تاریخ انتشار : ۰۴ شهريور ۱۳۸۹ - ۱۰:۳۹  ، 
کد خبر : ۱۵۰۴۱۰
جستار‌هایی در حیات سیاسی شهید آیت‌الله دکتر سیدمحمدحسین بهشتی

دغدغه شهید بهشتی مقابله با منحرفان بود

حجت‌الاسلام والمسلمین علی‌اصغر باغانی ـ از جانبازان حادثه هفتم تیرماه -1360 مقدمه: آنچه در پی می‌آید شرحی است بر مبارزات فرهنگی و سیاسی شهید گرانمایه آیت الله دکتر سید محمدحسین بهشتی که توسط جانباز و بازمانده حادثه هفتم تیر حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر باغانی به نگارش در آمده است. جامعیت نکات مطروحه در این مقال، آن را در میان آثار تولید شده درباره شهید بهشتی در مکانتی ارجمند قرار می‌دهد. با سپاس از جناب باغانی که این گفتار را در اختیار «جوان» قرار دادند.

بذر انقلاب گرچه از سال‌های دور، سال‌های کشف حجاب زنان مسلمان به دست طاغوت، سال‌های جلوگیری از اقامه عزای سید مظلومان حسین(ع)، سال‌های جلوگیری از تبلیغ و تدریس حوزه‌های علمیه و روحانیت شیعه، در مردان و زنان مسلمان و غیور کشور جوانه می‌زد و رشد می‌کرد، لیکن آنان منتظر فریادگری بودند تا دل‌های آماده را تقویت کند و بر زمین تشنه روح آنان همچون باران رحمت ببارد تا سرانجام قیام روح خدا و با فریاد رسای یک مرجع تقلید بی‌بدیل تاریخ شیعه به پایان رسید.
امام(ره)‌ هنگامی که ملاحظه کرد نوکر کمر بسته استعمار برای جلوگیری از فوران آتشفشان امت و امام، انقلاب سفید و لوایح ششگانه را طراحی می‌کند و این گرگ درنده به صورت یک شبان دلسوز حرف از لغو ارباب و رعیتی و تقسیم زمین بین رعایا می‌زند، عامل استعمار و استثمار کشور در لباسی نو و قالب تازه در صدد حفظ منافع بیگانگان برآمده و چونان سال‌های سیاه گذشته تا کشور را به عنوان حیاط خلوت و تفریحگاه سران استکبار، در حصار ذلت و اسارت نگه دارد، دیگر درنگ نکر و فریاد: قل انما اعظکم بواحده ان تقوموالله مثنی و فرادی. (سوره سباء آیه 34) سر داد و فرمود برای خدا به پا خیزید.
قم یکپارچه قیام کرد و همه مراجع تقلید در برابر فریبکاری عامل بیگانگان شاه و دار و دسته‌اش به روشنگری و صدور بیانیه و اعلامیه پرداختند و شاه را از پیاده کردن نقشه و دسیسه جدید امریکا برحذر داشتند. در ششم بهمن ماه سال 41 شاه متوسل به رفراندوم و آرای عمومی شد، امام(ره)‌ شرکت در رفراندم را حرام شرعی اعلام کرد. شاه آن روز رسماً وارد قم شد، امام (ره)‌ استقبال از شاه را ممنوع اعلام کرد و مردم در خانه‌ها نشستند. این حرکت بر عامل بیگانگان خیلی سخت و تلخ گذشت و لذا در قم به همه علما و مراجع و متدینین اهانت کرد و گفت: «ارتجاع سیاه، زخم خورده و در حال پیچ و تاب است».
به‌رغم مقابله سنگین و خونین رژیم شاه با انقلاب و امت و امام (ره)‌ و کشتار وحشیانه و بی‌رحمانه مردم در سه ماهه اول سال 42، انقلاب متوقف نشد و علمای بلاد اسلامی از قم، خراسان، اصفهان و همدان و سراسر ایران برای نجات جان امام(ره) به تهران آمدند و در نهایت در باغی در شهر ری و آستانه مقدسه حضرت عبدالعظیم گرد هم جمع شدند و به رایزنی پرداختند. مرحوم آیت‌الله حاج‌آقا روح‌الله کمالوند از سوی علما به دربار در رفت و آمد بود و بالنهایه پس از تقریباً ده ماه موجب آزادی و بازگشت امام (ره)‌ به قم فراهم شد.
سیل جمعیت از سرتاسر کشور برای دیدار امام (ره)‌ راهی قم شد و تا اوائل سال 43، خانه امام (ره)‌ در یخچال قاضی و محل رفت و آمد روحانیون، رجال سیاسی و اقشار مختلف مردم کشور بود. رژیم سفاک هم بعضی از رجال دربار را گسیل داشت که با امام (ره)‌ و مراجع صحبت کند تا شاید دست از انقلاب بردارند. امام (ره)‌ حاضر به پذیرش نماینده دربار در خفا نشد و فرمود در جمع مردم و در نشست عمومی مانعی ندارد. نگارنده در اتاقی که امام (ره)‌ جلوی در باز و رو به حیاط نشسته بودند، حاضر بودم و مردم هم متراکم نشسته بودند، حیاط هم پر از جمعیت بود. نماینده دربار آمد و امام(ره)‌ او را پذیرفتند. او روبه‌روی امام (ره)‌ نشست و شاید سه ربع ساعت با امام (ره)‌ صحبت کرد. امام (ره)‌ به او فرمود: «این مردمی را که فریاد زده‌اند خمینی و بازداشت و زندانی کرده‌اید، آزاد کنید.»
امریکا پس از استقبال گسترده همه اقشار از فرامین امام (ره)‌، برای دستگاه و نیروهای نظامی خود در ایران احساس خطر کرد و دستور احیاء کاپیتولاسیون یعنی مصونیت قضایی مستشاران و نظامیان امریکایی در ایران را به دستگاه صادر کرد و رژیم هم در آبان ماه 1343 شمسی این لایحه را در مجلس شورا به تصویب رساند. در این برهه بود که امام (ره)‌ فریاد برآورد و علما و مراجع سیاسی و رجل کشور را به مقابله با این قانون ننگین فراخواند. بعد از سخنرانی تند و فریادگونه امام (ره)‌ در مسجد اعظم، انقلاب در قم تداوم یافت و رژیم تصمیم قطعی به تبعید امام (ره)‌ در کشور گرفت تا شاید انقلاب را در آغاز حرکت و در نیمه راه متوقف کند، فلذا در شب 13 آبان ماه 1343، امام (ره)‌ را در خانه‌شان در قم دستگیر کرد و مستقیماً به فرودگاه مهرآباد و به اسلامبول ترکیه و سپس به شهر ازمیر برد.
بعد از وفات مرجع بزرگ شیعه مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی که در اوایل سال 1341 اتفاق افتاد تا تبعید رهبر بزرگ انقلاب امام خمینی به ترکیه در 13 آبانماه 1343، جریانات انحرافی هیچ‌گونه عکس‌العملی نسبت به حوادث از خودشان ندادند، زیرا آنان در بیرون راندن دین و ارزش‌ها از متن جامعه به حاشیه با رژیم همفکر بودند. حکومت استعمارگر انگلستان از اوائل قرن چهاردهم شمسی که رضاخان میرپنج، سر سلسله منحوس پهلوی را در این کشور به سلطنت و حکومت رسانید، درصدد براندازی دین و نفوذش در این کشور بود، یعنی همان کاری که در ترکیه عثمانی انجام داد و آتاتورک را برای محو دین و ارزش‌های اسلامی مسلط کرد. رضاخان تا آنجا که برایش مقدور بود و توانست، در انجام ماموریت خود کوتاهی نکرد، حجاب را از سر زنان مسلمان ایران برداشت، عزاداری‌های سید مظلومان حسین(ع) را تعطیل کرد، مدارس علمیه را بست، عمامه از سر روحانیون و اهل علم برگرفت، لباس روحانیون را از تن آنان درآورد، موقوفات را فروخت و از بین برد و مراکز فحشا و فساد را ایجاد کرد.
در اثر جنگ جهانی دوم و پیروزی متفقین بر آلمان به سردمداری امریکای جهانخوار، رضاخان را از ایران بردند و پسرش محمدرضا را به جای وی نشاندند تا راه او را در قالبی جدید و شکلی مدرن ادامه دهد. استکبار بر اثر بیداری مردم در سایه یک رهبر دینی شجاع و آگاه، برای حکومت دست ‌نشانده خود احساس خطر کرد و نیروهای مخالف دین و اسلام را در شکل و شمایلی جدید و در قالب ایسم‌ها و گروه‌های از پیش ساخته به مصاف انقلاب گسیل داد تا مانع از استقرار حکومت دینی و ارزش‌های اسلامی شود، فلذا می‌بینیم پس از پیروزی انقلاب، ملی مذهبی‌ها که سال‌ها مخالف حذف سلطنت از نظام حکومتی ایران بودند، به صحنه آمدند و طرفداران لیبرال دموکراسی که خواهان نظام و جامعه بدون دین و خدا بودند، آفتابی شدند. منافقان که تحت عنوان مجاهدان خلق، در آستانه پیروزی انقلاب تغییر دین و مرام داده بودند، آماده مبارزه با حکومت دینی شدند. مارکسیست‌های طرفدار شوروی تحت عنوان گروه‌های اقلیت و اکثریت به امید روی کار آمدن حکومت وابسته به شرق و شوروی، تحت عنوان فدائیان خلق به میدان آمدند و در کنار همه این گروه‌های منحرف متحد و معاند، متحجران دینی مثل گروه فرقان که با آدمکشی و ترور شخصیت‌های برجسته دینی مثل شهید مطهری و مفتح، در صدد باز کردن راه برای استکبار بودند، گروه‌های وابسته به انجمن حجتیه که خواهان هیچ تغییری در نظام و سیستم حکومتی نبودند و معتقد بودند باید صبر کرد تا امام زمان اروحنا فداه بیایند و جهان را اصلاح کنند، همه به‌نوعی در انقلاب و تلاش‌های انقلابی کارشکنی می‌کردند و مخالف نظام اسلامی بر محوریت ولایت فقیه بودند.
در سال‌های دوری رهبری انقلاب از کشور، نظام طاغوت به قلع و قمع نیروهای انقلابی و طرفدار رهبر انقلاب کمر بست. در این سال‌هاست که فدائیان اسلام و رهبر مظلوم و شجاعشان سید مجتبی صفوی و نیز شهید سعیدی و شهید غفاری در زندان به شهادت رسیدند. شهید آیت‌‌الله بهشتی از قم، مرکز قیام، تبعید و دور شد و در تهران از فعالیت او جلوگیری به عمل آمد تا بالاخره با همت آیت‌الله میلانی و خوانساری جهت اداره مسجد ایرانیان که به امر و همت آیت‌الله العظمی بروجردی تأسیس و ساخته شده بود، به‌هامبورگ اعزام شد. فشار و سرکوب طلاب جوان که به هر مناسبتی به نام امام (ره)‌ شعار می‌دادند،‌ جلوگیری از چاپ رساله و اعلامیه‌های امام (ره)‌ و نیز پخش آن با شدت تمام از سوی ساواک ادامه داشت.
سرانجام در برابر همه این فشارها، اراده پولادین امام (ره)‌ و یاران و همراهان ایشان و مردم مومن و انقلابی با کمک و یاری خداوند پیروزی را محقق ساخت و سرانجام امام (ره)‌ پس از 14 سال دوری از وطن، در 12 بهمن ماه 57 پیروزمندانه به وطن بازگشت و ظرف ده روز اساس تخت و تاج طاغوت را از بنیان کند و به زباله‌دان تاریخ افکند، حکومت اسلامی با رای قاطع مردم در 12 فروردین 1358 شمسی استقرار پیدا کرد و امام (ره)‌ بلافاصله دستور تدوین قانون اساسی را صادر فرمودند. مقارن با پیروزی انقلاب اسلامی، حزب جمهوری اسلامی برای ساماندهی نیروهای انقلابی و تربیت مدیران کارآمد به دبیر کلی شهید مظلوم بهشتی در 29 بهمن ماه سال 57 اعلام موجودیت کرد. جریان‌های انحرافی اعم از ملی مذهبی‌ها، لیبرال‌ها و منافقان، فدائیان خلق اقلیت و اکثریت و التقاطی‌ها در برابر نیروهای اصیل انقلاب، به ویژه شهید بهشتی صف‌آرایی کردند. امام خمینی(ره) در این برهه فرمودند: «گروه‌هایی هستند که برای اینکه با این کشور مخالفند، با استقلال این کشور مخالفند، با آزادی این کشور مخالفند و بالاخره با اسلام که این آزادی و این استقلال را برای شما آورده است، دست از شیطنت برنمی‌دارند».(صحیفه نور- جلد 17- ص 444)
شهید مظلوم آیت‌الله دکتر بهشتی به خاطر خصوصیات و برجستگی‌های فردی و موقعیت ممتاز اجتماعی، در نوک پیکان جریانات منحرف و مخالف نظام قرار داشت. او فقیه و مجتهدی آگاه به زمان و سیاست‌های جاری جهان و مسلط به زبان‌های انگلیسی و آلمانی و دارای تحصیلات عالیه دانشگاهی، عضو شورای انقلاب، دبیر کل حزب جمهوری اسلامی و رئیس دیوان عالی کشور بود و اداره مجلس خبرگان قانون اساسی را به عهده داشت، لذا از همان آغاز پیروزی انقلاب مخالفت‌های گروه‌ها و جریانات انحرافی با او شدید و سخت بود.
پس از تصویب لایحه قصاص در شورای انقلاب که مطابق شریعت اسلام و نص صریح قرآن کریم است، گروه‌های ملی مذهبی به‌شدت با این لایحه مخالفت کردند و گفتند اجرای حکم قصاص نه ممکن است نه مقدور و نه مفید که موجب عکس‌العمل بسیار سخت و صریح امام راحل شد. ملی مذهبی‌ها در صدد تظاهرات و راه‌اندازی راهپیمایی علیه این حکم اسلام بودند که امام (ره)‌ هشدار دادند کاری نکنید که من مجبور شوم به وظیفه‌ام عمل نمایم، یعنی حکم ارتداد مخالفین این حکم الهی را اعلام نمایم. آنها برای خوش‌خدمتی به امریکا و جهان آلوده غرب که در بسیاری از قوانین جزایی آنها حکم قصاص و اعدام ملغی و مردود اعلام شده است و موافق نشان دادن حکومت تازه تأسیس اسلامی و انقلابی با دنیا و اینکه آنان آلترناتیو و جایگزین خوبی برای حکومت منسوخ و ملغی شده شاهنشاهی هستند، بنای مخالفت علنی با این لایحه را گذاشتند و مقدمات برخورد و مخالفت را فراهم کردند که با خشم الهی و انقلابی امام (ره)‌ و مردم روبه‌رو شدند و به‌ناچار سکوت کردند.
پیش از این نیز به هنگام رفراندوم به نظام، گروه‌های منحرف تلاش می‌کردند پسوند اسلام را حذف نمایند و پیشنهاد جمهوری، جمهوری دموکراتیک، جمهوری خلق و یا جمهوری دموکراتیک خلق را می‌دادند و در روزنامه‌هایشان می‌نوشتند و پخش می‌کردند که امام (ره)‌ فرمود نظر من جمهوری اسلامی است نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، و مردم در روز رفراندوم 11 و 12 فروردین 1358 تا رای 98 و 9/10 درصد به جمهوری اسلامی رای دادند، گروه‌های منحرف در هنگام تدوین قانون اساسی با اصل چهارم، به اصل اسلامی بودن نظام و اصل پنجم اصل ولایت فقیه مخالف بودند و مقدم مراغه‌ای و همفکران او مخالف‌خوانی می‌کردند. حسن نزیه از همفکران او بود که با لایحه قصاص مخالفت صریح نمود و با واکنش شدید امام (ره) مواجه شد.
انتصاب شهید بهشتی به ریاست دیوان عالی کشور از سوی امام (ره)‌ با مخالفت شدید منافقان خلق، لیبرال‌ها، بنی‌صدر و همه کسانی‌که طرفدار غرب بودند، رو به رو شد. طبق اصل چهارم قانون اساسی، کلیه قوانین و مقررات مدنی، جزائی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و غیر اینها باید بر اساس موازین اسلامی باشد و این اصل بر تمام اصول قانون اساسی و قوانین و مقررات دیگر حاکم است. تشخیص این امر بر عهده فقها و شورای نگهبان است.
ابوالحسن بنی‌صدر گرچه در یک خانواده روحانی متولد شده بود، اما تفکر او در فرانسه و غرب شکل گرفته بود و با ارزش‌های اسلامی و انقلابی خیلی فاصله داشت. هنگامی که امام (ره)‌ از پاریس به ایران بازگشتند،‌ او عمیقاً با تفکر امام (ره)‌ همراه نشد. با عنایت بر اینکه امام راحل در سال‌های اول انقلاب و در اولین دوره ریاست جمهوری، از اینکه یک روحانی در پست ریاست جمهوری قرار بگیرد، کراهت داشتند، بنی‌صدر با فرصت طلبی و با ترفند توانست در بهمن ماه سال 58 به این پست مهم اجرایی کشور دست پیدا بکند و با افکار غرب‌زده و آلوده به لیبرال دمکراسی خود به قطب مخالف نظام پویای اسلامی تبدیل گردد و قهراً در برابر شهید مظلوم بهشتی قرار گیرد که بحق پس از امام(ره)‌، از نظر سیاسی‌ـ اجتماعی و مدیریت، مغز متفکر نظام اسلامی بود.
ایشان همزمان با دبیر کلی حزب جمهوری اسلامی، به امر امام (ره)‌ در راس قوه قضائیه قرار گرفته بود و بنی صدر آشکارا با وی به دشمنی و مقابله پرداخت، در روزنامه انقلاب اسلامی که صاحب امتیاز آن بنی صدر بود، غالبا علیه شهید مظلوم بهشتی و حزب جمهوری اسلامی قلم‌فرسایی و انبوهی از افترائات و شبهات علیه معظم له نشر و پخش می‌شد. روزنامه میزان وابسته به ملی مذهبی‌ها، روزنامه‌ها و شب‌نامه‌ها وابسته به منافقان، فدائیان خلق و خلق مسلمان به تخریب و ترور شخصیت‌های نظام و مدافعان انقلاب و امام (ره)‌به ویژه شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی اشتغال داشتند. امام قدس سره در تاریخ 26/2/58 در تشرف کارکنان روزنامه کیهان در بخشی از بیاناتشان فرمودند: باید مطبوعات در خدمت کشور باشند، نه بر ضد انقلاب کشور، مطبوعاتی که بر ضد انقلاب کشور هستند اینها خائن هستند، مطبوعات باید منعکس‌کننده آمال و آرزوی ملت باشند، مسائلی که ملت می‌خواهد، آنها را منعکس نمایند. ( صحیفه نور جلد ششم ص 192)
شهید بهشتی باید در صد جبهه با منحرفان مقابله می‌کرد، در مجلس خبرگان تدوین‌کننده قانون اساسی به هنگام تدوین اصل چهارم و اصل پنجم اصل ولایت فقیه، چون فی‌الحقیقه او مجلس را اداره می‌کرد، باید از اصل مترقی ولایت فقیه دفاع می‌کرد، ملی مذهبی‌ها، روشنفکران غرب زده که تعدادی از آنها در مجلس بودند، تلاش می‌کردند این اصل به تصویب نرسد. چون شهید در قوه قضائیه و در راس دیوان عالی کشور قرار داشت باید با اسلحه به دست‌های گروه‌های مسلح اعم از فرقان و مجاهدان خلق که در اردیبهشت ماه سال 58 شهید بزرگوار آیت‌الله مطهری و در 27 آذرماه همان سال شهید دکتر مفتح را در جلوی دانشکده الهیات دانشگاه تهران به شهادت رساندند،مقابله می‌کرد،‌باید با قلم به دستان مزدور که علیه اسلام و انقلاب قلم‌فرسایی می‌کردند، با گروه‌های مارکسیست فدائیان خلق که به توطئه و فریب دادن جوانان در دانشگاه‌ها مشغول بودند، مقابله می‌کرد، فلذا به امر امام (ره)‌مامور شد که در تلویزیون با آنان به مناظره و مباحثه بپردازد، با بنی صدر که به خاطر دستیابی به منصب ریاست جمهوری اسلامی ایران همه گروه‌های معارض یا نظام دور او جمع شده بودند و به تخریب شخصیت‌های مدافع نظام اشتغال داشتند، مقابله می‌کرد.مع‌الاسف شدیدترین و طولانی‌ترین درگیری‌ها این مورد اخیر بود که بالاخره منتهی به شهادت آن بزرگوار شد. بنی صدر خائن و گروه‌های معارض همراه او نه تنها در برابر قوه قضائیه که شهید بهشتی در راس عالی‌ترین مرجع قضائی آن، یعنی دیوان عالی کشور قرار داشت، بلکه به صف‌آرایی و تضعیف و تخریب نظام می‌پرداختند و در برابر قوه مقننه یعنی مجلس شورای اسلامی هم که اکثریت قاطع نمایندگان آن اصولگرا و عضو حزب جمهوری اسلامی بودند و در راس آن آیت‌الله‌هاشمی رفسنجانی عضو شورای مرکزی حزب و همکار صمیمی شهید مظلوم بهشتی بود، قرار گرفتند. او همواره 11 میلیون رایی که در انتخابات ریاست جمهوری کسب کرده بود، به رخ مجلس شورای اسلامی و شهید بهشتی و قوه قضائیه می‌کشید. به جای اینکه قوای سه‌گانه نظام و اعضا و افراد آن دست به دست همدیگر بدهند و با گروه‌های معارض نظام، مقابله و معارضه، آنها را یا متنبه و اصلاح کنند و به راه بیاورند و یا از صحنه خارج‌سازند، با رسیدن بنی صدر به قدرت اجرایی کشور و جمع شدن معارضان نظام در اطراف و زیر چتر حمایت او، شروع به مقابله با نظام و شخصیت‌‌هایی کردند که بازوان امام (ره)‌ بودند و در راس آنها شهید مظلوم بهشتی قرار داشت.
اوج این مقابله، غائله و درگیری 14 اسفند 59 در دانشگاه تهران بود که در این حادثه تعداد زیادی از جوانان مؤمن انقلابی طرفدار حزب جمهوری اسلامی مجروح و مصدوم شدند، این درحالی بود که جنگ نابرابر تحمیلی که از 31 شهریور 59 همان سال شروع شده بود، با شدت جریان داشت و کیلومترها از خاک کشور در مرز جنوب به اشغال دشمن در‌آمده بود. امام راحل برای جلوگیری از گسترش تعارض، یک هیأت سه نفره داوری را تعیین فرمودند تا با طرفین در اطراف قضیه صحبت کنند و برای مصلحت نظام و کشور هم که شده نزاع و درگیری را تعطیل و همه هم و غمشان را مصروف جبهه و تقویت آن بنمایند، ولی بنی‌صدر در جلسات داوری حاضر نمی‌شد و اعتنا نمی‌کرد. نویسنده مقاله که در مجلس اول شورای اسلامی، نماینده سبزوار و از نزدیک شاهد و ناظر ماجرا بود می‌دید که بنی‌صدر به مصوبات و شروط هیأت داوری مطلقاً عمل نمی‌کرد و بی‌اعتنا به مسئله جنگ و رهنمودهای امام (ره)‌، به توطئه و تخریب خود ادامه می‌داد.
شهید مظلوم در آذرماه سال 59 در نماز جمعه تهران پیش از خطبه‌ها سخنرانی کرد. پس از سخنرانی نگارنده خدمتشان پیشنهاد کردم برای رفع انبوه شبهات، تهمت‌ها و افترائات پراکنده شده به وسیله گروه‌ها و مخالفین علیه حزب جمهوری اسلامی، لازم به نظر می‌رسد دبیر کل حزب به مراکز استان‌ها مسافرت کند و شبهات را پاسخگو باشد تا ذهن آشفته مردم روشن گردد. فرمودند: پیشنهاد درست و خوبی است، اما کو فرصت و وقت؟ ایشان در مقابل درخواست دوستان که لااقل به افترائات و تهمت‌های بنی‌صدر پاسخ بدهید، می‌فرمود: «امام فرموده سکوت سکوت و من تابع ولی فقیه هستم و سکوت می‌کنم.» و حقاً سکوت کرد. در اواخر دی ماه‌، 1359 شهید بهشتی برای سرکشی از حزب جمهوری اسلامی مشهد مقدس که مسئولیت اداره آن را شهید جوانمرد حجت‌الاسلام آقای‌هاشمی‌نژاد به عهده داشت و نیز برای ایراد یک سخنرانی در آن شهر به مشهد مسافرت کرد و قرار بود به نیشابور و سبزوار هم سری بزند. در سالن سخنرانی مشهد علیه وی شعار دادند و جلسه را متشنج کردند. پس از آن برای ایراد سخنرانی در مسجد جامع نیشابور وارد محل شد و در بین سخنرانی جمعیتی علیه وی شعار دادند و سخنرانی را به هم ریختند، سپس راهی سبزوار و با استقبال کم‌نظیر در این شهر روبه‌رو شد.
پس از آنکه نماز مغرب و عشا به امامت معظم‌له برگزار شد، در صحن مسجد جامع سبزوار در حالی که آقای دکتر غفوری فرد، استاندار خراسان هم حضور داشت، به سخنرانی پرداخت که با آرامش کامل و علاقه و اشتیاق زیاد مردم مواجه شد. در خلال همان سخنرانی فریاد مرگ بر امریکای مردم بلند شد. ایشان از بالای منبر و پس از شعار مردم فریاد زد: «آقای ریگان! این صدای مردم ایران است، بشنو!» که باز هم صدای مرگ بر امریکای مردم در فضا طنین‌انداز شد. فردای آن شب عازم تربت‌حیدریه شد و نگارنده در خدمتش بودم. در نزدیکی شهر‌، مرحوم آیت‌الله امامی، نماینده شهرستان در مجلس شورای اسلامی با جمعیتی چشمگیر به استقبال آمدند و قرار شد دسته‌جمعی، پیاده به مسجد جامع محل سخنرانی برویم. در این هنگام با جمعیتی در حدود300 نفر مواجه شدیم که از شهر به طرف ما می‌آمدند و شعار می‌دادند. بدواً خیال می‌کردیم به استقبال آمده‌اند، ولی نزدیک که شدند، با مشت‌های گره کرده شعار می‌دادند: بهشتی! بهشتی! طالقانی را تو کشتی. آنها بدون درگیری از ما گذشتند و رفتند. آن شهید والامقام پس از ورود به مسجد جامع بالای منبر قرار گرفت، ولی در طول سخنرانی هیچ نامی از مخالفین و رئیس آنها نبرد. پس از سخنرانی و خداحافظی مستقیم به فرودگاه مشهد مراجعه کرد و به تهران بازگشت. این وضع زندگی اجتماعی مظلومانه و پر ماجرا و حادثه وی در ماه‌های آخر عمر مبارکش بود. گرچه او موفق شد با کمک مجلس شورای اسلامی که اکثریت قاطع آنان عضو حزب جمهوری اسلامی و روحانی بودند و نگارنده هم یکی از آن جمع بود، آن غده چرکین سرطانی یعنی بنی‌صدر خائن را از پیکر مقدس و منسجم نظام نوپای اسلامی جراحی و جدا کند و به زباله‌دان تاریخ بیندازد، ولیکن گروه مسلح و محارب مجاهدین به اصطلاح خلق، با کمک عوامل نفوذی و از خدا و خلق بریده، توطئه انفجار مقر حزب و انتقام از شهید مظلوم بهشتی را سامان‌‌دهی و اجرا کردند. شهید در غروب شب انفجار، نماز مغرب و عشا را در صحن حزب که آن را معبد می‌نامید به جماعت خواند و پس از سجده‌ای خاضعانه و عارفانه راهی سالن اجتماعات حزب، یعنی قتلگاه خویش شد. شهید بزرگوار در سالن در ردیف اول نشست. دستور کار جلسه مهار تورم بود که از جلسه قبل مطرح بود، وزیر بازرگانی پشت تریبون رفت که راه‌های مهار تورم را ترسیم و تبیین نماید و‌ اندکی هم بحث کرد، ولیکن یک کسی پیشنهاد کرد با توجه به در پیش بودن انتخابات ریاست جمهوری، مهار تورم تغییر و بحث ریاست جمهوری مطرح شود. نگارنده واقعاً به یاد ندارد که این پیشنهاد را چه کسی مطرح کرد. شهید بزرگوار فرمود برای تغییر دستور کار باید رای‌گیری انجام بشود که با توجه به احساس ضرورت این بحث، همه بالاتفاق با تغییر بحث موافقت کردند و وزیر بازرگانی از پشت تریبون پایین آمد و نشست.
باز کس دیگری پیشنهاد کرد که لازم است آغاز کننده بحث خود آقای بهشتی باشد. ایشان با وقار و متانت از جا بلند شد و پشت تریبون قرار گرفت و پس از ذکر مقدمه کوتاهی فرمود: «برادران! پست ریاست جمهوری واقعاً مهم است و شخص رئیس جمهور پس از مقام رهبری مقام اول اجرایی کشور است. دقت نمایید که دوباره یک فرد در آب و نمک خیسانده مثل بنی‌صدر قرار نگیرد.» که ناگهان صدای مهیب انفجار بلند شد و شعله زرد و سوزان آتش فضا را پر کرد. نگارنده که در جلسه حاضر بودم، دیدم که نور زردی جلوی چشمم را گرفت و دیگر چیزی ندیدم. همه جا تاریک بود و من به رو به کف سالن افتاده بودم. تا لحظاتی نمی‌دانستم چه شده، لیکن پس از چند دقیقه صدای یا الله یا امام زمان عزیزانی که به سوی خداوند در پرواز بودند را شنیدم. این ناله‌های کوتاه، ظرف مدت کوتاهی خاموش و قطع شدند. نگارنده متوجه شدم چه حادثه‌ای اتفاق افتاده و شهادتین را بر زبان جاری کردم و آماده رفتن بودم، ولیکن زنده و تنها ماندم.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات