تاریخ انتشار : ۲۹ ارديبهشت ۱۳۸۹ - ۱۲:۴۶  ، 
کد خبر : ۱۴۳۸۷۲

گزیده‌ای از کتاب «ایران و قضیه ایران» (بخش پنجم)


به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در هشت بخش منتشر می‌شود. (بخش پنجم)

فصل بیستم: از اصفهان به شیراز
 من هیچ شهری در دنیا سراغ ندارم که بیشتر از این جا در من تأثیر نموده باشد و تا این اندازه غبار حزن و فلاکت چهره آنرا فرا گرفته باشد.(ص77)
 تا قمشه جاده از دشت خشک و خالی می‌گذرد گاهی برج کبوتر یا قبرستان کهنه‌ای در راه به نظر می‌رسد که جماعتی به شتاب با ناله و زاری که خاص رسم تشییع جنازه در مشرق زمین است، نعشی را به آنجا می‌بردند و شهری مخروب با برج و باروهای شکسته و گنبد کاشی آبی که بوسیله چند چنار محصور شده و گرد و خاک همه جا را فراگرفته بود نمایان بود. این‌ها خاطره‌هائی است که از قمشه در یادم مانده است.(ص78)
 در سمت دیگر قمشه دشت همواری است که از جانب شرق با کوه‌هائی محدود شده است. آنجا عرصه نبرد سال 1835 بین لشکر محمدشاه به فرماندهی سر.اچ. لیندزی و نیروی مختلط دو تن از عموهای شاه یکی فرمانفرما (والی فارس) و برادر او حسنعلی میرزا شجاع‌السلطنه بود. این دو نفر پس از وفات فتحعلی شاه به اتفاق درصدد جلوگیری از جانشینی برادرزاده خود برآمدند.(ص79)
 در جاده از اصفهان به خلیج فارس نیز چندان اثر و علامت رفت و آمدی ندیده‌ام گاهی کاروان قاطر و شتر دیده می‌شود، اما رفت و آمد کلی به نظر نمی‌رسد و از گروه مهاجران نظیر آنچه در جاده بین مشهد و تهران هست اثری نیست و هرگاه میزان عبور و مرور در این مسیر بین اصفهان و شیراز به همین مقدار ثابت و محدود بماند گمان نمی‌رود حتی برای یک رشته خط‌آهن هم سرنشین کافی روزانه فراهم باشد.(صص81-80)
 فارس یا فارسستان نامی است که یونانی‌ها پرسیس می‌گفته‌اند و اصلاً عنوان آن قسمت از امپراتوری ایران بوده که اروپائیان از روزگاران قدیم نامش را به سراسر ایران اطلاق کرده‌اند.(ص81)
 هر کتابی را که در باب ایران بررسی کردم یزدخواست (بنا برقول نویسندگان مقدم کلمه‌ای پهلوی به معنی خواست ایزدی است) را دهی عنوان کرده بودند که بر صخره جالب توجهی در جلگه گودی واقع شده.(ص83)
 درست در وسط این گودال عجیب که حد سابق بین عراق و فارس بود صخره باریک درازی است دارای 300 تا 400 یارد طول که با دیواره‌های تنگ از دو طرف منقطع و یک در میان شیار واقع است و در بالای این صخره چند ردیف کلبه روستائی است.(ص84)
 از فراز طرف دیگر دره بالا رفتم و یزدخواست را با این فکر و خیال ترک کردم که یکی از عجیب‌ترین جاهائی بود که دیده بودم.(ص86)
 در مرغاب رودخانه پر از مرغابی و قاز وحشی و مرغ نوک‌دراز بود، جلوتر به دره دیگر رسیدم و آن آبادی کوچک ده نو بود، سپس به جلگه سومی آمدیم که پایتخت مشهور کوروش آنجاست، در این جا باید درنگ نمایم و راجع به موضوعی که در سراسر این قرن از نظر باستان‌شناسی و تاریخ‌ مورد بحث بوده است امعان نظر کنم.(ص89)
 مسافرانی که از طرف شمال وارد می‌شوند به اول قسمتی که می‌رسند بنای سنگی بزرگی است که در سمت چپ جاده به فاصله 300 یاردی آن بر تپه‌ای ساخته شده است و به صفه تخت سلیمان معروف می‌باشد و این عنوانی است که ایرانیان به هر پادشاه عالی قدر ناشناخته قرون گذشته نسبت می‌دهند.(ص89)
 وقتی که در سمت جنوب تا دشت هموار پائین می‌رویم خرابه دوم که در فاصله 300 یاردی واقع است، بنای چهارگوش یک دیواری است که عامه آنرا آتشکده می‌نامند.(ص90)
 شکل آتشگاه‌های ایرانی که هنوز باقی است و یا در حجاری و بر سکه‌ها دیده می‌شود به کلی تفاوت دارد و اندکی تردید در میان است که هر دو برج بطوری که در نقش رستم هم دیده می‌شود صورت مقبره دارد و برای نگاهداری تابوت‌های سنگین بوده است.(ص91)
 در قسمت بیرونی بنا هم در چهار سطر تحتانی از قول کوروش: «ادام کوروش خشایثیا هخامنی شیا» به زبان‌های پارسی و عیلامی و آشوری نقش شده است به این مضمون: «من کوروش هستم شهریار هخامنشی». بالای این ستون بزرگ را طوری ساخته‌اند تا نور از بام به تالار که این جرز جزئی از آن بوده است بتابد.(صص92-91)
 باز 300 یارد دیگر در جهت جنوبی، خرابه چهارمی واقع شده است که شامل ستونی نیمه‌گرد سنگی به ارتفاع 36 پا و قطر سه پا در زیرستونی است و سرستون ندارد و بر پایه کوچکی سیاه در وسط سطحی مستطیل و صاف استوار گشته و دیوارهای خارجی آن با سه جرز تو خالی است... بواسطه وضع فرضی این بنا بعضی از نویسندگان اخیر به آن کاخ کوروش نام داده‌اند.(ص92)
 باز در مسافتی به سمت جنوب شرقی سکوئی است که پی قصر یا عمارتی است که بعضی از زیر ستون‌های آن در دو ردیف هر کدام شش تا هنوز دیده می‌شود. در فاصله هشت پائی یکی از این پایه‌ها جرز سنگی به ارتفاع 11پا و 7 اینچ هست که در قسمت فوقانی آن سابقاً همان نوشته مباهات‌آمیز بوده که اشاره کرده‌ام و در زیر تصویر برجسته‌ای است که بواسطه دست خوردگی و مرور زمان صورت آن چندان روشن نیست و این مجسمه معروف بال‌دار است که بعضی‌ها آنرا فروهر کوروش (فره‌وشی) یا نشانه نبوغ کوروش و بعضی‌ها نیز خود کوروش پنداشته‌اند: تصویری نیم رخ است بزرگ‌تر از اندازه طبیعی و رو به سمت مشرق ایستاده و بر تارک آن پیکر، تاج مرموز جالب توجهی است که با تاج‌هائی که در حجاری‌های مصری یافته شده است بی‌شباهت نیست.(صص93-92)
 اکثریت نویسندگان آنرا نبوغ عنایت و حمایت کوروش محسوب داشته‌اند و بعضی دیگر که صحت صوری کتیبه را مناط قرار داده‌اند پنداشته‌اند که خود فاتح بزرگ است که به زیور و پیرایه‌هائی که از اقوام مغلوب تحصیل شده است آراسته شده است.(ص93)
 خرابه ششمی که به فاصله‌ای نسبتاً دور در سمت مغرب واقع گردیده از همه جالب توجه‌تر است، زیرا ساختمانی است که به نظر من باحتمال قوی وقتی تابوت‌ طلائی جنازه کوروش در آنجا قرار داشته و آن شامل دستگاه کوچکی است که از جرزهای بزرگ سنگ سفید ساخته شده با سقفی شبیه آنچه در معابد یونانی است و تمام بر رأس پایه‌ای است که هفت پله پی‌درپی سنگی دارد و رفته رفته که به سقف می‌رسد از اندازه آنها نیز کاسته می‌شود... این بنای حیرت‌انگیز که اهالی محل قبر یا مسجد مادر سلیمان می‌نامند در محوطه دور افتاده و مخروبه‌ای واقع گردیده و قبور ایرانیان مسلمان، اطرافش را فراگرفته است.(صص94-93)
 نوشته بودم که ایرانیان این بنا را قبر مادر سلیمان می‌نامند و این عقیده در سراسر دوره اسلامی شایع بود. جوزفا باربارو سیاح ونیزی در سال 1474 آنرا با همین نام ذکر و کتیبه عربی را هم که در داخل آن است یاد می‌کند. شرح ماندلسلو در سال 1638 میلادی مبین وضع کنونی آنجاست و سرگردانی قهری او را هم درباره داستان این بنا، کشیش کارملیت مقیم شیراز، دکتر فرایر، رفع نموده و اظهار داشته است که سلیمان مورد بحث بدون شک چهاردهمین خلیفه به این نام بوده که در سال 715 میلادی خلافت داشته، کشیش آنجلو چندی بعد نظر او را تأیید کرده است.(ص96)
 برای نیل به این مقصود اولین کار اساسی این است که درست دریابیم که نویسندگان باستانی، رومی یا یونانی در این باره چه گفته‌اند. من در اینجا از ابراز حیرت خودداری نمی‌توانم نمود که در هیچ یک از آثار سابق و حتی در کتاب‌های دانشمندان نامی ترجمه صحیحی از نوشته‌های ایشان نیافته‌ام و در پاره‌ای موارد بنا به همین ترجمه‌های نادرست نظریاتی مشعر بر قبول یا رد عنوان شده است.(صص98-97)
 نویسندگانی که آثارشان بیشتر مورد اتکا و اعتماد تواند بود آریان، استرابن، پلی‌نی و کنتوس کورتیوس و پلوتارک را باید نام برد. از دو نویسنده اولی آریان در پایان قرن اول مسیحی کتابی به زبان یونانی راجع به لشکرکشی اسکندر نوشت. تاریخ کتاب استرابن در حدود سال 20 میلادی است، وی مطالب خود را بر مشاهدات اریستو بولوس که همراه اسکندر به لشکرکشی مشرق رفته بود قرار داده و در اواخر عمر تاریخ اسکندر را تألیف کرد. اما از نوشته‌های او مقداری محدود بجا مانده است.(ص98)
 بالاخره کتیبه خط میخی بیستون است که واجد وزن و اهمیت بیشتری است. در این کتیبه‌ها کلمه پیشی او وادا یا پیسیاشادا دیده می‌شود که لفظاً شباهت بسیار با پاسارگاد دارد که گفته‌اند نخستین سمردیز دروغین گئومات مغ از آنجا برخاست و در آنجا دومین سمردیز دروغین و هی‌یزدات پیدا شد که بعد از شکستی به رخا گریخت و از آنجا با لشکری تازه باز آمد و در جلو آرتابرد (ارته وردیه) در کوه پرک (پرگا) نبرد اتفاق افتاد و این مدعی دوم نیز در آنجا اسیر و مقتول گردید.(ص108)
 عقیده‌ام این است که نام پاسارگاد به طوری که از تاریخ هرودوت درمی‌یابیم و به طایفه پادشاهی ایران تعلق داشته شاید به دیگر جاها نیز اطلاق و از این رو موجبات اغتشاش ذهنی نویسندگان رومی و یونانی فراهم شده باشد که چون خود آن محل را ندیده بودند نمی‌توانسته‌اند صحت و سقم مندرجات کتاب‌های قدما را تمیز بدهند و ناچار در وادی سرگردانی گرفتار شده‌اند.(ص109)
 اینکه پاسارگاد کوروش چه در زمان حیات او و چه پس از درگذشت او بنا بر آنچه شرح داده‌ام همان است که در جلگه پلوار هست عقیده کم و بیش قطعی این جانب است و از این رو علی‌رغم اعتراضی که دانشمندان اخیر نسبت به این قضیه کرده‌اند باز در دفاع از نظریه خویش سپر بلا را بر سر می‌گیرم.(ص110)
 انحطاط ایران جدید (80 سال پیش) در اینجا هم به وجه بارزی نمودار است، زیرا که در موقع مسافرت لوبرن که فقط دو قرن پیش بود این منطقه بالغ بر هشتصد و ده آبادی داشت. این رقم در حال حاضر (1890 میلادی) به پنجاه قریه رسیده است.(ص112)
 در اکثر کتاب‌های تاریخ دیده‌ام که بنای شیراز... بعد از فتح اعراب به محمدبن یوسف ثقفی در سال 694 میلادی منسوب داشته‌اند. اما این قول به نظرم صحیح نیست، زیرا که احتمال قوی آن است که از زمان هخامنشی و ساسانی هم در آن حدود شهری بوده و کاخ و چاه آب بزرگی را که در کوهستان شمالی است.(صص118-116)
 شرح بخشایش چنگیزخان بر این شهر و انتقام تیمور را نیز بیان کردم با وجود این شیراز رفته رفته ترقی و اهمیت احراز کرد و کار آبادانی آن تا آنجا بالا گرفت که لافزنی گفت: «وقتی که شیراز، شیراز بود قاهره فقط یک محله آن محسوب می‌گردید» سپس جوزافا باربارو سیاح ونیزی در سال 1474 نوشت که جمعیت شهر 200000 نفر و آنجا وسیع‌تر و زیباتر از پایتخت ممالیک است.(ص119)
 فتحعلی شاه در سراسر زندگی عموی خود والی شیراز بود و هنگامی که بر تخت نشست چند تن از فرزندانش به حکومت آنجا رسیدند و یکی از آنها حسین‌قلی‌میرزا فرمانفرما بود. سه تن از فرزندانش بنا بر دلایل سیاسی راه انگلستان پیش گرفتند و مورد پذیرائی واقع شدند.(ص120)
 جناب والی که پسر عموی شاه است مردی تقریباً پنجاه ساله با قد بلند و آداب نیکوو خوش سلوک و بیان است. به زبان فرانسه حرف می‌زد و با آداب و سیاست اروپائی آشنا است و چنانچه تعریف می‌کرد چهار بار سفر اروپا نموده و به سال 1873 جزو همراهان همایونی بوده... چنانکه گفته‌ام شهرتی نیکو دارد و هیئت انگلیسی مقیم بوشهر نظر خوبی نسبت به او دارند.(ص121)
 واردات عمده پارچه نخی از منچستر، پشمی از آلمان و اتریش، قند از مارسی (قند روسی فقط تا اصفهان می‌رسد)، شکر خام از جاوه و جزیره موریس و ظروف و قاشق و چنگال از فرانسه و آلمان و اتریش، ورقه‌های مسی از انگلستان و هلند، چای از هند و سیلان و جاوه و چین و شمع از آمستردام.(صص123-122)
 پس از تحقیق معلوم شد که صادرات عمده تریاک است که می‌گفتند هرساله 10000 تا 15000 صندوق از نواحی یزد و شیراز صادر می‌شود و پنبه که در بوشهر بسته‌بندی و به مقصد بمبئی صادر می‌گردد... شراب شیراز از این بابت شهرت دارد و به قدری مصرفش در محل زیاد است که چیزی برای صدور باقی نمی‌ماند.(ص123)
 قدیمی‌ترین مساجدش مسجد جامع است که در سال 875 میلادی بوسیله عمروبن لیث برادر و جانشین یعقوب لیث معروف بنا شده است، اما از ساختمان اصلی آن چیز عمده‌ای باقی نمانده است و تمام آن بنا بواسطه زلزله و انهدام طبیعی به صورت ویران فعلی درآمده است.(ص125)
 تنها عماراتی که در آنجا قبال تعمیر است ساختمان‌های کریم‌خانی است که از همه زیباتر مسجد وکیل واقع در نزدیک فلکه است و بواسطه مرگ او ساختمانش نیمه تمام مانده و تاکنون کسی درصدد تکمیل آن برنیامده است.(ص125)
 بزرگ‌ترین گنبد در شیراز که همه آنها بلند و کشیده است گنبد شاه‌چراغ است که در حوالی ارگ واقع و مقبره یکی از فرزندان امام موسی (ع) است و ضریح نقره دارد.(ص126)
 شمالی‌ترین این باغ‌ها واقع در فاصله یک میل و نیم شهر باغ تخت معروف است که منظور تخت قاجار بوده، در اینجا اصلاً یکی از اتابکان سلغری موسوم به قراچه قصری ساخته بود و به نام او معروف شد. هفت صدسال بعد آقامحمدخان قاجار در همان جا بنای جدید ساخت که با اندک تفاوتی در نام اصلی تخت قاجار شد.(ص127)
 تمام این بنا و بساط‌ها فعلاً بکلی ویرانه است دیوارها فرو ریخته و خیابان‌های مشجر با درخت نارنج وارفته و متروک است و عمارت هم رو به ویرانی است و مانند دیگر باغ‌های شیراز از املاک سلطنتی است.(ص128)
 سعدیه یا محوطه‌ای که مقبره سعدی آنجا است در یک میلی شهر در طرف شمال شرقی، در دامنه کوه واقع گردیده است.(ص130)
 در زمان تاورنیه (1665) مقبره پاکیزه، ولی رو به ویرانی بود. کریم‌خان آنرا تجدید بنا کرد بدون اینکه قبر را عوض کند. در اوایل قرن حاضر چنان این مقبره به ویرانی افتاده بود که اسکات وارینگ در 1802 و سر جان ملکم در 1810 داوطلب شدند که به خرج خود تعمیر کنند. از آن پس پاره‌ای تعمیرات شده است، ولی حتی حالا در گوشه نسیان و بی‌کسی تمام افتاده است.(ص131)
 قدری نزدیک‌تر به شهر و در حوالی حومه شمالی آن مقبره حافظ در گورستانی پر از قبر مسلمان‌ها واقع است، این محوطه که حافظیه نام دارد شامل دو قسمت بالا و پائین یعنی قسمت مقبره و محوطه باغ است که خانه‌ای ییلاقی فاصل بین‌ آنهاست.(ص132)
 دیوان اشعار او را که روزگاری با زنجیری به مقبره‌اش بند شده بود اشرف افغان به یغما برد.(ص133)
 باید بی‌پروا بگویم که از مقبره چنین قهرمان عالی قدر ملی در هر کشور دیگری بمراتب بیشتر از این تجلیل می‌نموده‌اند.(ص133)
 وصل به حافظیه دو محوطه دیگر هست که مشتمل بر قبرهای بسیار معتبر و گرامی است، از آن جمله قبر چهل تنان که منظور چهل تن از درویشان‌اند که در آنجا مدفون شده‌اند و به نظر من در زمان خود مورد تکریم بسیار بوده‌اند. دیگر هفت تن که کریم‌خان بر قبر هفت نفر از بزرگان ساخته که یکی از آنها شاه شجاع یکی از امیران فارس است.(ص134)
 این ایلات به دو دسته تقسیم می‌شوند: عده‌ای اصل و تبار ترک و لر دارند و دسته دیگر که عرب‌اند. عمده‌ترین طایفه از دسته اول قشقائی‌ها محسوب می‌شوند.(ص136)
 این طوایف مانند ایلات دیگر که بعد شرح خواهم داد تابع رؤسائی‌اند که از میان خانواده‌های حاکم خود آنهاست و به دو دستگاه اداری تقسیم می‌شوند: یکی ایلخانی و دیگری ایل بیگی که می‌توان گفت از لحاظ مقام یکی در درجه اول و دیگری در مرتبه دوم است. ایلخانی ضمناً فرماندار فیروزآباد است که مرکز ایل و فراش‌بند است.(ص137)
 روزگاری قشقائی‌ها جماعت کثیر و نیرومندی بودند، قحطی سال 2-1871 از جمعیت آنها خیلی کاسته و رفته رفته هم عده بیشتری از آنها راه بیابان‌گردی را رها و رسم استقرار اختیار کرده‌اند.(ص137)
 طوایف عرب تحت عنوان مشترک خمسه شناخته می‌شوند و عده ایشان از تیره‌های ترک محدودتر است و گفته‌اند که از سه هزار چادر بیشتر نیست و در همین منطقه نیز پراکنده‌اند و تبار خود را به طایفه بنی‌شیبان عرب منسوب می‌دارند، ایشان از قشقائی‌ها هم در راهزنی مشهورترند.(ص138)

فصل بیست‌ویکم: تخت‌جمشید و ویرانه‌های دیگر
 آثار دوره هخامنشی را به چهار دسته می‌توان تقسیم کرد: 1-کاخ‌های ویران در مقرشاهی استخر... 2-مقبره‌های سنگی و آتشگاه‌ها و آثار دیگر در نقش رستم. 3- آثاری که در پهنای مرودشت دیده می‌شود. 4- صفه یا ایوان عظیم تخت‌جمشید با قصرها و تالارهای ویران آن و قبرهائی که در عقب آن هست.(صص141-140)
 آثار ساسانی نیز به چهار دسته تقسیم می‌شود و آن به ترتیبی که مسافر هنگام ورود از سمت شمالی در راه خود مشاهده می‌کند بیان خواهد شد: 1-کتیبه‌های به زبان پهلوی در غار حاجی‌آباد. 2-نقش‌های برجسته از مراسم درباری و نبردها و پیروزی پادشاهان این سلسله که بر سینه کوه در زیر قبور سلاطین هخامنشی کنده کاری شده و آن‌جا با عنوان نقش رستم مشهور شده است... 3-کنده‌کاری همانندی در طرف دیگر یا جنوبی جلگه پلوار است که باز بنا به دلیل بی‌اساس دیگر به نقش رجب معروف شده است و معلوم نیست مقصود از رجب کیست. 4- کتیبه‌های پهلوی در ایوان تخت‌جمشید با آنکه حجاری‌های دوره ساسانی لااقل شش تا هفت صدسال و در مواردی هم به مراتب نوتر از آثار هخامنشی است.(ص141)
 در بین راه این دره‌ ده حاجی آباد است و بر دیواره سنگی سمت شمالی که در حدود یک میلی آنجا واقع است چند غار طبیعی به عمق و اندازه قابل ملاحظه‌ای هست... پنج لوحه چهارگوش در ارتفاع شش هفت پا از کف زمین بر تخته سنگ حجاری شده است.(ص142)
 از قرار معلوم موریه نخستین کسی بود که به درون آن غار رفت و کرپورتر هم اولین کسی است که کتیبه‌ها را استنساخ کرد، سپس تصویرهائی از آنرا فلاندن و کوست و بعداً هم استولزه فراهم ساختند و کلیشه‌هائی از آن در سال 1835 بوسیله سر.ای. استانوس مأمور انگلیسی مقیم بوشهر به انگلستان رسید.(ص142)
 نقوش برجسته در نقش رستم هفت‌تاست، هرچند که برتخته سنگ‌ها چنین ملاحظه می‌شود که لوحه‌های دیگر نیز ناتمام مانده است، زیرا که بعد از عبور از اولین قبر شاهی و پیش از رسیدن به نقش آخرین محل تیشه‌کاری بر کوه دیده می‌شود که در حال حاضر دارای کتیبه‌های مربوط به دوره بعدی اسلامی و سه سوراخ کوچک است که ظاهراً برای نقش دیگری در نظر گرفته بودند.(ص144)
 اینک ما باز به سمت جنوبی دره عطف توجه می‌کنیم. در آنجا بعد از عبور از زاویه کوه که در کنار جلگه مرودشت واقع است وقتی که به جانب تخت جمشید قرار می‌گیریم در حدود دو میلی کاخ مرکزی آن بر دامنه صخره به یک تو رفتگی طبیعی می‌رسیم که پهلو و عقب آنرا تراشیده و برای حجاری صاف کرده بودند.(ص154)
 نقایص آثار مزبور از لحاظ تناسب و طراحی و پرداختن کار مشهود و نیک آشکار است. بی‌مهارتی و یک نواختی تصدیع‌آور در مورد طرح و شکل و جزئیات تصاویر قابل انکار نیست مگر صحنه جنگاوری سواره، باقی مایه خستگی است و فاقد ذوق عالی است تا هم موجب تعالی آثار و هم عامل حسن تأثیر شود. غیر از این نقایص روی همرفته در آثار هنرمندان عهد ساسانی ابتکار و اصالت نمایان و پیداست که به ارزش هنری آثار خود توجه داشته‌اند و همچنین معلوم است که شیوه کار را از نمونه‌های دوره هخامنشی که در زیر نظر ایشان بوده است اقتباس ننموده‌اند، برعکس کار آنها ابتکار و نتیجه همان عصر و زمانه است و با آنکه شاید تحت تأثیر آثار رومی که ایران در دوره اشکانیان با آن ارتباط وسیعی یافته بود قرار گرفته باشد، اصالت ایرانی خود را محفوظ داشته و به صورت کار و هنر رومی در نیامده است، در صورتی که از جهات نگاره و لباس تابع نفوذ رومی گردیده است چنانکه اثراتش مشهود می‌باشد.(ص157)
 دو کتیبه دیگر نیز به زبان پهلوی هست که در خور ذکر است: یکی در یازده و دیگری دوازده سطر که بر سر در جنوبی کاخ داریوش در صفه تخت‌جمشید قرار دارد و آن راجع است به پادشاهی شاپور دوم و شاپور سوم که نخستین بار اوزلی آنرا در سال 1811 استنساخ نموده و به انگلستان آورده است.(ص158)
 به عقیده من اولین باری که نویسنده‌ای اروپائی راجع به خرابه‌های تخت‌جمشید ذکری نموده است فرایر اودریکوس بود که در حدود سال 1325 میلادی از یزد به خوزستان سفر کرده بود.(ص159)
 در قرن هفدهم ماندلسلو اطلاع بیشتری داشته است: «طبقه روحانی شیراز به من اظهار داشته‌اند که علما را عقیده بر این است که تخت‌جمشید باستانی چهل منار داشته و ویرانه‌های کاخ کوروش در آنجا واقع بوده است.»(صص160-159)
 این موضوع به هیچوجه از قدر و امتنان ما نسبت به کسانی مانند شاردن و کمپر و لوبرن نخواهد کاست که در اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هیجدهم با خواندن کتیبه‌ها و پی بردن به داستان تصاویر بناهای هخامنشی خدماتی انجام داده‌اند و همچنین نی‌بور که خدمت و کار مبتنی بر فضل و دانش وی قدر و اعتبار خاصی به نیمه قرن گذشته داده است، یا نسبت به افرادی مثل ریچ، اوزلی و کرپورتر در اوایل قرن نوزدهم که تصویرها و متن‌های استنساخی دقیق را نخستین بار به اروپا آوردند و بدین ترتیب کار پژوهندگان که بواسطه این اکتشافات بسیار علاقه‌مند و هشیار شده بود آسان شده است.(ص160)
 چند تن از جهانگردان قرن هفدهم که قصد تألیف و انتشار کتاب به میزان کثیر داشتند هنرمندانی را با خود به ایران بردند تا تصاویر مورد علاقه را برای ایشان فراهم سازند که از آن جمله‌اند پیترو دلاواله و کمپفر. هربرت تصویرهای کتابش را در کشور خود تهیه نمود و کار او راجع به تخت‌جمشید قرین نتایج سرشار بود، استریوس نیز به همین نحو عمل کرده است.(ص160)
 ابتدا پروفسور گروتفند که در آلمان و بعد از او آقای بورنوف در پاریس و پروفسور لارسن در بن (آلمان) و مستقل از کار این حضرات، سر.هنری رالینسن که در آن موقع سرگرد بوده در خود ایران رفته رفته با رسیدگی دقیق و صبورانه و با بصیرت برکت‌آمیز خود از این آثار و علایم که قرن‌ها مایه حیرت و سرگردانی اهل تحقیق بود نخست به خواندن الفبا و در نتیجه آن کشف خود زبان کامیاب شدند و از آن پس راز و رموز تخته سنگ‌های عظیم بیستون و حجاری‌های تخت‌جمشید و کتیبه‌های نقش رستم در نظر اهل جهان آشکار شد و افراد بشر اطمینان حاصل کردند که به خواندن نوشته‌ها و مشاهده کار دست خود داریوش شاه توفیق یافته‌اند.(ص161)
 در حین این اکتشاف‌ها بود که با اقدام بلندنظرانه و روشنفکرانه دولت فرانسه در طبع و نشر پی‌درپی کلیشه‌های بسیار ممتاز تکسیه، فلاندن و کست، کار تحقیق و بررسی اهل فضل و دانش آسان‌تر شد.(ص161)
 با وجود همه وسایل و دانش استواری که از این رازها راجع به آن آثار در اختیار ماست باز معلوم نیست چه نام واقعی قدیمی ایرانی را داریوش و جانشین‌های وی برای مقر و کاخ‌های خود که در جلگه‌های مدوس و آراکس ساخته بودند و فعلاً به استخر و پرسپولیس (تخت‌جمشید) معروف‌اند به کار می‌برند. نام نخستین راجع به شهر و مقر اهالی و عنوان ثانوی خاص کاخ‌ها و عمارات پادشاهی بوده است. اما اسم استخر در هیچ کدام از کتاب‌ها و آثار یونانی دیده نمی‌شود و گمان می‌رود که از اصل پهلوی باشد، در صورتی که کلمه پرسپولیس که عنوان جهانی آنجا شده است تا ظهور اسکندر که دویست سال هم از برپا ساختن آن بناها گذشته بود شنیده نشده بوده است و بنا بر ارتباطی جناسی رفته رفته رواج یافته است.(ص162)
 با آنکه تخت‌جمشید در اثر حمله سردار مقدونی به آنجا یک باره شهرتی اروپائی یافت قبل از آن تاریخ کسی در خارج از ایران نامی از وجود آن نشنیده بوده است.(ص162)
 چنین می‌نماید که در دوره فرمانروائی اشکانیان این شهر که در سال 200 میلادی مقر یکی از فرمانداران محلی بود نامش به استخر مبدل گردیده.(ص163)
 در اثر تجدید نیروی دینی و روح ملی که بواسطه تأسیس خاندان ساسانی پدید آمده بود، استخر بار دیگر پایتخت تشریفاتی امپراتوری شد و با آنکه اردشیر اقامتگاه خود را به گور یا جور (فیروزآباد فعلی) و جانشین‌های او به تیسفون و سلوکیه به بیشاپور و دستگرد انتقال دادند، استخر محل خزانه و آتشگاه خاندان شاهی باقی ماند و در آنجا سر پادشاهان مقهور را بر دار می‌آویختند.(ص164)
 ویرانه‌هائی که باقی است و جهانگردان استخر می‌نامند به دو دسته تقسیم می‌شود: یکی آنهائی که در اطراف پلوار اندکی قبل از اینکه آن رودخانه بین تخت جمشید و نقش رستم به جلگه مرودشت وارد شود واقع است، دیگر ویرانه‌هائی است که بر تپه محکم یادژی که سابقاً هم به آن اشاره کرده‌ام واقع گردیده است. بناهای دسته اول بر صفه‌ای واقع شده‌اند که رودخانه در فاصله محدودی از چاپارخانه پوزه آنرا حلقه‌وار سیر می‌کند. جهانگردان در میان آثار ویرانه‌هایی که باقی است کاخ و معبد و قلعه سراغ کرده‌اند، ولی به نظر من هیچ روشن نیست که این حدسیات مقرون به صحت باشد، اما قدر مسلم این است که ویرانه‌های موجود مربوط به یک شهر زمان هخامنشی و معاصر با ساختمان‌های مجاور در تخت‌جمشید و متأخر بر آثار پاسارگاد می‌باشد.(صص166-165)
 توجه خود را به دیوارهای سنگی حسین کوه معطوف می‌سازیم به آن قسمتی که محتوی قبرها است که تقریباً 200 پا طول آن است و در بالای لوحه‌های منقور پادشاهان ساسانی مقبره‌های ممتاز پیشینیان آنهاست که قدر و مقام بیشتری داشته‌اند. این آرامگاه‌ها چهارتا است و غیر از دومی از سمت شرقی که مقبره داریوش فرزند هیستاسب است علایم عمومی بقیه هم از جهت بنا و هم آرایش چنان به یکدیگر شباهت دارد که وصف کردن یکی مثل تعریف کردن همه آنهاست.(ص168)
 در طرف چپ نیز ایوان کوچکی بر سه پله واقع گردیده که شاهنشاه در آنجا برپا ایستاده، اندازه قامتش هفت پاست در جامه پادشاهی و تاجی بر سر و در دست چپ کمانی دارد که ته آن بر زمین است و دست راستش به علامت سوگند یا نیایش به طرف چیزی که در بالای سر در فضا شناور است بلند شده و به طوری که حالا از کتیبه‌های آنجا نیک آشکار است اهورامزدا، پروردگار است که نظیر آن در مقبره‌های آشوری هم دیده می‌شود.(صص170-169)
 این مطلب در سال 1885 به ثبوت پیوسته است، زیرا که حضرات بابین و هوسی دو تن از همکاران آقای دیولافوا بوسیله منجنیق به آنجا بالا رفته و نام ساتراب‌نشین‌های متعدد را که در زیر قدم بعضی تصاویر منقور شده است کشف نمودند. داخل مقبره داریوش را چند تن از جهانگردان این قرن دیده‌اند و گمان می‌کنم کرپورتر نخستین کسی بود که پی برد که آنجا قبر فرزند هیستاسب می‌باشد.(ص172)
 هیچ کدام از مقبره‌ها مگر قبر داریوش که بدون شک قدیم‌تر از همه است کتیبه‌ای یا اثری که هویت آنها را معلوم سازد ندارد و هیچ دلیل درستی هم در دست نیست که سه تن جانشین داریوش یعنی خشایارشا و اردشیر اول و داریوش دوم آنها را فراهم ساخته باشند و یا اینکه بتوان گفت که این قبرها در چه زمانی بنا شده است.(ص173)
 در میان مقبره‌های شاهی که من در دیارهای مختلف جهان دیده‌ام کمتر دستگاهی پرداخته دست آدمیزاد بوده و در هیچ کجا نیز مانند این قبور نفوذ طبیعت مؤثر و جالب توجه نبوده است. در اینجا ناگزیر وجه مقایسه‌ای با مقبره‌های سنگی مصر واقع در تب پیش می‌آید از این لحاظ بایستی که آرامگاه‌های نقش رستم و تخت‌جمشید مستقیماً زیر تأثیر و از روی نمونه‌های جلگه نیل ساخته شده باشد.(صص175-174)
 در این‌جا قهراً این پرسش پیش می‌آید که چگونه است پادشاهانی که کیش زردشتی داشتند طرفدار و بانی مقبره‌هائی شده‌اند که به هیچ وجه با موازین معروف منع و نهی این آئین درباره دفن کردن جسد سازگار نیست؟(ص175)
 اوستای معروف زمان ما فقط از دوره نخستین پادشاه ساسانی اردشیر بابکان (40-226 میلادی) تدوین یافته است و اجرای تام و تمام قواعد زردشتی بر ضد تدفین خواه از راه سوزاندن جسد یا به خاک نهادن آن که سبب آلودگی عناصر اصلی و نیمه الهی طبیعت می‌شود فقط از آن موقع مرسوم و مجری شده است.(صص176-175)
 مقابل قبرهای شاهی سومی و چهارمی در نقش رستم برآمدگی نیمه ساختگی دیده می‌شود. در روی آن محل روبروی مقبره چهارمی که در انتهای غربی است ساختمان چهارگوش خاصی است که غرض از بنای آن مورد اختلاف نظر است... اهالی محل در دوره‌های مختلف گاهی آنجا را کورنی خانه (کرنای خانه؟) یا نقاره‌خانه و زمانی هم کعبه زردشت نامیده‌اند.(ص176)
 من چنین استنتاج می‌کنم به شرحی که قبلاً اشاره نمودم شباهت آنرا با مقبره‌های لیقیه (لیکیه) تأیید می‌نماید که این دستگاه و آنهائی که در پاسارگاد و نوبندجان وجود داشته مقبره‌ای متعلق به شاهزادگان بوده است و شاید هم نمونه‌ای از شیوه تدفین بسیار قدیمی به شمار می‌رفته که بعد از ساختن مقبره‌ای که به فرمان داریوش فراهم شده از بین رفته است.(صص180-179)
 در شصت قدمی آن مکان در زاویه تخته سنگی در جهت شمالی دو آتشکده دیده می‌شود که وجودشان قابل تردید نیست با اندازه‌های متفاوت پهلوی هم بر رأس صخره‌هائی که تا کف جلگه 13 پا ارتفاع دارد، کنده شده‌اند.(ص180)
 می‌توانم این مطلب را بی‌درنگ عنوان کنم که نظریه فرگسون دال بر اینکه کاخ‌های تخت‌جمشید به دو منظور ساخته شده است: یکی مقاصد دولتی و دیگر جنبه روحانی که مبتنی بر نیایش مذهبی بوده است که در بحث فعلی ما مورد تأیید واقع نخواهد گردید و در واقع از هیچ منبع و مقامی نیز حمایت و دفاعی درباره آن سراغ ندارم و اصلا حیرانم که چگونه و بنا برچه دلیل و برهانی ممکن بود چنین نظریه‌ای پیدا شده باشد.(ص182)
 در سطح ثانوی درگاه خشیارشا با سر ستون گاونر است، قدری در عقب آن تالار صدستون است که ارتفاع آن سی و پنج تا چهل پا از کف جلگه است سپس ایوان دیگری است که ده پا از سطح کاخ خشیارشا بالاتر قرار گرفته و بالاخره در ارتفاع مجدد ده پا ایوانی است که در آنجا کاخ‌های داریوش و خشیارشا بنا گردیده بوده است.(صص186-185)
 تمام این بناها و خود ایوان و دیوارهای خارجی را از یک جنس ساخته‌اند... دو قرن پیش، لوبرن و نیبور نیز در قرن گذشته این خطا را حقاً خاطر نشان کردند. جنسی که هر یارد مربع از حجاری و تیشه‌کاری و روسازی بناهای تخت‌جمشید را تشکیل داده و در واقع به نظر من همه آثار دوره هخامنشی بدون استثنا با آن ساخته شده است، سنگ کوهستانات خود ایران است.(ص186)
 از وضع و ظاهر کوه رحمت پیداست که سنگ را از کجا کنده‌اند و هنوز تخته سنگ و سنگ پاره‌های درشت برای تیشه کاری یا حمل در آن حوالی ریخته است و سنگ‌ریزه نیز در سراسر دامنه دیده می‌شود.(ص186)
 از صد و پنجاه سال پیش ایرانیان این آثار را تخت‌جمشید خوانده‌اند. نام قبلی آن که تا قرن چهاردهم نیز ذکر آن دیده می‌شود و هنوز هم متداول است چهل منار بود که بواسطه ستون‌های عظیم تالار خشیارشاست.(ص187)
 هربرت در سال 1627 نوشته بود که منظره ایوان او را به یاد کاخ ویندزور در شهر ایتن انداخته بود، در صورتی که به نظر من اصلاً شباهتی فیمابین آنها نیست و در همه عالم جز آثار بعلبک در سوریه (فعلا لبنان.م) بنائی که به راستی با تخت‌جمشید قابل مقایسه باشد سراغ ندارم.(ص187)
 شخص هر چه بیشتر در میان آن آثار سیر و درنگ نماید تحسین و شگفتی‌اش دو چندان می‌شود و رفته‌رفته با تجسم آبادانی و شکوه تخت‌جمشید اصلی در ذهن ما به همان صورت و هیبتی که در زمان داریوش و خشیارشا بوده جلوه‌گر می‌شود، آن‌گاه درمی‌یابیم که دستگاه شاهنشاهی برتر و برازنده‌تر از آن به دست انسان بنا نشده بوده است.(صص188-187)
 من با نظر بعضی از سیاحان هیچ موافق نیستم که متفقاً آنرا از بهترین پلکان موجود در جهان پنداشته‌اند. پلکان کاخ پیروپیلا در آتن هر چند که از روی سبک وسلیقه متفاوتی ساخته شده، باز به عقیده این جانب خیلی برازنده‌تر می‌نماید. در بناهای هم سبک و ردیف تخت‌جمشید باید گفت که پلکان بزرگ کاخ‌های سارگن و سناخریب در نینوا بیشتر جالب‌نظر بوده است.(ص188)
 درست در مقابل و به فاصله چهل و پنج پا از رأس پلکان خرابه‌های هیبت‌آمیز ساختمانی است که از روی مضمون کتیبه‌های میخی که بر آن است رواق یا شاه‌نشین خشیارشا بوده.(ص190)
 آنچه در این درگاه بیش از هر چیز دیگر جلب نظر می‌کند این است که اثر بارزی از هنر دوره هخامنشی است که از صنعت قدیم‌تر آشوری مایه دارد و شاید هم از تالار نمرود یا خرس‌آباد اقتباس شده باشد.(ص190)
 در بالای پیکره گاو نر بر قسمت داخلی دیواره دروازه بر هر دو طرف دو لوحه منقور گردیده است به سه زبان که پیداست سخنان خشیارشاست.(ص192)
 من در آنجا با حروف درشت نام جان ملکم نماینده مختار را به تاریخ 1800 و سروان ویلیام کمپبل، سروان جی کول بروک، جی. بریجز و در زیر اسامی مزبور نام سر.هارفرد جونز و به تاریخ 1809 جیمز موریه، ا.چ. ویلوک، تی. شریدن، جی. سوزرلند و سروان جان‌مکدونالد را به سال‌های 1808 و 1810 و 1826 دیدم. بر دیوار سمت راست نام استانلی، نیویورک هرالد و به سال 1870 گوبینو، تکسیه، لابوردونه، ف. لاگیش، به تاریخ 1840 سی.جی. ریچ ای. تایلر، ای.استورمن و ای.تود و همچنین اعضای هیئت نمایندگی ملکم در سفر دوم به سال 1810 که از جمله ایشان اچ. الیس، ستوان مونتایث، ستوان لیندزی و ستوان پوتینگر و اس. مانستی نماینده اعزامی با همراهانش در سال 1804. قدیم‌ترین نامی را که متوجه شدم به تاریخ 1704 بود بین آن دوره و زمان اخیر باید اسامی کارستن نیبور، 1765 و دبلیو فرانکلین 1787 یاد شود.(ص193)
 در فاصله پنجاه و چهار یارد از رواق خشایارشا در طرف جنوب و محور طولی ایوان به پلکانی بس عالی برخورد می‌کنیم که زیباترین آثار حجاری آرایشی زمان هخامنشی و اثری نیک ممتاز در ردیف برج و بناهای مصری و سر درها و عمارات معابد یونانی و دیواره‌های با نقش و نگار محراب‌های بزرگ بودائی و نماهای غربی کلیساهای گوتیگ و مایه امتیاز تخت‌جمشید از خرابه‌های دیگر است و معماری عهد داریوش و جانشین‌های او را از لحاظ عظمت و مزیت پایه و مقام جداگانه‌ای می‌دهد.(ص197)
 در وسط صفحه‌ای مستطیل دیده می‌شود که از قرار معلوم برای نقش و حجاری پیش‌بینی شده بود، ولی آن کار ناتمام مانده و این یکی از شواهدی است که نشان می‌دهد حتی در روزگار قدیم سلاطین هخامنشی نیز مانند جانشین‌های متأخر خود به اتمام آنچه اسلاف ایشان شروع کرده بودند اعتنائی نداشتند.(ص197)
 در عقب سر این افراد روی دیوار پیکره گاوی هست که برپا خاسته با شیری که چنگال و دندانهایش در ران گاو فرو رفته گلاویز شده است.(ص199)
 به احتمال قوی آن پیکار فقط جنبه نمونه و تصویر دارد که بر غالب دیوارهای تخت‌جمشید بین پادشاه و هیولای مهیب که مدعی و رقیب تخت و تاج او است دیده می‌شود و شیر علامت پیروزی شاهانه و گاو نشانه نیروی کلان و مهیب، اما مقهور است.(ص199)
 در هر انتها و گوشه که در اثر الحاق پله‌ها ایجاد گردیده باز همان پیکر شیر و گاو به نظر می‌رسد.(ص200)
 در تالار خشایارشا دو مسئله مهم که حل آن بیشتر بر حدسیات نویسندگان مبتنی بوده است نه اطلاعات و تحقیقات محلی روبرو می‌شویم: یکی موضوع دیوارهاست و دیگر مسئله سقف. آیا تالار مرکزی با دیوار محصور شده بود و با رواق‌ها بوسیله دیوار ارتباط و شکل کثیرالاضلاع بزرگی داشته است.(ص202)
 چنین به نظر می‌رسد که بیشتر بناهای صفه تخت‌جمشید دیوار داشته و با آنکه قسمت‌هائی که با گل و خشت ساخته شده بود ناپدید شده است پایه‌های سنگی و قاب پنجره و طاقچه‌ها در همه جا دیده می‌شود، در صورتی که در تالار خشیارشا کمترین اثری از پنجره و طاقچه و درگاه نیست که به نظر من دلیل غیرقابل ردی است که هیچ‌گاه از این قبیل چیزها با ترکیبات سنگی در آنجا ساخته نشده بوده است و قابل تصور هم نیست که روزگاری در آنجا بوده و بعداً به کلی از بین رفته باشد.(ص203)
 ظاهراً هیچ‌کس انکار ندارد که این تالار بطوری که از حجاری‌های آن برمی‌آید تالار بار عظیم و تالار شاهنشاهی یا تختگاه شاهنشاه بوده است... در چنین محل و با چنین وضع و حالی فضای کافی و نور فراوان به منظور سهولت حرکت و دیدار ضرور بود و عظمت و سطوت وجود شاهنشاه در خور کتمان نبود، بلکه برخلاف، کمال ابراز و درخشندگی را ایجاب می‌نمود که بدین ترتیب اسباب دیگری برای کم و بیش کردن نور و پس و پیش نمودن خلق مورد نمی‌یافته است.(صص204-203)
 در همین تالارها و ایوان‌های بی‌در و دیوار پادشاهان متأخر ایران از شاه عباس به این طرف چنانکه در فصل تهران و اصفهان ملاحظه شد خود را به اتباع خویش نشان می‌داده‌اند و جلو این تالارها را فقط با پارچه گرانبها و پرده می‌پوشانیده‌اند.(ص204)
 در همه‌جا باغچه سرای شاهی پرده‌های سفید و سبز و آبی بابندهای ممتاز کتانی و ارغوانی و گاهی نیز حلقه‌های نقره و ستون‌های مرمر داشته است.(ص204)
 استدلال مشابهی نیز راجع به این موضوع پیش می‌آید که در اینجا یا دیگر عمارت‌های تخت‌جمشید مسئله سقف چه صورتی داشته است. جای شک نیست که در این مورد نقطه‌های خالی در ستون‌های دو سر و زبانه جرزهای زاویه در چند بنای دیگر به منظور جا دادن سر تیرها بوده است و این سقف‌ها به هیچ احتمالی سنگی نبوده است، زیرا که ستون‌ها چندان محکم و یا بقدر کافی نزدیک هم نبوده که قادر به نگاهداری وزن آن باشد و هیچ قسم نمونه‌ای هم از این نوع سقف یافته نشده و چنین چیزی به هیچ وجه با سبک معماری زمان تطبیق نمی‌کرده است. از جانب دیگر بنا بر قول مورخان یونانی بخصوص کیتوس کورتیوس احتمال قوی آن است که سقف بناهای تخت‌جمشید از چوب سرو آزاد بوده و شاهد این فرض آثاری است که در خود ایوان به دست آمده بوده است... اما چون دلیل قاطع در این باره به دست نیامده است ترجیح می‌دهم که از اظهار نظر قطعی خواه مثبت یا منفی خودداری نمایم و به همین علت نیز فرض بی‌پروای فرگسن را در باره سقف ابنیه هخامنشی رد می‌کنم.(صص205-204)
 در طرف جنوب به بنای دیگر که کوچک‌تر، ولی کامل‌تر است می‌رسیم که مطابق کتیبه‌هائی که همانجاست به کاخ داریوش شهرت یافته است.(ص205)
 کاخ داریوش به وجهی نامعمول کتیبه‌های فراوان دارد.(ص208)
 در اینجا کتیبه‌ای به خط میخی حاکی است که داریوش به اتمام این بنا توفیق نیافته و فرزند او خشیارشا آن کار را به پایان رسانیده است.(ص209)
 بر درگاه جنوبی همین بنا کتیبه‌های پهلوی شاپور دوم و سوم که قبلاً اشاره نمودم کنده شده است. بر درگاه عمده شمالی لیست درازی از دسته‌های انگلیسی که از آنجا گذشته‌اند، با نام سرهنگ مکدونالد (سر.جی.م.کی‌نر) به سال 1820 در رأس آنها و در یکی از طاقچه‌های غربی هم متوجه اسم دوست خود پرفسور وامبری شدم که با دیدن آن خطوط و آثار ظاهراً ترغیب به این کار شده بود.(ص209)
 مدخل اصلی قصر داریوش در سمت جنوب واقع شده بود، حفریات فلاندن و کوست در پنجاه سال قبل دراین‌جا حجاری‌ها و کتیبه‌هائی را که نویسندگان سابق درست متوجه نشده بودند نیک نمایان ساخته است.(ص210)
 من تردیدی ندارم که دیوارهای ابنیه تخت‌جمشید از خشت خام یا گل بوده که در بناهای بابل و نینوا و شوش هم مرسوم بوده است و خشت خام را هنوز هم در همه خانه‌های ایرانی از قصر همایونی تا مسکن روستائی به کار می‌برند و جنس دیوارهای تخت‌جمشید را فقط به این ماده می‌توان نسبت داد که با گذشت زمان و آسیب باد و باران در طی قرون شسته و ناپدید شده است.(ص211)
 گمان نمی‌رود که موردی برای تردید این نظریه باقی بماند که در دیوارهای تخت‌جمشید از اندود گچی استفاده شده بوده است، نه تزئینات کاشی‌کاری، زیرا که قطعاتی از این کاشی‌ها در بناهای ایوان (صفه) پیدا نشده است. در شوش وضع متفاوتی بوده، ولی حتی در شوش نیز دیوارهای داخلی را بیشتر بوسیله گچ سفید و گاهی با ماده قرمزی رنگ می‌کردند و فرش و پرده بر آن می‌آویختند.(ص212)
 در پهلوی آن در جهت شمال غربی کاخ داریوش آثار ساختمانی دیده می‌شود که اول بار نیبور متوجه آن شده بود و فلاندن و کوست آنرا مشخص نمودند. با آنکه از جهات وضع ظاهر و اندازه، خیلی نامعلوم است وتر کیبش قابل تشخیص نیست باز بعضی از نویسندگان حدس زده‌اند که حرمسرا بوده.(ص212)
 بین رواق سمت شمالی و عقب ستون‌های تالار بزرگ خشیارشا تل خاکی است دارای تقریباً صد یارد طول که فعلاً فقط به صورت تپه است و از سطح ایوان به اندازه ملاحظه‌ای ارتفاع دارد.(ص215)
 من از این مقدار محدود حفریات خرسندی خاطری حاصل نتوانم کرد، مگر تا وقتی که مانند آکروپلیس آتن همه سطح و روی ایوان درست زیر و رو شود و فقط در این صورت است که خدمت باستان شناسان به پایان و رأی ایشان نیز به گوش اهل جهان خواهد رسید.(ص215)
 در هیچ نقطه ایران هم اثری از بناهای پیش از داریوش پیدا نشده است و در واقع به عقیده من کوروش و کمبوجیه مدتها قبل از پایه‌گذاری تخت‌جمشید در زیر خاک غنوده بودند.(ص216)
 سرانجام در حوزه تالارها، نه آثار دیگر به آخرین آن می‌رسیم که بزرگترین بنای تخت‌جمشید و همان ساختمانی است که از وقتی که در نیمه این قرن و بخصوص پس از حفریات سال 8-1877م. محل آن به درستی شناخته شده است به تالار صدستون معروف گردیده.(ص217)
 داخل این تالار که بوسیله کارگران فرهاد میرزا احتشام‌الدوله والی فارس در زیر نظر دکتر اندریس به سال 1879 حفاری شده بود پر از پایه‌های سنگی و قطعات استوانه و ستون درهم و برهم فرو ریخته است.(صص218-217)
 این تالار بزرگ که بعد از کرناک در مصر، به طوری که از حجاری‌های آن برمی‌آید عظیم‌ترین ساختمان جهان قدیم بوده، تالار تخت و دربار شاهنشاه به شمار می‌رفته است.(ص220)
 سر.هنری رالینسن به این دلیل که از آثار دیگر بهتر محفوظ مانده، آنرا به متأخرین از ایشان یعنی اردشیر سوم منسوب داشته است که من از همین استدلال او نتیجه دیگری می‌گیرم. با در نظر گرفتن این امر که صنعت و هنر ملی در زمان داریوش به اوج ترقی رسیده بود و در ایوان بنای دیگری نیست که تختگاه محسوب شود و شکی هم نداریم که چنین محلی وجود داشته و چون طرح آن از ساده‌ترین تالارهای تخت‌جمشید و بی پیرایه است به عقیده من همان تالار فرزند هیستاسب بوده است.(ص221)
 در حالی که همه جهانگردان قبلی به هیچ وجه اثر خرابی از حریق در هیچ کدام از بناهای ایوان نیافته‌اند و حیران بودند که چگونه داستان حریق را که تقریباً همه مورخان یک ندا شرحش را باز گفته‌اند، با این موضوع تطبیق دهند که اسکندر یک یا چند بنا را به آتش کشیده بود، کشفیات اخیر آشکار ساخته است که کلید آن راز در تالار صد ستون نهفته مانده بود. در حفریات سیزده سال پیش به لایه رسوبی ضخیمی از خاکستر برخوردند که در اثر تجزیه میکروسکوپی معلوم شد که از سوخته‌های چوب سرو بوده است و این ماده در هیچ یک از عمارت‌های دیگر به دست نیامد. از این رو محتمل است که خاکستر متعلق به چوب سقفی باشد که در اثر حریق فرو ریخته و سرستون‌ها و استوانه‌ها را که مظهر شکوه و عظمت قدیم بوده در همان‌جا فرو انداخته است.(ص222)
 از جمله چیزی که خیلی هم قابل توجه است و به هیچوجه هم نامعلوم و مکتوم نیست وجود عده زیادی مجراهاست که نویسندگان قدیم راه‌های زیرزمینی نامیده بودند، اما به احتمال قوی راه آب است.(ص223)
 آب‌روهای زیر کاخ خشیارشا در حال حاضر تنها مجرائی است که چشم‌گیر است. کامل‌ترین بررسی‌ها را درباره این مجاری بالغ بر دویست سال پیش شاردن انجام داد، وی نوشته است که این راه‌ها در پنج پا زیرکف بنا از هر طرف کشیده شده بود. وی از جناح شرقی آن تا سی و پنج دقیقه پیش رفت که یک چهارم فرسخ می‌شود و فقط بیم و هراس همراهان او را از پیشروی باز داشته بود. وی می‌نویسد لبه‌های این مجرا مثل شیشه صاف بود. موریه در سال 1809 آزمایش او را تکرار نمود(ص223)
 قبلاً اشاره کرده بودم که در موقع حفریات تپه‌ای که در عقب کاخ داریوش است آقایان استولزه و اندریس چیزی جز خرده ریزهای بنائی نیافته بودند که حاکی از این بود که کار ساختمانی ناتمام مانده و شاید هم در اثر پیش آمد جنگ یا بلهوسی فرمانروا متوقف شده و خیلی هم محل احتمال است که با سقوط خود پادشاه کار تعطیل شده باشد. از این قبیل شواهد در قسمت‌های دیگر ایوان نیز دیده می شود مثلاً جاهایی را برای نقش و کتیبه صاف و آماده کردند، بدون اینکه چیزی منقوش شده باشد و سنگ‌هائی دیده می‌شود که تیشه کار فقط نیمی از آن را پرداخته و بقیه را ناتمام گذاشته است. استولزه حتی مبالغه و اظهارنظر می‌کند که شاید تمام ستون‌های کاخ خشیارشا را نصب نکرده بودند وگرنه بایستی که خرابه‌های زیادتری باقی مانده باشد. این معما را من بیشتر به تغییرات کلی در وضع و حال سیاسی نسبت می‌دهم.(ص224)
 چهار مقبره نقش رستم را بنا بر احتمال متعلق به داریوش اول (521-485 قبل از میلاد) خشیارشا (465-485) اردشیر اول یا درازدست (424-465) داریوش دوم یا نتوس (405-424) گفته‌اند و کار ناصوابی نخواهد بود که مقبره‌های تخت‌جمشید را به پادشاهان بعدی هخامنشی یعنی اردشیر دوم (361-405) خشیارشا سوم یا اوکوس (338-361) و مقبره ناتمام ارشک (336-338) داریوش سوم یاکدمن (330-336) نسبت بدهیم.(ص225)
 مقبره‌ای که در انتهای جنوبی و تا حدی دورتر از دو قبر دیگر واقع شده است ابتدا «نیبور» در سال 1765 متوجه آن گردید. قسمت زیرین این گور را در سنگ کوه کنده‌اند، اما قسمت بالا با سنگ‌های درشت مستطیل ساخته شده و به طوری که از وضع حجاری سنگ پیداست این مقبره هم ناتمام مانده بوده است. پیکره پادشاه و اهورامزدا و عود سوز و رواق مطابق معمول دیده می‌شود، ولی در قسمت تحتانی رواق کار، ناتمام مانده است که شاید فوت شهریار یا دگرگون ‌شدن بخت و طالع خاندان او سبب آن شده باشد.(صص227-226)
 بار دیگر استولزه آهنگ شک و شبهه را در این مورد نیز آغاز کرد... با بی‌باکی تمام منکر است که آنجا همان قصر پرسپولیس باشد که اسکندر تسخیر کرد و از سرمستی و یا قصداً به آتش کشید. دیودور سیسیلی مرجع عمده اوست که نیم قرن قبل از میلاد مسیح شرح این ماجرا را نوشته و او هم بیشتر مطالب خود را از وقایع نگاران زمان اسکندر و از جمله کلیتارکوس اقتباس نموده است.(ص228)
 وی راجع به لایه از سوختگی چوب سرو که در زیر کف تالار صد ستون بوده نظر می‌دهد که آن در نتیجه اختلاط و ترکیب طبیعی ایجاد شده بود و ظاهراً آثار حریق بزرگ را که در دیگر ویرانه‌های ایوان عنوان نموده فراموش و استدلال می‌کند که نقش رستم محل متناسب‌تری برای اقامت و ارگ شاهی بشمار می‌رفته، زیرا که آب فراوان داشته و خارج از دیدگاه مقبره‌ها بوده که پادشاهان مزداپرست دوست داشتند همیشه در جلو نظر باشد.(ص229)
 امر واقعی و غیرقابل انکار وجود صفه و کاخ‌های آن است که نیک برجاست و هیچ‌گاه نیز از بناهای سه گانه حضرات دیودور و استولزه کمترین اثری یافته نشده است. چگونه ممکن است همه بناها در یک نقطه باقی مانده باشد و همه آثار در نقطه دیگر پاک از میان رفته باشد.(ص230)
 ملاحظه کرده‌ایم که بانی کاخ‌های ایوان چه کسانی بوده‌اند و دیده‌ایم که همه بناها تمام نشده بود و یا دست کم چندین عمارت به مرحله اتمام نرسیده و دلایلی اقامه کرده‌ایم که لااقل یک بنا به دست اسکندر ویران شده بوده است. تنها موضوعی که باقی می‌ماند آن است که در چه دوره‌ای حجاری‌ها و ساختمان‌ها به صورت مخروبه کنونی درآمده‌اند.(ص231)
 به احتمال قوی از زمان هجوم تازیان آثار فنا و زوال عمدی و خراب‌کاری کلی آغاز شده است، هرجا که در دسترس آنان بود تصاویر پادشاهان را مخدوش کردند و هرگونه اسباب خرابی و آسیب به کار بستند. به نظر من متأخرین نیز در این تلاش نفرت‌انگیز بی‌دخالت نبوده‌اند. بنا بر قول شاردن شاه عباس هم مأمورانی برگماشته بود که برای بنای کاخ‌های او از آنجا سنگ بیاورند و باز امامقلی خان والی گردن فراز فارس همین کار عنیف را برای ابنیه حاکم‌نشین خود در شیراز کرد و وزیر شاه صفی که از رفت و آمد پژوهندگان اروپائی به تخت‌جمشید که وی پذیرائی از ایشان را برعهده داشت آزرده خاطر شده بود شصت نفر مأمور فرستاد تا آنچه از حجاری‌ها و آثار را که قادر باشند از میان بردارند. من روی همرفته از این حضرات اروپائی مآب هم، دل‌خوشی ندارم، مگر نه این است که لوبرن در کتاب خود نوشته است که وی از شیراز بنائی استخدام و تمام ابزار او را نیز کند و خراب کرد تا با جهد بسیار آنچه می‌توانسته است از قطعات مطلوب آن بناها جدا و با خود حمل کند. وی اعتراف نموده است که چند پیکره را قطعه قطعه کرده بود.(صص232-231)
 اساساً هنری در آن دوره بوده است که ناگهان پدید آمد و دیر زمانی دوام نیافت و به فترت و انحطاط سریع و بی‌موقع دچار گردید. فقط دوره‌ای معادل دویست سال پایدار ماند و از پیوستگی دولت‌های انزان (=انشان- نام قدیم خوزستان) و ماد و ایران که امپراتوری واحد کوروش کبیر را تشکیل داده بود به وجود آمد و با یورش اسکندر راه زوال پیمود. در واقع پایندگی آن با استقرار خاندانی که بانی و یا حامی آن بودند توأم گشت و بعد از جلوه‌گر ساختن و جاودان کردن پیروزی‌های ایشان به همان سرنوشتی گرفتار آمد که خود آن سلسله دچار شده بود.(ص233)
 نبردهای کوروش میراث‌های افتخارآمیز نینوا و بابل را نصیب امپراتوری جدید و شهریار فاتح را بر تخت‌های شهیر آن کشورها مستقر ساخت.(ص233)
 هر کسی که آثار هنری کلدانی و آشوری را که در نتیجه حفریات از تل‌های بین‌النهرین پیدا شده است، بررسی کرده باشد و یا با غنایمی که در نیمرود و خرس‌آباد و قوپونجیک به دست آمده است آشنا باشد، آیا باز آثار هخامنشی برای او هیچ تازگی خواهد داشت.(ص234)
 پیکره انسان بالدار با سرگاو در دروازه تقریباً عین‌ ابوالهول‌های دربان قوپونجیک و خرس‌آباد است و با همان وضع و حالت و همان نیم تاج و موهای مجعد و همان بالهای پردار، ولی نمونه‌های تخت‌جمشید که به دوره هنری دیرتر مربوط می‌شود ناگزیر ظرافت بیشتری دارد.(ص234)
 جدال پادشاه با موجود غیرقابل وصف از قرن‌های پیش در نقش‌های برجسته افسانه‌ای ایزدوبار دیده شده و هرگونه عنوان و لقب تشریفاتی شاهنشاه ایران در فهرست القاب و عناوین سلاطین‌آشور سابقه داشته است. جلوس شهریار بر تختی که عقب بلند و بسته‌ای دارد (این کرسی نمونه آشوری است) و تخت دو طبقه که سربازان بر دست بلند می‌کرده‌اند و نیز ملازمان «سایبان» رژه بندگان، منصب‌داران و نگهبانان و خراجگزاران همه تقلید و عاریتی است. اگر اهورامزدای بالدار از بالای سر شهریار در دستگاه‌های هخامنشی به حالت پرواز و نگهدار اوست، همین کار را پروردگار در بالای سر سلاطین نینوا می‌کرده است. مشخصات پیکره خود پادشاه با هیکل بلند و موهای مجعد و ریش و جبه شاهی در نزد آشور نسیربال و داریوش یکسان است و منظور غائی حجاری‌ها و اساس بنای کاخ‌ها در هر مورد یکی و دال بر عظمت خداوندی شهریار است.(ص235)
 در شوش که در مجاورت سرزمین کلده واقع بوده است این شباهت و تأثیر بارزتر به نظر می‌رسید.(ص235)
 در دستگاه‌های پاسارگاد و نقش رستم که سعی نموده‌ام ثابت شود فقط آرامگاه بوده است، ما آثاری در دسترس داریم که به هیچ‌وجه گمان نمی‌رود تقلید تصادفی از مقبره‌های لیقیه، تلمسوس، انتی فلوس، اپرله و میرا و شاید هم به مراتب بیشتر مقبره نامی هارپی در کسانتوس باشد.(صص236-235)
 در هیچ جا سرایت هنری و معماری تاریخ، نمایان‌تر و از جهت تأثیر سریع‌تر از مورد مصر و ایران نیست. هنوز دیری از درگذشت کوروش نگذشته بود که تاج الوهیت میراث مصری بر جبین تصاویر وی نمودار شد و حتی شواهدی در تأیید این نظر داریم که جسد او را هم مومیائی کرده بودند. از کتاب دیولافوا مستفاد می‌شود که کمبوجیه در بازگشت از لشکرکشی دره نیل صنعتگران مصری را همراه برده و چنین می‌نماید که این هنرمندان بی‌درنگ به کار پرداخته بودند، زیرا که در دربار شاهی جانشین او حجاری‌های بدیع و جدید متداول گردید، به این معنی که مقبره‌ها را بر محلی خارج از دسترسی در سینه کوه کنده‌اند. عقیده راسخ خودم این است که داریوش این رسم را علی‌رغم عادت و آداب کیش کشور خویش از روی نمونه نقب‌های سنگی جلگه نیل معمول ساخته.(ص236)
 میراث بارز دیگری که از مصر رسیده‌است، گچ‌بری‌های باریک و ظریف بر حاشیه طاقچه‌ها و درگاه‌های تخت‌جمشید است.(ص236)
 این موضوع نیز از لحاظ این‌جانب قدر و اعتبار بسیار دارد که با وجود ماد و مازندران به کار بردن ستون‌های سنگی، آن‌هم به حد وفور که در کلده و آشور سابقه نداشت در ایران نیز تا پادشاهی داریوش یعنی بعد از لشکرکشی کمبوجیه به مصر از آن اطلاعی نداشتند. پس از کدام ناحیه دیگر معماران ایرانی فکر ساختمان تالارهای وسیع و کوتاه را که ستون‌های فراوان نگهدار سقف هموار آن بوده با ستون‌های جناحی تا زوایای تاریک تالار امتداد می‌یافته است اقتباس کرده‌اند؟ حقیقت امر این است که در مصر تالارهای ستون‌دار در جلو معابد خدایان واقع گردیده است که همان در ایران در جلوخان مقر پادشاهان دیده می‌شود. ولی آنچه خداوندگار در آئین مصری مقام داشته و فرعون مظهر آن بوده در ایران خود پادشاه آن قدر و مقام را در آئین ایرانیان داشته است.(ص237)
 بعد از خاتمه جنگ دسته‌هائی از مهاجران و صنعتگران یونانی که مجذوب تجمل و ثروت دربار ایران شده بودند پیوسته راه پایتخت هخامنشیان را در پیش گرفتند. پس به نظر من در حدودی که بیان شده است ایران کم‌وبیش مدیون دیگر اقوام و سبک و هنر ایشان بوده است، ولی به آنچه وام گرفته بود از خود نیز چیزی بیفزود تا آنجا که بدون چون و چرا مقام هنری خود را از وضع تقلید و اقتباس محض ترقی داد.(ص238)
 همه‌جا یک موضوع در میان است، یک موضوع فقط، واحدهای ساختمانی بزرگ همه بر یک نهج‌اند و با تغییراتی بسیار مختصر همه جا همان کاخ، همان پلکان، همان کتیبه، همان سرستون، همان تالار ستون‌دار، همان پی و پایه ستون، همان بدنه و همان استوانه است. در همه جا پیکره شهریاران یک جور است. صورت یک پادشاه را با شهریار دیگر تفاوتی نیست و با آنکه بعداً صورت‌ها را با بی‌رحمی تمام مخدوش کرده‌اند باز چنین می‌نماید که رعایت شباهت با اصل منظور نبوده است. در هر نقش برجسته با تکرار پی‌درپی، آداب شاهانه واحدی نشان داده شده است.(صص241-240)
 در اینجا برخلاف حجاری‌های مصر و آشور هیچ‌گاه صحنه جنگ‌ها و نبردها و اردوگاه‌ها و محاصره‌ها و یا منظره تعقیب دشمن بوسیله سناخریب و یا به چنگ آوردن ارابه رامسس دیده نمی‌شود، حتی چشم‌اندازی نیز از زندگی آرام خواه در حین شکار و یا از حال و روزگار مردم به نظر نمی‌رسد. آن نقوش برجسته شرح تاریخی و یا کار عمده‌ای را منعکس و پایدار نمی‌سازند و یا از آشوب‌ها و داستان‌ها پرده‌ای برنمی‌دارند. همه آثار با تکرار بی‌اندازه راجع به یک موضوع و نشانه مرام و منظور واحدی است و آن توصیف عظمت شاهی و شکوه و جلال آن وجود متعالی است که عنوان نیک برگزیده شاهنشاه کبیر دارد. (ص241)
 زمینه آن محدود و به همین دلیل نیز بی‌دوام بود چرا که به ظاهر و در باطن چاشنی اصالت نداشت هم فاقد اثرات شوق و رغبت بود و هم عاری از الهامات ناشی از طبقه عام. پس همینکه پایه‌گذاران که نگهدار و حامی آنها نیز بودند از میان رفتند آن مأثر هم راه شکست و نیستی پیمود.(ص242)

فصل بیست‌ودوم: از شیراز به بوشهر
 از نظر تو در تو و صعب‌العبور بودن هم بدون شک از سخت‌ترین معابر جهان است. در اینکه چنین راه بدی وسیله عمده رفت و آمد و یا حمل و نقل بار و کالا باشد حتماً منطبق با عقل سلیم نیست، بلکه ناشی از عزم و سماجت خود ایرانیان است که طالب تغییر یا اصلاح و تعمیری در آن جاده نبوده‌اند و این نتیجه محافظه‌کاری خاص مردم خاور زمین و آن کسانی است که از دیرباز دچار انحطاط فکری شده‌اند.(صص244-243)
 کازرونی‌های غیور، تاریخ شهر خود را به دوره‌های بسیار قدیم منسوب می‌دارند، اما بعید می‌نماید که این شهر پیش از اسلام وجود داشته. ابن بطوطه مراکشی در سال 1330 میلادی به آنجا رفته بود تا مزار ابواسحاق کازرونی را زیارت کرده‌ باشد. اما این وجود قدسی از آن پس پاک فراموش شده است... کازرون فعلاً2000 تا 2500 نفر سکنه دارد.(صص254-253)
 در جلگه کازرون خشخاش و تنباکو فراوان کاشته می‌شود و زمین را با آب قنات آبیاری و بدین وسیله کشت و زرع می‌کنند و سبزیجات و حبوبات نیز می‌کارند.(ص254)
 هنگام توقف در کازرون خواه در حین سفر به جنوب یا برعکس هیچ مسافری نباید از بازدید ویرانه‌ها و نقوش برجسته و حجاری‌های پایتخت قدیم شاه شاپور که به نام او نیز مشهور است صرف‌نظر کند. الواح سنگی بر کوه در اینجا خواه از لحاظ تعداد و اندازه و یا اهمیت از آنچه در فصل نقش رستم تعریف کردم بالاتر است.(ص254)
 چادرهای ایل ممسنی سراسر جلگه مجاور را سیاه کرده بود. مردهای ایشان قیافه ستبر و شهرنشین داشتند و زن‌ها از دردسر رو گرفتن فارغ بودند. در نزدیکی شاپور مساکن آنها واقع بود که بوسیله نی که از رودخانه فراهم می‌کنند به شکل بسیار بدوی می‌سازند و با خاری تیغ‌دار به جای دیوار محوطه جالبی برای گاو و گوسفند فراهم می‌شود.(ص255)
 می‌گویند که شهر باستانی را اسکندر ویران کرده بود و شاپور آنرا تجدید بنا کرد نه آنکه خود از پایه و بن ساخته باشد. بر دروازه این شهر ساسانی بود که پوست تن مانی بانی آیین مانوی بعد از قتل او بوسیله بهرام اول به سال 5-272 میلادی آویخته شد (می‌گویند پوستش را کنده بودند) هنگامی که تازیان بر ایران تاختند شهر شاپور اولین هدف حمله و غضب بت‌شکنی آنها شد، حجاریها مخدوش و شهر ویران گردید.(ص257)
 با این حال حیرت‌انگیز است که هیچ کدام از جهانگردان قدیم آنجا را ندیده‌اند... تا آنکه موریه در سال 1809 به این کار پرداخت، ولی غاری که حاوی مجسمه بزرگ شاپور است بعداً کشف شد.(ص257)
 این اکتشاف چند هفته بعد (1811) نصیب سرگرد استون شده که تعریف او در کتاب اوزلی درج شده است.(ص257)
 با کینگهام در سال 1816 دو آتشگاه کوچک مانند آنچه در مقبره کوروش بوده و اشاره کرده‌ام کشف کرد و چون نوشته بود که قابل انتقال است از قرار معلوم بعداً از آنجا برده‌اند.(ص258)
 از زاویه این تخته سنگ ما به غار وارد و راست در مقابل حجاری تصاویر برجسته واقع می‌شویم که مانند آثار مشابه در نقش رستم بهتر محفوظ مانده است.(ص258)
 از این نقوش برجسته دو تا در سمت راست دهانه یعنی کنار رودخانه و چهارتا در طرف دیگر یا سمت چپ در کرانه شرقی است.(صص259-258)
 اولین صحنه که برخورد می‌کنیم در اثر مرور زمان و بدست افراد خراب کار آسیب بسیار دیده است... تردیدی نیست که داستان این تصویر پیروزی شاپور بر قیصر مقهور است و سوار اسب پادشاه کامروا و شخص متضرع والرین و پیکر مغلوبی که لگد کوب شده است لشکر شکست یافته رومی است.(ص259)
 صدیارد جلوتر صحنه دیگری است که بزرگ‌تر است و یکی از الواحی است که آنتیوش، سیریادیس که مرد گمنامی از سوریه بود در حضور والرین که امیر است خلعت و مقام بدست می آورد.(ص259)
 این بود شرح الواح حجاری که در بیشاپور هست و می‌توان دید که هم واجد مزایا و هم نقایص نقوش برجسته نقش رستم است. خشونت و سنگینی در سبک کار دیده می‌شود و فاقد مایه استادی و ذوق هنری است. از طرف دیگر صحنه‌ها بواسطه قرائن زمانی و تجانس وضع و صورت وقارآمیزی دارند که هر دو کار را سزاوار تحسین می‌سازد.(ص269)
 نکته مهم‌تر که باید در خاطر داشت این است که ساسانیان جانشین بلافصل خاندان پارت یا اشکانی شده‌اند و پیش از ایشان آثار هنری پاک معدوم و ناپدید شده بود، پس این حجاری‌ها شاهدی بارز و حاکی از تجدید حیات استعداد ملی است که هم شایان توجه است و هم موجب حیرت.(ص270)
 حال باید از غار بزرگی که در همان حوالی است دیدن و مجسمه شاپور اول را که در آنجاست وصف کنیم و آن یگانه مجسمه قدیمی (به استثنای بدنه مجسمه‌ای که هنوز در طاق بستان وجود دارد) است که در سراسر ایران باقی مانده است.(ص270)
 در حال حاضر رفت و آمد از طریق گردنه‌ها بی‌خطر است، اما تا بیست سال پیش بدون محافظ مسلح عبور از آن حدود دور از امکان بود و هنوز چند تن راهدار یا پاسبان در جاده دیده می‌شوند و مخارج آنها برعهده دهات مجاور است و من با چند نفر از ایشان که کار ژاندارمری می‌کردند برخورد نمودم.(ص276)
 قدری جلوتر در جلگه چاله‌ای از مواد قیری هست که از دیر زمانی پیش اهالی محل از آنجا ماده‌ای برای مرهم زخم پشت شتر و یا اندودن بدنه قایق والوار سقف می‌برده‌اند. به احتمال اکتشاف نفت در آنجا به سال 1884 کمپانی هوتز بوشهر امتیازی از دولت ایران تحصیل کرد، کاوش آنها بی‌‌نتیجه ماند. اما «شرکت حقوق معدنی ایران» آن آزمایش را تجدید کرد و حفریات تا عمق هشت صد پا ادامه یافت که هنوز به نتیجه نرسیده است و بعید می‌نماید که تا امتحانات کامل برای امکان نفت‌یابی ندهند دست از این کار بردارند.(ص277)
 سرانجام به دهکده نخلستانی برازجان می‌رسیم. (می‌گویند نام واقعی آن گرازدان است) از مسافت دور انسان تصور می‌کند که آنجا از لحاظ نظامی شاید حائز اهمیت است، زیرا که فاصله چند میلی برج و باروهای بلندی به نظر می‌رسد که در جبهه خارجی دیوار فقط سوراخ‌هائی دیده می‌شود و به راستی که شکل استحکامات زمان فئودال را دارد، اما وقوف کافی به اوضاع و احوال محلی روشن می‌سازد که قلعه‌ای در کار نیست. چون همه قلعه‌های ایران ویرانه است و در خواهیم یافت که آنجا فقط بنای کاروانسرا است و در میان تمام آنهائی که من دیده بودم این کاروانسرا بهتر ساخته شده بود و بهتر هم مانده بوده است و در سال 1875 بوسیله همان بانی با فکر و خدمتگزاری که نامش را چند بار ذکر کرده‌ام (مشیرالملک) ساخته شده.(صص278-277)
 از بام این بنا چشم‌انداز جلگه اطراف و شهری که دورتر واقع بوده (می‌گویند 6000 نفر سکنه دارد) جالب می‌نمود و در همان حوالی در سال 1857 جنگ بین ایرانیان و نیروی انگلیس اتفاق افتاد.(ص278)
 در برازجان همه مردها هفت‌تیری به کمر انداخته بودند که در مقام استفسار پاسخ دادند که آن رسم خاص برازجانی‌ها و اهالی آن حوالی است و یادگاری از دوره قلدری و راهزنی و خونریزی روزگار قدیم است.(ص278)
 این موضوع که راه مزبور در یک قرن اخیر جاده حمل و نقل کالا و رفت و آمد شده است در واقع ناشی از عدم توجه و فقدان رسم ابتکار والیان است. علاوه بر اینکه این راه از لحاظ تجارتی مزیتی ندارد، از جهت نظامی نیز پاک بیهوده است. هیچ توپ صحرائی را از این طریق عبور نتوان داد.(ص279)
 جاده کج دیگری هم بین شیراز و بوشهر از طریق فیروز‌آباد هست که مسافتش 210 تا 220 میل است و از همین راه بود که لشکر ایران در جنگ 1857 توپخانه خود را به میدان نبرد آورد و در همانجا رها کرد.(ص279)
 در شش میلی جنوب برازجان آبادی خوشاب واقع است و همانجائی است که لشکریان ایران در جنگ سال 1857 به نیروی انگلیسی که تحت فرماندهی سر.جی. اوترام بودند در هشتم فوریه شبیخون زدند و این یگانه حمله آنها در آن نبرد کوتاه بود. قوای بریتانیا در دسامبر در جنوب بوشهر پیاده شده بودند و با حمله‌ای ارگ ریشهر را گرفتند و از آنجا بوشهر را بمباران و اشغال کردند. در سوم فوریه لشکر انگلستان شامل 2200 نفر انگلیسی و 2000 سرباز هندی و بلوچ و 420 تن سوار هندی و دو توپخانه سبک صحرائی و هیجده توپ بود. از طرف دیگر نیروی ایران به فرماندهی شجاع‌الملک مشتمل بر 5000 پیاده و 800 سوار و 18 توپ در برازجان مستقر بودند و همینکه پیشروی سپاهی اوترام شروع شد ایشان اردوگاه و لوازم و اسلحه را برای حریف باقی گذاشته سراسیمه عقب‌نشینی کردند. اوترام بعد از مصرف آتش‌بار ایرانیان، چون واقف بود که دنبال کردن فراریان نتیجه ندارد، ترجیح داد که از تعاقب ایشان خودداری نماید و خود را بیهوده در کتل‌های آن حدود گرفتار نکند، پس به بوشهر مراجعت نمود. ایرانیها این اقدام را شکست دشمن تعبیر کردند و شبانگاه سواره نظام ایران به این ستون حمله کرد، در حالی که پیاده نظام در خوشاب مانده بودند. انگلیسی‌ها نیز بی‌درنگ تصمیم گرفتند که جواب این زورآزمائی را بدهند پس بامداد آینده بار دیگر نیروی ایران راه عقب‌نشینی پیش گرفت، در حالی که 700 نفر کشته دادند، 16 نفر هم تلفات قوای انگلیس بود.(ص280)
 غرض از این نمایش نظامی فقط تسریع در امضای قرارداد صلح پاریس بود که در مارس همان سال اتفاق افتاد و هدف اصلی به شمار می‌رفت.(ص280)
 قایق موتوری سرهنگ راس ربع میل جلوتر متوقف و قایقی هم در انتظار ورودم بود که خوشبختانه از هر سمتی که دلخواه بود حرکتم دهد. با خوشحالی فراوان زین و برگ را از روی یابو برداشتم و با حیوان اسقاط تودیع کردم و این احساس نشاط‌انگیز را داشتم که بحمدالله بدون پیش‌آمد خطر سراسر ایران را از دریا تا دریا سیر کردم.(ص281)
 کشتی‌ها درست سه میل دور از ساحل لنگر انداخته بودند و این مبین وضع نامساعد یگانه بندر ایران بود.(ص282)
 هنگامی که در سال 1765 نی‌بور از آنجا عبور می‌نمود فقط یک تاجر انگلیسی متصدی امور تجارتی خلیج‌ در این شهر بود و به تدریج که کار کشتی‌رانی تجارتی در خلیج‌فارس بالا گرفت و کاروان‌ها از جاده کتل‌ها شروع به رفت و آمد کردند بوشهر نیز از جهات وسعت و اهمیت ترقی یافت.(ص282)
 پادگان بوشهر شامل 300 تا 400 نفر سرباز و 50 تا 60 تن توپچی است با چند توپ کهنه که در کنار بندرگاه حاکم افتاده است و ایرانیان آنجا را بی‌دلیل قورخانه می‌نامند.(ص285)
 در حدود صدتن ارمنی هم در بوشهر اقامت دارند که به کار تجارت مشغولند و جمعیتی نیز بالغ بر پنجاه نفر اروپائی دارد که از آن جمله‌اند اعضای نمایندگی انگلستان و اداره تلگراف و نماینده تجارتخانه‌ها که در سال‌های اخیر برعده ایشان به مقدار معتنابهی افزوده شده است.(ص285)
 اگر از شهر جدید اثری در آنجا بتوان یافت نتیجه کار عاقلانه سر.ال. پلی است که وجوه تعاونی مربوط به قحطی‌زدگان سال 1-1870 را که در لندن جمع شده بود صرف کار و رفاه کارگران آنجا کرد.(صص286-285)
 با آنکه بوشهر بندر عمده ایران است به هیچ‌وجه نمی‌توان ادعا نمود که لنگرگاهی متناسب با این عنوان دارد. کشتی‌ها در وسط دریا در فاصله سه میلی ساحل لنگر می‌اندازند و کاملا در معرض باد و طوفان هستند و در هوای بد دسترسی به آنها دور از امکان است. همه بارها باید در قایق‌های محلی بارگیری و حمل و نقل شود که اسباب معطلی است.(صص287-286)
 در سال 1889 سعدالملک درآمد گمرکی بوشهر را به 91000 تومان فروخت، بعلاوه 5000 تومان پیشکش به خود او تعلق گرفت. مستأجر هم مبلغ سرشاری سود برد، بنابراین عوارضی که بر واردات و صادرات افزودند خیلی بیشتر از مبلغ مزبور بود.(ص287)
 در شش میلی جنوب بوشهر ویرانه‌های قلعه ریشهر واقع شده که از دوره پرتغالی‌ها باقی مانده است.(ص287)
 بعد از تصرف جزیره هرمز بوسیله ایرانیان در سال 1622 از آنجا نیز اخراج شدند. این قلعه در سال 1856 تعمیر شد و لشکریان ایران آنجا را اشغال کردند و در مقابل حمله انگلیسی‌ها مقاومت دلیرانه، ولی بی‌نتیجه نمودند.(ص287)
 پرچم انگلستان که بر فراز عمارت نمایندگی انگلیس در اهتزاز است سمبل واقعی تفوق این دولت در آنجاست. کشتی‌های متوقف در لنگرگاه شاید به استثنای یکی دو تا همه انگلیسی‌است و اجناس بازار از مصنوعات هند و انگلستان است. روپیه درآنجا مثل قران رواج دارد.(ص288)          ادامه دارد ...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات