تاریخ انتشار : ۰۱ مهر ۱۳۸۹ - ۰۹:۰۶  ، 
کد خبر : ۱۶۳۷۲۰
بررسی دوران تعلیق استراتژی

به سوی افقی جدید


رضا علیجانی
یکی دیگر از حوزه‌های انباشت که مقداری خاص‌تر است و حوزه نواندیشی دینی را دربر می‌گیرد، بحث نوع مواجهه با متون مقدس است. اینک حوزه نو اندیشی دینی به یک سرفصل محتوایی رسیده است که اگر بخواهد رو به پیش رود باید یک گام فکری جدی بردارد و وارد حوزه‌های فکری جدیدی شود. بنده فکر می‌کنم پرداختن به متون مقدس و نوع مواجهه با آن گام بعدی است که نواندیشی مذهبی باید روی آن کار کند. نواندیشی مذهبی تا کنون عمدتاً نسبت خود را با اسلام تاریخی و اسلام متعارف یا اسلام روحانیت روشن می‌کرده است و از این پس باید بیشتر نسبت خود با اسلام متن را روشن کند. البته این کاری است که در عمل اتفاق افتاده است یعنی هم عامه مردم مذهبی و هم روحانیت و هم روشنفکران مذهبی این کار را کرده و می‌کنند، اما لازم است که این امر را تئوریک و روشمند کنند و از ناخودآگاه به خودآگاه بیاورند. برای اینکه بحث انتزاعی نماند یک مثال بزنیم. به نظر می‌رسد نواندیشی دینی و روشنفکری مذهبی در بسیاری از موضوعات با متون گزینشی برخورد می‌کنند. اما از یک طرف سنتی‌ها و بنیادگراها و از طرف دیگر لائیک‌ها در همین متون انگشت بر مطالب دیگری می‌گذارند و می‌گویند در این قسمت چه توضیحی دارید؟ به نظر می‌رسد نواندیشی مذهبی در برخی حوزه‌ها از جمله حوزه‌های اقتصادی یا برخی مباحث که از قبل از انقلاب درباره متن‌ مطرح بود مانند بحث برده‌داری تا حدودی روشمند برخورد کرده است. اما در حوزه‌های دیگر نیز باید تبیین روشن و مشخصی ارائه بدهد، نه توجیه بکند و یا از آن طفره برود. نواندیشی مذهبی در حوزه‌های مختلف فکری و نیز احکام اجتماعی و اقتصادی و... بایستی تبیینی باورپذیر و معقول که اول خودش و بعد بدنه روشنفکری مذهبی را قانع کند، ارائه نماید. باید از نخبگان و روشنفکران مذهبی به جد و با سئوال تقاضا کرد این مسائل را در همه حوزه‌ها مثل دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زنان و...، چه در مبانی نظری آن و چه در نتایج و خروجی‌های عملی‌اش تبیین و روشن کنند.
البته خروجی بحث ما این نیست که متون مقدس به نفع زنان موضع نمی‌گیرد یا جهت‌گیری‌اش به نفع زنان نیست یا مغایر حقوق بشر است. اتفاقاً این متون همسو با حقوق بشرند، همسو با حقوق زنان‌اند و... اما روشنفکر مذهبی باید تبیین خود را نسبت به مطالب غیرهمسویی که در متون آمده است، مطرح سازد و نه از توجه به آنها پرهیز داشته و طفره برود و نه آنها را توجیه کند، توجیهاتی که خودش را هم قانع نمی‌کند. این هم یکی از حوزه‌های انباشت، یعنی انباشت تئوریک است.
البته برخی به اولویت‌های دیگری اشاره می‌کنند و مثلاً می‌گویند باید نسبت دین و حکومت و... مشخص شود. حوزه تجربی ـ استراتژیک هم باید انباشت خاص خود را داشته باشد. به طور مثال بایستی مشی‌های مختلف را در تاریخ معاصرمان یک بار دیگر مرور، ارزیابی و جمع‌بندی کنیم و نقاط قوت و ضعف هر یک را برای نیل به یک استراتژی جدید جمع‌بندی کنیم، و یا باید به این مسئله بپردازیم که چرا توسعه متوازن و همه‌جانبه و به ویژه دموکراسی در جامعه ایران پا نگرفته است؟ و یا چرا رابطه روشنفکر و مردم همیشه لغزان بوده است؟ و دیگر سئوالات جدی‌ای که همیشه در این حوزه وجود داشته است. از جمله چرا نهادها و تشکیلات‌ها در ایران سامان نگرفته‌اند؟ یا اگر گرفته‌اند ضعف و نقص‌هایشان کجاست؟ چرا ما اتحادیه‌ها و سندیکاهای صنفی نداریم؟ و نقش احزاب، اتحادیه‌ها و سندیکاها و سازمان‌های غیردولتی در توسعه متوازن و همه‌جانبه در جامعه ما چگونه است؟ نسبت توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی در جامعه ما چیست و مدل توسعه اقتصادی متناسب برای ایران کدام است؟ (برخی از این مباحث هم جنبه تئوریک و هم جنبه استراتژیک دارند).
به هر حال در حوزه استراتژیک (به ویژه در عرصه سیاسی) ما تجاربمان را باید روی هم بریزیم نه صرفاً تئوری‌هایمان را. به طور مثال کسانی که سابقه تاریخی سیاسی بیشتری دارند خاطرات و تحلیل‌هایشان را بگویند، آن هم نه با دید نقالی، بلکه با دید تجربه‌آموز و استراتژیک.
فرض کنید الان بحث جبهه مطرح می‌شود،‌ اینها خاطرات و تجاربشان را روی بحث جبهه بگویند. همان‌طور که گفته شد نسل قبل از ما سه بار سرپایینی و سربالایی را تجربه کرده، نسل ما دو بار و نسل جوان فعلی اولین بار است که دارد اولین سربالایی‌اش را تجربه می‌کند. طی کردن سربالایی‌ها نیاز به انرژی و اراده‌ای دارد که قسمتی از آن با انگیزش و ایمان درونی تامین می‌شود که متاسفانه در این قسمت هم ما ضعف‌های جدی داریم. و برای طی سربالایی‌ها از تجربه گذشتگان نیز باید استفاده کنیم. تجربه را هم باید بزرگان و پیشکسوتانی که تجربه دارند به نسل جدید منتقل کنند و بخشی از انباشت هم در همین حوزه است. یکی از مسائلی که اینک در حوزه انباشت مطرح است بحث «عرصه عمومی» است که یکی از بحث‌های مهم و جدی و راهگشاست که بعضی از دوستان خود ما هم مطرح کرده‌اند. من روی این بحث فقط یک تبصره دارم و آن این است که عرصه عمومی یکی از بحث‌های راهگشایی است که در حوزه انباشت مطرح شده ولی به نظر می‌رسد روی آن اغراق می‌شود، ما باید متوجه این اغراق باشیم. در ایران هر بحثی که مطرح شده مثل بحث عدالتخانه، جامعه بی‌طبقه توحیدی، بحث جامعه مدنی و یا مبارزه مسلحانه هم تاکتیک و هم استراتژی، اصلاحات هم تاکتیک و هم استراتژی و... ما خواسته‌ایم هم مشکلاتمان را با یک فرمول و یک نسخه حل کنیم. ما به همه چیز کیمیاگرانه نگاه می‌کنیم که باید به هر چیز بزنیم آن را طلا کند. چون ما به لحاظ تاریخی شاهد حوادث و استبدادهای دیرپایی در ایران بوده‌ایم و دارای ناخود‌آگاه خاصی هستیم. بنابراین هر روزنه‌ای که می‌بینیم مثل پروانه به سمت آن روزنه و هوای تازه می‌پریم و به سمت آن کورسوی کم نوری که به تاریکی ما می‌تابد، می‌رویم. ما هر چند موقع از یک آرمان با یک استراتژی یک امامزاده درست می‌کنیم و شفای همه دردها و مرض‌ها را هم از همان یک امامزاده می‌خواهیم. من احساس می‌کنم عرصه عمومی هم دچار این امامزاده‌زدگی شده است. عرصه عمومی یکی از نقصان‌های مهم تئوریک و استراتژیک و یکی از ضعف‌های مهم استراتژیک روشنفکری و فعالان سیاسی در ایران است، اما در عین حال نمی‌توان از عرصه عمومی یک استراتژی جایگزین، موازی و بدیل استراتژی‌های دیگر ساخت. عرصه عمومی نهایتاً موازی استراتژی‌های دیگر است نه جایگزین آنها. همان‌طور که از تشکیلات نباید و نمی‌توان امری مقدس ساخت و همان‌گونه که از کار تئوریک و فرهنگی نباید و نمی‌توان امر مقدس ساخت. امر مقدسی که تمام معجزات را از او بخواهیم. این رویکردهای یکجانبه‌گرا و اغراق‌کننده از درون یک نگاه دیالکتیکی بیرون نمی‌آیند و با واقعیت زندگی همخوان نیستند. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که نفتی است و دولتش می‌تواند عرصه عمومی و نهادهای مدنی را به راحتی محدود کند. بنابراین نمی‌توانیم بگوییم که دولت موقعی تغییر می‌کند که عرصه عمومی، نهادهای مدنی و... ساخته بشود یا فعال بشود. اکنون ما سه، چهار نهاد بیشتر نداریم: کانون نویسندگان، کانون وکلا، انجمن صنفی مطبوعات و دو، ‌سه مورد از همین انجمن‌های نیم‌بند، کنارش هم یکی سری احزاب نیم‌بند. حال اگر نهادهای مدنی فعال در عرصه عمومی در همین حد هم تحمل نشوند ما از این نهالک‌های تازه‌رس و جوانه‌های برخاسته از عرصه عمومی چگونه می‌توانیم توقع داشته باشیم که بیاید و آن فشار را از روی سرش بلند کند. این یک خواسته خیلی ایده‌آلیستی است. در ایران عرصه سیاست و نهایتاً حاکمیت باید حریم امنیتی برای همه حوزه‌ها حتی عرصه مدنی به وجود بیاورد که بتواند آرام آرام در ایران پا بگیرد. پس باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که از عرصه مدنی نمی‌توان جایگزین و بدیلی برای دیگر حوزه‌ها ساخت و فراموش نکنیم که بنا به دلایل و تجارب مختلف دولت ایران لوکوموتیو قطار توسعه است و دولت فراگیر ملی و دموکراتیک بهترین وضعیت برای ایفای این نقش ویژه و تقریباً انحصاری است.
ارتباط
محور چهارم بحث ارتباط است. در فضای کنونی به هیچ وجه نباید تنزه‌طلبانه با آن برخورد کرد. من نام این تنزه‌طلبی را «تشرع انقلابی» می‌گذارم که خود یک نوع فرمالیسم در پوشش مبارزاتی و انقلابی است. یک نوع نجس ـ پاک کردن و فرمالیسمی که محتوا را فدای فرم می‌کند. در اینجا یک امر فرعی و کوچک تبدیل به مسئله‌ای بزرگ می‌شود. به نظر می‌رسد در مبارزات سیاسی گاه یک نوع فرمالیسم و تشرع سیاسی وارد می‌شود. یک نوع تنزه‌طلبی که البته در عرصه پراتیک و عمل کم‌کم حل می‌شود و یا با افزایش سن افراد خود به خود منتفی می‌گردد. اینک ما بدون هیچ نوع تنزه‌طلبی باید از این عرصه استفاده کنیم. این دوره، دوره نهادسازی در تمام حوزه‌هاست. متاسفانه در ایران روشنفکران و از جمله نواندیشان مذهبی به طور خاص و اپوزیسیون به طور عام اصلاً به فکر نهادسازی نبوده‌اند. حزب فضیلت در ترکیه که مرتب اسمش را هم عوض کرده نمونه خوبی است. اینها نهادهای مختلف اجتماعی ـ اقتصادی ساخته و بسط اجتماعی پیدا کرده‌اند. الهیات رهایی‌بخش در آمریکای لاتین نیز با روزمره‌ترین مسائل عینی مردم سر و کار داشته. در حالی که ما در اینجا فقط نشریه و بیانیه به دست مردم داده‌ایم. البته در آغاز انقلاب برخی گروه‌های سیاسی کارهایی در این زمینه شروع کرده بودند ولی بیشتر به عنوان شاخه حزبی و سازمانی خودشان به آن توجه می‌کردند مثل جنبش زنان، کارگران و کارمندان. هر جریان کوچک و بزرگی شاخه کارگری و شاخه دانشجویی داشت. اما اینک باید به این جنبش‌های اجتماعی به عنوان شاخه کارگری، شاخه دانشجویی و شاخه زنان نگاه نکنیم و برایشان استقلال قائل بوده و با آن مراوده داشته باشیم (جنبش‌ها و نهادهای مستقل و مرتبط). این موضوع را می‌توان در رابطه با جنبش زنان، جنبش کارگری و دیگر حوزه‌ها مورد توجه و بحث قرار داد. الان دوره «کوچک زیباست»، می‌باشد. یعنی نهادهای کوچک، اما در سراسر جامعه. ما باید قدر محافل کوچکی که در حوزه‌های مختلف فکری، سیاسی، خدماتی، اقتصادی و... تشکیل می‌شود و افراد دور هم جمع می‌شوند را بدانیم. از محافلی که چست ارتباطی‌اش، چسب فرهنگی ـ سیاسی است گرفته تا محافلی که چسبش، چسب صنفی و با اجتماعی است. باید به اینها توجه کرد و یکی از ضعف‌ها و کمبودهای جدی اپوزیسیون در ایران همین تنزه‌گرایی آن یا همین اصلی ـ فرعی کردن‌های مکانیکی است. همیشه گفته‌ایم اول باید تضاد اصلی حل شود،‌ آنگاه به حل مسائل فرعی خواهیم پرداخت. مثلاً گفته می‌شود الان زنان اصلاً مطالباتشان را مطرح نکنند، وقتی که تضاد اصلی حل شد آن وقت مسائل زنان هم در آن چارچوب حل خواهد شد. هر حوزه و هر مطالبه‌ای پشت جبهه برای یک مبارزه اصلی تلقی می‌شد که نباید این جبهه‌های فرعی را گشود. این ذهنیت را باید کمی بکاویم، چون آرمان مبارزه اصلی هم مگر به جز اصلاح و تغییر همین حوزه‌ها است؟ آن آرمان اصلی و نهایی، فقط آرمان سیاسی و تغییر قدرت که یک عده بروند و یک عده دیگر بیایند نیست. این را ما در تاریخمان چند بار تجربه کرده‌ایم. اینکه یک عده بروند و یک عده بیایند صورت مسئله فرق زیادی نمی‌کند. پس ما باید بتوانیم از همین پایین صورت مسئله را جا بیندازیم تا بعد بتوانیم به موانع و رتبه‌بندی آنها (که البته باید رتبه‌بندی واقعی و صحیحی هم باشد) بپردازیم. عنوان بحث ما تعلیق استراتژی است، در زمانه‌ای که به نظر می‌آید جنس برخی شعارهایی که مطرح می‌شود از نوع استراتژی نیست. جدا از شعارهایی که دور از دسترس است، ما حتی آنهایی که قابل دسترس‌تر می‌نماید مثل بحث جبهه دموکراسی‌خواهی نیز به نظر می‌رسد با یک دید نزدیک‌بین دارد مطرح می‌‌شود. همان‌گونه که رفراندوم هم با این نگاه مطرح می‌شود. در رابطه با بحث جبهه نیز ما الان حداکثر چیزی که اینک می‌توانیم داشته باشیم یک همسویی جبهه‌ها و یک همسویی عمومی است. از قضا شروع بحث جبهه با یک بحث تشکیلاتی ـ که مثلاً‌ چه کسی بیاید یا نیاید و کی رئیس است و کی مرئوس و... ـ نه تنها فایده ندارد بلکه ضرر هم دارد یعنی از یک سو خود باعث تشدید اختلافات می‌شود و از سوی دیگر با حساس کردن بی‌مورد طرف مقابل روی مسائلی که فروغ و توان عملی اندکی دارد ـ و آتشش کم و دودش زیاد است! ـ همین نیروها را با فشارهایی که ممکن است فوق تحملشان هم باشد،‌ مواجه می‌کند. و به جای اینکه یک گام جلو بروند دو گام هم به عقب خواهند رفت. نیروهای سیاسی موجود گاه زیر یک سقف با هم جمع نمی‌شوند و حتی در کنگره‌هایشان از نیروهای یکدیگر اصلاً دعوت نمی‌کنند. پس چگونه می‌خواهند جبهه درست کنند. و یا در همین اواخر وقتی دوستان ما برای اظهار همدردی و همسویی در تحصن نمایندگان مجلس ششم، شرکت کردند، آنها اصلاً رویشان را به طرف دیگری کرده و رفته بودند. اگر از همه مسائل دیگر نیز بگذریم در این فضای اخلاقی ـ روابطی اینها نمی‌توانند با هم جبهه درست کنند. اینک رابطه بین برخی ملیّون و بعضی ملی ـ مذهبی‌ها هم شاید به همین شکل باشد. آن طرف‌تر هم برویم باز هم داستان همین است. می‌گویند یکی را به ده راه نمی‌دانند سراغ خانه کدخدا را می‌گرفت. پس الان وقتی که راه گفت‌وگو بسته است و نیروها حتی گفت‌وگو هم با هم نمی‌توانند بکنند، چگونه می‌خواهند عالی‌ترین سطح یک نوع همکاری را بپذیرند. در حالی که در ابتدا باید نیروهای سیاسی مختلف بتوانند با هم گفت‌وگو کنند. در ایران ده مدار سیاسی وجود دارد. (من این بحث را در مقاله‌ای با نام «مداربندی دهگانه نیروهای سیاسی در ایران» نوشته بودم که در ایران فردا شماره 60 چاپ شد.) به جز برخی مدارهای درون حاکمیت، اینک در بین این مدارها هر دو، سه مداری که نزدیک هم هستند و اشتراکات جدی‌تری با هم دارند باید بتوانند با هم گفت‌وگو بکنند تا بعد برخی همسویی‌های تحلیلی و عملی پیدا کنند. سپس بتوانند در موارد مشترک، موضع مشترک بگیرند و یا به صورت موردی عمل مشترک داشته باشند. و همان طور که گفته شد اینک این عمل مشترک فقط می‌تواند در دفاع از حقوق اساسی ملت، حقوق شهروندی (مانند دفاع از آزادی و آزادی بیان و حقوق زنان) و دفاع از منافع ملی باشد نه در مسائلی نظیر انتخابات، و بعدها هم اگر امکان‌پذیر باشد (که من کاملاً ناامیدم) با همدیگر جبهه هم تشکیل دهند. جبهه هم فرآیندش این‌گونه نیست که همه نیروهای سیاسی در سالنی جمع شوند یک پلات فورم بنویسند و یا مانیفستی درست کنند و روی آنها رای‌گیری کنند، بلکه به صورت طبیعی و خود به خودی ابتدا مدارهای نزدیک به هم با هم گفت‌وگو می‌کنند و اینها مثل سلول‌هایی هستند که با هم تشکیل بافت می‌دهند و سپس این بافت‌ها تشکیل عضو می‌دهند و به همین ترتیب تا تشکیل یک اندام بزرگ پیش می‌روند. هویت‌ها و نیروهای سیاسی نیز به طور مجزا می‌توانند به تدریج به یکدیگر نزدیک شوند تا 2، 3 بلوک سیاسی همراه با همسویی جبهه‌ای به وجود بیاید (معمولاً‌ هم این بلوک‌ها با هم همخوانی فکری ـ سیاسی و پیشینه تاریخی بیشتری خواهند داشت). آنگاه اگر امکانش بود این بلوک‌ها با یکدیگر گفت‌وگو، همسویی، همراهی و نهایتاً تشکل جبهه‌ای داشته باشند که البته من روی مرحله نهایی ناامید هستم. اما همان همسویی‌های عملی نیز در کوتاه مدت ـ به علت تفاوت‌های تحلیلی ـ استراتژیکی در شرایط کنونی عملی نیست. خیلی فشرده می‌توان موانع شکل‌گیری جبهه در شرایط کنونی ـ جدا از ضرورت یا عدم ضرورت آن ـ را چنین برشمرد:‌ یکی از موانع عملی جدی بحث مذهبی ـ غیرمذهبی است و جدا از بحث‌های نظری، اصلاً به صورت رفتاری و عملی و با توجه به برخی پیشینه‌های این روابط یک مقدار مشکل دارد. مذهبی‌ها و غیرمذهبی‌ها راه گفت‌وگویشان هموار نیست. و یا رودررو حرف‌هایی می زنند، اما پشت صحنه حرف‌های دیگری می‌زنند. برخی مذهبی‌ها در بحث‌های درونی‌شان به گونه دیگری برخورد می‌کنند و یا تاکید ویژه‌ای بر تفکیک هویتشان دارند، برخی غیرمذهبی‌ها هم اولین تریبونی که پیدا کنند به روشنفکری مذهبی حمله می‌کنند و انگار می‌خواهند تسویه حساب کنند. در کنفرانس برلین دیدیم برخی از افراد غیرمذهبی تا تریبون و فرصتی فراهم شد به برخی از افراد مذهبی حمله کردند. من به صحت و سقم تحلیلشان کاری ندارم، اینکه چگونه در چنین فضایی این مسائل عمده می‌شود مهم است. برخی افراد غیرمذهبی، چه برخی مارکسیست‌ها در دهه‌های گذشته و چه بعضی لائیک‌ها در زمان کنونی، اساساً‌ نگاه از بالا به پایین به نیروهای مذهبی دارند. به عکس، برخی مذهبی‌ها نیز بسیار فاصله‌دار و انفکاکی به غیرمذهبی‌ها می‌نگرند. به نظر می‌رسد اینک نیز این روحیات و روش‌ها تغییر نکرده و پاک نشده و در ناخود‌آگاه بسیاری وجود دارد. به هر حال یکی از موانع جبهه همین بحث مذهبی ـ غیرمذهبی است. مانع دیگر مسئله درون نظام ـ بیرون نظام است. عده‌ای از نیروهای اپوزیسیون اصلاً حاضر نیستند با افرادی که سابقه درون نظام دارند، هیچگونه همکاری داشته باشند و افرادی با سابقه درون قدرت نیز ناخودآگاهی بسیار منفی و به اصطلاح نگاه «ضد انقلاب مشکوک و احیاناً وابسته» به برخی افراد بیرون از قدرت دارند. اینها موانع جدی حتی برای گفت‌وگو ـ چه برسد به تشکیل جبهه ـ بین برخی نیروهای سیاسی است. ضمن اینکه باید پاسخ داده شود جبهه با کدام استراتژی؟ جبهه بر اساس اهداف کلان و کلی تشکیل نمی‌شود،جبهه برای اهدافی معین و عینی و مشخص و نیز براساس استراتژی و راهبردی مشخص و مشترک شکل می‌گیرد. (مانند دو هدف مشخص اعلام شده توسط مصدق: اصلاح قانون انتخابات، ملی شدن نفت). اینک به نظر نمی‌رسد که استراتژی معین و مشخصی از سوی نیروهای مختلف ارائه شده باشد. همسویی جبهه‌ای نیز در شرایط کنونی تنها در مواردی میسر است که در دوره تعلیق استراتژی نیاز به همسویی در استراتژی عملی سیاسی ندارد و آن نیز همان سه محوری است که ذکر شد: دفاع از حقوق اساسی ملت، حقوق شهروندی همگان و منافع ملی. سخن پایانی اینکه ما اکنون در ایران تنها با تغییر توازن قوای سیاسی در لایه سیاست و در سطح قدرت مواجهیم، نه با تغییر توازن قوای اجتماعی. لباس قدرتی که بر تن جامعه ایران است، برای جامعه ایران خیلی تنگ است. ما در حوزه قدرت دچار تغییر توازن شده‌ایم و این در حوزه سیاست و حوزه تعلیق استراتژی خودش را نشان می‌دهد. اما در حوزه اجتماعی حکایت همچنان باقی است. در طول یکی، دو دهه اخیر یک «انقلاب نامرئی» در بنیادهای جامعه ایران اتفاق افتاده است. رشد شهرنشینی، سواد، رسانه‌های جمعی، تحرک و جنبش زنان، تحرک مهاجرین ایرانی خارج از کشور و ... عوامل و ریشه‌های این انقلاب نامرئی هستند. این امر نشان می‌دهد جامعه ایران از پایین تغییر کرده است. این تغییر بنیادی، انعکاس سیاسی خود را همراه با آزمون و خطاهایی که دارد در حوزه سیاست نشان می‌دهد. این امر می‌تواند هم برای جریان راست فریبنده باشد و هم برای دوم خردادی‌ها. به نظر می‌رسد شتاب‌گیری فواره جریان راست از سال 70 به بعد، از زمان طرح بحث‌‌هایی که به بستن مطبوعات منجر شد استارتش زده شد و این فواره شروع به حرکت کرد و حالا به اوج خودش رسیده و ما از این به بعد باید شاهد افول این فواره باشیم و برخلاف فضای یأسی که الان وجود دارد الان فضا به سمتی می‌رود که ضمن این که در این سو (یعنی منتقدان و اپوزیسیون) بحران و مشکل وجود دارد و الان دوره تعلیقش را شروع کرده ولی آن طرف هم دارد دوره افول فواره‌اش را طی می‌کند. در آغاز دهه هشتاد وقتی که عرفات و همراهانش جنوب لبنان را ترک می‌کردند، دوران خیلی سختی برای آنها بود. در عرض چند هفته هزاران تن بمب به سر آنها و مردم جنوب لبنان ریخته شد و تقریباً اکثر مردم لبنان که دیگر بسیار خسته بودند عذر فلسطینی‌ها را خواستند. همه نیروهای ساف سوار کشتی شدند و لبنان را ترک کردند. عرفان در آن دوران مصاحبه‌ای کرد و گفت که ما وارد یک تونل تاریک شده‌ایم. اما من روشنایی را در انتها و افق این تونل می‌بینم. هرچند اینک جریان‌های تحول‌خواه در ایران احساس تاریکی یک تونل را ندارند، اما حداقل احساس تنگی و بسته شدن فضا را دارند. ولی با همان اعتماد و اعتقادی که عرفات آن سخن را گفت، می‌توان چشم به روشنایی در افق دوخت. تنها توازن قوای سیاسی در ایران تغییر کرده است اما توزان قوای اجتماعی کاملاً به نفع روند دموکراتیزاسیون است (آن هم دموکراتیزاسیون ریشه‌ای که آزادی و عدالت را پاسخ به نیاز زمانه می‌داند). هر استراتژی جدید، نیازمند نقدی جدی، تربیتی تازه و نسلی نو است. امید آنکه این روشنایی بر بستری از همبستگی ملی و فراگیر (از همه هویت‌ها و گرایش‌های درونی و ملی ایران، از مذهبی سنتی‌ گرفته تا مذهبی نوگرا و تا غیر مذهبی مردم دوست و وطن‌گرا) طلوع کند نه از ورای جامعه‌ای دو قطبی و پرتنش که میان قطب‌هایش تنش و خشونت حرف نهایی را می‌زند و در این میان قدرت‌های جهانی و نیروهای غیرملی، حداقل در کوتاه مدت، به میوه‌چینی خواهند پرداخت.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات