تاریخ انتشار : ۲۰ ارديبهشت ۱۳۸۹ - ۰۹:۴۳  ، 
کد خبر : ۱۴۲۸۹۷

گزیده‌ای از کتاب «پرنده نو پرواز» (بخش اول)

مقدمه: دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در بخش تلخیص و نقد و بررسی کتب تاریخی، گزیده کتاب «پرنده نوپرواز؛ گفت‌وگو با یکی از رفقای شرکت کننده در مبارزه مسلحانه سربداران و قیام آمل» را تقدیم حضور می‌نماید. این کتاب نخستین بار در تابستان 1383 از سوی گروهی با عنوان حزب کمونیست ایران (مارکسیست- لنینیست- مائوئیست) در آلمان انتشار یافته است. در توضیحی که از سوی ناشر در ابتدای کتاب آورده شده است می‌خوانیم: بخشهای عمده «گفت‌وگو با یکی از رفقای شرکت کننده در مبارزه مسلحانه سربداران و قیام آمل» به مناسبت بیستمین سالگرد این قیام تاریخی، برای نخستین بار در شماره‌های 7،5،4،3 و 8 نشریه حقیقت ارگان حزب کمونیست ایران (مارکسیست- لنینیست- مائوئیست) طی سالهای 1382- 1380 به چاپ رسیده است. اینک مجموعه کامل آن با برخی تغییرات و اضافات جزئی همراه با اسناد و ضمائم سیاسی و نظامی و اسامی و تصاویر رفقای جانباخته در اختیار علاقمندان به تاریخ جنبش انقلابی و کمونیستی ایران قرار می‌گیرد.» امید آن که گزیده حاضر بتواند شما را با کلیات و محتوای این کتاب آشنا سازد. (دوشنبه 1 اسفند 1384 - مسعود رضایی)

به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در سه بخش منتشر می‌شود. (بخش اول)

تاریخچه «اتحادیه کمونیستهای ایران»
«اتحادیه کمونیستهای ایران» در تابستان سال 1355 از ادغام دو گروه «سازمان انقلابیون کمونیست» و گروه «پویا» در خارج کشور به وجود آمد و به عنوان یک سازمان مائوئیستی فعالیتهای خود را دنبال کرد. رهبریت این سازمان با فردی به نام سیامک زعیم بود.
همزمان با اوج گیری و پیروزی نهضت اسلامی مردم در بهمن 57، اعضای اتحادیه کمونیستها نیز وارد کشور شدند و با اقدام به تشکیل سازمان توده انقلابی دانشجویان و دانش‌آموزان «ستاد» و نیز جمعیت زنان مبارز، فعالیت در جهت تشنج‌آفرینی را در دستور کار خود قرار دادند. اتحادیه در بهار 1358 با اعزام نیروهای خود به کردستان درصدد جمع‌آوری سلاح و مهمات برآمد و سپس با تشکیل گروهی تحت عنوان تشکیلات پیشمرگان زحمتکشان، تلاش کرد تا در پوشش یک گروه محلی و با شعار دفاع از دهقانان در مقابل فئودالها، جایگاهی را برای خود در این منطقه تدارک ببیند. اتحادیه کمونیستها علی‌رغم تظاهر به مخالفت با حزب دمکرات کردستان، از هیئت نمایندگی خلق کرد که اکثریت اعضای آن از حزب دمکرات بودند، پشتیبانی می‌کرد. نیروهای اتحادیه در درگیریهای کامیاران در اواخر پاییز و اوایل زمستان 58 و نیز درگیریهای سنندج در فروردین 59، حضور داشتند و همگام با گروه کومله، به غائله آفرینی مبادرت ورزیدند. سرانجام به دنبال شکست توطئه‌های آمریکایی در کردستان، نیروهای اتحادیه از این منطقه خارج شدند و پس از چندی به فکر غائله‌آفرینی در نقطه‌ دیگری از کشور افتادند. در این چارچوب سرانجام آمل به عنوان هدف بعدی انتخاب گردید. نیروهای اتحادیه در اوایل پاییز 60 به نقطه‌ای در جنگل واقع در 15 کیلومتری آمل منتقل شدند و در 18 آبان 60 به قصد اشغال این شهر حرکت کردند، اما در اولین دقایق درگیری، شکست خوردند و ناچار از عقب‌نشینی به جنگل گردیدند. پس از درگیریهای پراکنده‌ای که در طول حدود دو ماه و نیم بعدی صورت گرفت، سرانجام نیروهای اتحادیه در آخرین ساعات روز پنجم بهمن 60 و در حالی که اکثریت نیروهای بسیجی و سپاهی از سراسر کشور برای شرکت در عملیات تهاجمی علیه متجاوزان بعثی عازم جبهه‌های جنگ شده بودند، با ورود به شهر توانستند برای چند ساعت به غائله آفرینی و اغتشاش بپردازند، اما به دلیل حضور گسترده مردم، پس از برجای گذاردن تعدادی کشته و نیز محاصره و دستگیری جمعی دیگر از آنها، ناچار از فرار به جنگل شدند. در تیرماه سال 61، غالب نیروهای باقیمانده این گروه نیز دستگیر شدند و بدین ترتیب عمر اتحادیه کمونیستهای ایران عملاً به پایان رسید. محاکمه 22 تن از اعضای این اتحادیه از 27/9/61 الی 22/10/61 با حضور جمعی از خانواده‌های شهدای آمل برگزار شد و احکام صادره درباره آنها روز پنجم بهمن 61 در شهر آمل به اجرا درآمد.
پنجم بهمن ماه سال 1360: خبر رسید که شب هنگام در شهر آمل نبرد مسلحانه گسترده‌ای آغاز شده، بخشهای مهمی از شهر آمل توسط قوای سربداران آزاد شده است. هنوز هیچکس از چند و چون ماجرا خبری نداشت. هیجان انقلابی همه جا را فراگرفته بود. راههای ورود و خروج به آمل بسته بود. رژیم تا چند روز از پخش هر خبری در این مورد جلوگیری کرد. هر کس تلاش می‌کرد بفهمد چه می‌گذرد.(ص13)

--------------------------------------------

 پنج بهمن 1380 مصادف با بیستمین سالگرد قیام سربداران در آمل است. اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران) در گذشته جمعبندیهائی در این زمینه ارائه داده و به اشکال مختلف بر اهمیت حرکت سربداران و درسهای آن انگشت گذاشته است... متاسفانه به آن حدی که باید و شاید خود ما در مورد این قیام صحبت نکرده‌ایم...(ص17)
 ... از این نظر می‌خواهیم با تو که یکی از شرکت کنندگان در این قیام بودی گفت‌وگوئی داشته باشیم... درست است که جزئیات زیادی از این قیام ناگفته باقی مانده. علت اصلی‌اش هم این بود که ما بسیاری از رفقا را که در این قیام شرکت داشتند، از دست دادیم...(ص18)
 ... خوبست بگوئی که این قیام در چه شرایطی طراحی شد؟ آنزمان جامعه در چه اوضاع و احوالی بود؟... می‌خواهم حال و هوای جامعه را در سال 60 توضیح دهم... متاسفانه طی این سالها برخی‌ها تلاش کردند سال 60 را سال بدی تصور کنند و تحت عنوان اینکه انقلاب شکست خورد بر دستاوردهای انقلابی آن سال خاک بپاشند... در تابستان داغ آن سال، در گوشه و کنار کشور و در کوچه و پس کوچه‌های هر شهر بوی باروت به مشام می‌رسید. انقلابیون آندوره سرشار از روحیه فداکاری، از خودگذشتگی و خدمت به خلق بودند... ما در صحنه‌های گوناگون مبارزه، از سنگرهای نبرد کردستان تا درگیری‌های خیابانی، از میدانهای جنگ انقلابی تا زندانهای جمهوری اسلامی شاهد چنین برخورد و روحیه‌ای از جانب کمونیستها و انقلابیون بودیم... این روحیه بهیچوجه بیان ماجراجوئی و سرگشتگی دیوانه‌وار نبود. ضرورت تاریخ اسلحه را در مرکز سیاست ایران قرار داد و نسل ما این وظیفه را در دست گرفت. ما نسلی بودیم آرمانخواه و آگاه، انقلابی و سازمان یافته... اوج جنبشهای انقلابی آزادیبخش در سه قاره و پیشرویهای عظیم ساختمان سوسیالیسم در چین را در مقابل «سوسیالیسم» منحط و طاس کبابی شوروی تجربه کرده بود... ما نسلی بودیم که رژیم شاه را انداخته بودیم و دنبال آن بودیم که جامعه نوین و انقلابی بنا کنیم. خمینی و دار و دسته مرتجعش سوار یک انقلاب اصیل توده‌ای شدند و حاصل تلاشهای مردم را دزدیدند. انقلاب نیمه کاره مانده بود و مبارزه بین انقلاب و ضدانقلاب در صحنه‌های مختلف با حدت و شدت بسیار ادامه داشت.(صص9-18)
 در خرداد 60 ستاد کودتا را در پادگان قصر فیروزه تشکیل دادند. آنها سه هدف مشخص را در دستور کار کودتای‌شان قرار دادند. یکی تصفیه درونی حکومت از طریق بیرون راندن عناصری چون بنی‌صدر (که آنزمان رئیس جمهور بود)... دوم تنبیه عمومی مردم از طریق سرکوب توده‌ای به منظور خشک کردن دریا تا کمونیستها و انقلابیون نتوانند در آن شنا کنند. بویژه آنکه از اسفند 1359 مبارزات توده‌ای علیه رژیم رو به گسترش گذاشته بود... سوم، بسیج کلیه نیروهای نظامی اعم از پاسداران و ارتش برای مقابله با نیروهای انقلابی که مسلح بودند و داشتند مبارزه می‌کردند... یک یورش همه جانبه و بکار‌گیری فاشیسم عریان علیه توده‌ها و انقلاب بود... این طرح جدا از بند و بستهای خمینی با قدرتهای امپریالیستی و مشخصا آمریکا نبود، بند و بستهائی که در سال 1359 در جریان معامله برای آزادی گروگانهای آمریکائی شکل گرفت... جالب اینجاست که درست در مقطع کودتای 60، صدام حسین هم عملیاتهای جنگی خود را متوقف کرد تا خمینی راحت‌تر با انقلاب تعیین تکلیف کند.(صص20-19)
 موقعیت تشکیلات ما چگونه بود؟... از اسفند ماه 1359 که مبارزات توده‌ای اوج گرفته بود، مبارزات و مشاجرات درونی اتحادیه هم تشدید شد... آن خط که مشخصه‌اش برخورد دوگانه به قدرت سیاسی جدید بود نه فقط صدمات بسیار به اتحادیه زد، بلکه بطور کلی موجب تضعیف جنبش نوین کمونیستی ایران شد.(ص21)
 اعلامیه تاریخی اتحادیه بنام «هشدار!»در 17 خرداد 60 و افشای مشخص طرح کودتا و فراخوان به مردم و تشکیلات برای ایستادگی در مقابل کودتا موجب تحرک سیاسی جدی و همه جانبه‌ای در سازمان شد... شرکت دائمی در تظاهراتهای گسترده توده‌ای و یا تظاهراتهای موضعی خیابانی، درگیری‌های خیابانی با عوامل رژیم، به آتش کشیدن چادرهای انجمنهای اسلامی و خلاصه شرکت در کلیه اشکال مبارزاتی جاری خیلی زود سازمان را به این نتیجه رساند که با اشکال مبارزاتی سابق نمی‌توان در مقابل کودتا ایستادگی کرد... گوش هوش لازم بود که این صدای بلند را بشنود که اسلحه در دستور کار است. تنها با اتکاء به سلاح بود که می‌‌شد در مقابل یورش مسلحانه ضدانقلاب مقاومت کرد.(ص22)
 ...پشتوانه ما چه بود؟ چگونه به تجارب تاریخی اتکاء کردیم؟ طرح و نقشه ما به چه متکی بود؟... همانگونه که گفتم ما نسلی بودیم که دنبال نابود کردن جامعه کهنه و ساختن جامعه نو بودیم... اتحادیه کمونیستها یک جریان سیاسی پیشرو در جنبش نوین کمونیستی ایران بود. محصول تاثیرات انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی چین و مبارزات حاد مائو علیه رویزیونیستهای شوروی و در ضدیت با بیراهه‌های مسالمت آمیز و طرفدار انقلاب قهرآمیز توده‌ای بود. در صحنه داخلی نیز اتحادیه مرز روشنی با خط رفرمیستی و مسالمت جویانه حزب توده و جبهه ملی داشت... این هم واقعیتی است که اتحادیه جوان بود و چند سال از بنیانگذاریش نگذشته بود که با یک انقلاب بزرگ توده‌ای روبرو شد... ما متعلق به نسلی بودیم که با آموزه‌های مائو بر سر اینکه «قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می‌آید» و «خلق بدون ارتش خلق چیزی ندارد» تعلیم یافته بودیم و عمیقا اعتقاد داشتیم که بدون یک انقلاب قهرآمیز توده‌ای نمی‌شود از گند و کثافات و مصائب جامعه کهنه رها شد... در واقع طرح آغاز مبارزه مسلحانه بیان تسویه با خط راستی که در اتحادیه نفوذ کرده بود هم بود.(صص3-22)
 ما به برخی تجارب تاریخی معین نیز اتکاء می‌کردیم. تجاربی همچون مقاومت انقلابی ستارخان در تبریز در مقابل کودتای محمدعلیشاه در انقلاب مشروطه... خلاصه کنم طرح قیام در واقع پاسخی بود به این مسئله که طبقه کارگر و کمونیستها چگونه در آن اوضاع و احوال پیچیده که کلیه نیروهای طبقاتی در صحنه مخالفت با رژیم فعال بودند پرچم مستقل خودش را بلند کند. ما روشن بودیم که زمانیکه رژیم دسته دسته کمونیستها و انقلابیون را به جوخه‌های اعدام می‌سپارد هرگونه برخورد انفعالی نسبت به آن شرایط و این مسئولیت موجب مرگ سیاسی کمونیستها می‌شود.(ص24)
 ... چه برنامه و تصویری از عمل نظامی بود؟ اواخر خرداد، اوائل تیر 1360 بحث طرح‌های مشخص در سازمان مطرح شد. ایده‌های اولیه این بود که ما مقاومت مسلحانه‌ای را در تهران سازمان بدهیم. محله کارگری فلاح برای اینکار انتخاب شده بود.(ص24)
 خیلی زود محدودیت‌های پیشبرد مقاومت مسلحانه در یک محله در تهران روشن شد. البته هم زمان، تا جایی که به خاطرم می‌آید قبل از هفت تیر، ایده آمل هم طرح شده بود... سازمان در آن شهر دارای یک تشکیلات اولیه و پایه مشخص بود که حدودا شامل چند ده نفر می‌شد.(ص25)
 در آن موقع به خاطر مبارزه خطی حادی که براه افتاد اتحادیه عملا به دو بخش تقسیم شد... بر پایه این اقلیت و اکثریت رهبری جدیدی برای پیشبرد طرح قیام انتخاب شد. کمیته دائم رهبری مرکب از رفقا سیامک زعیم (شهاب)، حسین ریاحی (ناصر) و پیروت محمدی (کاک اسماعیل) و غلامعباس درخشان (مراد) تشکیل شد. تحت رهبری این رفقا ستاد رهبری قیام شکل گرفت... وظایف شامل سه رشته کار اصلی بود. انتقال اسلحه، انتقال نیرو به آمل و شناسائی مقرهای دشمن و طراحی یک نقشه نظامی اولیه... نقشه کلی این بود که ما با استفاده از امکانات گوناگونی که تشکیلات در شهر داشت نیروها را در برخی خانه‌ها، پارکهای جنگلی نزدیک شهر و حتی پلاژهای کنار دریا مستقر می‌کنیم و با مسلح کردنشان مبارزه مسلحانه را آغاز می‌کنیم... البته پیشبرد مبارزات درونی هم موجب به تعویق افتادن کارها شد. عملا رهبری سازمان مجبور شد یک ماه را به پیشبرد این مباحث در بدنه سازمان اختصاص بدهد... این وقفه یک ماهه، تاثیرات خودش را داشت... یادم می‌آید رفقای محلی چون فرشته ازلی و منیر نورمحمدی که مسئولیت شناسائی از مقرات دشمن را داشتند با نگرانی گزارش می‌دادند که دشمن دارد آرایش قوا و مقراتش را عوض می‌کند... خود این مسئله ایده رفتن به جنگل را بیشتر تقویت کرد.(صص7-26)
 رفیق سیامک زعیم (شهاب) که سال 60 سی و پنج ساله بود از فعالین جنبش دانش‌آموزی دبیرستان البرز در سالهای 42-39 بود.(ص27)
 در سال 49 همراه با برخی رفقای دیگر، «سازمان انقلابیون کمونیست (م- ل)» را بنیان‌گذاری کرد و تا زمان دستگیریش در 7 بهمن سال 1360 در آمل، رهبر ایدئولوژیک- سیاسی اصلی سازمان بود. او در سال 63 اعدام شد. رفیق حسین ریاحی (ناصر) که مسن‌ترین فرد رهبری در سال 60 بود 42 ساله و متولد اصفهان بود... حسین جزء معدود رفقای گروه فلسطین بود که در ضربات ساواک دستگیر نشد و توانست به سلامت از مرز رد شود و برای آموزش نظامی به اردوگاههای چریکهای فلسطینی برود. وی مدت چند سال در بغداد عهده‌دار برنامه‌ای در «رادیو میهن‌پرستان» بود... در سال 55 همراه با یارانش تحت عنوان گروه پویا با سازمان انقلابیون کمونیست (م - ل) متحد شد و اتحادیه کمونیستهای ایران را پایه‌گذاری کرد... رفیق غلامعباس درخشان (مراد) زمان قیام آمل سی‌ساله بود. او از فرزندان پرولترهای شرکت نفت در آبادان بود... او پس از انقلاب به کردستان رفت. مسئولیتهای مهم و گوناگونی در «تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان» (تشکیلات مسلح اتحادیه در کردستان) برعهده گرفت... رفیق پیروت محمدی (کاک اسماعیل) اهل مهاباد زمان قیام آمل 27 ساله بود. او فرمانده نظامی سربداران بود... پس از انقلاب 57 در جنگهای دهقانی کردستان شرکت کرد در جریان جنگ «کرفتو» اسیر فئودالهای محلی شد... او فرمانده نظامی «تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان» بود و در جریان جنگهای سنندج، کامیاران، بانه و بوکان آبدیده شد.(صص9-28)
 حال بپردازیم به درکی که آن دوره از پیشبرد مبارزه مسلحانه داشتیم؟ در ابتدا بخش زیادی از انرژی سیاسی رهبری صرف مقابله با نظرات راست و منفعلانه اقلیت شد... البته تمامی رفقای اکثریت بر سر این مسئله متحد بودند که باید به هر شکلی که شده جرقه مبارزه مسلحانه زده شود و قدرت رژیم به مصاف طلبیده شود و موضوع کسب قدرت سیاسی در سراسر کشور طرح شود... یک گرایش این بود که ما با قیام در شهر و آزاد کردن آمل، امکان پیوستن مردم به خودمان را فراهم می‌کنیم و ارتشی را سازمان می‌دهیم و شروع به پیشروی به سمت شهرهای دیگر شمال می‌کنیم... گرایش دیگر بصورت پیشبرد جنگ پارتیزانی درازمدت‌تر در منطقه آمل طرح می‌شد.(ص29)
 بطور کلی می‌توان گفت آنچه بر ما غالب بود استراتژی قیام شهری و پیروزی بالنسبه سریع بود.(ص30)
 ما بطور همه جانبه و جدی با روشهای جنگی و کلا عملیاتهای پراکنده مجاهدین مخالف بودیم. آنها را جنگ نمی‌دانستیم. آنها یک سری عملیات با هدف ایذای دشمن بودند، نه نابود کردن قدرت نظامی آن... این روشهای جنگی همان زمان در مقاله «یادداشت سیاسی روز» در نشریه «حقیقت» در سال 60 نقد شد... مجاهدین واقعا نمی‌خواستند دولت ارتجاعی با کل دم و دستگاهش را نابود کنند. آنها فقط می‌خواستند تغییراتی در حکومت صورت گیرد... مجاهدین در اوج نفوذ و قدرتشان دنبال کسب مشروعیت از قدرتهای امپریالیستی بودند. آنها چشم‌شان به بالائی‌ها یعنی قدرتهای امپریالیستی بود. آنجائی هم که به توده‌ها اتکاء می‌کردند برای پیشبرد این سیاست بود. بی‌جهت نبود که در تابستان سال 60 بخش زیادی از انرژی این سازمان به بهای ول کردن هزاران فعال جوان انقلابی مصروف «پرواز تاریخی»شان به فرانسه شد.(ص30)
 یادم می‌آید که رفیق سیامک زعیم در جنگل در بحثهایش می‌گفت پس از اینکه ما در شمال پایه گرفتیم باید در فکر بازگشائی جبهه‌‌ای در کرمانشاه با توجه به نفوذ تشکیلات ما در آن خطه هم باشیم.(ص31)
 ...سلاحهارا چگونه تهیه کردید؟... بخشی از اسلحه‌ها و مهمات و نارنجک را رفقای ما در جریان قیام 22 بهمن در تهران و یا گوشه و کنار کشور مستقیما به دست آورده بودند و یا به اتکاء به توده‌ها بعدها جمع‌آوری شده بود. برخی سلاحها و مواد انفجاری محدود هم از قبل طبق رهنمود کلی سازمان توسط هر منطقه‌ای تهیه شده بود. اما بخش اصلی سلاحها از کردستان و جنوب به تهران منتقل شد. سلاحهای نیمه سنگین چون آر پی جی7 عمدتا از جبهه‌های جنگ جنوب گردآوری شده بود. جنگ ایران و عراق جنگ طبقه ما نبود و شرکت بخشی از نیروهای ما در آن جنگ هیچ منفعتی برای طبقه ما نداشت. اما تنها فایده‌ای که به ما رساند تهیه این قبیل سلاحها بود... حتی در یک مورد برخی از سلاحها توسط رفقائی چون سهیل سهیلی (یوسف گرجی) از جبهه جنگ آبادان با هلی‌کوپتر به اهواز منتقل شد... بدین طریق مجموعا حدود 60 الی 70 اسلحه از انواع مختلف با مقدار زیادی مواد منفجره و مهمات گردآوری شد.(صص2-31)
 هم‌زمان با انتقال اسلحه، کار شناسائی‌ها هم به پیش رفت. این کار شامل دو بخش بود. بخش اول شامل شناسائی از مقرات نظامی دشمن در شهر که عمدتا توسط رفقای زن تشکیلات اتحادیه در آمل به پیش رفت... بخش دیگر، شناسائی از جنگل و انتخاب محل مناسب برای استقرار قوا بود... رفیق مراد تجارب انقلابی خود در کردستان را بخوبی بکار گرفت و نقاط مناسبی را برای انتقال سری‌های بعدی اسلحه و استقرار قوا تعیین کرد... بجز انتقال سلاح‌ها انتقال بقیه تدارکات همزمان با انتقال نیروها انجام شد... از 28 شهریور تا 10 مهرماه انتقال نیرو بطور فشرده انجام گرفت. رفیق سیامک زعیم جزء اولین دسته‌هائی بود که به جنگل منتقل شد.(صص3-32)
 نزدیک به 80 نفر بدین طریق به جنگل منتقل شدند... فعالیتهای تدارکاتی فشرده، عظیم و پر مخاطره بود. بدون اغراق نزدیک به چند ده تن بار می‌بایست جابجا می‌شد. از مهمات و تجهیزات نظامی تا چندین تن مواد غذائی... آنچه که موجب موفقیت اولیه ما شد ضعف و بی‌پایگی مفرط رژیم در آندوره بود.(ص34)
 رفیق‌مان حشمت اسدی بعد از اینکه نیروها به جنگل منتقل شدند دو سری اسلحه‌ای که قبلا به شهر برده شده بود را پشت وانتی انداخت و یک گونی رویش انداخت و از جلوی پاسگاههای کنترل رژیم گذشت و آنها را به جنگل آورد. همه اینها نشانه ضعفهای آشکار و تاکتیکی رژیم بود که در آن شرایط بطور روزمره قابل استفاده بودند.(ص35)
 ترکیب سربداران در چارچوبه ایران بعنوان یک کشور چند ملیتی، یک ترکیب داغ انترناسیونالیستی بود... تقریبا 60 درصد از نیروهای سربداران خوزستانی و کُرد بودند... اکثریت رفقا زیر 25 سال بودند و بقیه بالای سی‌سال و برخی مسن‌تر.(ص36)
 رفقائی چون احمد سینا که بارها حق چماقداران حزب‌الله را کف دستشان گذاشته بود و نقش مهمی در به آتش کشیدن چادر وحدت دانشگاه تهران در جریان مبارزه 14 اسفند 1359 داشت.(ص37)
 با همت و تلاش کلیه رفقا، سه کمپ در منطقه جنگلی «منگلوم» بفاصله 10 الی 15 دقیقه زده شد... رفقا در 9 گروه تقریبا 9 نفره سازماندهی شدند و در هر کمپ سه گروه مستقر شدند... مسئولیت کمپ بالا با رفیق ریاحی بود و مسئولیت کمپ وسط با رفیق اسماعیل و مسئولیت کمپ پائین با رفیق مراد... روز با ورزش صبحگاهی و خواندن سرود انترناسیونال شروع می‌شد و تا شب کارهای مختلف مربوط به تدارکات صورت می‌گرفت و اکثر شبها رفقای هر کمپ بجز رفقائی که به ماموریتهای شبانه می‌رفتند، دور آتش حلقه می‌زدند، شب را با اجرای برنامه‌های هنری و سرودخوانی‌های جمعی به پایان می‌رساندند. در این زمینه کمپ پائین پیشتاز بود... یکی دیگر از کارهای مهمی که در ایندوره صورت گرفت، آشنائی مسئولین بویژه کلیه مسئولین و معاونین نظامی با شهر بود. بار اصلی این کار برعهده رفقای تشکیلات شهر بویژه رفقای زن بود.(ص38)
 آیا در آن دوره با نیروهای سیاسی دیگر برای جلب همکاری تماسی گرفته شد؟... با بسیاری از گروههای سیاسی هم در سطح سراسری و هم در سطح محلی تماسهائی گرفته شد. مشکل اصلی این بود که بسیاری از گروهها بویژه گروههای چپ هنوز پیام سیاسی کودتای سال 60 را درنیافته بودند و صرفا آنرا دعوای درونی ارتجاع ارزیابی می‌کردند... رفقای سازمان چریکهای فدائی خلق ایران (اقلیت) می‌گفتند ما خودمان برنامه داریم. رفقای سازمان مارکسیستی- لنینیستی توفان در منطقه برخی همکاریها با ما داشتند... دو تن از مسئولین مجاهدین در شمال یکبار به کناره جنگل آمدند و رفیق ریاحی با آنان ملاقاتی داشت. آنان کماکان روی خط عملیات پراکنده بودند... تعدادی از جوانان انقلابی حدود 15 نفر که تعلقات سازمانی معینی نیز داشتند بطور فردی به ما پیوستند... با پیوستن این نیروها تعداد ما به بالای صدنفر رسید.(صص40-39)
 همان زمان رفقای چریکهای فدائی خلق (ارتش رهائیبخش خلقهای ایران) به رهبری رفیق حرمتی‌پور نیز جنگ چریکی‌شان را در آن منطقه آغاز کرده بودند، آیا خبری از آنها داشتید؟ حرکت مسلحانه آن رفقا تقریبا همزمان با ما بود. آنها حتی قبل از تمرکز کامل نیروهای ما عملیاتی در رابطه با تخریب فرستنده رادیو تلویزیونی «سوردار» در منطقه جنگلی «نور» داشتند. متاسفانه ما اطلاعی از حرکت آنها نداشتیم.(ص41)
 روحیه رفقای ما عالی، بی‌نظیر و تعرضی بود. روحیه جرئت مبارزه به خود دادن، سلاح به کف گرفتن برای کسب قدرت سیاسی. روحیه کمونیستی و روحیه خلق حماسه‌های تاریخی.(ص42)
 با تمرکز قوا، ستاد رهبری قیام با رفقائی چون رسول محمدی (کاک محمد) و فریدون خرم روز (میرزا یوسف) تکمیل شد. طی دو هفته بحث و بررسی و جدل درون این ستاد و مشورت با مسئولین نظامی، این ستاد توانست نقشه نظامی مشخصی را تدوین کند. این طرح بعدها در میان ما بنام طرح 18 آبان معروف شد.(ص45)
 سرانجام رفیق سیامک زعیم (شهاب) با جمعبندی از مباحث گوناگون طرح 18 آبان را جلو گذاشت. این طرح ترکیبی از قیام شهری، جنگ مقاومت محله‌ای و جنگ درازمدت‌تر بود. که جنبه عمده‌اش را عملیات تعرضی تشکیل می‌داد. بصورت تصرف کامل مقرهای دشمن و تصرف کامل شهر. یعنی جنبه عمده‌اش به سمت قیام شهری می‌چربید... نوک تیز طرح، ایجاد یک گروه نظامی زبده و متحرک بود که قرار بود بصورت برق‌آسا عمل کند، دادگاه انقلاب اسلامی را که در مدخل ورودی شهر قرار داشت، تصرف کند. آنجا محل نگهداری بخشی از زندانیان سیاسی بود. روی زندانیان بعنوان یک نیروی اولیه حساب شده بود... سازمان دادن این گروه قوی و متحرک، ناظر بر جمعبندی‌ای بود که کاک اسماعیل از قیام مسلحانه توده‌ای 22 بهمن‌ماه سال 1357 در تهران داشت. در آن قیام که از منطقه نیروی هوائی آغاز شد گروههای مسلح مردم یک به یک کلانتری‌های محل را تسخیر می‌کردند و مسلح می‌شدند و با تمرکز قوا سراغ پادگانهای نظامی می‌رفتند.(صص7-46)
 اینکه پس از آزاد سازی شهر چگونه به پیشروی ادامه دهیم چندان مورد بحث قرار نگرفته بود. ایده‌هائی بود که به سمت شهرهای دیگر پیشروی کنیم و آنها را هم تصرف کنیم. اما آنچه که رویش حساب شده بود تأثیر سیاسی آن بر سراسر کشور بود و نقشی که این قیام در برانگیختن مردم در جاهای دیگر داشت.(ص47)
 اصلا موضوع مرکزی رفتن به شهر و اینکه عملیات‌مان را در آنجا آغاز کنیم به خاطر دسترسی بیشتر به توده‌ها بود. ما می‌خواستیم عملا جبهه‌ای در شهر باز کنیم و ایستادگی کنیم تا شرایط برای فعال شدن و پیوستن مردم به ما فراهم شود... این مسئله جدا از درک سیاسی ما که رژیم آینده‌ای ندارد و جو جامعه کماکان ملتهب است و منتظر یک جرقه‌ای است تا گر بگیرد، نبود. ما آنزمان تصویری از ادغام مردم در جنگ انقلابی طی یک پروسه طولانی نداشتیم. مسلما فقدان چنین امری تاثیرات مشخص در نحوه فکر و عمل و نقشه‌ ریزیهای ما داشت.(ص48)
 تا آنزمان هنوز تحرک نظامی مهمی از جانب دشمن مشاهده نشده بود. نیروی نظامی دشمن در شهر هم خیلی گسترده نبود. مقر سپاه در مواقع عادی 20 تا 30 نفر نیرو داشت... همانطور که قبلا گفتم پاسگاه ژاندارمری «امامزاده عبدالله» کاملا از حضور مسلح ما باخبر بود ولی عکس‌العملی نشان نمی‌داد... در واقع دشمن هم در پروسه شناسائی از ما و طراحی نقشه خود بود. آنها در فکر سازمان دادن عملیات محاصره و سرکوب 22 آبان بودند. نقشه اصلی‌شان این بود که حرکت ما را در همان جنگل و در نطفه خفه کنند.(ص50)
 ما با دو معضل مشخص روبرو بودیم. یکی چگونگی حفظ عنصر غافلگیری در طرح که جایگاه مهمی برای ما داشت. و دیگری مسئله چگونگی انتقال نیرو به شهر با توجه به اینکه محل استقرار ما در 12 کیلومتری شهر واقع بود.(ص50)
 عملا بخشهای دیگر تشکیلات که عمدتا تحت کنترل اقلیت سازمان بود حاضر به همکاری در تهیه وسیله نقلیه نشد. بالاخره به این راه حل رسیدیم که با مصادره موقتی ماشین‌های برخی‌ اهالی اینکار را انجام دهیم... اینکار عمدتا از شب 17 آبان تا بعدازظهر 18 آبان صورت گرفت. البته راننده‌ها به محض اینکه می‌فهمیدند ما مسلح هستیم و مسئله ما چیست با کمال میل موافقت می‌کردند.(صص51-50)
 چرا طرح 18 آبان عملی نشد؟... حدود ساعت 4 بعدازظهر بود که آخرین دسته‌ها هم به این مکان رسیدند. این مسئله تقریبا همزمان بود با پیچیدن آخرین مینی‌بوس مصادره شده به سمت جنگل. یک گشتی سپاه که به تازگی در آن منطقه شروع به کار کرده بود مینی‌بوس را دید. آنها که سه نفر بودند پیاده شدند که ببینند چه خبر است... آنها زودتر جنبیدند و شروع به تیراندازی کردند، رفیق بهنام رودگرمی (باقر) هدف گلوله قرار گرفت و در دم جان باخت. در اثر تیراندازی متقابل رفقا دو پاسدار هم کشته و یکی زخمی شد و فرار کرد... در هر صورت یکساعتی طول کشید تا رهبری نظامی فرمان لغو اجرای عملیات را داد. ولی جزء کوچکی از طرح یعنی بستن جاده هراز اجراء شد.(صص2-51)
 تیم تحت مسئولیت رفیق سهیل سهیلی (یوسف گرجی) حوالی ساعت پنج و نیم بعدازظهر با انداختن درخت بزرگی جاده را بستند، تیرباری در یک بلندی نصب کردند و هر از چندگاهی ترقه‌های صدا داری روی جاده ول می‌کردند... این رفقا بیانیه قیام سربداران را میان مردم پخش کردند و به کار توضیحی و تبلیغی در میان مردم پرداختند. استقبال گسترده‌ای از رفقا شد. مردم به هم تبریک می‌گفتند، کمک مالی می‌دادند، هر غذایی که دم دستشان بود به رفقا تحویل می‌دادند... کاک اسماعیل پس از ملغی شدن طرح یک دسته از رفقا را بسمت آنها فرستاد تا خبر لغو عملیات را بدهد... خلاصه آن رفقا فهمیدند که باید عقب‌نشینی کنند.(ص52)
 مراسم تشییع جنازه رفیق جانباخته بهنام رودگرمی در فردای آنروز برگزار شد. مراسم پرشکوهی بود. پیکر رفیق بهنام در پرچم سرخی که داس و چکش بر آن نقش بسته بود، پیچیده شده بود... پیکر رفیق بهنام در راس یالی که به کمپ بالا متصل می‌شد به خاک سپرده شد.(ص53)
 امروزه که نگاه می‌کنیم می‌توان گفت که در مجموع می‌شد همان روز 18 آبان بسمت شهر راه افتاد و عملیات را آغاز کرد... این عدم موفقیت در واقع ربط داشت به التقاطی که در مجموع در طرح 18 آبان موجود بود. التقاط میان جنگ درازمدت و قیام شهری که در عرصه انتقال خود را نشان داد.(ص53)
 عملیات محاصره و سرکوب 22 آبان چه بود؟... بهرحال برمبنای اخبار، روز 21 آبان آماده باش کامل داده شد. در مناطق مختلف بر سر گذرگاههای مهم کمین گذاشته شد. تمام روز آماده باش بودیم متاسفانه آنروز دشمن نیامد. اگر آمده بود دمار از روزگارش درمی‌آمد. رژیم برای سازمان دادن عملیاتش نزدیک به 2000-1500 نفر سپاهی و ارتشی بسیج کرد... اسم طرحشان برای محاصره و سرکوب ما، چکش و سندان بود. قرار بود چند گروه چند ده نفره‌شان از بالا تحت عنوان چکش به کمپها حمله کنند و ما را بسمت رودخانه «الشرود» برانند و از پائین هم چند گروه دیگر بسمت ما بیابند تا ما را بین چکش و سندان شان در هم بکوبند.(ص54)
 در اطلاعیه نظامی شماره یک سربداران تعداد کشته‌های دشمن حداقل 44 تن و تعداد زخمی‌ها نزدیک به 100 نفر اعلام شد. حدود 10 تفنگ و مقدار زیادی فشنگ و دیگر تجهیزات نظامی مانند بی‌سیم به دست ما افتاد. ما یک کشته و دو زخمی دادیم و یکی از رفقا بنام کاظم شیراز ناپدید شد که هیچگاه نفهمیدیم سرنوشتش چه شد.(ص57)
 درگیری 22 آبان، آنگونه که بعدا فهمیدیم، یک جبهه معنوی هم داشت. از صبح اول وقت مردم روستای «اسکو محله» دور پاسگاه ژاندارمری جمع شده بودند. همگی ناراحت و نگران و عبوس و عصبی بودند. اما به محض اینکه اولین سری جنازه‌های دشمن به پاسگاه سرازیر شد، گل از گل مردم شکفت. ذوق زده شدند و علنا از شکست رژیم و پیروزی ما ابراز خوشحالی کردند.(ص58)
 کاک اسماعیل با مهارت فراوان و به سرعت رفقا را سازماندهی کرد و فرمانهای نظامی مناسب صادر کرد. این از جمله توانائی‌هایش بود که می‌توانست زود ارزیابی اولیه کسب کند و بر پایه آن سریعا تصمیمات صحیح بگیرد. در ضمن، شناختش از نیروهای تحت فرمانش عامل مهمی در تعیین آرایش قوای صحیح بود. او می‌دانست که در صحنه جنگ کجا استقامت و پایداری لازم است، کجا جسارت و شهامت. کجا قاطعیت در امر تصمیم‌گیری و چالاکی لازم است، کجا نیازمند صبر و حوصله بیشتر.(ص59)
 با توجه به آنکه احتمال حمله هوائی و بمباران کمپها بود کاک اسماعیل فرمان جابجا شدن نیروها از کمپها به نقطه دیگری در جنگل را صادر کرد.(ص60)
 چند روز بعد از جلسه جمعبندی رفیق ریاحی به تهران رفت و اولین اطلاعیه نظامی سربداران را همراه با اسناد و مدارکی که از دشمن بدست آمده بود، منتشر کرد. این اعلامیه در سطح گسترده توسط رفقای تشکیلات شهر در آمل پخش شد... رفقای تشکیلات شهر در هر زمینه‌ای که به مردم رجوع می‌کردند و کمک می‌خواستند جواب مثبت می‌گرفتند. حجم کمکهای مالی و جنسی که قشرهای مختلف به سربداران می‌دادند، به طرز قابل توجهی بالا رفته بود.(ص62)
 در کردستان، تهران و فارس هزاران نسخه از این اطلاعیه نظامی پخش شد... تیپهای مختلف خواهان کمک به این حرکت بودند. از پزشکان و استادان دانشگاه گرفته تا تجار مترقی، از کارگران تا دانشجویان... در واقع با درگیری 22 آبان ما در سطح سراسری بصورت یک آلترناتیو سیاسی- نظامی در مقابل رژیم مطرح شدیم.(ص63)
 ما از طریق اهالی روستاهای اطراف پیغام دادیم که می‌توانند از طریق مردم جنازه‌ها را تحویل بگیرند ولی نه اهالی حاضر به همکاری با رژیم بودند و نه خود رژیم اقدامی کرد. تنها پدر یک درجه‌دار ارتشی برای بردن جنازه فرزندش به جنگل آمد، با کلی بدگوئی از رژیم و اینکه فرزندش را مجبور کردند که با ما بجنگد. او به ما کمک مالی داد.(ص63)
 آنها در مقابله با ما استراتژی جنگهای ضد چریکی را در پیش گرفتند. یعنی محاصره اقتصادی و نظامی، فشار بر اهالی و جلوگیری از ارتباط ما با مردم. پست‌های بازرسی مختلف گذاشتند و مانع از حمل آذوقه اضافی توسط مردم بویژه اهالی روستاهای اطراف و گالشها شدند. به هیچکس اجازه نمی‌دادند یک نخ اضافی سیگار با خود به جنگل ببرد... اگرچه درگیری 22 آبان یک پیروزی بزرگ برای ما بود اما سئوالات سیاسی جدی را جلوی ما طرح کرد. منظورم از تناقض این بود. ابهامات جدی در رابطه با دورنما و استراتژی نظامی ما ایجاد شد. بنظر می‌رسید که مسئله کوتاه مدت نیست و باید برای یک پروسه درازمدت‌تر و ماندن بیشتر در جنگل خودمان را آماده کنیم. این امر در تضاد با مسئله قیام فوری در شهر قرار داشت. ما اساسا حول قیام فوری، بسیج سیاسی- نظامی شده بودیم... برای ما تبلیغات در شهر آمل اهمیت سیاسی زیادی داشت.(ص64)
 خیلی وقتها مردم از پشت دیوار به رفقا خسته نباشید می‌گفتند. در عین حال پس از آنکه خبر محاصره اقتصادی سربداران پخش شد بسیاری از خانواده‌ها هر یک به فراخور حالشان آذوقه جمع کردند. بعضی کالاها مثل خرما و کشمش و سیگار که خریدشان به خاطر مسائل امنیتی چندان آسان نبود، توسط آنان خریداری می‌شد و بدست فعالین تشکیلات شهر رسانده می‌شد. حجم کمکهای مالی به میزان قابل توجهی بالا رفت. چند منزل عملا به مقر تدارکاتی سربداران و محل رفت و آمد رفقا تبدیل شد. متاسفانه تشکیلات شهر از نیروی کافی برای استفاده از این پتانسیل گسترده برخوردار نبود... اما مشکل واقعی که در بقیه بخشهای تشکیلات با آن روبرو بودیم برخورد منفعلانه و کارشکنانه اقلیت سازمان بود. عملا تشکیلات تهران تحت نفوذ و کنترل آنان قرار داشت و آنان در بسیاری مواقع حاضر نبودند امکانات سازمان را در اختیار فعالیتهای تدارکاتی جنگل قرار دهند.(ص65)
 پس از بحثهای طولانی رفیق سیامک زعیم (شهاب) با جمعبندی از مباحث درون رهبری طرح ‌نوینی ارائه داد...(ص66)
 او اتخاذ جنگ پارتیزانی را بعنوان تاکتیک نظامی رسیدن به شهر اعلام کرد و گفت این بهترین و بی‌خطرترین و تنها راه رسیدن به شهر است... رفیق شهاب حتی بعدها که مجددا موضوع رفتن به شهر در میان ما طرح شده بود و خودش در مخالفت با این بحث می‌گفت عجله نکنید، کماکان از این صحبت می‌کرد که این رژیم تا آخر سال ماندنی نیست... یادم می‌آید زمانیکه رفیق شهاب در پاسخ به دسته اول گفت که کار ما یک ماه و دو ماه نیست باید خودمان را حتی برای 20 الی 25 سال آماده کنیم و هر کس که نمی‌تواند بهتر است حساب کار خودش را بکند، رفیق بهروز فتحی (ناصر اهواز) با لحن معترضی گفت ما برای جنگیدن آمدیم می‌خواهیم بدانیم که چگونه می‌خواهیم این جنگ را به پیش ببریم که پیروز شویم.(ص67)
 اما سئوالات واقعی که از جانب رفقا طرح می‌شد، چه بودند: ...آیا امکان آن نیست که ما به یکسری درگیریهای پراکنده و طولانی و بی‌دورنما در جنگل کشانده شویم؟ بویژه آنکه تدارکی برای به درازا کشیدن سکونت‌مان در جنگل ندیده‌ایم و آذوقه‌مان به انتها رسیده و فقط برای دو هفته مقدار کمی خوراکی داریم. بعلاوه فصل سرما هم در راه است... در مجموع می‌توان گفت اکثریت رفقا حول طرح جدید متحد شدند. هر چند برخی سئوالات مهم پاسخ کاملا روشنی نگرفت.(ص68)
 در آن دوره کل رهبری بویژه رفیق شهاب خیلی تحت فشار بود. صد آدم جنگی‌جان برکف، گرسنه و خسته چشم به دهان رهبران دوخته بودند و هر جلسه رهبری با نگاههای منتظر و پرسشگر رفقا روبرو بود. تمام آندوره رفیق شهاب خواب نداشت، تنها کتابی که داشتیم یعنی شش اثر نظامی مائو را مطالعه می‌کرد و مدام درگیر بحث و گفت‌وگو با رفقای مختلف می‌شد.(ص69)
 رفیق مراد بر مبنای طرح جدید، طرح سازمانی مشخصی ارائه داد و سریعا قوای ما بر مبنای این طرح جدید آرایش یافتند. پنج گروه 17 تا 20 نفره تشکیل شدند، این گروهها قرار بود مستقلانه عمل کنند و در تامین تدارکات خویش خودکفا شوند.(ص69)
 در ضمن تغییراتی در زمینه رهبری صورت گرفت. ستاد قبلی گسترش یافت و کلیه مسئولین سیاسی و نظامی به عضویت شورای 17 نفره سربداران درآمدند.(ص70)
 مشکلی که بشکل حاد جلوی رویمان قرار داشت تامین آذوقه بود. همانطور که گفتم فقط برای دو هفته آنهم به میزان کمی آذوقه داشتیم... بسیاری از این توده‌ها بویژه گالشها تا آنجا که در توان داشتند به ما کمک می‌کردند. محصول پنیرشان و برخی مواقع گوساله یا گوسفندی را به ما می‌فروختند و سفارشات ما از قبیل نمک، برنج، سیگار، نان، کشمش و چیزهای دیگر را از شهر و یا روستاهای اطراف خریداری می‌کردند. با وجود این به خاطر قلت تعداد گالشها، آذوقه‌های بدست آمده کفاف ما را نمی‌داد... یکبار هم چند تن از رفقا روز روشن وارد روستای «رزکه» که کنار جاده هراز قرار داشت شدند و می‌خواستند از بقال ده که می‌گفتند گرایشات طرفداری از رژیم داشت خرید کنند که طرف سریع مغازه‌اش را بست و فرار کرد.(ص71)
 بعد از مشاهده شدن رفقای ما در روستای «رزکه»، رژیم تصمیم به احداث یک پایگاه نظامی سپاه در بالای این روستا گرفت. این مسئله همزمان شد با حضور دو گروه از ما که طبق طرح جدید به این منطقه اختصاص داده شدند.(ص73)
 نیروهای دشمن که حدود 50 نفر می‌شدند از شب قبل در مسجد روستای «رزکه» مستقر شده بودند. آخرین شناسائی‌ها صبح زود روز 17 آذر صورت گرفت. خود کاک اسماعیل فرماندهی عملیات را برعهده گرفت... پس از یک ساعت و نیم نبرد کاک اسماعیل از طریق بی‌سیم به گروه امین اسدی فرمان پیشروی برای تصرف پایگاه داد اما زمان زیادی نگذشته بود که فرمان را لغو کرد. در نتیجه قوای ما عقب‌نشینی کردند و از صحنه نبرد بیرون کشیدند. در این نبرد دو تن از رفقای ما زخم سطحی برداشتند. رفیق فرامرز فرزاد شست پایش تیر خورد و گلوله‌ای سر رفیق علی علیزاده (علی‌ام یک) را خراشید. کشته و زخمی‌های دشمن به بیست نفر می‌رسید.(ص74)
 درست سه روز بعد یعنی 20 آذرماه ساعت 4 بعدازظهر یک تیم شش نفره از رفقا هنگام گشت زنی دوباره به پایگاه دشمن نزدیک شدند... رفقا از فرصت استفاده کردند و با خالی کردن چندین رگبار حدود 12 نفر از آنان را کشتند و سریعا عقب نشستند.(ص75)
 هرچند که این عملیات از نظر ضربه زدن به رژیم موفقیت آمیز بود اما به اهدافی که می‌خواستیم نرسیدیم. پایگاه رژیم به تصرف در نیامد، مشکل آذوقه هم حل نشد، کمین جاده «امامزاده عبدالله» هم اصلا عملی نشد. با توجه به کمبود مهمات فشنگی که می‌خواستیم در اثر تصرف پایگاه بدست آوریم بدست نیامد و بخشا هم مصرف شد. رفیق شهاب در مجموع از نتایج این عملیات راضی نبود و می‌گفت ما بجای نابود کردن قوای دشمن آنها را تار و مار کردیم.(ص76)
 امروزه که به آن درگیری نگاه می‌کنیم می‌توانیم بر چند نکته خاص انگشت بگذاریم. دلیلی نداشت که بپای سازماندهی عملیات مرکب برویم. یک نیروی نسبتا ضعیف و کوچک تا زمانی که قدرت کافی بدست نیاورد باید از عملیاتهای پیچیده و مرکب و پر سروصدا و بزرگ احتراز کند و به عملیات ساده و کوچک، البته پیگیرانه و نقشه‌مند بپردازد چرا که احتمال پیروزی در آنها بالاست... کاک اسماعیل هنگام نبرد قاطعیت کافی را برای پیشبرد نقشه از خود نشان نداد و فرمان پیشروی را لغو کرد.(ص77)
 تقریبا می‌توانم بگویم در تمام طول فعالیت نظامی سربداران هیچگاه نبود که ما به مردم رجوع کنیم و تقاضای کمک کنیم و آنان دست رد بر سینه ما بزنند... حتی زمانیکه به شهر رفتیم بسیاری از راننده وانتها می‌گفتند ما با مواد غذایی به کنار جنگل در جاده هراز می‌آمدیم و هی بوق می‌زدیم که بیایید غذا ببرید اما نمی‌آمدید. اکثریت کارگران کافه‌های کنار جاده به ما کمک می‌کردند... بعد از 22 آبان بارها چند تن از اهالی روستاهای اطراف خودشان کیسه‌های گندم و برنج را برای ما به جنگل حمل کردند و حتی یک بار به کاک محمد در شناسائی از پاسگاهی کمک کردند... اما ما نه تنها برنامه مشخص و درازمدتی برای سازماندهی آنها نداشتیم بلکه همان اتکاء محدودمان هم مدام تحت الشعاع برنامه رفتن به شهر قرار می‌گرفت. اما در مقابل دشمن از آذر ماه شروع به فعال کردن پایه‌های خودش کرد و دست به ایجاد انجمن‌های اسلامی در روستاهای اطراف زد... امروزه که نگاه می‌کنیم همه اینها مربوط به آن می‌شد که ما درک‌مان از پیشبرد مبارزه مسلحانه کوتاه مدت بود نه درازمدت. در تصویر ما از جنگ، روستاها و توده‌های روستایی نقش چندانی نداشتند.(صص9-78)
 ما در مجموع نسبت به دوران قبل از 22 آبان با یک افت روحیه روبرو شدیم. مهمترین عامل آن، تغییر در سیاست و تاکتیک بود... رفقا اساسا حول قیام فوری در شهر بسیج شده بودند و سیاستهای جدید قابل هضم نبود... فشارهای زندگی در جنگل و گرسنگی مدام هم جای خودش را داشت.(ص79)
 عمده نیروهای بومی که به ما پیوستند در فاصله یک ماهه پس از درگیری 22 آبان ما را ترک گفتند. سازمان مجاهدین از طریق روابط فامیلی و از طریق گالشها به هواداران‌شان که به ما پیوسته بودند، پیغام داد که بیرون بکشید، خودمان برنامه داریم... برخی از فعالین اتحادیه هم قادر به تحمل این شرایط نشدند و بنا به دلایل مختلف دچار تردید و تزلزل شدند، به پائین رفتند، بجز معدودی که بکلی فعالیت انقلابی را کنار گذاشتند بسیاری از این رفقا در پائین در رابطه با تامین تدارکات سربداران نقش گرفتند و خدمات مهمی در این رابطه انجام دادند.(ص80)
 فشار گرسنگی خیلی زیاد بود؟ خارج از حد تصور. بویژه آذرماه اوج بی‌غذائی ما بود. کارمان به خوردن برخی میوه‌های وحشی و پائیزی جنگلی مانند ازگیل و خرمالو کشید که آنها هم زود ته کشیدند... یکی از دو قاطری که داشتیم هم در اثر بی‌علفی در حال موت بود، مجبور شدیم آنرا بکشیم و بخوریم... روزهای متوالی می‌شد که جز مشتی نخود پخته یا چند عدد خرما و کشمشی که از طریق گالشها یا قرارهای سرجاده بدستمان می‌رسید، چیزی نداشتیم.(ص81)
 گفتی که دوباره بحث رفتن به شهر طرح شد، مباحث در این زمینه چه بود؟ بحثهای جدی و مهمی در شورای رهبری سربداران صورت گرفت. مشاجرات تند و حادی در جریان بود. دو طرف اصلی جدل رفیق ریاحی و رفیق زعیم بودند... رفقا، ریاحی، سهیل سهیلی، اکبر اصفهان و فریدون خرم روز مصرانه بر رفتن به شهر تاکید می‌کردند. رفیق شهاب کماکان بر روی برنامه قبلیش پافشاری می‌کرد... رفیق سهیل به شوخی به رفیق شهاب می‌گفت اینقدر شش اثر نظامی مائو را نخوان ما را تا آخر عمر در جنگل نگه می‌داری... رفیق ریاحی استدلال می‌کرد که عملیاتهای ما در جنگل جدا از توده است، باید به توده‌ها بپیوندیم و راهش رفتن به آمل است... در واقع امروزه که نگاه می‌کنیم ریاحی تحت عنوان مقابله با مشی چریکی، جنگ چریکی درازمدت را رد می‌کرد. در ضمن، استدلال دیگر رفیق ریاحی این بود که اگر ما زودتر نجنبیم همه چیز به نفع مجاهدین تمام خواهد شد چرا که آنها برای بهمن ماه برنامه بزرگی را تدارک دیده‌اند... اما در عمل تنگناهای طرح رفیق شهاب در حال آشکار شدن بود. چرا که منطقه کاملا نظامی شده بود و دشمن تقریبا پایگاههای نظامی مستحکمی ساخته بود.(صص3-82)
 کاک اسماعیل بطور کلی از ضرورت مبارزه مسلحانه دفاع می‌کرد و تمایلش در مجموع رفتن به شهر بود... کاک محمد بطور کلی مخالف طرح سربداران بود و به اصطلاح جزء اقلیت سازمان محسوب می‌شد. البته نه از آن دسته اقلیتی که در تهران مستقر بود و کارشکنی می‌کرد و روحیه مبارزاتی خود را از دست داده بود.(صص5-84)
 استدلالات رفقای مخالف چه بود؟... استدلالات سیاسی کافی و روشنی نداشتند و هر یک از جنبه‌ای مخالفت خود را بیان می‌کرد... رفیق حشمت اسدی به افت نسبی روحیه توده‌ها بطور کلی و مشخصا مردم شهر آمل اشاره می‌کرد و رفقای دیگر هم از زاویه توان نظامی و تشکیلاتی خودمان در حفظ و نگهداری شهر.(ص85)
 بالاخره کی و چگونه بطور قطعی برای رفتن به شهر تصمیم‌گیری شد؟ در اوائل دیماه تصمیم نهائی گرفته شد. این تصمیم در شورای 15 نفره رهبری سربداران گرفته شد... بنوعی رفیق شهاب تسلیم نظرات اکثریت شد.(ص86)
 یک فشار، تغییرات محسوسی بود که در اوضاع کلی جامعه صورت گرفته بود. رژیم توانسته بود به میزان زیادی بر بحران درونی خویش فائق آید و چند موفقیت مهم بدست بیاورد، در تهران و شهرهای بزرگ توانست از حالت بی‌ثباتی آشکار بیرون بیاید، توانست دامنه سرکوبهای توده‌ای را گسترش دهد و بر سازمانهای انقلابی و کمونیستی ضربات مهمی وارد کند. روحیه مبارزاتی توده‌ها افت مشخصی را نشان می‌داد... فشار دیگر، فشار نظامی مشخص بود. همان دوره شایع بود که دشمن در تدارک حمله بزرگ مجددی به قوای ما در جنگل است... فشار سیاسی دیگر، فشار اقلیت سازمان بر ما بود... آنها در واقع منتظر شکست طرحهای ما بودند تا خط منفعلانه خویش را توجیه کنند... البته فشار گرسنگی و سختی‌های زندگی در جنگل هم عمل می‌کرد اما بسیار کناری بود و نقشی در این تصمیم‌گیری نداشت... مهمترین فشار، فشار عامل ذهنی بود. یعنی همانطور که گفتم، ما حول قیام فوری در شهر بسیج شده بودیم و کلا در چارچوبه قیام شهری فکر می‌کردیم... بهرحال نیاز به رهبری متحدتر و تواناتری بود که بتواند چنین فشارهائی را تجزیه و تحلیل کند و راه حل مناسبی را برای مقابله با آنان اتخاذ کند.(ص87)
 این را هم در نظر بگیرید که ما یک نیروی نظامی تحت محاصره بودیم، زمان زیادی در اختیار نداشتیم و نیاز به تصمیم‌گیری فوری بود... برای اجتناب از درگیری با دشمن به مناطق جنگلی واقع در جنوب روستای «اسکومحله» عقب نشستیم.(ص88)
 در همین دوره طبق پیشنهاد رفیق مسعود حیدری تیمی از رفقا برای تهیه آذوقه به روستای ییلاقی «گزنا سرا» رفتند. این روستا که در ارتفاع دو هزار متری قرار داشت زمستانها خالی از سکنه بود و 12 ساعتی با محل استقرار ما فاصله داشت... بعد از آن یک تیم سی و پنج نفره به روستا رفتند و انبار برنج یکی دو تن از فئودالهای محلی و یکی از آخوندها که فرزندش از فرماندهان سپاه بود را مصادره کردند و هر یک از رفقا با حمل 25 تا 30 کیلو بار برگشتند. بدین ترتیب مشکل گرسنگی نسبتا حل شد... مهمترین وظیفه عملی ما در این دوره پیدا کردن مسیری امن برای رفتن به شهر بود... سرانجام از دو مسیر اصلی رفتن به شهر آمل یعنی از طریق جاده نور یا از طریق مسیر شرق رودخانه هراز، دومی انتخاب شد. این پروسه تقریبا یکماهی بطول انجامید.(صص9-88)
 درگیری بعدی نزدیک به ده روز بعد صورت گرفت. رژیم برنامه سنگینی برای تصرف تپه دیده‌بانی تدارک دید. اینبار اساسا نیروهای سپاه مرکب از چند صد نفر با سلاحهای نیمه سنگین چون خمپاره و توپ 106 میلیمتری وارد عمل شده بودند.(ص90)
 سرانجام پس از دو سه ساعت نبرد رفقا عقب نشستند و جنازه رفیق جانباخته‌مان اکبر بدست دشمن افتاد. دشمن بلافاصله در آن نقطه دست به ایجاد پایگاه زد. فردا شب نیروهای دشمن در هراس از حمله ما، اشتباهی با یکدیگر درگیر شدند و تعداد زیادی از خودشان در این درگیری کشته و مجروح شدند. در مجموع دشمن در این نقطه، چند ده کشته و مجروح داد. اطلاعیه نظامی شماره 3 سربداران به این درگیری اختصاص داشت.(ص91)
 مسئله عمده این بود که بتوانیم راهی پیدا کنیم که با دشمن درگیر نشویم و به سلامت با پای پیاده به شهر برسیم و عملیات را آغاز کنیم.(ص92)
 روز اول بهمن ماه از محل استقرار‌مان به راه افتادیم.(ص93)
 بهرحال ساعت شش صبح سوم بهمن درست نقطه مقابل دو پایگاه دشمن در آنطرف رودخانه به تلاری رسیدیم. تصمیم گرفته شد یک شب آنجا بمانیم. یک تیم هم برای آخرین شناسائی به شهر رفت. چهار بهمن جلسه‌ای کوتاه برگزار شد... این آخرین جلسه جمعی 90 نفره‌مان بود. غروب روز چهارم بهمن ماه 1360، زمانی که خورشید می‌رفت تا خود را برای طلوع مجدد فردا آماده کند، رهسپار شهر شدیم.(ص94)
 نوک تیز طرح نظامی‌مان این بار به جای دادگاه انقلاب اسلامی حمله به مقر بسیج در مرکز شهر و کنار پل اصلی بود... انتخاب مقر بسیج به عنوان نوک تیز حمله به خاطر تغییراتی بود که در آرایش قوای دشمن در شهر صورت گرفته بود... اجزاء نقشه‌مان از اینقرار بود: 1- محاصره و ضربه زدن به مقر بسیج و تلاش برای تصرف آن... 2- محاصره و ضربه زدن به مقر سپاه که در ابتدای جاده نور قرار داشت. 3- محاصره و ضربه زدن به روابط عمومی سپاه که در ابتدای جاده محمودآباد واقع شده بود. 4- پاکسازی سه محله «اسپه کلا»، «رضوانیه» و «قادی محله» (این محله درست روبروی دفتر روابط عمومی سپاه بود.) و تصرف بیمارستان شیر و خورشید شهر... 5- گذاشتن سه کمین برای جلوگیری از نقل و انتقال قوای دشمن از شهرهای مختلف و در خود شهر.(صص8-97)
 مسئله عقب‌نشینی فقط در حد مشخص کردن یکی دو نقطه در جنگل- آنهم نه چندان روشن و واضح و رسما اعلان شده- طرح شده بود، تا ارائه یک نقشه عقب‌نشینی منظم در صورت شکست احتمالی. در رابطه با تصرف مقرات دشمن، این مسئله عمدتا به صحنه عمل و عکس‌العمل مردم واگذار شد. یعنی اینکه با همراهی مردم اینکار صورت بگیرد. در نتیجه در شب عملیات به گروههائی که قرار بود مقرات دشمن را محاصره کند، رهنمود اگر امکانش بود، مقرات را تصرف کنید! داده شد. این مسئله که در ادامه به آن بیشتر خواهیم پرداخت موجب تردید و عدم قاطعیت در عملیات شد و امروزه که بدان نگاه می‌کنیم خطای نظامی فاحشی بود.(ص100)
 امروزه که نگاه می‌کنیم می‌توانیم بگوئیم که برخی تغییرات سیاسی و نظامی که به نفع رژیم در سراسر کشور صورت گرفته بود و مهمتر از همه افت روحیه انقلابی توده‌ها در اتخاذ چنین نقشه‌ای بی‌تاثیر نبوده است... جنبه عمده طرح نظامی پنج بهمن سازمان دادن مقاومت مسلحانه در چند محله شهر بود. تصور این بود که با سازمان دادن مقاومت پیگیر و تا به آخر می‌توان توده‌ها را به عمل مسلحانه برانگیخت. و با تبدیل این محلات به اردوگاهی سنگربندی شده، برای تهاجمات بعدی آماده شد. یعنی تقریبا شبیه همان مدلی که در زمان انقلاب مشروطه در تبریز توسط ستارخان و یارانش بکار گرفته شد.(ص101)
 بنظرم مسئله مقاومت تا آخرین قطره خون- بدون در نظر گرفتن ادامه کاری جنگ- بی‌ارتباط با جمعبندیهای سازمان از جنگ سنندج و کلا عدم گسست از دیدگاه استراتژی قیام شهری بعنوان راه انقلاب ایران نبود. با دید امروزی که نگاه کنیم مهمترین مسئله در رابطه با نقشه پنج بهمن، همین مسئله بود. در تئوری، نبرد آمل از استراتژی قیام شهری پیروی می‌کرد. اما در عمل دچار التقاط بود. التقاط میان جنگ و قیام.(ص102)
 ارزیابی‌مان این بود که چهار پنج ساعته به شهر می‌رسیم... آنطوری که در عمل در شهر فهمیدیم آنقدری که خائنین توده‌ای و اکثریتی در روز قیام در شهر در زمینه منتسب کردن ما به سلطنت طلبان در میان مردم تبلیغ می‌کردند خود رژیم اهمیت چندانی به این مسئله نمی‌داد. اما ارزیابی اولیه‌مان از زمان لازم برای رسیدن به شهر که مبتنی بر رفت و آمد یک گروه چند نفره از این مسیر بود، غلط از آب درآمد، از نظر زمان‌بندی، تفاوت کیفی است بین حرکت یک گروه کوچک چند نفره با حرکت یک گروه صدنفره.(ص103)
 بخاطر مشکلات راه، صف به کندی پیش می‌رفت و زمان را سریعا از کف می‌دادیم. حوالی ساعت دو بعد از نیمه شب به زیر پلی در جاده کمربندی آمل- بابل رسیدیم... کاک اسماعیل از اینکه عملیات به روز بر می‌خورد بشدت عصبی بود... وضعیت متشنجی ایجاد شده بود. اوضاع بظاهر بی‌راه حل به نظر می‌رسید... در فرصتی کوتاه رفقای محلی با یکدیگر مشورت کردند و خانه‌ای که در دوره تابستان در آن اسلحه مخفی کرده بودند را برای پنهان شدن انتخاب کردند... رفقا با عبور از رودخانه در دسته‌های چند نفره سریعا خیابان هراز را قطع کردند و پس از گذر از کوچه کوتاهی وارد آن خانه شدند... خانه‌ای که در آن مستقر بودیم خانه‌ای محقر و دارای دو اتاق بسیار کوچک بود. ما به سختی آنهم در حالت چمباتمه در آن جا شدیم.(صص5-104)
 مسئولیت انتقال قوا را رفیق غلامعباس درخشان (مراد) برعهده گرفت. قرار شد با همان وانتی که برای حمل غذا از آن استفاده شد نیروهای هر واحد عملیاتی به محلهای مورد نظر که از قبل شناسائی شده بود، منتقل شوند. حوالی ساعت هشت و نیم شب انتقال قوا آغاز شد... حساس‌ترین بخش انتقال و استقرار قوا مربوط به گروه عملیاتی بسیج بود. چرا که رفقا می‌بایست از خیابانهای مرکزی و منطقه تجاری شهر عبور می‌کردند و تا چند متری بسیج می‌رفتند... حوالی ساعت یازده و نیم شب، گروه بسیج کاملا آماده شروع عملیات بود. قرار بود رفقای این گروه آغازگر کل عملیات باشند. طی همین دوره با هر رفت و آمد وانت، گروههای دیگر هم براحتی و به دقت در محلهای از قبل تعیین شده مستقر شدند و سنگر گرفتند... ساعت یازده و نیم شب رفیق فرامرز فرزاد، فرمان آغاز عملیات را صادر کرد... تقریبا همزمان با شلیک گلوله در این جبهه، بطور تصادفی در کمین جاده هراز هم یک گلوله آرپی جی شلیک شد. به ناگهان در تمامی جبهه‌ها تعرض به دشمن آغاز شد و رگبار گلوله‌ها باریدن گرفت. بدین طریق کل مردم شهر از شروع یک عملیات گسترده با خبر شدند.(صص7-106)
 در جبهه بسیج رفقا پس از ضربه اول توانستند، ضربات کاری دیگری بر نیروهای مستقر در آن وارد کنند... بسیاری از نیروهای بسیج از ترسشان در باغ پشت ساختمان بسیج مخفی شدند و تا صبح صدای گریه و ناله آنها می‌آمد. هراس نیروهای دشمن در آن شب حد نداشت.(ص108)
 محمد معادی که از فعالین سرشناس مجاهدین در این محله بود در خانه‌ها را به صدا درآورد و به همه اعلام می‌کرد که سربداران شهر را گرفته‌اند و راه گریزی برای مزدوران خمینی باقی نمانده است... محاصره و ضربه زدن به مقر سپاه هم موفقیت آمیز بود... رفقای گروه پاکسازی محله رضوانیه با راهنمائی رفیق حشمت اسدی که آن محله را مثل کف دستش می‌شناخت سریعا توانستند اعضای مسلح انجمن اسلامی محله را با فریب بازداشت کنند و به پاکسازی کل محله بپردازند... در جلوی بیمارستان شیر و خورشید با حکم رفیق حشمت اسدی، شش تن از پاسداران مسلح توسط رفیق حسین ساری اعدام شدند.(ص109)
 مجموعه عملیات فوق تقریبا 4 ساعتی به درازا کشید. ابتکار عمل و تعرض کلا در دست ما بود، توانستیم ضمن ضربه زدن به دشمن، قوایش را در مقرها میخکوب کنیم، ماشینهای گشت شبانه سپاه را نابود کنیم، بنوعی کنترل جنوب غربی شهر بدست ما افتاد.(ص110)
 با روشن شدن هوا برخی جوانان انقلابی از محله‌های دیگر بنا به ابتکار خودشان با موتور سیکلت‌های شان به یاری ما آمدند و برخی ارتباطات را برقرار کردند. گروه امین اسدی پس از اتمام مرحله اول عملیاتش نتوانست از طریق بی‌سیم با کاک اسماعیل تماس بگیرد و در نتیجه یکی دو بار پیک فرستاد و منتظر فرمان کاک اسماعیل بود. نظر این گروه از رفقا این بود که موقعیت نظامی محله مناسب برای مقاومت نیست. سرانجام کاک اسماعیل با فرستادن پیک، فرمان عقب‌نشینی به سمت محله رضوانیه را صادر کرد... عین این مسئله در رابطه با رفقای گروه محاصره مقر سپاه اتفاق افتاد. آنها هم به محله رضوانیه عقب نشستند... در واقع با روشن شدن هوا، عملیات ما حالت تدافعی بخود گرفت و ما ابتکار عمل را از دست دادیم.(صص111-110)           ادامه دارد ...

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات