خداوند متعال با آن رحمت، لطف و کرم بیکران خود، این عالم را آفریده و به مخلوقات نیز نعمتهای فراوانی عطا فرموده است، اما در این میان، بلاهایی مانند سیل و زلزله پیش میآید که در آنها انسانهای بیگناهی از بین میروند و به سختیهایی مبتلا میشوند؛ این بلاها چگونه با آن رحمت، مهربانی و با حکمت و به بیان دیگر با عدل خداوند سازگار است؟ و سوال دیگر اینکه: خدای متعال انبیا را برای هدایت مردم مبعوث فرمود که مردم به برکت ارشادات انبیا، راه صحیح را پیدا کنند، رفتار انسانی معقولی داشته باشند، جامعه سالمی را بسازند و در رفاه و خوشی سعادت زندگی کنند، انبیا هم با تمام توانشان در این راه کوشش کردند، ولی چرا همه انبیا با مشکلات فراوانی مواجه میشدند و در بسیاری از موارد نیز مورد اهانت، ضرب و شتم، زندان و حتی کشته شدن قرار میگرفتند. و قتلهُمُ الانبیا بغیر حق1. چرا خداوند انبیا را برای هدایت، بر مردم مسلط نکرد تا شکنجه و آزادی نبینند و چرا مردم با همه انبیا مخالفت کردند؟ چرا خداوند اجازه میدهد به اوصیا و اولیای خدا توهین شود. حتی حضرت سیدالشهدا علیه السلام به مصیبتهایی گرفتار شدند که نمونهاش را در تاریخ بشریت نمیتوان پیدا کرد. این سؤالها را باید با حل یک مسئله اعتقادی پاسخ گفت، مسئلهای که قرآن بر آن خیلی تکیه کرده و آن را به صورتهای مختلف بیان فرموده است، و آن مسئله امتحان، آزمایش، فتنه و ابتلا است.
آزمایش الهی چیست؟
آن چه ما در فارسی به نام «آزمایش» مینامیم قرآن در مورد آن به چند واژه اشاره کرده است که «ابتدا»، «بلا»، «فتنه» و «تمحیص» از جمله آنهاست، یکی از آیاتی که در مورد آزمایش با تعبیر «فتنه» وارد شده، این است که: «أحسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون» 2، آیا مردم چنین پنداشتهاند، همین که بگویند ما ایمان آوردیم، رها میشوند و مورد فتنه و آزمایش قرار نمیگیرند، این سؤال را استفهام انکاری میگویند؛ یعنی از نحوه سوال پیداست که جوابش منفی است. در آیات دیگری نیز میفرماید: «انما اموالکم و أولادکم فتنه و آن الله عنده أجر عظیم»3، اموال و فرزندان شما، فتنه هستند؛ یعنی وسیله آزمایشاند و هم چنین میفرماید: «ونبلوکم بالشر و الخیر فتنه»، ما شما را با خوشیها و ناخوشیها میآزماییم. محققین اهل لغت نیز اصل «فتننه» را به معنای داغ کردن و در نهایت به هر نوع زحمت دادن و گرفتار کردن دانستهاند. به هر حال لازمه آزمایش، گرفتار شدن و درگیر شدن با کارهای سخت و دشوار است، تا آن جا که قرآن در آیاتی هدف از آفرینش را آزمایش و امتحان معرفی کرده است: ألذی خلق الموت و احیاه لیبلوکم أیکم احسن عملا4، خدا مرگ و زندگی را برای اینکه شما را بیازماید آفرید، تا مشخص شود کدام نیکوکارترید، و در سوره کهف نیز: أنا جعلنا ما علی الارض زینه لها لنبلوهم ایهم احسن عملا5؛ یعنی آنچه در روی زمین هست، از جاذبههایی که وجود دارد و زینتهایی که خدا روی زمین قرار داده، برای این است که مردم را به آنها بیازماید.
مفهوم آزمایش در قرآن به صورتهای مختلف ذکر شده و از سنتهای مؤکد، عام و استثناناپذیر خداوند است. در این جا باید یادآور شد که آزمایشهای خداوند خیلی پیچیدهتر از آزمایشهای ما انسانهاست، آزمایشهای انسانی در یک مورد خاص و برای یک هدف مشخص صورت میگیرد، ولی آزمایشهای الهی چندین هدف را دنبال میکند. گاهی دو گروه را به وسیله یکدیگر آزمایش میکند و گاهی چندین نفر را به وسیله یکدیگر آزمایش میکند: «لیبلوا بعضکم ببعض» 6.
آزمون برای چه؟
با نگاهی به مسئله آزمایش، ابهامی که در ابتدا ظاهر میشود این است که، کسی آزمایش میکند که نسبت به چیزی جاهل باشد. ولی خدا برای چه آزماش میکند، مگر خدا جاهل است؟ قرآن در این باره میفرماید: «و لقد فتنا الذین من قبلهم فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین»7، البته خدا میداند از میان کسانی که ادعای ایمان دارند چه کسی راست و چه کسی دروغ گفتند. این که خداوند انسان را آزمایش میکند برای این نیست که مجهولی برایش کشف شود، بلکه هدف خداوند از این که افراد را در معرض آزمایش قرار میدهد این است که آن چه در باطن هر فرد موجود است، آشکار شود؛ زیرا خداوند این عالم را برای این آفریده است تا هر کسی هر استعدادی و نیتی که دارد، روزی آشکار شود و آن را ابراز کند. استعدادش شکوفا شود و در راهی که میخواهد، پیشرفت کند و اگر کسی قصد دارد عقب گرد کند، وسایل آن نیز فراهم شود. این فضای آزمایش الهی است. از این رو منظور از این که خدا آزمایش میکند یعنی شرایطی را فراهم میکند که نیتها، استعدادها و قابلیتهای انسان بروز و ظهور پیدا کند.
در بین همه مخلوقات، انسان کاملترین موجودی است که بیشترین استعدادها را برای تغییر و تحول در جهت رسیدن به سعادت یا شقاوت دارد. از آن جا که در بینش اسلامی اساس ارزش ارتباط با خداست، هر کس ارتباطش با خدا بیشتر باشد، سعادتمندتر خواهد بود. در مقابل نیز، اساس همه بدبختیها کفر است. اما یا همه کسانی که میگویند ما ایمان داریم راست میگویند؟ ایمان این است که انسان از عمق دل باور داشته باشد که پیغمبر، پیغمبر خداست؛ یعنی هر چه از طرف خدا آورده است، درست است. در مورد امامان معصوم علیهم السلام نیز همین گونه است، آیا همین که میگوییم من اهل بیت علیهم السلام را دوست دارم کار تمام میشود؟
باید شرایطی فراهم شود که درستی ادعاها روشن شود. آیات اول سوره عنکبوت راجع به همین موضوع است: «أحسب الناس ان یترکوا أن یقولوا آمنا و هم لایقتنون»8 یکی از اساسیترین مفاهمی در بینش الهی این است که انسان به عنوان یک موجود مختار، امتحان شود و برای او دائما شرایطی فراهم شود تا ادعاهای وی آزموده شود. اگر کسی مدعی است عدالت را دوست دارد، زمانی که میتواند ظلم کند، باید بر خویشتن مسلط باشد و علایق را بر حقایق مقدم ندارد.
گاهی هم آزمایشها جنبه عمومی دارد و در جایی حادثهای اتفاق میافتد که عدهای با آن آزموده میشوند، گاهی نیز حادثهای اتفاق میافتد و امتی یک جا آزمایش میشوند. در این موارد انسان باید بیشتر مراقب باشد؛ چرا که وقتی کار دستهجمعی شد، انسان تحت تاثیر جمع قرار میگیرد، مانند ماجرای حکومت پس از رحلت پیامبر (ص).
زمانی که پیغمبر از دنیا رفت، مسلمانها که گروهی از آنها جهادگر بودند، انفاق کننده بودند، پولهایی برای اسلام خرج کرده بودند، جنگها رفته بودند، بسیاری از آنها معلول جنگی و جانباز بودند؛ همان روز وفات پیغمبر گفتند: باید برای پیغمبر جانشین تعیین کنیم. مگر هفتاد روز قبل، پیامبر صلی الله و علیه و آله جانشین خود را تعیین نکردند؟ این مسایلی است که در تاریخ معاصر نیز اتفاق افتاده است. ما وقتی مسأله امتحان را درست بررسی کنیم، میتوانیم از نتایج آن برای زندگی خود بهرهمند شویم. آن گاه مراقب خواهیم بود از فریبی که دیگران خوردند، عبرت بگیریم و عهدشکنیهایی که دیگران کردند کمتر انجام دهیم. اما اگر متوجه نباشیم که پیشینیان چه کردند و کارشان به کجا انجامید و بگوییم ان شاءالله همه درست گفتند، ما هم جزو کسانی خواهیم بود که به جهنم میرویم.
میدانی برای درجهبندی ایمان
حقیقت امتحان الهی، فراهم کردن زمینهای مناسب برای رشد استعدادها و به ظهور و بروز رساندن مکنونات و منویات قلبی است که در کنه قلب انسان وجود دارد و همیشه آشکار نیست و حتی گاهی خود انسان نیز از آن غافل است. کسانی که ادعای ایمان دارند، باید در عمل صدق ادعای خود را اثبات کنند، و به همین دلیل باید مورد آزمایش قرار گیرند تا مشخص شود چه اندازه راست میگویند؛ فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین9. گاهی انسان ادعایی میکند، ولی توجه دارد که قلباً هیچ اعتقادی به آن ادعا ندارد و فقط به خاطر مصلحت روزگار و برای فریب دادن دیگران چنین ادعایی میکند، این همان نفاق معروف است که آیات فراوانی در قرآن درباره آن نازل شده است. این «کذب» آشکار است که تنها به خاطر حفظ جان و مال و موقعیتشان گفتند ما ایمان داریم، کسانی که با دیدن مؤمنین میگویند: ما با شما یکی هستیم، با با شما هم صف و هم سنگر هستیم و زمانی که در خلوت با یاران خودشان مینشینند میگویند: اینها را به مسخره گرفتیم «وإذا خلوا الی شیاطینهم قالوا إنا معکم إنما نحن مستهزؤن»10. در نقطه مقابل کذب صریح، صدق مطلق قرار دارد. به کسانی که میگویند ایمان آوردیم و در عمل به دستورات خدا و پیغمبر هیچگاه کوتاهی نکردند و هر چه ادعا میکنند در عمل نیز آن را اثبات میکنند، «صدیق» میگویند. «أولئک هم الصدیقون عند ربهم»11؛ این صدق مطلق است که مدعی آن هر چه میگوید، به آن پایبند است و ذرهای شک و شبههای در آن ندارد و در عمل نیز آن را اثبات میکند، در مقابل آن نفاق بین قرار دارد. در این جا لازم است تذکر داده شود که اگر کسی ادعای اعتقاد کرد و حداقل در ادعایش دروغ نگوید، هر چند، گاهی نیز در عمل لغزشی پیدا کند و نفس بر روی غالب شود و آن خطا را با سرشکستگی و با خجالت انجام دهد، چنین کسی حد نصاب ایمان را دارد. زیرا حداقل ایمان این است که انسان قلباً معتقد باشد آن چه پیغمبر از طرف خداوند آورده درست است و باید آن را رعایت کرد. اما کسانی نیز هستند که میگویند خدا هست، قیامت هست، پیغمبر هم از طرف خداست و راست میگویند؛ ولی وقتی زمان عمل فرا میرسد، گفتههای خود را فراموش میکنند. پیدا است که امتحان برای اینجاست که آیا فرد مدعی حاضر است که ایمان و تصدیق قلبی را در اطاعت عملی خودش به ظهور و بروز برساند؟
آنچه برای حد نصاب ایمان، لازم است این است که انسان از صمیم دل باور داشته باشد که دستورات خداوند را باید انجام دهد. هر چند ممکن است زمانی نمازش هم قضا شود ولی اگر کسی در اصل حکمی از احکام خدا شک داشته باشد و آن را نپذیرد، حد نصاب ایمان را ندارد؛ یعنی ایمانش توأم با کفر است: «و ما یومن اکثر هم بالله الا و هم مشرکون» 12.
ایمان با نفاق، رابطه معکوس دارند، هر قدر ایمان ضعیف شود نفاق قویتر میشود؛ تا جایی که، کسانی نماز میخوانند، روزه میگیرند، عبادت میکنند، جهاد میروند، اما با مؤمنان واقعی فرق میکنند؛ آنان منافقینی هستند که ذکر خدا را کم و با کسالت میگویند: «واذا قاموا الی الصلاه قاموا کسالی یراؤن الناس و لایذکرون الله الا قلیلا»13 این دسته از منافقین هنگام اجرای دستورات خداوند بهانه میگیرند، امروز و فردا میکنند و زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند. آزمایش خداوند نیز اینجا معنا پیدا میکند که به وسیله آن، عیار صدق و کذب عیان میشود.
چه بسیارند آزمایش شوندگان و چه اندک؛ عبرتگیرندگان
قرآن کریم با روش تربیت خاص خود مواردی از آزمایش گذشتگان را که موجب شکست آنها شده، برای توجه و عبرت ما نقل میکند. قدیمترین امتحانی که قرآن نقل میکند، امتحان ابلیس است. ابلیس، آن چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام در نهجالبلاغه میفرماید «و قد عبدالله سته آلاف سنه لایدری أمن سنی الدنیا أمن سنی الآخره» 14 ابلیس قبل از خلقت حضرت آدم علیهالسلام شش هزار سال خدا را عبادت میکرد و در پرستش ادعایی داشت. تعبیر امیرالمؤمنین این است که «لایدری أمن سنی الدنیا أمن سنی الاخره» ابلیس شش هزار سال خداوند را عبادت میکرد. تا آن جا که فرشتگان تصور میکردند ابلیس جزو خودشان است چون باور نمیکردند غیر از فرشته کسی این چنین عبادت کند. خدا برای امتحان ابلیس به او دستور داد تا در مقابل آدم به خاک بیفتد. ابلیس چه کرد؟ گفت: «لم أکن لأسجد لبشر خلفته من صلصال من حمإ مسنون» من کسی نیستم که در مقابل آدمی که از خاک خلقش کردی سجده کنم؛ «أبی و استکبر و کان من الکافرین» 15 ابلیس شش هزار سال عبادت کرده بود؛ ولی قرآن میگوید وی ابتدا از کفار بود، «کان من الکافرین».
شرط ایمان واقعی این است که مطلق باشد؛ یعنی اگر همان روز اول از ابلیس میپرسیدند که اگر خدا موجودی از خاک بیافریند، تو بر او سجده میکنی جواب او منفی بود. ابلیس از اول ایمان مطلق نداشت، ایمانش مشروط بود به اینکه این گونه دستورات در آن نباشد.
یکی از امتحانهای فردی که قرآن از بنیاسرائیل نقل کرده است داستان بلعم بن باعور است که برای همه بویژه علما مفید است تا بیشتر مراقب باشند و مراقبت کنند.
و اتل علیهم نبأ الذی أتیناه آیاتنا فانسلخ منها16. داستان کسی را برای مردم بخوان که ما آیات خودمان را به او دادیم. این آیات او را پوشش داد. ولی او مثل ماری که از پوست در میآید، از این پوسته درآمد. «ولو شئنا لرفعناه بها» 17، ما میتوانستیم همین آیات را وسیله ترقی او قرار بدهیم، «و لکنه أخلد إلی الأرض و اتبع هواه فمثله کمثل الکلب إن تحمل علیه یلهث أو تترکه یلهث»، اما وی به زندگی دنیا علاقه پیدا کرد، دنبال هوای نفسش را گرفت و نتیجه این شد که کسی که میتوانست مقامی نزدیک به مقام انبیا پیدا کند، آن چنان سقوط کرد که قرآن او را به سگ تشبیه میکند: «فمثله کمثل الکلب إن تحمل علیه یلهث أو تترکه یلهث». فراموش نکنیم که ما هم در امت اسلامی، بلعم بن باعورهایی داریم و خواهیم داشت باید از این جریان عبرت بگیریم.
امتحان همیشه 4 گزینهای نیست!
اما امتحانات دسته جمعی... خدای متعال هم سخن خودش، یعنی حضرت موسی علیهالسلام را دعوت کرد تا یک ماه از مردم کنارهگیری کند و در کوه طور مشغول عبادت شود. «و واعدنا موسی ثلاثین لیلهن 18 وقتی یک ماه تمام شد، خدا به او وحی کرد که ده شب دیگر نیز باید بمانی، «و اتممناها بعشر». اما در مورد این ده شب چیزی به مردم گفته نشده بود، چون باید در امتحان ابهامی وجود داشته باشد. روز سی و یکم مردم پیش هارون، جانشین حضرت موسی علیهالسلام آمدند و از دلیل غیبت موسی سؤال کردند. بالاخره وسوسهای در دل بنیاسرائیل افتاد که مبادا موسی به ما دروغ گفته و ما را رها کرده است. در این فاصله ده روز شخصی به نام سامری فرصت را غنیمت شمرد و گفت نگران نباشید، من خدایی را که موسی به ما وعده داد و گفت بپرستید، به شما نشان میدهم. مردم هم فریب خوردند و طلاهایشان را آوردند و سامری از آنها گوسالهای درست کرد و گفت: «هذا إلهکم و إله موسی» 19 این خدای شما و خدای موسی است. مردم وقتی صدای گوساله را از آن مجسمه شنیدند در مقابل آن به خاک افتادند و سجده کردند و گوساله پرست شدند. این امتحان الهی بود تا مشخص شود ایمان آنها چه اندازه عمق دارد و آیا خداپرستی آنها مطلق است یا مشروط به حضور حضرت موسی است.
امتحان؛ ضرورت تربیت الهی
اگر ایمان ضعیف باشد، پایه عقلانی و منطقی نداشته باشد، حساب شده نباشد و سطحی باشد با کمترین تردید نیز سست میشود و از بین میرود. حال، ما چقدر به ایمانمان، «ایمان» داریم؟ آیا واقعاً معتقدیم آنچه پیغمبر اکرم صلی الله و علیه و آله از طرف خدا آورده و آنچه امام حسین علیه السلام شب عاشورا فرمود و روز عاشورا انجام داد درس است؟ آیا واقعاً اعتقاد داریم برای اجرای حکم خدا انسان باید آمادگی داشته باشد طفل شیرخوارش را هم فدای دین کند؟ اگر ایمان سست باشد شهادت که جای خود دارد، حتی اگر منافع انسان اندکی به خطر بیافتد راهش را عوض میکند. آیا گرفتن یک پست و کمی منافع مادی دلیل موجهی برای گناه و کفر است؟ «ولنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین»20،البته شما را آزمایش خواهیم کرد، همان طور که گفته شد این قانون استثناناپذیر نظام الهی است. تصور نشود آزمایش فقط برای دیگران است و شیعیان آزمایشی ندارند. هر کس نزد خدا عزیزتر باشد آزمایشش سختتر است؛ چون در آزمایش سخت است که انسان ترقی میکند و به کمال میرسد. اگر میخواهی ترقی کنی، باید امتحانهای سختتری را پشت سر بگذاری، به اعتبار این که مسلمان و پیرو علی علیه السلام و دوست امام حسین علیه السلام هستی بساط امتحان برچیده نمیشود. ادعاهایی که میکنید، باید اثبات کنید؛ چه اندازه امام حسین علیه السلام را دوست دارید؟ با معامله حرامی که در آن ربا هست چه میکنید؟ بدون تردید امتحان، ضرورت تربیت الهی است.
عوامل تضمین قبولی صددرصد در امتحان
اگر ما بتوانیم به علل سقوط و لغزش در امتحانات پی ببریم؛ میتوانیم با کمک این شناخت مواظب باشیم، کمتر مبتلا به لغزش شویم. دسترسی به چنین شناختی از دو طریق ممکن است: یکی با استقرای آزمایشهای مختلفی که برای افراد و جوامع پیش آمده و بررسی علل سقوط هر یک از آنها و دیگر کمک گرفتن از بیانات اهل بیت (ع) و استفاده از روش تحلیلی.
از تحلیل برخی امتحانات فراگیر در تاریخ همچون مساله ولایت حضرت علی (ع) پس از رحلت رسول اکرم (ص) در مییابیم که معنای شکست خوردن در امتحانات الهی مخالفت با امر خداست. ...
با تحلیل این جریانات و موارد مشابه آن نیز میتوانیم دریابیم که علت مخالفت با دستورات خدا و راه و روشی که خدا پیش پای انسانها گذاشته دو دسته از عوامل است؛ هم چنان که ما برای اطاعت امر خدا از دو نوع عوامل باید استفاده کنیم. ابتدا باید بدانیم خدا از ما چه میخواهد؛ چون اطاعت کورکورانه ارزشی ندارد؛ علاوه بر اینکه غالباً بدون اطلاع از خواسته خدا، اوامر او اطاعت نمیشود. اگر کسی بخواهد خدا را اطاعت کند باید بداند خدا از او چه خواست است. این از مقوله «شناخت» است. دسته دیگری از عوامل برای اطاعت خدا و پیمودن راه صحیح آن است که ما باید دوست بداریم کاری را که خدا از ما خواسته، انجام بدهیم و ارادهمان به آن تعلق بگیرد. زیرا ممکن است انسان خیلی چیزها را بداند، اما اگر نخواهد آنها را انجام نمیدهد.
پس برای پیروزی در امتحانات الهی باید از دو نوع عامل استفاده کنیم: یکی «شناخت» و دیگری «اراده». شناخت نیز به دو شاخه کلی منشعب میشود: اول این که بدانیم در هر زمینه قانون خدا چیست و دیگر این که متعلق و موضوع حکم خدا را بشناسیم. ... قرآن میفرماید«یا ایها الذین آمنوا أطیعوا الله وأطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» 21؛ ما از این آیه متوجه میشویم که اطاعت «اولی الامر» در کنار اطاعت خدا و پیغمبر لازم است. این یک شناخت است که اگر این آیه نازل نشده بود، با ما از آن اطلاع پیدا نمیکردیم، یا معنایش را نمیفهمیدیم از قانون لزوم اطاعت از اولی الامر بیاطلاع میماندیم و به این واسطه نمیتوانستیم در امتحاناتی که به آن مربوط میشود پیروز شویم.
بعد از شناختن لزوم اطاعت از اولی الامر، باید بدانیم اولی الامر چه کسانی هستند. این معرفت که شناختن موضوع است، معرفت دیگری غیر از شناختن حکم خداست. هم چنان که- الحمدالله- همه ما اجمالا این شناخت را داریم که در زمان غیبت اطاعت از ولایت فقیه برای ما امری لازم، سرنوشتساز و تکلیفی یقینی و شرعی است. سؤالی که بعد از این شناخت مطرح میشود این است که ولی فقیه چه کسی است.
پس «شناخت» دو شاخه میشود: شناخت حکم و شناخت موضوع، برای شناختن حکم اصالتا باید به سراغ منابع دینی رفت و کسانی که خود، به تنهایی توانایی استنباط احکام را ندارند، باید از دین شناسان و فقیهان این شناخت را دریافت کنند. برای شناخت موضوع هم باید از متخصصان و خبرگان مربوط استفاده شود.
ناآگاهی نسبت به این شناختها نیز به چند صورت قابل تصور است: اول اینکه شخص اصلا توجهی به این مسایل ندارد؛ مانند کسانی که دور از فرهنگ اسلامی زندگی میکنند و نسبت به مسایلی از قبیل اینکه چیزی به نام «مسکر» وجود دارد که نجس است و باید از آن اجتناب کرد، غافل است. دوم اینکه شخص توجه به مسئله دارد و میداند نجس و پاکی هست، اما از سر لاابالیگری است اهمیتی برای این مسایل قایل نیست و به همین دلیل در صدد شناخت حکم و تشخیص موضوع آن هم برنمیآید. فرض سوم این است که شخص هم به مساله توجه دارد و هم میخواهد حکم و موضوع آن را بشناسد؛ اما در اثر ضعف فرهنگی محیط یا مراجعه به افراد غیر متخصص، به شناخت لازم دسترسی پیدا نمیکند، این، اقسام شناخت نادرست و «ناآگاهی» است و نتیجه همه آنها این است که شخص ناآگاه در مقام عمل شناخت و معرفت لازم را ندارد.
عوامل مردودی
اولین عامل شکست در امتحان «ناآگاهی» است و با دقت در تمام جریاناتی که از صدر اسلام تاکنون به شکست و انحراف ختم شده، میتوان دریافت یکی از عوامل مهم در انحرافها و رفتارهای نادرست که منجر به شکست در امتحانات الهی شده عدم آگاهی کافی بوده است. ناآگاهی افراد و جوامع نیز عللی دارد که مهمترین آنها این است که شیاطین انس و جن و گمراهکنندگان جامعه درصدد باشند با القای شبهات و مغالطات، دیگران را گمراه کنند و نگذارند حقایق را بفهمند. بسیاری از افراد هم با وجود این که توجه به مسأله دارند، درصدد تحقیق هم برآمدهاند، اما چون تخصص لازم را ندارند، تحت تأثیر شیطنت شیاطین قرار میگیرند و مغالطات آنها را میپذیرند. در نتیجه شناخت صحیحی به دست نمیآورند و در امتحان الهی مردود میشوند.
هواپرستی؛ عامل دوم مردودی در آزمون
علاوه بر کسب آگاهی لازم از منابع صحیح و به کمک اشخاص معتبر و قابل اعتماد، دسته دوم از عواملی که برای موفقیت در امتحان لازم است، بیشتر جنبه درونی دارد؛ هر چند عوامل اجتماعی هم در این زمینه تاثیر زیادی دارند. به عنوان مثال همه ما میدانیم نافله شب خیلی خوب است؛ اما آیا همه ما موفق میشویم نماز شب بخوانیم؟ ما، همگی معتقدیم نماز اول وقت ثواب زیادی دارد، اما آیا چنین همتی داریم که همیشه نماز را اول وقت بخوانیم؟ انجام ندادن این کارها در اثر ناآگاهی نیست؛ بلکه دلمان نمیخواهد آنها را انجام دهیم. تصمیم عمل به دانستهها هم به شخص و اراده او بستگی دارد؛ هر چند تا حد زیادی به عوامل اجتماعی نیز مربوط میشود. عواملی مثل تربیت خانوادگی، تربیت مدرسه، محیط زندگی اجتماعی، رسانههای گروهی و عوامل دیگری از این قبیل که در فکر انسان اثر میگذارند، انگیزههایی در انسان ایجاد میکنند و تمایلاتی را در انسان تقویت میکنند و به تدریج به گونهای میشود که با این که انسان میداند انجام کاری بد است، اما نمیتواند آن را ترک کند. اگر انسان بخواهد در امتحانات رد نشود باید چارهای بیاندیشد که بر میل و ارادهاش حاکم شود و این کار، شدنی است.
سوالات چندوجهی یا نکتههای انحرافی
امتحان همیشه همراه با ابهامهایی است. حتی بعضی از بیانات خدا و پیغمبر هم به گونهای است که ممکن است مورد سوء استفاده شیاطین قرار گیرد. خداوند در قرآن صراحتاً میفرماید: دستهای از آیات قرآن متشابهند؛ «هوالذی أنزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن أم الکتاب و أخر متشابهات فأما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه البتغاه الفتنه»22. فتنه جویان آیات متشابه را به دلخواه خود تفسیر میکنند- به اصطلاح قرائت جدیدی برای آن ارایه میکنند- تا دیگران را منحرف کنند. به عنوان مثال، قرآن کریم به واسطه حرمت وجود مقدس پیغمبر اکرم (ص) احترام خاصی برای همسران پیغمبر قایل شده و برخلاف سایر زنان، بعد از وفات پیغمبر (ص) ازدواج با ایشان را حرام اعلام کرده و گفته زنان پیغمبر مادران مومنین هستند؛ «و ازواجه امهاتهم»23 کسانی این تعبیر قرآن را دستاویز قرار داده و گفتند: چون اطاعت از مادر لازم است، اگر همسر پیغمبر که ام المومنین است، اقدام به جنگی علیه کسی کرد و ما را هم با آن دعوت کرد، اطاعت از او بر ما لزام است! با همین استدلال همسر پیغمبر در جنگ جمل پیشگام شد و به همراهی دو تن از صحابه بزرگ پیامبر (ص) که یکی از آنها پسر عمه پیغمبر و علی بود، بر ضد حضرت علی(ع) جنگ راه انداختند. مردم ساده سطحی نگر هم این استدلال را پذیرفتند و در این جنگ شرکت کردند.
آیه دیگری از قرآن منزلت والایی برای سابقین در اسلام قایل شده و میفرماید: «والسابقون السابقون اولئک المقربون» 34 یا در جای دیگر به تعریف و تمجید از «السابقون الاولون من المهاجرین» 25 که در وقت غربت اسلام به پیغمبر (ص) ایمان آوردند میپردازد. بعد از رحلت پیغمبر اکرم (ص)- علی رغم اینکه 70 روز قبل از آن پیغمبر جانشین خود را معرفی کرده بود- مسلمانان خواستند از طریق رأیگیری و روشهای دموکراتیک خودشان جانشین پیامبر (ص) را تعیین کنند. در این میان کسانی استدلال کردند که چه کسی بهتر از آن که سنش بیشتر است؛ مگر پیامبر نفرمود: «وقروا کبارکم» 26؟! مگر پدرزن پیغمبر که به حکم «الآباء ثلاثه، اب ولدک و اب زؤجک و اب علمک» در حکم پدر پیامبر نیست؟! مگر این شخص از «سابقون اولین مؤمنین» نیست؟ با این اوصاف چه کسی بهتر از او برای جانشینی پیامبر؟ اگر من و شما در چنین شرایطی قرار میگرفتیم این استدلال را نادرست میدانستیم؟ غافل از اینکه جانشین پیغمبر باید کسی باشد که تواناییها، علم، تقوای و سایر ویژگیهای لازم برای رهبری جامعه در او مثل پیامبر (ص) باشد. کار به جایی رسید که گفته شده «ارتد الناس بعد رسول الله الا ثلاثه»؛ فقط سه نفر در اسلام واقعی باقی ماندند: سلمان، ابوذر و مقداد. آیا مقابله با این شیطنتها از راهی به جز کسب آگاهی، بصیرت و معرفت صحیح امکان دارد؟چه عاملی غیر از فهم و آگاهی صحیح و بصیرت لازم در دین یعنی شناخت حکم و شناخت موضوع میتواند انسان در مقابل چنین آزمایشی بیمه کند که منحرف نشود؟! و آیا چنین آزمونی جز سادهنگری، سطحینگری و نداشتن عمق فکری آفت دیگری دارد؟
مراقبت دلالان باشید!
یکی از دستورات مؤکد اخلاقی که روایات زیادی در خصوص آن وارد شده این است که مسلمانان باید نسبت به یکدیگر حسن ظن داشته باشد. در مقابل، از سوء ظن نیز نهی و گفته شده «إن بعض الظن إثم» 27. شیاطین برای جلب نظر مردم از این دستور اخلاقی سوء استفاده کرده و چنین القا میکنند که برای دادن منصبهای شرعی و واگذار کردن امانتهای الهی حسن ظن، اصالت الصحه و ظواهر و سوابق افراد کافی است. غافل از اینکه چنین دستوراتی برای تربیت اخلاقی افراد است و در مقام واگذاری امانتهای الهی و مناصب اجتماعی به افراد کارساز نیست. در این موارد باید ابتدا نسبت به صلاحیت شخص مورد نظر اطمینان لازم احراز شود. یکی از علل گرفتار شدن مسلمانان در طول تاریخ اسلام به سلاطین و امرای منحرف همین بود که آنها خود را ظاهر الصلاح جلوه داده و با چنین استدلالهایی بر مسلمانان مسلط میشدند. امیرالمومنین(ع) در نهجالبلاغه میفرماید: إنما بدء وقوع الفتن أهواء تتبع و احکام تبتدع یخالف فیها کتاب الله و یتولی علیها رجال رجالا علی غیر دین الله28؛ یعنی آغاز پیدایش فتنهها در جامعه، اختلاف در دین مردم، انحراف از مسیر صحیح به کجراهه و سقوط از اوج عزت اسلامی به حضیض ذلت از دو عامل است: «أهواء تتبع»؛ عامل اول هواپرستی است. عامل دوم هم «احکام تبتدع یخالف فیها کتاب الله»؛ نوآوریهایی که در آرا و افکار و رفتارها برخلاف حکم و کتاب خدا ابداع میشود. البته این آرا و افکار مخالف حکم خدا به یکباره در جامعه مطرح نمیشود؛ بلکه ابتدا زمینهسازی لازم برای طرح آنها صورت میگیرد و با القای شبهات به تدریج به عنوان دین، به عنوان خط امام در اذهان افراد ساده و سطحی نگر تزریق میشود. در حالی که کاملاً برخلاف مسیر امام است. این کار باعث میشود بسیاری از مردم که تخصص لازم، آگاهی کافی و فرصت تحقیق را ندارند، به خصوص اگر سطحی نگر باشند، با اعتماد به ظواهر و سوابق افراد به دام بیفتند.
راه میانبر: تلاش
با توجه به عوامل شکست افراد و جوامع در امتحانات روشن میشود که برای مقابله با این عوامل در زمینه فردی هر کسی باید خودش اقدام کند و در زمینه اجتماعی بزرگترین وظیفه نخبگان و فرهیختگان جامعه، علما و دانشمندان ارتقای سطح فرهنگی جامعه، علما و دانشمندان ارتقای سطح فرهنگی جامعه، بیدار کردن مردم و افشای منافقین و شیاطین است تا مردم از سطحینگری خارج شوند، عمیق فکر کنند، مسایل دینی را خوب بشناسند و بدانند از کجا باید احکام و موضوعات را تشخیص دهند و در نتیجه شیاطین نتوانند از سادهنگری مردم استفاده کنند و با کمک تبلیغات و راههای دیگر نقشههای خود را در سطح جامعه پیاده کنند. این از مصادیق امر به معروف و نهی از منکر است بعنوان اعظم فرایض اسلام است.
وظیفه دوم هم این است که باید خداپرستی در مقابل هویپرستی تقویت شود تا هر کس بعد از اینکه فهمید چه باید بکند، قدرت روحی و اراده انجام آن را داشته باشد؛ نه اینکه با برخوردی منفعلانه به تقلید از شیاطین از هوی و هوس خودش تبعیت کند که این کار با تهذیب اخلاق و تقویت روح تقوا امکانپذیر است.