تاریخ انتشار : ۲۷ خرداد ۱۳۸۹ - ۱۰:۰۶  ، 
کد خبر : ۱۴۵۲۸۹

نقش پیراهن سیاهان در قیام 15 خرداد

نویسنده: رحیم روحبخش مقدمه: در تحولات و جنبش‌های سیاسی تاریخ معاصر ایران، برخی زوایای تاریکی وجود دارد که با گذشت دهها سال از زمان وقوع آن و علی‌رغم چاپ و انتشار اسناد و خاطرات متعدد، همچنان ناگفته مانده است. یکی از این وقایع نقش پیراهن سیاهان در جریان قیام 15 خرداد 1342 می‌باشد که نگارنده تاکنون هیچ نوشتاری، ولو مختصر درباره این موضوع در تألیفات مشاهده نکرده است. شاید علت عمد این مسئله، پنهانکاری مطلق دست‌اندرکاران این واقعه ـ اعم از عناصر ستادی و مجریان ـ بوده که باعث شده است اولاً هیچگونه مدرکی از اقدامات آنها برجای نماند و از سوی دیگر عملیات به‌گونه‌ای طراحی شده بود که به‌ندرت توجه نیروها و عناصر حاضر در قیام را به خود جلب می‌نمود. از این‌رو در اسناد و خاطرات مربوط به قیام 15 خرداد ـ به‌جز مطالبی مبهم ـ اشاره‌ای به این نکته مهم نشده است.

براین اساس سئوال بنیادین مقاله این است که پیراهن سیاهان در قیام 15 خرداد چه کسانی بودند و چه نقشی ایفا کردند؟
در پاسخ به این پرسش این فرضیه قابل طرح است: پیراهن سیاهان گروهی از مأموران امنیتی بودند که در خلال قیام 15 خرداد و روزهای بعد از آن، در پوشش عوامل نفوذی به عنوان عناصر و عوامل قیام، در تظاهرات و درگیریهای خیابانی حضور یافته و طبق مأموریت محوله، با اقدامات خرابکارانه خود اعم از آتش زدن کیوسکهای تلفن، تخریب اماکن عمومی، به آتش کشیدن کتابخانه پارک شهر و... درصدد برآمدند ماهیت و غایت قیام اصیل 15 خرداد را خدشه‌دار سازند و عوامل آن را افرادی اوباش معرفی کنند.
نگاهی به گذشته: شاید از بررسی منابع موجود از منازعات سیاسی تاریخ معاصر ایران، بتوان سرنخ‌هایی از این رویکرد در میان عناصر و نیروهای طرفین منازعه به دست داد. بخصوص تحولات دهه 20 و وقایع منتهی به ملی شدن صنعت نفت تا کودتای 28 مرداد 1332، زمینه‌هایی برای بروز چنین ترفندهایی در میان جناح‌های حکومتی و تشکلهای سیاسی ایجاد کرده بود. پیچیدگی‌های وقایع آن دوره از یک سو و فرصت‌طلبی‌های برخی احزاب و حتی رجال عرصه سیاست از سوی دیگر، زمینه‌ساز اعمال این شیوه شد. در هیاهوی بعد از نهضت ملی شدن نفت، احزاب و گروههایی چون: حزب توده،‌ جبهه ملی، فداییان اسلام،‌ حزب زحمتکشان، مجمع مجاهدین اسلام و... بعضاً در تعاملات و یا تعارض با مناسبات رقیب عرصه را خالی و به سویی دیگر ظاهر می‌شوند.
در این میان به‌نظر می‌رسد که درباریان و سلطنت‌طلبان که در خفا و بعضاً آشکارا در مخالفت با دولت مصدق، گوی سبقت را از همکاران ربوده بودند، درصدد برآمدند با اعمال ترفندی مشابه، بخشی از نیروهای مذهبی را به صف مخالفان مصدق و یا حداقل سکوت در قبال کودتای 28 مرداد رهنمون کنند. آنان موفق شدند با اجیر کردن افرادی در پوشش اعضا و طرفداران حزب توده، برخی معادلات سیاسی را برهم زنند؛ از آن جمله در دوران قبل از وقوع کودتا، طبق یک برنامه‌ریزی دقیق، این توده‌ای‌های بدلی با ترفندهایی در صدد بزرگنمایی خطر کمونیسم در ایران برآمد، و زمینه مخالفت برخی از علمای برجسته را به دولت مصدق فراهم کردند.
چنانچه عبدالحسین حائری که در آستانه کودتای 28 مرداد برحسب اتفاق به قم رفته بود، در خاطراتش نقل می‌کند: «در قم بودم که فهمیدم شبها عده‌ای (مردم خیال می‌کردند توده‌ای هستند) اعلامیه‌هایی خطرناک در منزل آقایان علما پخش می‌کنند. در اعلامیه‌ها به روحانیون اعلام خطر شده بود و نوشته بودند که همین فردا همه شما را به دار می‌آویزیم و از این قبیل حرفها.» نامبرده در ادامه با اشاره به اینکه چنین اعلامیه‌هایی را در منزل آیت‌الله بروجردی و سایر علمای برجسته پخش کرده بودند، خاطرنشان می‌سازد: «وقتی مصدق سقوط کرد روحانیون به شدت ابراز خوشحالی می‌کردند.[1]» در موردی مشابه به نقل از طاهر احمدزاده آمده است: «در منزل آیت‌الله بهبهانی که از علمای درباری بود، تنی چند از نویسندگان نشسته بودند که به آنها محرر می‌گفتند. این نویسندگان قبل از 28 مرداد با جوهر قرمز و با امضای جعلی حزب توده برای تمام علما و ائمه جماعات سرتاسر ایران با پست‌ نامه‌هایی نوشته و ارسال کردند که محتوای آنها این بود: ما به زودی شما را با مثال‌های سرتان، بالای تیرهای چراغ برق خیابان به دار خواهیم زد. امضاء‌ حزب توده.[2]»
گویا تعدادی از این نامه‌ها،‌ خطاب به آیت‌الله طالقانی و به مسجد هدایت پست شده بود؛ چنانچه ایشان نقل می‌کند در زمان وقوع کودتا در ده بود، که به محض اطلاع از آن واقعه به تهران عزیمت نمود: «وقتی رسیدم مسجد هدایت، دیدم چهل تا پنجاه بلکه صد نامه برای من آمده که در همه‌اش تزها و شعارهای کمونیستی بود. در نامه‌ها آمده بود، که اگر شما مخالفت کنید به دارتان می‌زنیم و خانه‌تان را آتش می‌زنیم.» طالقانی اضافه می‌کند: «من در ابتدا یک مقداری احساس کردم عجب خطری پیش آمده و این دکتر مصدق می‌خواست این مملکت را به کجا ببرد. بعد فهمیدم نه تنها برای من، بلکه برای تمام مراجع دین و برای مرحوم آیت‌الله بروجردی هم از این نامه‌های تهدیدآمیز نوشته بودند، بعداً فهمیدم منشأش کجاست. نمی‌خواهم بگویم از آقایان کمونیستها بوده است، ولی به این اسم هم روحانیت و هم توده مردم را ترساندند. یعنی کمونیست ضد خدا، ضد دین، ضد نبوت و ضد وحی می‌خواهد بیاید و دین شما را از بین ببرد.[3]»
در نهضت روحانیت: اگر در خلال کودتای 28 مرداد،‌ درباریان و طرفداران سلطنت با به کارگیری نقشه‌های فریبکارانه، موفق شدند، ذهنیت برخی علمای مذهبی را نسبت به دولت مصدق خدشه‌دار سازند، بعد از استقرار دولت کودتا و به‌خصوص بعدها با تشکیل ساواک، این ترفندها و موارد مشابه آن بارها و بارها به صورت سازماندهی شده علیه مخالفان نظام بکار گرفته شد؛ از آن جمله این شیوه عمل در خلال نهضت روحانیت، با اَشکال مختلف علیه مبارزین و علما اعمال گردید که در اینجا فقط به دو مورد قبل از قیام 15 خرداد، به‌ عنوان نمونه و زمینه‌ای برای ورود به بحث اصلی ـ پیراهن سیاهان ـ اشاره می‌شود.
مورد نخست واقعه مدرسه فیضیه قم بود که در خلال آن جمعی از نیروهای امنیتی در پوشش دهقان در چندین مراسم عزاداری سالروز شهادت امام صادق (ع)، که از سوی مراجع پیشگام نهضت، آیات عظام: امام خمینی، گلپایگانی و شریعتمداری برگزار شده بود، شرکت جستند و درصدد اخلال در آن مجالس برآمدند. هدف نظام حاکم از این اقدام، این بود که طی تبلیغات رسانه‌ای خود، وانمود کند، هنگامی که در خلال مراسم مذکور، وعاظ و سخنگویان محلی، علیه هیئت حاکمه سخن گفتند، حاضران که بعضاً از دهقانان و کشاورزان روستاهای اطراف قم بودند، نتوانستند بی‌حرمتی به شاه و دولت را تحمل کنند و با بانیان و دست‌اندرکاران مراسم درگیر شدند.
به هر حال این ترفند، چنانچه هیئت حاکمه می‌خواست، کارگر نیفتاد و به رسوایی بیشتر دستگاه امنیتی منجر شد، زیرا از همان آغاز عملیات، شواهد چندی، ماهیت اخلال‌گران را برملا ساخت. چنانچه در خاطرات سپهبد مبصر معاون وقت شهربانی کل کشور آمده است: «اخلال‌گران از سربازان گارد شاهنشاهی انتخاب شدند سپس به آنان لباس غیرنظامی پوشاندند تا به عنوان مردم عادی جلوه کنند ولی سه اقدام غرمنتظره از سوی آنها، ماهیت نظامی آنها را آشکار ساخت: 1ـ پوشیدن کفش یک شکل سربازی 2ـ شعار دسته‌جمعی جاوید شاه 3ـ به صف ایستادن منظم.[4]»
در برخی از خاطرات نیز به مشابهاتهای اخلال‌گران اشاره شده است؛ از آن جمله نقل شد، که آنان همگی در خلال انجام عملیات «دستکش به‌دست بوده»[5] و «چوبهای تراشیده مثل چماق»[6] در دست داشتند.
حجت‌الاسلام علی دوانی از زمره طلابی که صبح روز بعد از واقعه، یعنی سوم فروردین در حین عبور از خیابان در نزدیکی فیضیه دستگیر شد و شب اول بازداشت را در ساواک قم سپری کرد در خاطراتش نقل می‌کند: «چهل ـ پنجاه نفر هیکلهای ورزیده در آن شب در حیاط ساختمان ساواک به‌سر می‌بردند. هنگام استراحت، آنها را در اتاقها تقسیم کردند. سه نفر از آنان سهم اتاق من شد. هر یک از آن سه نفر، یک کلت با جلد چرمی، یک پنجه بوکس، زنجیری به اندازه هفتاد ـ هشتاد سانتیمتر و یک چاقوی ضامن‌دار به طول یک متر به همراه داشتند.» وی اضافه می‌کند: «وقتی این افراد و آلات درگیری آنها را دیدم به یاد فاجعه مدرسه فیضیه افتادم.[7]»
واقعه مدرسه فیضیه قم، چنانچه مشهور است؛ از این قرار بود که اخلال‌گران طی مأموریت محوله در صبح روز دوم فروردین 1342، برابر با 25 شوال در دو مراسم عزاداری به ترتیب در بیت امام خمینی و مسجد حجتیه مربوط به آیت‌الله شریعتمداری حضور یافتند، اما به علت سخنان تهدیدآمیز خلخالی ـ به توصیه امام ـ در بیت مذکور و همچنین اتخاذ تدابیر لازم از سوی آیت‌الله شریعتمداری، از جمله حضور افرادی ورزیده قوی هیکل از جمله برادران صبری در مجلس مسجد حجتیه، نتوانستند مأموریت خود را در این دو مراسم اجرا کنند، از این‌رو برنامه خود را برای سومین مجلس که مراسم عزاداری از سوی آیت‌الله گلپایگانی در مدرسه فیضیه قم در بعدازظهر آن روز بود، متمرکز کردند. اخلال‌گران از همان آغاز مراسم، با صلواتهای پی‌درپی در صدد اخلال برآمدند و بالاخره با بهانه واهی، به طلاب هجوم برده و آنان را مورد ضرب و شتم قرار دادند. سپس به حجره طلاب هجوم برده و غارت کردند. در این فاجعه، یکی از طلاب شهید و دهها تن زخمی شدند و به آیت‌الله گلپایگانی نیز هتک‌حرمت نمودند.
اما واقعه دوم[8] که در آستانه قیام 15 خرداد یعنی روز یازدهم محرم برابر با چهاردهم خرداد به وقوع پیوست از پیچیدگی و ابهام بیشتری برخوردار بود. ماجرا از این قرار بود که در پی افشاگری‌های وعاظ و مداحان مبارز در سخنرانیها و نوحه‌های شبهای محرم، به خصوص در محکومیت فاجعه مدرسه فیضیه قم، که طی فراخوان امام از مبلغان مذهبی صورت گرفت، دستگاه امنیتی درصدد مقابله با برخی از این افراد و پایگاههای آنها یعنی مسجد مربوطه برآمد. مسجد هدایت و عناصر مبارز مرتبط با آن مسجد و به خصوص آیت‌الله طالقانی یکی از این اهداف بود.
براین اساس ساواک با اتخاذ تدابیری، درصدد اجرای یکی از نقشه‌های فریبکارانه خود در این راستا برآمد. برای این منظور با‌ آگاهی از برنامه تظاهرات روز عاشورا ـ برابر با 13 خرداد ـ که با برنامه‌ریزی و هدایت هیئت‌های مؤتلفه از مسجد ابوالفتح تهران به صورت تظاهرات سیاسی و اعتراض‌آمیز علیه هیئت حاکمه به طرف دانشگاه تهران (رفت و برگشت) انجام گرفت،‌شماری از مأموران خود را در پوشش تظاهرکننده، داخل جمعیت گسیل نمود. آنان طبق مأموریت محوله در پایان مراسم و هنگامی که بعد از قرائت قطعنامه شش ماده‌ای تظاهرات در مسجد ابوالفتح، مردم در حال خروج از مسجد بودند، ناگهان اعلام کردند که تظاهرات مجدد در بعدازظهر آن روز نیز از مبدأ همان مسجد انجام خواهد شد. این اقدام غیرمترقبه، ظن دست‌اندرکاران تظاهرات عاشورا را برانگیخت. آنان (مؤتلفه‌ایها) و جمع زیادی از افراد خبیر در عرصه سیاست از حضور در برنامه بعدازظهر خودداری ورزیدند، ولی جمعیتی چند صدنفری در مسجد حاضر شد و در همان مسیرهای تظاهرات صبح، به مقصد دانشگاه تهران راهپیمایی کردند. در پایان این مراسم، بار دیگر، متولیان تظاهرات ـ عناصر ساواکی و نفوذی ـ اعلام کردند که صبح فردا ـ 14 خرداد ـ نیز تظاهراتی مجدد از همان مبدأ یعنی مسجد ابوالفتح برگزار خواهد شد. در این تظاهرات جمعیتی بیش از یک هزار تن شرکت جستند و تظاهرات با هیجان و شدت بیشتری برگزار شد.
مأموران ساواک که هدایت این تظاهرات را به عهده داشتند، در پایان این مراسم، شرایط را برای اعلام هدف اصلی خود مساعد یافتند و در خاتمه تظاهرات مذکور اعلام کردند، تظاهرات بعدازظهر ـ 14 خرداد ـ را از مبدأ مسجد هدایت ـ که سالیان سال با نام آیت‌الله طالقانی پیوند خورده بود ـ آغاز خواهند کرد. اینجا بود که برخی افراد حاضر در دو تظاهرات قبلی به نقشه و توطئه‌ای حساب شده علیه آیت‌الله طالقانی پی بردند و از این‌رو در تجمع مسجد هدایت نیامدند. به‌طور کلی در تظاهرات مذکور، جمعیتی کمتر از یک هزار نفر حضور یافتند.
این ماجرا زمانی اهمیت می‌یابد که متوجه باشیم، آیت‌الله طالقانی بعد از قریب چهار ماه بازداشت ـ از چهارم بهمن 41 الی اوایل خرداد 42 ـ تازه آزاد شده بود، از بکارگیری ترفند فوق‌الذکر علیه آیت‌الله طالقانی و مسجد هدایت چنین می‌توان استنباط نمود که دستگاه امنیتی با آزاد کردن طالقانی ـ بدون سایر هم‌زندانیان و همراهان همیشگی وی یعنی مهندس بازرگان و دکتر سحابی ـ قصد داشت‌ با پرونده‌سازی بیشتر، زمینه را برای تشکیل دادگاه و محکومیت درازمدت وی فراهم سازد. شروع تظاهرات از مبدأ مسجد هدایت، می‌توانست یکی از اتهامات وارد، به ایشان و بهانه‌ای برای بستن آن مسجد باشد، اما آیت‌الله طالقانی که به ترفند ساواک پی برده بود نه تنها آن لحظه در مسجد حضور نیافت بلکه از تهران خارج شد.
به هر حال متولیان تظاهرات، بعد از تجمع کوتاهی در مسجد هدایت، به ‌طرف میدان توپخانه تظاهرات کردند، صدها تن از افراد ناآگاه از مسائل پشت‌پرده در این تظاهرات، ناگاه در میدان مذکور خود را در محاصره نیروهای انتظامی یافته و به بازداشتگاهها منتقل شدند. در این ماجرا ساواک موفق شد، صدها تن از افراد تند انقلابی و بعضاً فاقد بصیرت و تدبیر را با پای خود به دام بیاندازد.
پیراهن سیاهان در قیام 15 خرداد: با عنایت به ترفندهای ساواک در موارد فوق‌الذکر، نمی‌توان انتظار داشت که کارگزاران امنیتی در پی اطلاع از وقوع تظاهرات در صبح 15 خرداد، بیکار نشسته و تماشاگر صحنه باشند، چنین به نظر میرسد که آنان از همان بدو امر، جمعی از مأموران خود را لباس مشکی ـ که به‌طور معمول عزاداران ماه محرم آن را برتن می‌کنند ـ پوشانده و راهی خیابانها نمودند تا در پوشش تظاهرکنندگان قیام 15 خرداد، اموال عمومی را تخریب نموده و ماهیت قیام را خدشه‌دار سازند. آنان همچنین برخی مأموریتهای خاص داشتند، از جمله در پی همسویی شاه و هیئت حاکمه با اسرائیل و بهاییان به تحریک آنها، هجوم و تخریب اموال و مؤسسات وابسته به بهاییان در سطح شهر، وسعت بیشتری به خود گرفت. همین رویکرد در تظاهرات‌های برخی شهرهای دیگر در 15 خرداد از جمله در کاشان و شیراز نیز وجود داشت. در شیراز نه تنها مغازه‌های بهاییان، بلکه برخی دکاکین متعلق به یهودیان نیز تخریب شد.[9] ناگفته پیداست که این رفتار،‌مقتضای تظاهرات خشونت‌آمیز و به خصوص در صورت تبدیل آن به درگیری‌های خونین بود. نکته قابل تذکر، ارزیابی و سنجش میزان وابستگی آن نمادها به نظام بود. تردیدی نیست که انتظار دقت عمل و سرعت چنین ارزیابی، آن هم از سوی مردم عادی بیهوده است. از این‌رو اگر عده‌ای از تظاهرکنندگان نیز عامدانه به کیوسک‌های تلفن هجوم برده و آنها را تخریب کنند، کار غیرمترقبه‌ای صورت نگرفته است.
اما روی دوم سکه، نقش خرابکارانه پیراهن سیاهان بود. شاید این افراد را بتوان با مشخصات ذیل بازشناخت: یکی اینکه همگی آنان پیراهن مشکی برتن داشتند، دوم اینکه برخی از افراد این گروه پودر آتش‌زایی به همراه داشتند که با استفاده از آن، می‌توانستند باجه‌های تلفن و کیوسک‌ها را آتش بزنند، سوم اینکه بنا به برخی از خاطرات، این افراد، تظاهرکنندگان را برای حمله به برخی از مکان‌ها از جمله محله یهودی‌ها، مراکز فرهنگی و همچنین خروج از صحنه و پراکنده ساختن آنها تحریک و تشویق می‌کردند. قبل از بررسی عملیات خرابکارانه‌ آنها، ممکن است این سئوال مطرح شود که این گروه چگونه در میان تظاهرکنندگان نفوذ یافتند؟ به نظر می‌رسد که ماهیت پراکنده، برنامه‌ریزی نشده و عدم حضور افراد سرشناس و با تجربه در جمع گروه‌های تظاهرکننده در مناطق و خیابان‌های مختلف، زمینه نفوذ افراد مشکوک را فراهم می‌ساخت. به تعبیر دیگر، اگر در جمع گروه‌های تظاهرکننده، افراد شناخته‌شده‌ای بودند که شعارها و برنامه‌های مرتبط با تظاهرات را هدایت می‌کردند و افراد آن گروه نیز از او فرمان می‌بردند، خودبه‌خود نقش انحرافی پیراهن سیاهان خنثی می‌شد، ولی همان‌طور که بررسی مؤلفه‌های تظاهرات پانزده خرداد نشان می‌دهد آن قیام فاقد این مشخصه بود. از این‌رو ساواک از یک سو برای تضعیف روحیه و مقاومت مردم و از سوی دیگر، به منظور هدایت تظاهرات در راستای اهداف مورد نظر خود، جهت بهره‌برداری تبلیغاتی از آن، افراد نفوذی خود را وارد گروه‌های تظاهرکننده کرد.
چگونگی اجرای عملیات خرابکارانه توسط این گروه
لطف‌الله میثمی در خاطراتش، به نقل از یکی از اعضای سازمان مجاهدین نقل می‌کند که وی در روز 15 خرداد،‌ چندین‌بار مشاهده کرده است که: «اتومبیلی می‌آید، جلوی کیوسک تلفن می‌ایستد، چند نفر از آن بیرون می‌آیند و پودر، داخل کیوسک می‌ریزند و فرار می‌کنند و دقیقه‌ای بعد آتش می‌گیرد.» وی در ادامه تصریح می‌کند که پودر آتش‌زا در آن زمان در دسترس هیچ‌یک از مبارزان نبود.»[10] برخی از تظاهرکنندگان که به فراست به عملیات خرابکارانه «عناصری که لباس مشکی برتن داشتند» پی بردند، درصدد مقابله با آنها و آگاه ساختن مردم از ماهیت مشکوک این خرابکاران برآمدند. احمد احمد در خاطراتش نقل می‌کند که وقتی از تحرکات این عده برای حمله تظاهرکنندگان به محله یهودی‌ها و همچنین تحریک آنها به فرار مردم از صحنه تظاهرات مطلع شد، به تلاش‌هایی برای آگاه ساختن مردم اقدام کرد.[11] همچنین محسن رفیق‌دوست در خاطراتش متذکر می‌شود که وقتی صحنه‌هایی از به آتش کشیده شدن کیوسک‌های فلزی تلفن را مشاهده کرد، به اتفاق جوان دیگر همراهش تصمیم گرفتند که تظاهرکنندگان را از هدف اصلی قیام یعنی آزادی «مرجع تقلید»، و نه لطمه زدن به اموال عمومی آگاه کنند که چنین نیز کردند.[12] موارد فوق‌الذکر به علاوه اشارات پراکنده در خاطرات بازاریان، هرگونه شک و تردیدی را از حضور عملکرد پیراهن سیاهان رفع می‌کند.
یکی دیگر از موارد سئوال‌برانگیز، آتش زدن کتابخانه پارک شهر است. ماجرای این واقعه در خاطرات میثمی به تفصیل آمده است. وی یادآور می‌شود که چون در آن ایام می‌خواستند ساختمان آجری کتابخانه پارک شهر را تعمیر کنند، کتاب‌های آن را به یک باشگاه هم‌جوار منتقل کرده بودند. باشگاه مذکور از سال‌ها پیش به عنوان یکی از مراکز فساد معروف بود، لذا وقتی گروهی از تظاهرکنندگان در مسیر حرکت خود از خیابان حاشیه آن باشگاه عبور می‌کردند،‌ کوکتل مولوتفی داخل آن انداخته و باشگاه را به آتش کشیدند، و چون جنس مصالح ساختمان باشگاه از چوب و داخل آن هم پر از کتاب بود، آتش‌سوزی مهیبی درگرفت. از همین‌رو بهانه خوبی به دست هیئت حاکمه افتاد که تظاهرکنندگان را متهم به آتش زدن کتابخانه بکنند.[13]
سوابق باشگاه حاکی از این بود که سفارت چک‌اسلواکی مدت‌ها پیش نمایشگاهی در پارک شهر برپا کرده بود که پس از اتمام نمایشگاه، سالن ورزشی بزرگی را که برای همین منظور ساخته بود، به سازمان تربیت بدنی اهدا کرد.[14]
باشگاه مهم دیگری که در همان حوالی به آتش کشیده شد، باشگاه جعفری متعلق به شعبان جعفری، معروف به «بی‌مخ» بود. سابقه این باشگاه نیز نشان می‌دهد که زمین و بخشی از هزینه ساخت آن از سوی شاه به جعفری واگذار شده بود. این اقدام شاه به منظور قدردانی از نقش‌آفرینی نامبرده در کودتای 28 مرداد صورت گرفت. باشگاه ورزشی مذکور بعد از کودتا به عنوان یکی از مراکز توریستی، مورد بازدید علاقه‌مندان ورزش‌های باستانی از داخل و خارج قرار گرفته و بعضاً از حمایت‌های دولتی نیز بی‌بهره نبود. خود جعفری مدتی بعد به سمت ریاست ورزش‌های باستانی نایل شد.[15]
به هر حال به نظر می‌رسد از منظر تظاهرکنندگان، آن باشگاه یکی از مظاهر وابسته به نظام و عامل تحکیم و تقویت سلطنت محسوب می‌شد. در برخی از خاطرات به آتش کشیده شدن آن محل از سوی تظاهرکنندگان اشاره شده است.[16] اسناد ساواک نیز گویای نقش و دخالت محمد خدابنده‌لو[17] و علی ژاندارم[18] در این واقعه است. خود شعبان جعفری در خاطراتش نقل می‌کند که باشگاه وی توسط پودری آتش‌زا به آتش کشیده شد و ماهیت افرادی هم که پودر مذکور را پاشیدند، نشناخته و در عین حال تظاهرکنندگان لوطی‌منش جنوب تهران و به خصوص طیب را مبرّا از چنین اقداماتی دانسته و عامل غارت باشگاه را عده‌ای افراد لات و بیکار داخل پارک ذکر کرده است.[19] طیب نیز در بازجویی خود این اتهام را رد می‌کند.[20]
از این‌رو شعبان جعفری به اتفاق نوچه‌هایش در روز 21 خرداد، طی مانوری در سطح شهر، حمایت خود را از شاه اعلام کرده[21] و همچنین در خاطراتش نقل می‌کند، این عملیات به همراه گروهی با عنوان «جمعیت جوانمردان جانباز» تحت ریاست وی و به تعداد یکصدوپنجاه نفر با سی دستگاه ماشین در حد فاصل میدان شاه تا مسجد فخرالدوله انجام شد که با مخالفت فرمانداری نظامی به خاطر مقررات شرایط حکومت نظامی مواجه گردید[22] و حتی این برنامه، بنابر گزارش‌های ساواک، در نزد افکار عمومی نیز بازتاب نامطلوبی یافت.[23]
بعد از انجام عملیات مذکور، مرحله دوم برنامه دستگاه امنیتی بر تبلیغات رسانه‌ای و مطبوعاتی جهت تحریف ماهیت قیام و مخالف علم، فرهنگ و تمدن معرفی کردن تظاهرکنندگان متمرکز شد. برخی از تیترهای روزنامه‌ها که بیانگر این رویکرد بود، بدین‌قرارند: «توطئه خطرناکی به موقع کشف شد.» تیتر فرعی زیر همین جمله: «سردسته‌های خرابکاران، توقیف و به محاکم نظامی تسلیم شدند.» «در تظاهرات دیروز [15 خرداد] و امروز، عده‌ای کشته شدند و مؤسسات و مغازه‌ها و سینماها مورد هجوم و آتش‌سوزی قرار گرفت.»، «توطئه‌کنندگان تصمیم داشتند مظاهر تمدن و فرهنگ را از میان بردارند.»، «پیراهن سیاهان کیوسک‌های تلفن، بلیط‌فروشی‌ها و کابل‌های تلفن را از جا کندند و بانک‌ها را مورد حمله قرار دادند.»، «چندین اتوبوس حامل دختران دانش‌آموز مورد تهاجم واقع گردیدند.»، «مخالفان اصلاحات ارضی درنظر داشتند که رادیو، مراکز آب شهر، مراکز تلفن، مراکز برق، تلویزیون و تمام دبیرستان‌های دخترانه و کودکستان‌ها و هرچه مظاهر تمدن است را بسوزانند و منهدم سازند.»، «در حدود صد کیوسک تلفن عمومی سوخته و بیش از سه میلیون ریال خسارات وارد شده است.[24]» و...
اوج این تبلیغات در یکی از سخنرانی‌های شاه در جریان مراسم اعطای اسناد مالکیت کشاورزان در همدان در هجدهم خرداد بازتاب یافت. شاه در این سخنرانی خطاب به حاضران در مراسم گفت: «... در چهارشنبه، پانزدهم خرداد، ارتجاع سیاه چه کرد؟... باجه‌های بلیط‌فروشی اتوبوس را آتش زد، برای اینکه لابد او فکر می‌کند که در این قرن که دنیا به سمت تسخیر فضا می‌رود، ما باید سوار الاغ یا قاطر بشویم[25]...»
پرواضح است که بعد از این سخنان، بار دیگر تبلیغات دولتی،‌ اعم از تلویزیون، رادیو، روزنامه‌ها، مجلات و تمام نشریات وابسته به دولت، ماهیت قیام را خدشه‌دار کرده و آن را خلاف فرهنگ و تمدن معرفی نمودند. این تبلیغات به حدی گسترش پیدا کرد که وقتی یکی از روزنامه‌ها مقاله‌ای درخصوص نقش پیراهن سیاهان در تخریب و آتش‌سوزی‌ها چاپ کرد، مردم علی‌رغم ماه محرم، برا ی رفع اتهام از خود در انتساب پیراهن سیاهان، از پوشیدن لباس مشکی خودداری کردند.[26] این فضا نه فقط در تهران، بلکه در سراسر کشور حاکم شد، به طوری که وقتی یکی از زائران عتبات در شانزدهم محرم از مرز خسروی وارد ایران شد، متوجه شد که هیچ‌کس پیراهن مشکی به تن ندارد و خود به ناچار نیز از ترس اینکه آن اتهام را به وی وارد کنند، بلافاصله پیراهن سیاهی را که به تن داشت، تعویض کرد.[27]
اما روحانیون در مقابل این اتهامات چه عکس‌العملی نشان دادند؟ از آنجا که روحانیت انقلابی و بازاریان همراه آنان پیشگام این مبارزه بودند، برای حفظ و تبیین ماهیت نهضت، به مقابله با تبلیغات دولتی پرداختند، ولی چون در شرایط اختناق ناشی از حکومت نظامی،‌ امکان استفاده از رسانه‌های سنتی منبر و مجالس مذهبی وجود نداشت، اقدام به صدور اعلامیه‌های بی‌نام و نشان و بعضاً نشاندار نمودند. هرچند در ماه‌های بعد با فراهم آمدن شرایط ممکن، برخی از وعاظ به این قضایا در منابر خود اشاراتی کردند.
در این میان یک اعلامیه در اواخر خرداد به عنوان «شورای مرکزی روحانیت تهران» به طور مشخص برای مقابله با تبلیغات روزافزون و رسانه‌های دولتی برای خدشه‌دار کردن ماهیت قیام صادر شد. نویسندگان آن در آغاز با خطاب قرار دادن ملت، درباره هدف صدور آن نوشته‌اند:
«حقایق را به طور آشکار با شما [ملت] در میان بگذارند و در ضمن تسلیت و تشکر، از فداکاری‌های پرقیمت شما ملت مسلمان [می‌خواهد]... با این نامه پرده‌هایی را بالا زند تا مردم جهان بدانند که هیئت حاکمه فاسد ایران تا چه حد ناجوانمرد و پلید هستند.»
سپس در ادامه با تبیین رویکرد دینی و مردمی قیام می‌افزایند:
«شاه... با کمال ناجوانمردی، پول گرفتن از خارج را به مقامات روحانی تهمت می‌زند. با اینکه می‌بینند شما ملت مسلمان آن‌قدر وجه شرعی به مراجع دینی می‌رسانید که بی‌نیاز از کمک خارجی باشند... صدها هزار مردم مسلمان را متهم می‌کند که اینها بیست و پنج قران پول گرفته، همه جا به سلامتی یک مرجع دینی شعار می‌دهند... واقعاً از این دروغگویان [باید] پرسید: ملتی که در این راه دین و پیشوایی که برای او این همه فداکاری می‌شود، چه احتیاجی به کمک خارجی دارد؟ به بیگانه کسی نیازمند است که ملت از او پشتیبانی نمی‌کند.»
در این اعلامیه همچنین درباره اتهام ‌آتش زدن کتابخانه پارک شهر اضافه شده است: «کتابخانه‌ را کسی آتش می‌زند که چترباز و سرباز به دانشگاه می‌فرستد... استادان و دانشجویان را به زندان می‌فرستد.» درباره مخالفت روحانیت با آزادی زنان نیز تصریح می‌کنند: «شاه می‌گوید: روحانیت با آزادی زن مخالف است، ولی روحانیت، تازه برای آزادی مردان می‌جنگد. مگر مردها آزاد هستند؟» همچنین درباره حمله به شراب‌فروشی‌ها می‌افزایند: «شاه می‌گوید که مردم مغازه‌ها را تخریب کردند ـ اگر چند کاباره و میخانه خراب شده باشد ـ اما نمی‌گویند عمال من مدرسه فیضیه قم را خراب و دانشجویان اسلامی را زدند و کشتند.» در پایان این اعلامیه، بر ادامه پایداری و مقاومت تأکید شده است.[28]

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات