به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در سه بخش منتشر میشود. (بخش دوم)
امیرخسروی: البته، وقتی از پیش شما به مسکو رفتم درباره این مقاله از طبری سئوال کرده و گفتم: آخر تو این مقاله را چرا و چگونه نوشتی و بر چه اساسی چنین مقالهای را پایهگذاری کردی. گفت: والله، تابستان بود و از ما برای مجله صلح و سوسیالیسم مقالهای خواستند... به من گفتند تو بنویس. من هم آمدم و روزنامههای حزب را گذاشتم جلو خودم و گفتم خوب چیزی مینویسم که نظر حزب باشد. این مقاله را من در حقیقت بر اساس تحلیلهای حزب در ایران تنظیم کردم. میخواست بگوید که خلاصه مقاله خودتان است منتهی با قلم من!(ص268)
اسکندری: ...من که وارد مسکو شدم... اعضای کمیته مرکزی که در آنجا بودند و مرتب جلسه داشتند عبارت بودند از رادمنش، طبری، بقراطی، قاسمی، فروتن، نوشین و امیرخیزی.(ص269)
اسکندری: ...اردشیر و بعد هم من به آنها ملحق شدم. دکتر کشاورز هم بود. بعدها جودت و کیانوری هم که قبل از پلنوم چهارم آمدند به ما اضافه شدند.(ص270)
اسکندری: ...برخورد من به این جلسات کمیته مرکزی خیلی منفی بود، زیرا دیدم اصلاً این جلسات فاقد هرگونه دستور بود و بکلی نامرتب و یک وضع خاصی دارد... و اغلب گفتگوها و صحبتها بیشتر راجع به مهاجرت است، به این که خانه فلان کس چه شد، اتاق فلانی چه، و آن یکی چه مبلغ باید از صلیب سرخ پول بگیرد، و نمیدانم از این گونه حرفها. البته دعواهای شخصی زیاد بود.(ص270)
اسکندری: ...بعد هم تصمیم گرفتیم پلنوم چهارم را تشکیل بدهیم که آن هم خودش یک زد و خورد و کشمکش مفصلی برای تشکیلاش در بین بود که اولاً چه پلنومی باشد، ثانیاً چه اشخاصی در آن شرکت کنند، ثالثاً ملاک شرکت چه باشد. اینها همه در جر و بحث بود و خوب البته اغراض خصوصی هم در آن دخالت داشت.(ص272)
اسکندری: ...این قضیه قبل از پلنوم چهارم بود. پس از پایان جلسه نمیدانم سر چه موضوعی بین او و من بحثی درگرفت. من گفتم: دیگر بس است رفیق کامبخش! دیگر به اندازه کافی شما دستهگل به آب دادهاید، دیگر بیشتر از این در این مطالب اصرار نکنید. عصبانی شد و فحش رکیک به من داد. به من گفت: پدر سوخته! نمیدانم، مادر فلان و از این حرفها. خیلی به او برخورده بود. من هم یک کتابچه دستم بود، با آن زدم توی دهنش و گفتم: اگر از این فضولیها بکنی پدرت را درمیآورم.(صص3-272)
اسکندری: ...یک دفعه هم با قاسمی در لایپزیک دعوام شد که با او دست به یقه شدم و آن هم در جلسه بود... ولی چنان کتکی به او زدم که تمام پیراهنش تکه تکه شد.(ص273)
اسکندری: ...در آنجا قبل از این که کیانوری و اینها بیایند کمیسیون تشکیل شده بود. در واقع، از طرف کمیته مرکزی کمیسیونی برای رسیدگی به تخلفات کیانوری در مورد قضیه و واقعه تیراندازی به شاه تشکیل داده بودیم. از همه بیشتر در این جریان، علاوه بر دیگران، طبری اصرار داشت که باید این موضوع مورد رسیدگی و محاکمه قرار گیرد... کمیسیونی تشکیل دادند که در آن من و طبری و بقراطی هم بودیم. ما اسناد موجود و شهادتها را جمعآوری کرده بودیم و پروندهای شده بود و طبری همه آنها را قبول داشت، تا این که کیانوری رسید... یواش یواش دیدیم طبری جا زد... بعد آن را به پلنوم بردیم که در آنجا دیگر اصلاً مورد توجه واقع نشد.(ص275)
اسکندری: ...خود کیانوری در زندان به بعضیها و از جمله به بقراطی گفته که ممکن است پای مرا و حزب ما را توی این کار بکشند. گفتند: چطور؟ گفته: آخر من ارکانی را میشناختم، قبلاً پیش من هم آمده بود...(ص275)
آذرنور: من دقیق به خاطر دارم. احسان طبری خودش تعریف کرده و من یادم هست. جلسه در خانه مریم فیروز بود. مریم فیروز بستنی درست کرده بود. وقتی جلسه تمام میشود، همه میروند روی بالکن. در حین بستنی خوردن، کیانوری چنین مطرح میکند: اگر یک نفر شاه را بکشد موضع حزب ما در قبال این کار چیست؟ حزب ما باید چه پوزیسیونی بگیرد؟ احسان طبری میگوید: من خودم شخصاً گفتم که البته حزب ما با هرگونه تروری، از این قبیل، مخصوصاً در این موقع مخالف است ولی اگر یک نفر بیاید و الان شاه را بکشد، ما بدمان نمیآید. صحبت همینجا تمام میشود.(ص276)
امیرخسروی: ...تا آنجا که به خاطر دارم، جریان شرکت کیانوری در تیراندازی به شاه به صورت رسیدگی مستقل به پروندهای که شما تشکیل داده بودید صورت نگرفت، بلکه رفقای کمیته مرکزی در پلاتفرمهای خود آن را مطرح کرده بودند و در برآوردهای خود، که متأسفانه اغلب به خاطر زمین زدن یکدیگر و حریف صورت میگرفت، مطرح میکردند.(ص277)
آذرنور: عرض کنم، اگر خاطرتان باشد، سغایی که جزء بازپرسهای نظامی قضیه بود... من خودم این گزارش را در پلنوم چهارم خواندم و همین طور دست به دست میگشت. اما وقتی صحبت شد که به این پرونده مراجعه شود، پرونده در پلنوم گم شد. سغایی گفت من خبر ندارم، در حالی که به احتمال قریب به یقین کار خود سغایی بود. سغایی پرونده را دزدیده بود.(ص278)
اسکندری: بله! اصلاً رفتند و دَمَش را دیدند. چند نفر بودند. یکی از آنها هم قدوه بود... اینها عدهای بودند که کامبخش فوراً آنان را اداره کرد...(ص278)
آذرنور: ...خسرو روزبه بوسیله میزانی یک پیامی فرستاده بود که در جلسه قرائت شد.(ص279)
امیرخسروی: تا آنجا که من به خاطر دارم، خسرو روزبه توسط میزانی پیامی نفرستاده بود. میزانی یک گزارشی از طرف سازمان ایران آورده بود که متقی و خودش و گویا آن حبیب کارگر آن را تهیه کرده بودند که مربوط به ارزیابی اوضاع بود. خسرو روزبه هم در این جلسه شرکت داشته و حواشی در آن گزارش نوشته بود... او [میزانی] هم همین کار را کرد و گزارش در پلنوم خوانده شد. حواشی خسرو روزبه [را] هم، هرجا میرسید، میخواند، که از جمله درباره قاسمی بود. به قاسمی گفته بود خائن است و دسته بند و غیره. در واقع، پیامی که خسرو روزبه داشت به صورت نوشته بود، یعنی نامه بود، پیام نبود.(ص279)
امیرخسروی: ...خسرو روزبه هیچ پیامی که از او باشد، من یادم نمیآید که توسط میزانی داده باشد، ولی به سغایی نامه نوشته بود که آن را در پلنوم خواند که در آن در حقیقت مینویسد که من چرا به پلنوم نمیآیم، چرا از ایران خارج نمیشوم، شرف به من اجازه نمیدهد، فلان و غیره و اصلاً توضیح میدهد: یا مرا میگیرند، یا من زنده به دست میافتم، یا زخمی میشوم و یا میمیرم.(ص280)
اسکندری: بله! بهر جهت، در چنین وضعی من، تا آن حد که برایم ممکن بود، سعی کردم که بعد از این پلنوم بلکه بتوانیم بین این عوامل مختلفی که در کمیته هیئت اجرائیه و هیئت دبیران به وجود آمده بود یک توافقی ایجاد کنیم تا مگر کاری از پیش برود... متأسفانه دیدیم که نمیشود، برای این که آن جریانی که از همان ابتدا در حزب، از زمانی که کامبخش وارد حزب شده بود، به وجود آمده بود، آن جریان روزبهروز قوت و قدرت بیشتری پیدا میکرد و از یک خطی حرکت میکرد که بکلی با نظرات و خطی که من داشتم، و تا اندازهای آن را رادمنش هم تعقیب میکرد، منافات داشت و مآلاً به یک تصادماتی منتهی میشد.(ص281)
آذرنور: من از هر دو نفر شما سئوالی دارم: نمیدانم چه تعمدی و یا محاسبهای و یا ارزیابی هست که قطعنامههای پلنوم چهارم را منتشر نمیکنند یا از انتشار آنها جلوگیری میکنند. اسکندری: منتشر کردند!... امیرخسروی: نخیر، منتشر نکردید. قطعنامههایی که انتقاد از کمیته مرکزی بود و هر چه موافق میلتان نبود منتشر نکردید.(ص282)
امیرخسروی: اول از همه خسرو شاکری این را منتشر کرد. بهرحال هرکس منتشر کرده، کار درستی بوده است، اما به خود حزب مربوط نیست. ناصر بنا کننده با نام مستعار «ناریا» آن را از اینجا گرفته، از شاکری گرفته یا از انتشارات مزدک اقتباس کرده است. مجموعه این قطعنامه [ها] را اولین بار شاکری منتشر کرده است.(ص283)
امیرخسروی: ...کل هیئت اجرائیه هم به آن قطعنامههایی که جنبه انتقاد از مجموعه کمیته مرکزی را داشته، اعتقاد نداشتهاند و درست همین قطعنامههاست که منتشر نمیشود. بطور مثال، قطعنامه درباره اختلافات در دستگاه رهبری را در نظر بگیرید. در این قطعنامه نکاتی وجود دارد که اگر واقعاً هر کس آن قطعنامه را بخواند، این سئوال منطقی را مطرح میکند که این آدمها چگونه میتوانند عضو کمیته مرکزی بشوند؟ اصلاً اینها چگونه میتوانند به دستگاه رهبری راه یابند؟ اگر این صفاتی که در آنجا ذکر شده واقعیت داشته باشد چطور و چگونه شما اصلاً آنها را انتخاب کردهاید؟ یعنی در حقیقت یک خط بطلانی است که بر جمع آن افرادی که به نام کمیته مرکزی تا آن روز رهبری حزب را در دست داشتهاند کشیده شده است. لذا، هیچگونه تمایلی بین آنها نبود که این قطعنامهها در مقابل قضاوت افکار عمومی قرار داده شود. به همین مناسبت، هیئت اجرائیه منتخب پلنوم چهارم متفقاً از انتشار مجموعه کامل قطعنامهها خودداری میکند.(صص5-284)
امیرخسروی: منتها ما آمدیم و سنگ تمام گذاشتیم که دیگر از این کارها نکنیم... این کار متأسفانه با آن سیاستی که بعد از رفتن به ایران اتخاذ کردیم که حزب را تطهیر کنیم و تمام اقداماتی که در این جهت به عمل آمد، مثل نوشتههای کیانوری در باب ملی شدن و مسئله نفت و غیره، همه از جمله مسایلی است که آشکارا میبینیم که با واقعیتها تطبیق نداشته و با خط و محتوی و روح قطعنامههای پلنوم چهارم معارض و مخالف است.(ص286)
امیرخسروی: ...بنظر من جریان وحدت با فرقه یک نمونه دیگر از این دخالتهاست. چون من فکر میکنم وحدت با فرقه در اشکالات بعدی رهبری در حقیقت نقش تعیین کننده داشته و آخریش هم همین پلنوم به اصطلاح هیجدهم بود که در واقع به دست همانها درست سرمان را بریدند. اگر آن جریان نبود و آن چهار پنج نفر فرمایشی آنها نبودند اصلاً بکلی سیستم عوض میشد... اسکندری: بله! در واقع، در نتیجه وحدت با فرقه مقداری آب توی آن کمیته مرکزی سابق کردند و آن را بکلی از وضع سابقش بیرون آوردند.(صص7-286)
اسکندری: ...وقتی من مجبور شدم در شوروی بمانم در آنجا اولین مسئلهای که مطرح کردیم مسئله آذربایجان بود.(ص287)
اسکندری: ...به یاد دارم که این نامه مفصل را در 15-16 صفحه در هتل محل اقامتم تهیه و تدوین و ضمن آن استدلال کردم که مطابق اصول لنینی نمیشود در یک کشور کثیرالمله چند حزب طبقه کارگر وجود داشته باشد. لذا، وجود فرقه دمکرات با آن صورت تشکیلاتیاش با این اصول لنینی منطبق نمیباشد.(ص288)
امیرخسروی: بعد از مسافرت شاه به شوروی بود یا قبل از آن؟ شاه در آن زمان مسافرتی به شوروی کرد. باید سال 1956 باشد. در جریان مذاکرات، خروشچف به شاه گفته بود که سیاست شوروی در مسئله آذربایجان اشتباه آمیز بوده است... اسکندری: به هر حال، من این نامه را در سال 1955 تهیه کردم.(ص288)
اسکندری: ...چشمآذر و اینها دو پایشان را توی یک کفش کردند که فرقه دمکرات باید باشد و در این اصرار و ابرام از طرف مقامات محلی پشتیبانی میشدند. پس از این ایستادگی جدی، موضوع مدتی مسکوت ماند تا این که خبر رسید که در فرقه اتفاقاتی افتاده و جلسهای تشکیل شده و چشمآذر را برداشته و غلام یحیی دانشیان را به جای او گذاشتهاند.(ص289)
اسکندری: ...این قضیه تا پلنوم چهارم کشیده شد. بعد از آن که ما هنوز در مسکو بودیم و به آلمان دمکراتیک نرفته بودیم. باید سال 1957 باشد. آن وقت این قضیه تغییر چشمآذر و جانشینی غلام پیش آمد. بعد غلام آمد و با من صحبت کرد... غلام میگفت: من نماینده آذربایجان و شما نماینده ایران هستید. به او گفتم: رفیق غلام! ما در اینجا به عنوان کمونیست داریم با هم صحبت میکنیم نه به عنوان نماینده خلقهای ایران... ما میگوئیم دو تا کمونیست با هم صحبت میکنند و میگویند آقا! ما یک حزب طبقه کارگر داریم حالا میخواهد خلق ارمنی باشد، خلق ترک باشد، مغول باشد، نمیدانم هر چه باشد، باید وارد حزب واحد بشوند.(ص291)
اسکندری: ...آنها رفتند و پس از چندی خبر دادند که مایلند جلسهای با ما داشته باشند. یک مطالبی نوشته بودند که آنها را به آن جلسه آوردند که در آن به طور تلویحی وجود حزب واحد را قبول کرده بودند. منتها، درباره آذربایجان و مطالبی که راجع به آن عنوان کرده بودند، اظهار داشتند که آنها به صورت کمیته ایالتی حزب توده ایران در میآیند منتها با حفظ اسم کمیته مرکزی و اسم فرقه و یک چنین مطالبی.(ص292)
اسکندری: ...بنظر من چنین میآید که رفقای کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی، آنهایی که با ما ارتباط داشتند، بطور کلی، لااقل در زمان خروشچف، با این نظر ما که راهحلی پیدا بشود موافق بودند. ولی از قرار معلوم فشار رفقای محلی حزب کمونیست و دیگر مقامات محلی متوجه این بود که گویا نمیخواستند این قضیه صورت عملی به خود گرفته و اسم فرقه حذف و مستحیل بشود.(ص293)
اسکندری: ...بعد هم قرار شد هر دو کمیته مرکزی تشکیل جلسه داده و این موافقت را مطرح و به تصویب برسانند و پس از آن کنفرانسی مرکب از هر دو کمیته مرکزی تشکیل بشود. همینطور هم شد و آن کنفرانس وحدت تشکیل گردید... این مذاکرات چندین سال طول کشید تا به این نتیجه رسید.(ص294)
امیرخسروی: ...در نتیجه این وحدت یک کلاه شرعی شد برای حفظ فرقه بدون آن که کوچکترین تغییری در ماهیت قضیه به وجود آورد. آنها هر وقت دلشان خواست استقلال خود را حفظ کردند... به ایران که رفتیم باز سازمان آذربایجان به نام فرقه عمل کرد، روزنامه خودش را داشت، سازمان خودش را داشت، گو این که زیر رهبری حزب بود ولی همیشه یک کاتگوری خاصی بود... از موقعی که این وحدت با فرقه شروع شد دو مرتبه دستهبندیهای جدیدی به وجود آمد. فرقه آمد و نیروهایی را در داخل کمیته مرکزی تائید کرد. اصلاً تمام آن نسبتها و مناسبات بهم خورد؛ یعنی آن تعادلی که بالاخره در پلنوم چهارم ایجاد شده بود دو مرتبه در هم شکست.(صص6-295)
آذرنور: رفقا نمیتوانند منکر این واقعیت باشند که با حق وتویی که غلام یحیی خود به خود به دست آورده بود نظریاتش در تمام تصمیمات پلنومها تعیین کننده بود. امیرخسروی: نمونهاش [از] تغییر خود رفیق اسکندری است تا سیاستهای مشخص حزب... اسکندری: ...همه رفقای اعضای کمیته مرکزی ما در این که این اسم نباشد با وحدت کامل اتفاق نظر داشتند. در این قسمت کوچکترین اختلافی وجود نداشت. عقیده من آن است که اقدامات به اندازه کافی شد، ولی ما بیشتر از این نمیتوانستیم جلو برویم. مقاومت در مقابل ما همینها بودند. مجبور بودیم. یک مبارزه نامساوی و نابرابر وجود داشت. در مقابل ما حزب کمونیست آذربایجان قرار داشت که در داخل حزب کمونیست اتحاد شوروی بالطبع حرفش وزن به مراتب بیشتری از حرف حزب ما داشت. لذا، زور ما بیشتر از این نمیرسید.(ص296)
اسکندری: ...ما قدرت طرف را درست ارزیابی نکرده بودیم. خیال میکردیم که اتخاذ تصمیمات با ماست و هر موقع لازم باشد به آنها میگوئیم نخیر! قرار ما این است که از این تاریخ چنین و یا چنان عمل شود. این تصور باطلی بود.(ص298)
آذرنور: این درست است. احسان طبری هم آن را در کنفرانس وحدت به ما گفت... ولی محمدیوند که یکی از دزدهای سرگردنه بود... محمدیوند قبلاً سرجوخه ژاندارمری در اردبیل بود. او را به علت دزدی اخراج کرده بودند و بعد رفته و گاراژدار شده بود. پس از تشکیل فرقه چند دستگاه اتوبوس در اختیار فرقه گذاشته بود. موقعی که فرقه دموکرات آذربایجان حکومت را به دست گرفت به این شخص درجه سروانی دادند. اما گویا در تلگراف اشتباهی سرهنگ زده بودند! به این ترتیب شد سرهنگ آرتش خلقی آذربایجان! خلاصه، در جلسه معارفه ایشان معرفی شدند به نام دهقانزاده سرهنگ ارتش فرقه دموکرات آذربایجان که الان در وزارت تجارت شوروی! کار میکنند. عرض کنم، بنده شدم سرگرد ارتش شاهنشاهی و در حال حاضر دانشجوی دانشگاه! این موضوع مرا عصبانی کرد... احسان طبری مرا گرفت و گفت: فریدون بیا اینجا. به من گفت: ما اکثریت داریم. استدلالش این بود که این یک سازش است. وقتی اینها به این شکل بیایند ما اکثریت داریم و اینها را خواهیم کوبید و فرقه بکلی از بین خواهد رفت. فقط مسئله زمان است.(صص9-298)
اسکندری: نه! آنها میخواستند کنفرانس ایالتی تشکیل بدهند و ما میگفتیم که موقعش نیست... حتی من رفتم در حزب کمونیست اتحاد شوروی با پاناماریف صحبت کرده و گفتم: آقا! این کنفرانس لازم نیست و الان باید موقوف شود، خواهش میکنم شما به آنها تذکر بدهید چون نمیخواهند به حرف ما گوش دهند. گفت: حزب خودتان است، بلند شوید و بروید جلوشان را بگیرید. خلاصه، هر وقت لازم بود حزب خودمان میشد و هر وقتی هم که لازم نبود طور دیگری برخورد میکردند.(ص301)
اسکندری: ...برای تهیه تدارک کنفرانس وحدت، امیرخیزی و دکتر جودت و من، سه نفری به آذربایجان عزیمت کردیم تا برنامه و اساسنامه حزب واحد را تهیه کنیم... بحثهای مفصلی در گرفت، بطوری که در این مدت دو ماه پوست ما کنده شد تا این که توانستیم یک چیزی از توی همه آنها بیرون بیاوریم که قابل قبول باشد.(ص302)
اسکندری: ...با آمدن فرقه در داخل حزب، کمیته مرکزی ما بتدریج ماهیت اصلی خود را از دست داد. کمکم وضعش به جایی رسید که آن حالت استقلال نسبی که اعضای آن داشتند و شخصیتی که دارا بودند کمکم از آنها گرفته شد.(ص308)
امیرخسروی: اگر در چارچوب زمانی صحبت بشود من فکر میکنم که نقطه عطف پلنوم دهم و بویژه یازدهم است؛ یعنی وقتی است که قاسمی و فروتن و اینها اخراج میشوند. منظور من این است که در این پلنوم، در حقیقت جوهر کمیته مرکزی را کشیدند و چنان ضربهای به اعتبار معنوی آن وارد آمد که دیگر نتوانست قد علم کند. اسکندری: درست است! در همان پلنوم یازدهم است که این وضع پیدا شد. آن ابستروکسیونی که غلام و اینها کردند و آن وضعیت که به وجود آمد در حقیقت ضربه شدیدی بود. از همان موقع آشکار شد که دیگر کمیته مرکزی نمیتواند مستقلاً عمل کند. یا میبایستی انشعابی در حزب صورت بگیرد، یعنی جدایی بوجود آید، و یا اگر نخواهیم جدا شویم یک چنین وضعی را خلاصه باید تحمل کنیم.(ص309)
اسکندری: ...در پلنوم یازدهم که مسئله قاسمی و اینها پیش آمد و رأی گرفته شد اکثریت رأی مخالف به اخراج آنها دادند، اما جودت دوش به دوش غلام قدم برداشت. یک دفعه غلام و اینها بلند شده و راه افتادند و جودت هم به دنبال غلام.(ص311)
اسکندری: ...میلیوانف هم آمد و با من صحبت کرد... و گفت: غلام وفرقه الان موافق با این قضیه نیستند و روستا هم که موافق نیست. آخر روستا هم جلسه را ترک کرده بود... گفت: البته این کار صحیحی نیست ولی بهرحال علامتی است که شما بایستی آن را مطمح نظر قرار بدهید که ممکن است از دو جانب انشعاب صورت پذیرد و چیزی از حزب و کمیته مرکزی باقی نماند.. در پایان گفتههایش اظهار داشت: عقیده ما آن است که شما در عقیده خودتان تجدید نظری بکنید که هم به نفع حزب است و هم از بروز اشکالات غیرقابل حل جلوگیری میکند و ما فقط از نظر خیرخواهی برای حزب است که این حرفها را میزنیم... من هم آمدم و، همانطور که گفتم، رأی خودم را پس گرفتم.(صص3-312)
امیرخسروی: در حقیقت، از همین پلنوم است که رادمنش از این جریان موفق بیرون میآید. در مقابل، تمام افرادی که با او برخورد داشتند، اعم از خود تو و یا کامبخش و کیانوری به علت موضعگیری آنها در این جریان، تحت این عنوان که گویا اینها طرفدار چین میباشند علامت سئوالی گذاشته میشود، همگی به عقب رانده میشوند. در نتیجه، رادمنش تمام امور حزب را، بخصوص در رابطه با ایران، به دست میگیرد.(ص315)
اسکندری: البته من عقیده ندارم که رادمنش پس از این جریان تقویت شد. بعد از این قضیه یک دوره فاصلهای پیدا شد، بین پلنوم دهم مربوط به یزدی تا موقعی که شهریاری برداشته شد، که در واقع دوران مهلتی برای رادمنش به وجود آمد، نه آن که تقویت شد... بعد هم مرتب به مسافرت میرفت، به عراق عزیمت میکرد و اقداماتی در آنجا به عمل میآورد. این که میگویند با بختیار ملاقات کرده دروغ است.(ص316)
اسکندری: ...اشکال و ایرادی که به رادمنش وارد شد آن بود که در نتیجه این جریان پای عباس شهریاری، که رادمنش به او اعتقاد داشت، به عراق باز شد. او در آنجا رفته و با بختیار ملاقات کرد و از او حتی پول و اسلحه و رادیو و غیره گرفت که همه اینها را بعد به دست سازمان امنیت داد... وقتی که حکمتجو و خاوری گیر افتادند شهریاری دوباره راساً مسئولیت کارها را به عهده گرفته بود. همان مسئولیتی که قبلاً داشت و او را برداشته بودند و حکمتجو را به جای او گذاشته بودند.(ص317)
آذرنور: اجازه بفرمائید در مورد پلنوم یازدهم نتیجهگیری کنیم. این پلنوم یکی از نقاط خیلی حساس و ظریف حزب ماست.(ص318)
اسکندری: حقیقت این است که عدهای از اعضای کمیته مرکزی پیش من آمده و گفتند که آقا! این رفیق رادمنش را باید برداریم و یک ترتیب دیگری بدهیم... آنها گفتند: بیا تو قبول کن که این کار عملی شود... کامبخش و اینها میخواستند زمینه را برای کیانوری فراهم کنند. ولی در هر صورت البته! اینطوری که به من نگفتند. طبری به من اظهار داشت که او باید ببیند در آنجا، یعنی رفقا، شورویها، چه میگویند. و او به همان قرار رأی خواهد داد.(ص319)
اسکندری: ...برای رادمنش مسلم بود که قضیه از چه قرار است. موضوع قاسمی و فروتن و مسئله چین به رادمنش فرصت و موقعیتی به دست داد که ضربهای بزند و جلو آن کار را بگیرد. در اینجا رادمنش نقش خیلی زیرکانهای بازی کرد. اگر یادتان باشد، بلافاصله او با سیموننکو رفت. شما نمیدانید رفت و یک ملاقاتی کرد. در همان فاصله بردنش به ملاقات.(صص320-319)
امیرخسروی: اجازه بدهید، براساس آنچه در آن وقت شنیدم و قضیه را دنبال میکردم، من هم شهادتی بدهم. از قرار، کامبخش قبل از پلنوم رفته و راجع به موضع قاسمی و اینها از رفقای شوروی استفسار کرده بوده... موازی با آن، غلام یحیی نیز از طریق خودش، از کانال خودش، رفته و با رفقای شوروی ملاقات کرده بود. منتها آنتن او یا آن رابطهایی که داشته دقیقتر بودهاند. به عبارت دیگر، با افرادی تماس گرفته بود که وضع و سیاست شورویها را بهتر میدانستهاند یا این که آنتنش درستتر کار کرده بود. خلاصه، فهمیده بود که دیگر اینها در حزب جایی ندارند و چینی هستند و بایستی اخراج گردند... من تقریباً از فاصله کم شاهد یک بحث کیانوری و کامبخش بودم که ضمن آن کیانوری شدیداً به کامبخش حمله کرد که من چنان وضعی تا آن موقع هرگز ندیده بودم. کیانوری همیشه با کامبخش خیلی با احترام و ملاحظه صحبت میکرد. این بار گفتارش بسیار شدید و توهینآمیز بود و خلاصه آن به این مضمون بود که: آقا! پس تو رفته و این جریان را چگونه صحبت کردهای که نفهمیدهای رفقا با اخراج اینها موافقند؟!... خود کامبخش هم موضعش را عوض کرد و بقیه هم به دنبال آنها! من میخواهم از گفتههایم این نتیجه را بگیرم که در حقیقت افراد معینی از کمیته مرکزی، قبل از تشکیل پلنوم، با شورویها تماس گرفته بودند.(صص2-321)
اسکندری: ...جریان پلنوم یازدهم را اگر دقیقاً مورد بررسی قرار دهیم در این سه مقطع خطوط آن روشن میشود و کامبخش و رادمنش و غلام ترسیمکنندگان آن خطوط هستند. البته، در مورد رادمنش من معتقدم که او مثل دو نفر دیگر نیست و فقط با کمیته مرکزی حزب کمونیست مربوط بود نه با جاهای دیگر. در صورتی که آن دو با مراجع دیگری در ارتباط بودهاند.(ص324)
اسکندری: ...آن شخص که بود که الان اسمش یادم رفته و بعد سفیر شوروی در چین شد؟ [او] آن موقع رابط بود... مرا کشید کنار و به من گفت: رفیق ایرج! رفیق اسکندری! ما مصلحت نمیدانیم شما الان دبیر حزب بشوید. ما علاقمندیم و مقتضی میدانیم که شما کاندیداتوری خودتان را پس بگیرید...(ص325)
اسکندری: ...بنابراین توجه دارید که قضیه چه شکلی به خودش گرفت. از آن ملاقات با سوسلف و بعد آن کاغذ و پس از آن هم این جریان و حرفهایی که آمدند و به من گفتند، این نتیجه حاصل شد که بالاخره مجبور شدیم یک بورو معین کنیم و اسم آن را «بوروی موقت» گذاشتند. این اولین باری بود که این سه نفر اداره امور را به دست میگرفتند تا تکلیف قطعی بعدها معلوم شود.(ص328)
اسکندری: ...در آن جلسه اولی که از ما سه نفر تشکیل شد کامبخش پیشنهاد کرد که صدر این بورو رفیق رادمنش باشد، من هم گفتم: خیلی خوب، باشد... من البته گمان میکنم کامبخش نه تنها خودش موافق نبود، شاید آن جاهایی که با او مربوط بودند نیز موافق انتخاب من نبودند زیرا میانه چندان خوبی هرگز با من نداشتند.(ص329)
اسکندری: ...غیر از کشورهای عربی امور مربوط به کشورهای خاورمیانه را میلیوانف سرپرستی میکرد و دو نفر معاون داشت. یکی چرنوف بود که معاون امور مهاجرتی بود که او هم خودش یک معاون به نام ماکریاک داشت. معاون دیگر مسئول امور سیاسی بود که همین سیموننکو بود.(ص332)
اسکندری: ...چون موضوع فرقه مطرح است، میخواهم بگویم که ما مبارزه خیلی جدی با آن داشتیم تا جایی که من غلام را، همانطور که گفتم، عزل کردم و آن جریان اتفاق افتاد.(ص333)
اسکندری: ...وضع یزدی به این صورت کشف شد که رفیق رادمنش برای کنگره حزب کمونیست اتحاد شوروی، نمیدانم برای چندمین کنگره، به مسکو رفته بود. مطابق قاعده، بنده در غیاب ایشان مسئول کارهای حزب بودم... روزی در دبیرخانه نشسته بودم که تلفن زنگ زد. از آن طرف خانم رادمنش بود که به من گفت: رفیق ایرج! نمیدانم چطور شده، الان آمدم و دیدم درب گنجه زرهی باز است و در توی آن هیچ چیزی نیست و خالی است... من اطلاع داشتم که در آن گنجه علاوه بر پول، اسامی در حدود صد نفر از اشخاصی که در ایران با حزب کار میکردند، با عکسهایشان و تمام مشخصات و اینها، وجود داشت... گفت: دیشب حسین و برادرش فریدون اینجا بودند... قبل از صحبت با مهین رادمنش، چون شک برده بودم که این کار ممکن است کار یزدی باشد، به شهناز [اعلامی] تلفن کرده و گفتم: تو از خانم یزدی، که فرانسوی بود، بپرس که آیا یزدی دیشب در آنجا بود یا نه؟ شهناز به من تلفن کرد و گفت: خانمش میگوید که یزدی در لایپزیک بود... بعد معلوم شد که از او اقرار گرفته بودند و همه چیز را اعتراف کرده بودند... البته این را هم گفتند که خود او گفته است که هنوز به این کیف دست نزده و میخواسته فردا به آنجا رفته و آن را باز کند و ببیند محتوی آن چیست. سیستم او اینطوری بود که این اسناد را یکی یکی فتوکپی میکرده و آن را به سازمان امنیت میداده و پول میگرفته. در ازای هر سند مقداری پول به او میدادهاند... یک یادداشتی هم از حسین یزدی گرفتند با این مضمون که این کیف را تحویل حامل نامه بدهید، برای وی در جاده اتفاقی افتاده، یعنی تصادفی برایش پیش آمده، و این پول را لازم دارد... گرمان رفت. من هم همینطور نشستم و تا ساعت دو بعد از نصف شب منتظر شدم تا این که دیدیم آمد و کیف را زده زیر بغلش... کیف را باز کردیم. تمام عکسها و مشخصات افراد حزبی در ایران و در اینجا در آن بود.(صص7-335)
اسکندری: ...بعدها، معلوم شد که او چندین بار آمده و نامههای مربوط به رادمنش را از صندوق پستی نامههای او دزدیده و آنها را برده و به سازمان امنیت داده است؛ که در نتیجه آنها عدهای مثلاً برادر هرمز که گیر افتاد و گرفتند و او را حبس کردند بر اساس نامهای بود که او به رادمنش نوشته بود...(ص338)
امیرخسروی: بعداً، طبق گزارش پلیس آلمان، معلوم شد که اصلاً صندوق پستی منزل رادمنش کلید هم نداشته است!(ص338)
اسکندری: ...در آنجا در حدود بیست هزار دلار پول بود که آنها را هم برداشته بود.(ص339)
آذرنور: بابازاده در پلنوم گفت: آخر رفیق رادمنش، این نخود و لوبیا در منزل من حساب دارد، این دلارها در منزل شما حسابی نداشت؟... اسکندری: شورویها که هیچ حسابی پس نمیگرفتند. حسابداری را وقتی دبیر اول شدم من درست کردم، چون به این موضوع خیلی اهمیت میدادم. ولی رادمنش هیچگونه حساب و دفتری نداشت.(ص339)
اسکندری: ...حسین یزدی مدتها قسمتی از کارهای ما، حتی امور مربوط به پاسپورتهای ما را انجام میداد... به پسر پیشهوری یک ماه مرخصی داده بودند و روستا از او دعوت کرده بود به برلین بیاید. آمده بود به برلین. در آنجا حسین یزدی را، که هم منشی و هم معاون روستا بود، به عنوان به اصطلاح مهماندار برای او معین کرده بودند... خلاصه، او را برداشته و به آن طرف برده و در آنجا نگاهش داشته و یکی از مأمورین سازمان امنیت را هم آورده بود و دو نفری به او تلقین کرده بودند که مصلحت او در این است که در آنجا مانده و برنگردد.(ص340)
اسکندری: ...بعد، از آنجا به اتریش رفته بود و سازمان امنیت هم مقداری پول برایش معین کرده بود... در این معامله هر چه راجع به فرقه و افراد و آنجا میدانسته به آنها گفته است.(ص342)
آذرنور: بنظر من، هم کامبخش و هم کیانوری به همکاری حسین با ساواک پی برده بودند، اما برای زمین زدن رادمنش چیزی نمیگفتند.(ص342)
اسکندری: عرض کنم، بنظر من پز داده، برای این که اگر کامبخش چنین مسئلهای را میدانست اولاً به شورویها خبر میداد و ثانیاً شورویها بلافاصله آن را به رادمنش میگفتند. چنین چیزی نمیشود.(ص345)
آذرنور: ...یک نمونه دیگر، همان نامه 21 نفر افسر است که اگر خاطرتان باشد به پلنوم اعتراض کرده بودند. رفیق افسری بود که اگر یادت باشد به تو گفتم با کیانوری خیلی بد بود ولی با کامبخش خوب بود... بدیع تعریف میکرد که پس از آن که با برادرم ملاقات کرده و مراجعت نمودم، سازمان امنیت برادرم را احضار کرده و به او گفته بودند که ما از تمام جریان خبر داریم... خود بدیع به دو نفر مشکوک بود: یکی کیانوری و دیگری به یزدی. میگفت: در برلین به غیر از این دو نفر هیچ کس مرا ندیده است. خلاصه، کیانوری نگذاشت من این موضوع را مطرح کنم.(ص345)
اسکندری: ...شخصی به اسم دریانی، که در کانادا مقیم بود، با همسر کاناداییاش بنا به دعوت کامبخش به لایپزیک آمده بود.(ص346)
اسکندری: ...دریانی گفت: من حاضرم به کشورهای خلیج [فارس] رفته و در آنجا مستقر شوم و از آنجا با ایران ارتباط برقرار کنم، وچه کنم و فلان... من هم آدرس حمیلا در وین [را] به او دادم و او هم رفت. چیزی نگذشت که سازمان امنیت او را گرفت. من نمیدانم آن هم یک صحنهسازی بود یا چیز دیگر. خلاصه آن که او بدون معطلی آدرس حمیلا دخترم را به آنها داده بود. بعد برداشتند و در روزنامههای تهران نوشتند که دختر ایرج اسکندری رابط بین این جاسوس است و از این قبیل حرفها.(ص347)
اسکندری: ...خلاصه مرا آلت دست کردند. آدرس دخترم را دادند که یارو آن را به آنها بدهد و بعد هم در سازمان امنیت مشغول جاسوسی اینها و یا آنها باشد. بهرحال من نمیدانم. کامبخش یک چنین نارویی به ما زد.(ص348)
آذرنور: با تمام کارهایی که رادمنش کرده بود و نقاط ضعفی که داشت باز هم در پلنوم دبیر اولیش تائید شد و فرقه دمکرات آذربایجان نیز از او پشتیبانی کرد... اسکندری: ...اولاً، رادمنش کسی بود که در کنگره دوم در ایران انتخاب شده بود و شورویها به این مسئله در آن موقع خیلی اهمیت میدادند. ثانیاً، این مسئله و محاسبه مطرح بود که اگر رادمنش نباشد چه کسی باید جای او را اشغال کند؟... گفتم که سوسلف این عبارت را گفت که اگر پلنوم شما به رفیق رادمنش ابراز اعتماد بکند ما حاضریم باز هم با او همکاری کنیم... یعنی میتوانید با او کار بکنید. یعنی لازم نیست او را کنار بگذارید.(ص349)
امیرخسروی: اصلاً حمله دانشیان در آن زمان در جلسه بیشتر متوجه کیانوری و علیه او بود. قبلاً گفتم که آن جمله معروف که «به ساز کیانوری نرقصید».(ص350)
آذرنور: شاخههای مختلف. منظور تعلق آنها به شاخههای مختلف کا.گ.ب میباشد.(ص350)
اسکندری: عرض کنم، مسئله شهریاری... دایماً پول میخواست و بدین ترتیب بودجه ما را به تحلیل میبرد... البته در ابتدا یک شکی برای ما پیدا شده بود که این شخص دارد سوءاستفاده میکند. ولی بعد دیدیم که ما هر کسی را که فرستادیم رادمنش آمد و گفت که پس از دو ماه گیر افتاده است.(ص351)
اسکندری: ...به رادمنش گفتم: آخر، رفیق! ما که اطلاعی نداریم، آخر یک رسیدگی در این کارها بکنید. تنها رابط کل ما غالباً همین شخص است و هر دفعه هم توضیحاتی میدهد که همه با هم شبیه است... رادمنش با اطمینان کامل گفت: نه آقا! ما به این شهریاری اعتماد داریم.(صص3-352)
دکتر رضا رادمنش پس از کشف نفوذ عباسعلی شهریاری در سازمان حزب توده در ایران، در پلنوم سیزدهم کمیته مرکزی (6-11 آذرماه 1348) از مقام دبیر اولی برکنار شد. (ویراستار)(ص353)
اسکندری: ...یک دفعه شورویها... شخصی به نام ملایری را، که از سرحد آستارا رد شده بود، بلافاصله دستگیر کردند. این آدم ظاهراً مأمور بود که از آن راه آمده و با دکتر رادمنش ارتباط بگیرد تا مطالبی را از ایران برای او گزارش بدهد.(ص353)
اسکندری: ...بالاخره، یارو اعتراف میکند که ما جزء آنجا هستیم و شهریاری هم جزء آنجاست. خلاصه، همه را برملا میکند. شورویها این قضیه را به رادمنش اطلاع میدهند که آقا! این شهریاری جزء سازمان امنیت است و او را بپائید. رادمنش آن را قبول نمیکند.(ص354)
اسکندری: ...کیانوری وقت خواست تا بیاید و در هیئت سه نفری صحبت کند. او به مسکو رفته بود و در آنجا او را هم مطلع کرده بودند. به چه نحوی؟ نمیدانم. آمد و در جلسه گفت: رفقای شوروی سلام رساندند و گفتند در مورد شهریاری دقت بکنید، این شخص جاسوس است، و به او سوءظن دارند... تردیدی که رادمنش نسبت به تحقیقات آنها از خود نشان میداد به آنها برخورده بود... در واقع، این بار رادمنش حرفهای آنها را به کلی رد کرده بود و میگفت بیخودی میگویند.(صص5-354)
اسکندری: ...بالاخره، کار به جایی رسید که آنها هم مثل این که فهماندند که رادمنش باید برود، یعنی غلام را خواسته بودند... به او گفته بودند که، خلاصه، شما از این بابا پشتیبانی نکنید. اینجاست که مسئله کیانوری مطرح میشود. اینها میخواستند همان موقع کیانوری را بیاورند ولی آن یکی شاخه مقاومت کرد و نتیجه آن شد که مرا پیشنهاد کردند. غلام آمد در جلسه هیئت اجرائیه و قضیه شهریاری را مطرح کرد و گفت: این وضع نمیتواند ادامه یابد؛ و بالاخره هم همان نقش را انجام داد و گفت: پیشنهاد میکنم رفیق رادمنش کنار گذاشته شود و فعلاً رفیق ایرج جانشین رفیق رادمنش باشد.(ص356)
امیرخسروی: ...در همین پلنوم، هیئت اجرائیه منتخب پلنوم 12 با دبیر اولی رادمنش تائید میشود. بعد، در فاصله پلنومهای 13 و 14، است که هیئت اجرائیه، رادمنش را از دبیر اولی معلق میکند... در پلنوم دوازدهم، بعد از آن که سالها فقط بوروی موقت وجود داشت، هیئت اجرائیه انتخاب میشود و رادمنش [به عنوان] دبیر اول تعیین میشود.(ص358)
اسکندری: ...غلام قبل از این که پیشنهاد خود را بدهد با من صحبت کرد. من به باکو رفتم و صحبت کردم. خود او به من گفت که همین میلیوانف و اینها، و نگفت مراجع دیگر، به من گفتهاند که آقا با این رفیق رادمنش دیگر نمیتوان کار کرد، باید او را برداشت.(ص361)
امیرخسروی: ...سال 48 یا 49 بود که من برلین بودم. یادم است که در آنجا برای اولین بار جریان را از کیانوری شنیدم که خیلی خوشحال بود... موقعی که این حرفها را میزد چنان خوشحال بود که چشمانش برق میزد... اسکندری: بعد هم که آمد و فشار آورد که رادمنش را از حزب بیرون کنند. میدانید که در پلنوم تصمیم گرفتند و یک کمیسیونی معین کرده بودند که رادمنش را از کمیته مرکزی اخراج کنند... من که به مسکو رفتم و با زاگلادین ملاقات کردم او هم همین حرف را به من زد و گفت: گمان نمیکنم که اعمال مجازات بیشتری برای رفیق رادمنش در نظر گرفته شود، چون هر چه باشد ایشان خدماتی کرده و سوابقی دارد و، خوب، اشتباهی هم کرده است... من آمدم و به هیئت اجرائیه گزارش داده و گفتم که رفقای شوروی چنین چیزی گفتند حالا خودتان میدانید. بلافاصله کیانوری تغییر جهت داد؛ همو که در تشدید مجازات این همه اصرار میورزید... این هم قصه ابقاء رادمنش در عضویت کمیته مرکزی که بنظر من حق او بود دلیلی وجود نداشت که او را از کمیته مرکزی اخراج کنند؛ چون اشخاص به مراتب بدتر از رادمنش عضو کمیته مرکزی بودند که در مقام مقایسه با آنها رادمنش خیلی ارزش داشت.(صص3-362)
واقعیت این است که غلام یحیی با مأموریتی که به عهدهاش گذاشتند، با همان ترتیبی که اسکندری را دبیر اول کرد، با همان ترتیب، چند سال بعد، بازیگر خلع وی گردید...در مورد عزل اسکندری از دبیر اولی، چنانچه بعداً شرح خواهد داد، هیچگونه ایراد تشکیلاتی، سیاسی و ایدئولوژیک علیه او مطرح نشد. این موضوع در صورت جلسه هیئت اجرائیه ثبت شده است. آنچه در مورد اسکندری تعیین کننده بود، «صلاح اندیشی» از ما بهتران بود. تا در بر این پاشنه میچرخید، جای گلهای هم نیست. همگی در تمکین به این وضع گناهکارند.(امیرخسروی و آذرنور)(ص363)
امیرخسروی: ...نکته دیگر این است که شما و رفیق کامبخش، بطوری که در آن گزارشها ذکر شده، دقیقاً نمیدانستهاید که شهریاری تا چه درجهای توی جریانات ایران است، در صورتی که این شخص تا این حد همه سازمان را به دست گرفته بود و آن را نه رادمنش به شما گزارش داده بود و نه شما در جریانش بودهاید... از گزارش خود شهریاری هم آشکار است که چگونه با بازیهای مختلفی سازمانهایی را که نسبتاً مستقل بودهاند به دست میگیرد... شهریاری کمکم با استفاده از پیشامدها، که چه بسا ساواک در آفرینش آنها دست داشت، با جلب موافقت رادمنش، سازمانی را که نمیبایستی متمرکز باشد، متمرکز میکند و در همه جا رخنه پیدا میکند و اگر جایی هم بود که با آن بطور غیرمستقیم تماس داشته، بتدریج تحت کنترل خود درمیآورد و سازمان حزب را مستقیماً در سرتاسر ایران به دست خودش میگیرد.(ص366)
اسکندری: ...در مورد تشکیلات ایران با وجود تذکر و تأکید مکرر ما فقط کارش این بود که بعضی اوقات نامههایی را که میرسید میخواند. از نظر تشکیلاتی هم رادمنش خودش یک سکرتاریای کوچکی داشت که آشوت [شهبازیان] آن را اداره میکرد و در جریان ملاقاتهایی هم که صورت میگرفت قرار داشت. ما اصلاً چیزی نمیدانستیم و به ما درباره آن سخن نمیگفت.(ص367)
اسکندری: ...چندین بار که رفقای ما را گرفته بودند، ما گفتیم، خوب، از طرف شورویها هم اعتراضی بشود. این که نمیشود همهاش از طرف دولتهای غربی این اعتراضات به عمل آید. رادمنش میآمد و میرفت و مذاکره میکرد، ولی آنها هیچگونه اقدامی نمیکردند... خروشچف گفته بود که حزب توده خیلی ضعیف است و نمیتواند کاری انجام بدهد. رادمنش هم اعتراض کرده بود که ایشان چرا نسبت به حزب ما علناً صحبت میکنند؟ ضعف و عدم توانایی آن در چیست؟(ص370)
اسکندری: ...قضاوت و ارزیابی من نسبت به رادمنش این است که او به هیچ وجه و هیچ وقت عامل شوروی، به آن معنایی که کیانوری و کامبخش بودند، نبود. او البته همیشه با حزب کمونیست شوروی تماس داشت و حرفهایش را هم بطور صریح میزد. شخصی بود که برای شورویها خیلی احترام داشت و حتیالمقدور سعی میکرد در مقابل حرفهای آنها قرار نگیرد، ولی در بعضی از موارد مطلب خودش را هم میگفت.(ص371)
امیرخسروی: ...من با کیانوری بحثها و بگومگوهای مفصلی داشتهام. خوب یادم است که بارها گفته بود که هیچ وقت و در هیچ دورهای سیاست شوروی درباره ایران غلط نبوده است. به او گفتم: آخر هیچ وقت؟ من حتی مسئله آذربایجان و سایر مسایل خیلی بدیهی را برای او مطرح کردم. با قاطعیت جواب میداد که سیاست شوروی همیشه و در تمام مقاطع نسبت به ایران درست بوده و این ما بودهایم که آن را نفهمیدهایم.(ص371)
اسکندری: ...از اول ایجاد حزب دو خط موازی هم وجود داشته است. یکی خط کامبخش است و نام دیگری را میگذاریم خط رادمنش. واقعش اینطوری است. من خودم را هم جزء خط رادمنش حساب میکنم... ما شوروی را به این صورت و چنین تلقی میکنیم. ولی این که هر چه شوروی میگوید درست است ما هیچ وقت آن را قبول نکردهایم. نه رادمنش قبول کرد و نه من.(ص372)
اسکندری: ...ولی در عین حال نمیخواست کوچکترین قدمی بردارد که علیه شوروی تلقی شود.(ص373)
امیرخسروی: در همین پلنوم هیجدهم! اصلاً ارتباطی به موضوع نداشت و هیچگونه ضرورتی هم در بین نبود که در صحبت خودش اعتماد و وفاداری خودش را نسبت به اتحاد شوروی و مارکسیسم و لنینیسم و اینها خاطرنشان کند... ولی بنظر من او آگاهانه و با قصد این مطالب را گفت.(ص371)
امیرخسروی: ...یکی مسئله پلنوم پانزدهم است که منجر به برگماری یک عده شد که در نحوه گزینش اینها بنظر من ممکن است مطالبی بگوئید که اساساً به چه نحوی این جریان حل و فصل شده است... در همین پلنوم است که عدهای مثل قائمپناه و فروغیان و پورهرمزان و اینها میآیند... اسکندری: مسئله ]آنها] این بود که کمیته مرکزی را طوری درست بکنند که مطیع باشد... بنظر من، مبنای این کار در آنجا گذاشته شد چون آنها فکر کرده بودند که کیانوری به تنهائی قادر به انجام این کار نمیباشد و این را هم میدانستند که من با آن سیستمی که آنها در نظر دارند عمل کنند موافقتی نخواهم داشت. ناچار باید غلام را با کیانوری آشتی میدادند تا آن دو به اتفاق این عمل را انجام بدهند.(صص4-373)
اسکندری: ...آن وقت آمدند و گفتند که باید عدهای را کئوپته [برگماری] بکنیم و یک هیئت سه نفری مرکب از رفقا اسکندری و غلام و کیانوری با هر کس موافق باشند در آن صورت فقط همین اشخاص باید کئوپته بشوند. در آن جلسه اکثریت دست آنها بود و توافق شان را قبلاً کرده بودند.(ص377)
اسکندری: ...آمدند و یکی یکی اسمها را گفتند و به تصویب رسید. من در آنجا با اکثر آنها مخالفتی نداشتم... از فرقه وقتی کسی میآمد چارهای نبود، اشخاصی بودند که غلام یحیی معرفی کرده بود. لذا یک لیست تهیه کردند و بعد در هیئت اجرائیه مطرح شد.(صص8-377)
امیرخسروی: اخگر بود، بهزادی بود. شما از این طرف چهار نفر آوردید و فرقویها از آنطرف چهار نفر آوردند... سئوال من این است که چرا طبق اساسنامه عمل نکردید و چرا این موضوع اصلاً مطرح نشد؟ اسکندری: بله، میدانید چطور شد؟... بطور کلی کیانوری با این کار مخالفت داشت به دلیل این که نقشه او این بود که مریم را به عضویت کمیته مرکزی برساند، ولی خوب میدید که نه غلام و نه من هیچ کدام موافقت نداریم... او این موضوع را در مقابل رفیقمان بابک، یعنی تو، گرو گرفته بود... گفت: اگر آن را مطرح بکنی من هم بلند شده و تمام جریان بابک و رفتار ضد شوروی او را در حوادث مجارستان و چکسلواکی و نمیدانم اینها را در جلسه خواهم گفت.(ص379)
آذرنور: درباره کسانی که در این پلنوم برگمار شدند حرف زیاد است... من در آن جلسه پلنوم بدین گونه شروع کردم و بعد که میخواستم به کیهان و اینها هم برسم اجازه صحبت به من نداده و گفتند این مسایل چیست که آنها را مطرح میکنی؟ من از رفیق اسکندری، که دبیر اول بودند، پرسیدم: ملاک انتخاب این کادرها و این افراد برای کمیته مرکزی چیست؟ ایشان انترناسیونالیسم و اعتقاد به مارکسیسم- لنینیسم را مطرح کردند. کیانوری از سر جای خودش در پشت تریبون گفت: ما برای کاری که کردهایم از تجارب احزاب کمونیست استفاده کردهایم. وقتی من سئوال کردم: کدام احزاب؟ یکی را اسم ببرید! گفت: این جزء اسرار است و همه چیز را همه جا نمیتوان گفت. از این جواب او خندیدند. بله! جزء اسرار است. بعد هم به من اجازه ادامه صحبت ندادند.[این خود رفیق اسکندری بود که به عنوان دبیر اول حزب و رئیس جلسه با عصبانیت و تحکم مرا از ادامه صحبت بازداشت و این نقصان از خود من است که به علت شرم حضور و برخی ملاحظات، آن را در جریان گفتگوی سه نفری با صراحت لازم مطرح نکردهام.(آذرنور)](ص383)
اسکندری: به هر جهت خواستم این وضع را برای شما تشریح بکنم که بتدریج آنها در واقع آن کمیته مرکزی را که لازم داشتند به وجود آوردند. به این ترتیب که با آن مقدار آبی که توی آن کردند کمکم ماهیت این کمیته مرکزی، کاراکترش، بکلی عوض شد.(ص384)
اسکندری: هر یک از این رفقا که به دبیرخانه حزب آمده و در آنجا کار کردند، سابقه معینی دارند که اصلاً چطور شد آمدند... در مورد شفابخش خیلی زحمت کشیدم. قبول نداشتند که او از پراگ به آنجا بیاید... موقعی که من به پراگ رفته بودم خانم او، که زن خیلی خوبی هم بود، اصرار کرد گفت: ما در اینجا اصلاً وضع خوبی نداریم، لااقل ما را به آلمان ببرید، شوهر من که این همه کار و زحمت در سازمان افسری متحمل شده، حالا ما افتادهایم در این گوشه و ما را بردهاند برای نمیدانم گاریکشی و نمیدانم چی و از این حرفها، ما را از اینجا نجات بدهید.(ص385)
امیرخسروی: ...این ایراد من عمدتاً متوجه رفیق ایرج است در رابطه با همین پلنوم پانزدهم که پایه یک کار خیلی غلطی در آنجا گذاشته شد و آن این بود که برای اولین بار انتخاب هیئت اجرائیه با رأی علنی صورت گرفت یعنی سنت رأی علنی پایهگذاری شد...(ص386)
امیرخسروی: ...من و آذرنور تا آخر مخالفت کردیم. این موضوع را من مشروحاً در استعفانامه خود، که بلافاصله بعد از پلنوم 15 نوشتهام، منعکس کردهام... اسکندری: ...یک علت مربوط به خود کیانوری بود که وضعش چنان بود که اگر رأی مخفی میگرفتیم ممکن بود انتخاب نشود و شاید انتخاب هم نمیشد... یکی دیگر هم مربوط به خود همین کئوپتاسیونها [برگماریها] بود. فکر میکردم که اگر رأی مخفی بگیریم یک عدّه از آنها رأی نمیدهند و عدهای انتخاب نمیشوند... حتی صفری آمد و به من گفت: رفیق ایرج! شما در اینجا اکثریت دارید، اگر بخواهید کیانوری انتخاب نمیشود. من قبول نکردم و جواب منفی دادم. علت این بود که، خوب، مرتباً هی توصیههایی راجع به او میکردند. در مورد او فشار شدید بود.(ص387)
امیرخسروی: ...اگر موافقید بپردازیم به مذاکرات مربوط به جریان بحثهای قبل از پلنوم شانزدهم و جریان برکناری شما و بحثهایی که در داخل هیئت اجرائیه مطرح بوده و با این موضوع ارتباط پیدا میکند. اسکندری: ...والله من مسئله برکناری خودم را به هیچ وجه با بحثهایی که در هیئت اجرائیه شده مربوط نمیکنم... برنامه حزب را که تهیه شده من نوشتهام و ادعای ایشان مبنی بر این که ما پروگرام مینوشتیم و دبیر حزب در آن طرف مطالب دیگری مطرح میکرد بکلی دروغ است... در این پروگرام مادهای وجود داشت مربوط به سرنگونی که راجع به آن بحث بود که گذاشته شود یا خیر. خیلی وقت قبل از آمدن [آیتالله] خمینی و اینهاست... صحبت و بحث ما بر سر قید کردن و نکردن شعار سرنگونی بود. من پیشنهاد کردم به جای «سرنگونی» بنویسیم «پایان دادن به رژیم سلطنت استبدادی». گفتند: نه! باید شعار سرنگونی را داد. بحث کردیم و آخر سر هم قبول شد که همان سرنگونی گذاشته شود.(ص391)
اسکندری: ...وقتی اختلاف بر سر شعار «سرنگونی» و «پایان دادن به رژیم سلطنتی استبدادی» پیدا شد، کیانوری طبق سیستم خودش گفت: این را نوشته و از رفقای شوروی بپرسیم و ببینیم چه میگویند. روی این زمینه چیزی تهیه کرده و به آنجاها فرستادند. آنها هم گفتند: این کار خودتان است.(ص392)
اسکندری: ...اما در آستانه انقلاب البته یک اختلافنظر ماهوی بین ما وجود داشت... چنین بنظر میآمد که اینها خیلی شدید از روحانیت و [آیتالله] خمینی دفاع میکنند. اینها مسئله مذهب را با مسئله روحانیت اشتباه میکنند... آنها موضوع روحانیت یعنی [آیتالله] خمینی را با مذهب اسلام یکی گرفته بودند و میگفتند ما باید به مذهب احترام بگذاریم. من میگفتم: خیلی خوب، احترام بگذارید... اما فقط در جهت این عمل خاصی که دارد انجام میدهد یعنی میخواهد شاه را بیندازد. این نیروی مذهبی که الان دور [آیتالله] خمینی جمع شده نیروی خیلی بزرگی است و ما حتماً بایستی از آن پشتیبانی کرده و به دنبالش هم برویم، ولی نه این که موافقت بکنیم که یک حکومت آخوندی بر سر کار بیاید.(ص393)
اسکندری: ...آنطور که من استنباط میکنم شورویها به این نتیجه رسیده بودند که بایستی به ایران رفت. یعنی معتقد بودند که در ایران باید یک جریانی به وجود بیاید، یک جریان حزبی که خلاصه دست خودشان باشد. آنها مثل این که اشتباه هم حساب کرده بودند و خیال میکردند در ایران جنگ داخلی خواهد شد... خیال میکردند در این جنگ داخلی آمریکاییها مداخله خواهند کرد و آنها نیز به این طریق بایستی مداخله بکنند و لذا احتیاج به یک ابزاری داشتند که از داخل بتواند به آنها کمک کند. سیموننکو را فرستادند، آمد در برلین با من صحبت کرد... گفت: نظرتان راجع به کیانوری چیست؟ گفتم: من با کیانوری نمیتوانم کار کنم.(ص394)
اسکندری: ...مربوط به ماه دسامبر 1978. دقیقاً میگویم دسامبر، برای این که من بعد از این مذاکره به بلغارستان عزیمت کردم تا در جلسه کنفرانس مجله صلح و سوسیالیسم، که در صوفیه تشکیل شده بود، شرکت کنم... پاناماریف هم در آنجا بود...پرسید: خیال نمیکنید که این وضع منتهی به یک جنگ داخلی بشود؟ گفتم: ممکن است... واقعاً هم همین بود. اگر آمریکاییها از ارتش پشتیبانی کرده و آن را خلع سلاح نکرده بودند حتماً جنگ داخلی میشد... در آنجا یک مصاحبهای هم از طرف مجله صلح و سوسیالیسم با من کردند... جواب دادم: البته قانون اساسی که در 1906 بر اثر انقلاب [مشروطیت] ایران به وجود آمده به خودی خود یک چیز منفی نیست و بخصوص متمم آن که در آن آزادیهای دمکراتیک پیشبینی و تصریح گردیده چیز معتبری بوده و اهمیت دارد.(ص395)
امیرخسروی: برای آن زمان مثبت است نه برای لحظهای که شاه در حال سقوط و کشور در حال انقلاب است. اسکندری: ...مدتی بود که صحبت این را میکردند که کیانوری خواهد آمد و اسکندری باید برود... بطوری که من اطلاع پیدا کردم، بعد معلوم شد کشمکشهایی بوده و غلام زیر بار این که کیانوری دبیر حزب بشود نمیرفته. بعد مثل این که به او گفته بودند: فضولی موقوف! و خلاصه آمد لایپزیک.(صص7-396)
اسکندری: ...وقتی غلام به لایپزیک آمده بود قرار بود ساعت 5 بعدازظهر من به دیدن او بروم. در هتل از آسانسور که خارج شدم صدای نعره کیانوری را از اطاق غلام که نزدیک آسانسور بود به گوشم شنیدم که میگفت: من با رفیق اسکندری اصلاً کار نمیکنم... این بود که به دیدن غلام هم نرفتم. او فردا هم آمد و در حالی که سرش را پائین افکنده بود آن پیشنهاد را در هیئت اجرائیه داد. در وسط جلسه، که داشتیم درباره گزارش سیاسی که میبایستی به پلنوم میآمد بحث میکردیم، اجازه صحبت خواست. من که رئیس جلسه بودم گفتم: بفرمائید!... فکر نمیکردم وسط گزارش سیاسی بخواهد پیشنهادش را مطرح کند. از جیبش کاغذی درآورد و شروع به قرائت کرد به این عنوان که پیشنهاد میکنم رفیق اسکندری از دبیری حزب معاف و رفیق کیانوری به جای او به سمت دبیر اول حزب انتخاب بشود، دبیر دوم هم صفری باشد. دبیرهای دیگر [را] هم، میزانی و بقیه را، اسم برد. این آدم با میزانی اصلاً مثل کارد و پنیر بود... در واقع یک مصالحهای شده بود که عبارت بود از این که صفری دبیر دوم بشود و ابراهیمی از طرف آذربایجان دبیر حزب و لاهرودی هم عضو هیئت اجرائیه و منوچهر بهزادی و میزانی هم در واقع از طرف کیانوری انتخاب شده باشند.(صص9-398)
اسکندری: ...اول از همه طبری، که در آنجا دست راست من نشسته بود، گفت: بنده صددرصد با این پیشنهاد موافقم. پشت سر او هم قدوه و میزانی و کیانوری و اینها موافقت کردند. فقط صفری و جودت سکوت اختیار کردند.(ص400)
اسکندری: ...بعد هم که قرار شد به ایران برویم کیانوری گفت اول هیئت دبیران برود و بعد دیگران را یکی یکی میخواهیم. من مخالف بودم و گفتم حالا که قرار است به ایران باز گردیم همه هیئت اجرائیه باید بروند... بالاخره مجبور شد آن را قبول کند.(ص401)
آذرنور: در جلسه مزبور شما رأی موافق دادید مثل این که به عزل خودتان، به برکناری خودتان! اسکندری: بله! من رأی دادم. امیرخسروی: ...در پاسخ به پیشنهاد امیرخیزی که پیشنهاد کرده بود شما صدر حزب انتخاب بشوید، بلند شدید و گفتید: درباره این تصمیماتی که درباره من گرفته شده موافقم. اسکندری: نخیر! من گفتم که بنده از رفقا و رفیق امیرخیزی که این پیشنهاد را راجع به من کردند خیلی متشکرم، ولی من داوطلب این سمت نیستم... دانشیان خودش پیشنهاد دهنده بود و کیانوری میترسید که اگر این پیشنهاد به رأی گذاشته شود منتهی به تصویب گردد. وقتی که من از جای خود بلند شده و گفتم که من داوطلب این سمت نیستم، بیاختیار، به تنهایی شروع کرد به دست زدن و بعد که دید کسی دست نمیزند فوراً دستهایش را پائین انداخت.(ص402)
آذرنور: ...آیا بین این برگماری کیانوری و مداخلاتی که از خارج شده رابطهای وجود دارد؟ اسکندری: ...در این که تردیدی نیست. جز این نیست. اصلاً ممکن نبود.(ص403)
اسکندری: ...نامهای که در حدود سالهای 1975 در آلمان غربی برای من فرستاده شده... این نامه گزارشی است از طرف بهزادی که در سفارت ایران در آلمان دمکراتیک در برلین، زمان فرخ که آن موقع سفیر ایران در جمهوری دمکراتیک آلمان بود، سمت دبیر اولی داشته است. میدانید که در زمان شاه دبیر اول و یا دبیر دوم سفارتخانهها همیشه نماینده سازمان امنیت بودهاند.(صص5-404)
اسکندری: ...میگوید جلسهای بود که در برلین غربی تشکیل شده و از اشخاصی اسم برده که یک نفر از آنها خیلی شناخته [شده] است که همان احسان نراقی است... این اشخاص جلسهای تشکیل داده و نمایندگان و مسئولین شاخههای مختلف ساواک را در آنجا جمع کرده و راجع به خیلی از مسایل، از جمله آلمان شرقی و حزب توده، گفتگو کردهاند.(ص405)
اسکندری: ...گزارش چنین ادامه مییابد که در جلسه مزبور این مسئله مطرح شده که از قرار معلوم شورویها در صدد هستند اسکندری را برداشته و کیانوری را به جای او بگذارند و وعده این تغییر را شخصی به نام سیمونف به مریم فیروز داده و او را مطمئن گردانیده که شوهرش دبیر اول خواهد شد و مریم هم آن را به مظفر نوشته و او هم، بطوری که اطلاع دارید، از طریق رابطین خودش در لندن موضوع را به اطلاع ما رسانده است... از نظر ما آمدن کیانوری بهتر است زیرا بوسیله مریم که با مظفر فیروز مربوط است از یک طرف و از طریق فاطمی که داماد او بود و در آمریکاست، از طرف دیگر، ما میتوانیم بیشتر و بهتر از اوضاع مطلع باشیم، لذا بودن او بهتر است و سیاست ما هم باید بر این مبنا باشد که روی بیعرضگی اسکندری تکیه کرده و برای کیانوری تبلیغ بکنیم.(ص406)
اسکندری: ...در هر صورت ملاحظه میکنید که همین اتهام راجع به سلطنت و این چیزها را که به من میزنند، همه بیخود بود.(ص413)
اسکندری: ...گزارش هایی که من به پلنوم و مخصوصاً [پلنوم] پانزدهم دادم، همان گزارشی که خودتان به زبان فرانسه ترجمه کرده و در اینجا منتشر کردید و فرستادید و در مجله دنیا هم چاپ شده، کاملاً نشان میدهد که من در آنجا از چه پوزیسیونی دفاع میکنم. در آنجا من رژیم شاه را رژیم «فاشیزان» نامیده و گفتهام که بایستی سرنگون گردد و از بین برود.(ص414)
اسکندری: ...ایشان مطلقاً به مسایل دمکراتیک معتقد نبود و مبارزه برای آزادیهای دمکراتیک را اصلاً قبول نداشت... آنچه من در آنجا گفتهام شما میدانید که در اول سال 1977 بوده است... من میگفتم شعار سرنگونی را که در برنامه دادهایم جنبه فوری ندارد، ما برای این که در جهت سرنگون کردن برویم باید چه کار بکنیم؟ راهی که بنظر من میآید و پیشنهاد میکردم، اتحاد با نیروهای انقلابی و بسیج کردن تودههای مردم در راه دفاع از آزادیهای دمکراتیک بود...(ص414)
امیرخسروی: یعنی در آستانه انقلاب مسئله براندازی سلطنت اصلاً موضوع اختلاف شما نبوده؟ اسکندری: نخیر! اصلاً همه موافق بودند. [در سند پیشنهادی به هیئت اجرائیه که از سوی رفیق اسکندری (7 نوامبر 1978) ارائه شده ادعای رفیق اسکندری کاملاً تأیید میشود (امیرخسروی و آذرنور)] بعد هم اعلامیه دادیم که عمل مسلحانه انجام شود. من که خودم آن را امضاء کردهام.(صص5-414)
اسکندری: ...در زمانی که رادمنش دبیر اول بود، به من از طرف هیئت اجرائیه مأموریت دادند به سویس رفته، با رهنما سفیر ایران، که از گذشته با او آشنایی داشتم، ملاقات بکنم... راجع به احزاب و حزب توده گفتم که شما باید قانون عفو عمومی را به تصویب مجلس برسانید تا همه کسانی که در مهاجرت هستند به ایران برگردند و حزب بتواند علنی باشد... دفعه دیگر به وسیله داریوش همایون اقدام کردند. داریوش همایون آمده بود برلین.(ص416)
اسکندری: ...بعد گفت: پیش آقای هویدا بودم. ایشان که فهمیدند من میخواهم به اینجا آمده و با شما هم مصاحبه بکنم، خیلی سلام رساندند و گفتند به فلانی بگو که آمدنش به ایران هیچ مانعی ندارد، فقط بیاید اینجا، حقوق وزارتش را هم تأمین میکنیم، بیاید در اینجا بنشیند ولی در کارهای سیاسی دخالت نکند... گفتم:... از قول بنده به آقای هویدا بگوئید که آقاجان! از این پیشنهادها صرفنظر کن، اگر میخواهی واقعاً عمل سیاسی انجام بدهی، قانون عفو عمومی را بگذران تا همه مهاجرین بتوانند به ایران مراجعت کنند، در چنین صورتی است که بنده هم خواهم آمد، والا پایم به آنجا نخواهد رسید.(ص417)
اسکندری: ...میخواهم بگویم این قضیه آنچنانی که ایشان، [کیانوری،] برای بنده درست کرده به من نمیچسبد. اشخاصی را که من دیدهام و میشناسم، میدانند که هرگز من از شاه طرفداری نکردهام و دلیلی هم وجود ندارد.(ص418)
اسکندری: ...من عقیده داشتم که ما باید به روی مسایل دمکراتیک برای آینده تکیه کنیم، برای این که این رژیم برود و به جای آن یک حکومت دمکراتیک بیابد.(ص420)
اسکندری: ...او میگفت که این مهم نیست. میگفت رفتن شاه و سقوط سلطنت کافی است. پس از آن میشود راجع به بعد صحبت کرد... حتی استقرار حکومت جمهوری دمکراتیک را هم قبول نداشت. استقرار حکومت ملی و دمکراتیک را هم نمیپذیرفت. میگفت اصلاً تمام اینها زائد است.(ص421)
اسکندری: ...کیانوری و جواد [«جواد» نام مستعار فرجالله میزانی است. او نوشتههای خود را با نام «ف.م جوانشیر» امضا میکرد. میزانی پس از انقلاب دبیر دوم و مسئول تشکیلات کل حزب توده بود.(ویراستار)] و اینها در سیاستی که در مورد [آیتالله] خمینی اتخاذ کرده بودند اولاً مجبور بودند به مصدق بتازند، زیرا [آیتالله] خمینی با مصدق مخالف است، و ثانیاً از کاشانی که علناً رفته و با شاه و زاهدی همدست شده بود تعریف بکنند... این را قدوه در آنجا شهادت داده، حالا که مرده. [آیتالله] کاشانی به حزب ما گفته: شما بروید با مصدق مخالفت کنید، من از شاه آزادی حزب توده را میگیرم.(صص2-421)
اسکندری: ...به خود من ایراد گرفتند که چرا در آن مصاحبه [با تهران مصور] نسبت به کاشانی حرفی زدی. گفتم: رفقا! آخر که این دیگر مسلم است. او به نهضت ملی کردن نفت خیانت کرده است... همانطور یواش یواش به دفاع از شیخ فضل الله برخاسته بودند... این هم حرف شد که قرارداد 1919 را اسم میبری ولی نام نصرتالدوله را ذکر نمیکنی؟... چون برادر مریم فیروز است؟(ص422)
اسکندری: ...میدانید وقتی انسان ایمان درستی نداشته باشد، پرنسیپ معینی نداشته باشد اینطور میشود... من این را در مورد طبری درست میدانم. در مورد کیانوری صادق میدانم. در مورد جواد [میزانی] اصلاً معتقدم که به هیچ چیزی عقیده ندارد، من جداً معتقدم که آدم اپورتونیستی میباشد... خوشحال بودم از این که امثال حجری و عمویی و اینها وارد هیئت اجرائیه شدند... ولی بعد معلوم شد که آنها را هم به هر طریقی بود، یا بهر عنوان دیگری، توی همین قافله کشیدند... مثلاً روی همین خاوری هم حساب باز کردنهای بیخودی است.(صص4-423)
اسکندری: دفاعش بنظر من از دفاع خسرو روزبه خیلی بهتر بود... شما نگاه کنید! خسرو روزبه چه کار کرده؟ فقط به همه مطالب اعتراف کرده. امیرخسروی: نه آقا! دفاع روزبه یک حماسه است. دهها و صدها نفر با الهام از آن کمونیست شدهاند. اسکندری: تو اغراق میکنی!(ص424)
4. نقدی بر خاطرات احسان طبری
اسکندری: ...برای این که تاریخ حزب توده دقیقاً ثبت گردد بایستی تفکیک کرد آن حزب تودهای را که به وسیله عناصری مثلاً مانند شمس زنجانی، عبدالقدیر آزاد، ابوالقاسم موسوی، سلیمانمیرزا همراه با بخشی از «53 نفر» و ماها تشکیل شده بود و هدف و برنامهای که اول داشت، با آن حزبی که بعداً از این مجرا منحرف شده و بتدریج به طرف چپ رفته و تبلیغات مارکسیستی و کمونیستی در آن رواج پیدا کرده، بدون این که تغییری در برنامه حزب حاصل شده باشد... آن عواملی که وابسته به مقامات شوروی بودند نمیتوانستند در حزب توده مداخله نمایند مگر آن که حزب را به عنوان یک حزب کمونیستی جلوه بدهند، زیرا مداخله آنها در آن وضعی که نخست برقرار بود نمیتوانست موجه و مدلل باشد. لذا، حزب را به طرف کمونیسم سوق دادند برای این که بتوانند لاینقطع بگویند: آقا! شورویها چنین گفتند، شورویها چنان گفتند، و به عنوان انترناسیونالیسم پرولتری دهن افراد را بسته و خود کارشان را انجام دهند.(ص431)
امیرخسروی: ...موضوع از این قرار است که در آن دوره تعداد افرادی که دارای چنین برنامهای بودند خیلی قلیل بود و طبعاً نفوذ چندانی بطور اخص نمیتوانستند داشته باشند. پس چطور شد و چه شرایطی به وجود آمد که مثلاً وقتی که مسئله نفت شمال مطرح شد و یا چیزهای دیگری از این قبیل، حزب بدون آن که مقاومت جدی از خود نشان دهد در این جریانات بطور یک جهت طرف اتحاد شوروی را گرفت؟ اسکندری: این جریان مدت دو سه سالی طول کشید... قضیه نفت و اینها، که شما ذکر کردید مربوط به سال 23-1324 میباشد، در صورتی که حزب در سال 1320 تشکیل گردیده و بنابراین فاصله زمانی بالنسبه طولانی وجود داشته است. ثانیاً بخصوص پس از تشکیل کنگره اول و انتخاب کامبخش به عضویت کمیته مرکزی و مسئول کل تشکیلات، این جریان رونق گرفت و همچنان بتدریج پیش رفت.(ص432)
اسکندری: ...زمانی هم که قضیه نفت و اینها مطرح شد، واقع امر این است که من... مخالف بودم و چند نفری از رفقا هم مخالف آن بودند و میگفتند آخر چرا ما بایستی این تظاهرات را بکنیم؟ ولی آمدند و این موضوع را به صورتی درآوردند که گفته شود آن را همه از سطح پائین میخواهند. این هم دست کامبخش بود... آنچه را هم که طبری راجع به مازندران گفته اصلاً دروغ است. من در مازندران نبودم که اساساً چنین تظاهری بشود. من در آن هنگام در اصفهان بودم.(ص433)
آذرنور: ...پس از این که رادمنش به عنوان نظر حزب در مجلس راجع به امتیاز نفت اظهار میکند که حزب با واگذاری هرگونه امتیازی، از جمله در مسئله نفت، به کشورهای بیگانه مخالف است، و متعاقباً امتیاز از طرف شوروی مسئله را بغرنج میکند. بنظر طبری، شوروی بدون اعتنا به موضوع مطروحه، به حزب فشار میآورد که با تمام قدرت سازمانی خود وارد میدان شده و به سود واگذاری امتیاز نفت و علیه کابینه ساعد اقدام نماید... سئوال من این است که مکانیسم فشار شوروی به حزب چگونه بود؟(ص434)
اسکندری: ولی بطور کلی، تا آنجا که به یاد دارم، آنها هیچوقت در ایران مستقیماً به ما مراجعه نکردند، آنها اشخاصی را که داشتند میخواستند و اگر احیاناً هم لازم میدانستند بعضی اشخاص غیر از عوامل خودشان را، باز به توصیه همان عوامل، بطور خصوصی به سفارت شوروی میخواستند و میگفتند که نظر ما چنین است، نظر رفیق استالین چنان است... البته، ماکسیموف که سفیر شده بود خیلی شدید عمل میکرد، مثل این که مأموری بود که به زور دگنک تمام چیزها را قبول میکرد. حتی با اشخاصی که ملاقات میکرد خیلی با خشونت رفتار مینمود و با آنها هم خیلی از بالا بالاها صحبت میکرد.(ص435)
آذرنور: پس در حقیقت آن قسمت از نظریات طبری در این باره تائید میشود که این قبیل تحمیلات در نتیجه فشار افرادی مانند کامبخش و اردشیر و روستا بوده است؟ اسکندری: درست میگوید. آنها به کمیته مرکزی میآمدند و در آنجا میگفتند که چنین کاری هست و یکی یکی هم به افراد میگفتند: خوب! رفقای شوروی چنین عقیده و تمایلی دارند و باید عمل کرد.(ص435)
اسکندری: ...کشاورز را مثل این که راضی کرده بودند. با او خیلی صحبت کرده بودند. چون او مخالفتی نکرد و در روز تظاهرات هم پیشاپیش صفوف حرکت میکرد.(ص436)
آذرنور: در مورد شرکت وزیران تودهای در کابینه قوام، احسان طبری تعبیر مخصوصی دارد. او در این مورد جاهطلبیهای ایرج اسکندری، کشاورز و یزدی را عامل تعیین کننده میداند... اسکندری: ...این ادعا اساساً غلط است [که] گفته شود شورویها از ابتدا با قوامالسلطنه درباره این که چه کسانی بایستی وزیر شوند و چه پستهایی را در دولت اشغال نمایند توافق و سازش کرده بودند.(ص436)
اسکندری: ...البته کشاورز هم در این باره داستانهای دیگری ساخته: از سفارت شوروی به من تلفن کردند، من گفتم قبول نمیکنم و غیره. همه اینها دروغ است... در هر صورت یک امر مسلم است که این موضوع از طرف ما پیشنهاد نشد و خود قوام السلطنه پیشقدم آن بود. ما را خواستند و به ما گفتند. ما نیز آن را در کمیته مرکزی مطرح کردیم و کمیته مرکزی هم آن را تصویب کرد که رفته و در دولت شرکت کنیم.(ص437)
اسکندری: ...بهترین دلیلش این است که در قطعنامه کنگره، که من هم حضور نداشتم، ذکر شده که شرکت وزرای تودهای به دستور کمیته مرکزی بوده و کار بسیار درستی هم بوده است. خود طبری به آن قطعنامه رأی داده.(ص437)
آذرنور: طبری صریحاً اعلام میکند که تمام عواقب سنگین و روی هم رفته خفتبار شکست حزب معلول سیاست تبعیت رهبری حزب توده از خواستهای شوروی بود. شوروی میخواست رهبری بدون شرط، تسلیم اراده سیاستهای روز شود... اسکندری: در این که اصل مطلب بنظر من درست است، تردیدی ندارم. خواه آن را طبری در زندان گفته باشد یا هرکس دیگر... این نکته را بایستی خاطر نشان کرد که طبری خودش یکی از عوامل این وابستگی است و حالا خودش را به ترتیبی در مرتبه بالایی قرار میدهد.(ص438)
آذرنور: احسان طبری از رابطه مخصوصی که بین کیانوری و برخی از رهبران شوروی منجمله باقروف و بریا وجود داشته صحبت میکند که گویا این رابطه را از طریق خاص خود اعمال میکردهاند... طبری حتی در بررسی علت عدم تحرک سازمانهای حزبی در 28 مرداد میگوید که مصدق قبلاً از جریان کودتا مطلع بوده و فرضیه وحشتناکی که وجود دارد آن است که شوروی نیز از جریان کودتا خبر داشته و با آن نوعی موافقت نشان داده است. به عبارت دیگر شوروی با کودتا موافق بوده، لذا عمل بازدارنده از طرف کیانوری و هیئت اجرائیه را ناشی از این امر میداند.(ص439)
اسکندری: ...تا موقعی که هیئت اجرائیه در ایران بود، بطوری که ما در خارج اطلاع داشتیم و بعد هم که من به مسکو رفتم اطلاع من بیشتر شد، این بود که کیانوری تنها کسی بود که با مراجع شوروی در ایران مربوط بود و کارها را حل و فصل میکرد. لذا این مسئله که دستوراتی راجع به جریان کودتا و این قضایا از آنها گرفته باشد بعید بنظر نمیآید. بنظر من تمام ارتباطات به دست او بود و کسی دیگر را ما در آنجا نداشتیم. [...عدم تحرک هیئت اجرائیه تهران در جریان کودتا و جزئیات اقدامات آنها در آن چند ساعت در اسناد پلنوم چهارم آمده است، لذا، مربوط کردن موضوع به شورویها در این مسئله بخصوص با اطلاعاتی که ما تا به امروز داریم مطابقت ندارد.(امیرخسروی و آذرنور)](ص441)
اسکندری: ...بعد از مرگ سلیمانمیرزا سه نفر را به عنوان هیئت دبیران معین کردند که عبارت بودند از دکتر بهرامی و الموتی و من بدون آن که دبیر [کل] معلوم شده باشد. تا آنجایی که به خاطر دارم الموتی و من حق امضا داشتیم، یعنی از طرف حزب دو امضا باید میکردیم و هر سندی که بود با دو امضا بود.(ص442)
آذرنور: طبری در نوشتههایش از رضاخان به عنوان کاندیدایی که انگلستان و شوروی دربارهاش توافق کرده بودند یاد میکند.(ص445)
اسکندری: بله! بله! ولی این که در اوایل عدهای در شوروی و وزارتخارجه آنجا عقیده داشتهاند که باید رضاخان را آورد، تصور میکنم درست باشد. برای این که آنها چنین فکر میکردند که او آدم ترقیخواهی است و نتیجهگیری کرده بودند که او چون از جمهوری هم طرفداری میکرد بهتر از احمدشاه و سیستم حاکم میباشد. از این جهت، قضیه در کنگره اول حزب کمونیست ایران هم مطرح شد زیرا یک عده از کمونیستهای ایرانی طرفدار رضاشاه عقیده بر پشتیبانی از او را داشتند و عدهای دیگر با این نظر مخالف بوده و او را دستنشانده انگلستان میدانستند. ولی این که دولتهای شوروی و انگلستان با هم در مورد به قدرت رسیدن رضاخان توافقی کرده باشند، چیزی است که من برای اولین بار آن را میشنوم.(ص446)
امیرخسروی: ...بنظر من، منظور طبری از اشاره به این مطلب نه آن است که میخواسته بگوید موافقت بر مبنای قرارداد بوده بلکه مقصود حصول یک موافقت ضمنی بوده است، زیرا در آن موقع دو نظریه متباین در داخل دستگاه اتحاد شوروی وجود داشت. همانطور که رفیق ایرج هم گفت، یک عده طرفدار این عقیده بودند که رضاخان نماینده بورژوازی ملی است و شخصی است ترقیخواه و میخواهد سرمایهداری را رشد و توسعه بدهد و بایستی از او پشتیبانی کرد و مسلماً از شاهان قاجار بهتر است. این تمایل که خیلی قوی بود، ظاهراً چیچرین وزیر امورخارجه و جناحی در وزارت امورخارجه و خود لنین را به دنبال داشت. گروه دیگر مانند ارژنیکیدزه و استالین، که جناح ماورا قفقاز بودند، مخالف این جریان بودند که خود داستان مفصلی دارد.(ص448)
اسکندری: ...راجع به خود کتاب [خاطرات خامهای] که سندیت دارد یا نه، همانطوری که گفتم باید آن را تفکیک کنیم. قسمت دوم آن داستان پردازی و جنبه تبلیغات ضد حزب تودهای دارد. ولی جلد اول آن تا حدی عینی میباشد، چون خود او هم در آن بوده است. در دومی ایشان ادعا می کند که رهبر حزب بود، در صورتی که خودش در این کتاب نوشته که تا کنگره اول عضو نبوده و به عنوان تماشاچی در کنگره حضور داشته است... مطابق همین اعترافی که در همین کتاب در مورد پذیرش خود در کنگره کرده، دروغش از اینجا واضح میشود که ایشان از 1320 تا 1323، که منتهی به تشکیل کنگره گردیده، عضو دستگاه رهبری نبوده است... این را باید به شما بگویم که این آدم بعد از کامبخش کسی است که بیش از همه افراد «53 نفر» را لو داده است... البته، در آن زمان جوان هیجده ساله شاگرد مدرسهای بیش نبود، ولی به قدری منم منم میکند مثل این که اصلاً آن موقع جزء سران درجه اول جریان کمونیستی بود.(صص1-450)
اسکندری: ...همینقدر میدانم که حزب توده را خود ما تشکیل دادیم. پیشنهاد خود من بود. هم نام آن و هم مضمون آن. رفتم سلیمانمیرزا را راضی کردم که قبول بکند. به خانهاش رفتم. او هم پذیرفت. اسم حزب توده و برنامه و ترتیب دعوت اشخاص همه به وسیله ما انجام شد. باور کنید! من به شما قول شرف میدهم که در آن موقع یک نفر شوروی را نمی شناختم... البته این حرف درست است که ما میخواستیم یک حزب ملی و دمکراتیکی تشکیل بدهیم که بر مبنای آن مارکسیستها هم در آن باشند و بتدریج ما بتوانیم از آنها استفاده کنیم. یک چنین نقشهای را شخصاً من خیال میکردم و عقیده من آن بود که در آن موقع تشکیل حزب کمونیست در ایران به صلاح نبود و ما نمیتوانستیم شعار سوسیالیستی بدهیم و بهتر بود که شعارهای دموکراتیکی داشته باشیم که همه مردم آن را قبول داشته باشند. به همین دلیل هم شعارهای کنفرانس اول تهران عبارت بود از «کارگران، دهقانان، روشنفکران و پیشهوران بر علیه ارتجاع و علیه هر گونه استعمار کشور و ایران مبارزه کنید!»(ص452)
آذرنور: لطفاً نظرتان را درباره خصوصیات احسان طبری بدهید... اسکندری: ...همیشه سعی میکرد دو راه ایجاد بکند و خودش را در آن وسط قرار بدهد به طوری که نه مال این طرف باشد و نه مال آن طرف. از نظر کاراکتر، هم ترسو و هم مذبذب بود.(ص453)
امیرخسروی: ولی در پلنوم چهارم طبری از سوی کادرها به دبیری انتخاب شد، با وجود آن پشت تریبون آمد و استعفا داد برای آن که شما بتوانید دبیر بشوید. و اینطور استدلال کرد که این کار به انسجام حزب کمک می کند و در مصلحت حزب است. پس این را چه می گوئید؟ اسکندری: استعفایش دلیل داشت. برای این که اعضای کمیته مرکزی منهای یک نفر به من رأی داده بودند نه به طبری. [توضیح این نکته را برای روشنگری لازم میدانیم که در پایان پلنوم وسیع چهارم، در موقع انتخاب هیئت اجرائیه تعدادی از اعضای کمیته مرکزی بویژه رفیق اسکندری، برخلاف تعهدی که در آغاز پلنوم چهارم پذیرفته بودند که رای اکثریت کادرها را در همه مسایل خواهند پذیرفت، در این لحظه با این استدلال وارد میدان شدند (بخصوص اسکندری) که کارهای پلنوم وسیع تمام شده و از کادرها «تشکر» میکنند و حالا دیگر انتخاب هیئت اجرائیه از حقوق اعضای کمیته مرکزی است! این مانور موجب اعتراض شدید کادرها و بهم خوردن جلسه شد. در تنفس، رفقای کمیته مرکزی جلسه کردند و چون راهی نداشتند، از روی ناچاری به تعهد قبلی خود وفادار ماندند. بعدها فهمیدیم که این توصیه رفقای شوروی به آنها بوده است. کادرها به علت رفتار غیردمکراتیک رفیق اسکندری برای دبیری حزب به وی رأی ندادند. استعفای طبری از دبیری و بحث های فوق به این مناسبت است. (امیرخسروی و آذرنور)] (صص6-454)
اسکندری: ...اردشیر عقیده داشت که اصلاً حزب توده معنی ندارد و باید حزب کمونیست درست کرد. بعد که نمیدانم با مقامات کمینترن و با هرجا که مربوط بود تماس گرفت، یا آنها نظر او را تائید نکردند یا خودش راساً این کار را کرده بود، بهر جهت آمد و پیشنهاد کرد که بیائید یک فراکسیون کمونیستی در داخل حزب توده درست کنیم... [این توضیحات رفیق اسکندری در رابطه با وجود هسته مرکزی کمونیستی که مدتی فعالیت داشته، با اظهارات و خاطرات رفیق اردشیر حاکی از این که خود اسکندری هم جزء این هسته بوده و نامهای هم به دیمیتروف مسئول کمینترن نوشته بودند، مطابقت ندارد.(امیرخسروی و آذرنور) کیانوری در خاطراتش این ادعای آرداشس آوانسیان دال بر وجود یک فراکسیون کمونیستی را نادرست میداند. مراجعه شود به: خاطرات نورالدین کیانوری، صفحات 73-74. (ویراستار)(ص458)
اسکندری: ...کامبخش نسبت به او ارشد بود ولی کیانوری در عین حال ارتباطات خاص خود را داشت و با سرویسهای شورویها در آلمان هم کار میکرد. هر چند وقت او را میخواستند. من تعجب میکردم از این که بدون تصویب کمیته مرکزی و هیئت اجرائیه، و بدون آن که نه رادمنش و نه من خبر داشته باشیم، ناگهان سروکله کیانوری در مسکو پیدا میشد. یا خودش و یا خانمش را به سوچی و یا یالتا [استراحتگاههای معروف شوروی که به مقامات عالیرتبه حزبی و دولتی اختصاص داشت. ویراستار] دعوت میکردند.(ص463)
اسکندری: ...در آن اواخر یک بار هم گوتمن به من گفت: خوب آقا! شما دبیر اول هستید این شخص را بردارید و کنار بگذارید.(ص465)
امیرخسروی: یعنی در آستانه تغییرات، آلمانها تا جایی رفته بودند که کیانوری را بردارند و تشکیل پلنوم برای آن بود که به این کار کاملاً جنبه مشروع و قانونی بدهند. در همین فاصله در شوروی هم حرکت دیگری در جریان بود که اسکندری را بردارند و کیانوری را به جای او بگذارند و آخرالامر هم جریان دوم مسلط شود.(ص465)
امیرخسروی: یعنی بنظر من این سیموننکو که به آلمان آمده و با شما و دیگران صحبت کرده و شما یک سلسله نظریاتی دادهاید، این نظریات منطبق با این آنالیز نبوده، هم از نظر نیروهای اپوزیسیون و هم نسبت به مذهبیون و روحانیت و غیره و غیره. از طرف دیگر کیانوری هم نظر خود را داده است. بعد هم تحلیل آنها بالنتیجه به آن منتهی شده که واقعاً ممکن است در ایران جنگ داخلی به وقوع بپیوندد. کما این که بنا به گفته اردشیر، شب و روز نیروهای زرهپوش آنها از آنجا عبور کرده و به سوی مرزها میرفته. [اردشیر آوانسیان در شهر ایروان (مرکز ارمنستان) اقامت داشت. ویراستار] در مقابل چنین وضعی دیدهاند که اگر قرار باشد در ایران کاری صورت بگیرد بایستی به دست سازمان مخفی، یعنی «نوید»، انجام پذیرد، یا بایستی سازمان «نوید» را از دست کیانوری گرفته و به دست اسکندری بدهند و یا باید رفیق اسکندری را از دبیرکلی برداشته و کار حزب را به دست کیانوری سپرد. و چون احتمال برخورد مسلحانه میرود، کیانوری شخص مناسبتری برای چنین جریانی میباشد. صرفنظر از مسایل دیگر، این تحلیل کاملاً درست است.(ص467)
اسکندری: ...ما را خواستند و گفتند که شما میخواهید در ایران فعالیت کنید (چون ما چندین بار به آنها مراجعه و گفته بودیم که باید رادیو داشته باشیم، روزنامه منتشر کنیم و میخواهیم با ایران ارتباط داشته باشیم. از اینجا که شما نمیگذارید ما این ارتباط را برقرار کنیم، برای شما اشکالاتی وجود دارد). بالاخره ما را خواسته و گفتند: با حزب سوسیالیست متحده آلمان صحبت کردهایم و شما را در آنجا میپذیرند...(ص468)
اسکندری: ...مطلب اصلی عبارت از این است که در مورد وضع آذربایجان دو تمایل مختلف در حزب کمونیست اتحاد شوروی وجود داشت. یکی از آنها همان تمایل آذربایجانیها میباشد. آنها علاقه به این داشتند که فرقه باقی بماند... تمایل دیگر مربوط به حزب کمونیست اتحاد شوروی است. آنها میل داشتند که یک حزب توده وجود داشته باشد که آنها با کمیته مرکزی آن سر و کار داشته باشند. چون [در صورت تضعیف این کمیته مرکزی، حزب توده] از اختیار آنها خارج شده و عملاً میافتاد به دست حزب کمونیست آذربایجان که خود وضع مستقلی داشت.(ص470)
دانشیان نوشتهای را قرائت کرد که ما وقتی آن را تجزیه و تحلیل کردیم دیدیم که با تزهای ما مطابقت دارد، منتها با این شرایط که یک عده از اعضای مرکزی فرقه در حزب توده وارد شوند و یک عده از حزب توده هم در کمیته مرکزی فرقه راه یابند. در هیئت اجرائیه هم دو نفر [از فرقه]، یکی عضو اصلی و دیگری عضو مشاور، پذیرفته شوند و اسم فرقه دمکرات هم به مناسبت افتخارات گذشتهاش باقی بماند و به عنوان سازمان ایالتی حزب توده ایران تلقی شود.(ص471)
آذرنور: طبری تحت عنوان «حزب توده و مناسبات بینالمللی»، میگوید که مضمون اصلی انترناسیونالیسم در عمل تنها تبعیت از شوروی بود. یعنی برای احزاب کمونیست انترناسیونالیسم به معنای «سوویتیسم» یعنی شوروی پرستی است.(ص472)
اسکندری: بیخودی ترسیم کرده! او نظر خودش را گفته است. از من چه سئوالی میکنید؟! اگر از من میپرسید که انترناسیونالیسم چیست، آن را تشریح کنم. ولی اگر منظورتان آن است که آیا حرف طبری را تائید میکنم، میگویم: نه! به من چه! سئوال چیست؟(ص473)
اسکندری: ...وقتی ما وارد زندان شدیم، یوسف افتخاری قبلاً در آنجا بود. از آن عده زندانیان قدیمی، مانند اردشیر و پیشهوری و غیره، بود که قبلاً گرفته بودند. او را به این عنوان که در زمان رضاشاه در نفت جنوب آن اعتصاب معروف (1308) را به راه انداخته، و در واقع رهبر آن محسوب میشد، دستگیر و زندانی کرده بودند. البته او را به این دلیل، ولی به اتهام کمونیستی، گرفته بودند. وقتی ما وارد زندان شدیم، بر اثر اختلافاتی که بین زندانیان سیاسی از جمله اردشیر و پیشهوری و همین یوسف افتخاری و عده دیگر وجود داشت، سعی هر یک بر این بود که خود را به ما نزدیک کرده و باب صحبت را باز نموده و ما را، به نفع خویش، به سوی خود جلب کنند.(ص474)
اسکندری: ...اردشیر مدعی بود که این آدم تروتسکیست است و لذا باید او را بایکوت کرد زیرا مخالف استالین و اینهاست. ما که راستش خیلی اطلاع از تروتسکیسم و این حرفها نداشتیم و روی گفته اردشیر فهمیدیم که چه معنی دارد.(صص5-474)
اسکندری: ...یوسف افتخاری هم از نظر سازماندهی و گردآوردن کارگران و غیره تجربه و شایستگی داشت. عدهای را جمع کرد و اتحادیه تشکیل داد. بدین ترتیب، او اتحادیهای از کارگران تشکیل داد و خلیل انقلاب هم بنوبه خود رفته وعدهای از کارگران را جمع کرده و او هم برای خودش یک اتحادیه دیگری به وجود آورد. توضیحی که طبری درباره انگیزه روستا از تشکیل شورای متحده کارگران میگوید، من نمیدانم. ولی قدر مسلم آن است که حزب تصمیم گرفت [که] روستا رفته و شورای متحده را سر و سامان دهد... او هم رفت و اقداماتی کرد و البته بهر شکلی که بود اقداماتش به نتیجه رسید. بعد سعی شد علیزاده نامی را از یوسف افتخاری جدا کنند و با تبلیغاتی مبنی بر این که او تروتسکیست میباشد و غیره کوشش کردند که او را به انزوا بکشانند... این بود که در یک روز همه سندیکاها با همدیگر جمع شده و شورای متحده مرکزی را تشکیل دادند.(صص6-475)
اسکندری: ...رفقا نظر داشتند که حتماً ما در اولین کنفرانس جهانی سندیکای جهانی، که در پاریس تشکیل میشد، شرکت کنیم. لذا، این مأموریت را به من واگذار کردند، چون من وکیل مجلس بودم و مصونیت پارلمانی داشتم و نمیتوانستند مرا توقیف نمایند.(ص476)
اسکندری: ...در جلسه کنفرانس شرکت کردیم و در آنجا یوسف افتخاری را در مقابل خود دیدیم. من در آنجا نطق مفصلی ایراد کردم و ضمناً علیه آنها صحبت کرده و وضعشان را فاش کردم... بر این اساس که اینها میخواهند یک جریان کارگری را منشعب کنند. حالا یک اتحادیه کارگری متحد و واحدی تشکیل شده و همه کارگران را در برگرفته، اینها اصرار دارند اتحادیه دیگری را همچنان در جوار آن نگه دارند و این جز این که به ضرر طبقه کارگر باشد ثمر دیگری ندارد... جریان یوسف افتخاری بطور کلی از بین رفت و دیگر نتوانستند به فعالیتهای او رونقی بدهند.(ص477)
اسکندری: ...در کلوپ اتحادیه کارگران، که تقریباً در نزدیکی کلوپ حزب قرار داشت، روستا جایی درست کرده بود که نمیدانم گاراژ بود یا چه بود. با هر کسی که مخالف بود، او را گرفته و به آنجا میآوردند و نگاه میداشتند. من نمیدانم، ولی از قراری که میگفتند، کارگرهایی که دور و بر روستا بودند از آنها پول میگرفتند. خود روستا این کار را نمیکرده ولی میگفتند که کارگرهای او اشخاص را تلکه میکردند.(ص478)
اسکندری: ...من فکر کردم بنابراین بهتر آن است که به مازندران بروم چون هم منطقه کارگری بود و حزب در آنجا نفوذ داشت... این است که من به حزب آمدم و موضوع را مطرح کردیم و تصمیم موافق اتخاذ شد و قرار شد فعالیت خود را دنبال کنم. ولی من در این باره شیوه کامبخش و کشاورز و اینها را، که بروم با شورویها صحبت و قضیه را حل بکنم، دنبال نکردم.(ص481)
اسکندری: ...خلاصه من با 15000 رأی انتخاب شدم. البته یک موضوع مسلم است و آن این که در انتخاب خودم هیچگونه مراجعهای به شورویها نکردم. تنها یک بار اینها مداخله کردند و آن عبارت بود از این که شریفاوف، کنسول شوروی، شهمیرزادی را، که او هم کاندیدای نمایندگی بود و قادیکلاییها به اتکای او در انتخاب من شلوغ و اخلال میکردند، از مازندران تبعید کرد. البته این کار را بدون اطلاع من کردند. بنظر من چون دیده بودند کار انتخاباتی من پیش میرود، خود آنها به این نحو مرا تقویت میکردند و مثل این که دستور گرفته بودند... امیرخسروی: خوب، تأثیر گذاشته است دیگر. رقیب انتخاباتی شما را از منطقه بیرون کردن پشتیبانی بزرگی بوده است. اسکندری: بله! در حقیقت در انتخاب من بطور غیر مستقیم دو سه رقیب را بدین ترتیب از میدان بدر کردند.(ص482)
اسکندری: ...مرتب کارگرهای شاهی آمده و شکایت میکردند و قادیکلاییها به آنها حمله میکنند و آنان را مورد ایذا و آزار قرار میدهند... [دکتر نصر] گفت: خوب، دفاع کنند. گفتم: آخر اسلحه ندارند، به آنها اسلحه بدهید تا قادر به آن باشند. گفت: حالا میگویی چه؟ گفتم: بیست قبضه اسلحه دولتی در اختیار آنها بگذارند تا اگر اتفاقی افتاد از خودشان دفاع کنند. قبول کرد و دستور داد 20 قبضه تفنگ برنو تحویل بدهند. ما هم سلاحها را در اختیار کارگران شاهی قرار دادیم که سرکرده آنها لنکرانی و برومند بودند... من به شاهی رفته و همین لنکرانی را خواستم و به او تأکید نمودم که فوراً اسلحهها را تحویل بدهند. ضمناً به او گفتم که من اطلاع پیدا کردهام که فردا شب در نظر دارند اینجا را محاصره کنند و لذا برای همه اسباب زحمت فراهم خواهد شد. رفت و برگشت و گفت که کارگرها اسلحهها را نمیدهند... گفتم: سلاحها را با کامیونی ببر و در زیراب جاسازی کن. او هم بلند شد و همراه یکی دو نفر از کارگرها به راه افتاد. قدری طول کشید و دیدم که برنگشتند... بعد به من خبر رسید که شوفر را هم آنجا گرفته و توقیفش کردهاند و ژاندارمها هم زیراب را محاصره کرده و مشغول تیراندازی به این طرف و آن طرف هستند. از آن طرف هم به سوی آنها تیراندازی میشود، بطوری که چند نفر از ژاندارمها بر اثر اصابت گلوله کشته شدهاند.(صص5-484)
اسکندری: ...بعداً متوجه شدم که برومند جاسوس پلیس و همه کاره آنها بود و جریانات را قبلاً خبر داده و آنها هم زیراب را محاصره کردهاند. در این پرونده قبل از همه برومند شهادت داده بر این که فلانی به ما دستور داد فلان بکنید و یا نکنید و جعلیات دیگری هم ردیف کردهاند که گویا بنده میخواستهام جمهوری طبرستان ایجاد کنم و یاوههایی از این قبیل... البته بعداً معلوم شد که اینها سوءاستفادههایی کرده و مرتکب اعمالی شده بودند. از جمله، یک نفر از قادیکلاییها را کشته و جسدش را به چاه انداخته بودند. اتحادیه کارگری که روستا در شاهی تشکیل داده بود یک باند درست کرده بودند.(ص485)
اسکندری: ...البته این موضوع جز به همین باند به هیچ کس دیگری مربوط نیست؛ باندی که روستا تشکیل داده بود، از جمله ابراهیمزاده و زنش راضیه خانم که معروف بود چکمه میپوشید و هفت تیر به کمرش میبست. بعد هم عدهای از کارگرها در آنجا بودند که آرامش را به هم زده بودند... یک روز که در شاهی و در کلوپ حزب بودم دیدم دو نفر کارگر وارد اطاق شده و گفتند: خلیل «انقلافی» را آوردهایم... گفتم: شما فقط برای دیدن خواهرتان میخواهید به آنجا بروید؟ گفت: بله! گفتم: کار دیگری در آنجا ندارید؟ کار اتحادیه انقلابی و غیره؟ گفت: نخیر! گفتم: قول میدهید؟ گفت: بله! گفتم: آقا! ایشان را مرخص کنید.(ص486)
امیرخسروی: طبری در مقالات خود در رابطه با قیام افسران خراسان و جریان اسکندانی از جمله میگوید که اسکندری مسئولیت آن را به گردن کامبخش و کامبخش هم به گردن اسکندری میاندازد! واقعیت چه بوده است؟ اسکندری: ...روزی دیدم که بهرام دانش و سرهنگ آذر به آنجا آمده و به من گفتند که یک کار فوری با من دارند. سرهنگ آذر فوراً نقشهای از جیبش بیرون آورد و گفت: وضع ما در این نقاط چنین و چنان است و در نظر داریم از اینجا حرکت کنیم و آنجا خلع سلاح کنیم و فلان و غیره. گفتم: این برای چه کاری است و هدف آن چیست؟ آیا میخواهید قیام بکنید؟ گفت: نه! ارفع میخواهد افسرهای ما را متفرق کرده و به کرمان و جاهای دیگر بفرستد و ما هم تصمیم گرفتهایم که جمع بشویم و یکپارچه با هم برویم و این بعد میتواند مبداء یک قیامی بشود... گفتم: من نمیتوانم چیزی بگویم. امروز بعدازظهر جلسه کمیته مرکزی است، من آن را مطرح میکنم و بعد شما بیائید و نتیجه را به شما میگویم... کمیته مرکزی جواب منفی داد. پائین آمده و دیدم که آذر در آنجا منتظر است. پرسید: چه شد؟ گفتم: رفقا با این کار موافقت ندارند. عصبانی شد و گفت: پس باید رفقا را در مقابل امر انجام شده بگذاریم... البته بعدها فهمیدم که کامبخش برایشان کامیون گرفته و آنها را فرستاده بود... کامبخش گفت: اینها میگویند چنین چیزی را ایرج گفته... بالاخره معلوم شد که همان شب دانش و آذر کامیون گرفته و آنها را سوار کرده و به خراسان فرستاده است... بعد که من به مسکو رفتم، رادمنش گفت: یک پروندهای هم راجع به شما هست. گفتم: چیست؟ گفت: درباره افسران خراسان، معلوم شد که کامبخش در آنجا اظهار کرده که این کار را ایرج کرده است... البته آذر ودانش اتهام را تکذیب کردند.(صص1-490) ادامه دارد ...