سازمان ملل از سال 1948 مسئولیت حفظ صلح را بر عهده گرفت.
طی جنگ سرد، اهداف سازمان ملل به مستقر کردن ناظران مسلح بین کشورهای در حال جنگ محدود شد با این وجود از زمان فروپاشی شوروی، اکثر عملیاتهای این سازمان در راستای اجرای عملیات منسجم و حل جنگهای داخلی و ایجاد سیستمهای سیاسی بوده است- از عملیاتهای پیچیده صلح در کامبوج و السالوادور، موزامبیک و نامیبیا در اوایل 1990 گرفته تا اداره سرزمینهای تجزیه شده مانند کوزوو و تیمور شرقی در اواخر 1990 امروزه سازمان ملل 17 عملیات را در چهار قاره- با بیش از 70 هزار پرسنل نظامی پلیسی و غیر نظامی که از بیش از 100 کشور فراهم شدهاند- کنترل میکند. یک عملیات پیچیده و جدید در سودان در حال اجراست و نقش سازمان ملل متحد در عراق ممکن است افزایش پیدا کند یکی از مشکلترین معضلات سازمان ملل تبدیل تجارب عمومی به یک طرح کلی در راستای بازسازی جوامع درگیر جنگ میباشد.
سه دانشمند سیاسی ماهر معتقدند ممکن است برای انجام این کار راهی بیابند. در پایان جنگ، تحقیقی در مورد اینکه چگونه کشورهای درگیر جنگ، میزبان عملیاتهای صلحطلبانه سازمان ملل متحد (در سال 1990 ) شدهاند مورد بررسی قرار دادند. رولاند پاریس در این اثر به این نتیجه رسید که اگر چه این کشورها هنوز در صلح به سر میبرند ولی تعداد کمی از آنها کاملاً دموکرات شدهاند.
کیمبرلی زیسک و مارتن نیز ارزشهای دموکراسیهای آزادیخواه را تصدیق میکند اما در جهت تقویت صلح اظهار میدارد: تاریخچه امپراتوری نشان میدهد که این خیال باطل است که فکر کنیم مجریان بینالمللی میتوانند از بروز جنگ جلوگیری کنند.
مارتین ادعا میکند اهداف بینالمللی باید خودشان را به حفظ امنیت محدود کنند و به عوامل محلی اجازه دهند سیستمهای اقتصادی، سیاسی را خودشان ایجاد کنند. جان مولر در «آثار جنگ» مدل سومی برای آینده حفظ صلح بینالمللی ارایه میکند: «حفاظت پلیسی» مولر ادعا میکند آنچه که کشورهای درگیر جنگ نیاز دارند، جبران کمبود دموکراسی یا منطبق کردن «برخورد تمدنها» نیست بلکه ایجاد مؤسسات دولتی کارآمدی است که بتوانند از سرزمینشان به طور مؤثری حفاظت کنند.
پاریس مانند بسیاری از متخصصان هشدار میدهد تعجیل زیاد برای برگزاری انتخابات نیاز به ایجاد مؤسسات دولتی را تحتالشعاع قرار میدهد.
مارتین هم میگوید نیروهای امنیتی بینالمللی آموزش دیده و چابک، اغلب نیاز است تا به منظور ایجاد امنیت زمانی و مکانی برای فعالان محلی، با هدف بازسازی سازمانهای دولتی حاضر باشند. اما جوامع بینالمللی اغلب با دیکته کردن اصلاحات اقتصادی و سیاسی روند منطقی را دچار مشکل میکنند.
این نویسندگان به شباهتهای موارد مورد مطالعاتشان دست مییابند اما کمتر تفاوت مطالعاتشان را درک میکنند مثلاً نیروی کار از تیمور شرقی جزیره کوچکی با جمعیت کاملاً همگون را نمیتوان با افغانستان کشوری تجزیه شده و پرجمعیت مقایسه کرد و آن را به کار گرفت ویژگیهای این اختلافات همانند ریشههای تاریخی، جغرافیایی و اجتماعی اقتصادی در حقیقت نشان میدهد که چه نوع میانجیگری در آنجا کاراتر است.
برگههای رأیگیری و گلولهها
طی دهه 1990، برگزاری انتخابات در کشورهای درگیر جنگ، به عنوان کمک برای اصلاحات و مردمیسازی دیده میشد. انتخابات، از معیارهای مشخص پیشرفت و مشروعیت مردمی لحاظ میگشت تنها مردم میتوانند قدرت رهبران را به آنها تفویض کنند و سازمان ملل یا دیگر بیگانگان قادر به انجام این امر نمیباشند. پاریس و مارتین و مولر هشدار میدهند حفظ صلح از طریق این منشور محدود دارای نتیجه منفی است. پیشبینیها در مورد اینکه کشورهای درگیر جنگ به چه سرعتی میتوانند به دموکراسی برسند، اصولاً غیرواقعی به نظر میرسد. افغانستان با دو سه سال حفظ صلح بینالمللی به کانادا تبدیل نخواهد شد ... و عجله برای برگزاری انتخاباتی آزاد یا برای لیبرال کردن اقتصادها، مشکلات اساسی را بوجود میآورد. پاریس میگوید: برگزاری انتخابات زودهنگام بیشتر زیان میرساند. انتخابات و «اعطای قدرت به شخص برنده» که در سال 1992 در آنگولا برگزار شد قبل از اینکه به پروسه خلع سلاح بینجامد، عدم تمایل طرفین را به پذیرش چیزی بغیر از پیروزی کامل آشکار کرد. هنوز بعضی تعجب میکنند، پاریس تجارب دیگری را نیز نشان میدهد. که گاهی اوقات لیبرالسازی آسیبپذیری جوامع تخریبشده در جنگ را افزایش میدهد. در روآندا، لیبرالسازی زودهنگام باعث بازگشت هرج و موج؛ در کامبوج باعث، سرکوب رأیدهندگان؛ در گواتمالا، سبب تشدید بیعدالتیهای اقتصادی و در بوسنی باعث افزایش اختلافات نژادی شد. هر سه نویسنده روی اهمیت تناسب ساختار کشور و تقویت ساختارهای امنیتی، قانون و مقررات ارتش، پلیس و قضات تأکید دارند. کشورهای درگیر جنگ مکرراً از مؤسسات منحل شده و جنایات آسیب میبینند، اما توافقهای صلح اغلب در گزارش خود این جزئیات را ندارند و در این مورد، تعداد کمی از عملکردهای حفظ صلح سازمان ملل پیشنهادی را ارائه میکنند. بدون گذشتن از چنین مراحل ضروری، اقلیت فعالان قدرتمند میتوانند فرایند انتخابات یک کشور وحشتزده را مغشوش سازند و تمایل اکثریت را نقش بر آب نمایند. همانطور که مولر در «آثار جنگ» بحث میکند جنگهای امروزه به شدیدترین جرایم شباهت دارند. مولر ادعا میکند اکثر جنگها بر سر دستور جلسات مذهبی یا اختلافات نژادی سازشناپذیر در نمیگیرد بلکه توسط گروههای کوچک فردی با منافع شخصی درمیگیرد.
معضل اصلی، یافتن روشی برای دادگاهی کردن تبهکاران، بدون کاربرد تاکتیکهای رزمی قوی است که ممکن است باعث کشتهشدن غیرنظامیان ایجاد حس همدردی با مجرمان شود.
متأسفانه، نظریه مولر این حقیقت را آشکار میکند که شدیدترین اختلافات خیلی با توصیفهایشان متناسب نیستند.
جمهوری دموکراتیک کنگو را مورد بررسی قرار دهید. در این جمهوری سه میلیون نفر از سال 1998 طی جنگهای داخلی این کشور جان خود را از دست دادهاند. اختلافات زبانی- نژادی و مداخلههای کشورهای همسایه مشخص بیشترین عامل جرائم در این جنگها بودند. در اینجا باید گفت بدون سازش میان رهبران نژادی نمیتوان نظم را مجدداً در ساختارهای امنیتی اینگونه کشورها استوار کرد.
البته آموزش و آمادهسازی سربازان، بخش راحت اصلاحات امنیتی است. اما توافق بر سر تشکلهای منطقهای یا نژادی یا تقلیل اندازه این نیروها بسیار مشکل است.
همه سیاستها محلی هستند
با فرض پیچیدگی تثبیت کشورهای درگیر جنگ و اصلاح نهادهایشان، پاریس در «پایان جنگ» ادعا میکند گاهی اوقات بهتر است انتخابات برای چند سال به تعویق بیافتد. در این فاصله قدرت باید به طور موقت به یک مقام بینالمللی مانند سازمان ملل متحد واگذار شود تا بتواند سرزمینها را اداره کند.
وقتی سازمان ملل متحد یا عملیات صلح بینالمللی وارد عرصه میشوند، جمعیتهای محلی پیشبینی میکنند که این امر به آنها کمک میکند تا فقدان مشروعیت یا قانون ظالمانه را جبران کنند، مخصوصاً اگر آنها فکر کنند که انتخابات، آنها را جزء اکثریت فرمانروایان قرار خواهد داد.
در عملیاتهای ایجاد صلح 1990، مارتین یک الگوی نامربوط را مشخص میکند: انتظارات مردم، بیش از آن است که دولتهای خارجی بتوانند آنها را برآورده سازند و بدین صورت وقتی این دولتها نتوانند مشکلات آنها را حل کنند عزل خواهند شد، تلفات شروع به افزایش خواهند کرد، ناآرامیها تشدید خواهد شد و دولتهای بینالمللی را به واکنش وا خواهند داشت. در نتیجه دولتهای موقت، محبوبیت و رضایت مردمی را از دست خواهند داد و نخواهند توانست آزادی و رفاهی را که قبلاً قول داده بودند به کشور بازگردانند.
مدلهای نامناسب
مارتین ادعا میکند اگر یک دستور جلسه لیبرالسازی کاملاً جاهطلبانه به شکست منجر شود، پس چرا اهداف با محدودیت بیشتری برای آن در نظر گرفته نمیشود؟ «مارتین» بنیانگذاران اهداف سازمان ملل متحد در افغانستان را به خاطر واقعبینی، اصول اخلاقی و آگاهی از تاریخ و معضلات یکپارچه افغانستان ستایش میکند. در واقع وقتی ائتلاف شمال بعد از پایان اشغال شوروی در سال 1989 به قدرت رسید، اقلیتهای رقیب به جنگ با یکدیگر خاتمه داده و شرایطی برای افزایش نفوذ طالبان ایجاد شد. در 10 سپتامبر 2001 ائتلاف شمال هنوز دچار بینظمی بود و کمتر از ده درصد از اراضی کشور را کنترل میکرد و فرمانده نظامیش احمدشاه مسعود در این زمان ترور شده بود. دو ماه بعد، با شکست طالبان، رهبران اقلیت به عنوان تنها نقطه وحدت نیز از بین رفتند. و وقتی رقابتهای قدیمی دوباره آغاز شد نگرانی تکرار تاریخ، پدیدار شد.
تردیدی وجود نداشت که سازمان ملل برای جلوگیری از فروپاشی این کشور نیاز به کمک داشت، اما مشخص نیست که میزان این نیاز چقدر بود. بعضی معتقدند که سازمان ملل میتواند دولت موقت افغانستان را مانند تیمور شرقی تشکیل دهد، دیگران معتقدند که کامبوج نمونه بهتری است. اما افغانستان به کامبوج و تیمور شرقی شباهتی نداشت. قدرت انتقال دهنده UN در کامبوج، حین جنگ برنامهریزی و یک شبکه نیز حاصل نشد. در اکتبر 1991 موافقتنامه پاریس که باعث صلح در کامبوج و استقرار سیاسی جامع شد طی چند سال مذاکره و دههها جنگ بدست آمد. هر 4 اقلیت کامبوج پیمان صلح را امضا کردند، مانند همسایگان اصلی کامبوج و 5 عضو موقت شورای امنیت که پرسنل نظامی را به کمک به ایجاد صلح متعهد ساختند. همچنین 6 ماه طول کشید تا بیش از 20 هزار سرباز و غیر نظامی بینالمللی در شرایط کاملاً امن بسیج شوند. دولت موقت سازمان ملل در تیمور شرقی در یک محیط نسبتاً امن گسترش یافت.
در سال 1999 اقلیتی پس از مغلوب شدن در رفراندوم استقلال دست به آشوب زدند. اما آنها بعد از قرار گرفتن تحت فشار بینالمللی، عقبنشینی کردند و نیروی حافظ صلح استرالیایی را ترغیب کردند با پر کردن خلاء نظامی و جنبش طرفدار استقلال تیمور شرقی خلاء سیاسی موجود را پر کند. چون این نیرو دارای یک سکوی سیاسی نسبتاً یکپارچه برای پر کردن خلاء سیاسی بود. «اکسانانا گاسمائو»، رهبر جنبش از کمک سازمان ملل متحد در ایجاد استقلال تیمور شرقی استقبال کرد. هنوز این هدف با یک چالش سیاسی عمده روبروست به هر حال با دنبال کردن مذاکرات پیچیده، سازمان ملل کنترل قدرت کنترل دولت تیمور شرقی افزایش یافت. در پایان مأموریت سازمان ملل وزرای تیمور، کارمندان بینالمللی خود را ارزیابی کردند.
در افغانستان در پائیز سال 2001 هیچ حمایت محلی از UN و بین منافع محلی، تجانس و امنیت زیادی وجود نداشت. کوفی عنان دبیر کل سازمان ملل متحد و نمایندگان ویژهاش، اخضر ابراهیمی میدانستند که نیروهای القاعده و طالبان سعی میکنند مقاومت تاریخی افغانستان در برابر قوانین خارجی با این دلیل که آنها میخواهند دین و فرهنگ شما را بگیرند، تحریک کنند. بنابراین عنان ایجاد یک دولت بینالمللی موقت در افغانستان را رد کرده و در عوض پیشنهاد نمود یک دولت افغانی منصوب شود.
افغانستان در سه سال گذشته مسیری طولانی طی کرده است. حتی اگر اکثر رهبران گذشته افغانی، واسطههای قدرت و نظریهپردازان باقی مانده باشند از جنگ نظامی خبری نیست. بیش از سه میلیون پناهنده افغانی طی دو سال گذشته از پاکستان و ایران به کشورشان بازگردانده شدهاند. بیش از 80 درصد از 10 میلیون افغانی ثبتنام کننده برای رأی دادن در انتخابات اکتبر 2004 شرکت کردند.
رویدادهای مهم دیگری نیز در حال رخ دادن است که عبارتند از پذیرش یک قانون اساسی در حال پیشرفت و جدید از طریق مشارکتهای مردمی.
ویژه در نوع خود
- علیرغم این دستاوردهای چشمگیر، افغانستان به عنوان نمونه برای بازسازی کشورهای دیگر در آینده طرحی عجولانه خواهد بود و این تصور که با شرایط قبلی و متعاقب قابل اجرا باشد نادرست میباشد. همانطور که مارتین و پاریس اشاره کنند، شرایط افغانستان بیثبات باقی و همچنین روابط بین افغانستان و ملتهای سراسر منطقه حساس باقی مانده است. بقایای القاعده و طالبان در شرق و جنوب افغانستان، امنیت داخلی کشور را تهدید و جنگ قدرتمند منطقهای با مقاومت حاکمیت کابل روبرو شده است. هرج و مرج عمومی، تولید خشخاش را افزایش داده و تضاد آشکار بین ثروتمندان مالک مواد مخدر و فقرای معتاد بیشتر شده است و هنوز هیچ ارتش ملی، پلیس یا سیستم قضائی وجود ندارد تا با این تهدیدها حتی با کمک خارجی به طور مؤثر مبارزه کند. جوامع بینالمللی برای گسترش نیروی کمکی امنیتی ملی و تحت فرمان ناتو در کابل کار زیادی انجام ندادهاند. همانطور که پاریس، مارتین و مولر اظهار میدارند، بر اساس تجارب سال 1990 این معضلات تا وقتی که انتخابات پارلمانی بهار 2005 برنامهریزی نشود، در افغانستان باقی خواهند ماند.
حتی اگر این هدف در افغانستان با موفقیت روبرو شود، الگوی مناسبی برای عراق ایجاد نکرده است. اشغال عراق بحثانگیزتر از اشغال افغانستان بوده و دو کشور، از نظر شرایط تاریخی، اقتصادی، پویاییهای نژادی و روابط آنها با همسایگانشان، سازمان ملل و جامعه بینالمللی به طور قابل ملاحظهای متفاوتند. افغانستان میتوانست سه سال برای برگزاری انتخابات ریاست جمهوری منتظر بماند زیرا از نظر افغانها، لویی جرگه در ژوئن 2002 مشروعیت حاکمیت کورزای را مورد تأیید قرار داده بود. استفاده از لویی جرگه نتیجه مذاکرات طولانی صلح بین سازمان ملل متحد و اقلیتهای افغانی در 1990 بود زمانی که کنفرانس بن در نوامبر 2001 تشکیل شد مردم افغانستان شورا را به عنوان یک وسیله کارآمد برای اعطای مشروعیت دولت انتخاب شده پذیرفتند. اما در عراق چنین چارچوبی وجود ندارد. اینکه نمونه افغانی نمیتواند برای انتخاب و مشروع سازی یک دولت دولت در 2004 در عراق مستقر شود دلیل به این نیست که برای تلاشهای ایجاد و حفظ صلح در آینده نمیتواند به کار رود. اما بیش از آنکه آن را به عنوان یک مدل فرض کنیم باید به عنوان تلاشی در جهت استفاده از تجارب سال 1990 و طی مجموعهای از شرایط درک گردند. احتمالاً بازسازی وقتی موفق است که همه نهادهای اصلی محلی با چگونگی تقسیم قدرت و زمان و مکان حرکت به سوی دموکراسی و نقش جوامع بینالمللی در این تلاش موافق باشند. انتخابات، اصلاحاتبخش امنیت، ساختار نهاد، و آمادهسازی نیروهای خارجی، استراتژی سیاسی کلی هستند که کشورهای در حال جنگ را قادر میسازند با خودشان و همسایگانشان در صلح زندگی کنند ولی فرآیند بازسازی نمیتواند توسط الگوهای کلی از پیش تعیین شود بلکه باید توسط آرمانهای مردان و زنانی که با این نتایج زندگی خواهند کرد شکل گیرد.