حسین قدیانی
یک قدم، 2 قدم، 3 قدم، 4 قدم، 5 قدم، 6 قدم، 7 قدم، 8 قدم، 9 قدم، 10 قدم، 11 قدم، 12 قدم، 13 قدم، 14 قدم، 15 قدم...421 قدم، 422 قدم، 423 قدم، 424 قدم، 425 قدم، 426 قدم، 427 قدم، 428 قدم. راهپیمایی تمام شد؛ کلا 428 قدم شد؛ شما هم کوه کندید. خسته مباد گامهایتان! من یک بار از روی «سی دی» شمردم و یک بار هم خودم که گذرم به خیابان فلسطین، تقاطع انقلاب افتاد از منتها علیه این تقاطع (قشنگ چسبیدم به دیوار!) تا پمپ بنزین وصال، گامهایم را شمردم؛ شد 351 قدم. رفتم خشکشویی ژاندارک، لباسام را گرفتم و برگشتنی، برای احتیاط دوباره قدمهایم را شمردم؛ شد همان 351 قدم. این تفاوت میان 428 قدم با قدمهای من یعنی 351 قدم، امری طبیعی است و اگر به قصه ریزشها و رویشها بازنگردد، حتما به اختلاف سن افراد بازمیگردد؛ هر چه باشد جوانان به نسبت پا به سن گذاشتگان، گامهای شان را بلندتر برمیدارند ولی من همان 428 قدم را حساب میکنم؛ اگر با ارفاق هر قدم را نیم متر حساب کنیم، 428 قدم میشود 214 متر اما از میدان امام حسین(ع) تا میدان آزادی «9 هزار و 800 متر» است یا به عبارتی «19 هزار و 600 قدم».
پدر شهید محمد زاده با 81 سال سن در روز 22 بهمن، 19 هزار و 600 قدم راهپیمایی کرد و از بعضیها 19 هزار و 172 قدم بیشتر برای انقلاب اسلامی قدم برداشت. محافظ هم نداشت. «والله خیر حافظا و هوارحم الرحمین». تازه من کلی به خواص انشاءالله با بصیرت حال دادهام و مسیر برگشت را اصلا حساب نکردم، من فرض را بر این گرفتم که «حاج رضا» هم مسیر برگشت را با ماشین، آنهم با ماشین ضدگلوله به منزل بازگشته است. من با این فرض 19 هزار و 600 قدم به بعضیها ارفاق کردهام، یعنی من 19 هزار و 600 قدم تقلب کردم به ضرر پدر یک شهید و به نفع بعضیها. این تقلب فدای یک تار موی «مهدی هاشمی»! باز هم عدهای بگویند، فلانی به بزرگان کشور توهین کرد. من 19 هزار و 600 قدم برای بعضیها برداشتهام که «حسن روحانی» دو تایش را برنداشته! حالا «قدم» را ول کن، «قلم» را بچسب؛ بسم رب الشهداء و الصدیقین. یک هفته بیشتر نتوانستم «دل نوشت» ننویسم. چه کنم که دل، تسلیم درد شد. این روزها دلم پر درد است. در سینه، 100 سینه سخن دارم. سالهاست آخر اسفند و در آستانه بهار یکی رخ در نقاب خاک میکشد. این قصه با فوت مرحوم «حاج احمد آقا» آغاز شد و هر سال، آخر سال فرشته مرگ در خانه صاحبخانهای را دق الباب میکند.
از کجا معلوم، شاید امسال نوبت من باشد. شاید نوبت شما باشد. شاید نوبت یکی از خواص بیبصیرت یا یکی از سران فتنه باشد. شاید هم نوبت یکی از مدافعان ولایت باشد. من به دلم افتاده امسال هم آخر سال یکی از میان ما میرود و از دامن دنیا دستش کوتاه میشود. بالاخره مرگ حق است؛ شتری است که دیر یا زود در خانه ما خواهد خوابید. خدایا! دیگران را نمیدانم اما اگر این زمستان، آخرین زمستان عمر من است از تو میخواهم غریبانه بمیرم. چند تا دعا میکنم؛ خدایا! به خواص ما بصیرت، به عوام ما صبر، به خطبای ما نکته، به علمای ما عمل، به نومیدان ما امل، به مرفهان ما الم، به سرداران ما علم، به نشستههای ما قدم، به خموشان ما قلم، به نوقلمان ما نثر، به شعرای ما شعور، به علی مطهری، اندیشه مطهر، به شیخ بیسواد، یک جو عقل، به خاتمی، صداقت، به موسوی، قطرهای از خون دیالمه، به مدعیان خط امام، امام، به فرزندان شهدا، معرفت، به اساتید ما غیرت، به دانشجویان ما شهامت، به حنجرههای ما فریاد، به پنجرههای ما نور، به ضعیفان ما زور، به دنیا زدگان ما گور، به سبزهای ما سیادت، به موسسه تنظیم ما صیانت، به زنان ما زینب، به استوانههای نظام، دفاع از انقلاب، به آقازادهها، قناعت، به ناطق، نطق، به لاریجانی، یکرنگی، به آن یکی لاریجانی، عدالت، به خون شهدا جوشش، به حزبالله ما خروش، به دشمنان ما انصاف، به دوستان ما صلابت، به هنرمندان ما تعهد، به نویسندههای ما ایمان، به سینههای ما سکینه، به کینههای ما منطق، به زندههای ما حیات و به مرده آخر سال امسال، هر که میخواهد باشد، وفات در حین گفتن صلوات یا در حال صلات ببخش. خدایا! ما را به مرگی جز شهادت از این دنیا مبر.
لحظهای 2 دست بریده علمدار کربلا را از دستان علمدار انقلاب جدا مکن. ما را قدردان نعمت همراهی ولایت و ملت قرار بده. ناخدای باخدای «کشتی انقلاب» را تا پهلو گرفتن در کناره خورشید یاری کن. به ما بیاموز که برائت از دشمن را به بهانه حفظ ادب، تحریم نکنیم. حالا از کجا خدایا شروع کنم؟ آهان، فهمیدم؛ این روزها همه جا صحبت از «کشتی انقلاب» است. در «گوگل»، کشتی نوح را سرچ کردم، اثری حتی از بقایای این کشتی هم نبود. در ساحل گوگل باید سراغ «کشتی تایتانیک» را گرفت. «نوح» را باید در «قرآن» جست و جو کرد و «پسر نوح» را در «یاهو». «سید حسن نصر الله» را باید در «سفینهًْ النجاهًْ» جست و جو کرد. پسر نوح، بیبصیرت بود و لیاقت سوار شدن بر کشتی نوح را نداشت. پسر نوح ساده لوح بود و کشتی نوح را به بلندای کوه فروخت. پسر نوح خیال میکرد نوح، دیکتاتور است و دارد حرف زور میزند. پسر نوح نمیدانست که پیامبران آمدهاند دیکتاتوری بتها را بردارند. «پسر نوح با بدان بنشست/ خاندان نبوتاش گم شد/ سگ اصحاب کهف روزی چند/ پی نیکان گرفت و مردم شد». ناخدای باخدای کشتی انقلاب، سیدی است که نسلاش به «نوح» بازمیگردد.
تاریخ شناسان هر جا 4 تا چوب و تخته در کنار ساحلی میبینند، خیال میکنند از بقایای کشتی نوح است. بقایای کشتی نوح «قایق عاشورا» بود که روح «مهدی باکری» از آن به آسمان پر کشید. «ناو شکن جماران» مابقی کشتی نوح است. خامنهای بقیه نوح است و ما مابقی فرزندان نوح. آری، ما همه پسران نوح هستیم؛ «سام» و «حام» و «یافث». «کنعان» تقصیر خودش بود که غرق شد. نوح گناهی نداشت. نوح همه پسرانش را از «پیله جاهلیت» درآورد و «پروانه» کرد ولی کنعان اصرار داشت که «کرم» باشد. کرم از خود کنعان بود. کنعان خیال کرده بود همین که برود بالای کوه و شکلک دربیاورد برای نوح و برای کشتی نوح، دیگر از سیل در امان است. کنعان به جای کمک به نوح در ساختن کشتی، برای خود برج عاج و تخت و تاج ساخت. کنعان به نوح و سام و حام و یافث میگفت اُمّل.
برای نوح، چپ و راست، اصولگرا و اصلاح طلب، یافث و کنعان هیچ فرقی نداشت. نوح، کشتی را ساخته بود برای همه. به همه هم گفت، چند بار هم گفت: «بیایید با ما». کنعان اما به خرجش نرفت. نوح، «آقا» بود و سام و حام و یافث، یک «پارچه آقا»، اما کنعان، «آقازاده» بود. آقازادهها کلا با کشتی میانه خوبی ندارند. پسران رهبرم یک پارچه آقا هستند و هیچ ویلایی به نام هیچ کدامشان نیست. آقازادهای که ویلا دارد، هرگز نمیفهمد راز حضور رهبر در «ناو شکن جماران» آن هم در چند کیلومتری ناوهای هواپیمابر دشمن چیست. آقازادهها در پنت هاوس قرآن نمیخوانند. جوجه کباب سرخ میکنند؛ آنهم در شرایطی که:
«به نوح وحی شد؛ از قوم تو جز کسانی که ایمان آوردهاند، هرگز کسی ایمان نخواهد آورد. پس از آنچه میکردند غمگین مباش و زیر نظر ما و به وحی ما کشتی را بساز و درباره کسانی که ستم کردهاند با من سخن مگوی، چرا که آنان غرق شدنیاند. نوح کشتی را میساخت و هر بار که اشرافی از قومش بر او میگذشتند، او را مسخره میکردند. میگفت: اگر ما را مسخره میکنید، ما نیز شما را همانگونه که مسخره میکنید، مسخره خواهیم کرد. بزودی خواهید دانست چه کسی را عذابی خوار کننده در میرسد و بر او عذابی پایدار فرود میآید. تا آنگاه که فرمان ما در رسید و تنور فوران کرد، فرمودیم؛ در آن کشتی از هر حیوانی یک جفت، با کسان ات- مگر کسانی که قبلا در باره او سخن رفته است- و کسانی که ایمان آوردهاند، حمل کن. و با او جز عده اندکی ایمان نیاورده بودند. و نوح گفت: در آن روان شدنش و لنگر انداختنش، بیگمان پروردگار من آمرزنده مهربان است. و آن کشتی ایشان را در میان موجی کوه آسا میبرد و نوح پسرش را که در کناری بود بانگ در داد؛ ای پسرک من! با ما سوار شو و با کافران مباش.
گفت: بزودی به کوهی پناه میجویم که مرا از آب در امان نگاه میدارد. گفت: امروز در برابر فرمان خدا هیچ نگاه دارندهای نیست، مگر کسی که خدا بر او رحم کند. و موج میان آن دو حائل شد و پسر از غرق شدگان گردید. و گفته شد؛ای زمین! آب خود را فرو بر وای آسمان! خود داری کن. و آب فرو کاست و فرمان گذارده شد و کشتی بر جودی قرار گرفت و گفته شد؛ مرگ بر قوم ستمکار. و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت: پروردگارا! پسرم از کسان من است و قطعا وعده تو راست است و تو بهترین داورانی. فرمود:ای نوح! او در حقیقت از کسان تو نیست. او دارای کرداری ناشایسته است. پس چیزی که به آن علم نداری، از من مخواه. من به تو اندرز میدهم که مبادا از نادانان باشی. گفت: پروردگارا! من به تو پناه میبرم که از تو چیزی بخواهم که بدان علم ندارم. و اگر مرا نیامرزی و به من رحم نکنی از زیانکاران باشم. گفته شد؛ای نوح! با درودی از ما و برکتهایی بر تو و بر گروههایی که با تو هستند فرود آی. و گروههای هستند که بزودی برخوردارشان میکنیم، سپس از جانب ما عذابی دردناک به آنان میرسد. این از خبرهای غیب است که آن را به تو وحی میکنیم. پیش از این نه تو آن را میدانستی و نه قوم تو. پس شکیبا باش که فرجام از آن تقوا پیشگان است».
«سوره مبارکه هود، آیات 36 تا 49»
آنکه ترس جز از خدا، در قاموساش معنا ندارد، مولای تقوای پیشه ماست. مولای ما چون مرد پای آرای ما ایستاده، نه 8 ماه که 20 سال. خودش گفت: پای آرای ما ایستاده حتی آرای اشتباه ما. ما اما نه قوم لوطیم، نه قوم عاد، نه قوم نوح، نه قوم ثمود. خطا شاید بکنیم اما خط مان درست است. از خطا هم زود بازمیگردیم. از همین رو است که خامنهای اشتباه ما را به درست دشمن نمیفروشد. ما خیال میکنیم این ما هستیم که رهبر را دوست داریم اما حقیقت این است که او عاشق ماست. مولای ما عاشقانه ما را دوست دارد. ما به «هاشمی» رای دادیم و او پای آرای ما ایستاد. ما به هرکسی که درست یا نادرست، رای دادیم، خامنهای به عشق ما حکماش را تنفیذ کرده است. مولای ما عاشق چشم و ابروی هیچ کس نیست، عاشق آرای ماست. عاشق آبروی ماست. این عشق البته دوطرفه است. خامنهای نگران ما مردم است در چالوس که زیر آن باران شدید خیس نشویم؛ اما ما هم نگران «علی» هستیم که تنها نماند. پیرزنی زنگ زده بود دفتر روزنامه و میگفت: «خامنهای که آمد، با خود باران رحمت آورد».
ببارای ابر،ای باران که ما را تا این ناخدای باخدا کشتیبان است، ترسی از توفان و سیل نیست. باز باران با ترانه با گهرهای فراوان میچکد بر بام خانه سام و حام و یافث. کنعان را اگر سیل برد، نه تقصیر باران بود نه آن پیامبر دوران. کنعان خودش نخواست وارد «سفینه نجات» شود. اصلا حقاش بود که غرق شد. دلت برای کنعان نسوزد. یک عده همچین که به کنعان میرسند با ادب میشوند و دلشان نازک میشود. اهانت به کشتیبان انقلاب را تحمل میکنند ولی تاب شنیدن از گل نازکتر به کنعان را ندارند. پس درد ادب ندارند، کلا مرض دارند! کنعان اما امروز هم درس عبرت نگرفته و رفته بالای یک برج باشکوه و بلندتر از کوه دارد به ناوشکن جماران میخندد. کنعان رفته بالای برج نیاوران و دارد به ما به ناوشکن جماران زبان درازی میکند؛ یکی از این حضرات کناعنه که مثل کنه به تنه بیتالمال چسبیده به من میگفت: «الان که صلح است، ناوشکن برای چیست؟» جوابش را ندادم؛ غرق که شد خودش آدم میشود. باورم هست؛ کنعان امروز هم دیرتر از سگ اصحاب کهف آدم میشود. نوح به کنعان اندرز داد ولی وقتی دید کنعان آدم بشو نیست، دیگر منتاش را نکشید.
مولای ما 8 ماه پدری کرد اما جمهوری اسلامی بنا ندارد منت کسی را بکشد. لیاقت سران فتنه همین است. کلاس «کشتی انقلاب» بالاست و جای هر کسی نیست. کشتینشین باید با کشتیبان نسبتی داشته باشد. ناخدای ما چون باخداست تذکر میدهد، پند میدهد ولی منت نمیکشد. باج نمیدهد. به هیچ تاج و تختی باج نمیدهد. از این نامهها از این نالهها کاری ساخته نیست. «خاتمی» فرد مناسبی برای میانجیگری نیست. خاتمی خودش یکی از «سران فتنه» است. جرم خاتمی اتفاقا از موسوی هم سنگینتر است. جورج سوروس معلم انقلاب مخملی است و خاتمی رفت و پای کلاس براندازی نشست. حالا ما چیزی نمیگوییم؛ عالیجناب میخواهد میان «سیل و توفان» و «کشتی نوح» در بنیاد باران آشتیکنان بگیرد! کنعان تصمیم خودش را گرفته آقای خاتمی. ساده نباش. اتفاقا نظام هم تصمیم دارد به احدی باج ندهد. ما در 9 دی در 22 بهمن به شما اجازه ندادیم حتی یک قدم با ما راهپیمایی کنی. ما همان مردمی هستیم که 2 دوره به شما رای دادیم. ما حالا شما را بیرون از کشتی انقلاب میبینیم. یکی باید میانجیگری کند برای خود شما. البته اول «دادگری» بعد «میانجیگری». اول «عدالت» بعد «حکمیت».
اگر بنا بر «تکذیب» باشد ما هم رای خودمان را به شما تکذیب میکنیم. ما به شما رای ندادیم به «3 سید فاطمی» رای دادیم؛ «خمینی، خامنهای، سیدحسن نصرالله». متاسفانه امر بر یکی از آن 3 سید فاطمی سابق مشتبه شد و به بهانه جذب حداکثری خواست جورج سوروس را هم سوار کشتی انقلاب کند. میدانید چرا پسرخالههای سلطنتطلبان و دخترعمههای منافقین فکر کردند خبری شده است و چندی زور بازوی خود را به سطل زبالههای شهرداری بینوا رساندند؟ چون شما و دیگر سران فتنه به آنها در زیر عبای نامهها و بیانیههایتان پر و بال دادید. شما حتی در خون ندا آقاسلطان هم شریک جرم هستید، خون بچههای بسیج که البته جای خود دارد. شما به جای دوره افتادن برای میانجیگری، باید تقاص این خونها را پس بدهید. هر وقت پس دادید، قدمتان روی چشم، شما هم سوار کشتی انقلاب شوید. کشتی انقلاب مثل اتوبوس اصلاحات نیست؛ حساب و کتاب دارد. شما هنوز هم اصلاحات را تعریف نکردهاید اما ما انقلاب را با خون سرخ شهدا تعریف کردهایم. کشتی انقلاب جای نااهلان و نامحرمان نیست.
خدا به نوح گفت؛ حیوانات، به صورت جفت میتوانند سوار کشتی شوند نه نااهلان و نامحرمان با جفتک! اولین نفری که «سیدحسین خمینی»، فرزند آقا مصطفی را از کشتی انقلاب بیرون کرد، خود «امام» بود. یک وقت «ادواردو آنیلی» در آن سوی افق محرم انقلاب میشود، یک وقت «نوه امام» در همین نزدیکی، نامحرم میشود. ما مطیع نوح هستیم؛ نه عاشق چشم و ابروی پسر نوح. پسر نوح، سام و حام و یافث باشد برای ما محترم است ولی اگر کنعان شد، ما نوح را به پسر نوح نخواهیم فروخت. امام پدر بزرگ ماست. خمینی وقتی گفت: «من بر دست و بازوی شما بسیجیان بوسه میزنم»، نگفت این بوسه فقط مخصوص بسیجیان 8 سال جنگ تحمیلی است.ای بسیجیان 8 ماه دفاع مقدس در جنگ نرم نابرابر! بوسه خمینی را بر دست و بازوی خود ببینید. اگر پدران ما در منطقه عملیاتی والفجر 8 از عرض اروند وحشی که 2 بار در روز جزر و مد دارد، رد شدند، ما در دهه فجر و در منطقه عملیاتی سایبر از عرض سایتهایی رد شدیم که 2 ثانیه یک بار «آپ» میشدند.
اگر برادران ما در بازی دراز اجازه ندادند علی تنها بماند، ما در فضای مجازی پای بیعت با مولای خود ایستادیم. اگر در 8 سال دفاع مقدس، نبرد در سهراهی شهادت غریبانه بود، در 8 ماه دفاع مقدس هم نبرد در سهراه جمهوری مظلومانه بود. ما هم کشته دادیم و متهم شدیم به برادرکشی. به ما بدتر از «سربازان وحشی قوم آتیلا» گفتند. اگر نهضت آزادی در 8 سال جنگ تحمیلی ستون پنجم دشمن بود، در 8 ماه جنگ نرم اما این وظیفه روی دوش مجمع روحانیون مبارز و احزاب کارگزاران و مشارکت و اعتماد ملی بود. ناراحت نشوید؛ چون که بود. شما در روز روشن اخبار داخل خانه جمهوری اسلامی را گذاشتید کف دستBBC . ما از پیر و پاتالهای نهضت ارواح عمهشان آزادی بگذریم، از خیانتهای شما نخواهیم گذشت. چه کسانی در «سهراه جمهوری» به خرسگندههای بنیصدر و رجوی گرای سینه بچههای این ملت را دادند؟ سالها بود که این خرسگندهها در خواب بودند، چه کسانی آنها را بیدار کردند؟ آقای خاتمی! آقای موسویخوئینیها! آقای موسوی! جرم شما جاسوسی در روز روشن است. آقای «من کنت مولاه فهذا موسوی مولاه»! شما هم ستون پنجم دشمن بودید در جنگ نرم منتها با سکوت.
با غفلت که گاه همان نتیجه خیانت میدهد. آقای جام زهر! مگر قرآن روی نیزه رفته که دوره افتادهاید برای «حکمیت»؟ شما هم مجرماید. ما به خیالمان اینجور مواقع شما کفنپوش میشوید؛ نگو این پارچه سفید، علامت تسلیم است. شما چه کار، حَسَنِ 8 ماه دفاع مقدس این ملت در جنگ نرم هستید؟ چه کسی به شما نمایندگی داده که در کام ولایت، جام زهر بریزید؟ ما مثل آن 8 سال دفاع مقدس، در این 8 ماه دفاع مقدس هم بدون «سلاح هستهای» از مرز شرف و عزت خود پاسداری کردیم. به چند امام میخواهید جام زهر بدهید؟ ما هنوز داغ دروغی که شما به خمینی گفتید در سینهمان سنگینی میکند؛ لطفا به خامنهای دیگر دروغ نگویید. ما از این اختلافات خسته نشدهایم. اختلاف میان حق و باطل، ما را خسته نکرده. از بیبصیرتی خواص خسته شدهایم. لطفا در 8 ماه دفاع مقدس، گناه 8 سال دفاع مقدس را تکرار نکنید و خستگی خود را به حساب ملت ننویسید. آقایان سران فتنه! شما بدین امید 22 بهمن با آن خانم فتنهگر به خیابان آمدید که کار کشتی انقلاب را یکسره کنید. حالا چون یختان نگرفته اراجیف میبافید که؛ «آشتی آشتی، با هم بریم تو کشتی». ما هم هالو! هالو شما هستید که جوگیر شدید و هلوی جورج سوروس را با هسته قورت دادید.
«آشتی آشتی با هم بریم تو کشتی» مال کشتی تایتانیک است. ما بچه بودیم که از این بازیها میکردیم. ما الان بزرگ شدهایم. کشتی انقلاب جای خالهبازی نیست. نوح وقتی دید پسرش آدم نمیشود گفت: «قهر قهر تا روز قیامت». والله ژست میانجیگری بعضیها مثل این میماند که حرمله بخواهد میان تیر 3 شعبه و گلوی علیاصغر، صلح برقرار کند. هیهات منالذله. نه، ما دیگر اجازه نمیدهیم هیچ جنگی علیه علی به حکمیت، به قطعنامه، به جام زهر، به درد دل کردن با چاه ختم شود. ما امسال میخواهیم قبل از خانه خودمان، «انقلاب اسلامی» را خانهتکانی کنیم. جمهوری اسلامی اراده کند شیطان را در آسمان شکار میکند. آقایان سران فتنه! این تروریست خونآشام از کدامتان حمایت نکرد؟ «چنان که از منابع موثق شنیدهام» یک ریگی در کفش شما بود که ریگی در «VOA» از همه شما به نیکی یاد کرد.
اف بر شما که علی عبدالله صالح دیکتاتور از همه شما به بزرگی یاد کرد. این مرتیکه نه علی است نه عبدالله است و نه صالح، بلکه حامی شماست. القصه؛ آمریکای گوآنتانامو پشت کدامتان نبود؟ اسرائیل بچهکش از کدامتان تجلیل نکرد؟ کدام مادر شهیدی (نه از این 72 کشته!) شما را نفرین نکرد؟ آه مادر «شهیدان جنیدی» دامن شما را گرفته است که این حال و روزتان شده است. من آمار خط به خط وصیتنامه این 4 شهید را دارم. «محمد» و «نصرالله» و «عبدالحمید» و «رضا» محور وصیتنامهشان چیزی جز «ولایت فقیه» نیست. بیخود نیست که «آقا» به پدر والامقام این شهدا لقب «اولیاءالله» داده است. «محمد» بزرگترین فرزند این خانواده که البته سومین شهید این خانه است، سال 62 در عملیات خیبر در جزیره مجنون، مولای این روزهای ما را، همان روز «شهید زنده محراب» خطاب کرده و از «آقا» سال 62 با عنوان «آیتالله العظمی خامنهای» یاد کرده است. آخرین شهید این خانواده «عبدالحمید» در وصیتنامهاش نوشته؛ «اکنون در این زمان راه امام خمینی در خامنهای عزیز خلاصه میشود». شما از کدام شهید، از کدام خانواده شهید دم میزنید؟ حزبالله به ما افتخار میکند و اسرائیل به شما. این بزرگترین مجازات برای شماست.
بزرگترین مجازات برای شما این است که دیگر مردم به شما اجازه نمیدهند با آنها در راهپیمایی 22 بهمن همقدم شوید. «شستوشویی کن و آنگه به خرابات خرام» و الا خیطی بالا میآید. من آمار تکتک قدمهای شما را دارم. دقیق شمردهام. نیازی به کمیته صیانت از تعداد قدمهای شما نیست. من خوب میدانم که هیچکس به شما «خیر مقدم» نگفت. حالا نمیگویم که چندتاییشان به شوخی گفتند؛ «صل علی محمد، هیچ کی نبود این آمد»! الکی دست به دامن فتوشاپ نشوید. فریاد ما با حقه عوض نمیشود. «صل علی محمد یار امام خوش آمد» اختصاصی مولای ماست. هر شعار کاربری خاص خودش را دارد. با دست تکان دادن برای ما، شعار «بصیرت بصیرت» پاک نمیشود. برای «حاج رضا» باید اسکورت گذاشت. هر کسی به تعداد قدمهایی که برای انقلاب اسلامی برمیدارد باید محافظ داشته باشد. بر تن بصیرت باید جلیقه ضدگلوله پوشاند. چند تا محافظ بگذارید برای بصیرتتان. «مرگ بر ضدولایت فقیه» را باید شنید. ما کشتینشین انقلابایم. ناخدای ما باخداست. کشتیبان، بینیاز از حمایتهای صوری، بیعتهای زوری است. لیاقت داشته باشید شما را هم در کشتی انقلاب جایی هست؛ و الا ما منتظر شما نمیمانیم.
ما عجله داریم. ما باید کشتی انقلاب را برسانیم به ساحل ظهور. دزدان دریایی میخواهند با فتنهآفرینی، تابش نور خورشید به کشتی انقلاب را به تعویق بیندازند. حریف ناوشکن جماران، صدها ناو هواپیمابر است. ما آنقدر وقت نداریم که 2 روز در میان کشتی انقلاب را نگه داریم و از حضرات دعوت کنیم که تو را به خدا سوار کشتی انقلاب شوید! ما با کشتی انقلاب «مسافرکشی» میکنیم ولی «منتکشی» نمیکنیم؛ ما مثل این مسافرکشها آنقدر در ایستگاه نمیایستیم که کشتی پر شود. کشتی انقلاب، کلی مسافر بینراهی دارد؛ حزبالله و حماس و... آری، ما میرویم؛ بیشما سبکبارتر میرویم. جایمان هم بازتر است. کشتی انقلاب میلیونها نفر جا دارد اما «نفر» در اینجا واحد شمارش شتر فتنه جمل نیست. «نفر» واحد اندازهگیری اوج نفرت ماست از نفر به نفر سران فتنه.
نوح وقتی دید کنعان آدم نمیشود، گفت: «بیتو حتما، با تو هرگز!» گفت: «با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی؟» گفت: «یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم/ غم اغیار نخور تا نکنی ناشادم». گفت: «شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را/ یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم». گفت: «می مخور با دگران تا نخورم خون جگر/ سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم». گفت: «ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه». گفت: «...رب انهم عصونی واتبعوا من لم یزده ماله و ولده الا خسارا. و مکرو مکرا کبارا...رب لا تزر علی الارض من الکافرین دیارا. انک ان تذرهم یضلوا عبادک ولا یلدوا الا فاجرا کفارا. رب اغفرلی و لولدی و لمن دخل بیتی مومنا و للمومنین و المومنات ولا تزد الظلمین الا تبارا».
«آیات آخر سوره مبارکه نوح»