعوت نکرد که مبادا حکم به اعدام بدعت گذار داده دردسر غیر ضروری بیافرینند. مجلس تبریز برای ناصرالدین میرزا رویدادی طرفه و هیجان‌انگیز بود زیرا این فرصت نادری بود برای مشاهده مناظره‌ای میان دو جناح: ازیک سو یک مدعی مهدویت که متهم به ارتداد بود، چهره‌ای جوان و گیرا که نوید عصر جدیدی را می‌داد و خواستار تجدید کیش بود، و از سوی دیگر پاره‌ای از گویاترین مخالفانِ باب. از همان ابتدا معلوم بود که حکومت به سبب وجهه متهم نمی‌تواند دست به اقدامات کیفری شدید بزند... در ابتدای محاکمه ولی‌عهد علناً نسبت به باب و دعوی مهدویتش دودل بود. کنج‌کاوی ناصرالدینِ جوان برای شگفتی‌های نوآمده احساس احترامی در دل او برای این پارسای فرانگر که مرجعیت علما را به مبارزه می‌طلبید برانگیخته بود.(ص139)
 باب با اذعان صریح به منشأ الهی رسالت خویش و صحه گذاشتن بر اصالت نوشته‌هایش، ملاباشی را واداشت تا موضع دفاعی به خود گرفته و متعاقباً مباحثه را به مسیر نیمه شوخی بیندازد... ناصرالدین و در همدلی با معنای ظاهری گفته ملاباشی اظهار داشت چنانچه ادعای باب درست باشد او هم از مسند قدرت خود به نفع باب استعفا خواهد داد... شاه‌زاده که ظاهراً مسحورِ صراحت و اعتماد به نفس پیام‌آور شده بود گویی لحظه‌ای زمام نفس را از دست داد. دشوار بتوان باور کرد که در آن لحظه بحرانی، هنگامی که رأی مردم به سوی باب می‌گرایید، ولی‌عهد جرئت کرده باشد بر سر موضوعی چنان حیاتی، یعنی آتیه تاج و تختش، به ویژه تاج و تختی چنین متزلزل که به زودی وارث آن می‌شد، مزاح کرده باشد.(ص140)
 ملاباشی و هم قطارانش باب را به رگ‌بار تفاسیر و تعابیر و پرس و جوهای تفتیشی و استنطاقی بستند. از صرف و نحو عربی گرفته تا سؤالات درباره متن و تفسیر احادیث، شأن نزول آیات قرآنی، نکات باریکِ الهیات و حکمت، مسائل شرعی (از جمله برخی احکام مربوط به هم‌خوابگی شنیعِ دو جنس بازان)، طب بقراطی و تأثیر امزجه اربعه بر یک دیگر (موضوع دل‌پسندِ ملاباشی)- سیلابی از پرسش‌های گوناگون بر سر پیام‌آور آزرده خاطر سرازیر شد. اقرار صادقانه باب که با این علوم آشنایی ندارد، بازجویان را جسورتر کرد... تحقیر و تمسخر علما کافی بود که دستور دولت تحقق پذیرد و مانع شود که مردمان دل در گرو سید پرجاذبه شیرازی دهند... ولی‌عهد انگار هنوز می‌پنداشت که باب واقعاً نیروی معجزه‌آسا دارد. ولی پاسخ باب به این درخواستِ بلهوسانه ساده بود: «در قوه ندارم». در عوض برای اثبات صدق مدعای خویش، شروع به نزول آیات عربی به سبک قرآن کرد، علمی که پیوسته آن را یگانه معجزه خود شمرده بود.(ص141)
 تأکید مکرر باب که از علوم عادی سررشته‌ای ندارد، مباحثه بین پیام‌آور و ارباب شرع را تشدید کرد و در این میان همدلی متزلزل ناصرالدین نیز از دست رفت... باب، در عکس‌العمل به تهمت کفر و شیادی از جانب علما، با عصبانیت برای بار نخست علناً گفت که وی به راستی همان امام زمان، مهدی موعود، است که هزاران سال مردمان چشم به راه بازگشتش بوده‌اند... در تصور کودکانه ناصرالدین میرزا، که هنوز در سودای جن و پری به سر می‌برد، پیام باب تنها در صورتی به دلش می‌نشست که وی قادر می‌بود از بوته آزمایش سحر و اعجاز موفق بیرون آید. رفتار و کردار باب هر چه قدر هم شگفت‌انگیز، باز فاقد آن نفس مسیحایی بود که بتواند هزاران تن، از جمله شخص ولی‌عهد، را مرید خویشتن سازد. باب خود را نه ساحری با یَد بیضا بلکه پیامبری می‌پنداشت که بر ادعای مهدویت خود تکیه می‌کرد، و این واقعه‌ای کم‌نظیر در تاریخ اخیرِ تشیع بود. اعلام قائمیت در محکمه تبریز حادثه تاریخی منحصر به فردی بود چون نه تنها جدایی کیش بابی را از اسلام علنی ساخت بلکه، به طور محسوس‌تر، سر آغازِ قیامی مذهبی شد که به زودی شور و غلیانی در سراسر ایران به وجود آورد. مجلسِ مجتهدین تبریز و برخورد آن‌ها با باب ممکن است ساده‌لوحانه به نظر رسد، ولی آنان آن زیرکی کافی را داشتند که ناصرالدین را از تمایل به جانب مدعی جوان‌ باز دارند، و این واقعیت امکان سازش باب را با دولت قاجار تیره‌تر کرد.(صص3-142)
 شورش بابیه بر ضد نیروی مشترک علما و دولت در خلال دو سال بعد سرانجام منجر به تیرباران باب در شعبان سال 1266 در تبریز شد... مجلس تبریز در هر حال نخستین برخورد ناصرالدین با توش و توانِ انقلابی مضمر در بطن محیط شیعه همعصرش بود.(ص143)

3. جلوس بر اورنگ شاهی
 خبر مرگ عاجل محمد شاه را اول بار، آنیچکف، کنسول روسیه در تبریز، روز نهم شوال 1264 (هشتم سپتامبر 1848) به ناصرالدین میرزا رساند.(ص145)
 تعجیل سفرای خارجی برای این که ناصرالدین هرچه زودتر به پایتخت برسد بی‌جهت نبود. ابراز «نگرانی جدی از آرامش عمومی تهران» بیش‌تر ناشی از رفتار آقاسی بود... پادشاه جدید در نخستین ملاقاتش با فرستاده انگلیسی «کاملاً نامطمئن» به نظر می‌رسید و به هیچ‌وجه حاضر نبود فوری به تهران حرکت کند مگر این که ابتدا «یک نیروی پنج‌شش هزار نفری» گرد آورد.(ص146)
 ناصرالدین در مواجهه با انبوه مشکلات- ازجمله گرفتاری ناشی از ادعای بهمن میرزا، شورش دولّو در خراسان، اوضاع آشفته سایرِ ایالات، و مقاومت آقاسی و قوای ماکویی حامی‌اش در تهران- در این جا آن قدر عقل به خرج داد که بیندیشد چنانچه بدون سپاهی بزرگ و چشم‌گیر و وفادار وارد پایتخت شود خطرات زیادی منتظرش خواهد بود... «دشواری بزرگِ» تأمین بودجه لازم برای سفر پرمخاطره شاه البته شگفت‌آور نبود. سیاست عمدی آقاسی که پول به آذربایجان نرساند... ناصرالدین که می‌دانست از تهران امید کمکی نیست، از ناچاری به کنسول‌های خارجی توسل جست.(ص147)
 میرزاجعفرخانِ فرنگ تحصیل‌کرده، مشیرالدوله اول، که آن موقع مسئول و کارگزار امور خارجه آذربایجان بود، و نیز میرزاتقی‌خان وزیر نظام به مجاهدت کنسول‌های خارجی برای تأمین وجه یاری رساندند... پول که فراهم شد وزیر نظام به سرعت نیرویی متجاوز از ده هزار نفر مرکب از هفت فوج پیاده از افواج نظام جدید، سواره ایلیاتی، و توپ‌خانه در اردوگاه باسمنج، بیرون تبریز، گرد آورد... ناصرالدین با ارتقای میرزاتقی‌خان به مقام بس رشک برانگیز امارتِ نظام، یعنی فرماندهی کل نظام جدید، مراتب سپاس خود را به او ابراز نمود... میرزاتقی‌خان امیرنظام، که سی سال از ناصرالدین بیش‌تر سن داشت، حتی در عهدقاجار که ترفیعات برق‌آسا در مدارج دولتی باب بود، پدیده شگفتی به شمار می‌رفت.(ص148)
 راز موفقیت میرزاتقی‌خان، گذشته از استعدادهای شخصی، تسلط او بر نظامِ جدید یعنی لشکر اروپایی آموزش دیده آذربایجان بود... عمل‌کرد امیرنظام نمونه بارزی بود از بهره‌گیری اصلاح‌طلبان از تشکیلات نظامی برای چیرگی بر نهادهای سیاسی.(ص149)
 علاوه بر امیرنظام، که روابط حسنه با بریتانیا داشت، وجود پاره‌ای اشخاصِ دیگر در اردوی شاهی نیز استیونس کنسول انگلستان را متقاعد کرد که ناصرالدین «قطعاً هواخواه انگلیس و انگلیسی‌هاست [و] از روس‌ها و هر چیز مربوط به آن‌ها تنفر دارد».(ص150)
 اندکی پس از ورود به تهران، میرزاتقی خان بقیه اطرافیان ناصرالدین را هم از دربار بیرون انداخت. در تکمیل استیلای خود بر شاه، به سپاهیان هشدار مؤکد داد که از هرگونه افراط کاری، ضبط مواد غذایی و یا اخذ غنیمت از غیرنظامیان در طول راه حذر جویند.(ص152)
 مجلس امرای جمهوری که اندکی پس از درگذشت شاه تشکیل شد، و خود را نماینده همه جناح‌های حکومت می‌خواند، مظهر همان اعیان و اشرافی بود که منافع‌شان به خطر افتاده بود؛ و طبعاً این مجلس حمایت ملک‌جهان، مهدعلیای جدید، را نیز جلب کرده بود. این دو تحول- یعنی تشکیل مجلس و برآمدن مهدعلیا به عنوان نماینده شاه- در خور ملاحظه بود... اعضای مجلس جمهوری، که قبلاً مهدعلیا را متقاعد کرده بودند اعلامیه‌ای مبنی بر برکناریِ آقاسی صادر کند، اکنون فرانت و دالگوروکی را نیز راضی کردند که یادداشتِ مشترکی برای آقاسی بفرستند و به او توصیه کنند همچنان در اقامتگاه تابستانی‌اش بماند و تا آمدن شاه در هیچ یک از امور دولتی دخالت نکند.(ص153)
 وزیر امورِ خارجه، مسعودخان انصاری گرمرودی، و چند تن از مقامات عالی رتبه دیگر، در درجه اول به اتکای اهالی شهر، «انجمن» مخالفی در برابر مجلس جمهور تشکیل دادند... از طرفی هنوز کسی در تهران از تحولات اردوی شاهی آگاه نبود، و از طرف دیگر با بالا گرفتن کار مجلس امرای جمهور در پایتخت، ابتکار عمل از دست مهدعلیا و وزیرمختار بریتانیا خارج شد، و این هر دو را بر آن داشت تا در صدد یافتن نامزد مورد اعتمادی برآیند که بتواند میان مجلس جمهور و مخالفان آن تعادل برقرار کند. در این میان بازگشت میرزا آقاخان نوری به پایتخت دردسر جدیدی برای مجلس امرا به وجود آورد و بلافاصله عامل مهم تازه‌ای به کش‌مکش جاری قدرت افزود.(ص155)
 طرز برخوردِ «دوستانه و محبت‌آمیز» با نوری و نحوه پذیرایی در تهران از این «عزیز کرده»ی مهدعلیا، فرانت را متقاعد ساخت که «بازگشت نوری به قدرت»، به استعانت بریتانیا، مدد کار شاه جوان برای جلب حمایت مردم خواهد شد.(ص156)
 امیرنظامِ تازه منتصب، در نخستین نمایش واقعی قدرتش، به مراجعت بدون اجازه نوری از تبعید به پایتخت ایراد گرفت، و به شاه توصیه کرد فرمان دهد وی به کاشان بازگردد... تقاضای میرزاآقا خان نوری برای کسب تحت‌الحمایگی از دولت بریتانیا بی‌شک از فرصت طلبی مألوف او ناشی شده بود ولی در مواجهه با ضدیت امیرنظام، رندانه مزیت مصونیت سیاسی را دریافته بود.(ص157)
 ارتقای امیرنظام به مقام صدارت رجال سیاسی تهران را تکان داد. اختیارات او حتی از اختیارات فراگیر آقاسی- که تازه از یوغ آن رسته بودند- نیز بیش‌تر بود. واگذاری «تمام امور» مملکت، دیوانی و لشکری، به امیرنظام، نشانگر «اعتماد و وثوق» دربست شاه جوان به این وزیر نظام دون پایه دستگاهِ حکومت تبریز بود.(ص160)
 منصب امیرکبیر در زمان قاجاریه جرح و تعدیلی بود از یک رتبه نظامی عهدِ صفوی و ماقبل صفوی.(ص162)
 میرزاتقی‌خان در سفر 1245 ه ق خود همراه خسرو میرزا به سن‌پترزبورگ و سپس همراه ناصرالدین در سال 1254 ه ق به ایروان پاره‌ای آرا درباره لزوم اصلاحات در ذهن پرورد که در طول چهار سال اقامتش در ولایتی دور افتاده در شرق آناتولیِ عثمانی بیش از پیش تقویت شد.(ص163)
 دقیقاً همین تقارن قدرت و اصلاحات، در سایه توجه و التفات پادشاه قاجار، بود که دوره کوتاه ولی مهمی از تغییر و تحول را بشارت می‌داد. مجلس نوپای امرای جمهور نخستین قربانی این تقارن بود. امیرکبیر، پس از ورود به پایتخت، فوراً صدرالممالک اردبیلی، رئیس‌مجلس، را به قم تبعید کرد... بر اثر اقدام بی‌درنگ امیرکبیر دیگر کسی در ده سال آینده، از «مشورت‌خانه» چیزی نشنید.(ص164)
 سیاستِ واقع‌گرایانه آقاسی برای ایجاد تعادل در برابر فشار مضاعف روس و انگلیس همانا دوستی با فرانسه بود، ولی رفتار صدراعظم کنونی ترک آشکار این خط مشی به شمار می‌رفت. می‌توان برخورد ضدفرانسوی امیرکبیر را حمل بر این هم کرد که وی شایق بود به قدرت‌های همسایه، به ویژه به بریتانیا، نشان دهد که وی برتریِ تخطی ناپذیر آنان را در حوزه امور خارجی ایران به رسمیت می‌شناسد. قطع رابطه نهایی با فرانسه در 1850 میلادی (1266 ه ق) یکی از خبط‌های مسلم امیرکبیر در زمینه سیاست خارجی بود، و این خطا بدون آن‌که او بخواهد باعث افزایش رقابت روس و انگلیس در ایران شد.(ص165)
 امیرکبیر با اطمینان دادن به فرانت که گرایش شاه به جانب بریتانیاست همکاری وی را به دست آورد... فرانت که آشکارا تحت تأثیر «تمایلات» صدراعظم برای «موفقیت هرچه بیش‌تر» و «شهامت در اجرای برنامه‌هایش» قرار گرفته بود، علتی نمی‌دید حمایتش را از حکومت جدید دریغ بدارد... نوری، برخلاف رقبای دیگر، و با وجود همه شکست‌های اولیه‌اش، بیدی نبود که از این بادها بلرزد، و امیرکبیر سرانجام، قطعاً در نتیجه اصرار کلنل فرانت، او را در منصب قبلی‌اش، یعنی وزارت لشکر، ابقا کرد.(ص166)
 تنش روزافزون میان امیرکبیر و مهدعلیا نه فقط ذهن شاه را مشوش می‌داشت بلکه آرامش عاطفی‌اش را نیز برهم می‌زد... به همین دلیل برای آشتی دادن دیوان و حرم، که هر دو برای آسایش پادشاهی‌اش حیاتی بود، شاه در ربیع‌الاول 1265، حدود چهار ماه پس از جلوس به تخت، فرمان داد ملک‌زاده (بعدها عزت‌الدوله) سیزده ساله، تنها خواهر تنی‌اش، به ازدواج امیرکبیر پنجاه و چند ساله درآید.(ص167)
 تاج و تخت و بقای قاجاریه را از آغاز دو خطر تهدید می‌کرد. نهضت باب، در عنادِ آشکار با نظام مذهبی شیعه و، مآلاً، با سازمان غیرمذهبی مملکت، رفته رفته تا اوانِ سلطنت ناصرالدین شاه به صورت جریانی انقلابی درآمده بود که درعرض دو سالِ بعدی در قیام‌هایی پیاپی در مازندران، فارس و زنجان فوران یافت... همین ناآرامی‌ها و مبارزه با سالار و با نهضت بابیه در همین زمان، بود که منابع مالی و نظامی حکومت قاجار را به خود مشغول داشت.(ص171)
 عزم جزم امیرکبیر در ممانعت از بازگشت بهمن میرزا روس‌ها را به شدت خشمگین ساخته بود... دالگوروکی برای اجرای نیت خویش سراغ همان افرادی رفت که تکیه‌گاه اصلیِ قدرت امیرکبیر بودند: یعنی نظام جدید آذربایجان. در میان این قشون هنوز وفاداری به بهمن میرزا و عدم رضایت از امیرکبیر بدان اندازه بود که بتوان آن را تحریک به طغیان کرد... سربازان شورشی، این بار کاملاً مسلح، به اقامتگاه صدراعظم در درون ارگ بازگشتند، و خواستار برکناری او شدند و تهدید کردند اگر درخواست‌های آن‌ها برآورده نشود به تلافی صدراعظم را خواهند کشت.(صص3-172)
 در عوض، پیش‌نهاد وزیر مختارِ بریتانیا را پذیرفت و دست به تدبیری عاقلانه زد، و امیرکبیر را موقتاً از ارگ دولتی بیرون فرستاد... دالگوروکی می‌توانست پیروزی خود را جشن بگیرد، ولیکن حقیقت این بود که فرانت با موفقیت پا پیش‌نهاده، موقعیت بریتانیا را تحکیم بخشیده و آقاخان نوری هم در این میان بهره کامل از وضعیت برده بود... امیرکبیر در شهر در خانه نوری سکونت گزید... خانه نوری، که از مصونیت بریتانیا برخوردار بود، اکنون «محل تجمع طرف‌داران حکومت» شد... سه روز بعد، تمامی شهر امیرکبیر را به کاخ شاه مشایعت کرد.(صص5-174)
 شورش تهران آزمایش مهمی بود از اقتدار ناصرالدین و دل‌بستگی‌اش به امیرکبیر، با این حال، شورش سربازان نمایش آشکار آسیب‌پذیری حکومت ایران در برابر دسیسه‌های بی‌پایان بیگانه بود.(ص176)
 نوری که حالا عملاً به نیابت صدارتِ عظما رسید، عنوان بسیار وزین اعتمادالدوله را که معمولاً خاص صدراعظم‌ها بود گرفت... فرانت ضمناً در گفت و گو با امیرکبیر «ضرورت تقسیم کار و غصب نکردن تمامی قدرت اجرایی را متذکر شده» و به دفاع از مزایای همکاری با نوری، دست پروده محبوبش، پرداخته بود... بیشتر صفحات خراسان در سال 1265 ه ق در دست حسن‌خان سالار طاغی و متحدانش بود. سالار خودش از قرار معلوم ادعای تاج و تخت نداشت ولی شاید از داعیه بهمن میرزا حمایت می‌کرد.(ص177)
 امیرکبیر در ضدیت با دخالت بیگانه در خراسان همچنان استوار ماند تا این که رفته رفته توانست تا سال 1266 ه ق شورش سالار را به یک نهضت مقاومت مستأصل تنزل دهد.(ص179)
 شیل با همان لحن دو پهلو امیرکبیر را «مردی با استعداد» می‌خواند و می‌گوید مال دوستی و «شهوت مادی» ندارد، «مصلحت مملکت» را می‌خواهد، و اگر مجال یابد «دست به اصلاحات می‌زند» ولی با این همه مردی «تند مزاج» و «مشحون به غرض»، سوءظن‌ و لجاجت است. شیل با رنجش قلبی اضافه می‌کند، با آن‌که «مخالف روس‌ها»ست، «به ندرت طرف انگلیس را می‌گیرد» و روی هم رفته درصدد است «از نفوذ سفارت‌خانه‌ها بکاهد».(صص180-179)

4. شاه و اتابک
 ناصرالدین شاه در روز دوشنبه شانزدهم محرم 1268 (یازدهم نوامبر 1851) امیرکبیر را از صدارت معزول کرد. ولی وی کماکان در مقام امارت نظام یعنی ریاست کل قشون باقی ماند... دو ماه بعد، در روز جمعه هفدهم ربیع‌الاول 1268 (دهم ژانویه 1852)، امیرکبیر به فرمان ناصرالدین شاه در حمام باغ شاه فین در نزدیکی کاشان، تبعیدگاه واپسین روزهای عمرش، کشته شد... مرگ امیرکبیر در ضمیر همگانی ایرانیان آن لحظه آشنایی است که انسان فانی پا به بت‌خانه شهیدان قهرمان می‌گذارد.(ص183)
 ستایش قهرمان‌پرورانه از امیرکبیر نیز بر پاره‌ای نقایص مشهود در شخصیت وی سرپوش نهاد و علل واقعی اختلافاتش با شاه را به ابهام بیش‌تری کشاند... در آغاز کار شاه همانند شاگردی پرشور با اشتیاق تن به آموختن رموز پیچیده حکومت می‌داد. ولی رفته رفته که حالت اعتماد به نفس بیش‌تری پیدا کرد، این ترتیب به نظرش شاق آمد و حیطه آنچه وی آن را «حقوق سلطنت» می‌دانست در دیده‌اش بسی محدودتر از آن آمد که بی‌چون و چرا آن را بپذیرد... لحن کلام امیر در مکاتبات خصوصی با شاه گاه به آمیزه‌ای از تبختر و توبیخ پدرانه مبدل می‌گردید.(ص184)
 حضور چشم‌گیر شاه برای مشروعیت یافتن برنامه اصلاحات امیرکبیر ضرورت داشت و اقدامات حاد صدراعظم را بر ضدِ مخالفانش، ولو به نحوی نمادین، همواره تأیید و یاوری می‌کرد. او سلطنت نیرومند را برای توفیق صدارت خود حیاتی می‌دانست.(ص186)
 صدراعظم شایق بود شاه را در امور دولت شرکت دهد، ولی رفته رفته کار به جایی رسید که به جای راه‌نمایی کردن شاه از او دستور می‌گرفت و مدام می‌بایست که رفتار و کردار خود را توجیه کند... با این همه هنوز هم اکثراً امیرکبیر بود که مسیر امور دولت و خط مشی سلطنت را معین می‌کرد.(ص187)
 صدراعظم علاوه بر تعیین خط مشی، اکثر انتصابات، صدور دستورات، اعزام افراد به مأموریت‌ها، تخصیص بودجه، و گفت‌وگو با نمایندگان خارجی را هم خود انجام می‌داد... شاه آشکارا فاقد کاردانی لازم بود و پرسش‌های صدراعظم را سریعاً پاسخ نمی‌داد و این مایه نگرانی امیرکبیر در مناسبات رسمی‌اش با ناصرالدین بود. مقدار بسیار زیادی از مکاتبات دولتی را برای شاه می‌فرستاد و مرتب از او می‌خواست در فرصتی کوتاه آن‌ها را تأیید و گواهی کند.(ص188)
 صدراعظم، علاوه بر گزارش‌های روزمره، درباره مسائل داخلی هم‌گاه با شاه درمی‌افتاد، به خصوص در مورد واگذاری مقامات دولتی به قوم و خویش‌های مورد التفات که هنری جز پیوند سلطنتی نداشتند. تجدید نظر در انتصابات دولتی یکی از اصلاحات اصلی مورد نظر امیرکبیر بود، و می‌توان حدس زد که سیاستش در این زمینه چگونه با خواست‌های دربار و اشراف برخورد پیدا می‌کرد.(ص190)
 تجدید نظر امیرکبیر در هزینه‌های دولتی، از جمله کسر یا حتی حذف مستمری‌ها، نارضایی بی‌سابقه‌ای در محافل درباری برانگیخت. حمایت مادر شاه بسیار حیاتی می‌نمود چون هم در رأس حرم‌سرا قرار داشت و هم در میان اشراف قاجار صاحب نفوذ فراوان بود... بنای عمارات جدید و نوسازی بیوتات سلطنتی- دو فقره از دل مشغولی‌های تمام عمرِ ناصرالدین- تنها جنبه‌های زندگی شاه نبود که مشمول برنامه‌های صرفه‌جوییِ امیرکبیر شد. حتی درباره هزینه سکه‌های اشرفی که از قدیم‌الایام نشانه حاکمیتِ دولت ایران بود، و در سلام سالانه نوروز از طرف شاه به حاضران عیدی داده می‌شد، حالا تردید پیش آمده بود.(ص191)
 مخارج شخصی شاه هم دست خوش صرفه‌جویی‌های جدید شده بود. از شاه خواسته شد از هزینه‌های ضیافت و تفریح خویش بکاهد... حتی پیشکش‌های شخصی که در جشن‌های دربار به شاه تقدیم شده بود نیز از رسیدگی دقیق صدراعظم معاف نبود.(ص193)
 در این مبادلات کتبی تقریباً هرگز بحث و گفت‌وگوی برنامه سیاسیِ از پیش اندیشیده و یا اصلاحات دیگری در میان نیامده است. برنامه امیرکبیر (تا آن‌جا که شامل حال ناصرالدین می‌شد) ایجاد دولتی متمرکز، ثروتمند و لایق با قشونی نیرومند، دستگاه دیوانی گسترده، و سیاست خارجی مستقل بود. لاجرم هر نوع خودمختاری نیروهای حاشیه‌ای و نیز هر نوع مخالفت سیاسی داخلی را تاب نمی‌آورد. این اهداف مبنای کار برای بهبود محاکم قضایی و تقلیل نفوذ فقها در امور عدلیه؛ تأسیسِ دارالفنون، نخستین مؤسسه نوین آموزشی در ایران (که ابتدا به صورت مدرسه نظامی آغاز به کار کرد)؛ پیشرفت زراعت، صنعت و برنامه‌های ساختمانی؛ و اتخاذ رویه‌ای برای خدمت سربازی (بنیچه) بود. قسمت اعظم این برنامه‌ها، به هر حال، دور از دسترس شاه و فارغ‌ از دخالت و ابتکار او بود.(ص194)
 در مورد دیگری ناخشنودی امیرکبیر از بدگویی شاه در پشت سرش روشن‌تر دیده می‌شود. به طعنه می‌نویسد: «امروز قدری حرف‌ها شنیدم، یعنی از مراحم قبله عالم روحنا فدا در حق خود، که همه باعث افسردگی غلام شد.»... مبادله عواطف قلبی متقابل که بخشی از زندگی روزانه هر دو تن بود از این تنش تا حدی می‌کاست.(ص195)
 میزان صمیمت و نزدیکی شاه و امیرکبیر را از مشروح برنامه روزانه‌شان نیز می‌توان تشخیص داد.(ص196)
 امیرکبیر سعی کرد ناصرالدین را از سفارش دادن ترجمه تاریخ ایران نوشته جان مالکم انگلیسی باز بدارد. صدراعظم ظاهراً هشدار داده بود که «خواندن آن کتاب برای ایرانیان سمِ مهلک است»... صدراعظم ترجیح می‌داد شاه جوان حماسه ملی ایران، شاهنامه فردوسی، و تاریخ فرمان‌روایان قدرتمندی مانند شاه اسماعیل اول و نادرشاه را بخواند، که هر دو به سنگ‌دلی و فتوحات نظامی اشتهار داشتند.(صص8-197)
 تصویرِ امیرکبیر در مقام اصلاح‌طلبی دوراندیش و صدیق که با شور و شوق می‌کوشید از ماده خام شاه نوجوانِ بی‌تجربه، دم‌دمی و گاه لج‌باز فرمان‌روایی مسئول و مؤثر بسازد، حتماً تا اندازه زیادی درست است... ولی نیت صدراعظم در ایجاد دولتی فراگیر و نیرومند هر چه بود، بینشی این چنین امکان آن را داشت که به قدرت سلطنت مطلقه بیش از پیش بیفزاید و قطعاً تمامی قید و بندهای پادشاهی سنتی را هم برباد دهد.(ص198)
 ناصرالدین شاه، با وجود اتکایش به امیرکبیر، کم‌کم به جست و‌جوی مجراهای دیگری پرداخت تا از طریق آن‌ها استقلال خود را ابراز دارد. شاه جوان چهره سیاست‌مداری فعال را به خود گرفت که همه عوارض و آثار قدرت را داشت.(ص199)
 ترغیب‌های صدراعظم خواهی نخواهی تمایل شاه را به درگیری هر چه بیش‌تر در امور به حدی برانگیخت که حتی برای خود امیرکبیر نیز قابل پیش‌بینی نبود. در مکتوبی که احتمالاً در اواخر دوران زمام‌داری امیرکبیر نگاشته شده است، وی به وضوح از مداخله روزافزون شاه در کارها اظهار رنجش می‌کند.(ص200)
 ناصرالدین شاه و دستگاه حکومت قاجار در نیمه سال 1267 ه ق خود را به مراتب ایمن‌تر از سال 1264 ه ق، یعنی آغاز متزلزل سلطنت شاه جدید، می‌دید. در سایه پایداری و پشتکار امیرکبیر، مهم‌ترین خطرات تهدید کننده تاج و تخت مرتفع شده بود. قیام سالار، آخرین ستیزه درونی ایل قاجار، با شکست مواجه شد و داعیه پادشاهیِ تیره دولّو به شدت کاهش یافت. شورش‌های بابیه نیز به قهر سرکوب گشت و بسیاری از سران جنبش، از جمله خود سیدعلی محمد باب، دست‌گیر و منهدم شدند. طغیان نهایی بابیان هنگامی پیش آمد که بقیه‌السیف یک جناح رزمنده این جنبش از هم پاشیده دوباره گرد آمد و در شوال 1268 قصد جان ناصرالدین را کرد که کارگر نیفتاد. علایم فرسایش رزمی بابی‌ها در واقع در پایان مقاومت خونین زنجان در ربیع‌الاولِ 1267 کاملاً نمایان بود.(ص202)
 اشتهای امیرکبیر برای قبضه کردن قشون و دستگاه دولت، و در عین حال اِعمال نظارتِ تقریباً دربست بر شخص شاه، جبهه واحدی را بر ضد او برانگیخت که در صدد برآمد وی را از صدارت بردارد و، در صورت لزوم، نابودش سازد. سه شخصیت اصلی مسئول سقوط صدراعظم در حقیقت نماینده ناراضی‌ترین گروه‌های اشراف و دیوانی قاجاریه بودند... دو سیاست امیرکبیر، یکی کاهش مزایا و، از آن غیر قابل قبول‌تر، دور نگه داشتن شاه از خویشان و بستگانش، مورد ضدیت اشراف قاجاریه بود. مهدعلیا رهبری اینان را عهده‌دار بود. فراش‌باشی دربار، حاجی علی‌خان حاجب‌الدوله (بعداً اعتمادالسلطنه اول) و میرزا آقاخان نوری، نایب صدر اعظم و دست‌یار امیرکبیر در حکومت، نیز به عداوت و اعتراض‌های مهدعلیا پیوستند... کش‌مکش بین شاه و مادرش تا اندازه‌ای ناشی از شایعات حاکی از روابط آزاد جنسی مهدعلیا بود، و ظاهراً همین شایعه‌ها بود که پیش از این منجر به جدایی و طلاقش از محمدشاه شده بود. سلطه رخنه‌ناپذیرِ امیرکبیر بر شاه هم دلیل دیگری برای ضدیت فراهم می‌آورد.(ص203)
 مهدعلیا، در تنگنای تهمت و رسوایی، بقای سیاسی خود را در این کشاکش بی‌امان قدرت در آن دید که به مقابله برخیزد حتی اگر این رویارویی به بهای مرگ دامادش تمام شود.(ص206)
 حلقه گسترنده مخالفان صدراعظم نشانگر انزوای روزافزون او بود. برخورد دقیق و سخت‌گیر امیرکبیر، به ویژه با دون‌پایگان، صدارتش را نوعی حکومت وحشت، مجهز به مأموران خفیه‌نویس، اعدام در ملأعام و سانسور شدید جلوه می‌داد. روابط صادقانه و سازش ناپذیر او با فرستادگان خارجی نیز یار و یاوری در اردوی روس و یا انگلیس برایش به دست نمی‌آورد... امیرکبیر بیش از هر صدراعظم دیگری، در سنت نظام ایرانی- اسلامی، خطوط جبهه پیکارش را بی‌محابا بلادفاع گذاشت. اتکای مطلقش به شخص شاه که رو به کاهش گذاشته بود، او را بیش از پیش در معرض دسیسه و تبانی دربار قرار داد... از طرفی، از ناصرالدین انتظار می‌رفت در امور دولت شرکت جوید و در انظار عمومی خود را پادشاهی مسئول و مقتدر قلمداد کند و، از طرف دیگر، می‌بایستی مطیع خط مشیِ تعیین شده توسط صدراعظم خود باشد. این دوگانگی در ایفای وظیفه، به ویژه در سفری به اصفهان در تابستان 1267 ه ق، علایم آشکاری از فرسایش بروز داد و در این‌جا بود که واهمه بیمارگونه شاه برای حراست تاج و تختش با تکاپوی امیرکبیر برای حفظ تسلط خویش بر حکومت آشکارا برخورد پیدا کرد.(صص8-207)
 در راه بازگشت به پایتخت در ذیقعده 1267، نقار بین شاه و صدراعظم علنی شد. هنگامی که موکب همایونی به قم رسید، شاه خود عباس میرزا را اسماً والی قم کرد، انتصابی که در واقع حکم تبعید داشت. صدراعظم، که غافل‌گیر شده بود، فوراً در مقابل فرمان شاه ایستاد و به عباس و مادرش دستور داد بی‌درنگ و پیش‌تر از اردوی شاهی به تهران حرکت کنند. ناصرالدین از این عمل صدراعظم به خشم آمد و امر به بازگشت آن دو داد و بر انتصاب عباس میرزا پا فشرد. به قول لسان‌الملک سپهر: «این اولین فرزین‌بندی بود که در رقعه آجال میرزا تقی ‌خان از شاه رخ نمود.»(ص209)
 چند دهه بعد، مورخِ قاجار محمدحسن‌خان اعتماد السلطنه در شرح واقعه اصفهان نوشت که امیرکبیر می‌خواست عباس میرزا نامزد ولی‌عهدی گردد. این روایت، چه درست و چه نادرست، نشانگر هول و هراسی است که ذهن مشوب شاه را آزار می‌داد.(ص211)
 ماجرای عباس میرزا ضربه شدیدی بر پیکر امیرکبیر بود. در بازگشت به تهران متوجه شد که نفوذش بر شاه به میزان زیادی تقلیل یافته است... چشم‌انداز اعطای تحت‌الحمایگی کامل از طرف بریتانیا به برادر کوچکش ذهن ناصرالدین را تسخیر کرده بود. می‌ترسید که امیرکبیر به کمک انگلیسی‌ها در صدد برآید برادر صغیرِ ناتنی‌اش را به جای او بنشاند و بعد خود در مقام نایب‌السلطنه قدرت را به دست گیرد... شاه از میزان محبوبیت صدراعظم در میان سپاهیان پایتخت مطمئن نبود، به همین سبب تصمیم گرفت امیرکبیر را در سمت امارت کل قشون باقی نگه‌دارد. ولی آن طور که از قراین برمی‌آید، حتی در روزهای پیش از انفصال، وی عملاً از فرماندهی محروم شده بود.(ص212)
 وعده‌های آتشین شاه به نظر امیرکبیر چندان صمیمانه می‌رسید که درخواست شرف‌یابی کرد... ولیکن شاه که دقیقاً از همین حس حرمت و سپاس و نیز از حضور رعب‌انگیز امیرکبیر اجتناب می‌کرد درخواست او را نپذیرفت.(صص4-213)
 انتصاب میرزا آقاخانِ نوری، اعتمادالدوله، در روز جمعه بیست و دوم محرم به وزارت با عنوان صدراعظم به نقار طرفین افزود. امیرکبیر دل آزرده از حکم عزلش که حال دیگر محتوم بود مرتکب این خبط بزرگ شد که از شرکت در مراسم سلام همان روز در حضور ملوکانه سر باز زد و بدین ترتیب به وخیم‌ترین سوءظن شاه اعتبار بخشید.(ص216)
 می‌توان چنین حدس زد که ناصرالدین با روی کار آوردن نوری می‌خواست شکاف فراخی که میان مادر مُصّر و صدراعظم فداکارش پیدا شده بود پربکند. و چه بسا شاه به این فکر هم بود که پیوند محکم نوری با انگلیسی‌ها موجبِ پشتیبانی آن‌ها از سلطنتش خواهد شد، و هرگونه نقشه احتمالی برای جانشینی عباس میرزا عملاً از بین خواهد رفت. مسلماً این تحویل و تحول به نفع شیل بود... از امیرکبیر نیز خواسته شد التزام‌نامه مشابهی، منتها حاوی مفادی بسیار شدیدتر، بنویسد. غرض از گرفتن این التزام‌نامه، به ویژه با توجه به رفتار گذشته امیرکبیر، آن بود که او را ملزم به اطاعت بیش‌تر از خواست‌های شاه کنند، اگرچه در حقیقت این تمهیدی بود برای اخذ نوعی اعتراف به تقصیرات، یا به اصطلاح «تقصیرنامه».(ص217)
 تقسیم سه‌گانه امور حکومت در واقع اولین کوشش ناصرالدین برای نوسازی دستگاهِ دولت بود که در آینده بارها تکرار شد. قرار بود امور کشوری در دست نوری باشد (و میرزا یوسف مستوفی الممالک، رئیس کل دفتر استیفا، تا حدی خودمختاری یابد)، امور خارجه- تحت نظارت مستقیم شاه- به وزیر جدید خارجه سپرده شود، و قشون زیر نظر امیرکبیر قرار گیرد.(ص218)
 دوری نوری از تماس سهل و ساده با نمایندگان خارجی در حقیقت به منزله محروم شدن وزیر مختار بریتانیا از دخالت بی‌جا در امور داخلی ایران بود... مشاهده کاهش سریع اقتدارش در سپاه و انتصاب آنی طرف‌داران نوری، غالباً از طریقِ رشوه و تبعیض، امیرکبیر را بر آن داشت که تقریباً بی‌درنگ با شدت تمام نزد شاه شکوه بَرد... آخرین گفت و شنود ناصرالدین و امیرکبیر، پس از مکاتباتی چند، و پس از آن که انتصاب نوری صورت واقع گرفت، به وقوع پیوست.(ص219)
 با برکناری امیرکبیر از منصب لشکری‌اش نیروی بزرگی، مشتمل بر 000/100 قوای نظام و 000/36 قوای چریک، که وسیله امیرکبیر تجدید سازمان یافته بود زیر فرمان نوری و طرف‌دارانش می‌رفت... شایعات مربوط به در خطربودن جان امیرکبیر در محافل درباری وی را بدان حد نگران ساخت که از فرط استیصال در حدود بیست و سوم محرم (هجدهم نوامبر) پیامی برای شیل فرستاد و ابراز «امیدواری صمیمانه» کرد که وزیر مختار بریتانیا اختلافات گذشته‌شانِ را از یاده برده «به او اجازه دهد چنانچه احساس خطر از ناحیه شاه کند در سفارت پناه جوید».(ص220)
 نوری که بر سر «دو راهی» قرار گرفته بود، برای حل مشکل خود به سفارت انگلیس متوسل شد و بی‌زحمت چندان شیل را متقاعد ساخت که صلاح در آن است که امیرکبیر در پایتخت نماند.(ص221)
 به درخواست نوری و موافقت شاه، شیل حاضر به میانجیگری شد. بدین ترتیب انتصاب امیرکبیر به حکومت کاشان- که گاهی آن مسند به دولتیان بلندپایه و رجال مغضوب واگذار می‌شد- توسط وزیر مختار بریتانیا تضمین شد... تضمین ایمنی نخست‌وزیران معزول- معمولاً با مساعی مشترک سفرای دول اروپایی- پدیده تازه‌ای در ایرانِ عهد قاجاریه نبود... تقاضای امیرکبیر برای حمایت از بریتانیا طنزی حزن‌انگیز را القا می‌کرد، نه فقط بدان جهت که وی در گذشته دائماً بر ضد سوءاستفاده سفارت‌خانه‌ها از امتیازاتی نظیر اعطای پناهندگیِ سیاسی جنگیده بود بلکه بدین لحاظ که خود رسم بست نشینی را هم از بین برده بود اماکن سنتی برای تحصن- مزارهای مذهبی، دروازه قصرها و اصطبل‌های پادشاهی، و خانه‌های مجتهدین – بارها به دستور خود او مورد تجاوز قرار گرفته بود. بنابراین حال که می‌خواست از بلهوسی شاه بگریزد، سفارت‌خانه‌های خارجی یگانه پناهگاهی بود که در اختیار داشت.(ص222)
 بامداد روز بیست و پنجم محرم، جوزف دیکسون، طبیب سفارت انگلیس، نزد امیرکبیر فرستاده شد «تا ترتیبات توافق شده را به اطلاعش برساند»، بدین معنی که در مقابل پذیرفتن حکومت کاشان، بریتانیا امنیت او و خانواده‌اش را تضمین می‌کند... همان روز در ظرف فقط نیم ساعت وضع به کلی تغییر کرد. دالگوروکی به محض آن که شنید امیرکبیر در شرف پذیرش حمایت بریتانیاست، به تمامی هفت نفر کارکنان سفارت‌خانه روس در تهران دستور داد «همه ملبس به اونیفورم» همراه با مستحفظان قزاق به سرای امیرکبیر بروند و متقابلاً به او پیش‌نهاد تحت‌الحمایگی کامل و بلاشرط و «حمایت امپراتور» بکنند.(ص223)
 رنجش عمیق شیل از تغییر رأی امیرکبیر و تلاش آشکارش در بهره‌برداری از اقدام روسیه بسیار عیان بود.(ص224)
 صرف‌نظر از این که منقلب شدن حال شاه ناشی از خشم واقعی بود و یا مصلحتی، وی عملِ دالگوروکی را نمودار هتک حرمت سلطنتی انگاشت.(ص225)
 روز بیست و پنجم محرم، سه ساعت از شب گذشته قراولان سلطنتی امیرکبیر را بازداشت کردند و از خانه‌اش بیرون بردند. نوسان امیرکبیر میان دو سفارت بی‌تردید اشتباه بزرگی بود... وی به این موضوع پی نبرد که با رد شرایط پیش‌نهادی شیل و قبول حمایت روسیه، نه تنها وزیر مختار بریتانیا را به عداوت وامی‌دارد بلکه، از آن بدتر و سهمناک‌تر، علناً در انظار از فرمان شاه هم سرپیچی می‌کند... روز بعد، بیست و ششم محرم، امیرکبیر از تمامی مناصب، القاب و مزایایش خلع شد.(ص226)
 چند روز بعد منصب امیرنظامی نیز به کلی منسوخ شد. قرار شد امور لشکر را آجودان باشی به نوری گزارش کند، و وی به نوبه خود به استحضار شاه برساند... غروب روز بیست و ششم محرم شخصی که شیل او را «مستخدمِ بسیار مورد اعتماد» امیرکبیر می‌نامد، به دیدن وزیر مختار رفت. ملاقات کننده سند عجیبی ظاهراً به خط صدراعظم معزول و حال در بند همراه داشت که در آن «هرگونه حق یا درخواست برای کسب حمایت از سفارت انگلستان، یا هر کنسولگری انگلیسی، را از خود سلب می‌کرد»... سند مشابهی هم نزد دالگوروکی برده شد، ولی فرستاده روس از امضای آن سرباز زد.(ص227)
 شیل در بیست و ششم نوامبر 1851 (یکم صفر 1268) گزارش کرد که در نتیجه خودداری دالگوروکی از چشم‌پوشی از اعطای تحت‌الحمایگی به امیرکبیر «برای شاه چاره‌ای جز بازداشت و حبس کردن امیرکبیر نماند».(ص228)
 درخواست دالگوروکی از سن‌پترزبورگ برای کسبِ اجازه اعطای مصونیت سیاسی به امیرکبیر وضع را وخیم‌تر ساخت و برای شاه شکی باقی نماند که اگر امیرکبیر را به حال خود گذارد وی به سفارت روسیه می‌گریزد.(ص229)
 تبعید امیرکبیر فقط چهل روز طول کشید... برای ممانعت از گریز آنان به سفارت‌خانه روس، اقدامات امنیتی شدیدی به عمل آمد، ولی به مستحفظین اخطار شد «همه اوقات با ادب و احترام حرکت کنند»... امیرکبیر حق نداشت با احدی مکاتبه کند مگر با صدراعظم جدید، آن هم فقط در موارد اضطراری.(ص231)
 دولت نوری، که هنوز یک ماه از عمرش نگذشته بود، رسوایی به بار آورده بود... امکان بازگشت امیرکبیر به قدرت چنان محتمل می‌نمود که شیل آن‌ را به لندن گزارش کرد. ولی برآورد خود شاه ظاهراً به بدی برآورد وزیر مختار بریتانیا نبود.(ص232)
 نوری که به قدرت رسید، ائتلاف ضد امیرکبیر تقریباً از هم پاشید. صدراعظمِ جدید ظاهراً چنان سرگرم قبضه کردن تمام مقامات دولتی برای خود و نزدیکانش بود که فرصتی برای جاه‌طلبی‌های ارضا نشده مهدعلیا نماند.(ص232)
 اظهارات پرلاف و گزاف دالگوروکی که به زودی به صدراعظم پیشین تحت‌الحمایگی اعطا می‌کند و آزادی او را به دست می‌آورد، خطر بخشودگی او را در ذهن مسموم شاه، و ذهن نوری و دیگر توطئه‌گران، بزرگ‌تر کرد.(ص233)
 این درست است که اعمال وزیر مختار روسیه امکان زنده ماندن امیرکبیر را بسی تیره‌تر ساخت. ولی از اشتباهات دالگوروکی در آن موقعیت حساس سیاسی و نیز از توطئه‌چینی‌های درباریان که بگذریم، تصمیم شاه برای از بین بردن اتابکش ریشه در لایه‌های ژرف‌تری داشت.(ص234)
 حکم قتل امیرکبیر بالاخره وقتی صادر شد که شاه از بابت آینده تاج و تختش سر تا پا غرق هول و هراس بود... از وقتی که سایه شوم تحت‌الحمایگی خارجی بر سرِ صدراعظم معزول افکنده شد، امیرکبیر دیگر آن چهره پدرانه آرامش‌بخش نبود بلکه به زعم ناصرالدین تهدیدی برای تاج و تختش به شمار می‌آمد.(ص236)
 در این مدت دو بار حکم مرگ امیرکبیر را صادر و سپس باطل کرده بود، اما در بیستم ربیع‌الاول سال 1268 دیگر آماده اقدام بود... این فرمان با سرعت تمام به اجرا گذاشته شد زیرا مخالفان امیرکبیر در دربار می‌ترسیدند شاه بار دیگر تغییر رأی دهد.(ص237)
 نامه خودِ مالمزبری- به عنوان شیل ولی در حقیقت خطاب به شاه از طریق وزیر امورِ خارجه ایران- شاید یکی از شدیداللحن‌ترین نامه‌هایی بود که در تاریخ روابطِ ایران و انگلیس به قلم آمد و گناه را مستقیماً به گردن شاه نهاد... و به شیل دستور می‌دهد «به دولت ایران اعلامی صریح خواهید داد که هرگاه پس از این قتل بی‌ترحمانه مرحوم امیر، گناهان دیگر از این قبیل صدور یابد بر دولت انگلیس لازم خواهد شد که به دقت بپرسند که آیا شایسته فخر تاج انگلیس، و لایق حقوق مملکتِ آدمی‌منش انگلستان است که وزیر مختار انگلیس مقیم مملکتی باشد که در آن‌جا مشاهده کند ارتکاب اموری را که آن قدر مصادم انسانیت باشد». از لحن نامه نمی‌توان فهمید که آیا وزیر خارجه جدید بریتانیا از میزان درگیری شیل در اموری «آن‌قدر مصادم انسانیت» باخبر بود یا نه.(صص9-238)
 خود تزار، در گفت و‌گویی با سِر همیلتون سیمور، سفیرِ بریتانیا در سن پترزبورگ، از اعدام امیرکبیر سخن به میان آورد و به سیمور اطمینان داد که مراتب «خشم و وحشت» خود را از «قتل وزیر فقید شاه» به فرستاده ایران در دربارش ابراز کرده است... تزار روسیه سپس سخن موهنی درباره اخلاق ایرانیان چاشنیِ اعتراض خود کرده به فرانسه می‌گوید: «ایرانی‌ها چنان مردمی‌اند که نه قانون دارند نه ایمان.»... هیاهویی را که قتل وزیر در مطبوعات اروپایی برانگیخت نه شاه پیش‌بینی کرده بود نه نوری.(ص239)
 اما در داخل کشور کشتن امیرکبیر به کلی حاشا شد. روزنامه وقایع‌اتفاقیه بیست و سوم ربیع‌الاول سال 1268، سه روز پس از قتل امیرکبیر، به خوانندگان اطلاع داد که میرزا تقی‌خان «احوال خوشی ندارد. صورت و پایش تا زانو ورم کرده است.» دو شماره بعد، در هفتم ربیع‌الثانی 1268، همین نشریه رسمی دولت در اعلان کوچکی نوشت: «میرزا تقی‌خان که سابقاً امیرنظام و شخص اول این دولت بود در شب شنبه هجدهم ماه ربیع‌الاول در کاشان وفات یافت.»(ص241)
 بزرگ‌ترین اثر دراز مدت اعدام امیرکبیر بر سلطنت ناصرالدین احتمالاً از بین رفتنِ فرصت استقرار دولتی پرتوان با دستگاه اداری کارآمد و سپاهی نیرومند بود.(ص242)
 نه فقط درباریان و اشراف در جای باظقی ماندند و مقام و مزیت خود را نگه داشتند، بلکه گروه‌های وابسته شهری چون علمای عظام، خوانین ایلات و طبقه محافظه‌کار دیوانی نیز دگرگونی عمده‌ای نیافتند. در انتخاب میان زبدگان قدیم و مرد مقتدر نظام جدید، ناصرالدین جانب قدیمی‌ها را گرفت چون هم تحت فشار این طبقه بود و هم حکمت سنتی حکومت که با تعلیم و تربیت سیاسی‌اش عجین بود وی را از عواقب تغییر و تحول می‌ترساند.(ص243)
 رفتار تند امیرکبیر با دگراندیشی‌های دینی و سیاسی، در زمان خود، راه بر هرگونه تغییر و تبدیل جز آنچه خود او بدان دل بسته بود بست. تجربه آغازین مجلس جمهور نیز نتوانست بار فشار حکومت مطلقه امیرکبیر را برتابد. تلقی او از این‌گونه نوآوری‌ها چه بسا مانند نهضت باب توأم با بدگمانی بود و آن را انحرافی از موازین حاکمیتِ صحیح و متقن می‌انگاشت. و سرانجام، نقش قدرت‌های خارجی، و به ویژه نمایندگان آنان، در سرنگونی امیرکبیر بسیار پرسش‌ برانگیز است. کارهای هر دو طرف، چه روس‌ها چه انگلیسی‌ها، از روی رقابتی حسادت‌آمیز ولی غالباً بی‌معنا بود. به ویژه معمای نقش شیل هنوز هم کاملاً روشن نیست.(ص244)

5- فرار از مهلکه
 شاه جوان، برتر از همه، از اتابک خود آموخت که چگونه حکومت کند. شیوه نظارت او بر دستگاه دولت، رفتارش با مخالفان سیاسی و روحیه نظامیگری‌اش هم تحت تأثیر فرهنگ سیاسی قاجاریه بود و هم از آمال امیرکبیر در بنیادگذاری دولتی مرکزی با پادشاهی قدرتمند در رأس مملکت ریشه گرفته بود.(ص277)
 برخلافِ امیرکبیر که می‌کوشید ناصرالدین را به راستی وارد امور دولت کند و در ضمن جلو زیاده‌روی‌های او را بگیرد، نوری از خبط سلف خود پند آموخت و به راهی متفاوت رفت. در همان ابتدای صدارتش دریافت برای حفظ رابطه حسنه با شاه، باید هم حس قدرت‌طلبی و هم هوس عشرت‌جویی سرور تاج‌دار خود را ارضا کند.(ص280)
 صدراعظم جدید که خود را مطیع جلوه می‌داد در طی سنوات، به امیدِ مشغول داشتن بی‌وقفه شاه، انواع و اقسام سرگرمی‌ها از جمله زن‌بارگی، عیش و نوش، شکار و سواری در بیرون شهر را تشویق می‌کرد و حتی گاه خود تدارک می‌دید. برای مثال، نوری که آشکارا می‌خواهد شاه را از حضور در یکی دیگر از آن سان‌های مکرر نظامی منصرف سازد، می‌نویسد: «هوا سرد است ممکن است به وجود مبارک صدمه‌ای برسد. دو تا خانم بردارید ببرید به ارغونیه عیش کنید.»(ص282)
سپیده دم بامداد روز بیست و هشتم شوال 1268، هنگامی که ناصرالدین شاه از کاخ ییلاقی نیاوران عازم گردش و شکار در دره‌های شمال پایتخت بود، گروهی از بابیان سرسخت، که تعدادشان شاید از شش تن تجاوز نمی‌کرد، در فاصله کوتاهی از کاخ به او حمله‌ور شدند... مردانی عریضه به دست به او نزدیک شدند و «با صدای بلند و حرکات تهدید‌آمیز خواستار جبران وهنی شدند که با کشتن پیشوایشان [سیدعلی‌محمد باب] به کیشِ آن‌ها وارد آمده بود».(ص284)
 شاه از سوءقصد جان به دربرد و صدمه بدنی ناچیزی دید... دکان‌ها در پایتخت فوراً بستند، نان کم‌یاب شد، و در میان سپاهیان آشفتگی افتاد، و این‌ها همه از واهمه حمله بی‌امان بابیان بود.(ص285)
 از وحشت اولیه سوءقصد که بگذریم، آنچه شاه را به خصوص می‌ترساند امکان نوعی توطئه بود، توطئه‌ای به ابتکار و هدایت بقایای سران بابیه و احیاناً با همکاری و ترغیب عناصری در درون حکومت.(ص286)
 بابیان، پس از شکست‌های فجیع در مبارزات قلعه طبرسی و در شهرهای نیریز و زنجان، و متعاقباً اعدام باب در شعبان 1266 در تبریز، سخت روحیه خود را باخته بودند، ولی پس از سقوط دولت امیرکبیر مجال یافتند تجدید سازمان یابند و بخش‌هایی از شبکه خود را بازسازی کنند. با در نظر گرفتن جنبه مهدویت که این جنبش برای خود قایل بود و مرکزیت شخص باب که پایه‌گذار پر جاذبه و مؤثر در موجودیت این جنبش بود، شگفت‌انگیز نیست که خون‌خواهی باب اندیشه بسیاری از فعالان بابیه را به خود مشغول داشته باشد... شیخ علی ترشیزی، که بیش‌تر به لقب بابی‌اش، «عظیم»، شهرت داشت، یکی از آخرین بازماندگان هسته اولیه بابیه و نایب رسمی بعد از باب، ای‌بسا که در این ماجرا تنها نبود. محمدصادق تبریزی، مهاجم مقتول، خدمت‌کار عظیم و بی‌شک تحت نفوذِ او بود... برخلاف طرز فکر مسالمت‌آمیزی که بعدها در تبعید در میان بسیاری از بابیان رواج یافت، فعالان بابیه در این مرحله همه معتقد به جهاد برای براندازی حکومت قاجاریه بودند... مبنای این طرح، از جانبی آمال آخرالزمانی شیعه و از جانبی استیصال و خشم بود.(ص287)
 یک شخصیت برجسته بابی دیگر، میرزاحسین علی نوری، ملقب به «بها» (بعدها بهاءالله)، که همولایتی صدراعظم بود، از دیرباز با نوری و خانواده‌اش آشنایی داشت. امیرکبیر در 1267 ه ق وی را به عتبات تبعید کرده بود. او پس از بازگشت از این سفر ماه‌ها مهمان صدراعظم بود و قبل از سوءقصد در خانه جعفر قلی‌خان، یکی از برادران میرزاآقاخان نوری، در شمیران به سر می‌برد. در آن‌جا نه تنها توانسته بود با «رجال و بزرگان» پایتخت تماس برقرار کند بلکه عظیم پیشوای بابیه را نیز دیده و در این ملاقات حتی او را از اجرای نقشه قتل شاه برحذر داشته بود.(ص288)
 در این شرایط دشوار، نوری می‌بایست تدبیری می‌اندیشید، پس به ابتکار خود و یا بنا به تصمیم شاه به سرکوبی بابیه تن داد تا هم هراس شاه را از تجاوز دیگری از ناحیه بابیه برطرف کند و هم دامن خود را از تهمت همدستی پاک سازد. در اجرای این مقصود، نوری پیش‌خدمت خاصه شاه، علی‌خان فراش‌باشی، قاتل امیرکبیر و یار مصلحتی و فعلاً فرمان‌بر خود را مأمور اصلی کشف شبکه بابیه کرد... دو روز پس از واقعه، در حالی که گرفتار شدگان هیچ بروز نداده بودند، علی خان‌، ظاهراً با راه‌نمایی کدخدای محله سرچشمه، به خانه سلیمان خان‌ تبریزی حمله برد. این خانه محل اجتماع بابیه و کانون شاخصی بود. سیزده بابی، که گفته می‌شد جزئی از یک شبکه توطئه هفتاد نفری‌اند، درآن‌جا دست‌گیر شدند... اعضای این گروه در زیر شکنجه اسامی بیش‌تری را فاش کردند و در نتیجه بازداشت‌های تازه‌ای به عمل آمد.(ص289)
 هنوز یک هفته نشده در حدود ده بابی به قتل رسیدند، «بعضی با قساوتی بس فاحش»... بازداشت‌ها و اعدام‌های بعدی ظاهراً بی‌گناهی صدراعظم را تا حدی ثابت کرد ولی از خشم شاه چیزی کاسته نشد و نگرانی فراوان او را از شورش احتمالی بابیه از بین نبرد.(ص290)
 بازداشت شیخ علی عظیم، رهبر بابیه، چند روز پس از دست خط شاه به عنوان توقیفی بزرگ تلقی شد. این موفقیت تا اندازه زیادی مرهون همکاری سفارت روس بود.(ص291)
 مفتشین سفارت روسیه همچنین خفاگاهِ بهاءالله را در خانه یکی از خویشانش در زرگنده کشف کردند. نام این شخص نیز در فهرست دولتی آمده بود... دالگوروکی چه بسا اکراه داشت که عظیم مغز متفکر سوءقصد را تحت حمایت خود گیرد و اصولاً احتیاط می‌کرد خود را درگیر این ماجرا نسازد... اعتراف عظیم، که البته زیر فشار گرفته شد، زمینه را عمدتاً برای تبرئه صدراعظم از اتهام شرکت در توطئه فراهم آورد. در استنطاقی که نوری خود شخصاً عهده‌دارِ آن شد، عظیم اقرار کرد که خودش «محرک اصلی و رهبر» توطئه بوده و محمد صادق به دستور او دست به عمل زده است.(ص292)
 نوری با تدبیر و ابتکار شیطانی فواید برپا کردن کشتاری جمعی را دریافت، خون‌ریزی جنون آسایی که حتی به معیار قاجاریه هم خارق‌العاده بود. تصمیم به قتل‌عام بدون محاکمه و دادرسی سایر بابیان بازداشتی، کاری که نه تنها از حمایت مادر شاه و درباریان بلکه از پشتیبانی برخی از علما نیز برخوردار بود، به دست مأموران دولت و دربار و گروه‌های وابسته دیگر به اجرا درآمد. نوری چنین استدلال می‌کرد که شرکت دادن قاطبه رجال طبقه حاکم در ریشه‌کنی خطر بابیه موجب می‌شود که بابیان بر ضدِ شخص شاه یا صدراعظم و یا گروه خاص دیگری درصدد تلافی برنیایند.(ص293)
 در واقع علما با آن که از آن‌ها خواسته شد بر این قصاص جمعی صحه گذارند، زیرکانه از زیر بار آن شانه خالی کردند، همچنین خود شاه و صدراعظم نیز.(ص294)
 حتی تجار که بیش‌تر از هر دسته‌ای وارد سیاست‌ بودند و آن همه به تقوا و همبستگیِ گروهی‌شان می‌بالیدند، مجبور گشتند یکی را از میان خود به هلاکت رسانند. آقا مهدی ملک‌التجار تهران، در کشتن تاجر وقایع‌نگار مشهور بابی، حاجی میرزاجانی کاشانی، پیش‌گام شد... گذشته از هلاکت سه مهاجم اصلی، بیست و سه اعدام دیگر هم رسماً اعلام شد، ولی بسیاری کشتارهای دیگر چه بسا که هرگز برملا نشد... این قربانیان، از نظر جغرافیایی و اجتماعی، نشان دهنده اقشار مختلف پیروان باب بودند.(ص295)
 دوبابی دیگر نیز در این ماجرا کشته شدند. اولی، زرین‌تاج برغانی، معروف به قره‌العین و متخلص به طاهره، یکی از نام‌دارترین رهبران جنبش، پنهانی به قتل رسید. وی ابتدا در سال 1265 ه ق در مازندران گرفتار شده و بعداً به تهران انتقال یافته بود و در هنگام سوءقصد در بالاخانه منزل کلانتر در پایتخت محبوس بود. وی در زمان امیرکبیر ظاهراً با وساطت شاه از مرگ رسته بود... وی کم‌تر از یک هفته پس از سوءقصد توسط دو تن از علمای عظام تهران، ظاهراً برای چند روز، مورد استنطاق قرار گرفت... علاوه بر ارتباط قره‌العین با بهاءالله این شایعات که همسر و خواهر میرزاآقاخان نوری و دیگر زنان اندرون هواخواهِ قره‌العین بودند نیز چه بسا به هلاکت وی شتاب بخشید. کم‌تر از یک هفته بعد قره‌العین توسط چند تن از نوکرهای جزء عزیزخان آجودان‌باشی خفه شد و جسدش در بیرون باروی شهر در باغی به چاهی فروانداخته شد.(ص296)
 شیخ علی عظیم که خود را پیشوای حلقه بابیه می‌خواند، تقریباً دو ماه پس از دست‌گیری و سه هفته پس از خبر اعدام قریب‌الوقوعش در نشریه رسمی دولتی به قتل رسید... میرزاحسینعلی بهاءالله، با آن که نامش جزء فهرست افرادِ مورد تعقیب حکومت بود، سالم جان به در برد... او را، همراه بابیان دیگری که منتظر سرنوشت‌شان بودند، به انبار مخوف ارگ تهران گسیل کردند. او پس از چهار ماه از سیاه‌چال تهران به درآمد و به عراق عثمانی تبعید شد، تبعیدی که از آن هرگز بازنگشت. بعید است که بهاءالله صرفاً به این علت آزاد شده باشد که او را بی‌گناه یافتند... از دیدگاه حکومت، منزلت بهاءالله در میان بابیان و ارتباط او با عظیم مدرک کافی برای بزه‌کاری‌اش بود. با این وصف، پیوند با نوری، و شاید هم یاری دالگوروکی، باعث نجات او از اعدام شد.(صص7-296)
 موضع مبهم صدراعظم در قبال قضیه سوءقصد نیاز به توضیح بیشتری‌ دارد... نوری هنگام تبعیدش در کاشان در عهد محمدشاه پیش از انتصاب به صدارت عظما، با بابیان تماس گرفته بود به امید آن‌که، در تکاپوی خود برای کسب قدرت، در ازای وعده مصونیت آتی پیروان باب، حمایت آن‌ها را به دست آورد... خیلی مستبعد نیست که به نظر نوری اعاده حیثیت بابیه راه چاره مقدوری در مقابلِ زیاده‌روی‌های علما بوده باشد... شاید نیز بتوان چنین استنتاج کرد که نوری با جلب پشتیبانی بابیان می‌خواست نوعی بیمه اضافی در برابر غضب همایونی برای خود فراهم سازد... اگر عظیم به راستی محرک اصلی سوءقصد بود، می‌توان استدلال کرد که عمل او ناشی از اختلافی عقیدتی با جناح معتدل جنبش، به رهبری بهاءالله، بود. به قرارِ مسموع عظیم، پیش از اعدام، در حین استنطاقش در زندان در مورد رهبری بهاءالله گفته بود زعیم جامعه بابی احدی جز شخص باب نیست.(ص298)
 این رویدادهای فاجعه‌آمیز مدتی بعد زمینه‌ای برای تجدید نظر در اصولِ اعتقادی بابیه فراهم آورد. جناح تجدید نظر طلب بابیه تحت هدایت بهاءالله درصدد صلح‌جویی با دولت برآمد و در عین حال مخالفتش را با دستگاه مذهبی نیز ملایم‌تر کرد. این خط مشی سرانجام در اصل اعتقادی عدم دخالت در سیاست در بهاییت تبلور یافت. گرایش متقابل در بابیه، یعنی وفاداری به موازین پیکارجویی سیاسی، به صورتِ نیرویی بالقوه دگراندیش جلوه نمود، و تحت رهبری اسمی صبح ازل در تبعید پای برجا ماند، هرچند که پیش از انقلاب مشروطه هیچ‌گاه از قوه به فعل در نیامد.(ص299)
 تلاشِ بی‌فرجام بابیان گذشته از پیامدهای آنی‌اش، یک قربانی غیرمنتظر دیگر هم داشت و آن عباس میرزا، برادر ناتنی شاه، بود که باز هم چون خطری بزرگ برای تخت و تاج پدیدار شد... مسئله جانشینی که چندی معلق مانده بود این عزم را در شاه تشدید می‌کرد.(ص300)
 سال‌ها بعد، میرزاحسین قمی، متولی حرم حضرت معصومه و یکی از بابیان دست‌اندرکار واقعه، در تبعید بغداد گفت که او در 1269 ه ق در زیر شکنجه اجباراً اعتراف‌نامه‌ای را امضا کرد که توسط علی‌خان فراش‌باشی با همکاری مهدعلیا تهیه شده بود و مقصود از آن متهم ساختن عباس میرزا و مادرش بود.(ص303)
 پس از مذاکرات طولانی، عاقبت شیل گذرنامه‌ای انگلیسی به نام عباس‌میرزا صادر کرد و «گویی که حضرت والا تحت‌الحمایه انگلستان است» شاه‌زاده اجازه ورود به خاک عثمانی یافت.(ص305)
 شاه‌زاده عباس میرزا دو دهه بعدی را در بغداد ماند، و زندگی اکثراً بی‌ماجرایی را در تبعید گذرانید... بار دیگر شاه با آن که صدراعظمش را به غایت می‌ستود از ناحیه او احساس خطر کرد. احتمال مقاومت دیگری از طرف بابیان در مازندران، این بار در منطقه نور، افق را تیره می‌ساخت. مقارن هنگامی که نقشه سوءقصد در تهران به اجرا گذاشته شد، یک صد نفر بابی به رهبری میرزایحیی صبح ازل، برادر بهاءالله، در قصبه تاکر، اسلحه به دست گرفتند. گروه کوچکی از قوای محلی این سرکشی را به سهولت درهم کوبید، ولی همین کافی بود تا آتش‌ سوءظن را باز برافروزد.(ص306)
 شیل از این خشمگین بود که می‌دید صدراعظم دست پرورده خودش بر اثر دسیسه‌های مهدعلیا عملاً در دربار تنها مانده است. گذشته از دیگر اتهامات، مهدعلیا حال نوری را متهم به همکاری با انگلیسی‌ها علیه شاه می‌کرد.(ص307)          ادامه دارد ...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات