تاریخ انتشار : ۰۶ آبان ۱۳۸۹ - ۰۸:۲۳  ، 
کد خبر : ۱۷۹۴۲۴
خاطرات آیت‌الله ابوالقاسم خزعلی

آیینه‌دار سطوت علوی


همانطور که می‌دانید مرحوم نواب یک مرد رزمنده با ایمان، متصلب، دیندار و خداپرست بود. اولین مرتبه که با او از نزدیک آشنا شدم در قم بود. ایشان به قصد زیارت حضرت معصومه(س) آمده بود، از طرف تولیت آستان قدس حضرت معصومه(س) جوسازی نامطلوبی کرده بودند که زمینه برای سخنرانی ایشان آماده نشود، منبر را برداشتند، بلندگوها برداشته شد و حتی برای مزاحمت ایشان آمادگی به چشم می‌خورد. ولی این مرد آهنین اراده، با همراهان وارد شد، بر دوش هواداران خود بالا رفت، آستین بالا زد و خطابه را شروع کرد خطابه‌ای بسیار غرا – با نبودن بلندگو صدا حتی به صحن کوچک منعکس می‌شد، این جمله را با رشادت هرچه بیشتر ادا کرد، "هنوز باد به پرچم عمه ما حضرت معصومه می‌وزد، یزید و یزیدیان بدانند دوام و پایداری ندارند و از بین رفتنی و نابودند." هیجانی در مردم ایجاد کرد و بعد هم در قم در خانه‌ای که مربوط به یکی از هوادارانش مرحوم آقای واحدی بود چادر زدند و در آن چادری که در فضای حیاط زدند، مردم به دیدن ایشان می‌آمدند.
متاسفانه بعضی با جوسازی تصنعی حرکاتی را کردند که رابطه ایشان و آیت‌الله بروجردی مرجع زمان کمی تیره بود، ایشان درست به ماهیت مرحوم سیدنواب پی نبردند از این احتیاط کردند و روی خوش چندانی نشان ندادند و حتی کم‌کم به عواقب نامطلوب منتهی شد، گرچه آن طور که می‌گویند در اواخر، مرحوم آیت‌الله بروجردی پی برده بود و کمی هم به دفاع برخاسته بود که سید گرفتار نشود ولی دیگر مطلب از دست رفته بود و جبار زمان – شاه دیکتاتور – در مقام قتل ایشان بر آمد و ماجرا واقع شد.
ایشان پایه‌گذار قیام مسلحانه شد در ایران، روحیه‌ای سرشار از شوق داشت، علاقه‌ای به عبادت و توجه به خدا داشت، نسبت به خاندان عصمت بسیار متواضع بود و روحیه خدمت نسبت به درگاه آنان داشت، به طوری که در زیارت جامعه وقتی به این جمله می‌رسید، سراسر وجودش و تمام دستگاه اعصابش هم نوا بود (معکم، معکم، لا مع غیرکم). من با شما هستم، من با شما هستم، با دشمن شما، با بیگانه از شما نیستم. یعنی تمام نیروی من بسیج است برای احقاق حق شما، برای تثبیت مطالب شما و چیزهایی که برای بشر رسالت آن را به عهده گرفته‌اید.
در زیارتهایش بسیار مهیج بود، در شبها به عبادت برمی‌خاست، راز و نیازی با خدای خود داشت، بعد از شهادت او سر قبرش، همسرش گفت: بعضی از شبها دو ساعت در یک رکوع به سر می‌برد. "این روزنه‌ای است برای پی به روح شکوهمند عبادت‌گر این مرد بزرگ، این مرد انقلابی و قیام‌گر.
وقتی در جمع دوستان و هوادارانش بود، گاه آنها باهم مزاح می‌کردند، ایشان جدا می‌شد، می‌گفت: برای این معنا خلق نشده‌ایم، برای تلاش و کار خلق شده‌ایم."
شبی نزد او 30 هزار تومان پول برده بودند، در آن تاریخ با 30 هزار تومان یک خانه کوچک می‌شد تهیه کرد تا ایشان از اجاره‌نشینی خلاص شود، گفته بودند این 30 هزار تومان نه خمس و نه سهم امام و نه از وجوهات شرعیه دیگر است، این هدیه‌ای است از ما به شما برای خرید یک باب منزل برای شخص خودتان. ایشان گفته بود که اگر پول را به این شرط می‌دهید نمی‌پذیرم، اگر بی‌شرط می‌دهید و آزادم می‌گذارید، می‌پذیرم. اجبارا طرف بی‌شرط پول را تسلیم کرد. ایشان همان شب پول را بین بیوه‌زنان، یتیمان و افراد مستضعف توزیع کرد. اتفاقاً صبح آن روز برای حمام رفتن سه ریال از یکی قرض کرد و به حمام رفت.
در گره‌گشایی وقتی که مسئولان امر درمی‌ماندند یگانه گره‌گشای مردم بود. آن‌طور که آن زمان نقل می‌کردند. مرد غریبی به ری، به حضرت عبدالعظیم مشرف می‌شود می‌خواهد برود به حمام، پولی را که همراه داشته به نانوایی سر محل می‌دهد. نانوا را ظاهرالصلاح دیده بود، اعتماد کرده پول را داد و رفت به حمام و برگشت وقتی که پول را مطالبه کرد، نانوا منکر شد.
گفت: اشتباه می‌کنی، غریبی اشتباهی گرفتی. مرد غریب هرچه آه و ناله کرد موثر نشد، به کلانتری مراجعه کرد، مدرکی در دست نبود. تا این که کسی دید که خیلی پریشان است گفت برو پیش نواب، از ری آمد به تهران، سرآسیاب دولاب، آنجا با مرحوم نواب ملاقات کرد. مرحوم نواب یکی از هواداران خود را بعد از بررسی و فهمیدن این که این مرد راست می‌گوید، فرستاد.
گفت: برو به آن مرد بگو برادر شما سیدمجتبی نواب‌صفوی سلام می‌رساند و می‌گوید پول این آقا را بدهید. مطلب مرحوم نواب ابلاغ شد، ولی آن مرد سر باز زد.
مرحوم نواب تا درک کرد، پیغام دوم و تندی داد، فرمود: "برو بگو سیدمجتبی نواب‌صفوی می‌گوید پول این مرد را بده وگرنه (...) می‌آیم با میخ گوشت را به تخته در می‌کوبم آن هم آمد و عین پیغام را داد فوری نانوا پول را تسلیم کرد.
اگر بخواهیم بهتر ارزیابی کنیم خوب است افرادی که تربیت‌شده او بودند، به حالات آنها هم نظری بکنیم. تا ببینیم چه پرتوی گرفته بودند از این مرد پر فروغ.
مرحوم خلیل طهماسبی، کشنده رزم‌آرا به دستور مرحوم نواب – مردی بود متصلب، پابند به دین و استوار، وقتی او را به زندان انداختند بسیار شکنجه دادند از جمله در یک بشکه‌ای ایشان را با یک شورت لخت انداختند و توی بشکه شیشه خرده ریختند و آن را غلطاندند، وقتی که او را از بشکه خارج کردند از بدنش خون می‌ریخت. بلافاصله به سجده شکر افتاد، خدا را شکر می‌کرد و تا حالات آخر تغییر رویه نداد.
گاهی مواقع بعضی از هواداران را شکنجه می‌دادند و بعد مواجه می‌کردند با مرحوم نواب که در برابر مرحوم نواب اسائه ادب بکنند، مثلا قبلا شکنجه دادند و تهدید هم کردند اگر اسائه ادب نکنند باز شکنجه ادامه دارد، با این حال به مجرد این که رو به رو می‌شدند، خم می‌شدند و دست نواب را در برابر شکنجه‌گرها می‌بوسیدند، این علامه نشانه ساخته بودن افراد رزمنده بوده است.
بعضی از اینها را در آب سرد فرو می‌بردند. – در شبهای سرد زمستان – بیرون می‌کشیدند و تازیانه بر بدنشان می‌نواختند، اما دست از وفاداری نواب نکشیدند خود بزرگوار – مرحوم نواب در مدت زندان شکنجه‌های شدید داشت، با این حال در ضمن شکنجه فقط ذکر "یا جدا" از او شنیده می‌شد.
در تمام حال صبور بود و شاکر. موقعی که صبح ایشان را برای اعدام می‌بردند، مجاورین سلول ایشان که کمونیست بودند گفتند: "نواب رفت و عظمت خود را بر ما تحمیل کرد."
در مدت کوتاهی که این مرد روی کار بود سیطره‌اش بر تمام ایران سایه افکند و تمام مهره‌های استعمار و خودفروخته از او بیم داشتند. افراد که ضد دین بودند مانند کسروی با صدای بلند الله‌اکبر او کشته می‌شدند. یادم می‌آید مجله خواندنی‌ها چهار صفحه مطالب غیراخلاقی نوشته بود، بعضی از شماره‌هایش پخش شده بود و مابقی که در آستانه توزیع به شهرستانها بود، یکی از افراد هوادار مرحوم نواب وارد می‌شود، تا وارد می‌شود دست و پای آنها جمع می‌شود و خودشان دستور می‌دهند آن چهار صفحه قیچی شود، در بعضی از موارد در آبادان فعالیتهای اینها را می‌دیدم.
یک کاسب هوادار مرحوم نواب کنترل بازار را از نظر شیوع فساد به دست می‌گرفت. یکی از هواداران به بعضی از مراکز مانند قهوه‌خانه می‌رفت – بساط قمار پهن بود – به مجرد پیدا شدن آنها در آنجا بساط جمع می‌شد – اینقدر سیطره داشتند.
آنچه از همه بهتر به چشم می‌خورد راز و نیاز اینها با خدا بود، عبادت بسیار پرسوز در افرادشان دیده می‌شد در عین این که در جامعه بودند قلبشان به محل اعلاء معلق بوده و در عین که در گوشه پایگاه عبادت و محراب بودند در جمع، شوری داشتند، نشاطی داشتند جمع کرده بودند بین زهد زاهد و طراوت انسانهای در جامعه را.
نواب، فراست داشت، عبادت و رشادت داشت، آن زمانی که ترس بر همه سیطره افکنده بود رعب را از مردم برد. همان‌گونه که فرد والاتر از او امام راحل هرگاه می‌دیدند دستگاه در مقام رعب‌افکندن هست می‌فرمود وظیفه من است که رعب را از اعصاب مسلمین بردارم همین معنا در مرحوم نواب بود، با تمام اینها هیچ داعیه‌ای نداشت، داعیه‌اش فقط دین بود، برای خود پایگاهی قایل نبود.
در اعدام‌های انقلابی دشمنان اسلام تا از فقیهی اجازه نمی‌گرفت، دست به کار نمی‌شد. می‌گفت: "این امور منوط به ولایت‌فقیه است بدون ولایت‌فقیه نمی‌توان کار کرد."
عالیترین چیزی که برای او می‌شمارم این است که هوی و هوس در او نبود و خود را در اختیار فقیه، به عبارت روشن‌تر در اختیار دین قرار داده بود. بدون مراجعه به فقیه دست به کار اقدامات حاد نمی‌شدند. چون خود را در راه اسلام می‌دانستند و در این زمینه‌ها باید نظارت فقیه محکم باشد، در این موارد رجوع می‌کردند گاه به مرحوم آیت‌الله کاشانی مرد شهید و مبارز و شجاع انقلابی و گاه به مرحوم آیت‌الله حاج سیدمحمدتقی خوانساری – از مراجع محترم قم در آن زمان که الان مدت مدیدی است رحلت نموده‌اند و ایشان مرد رزمنده‌ای بود که حتی در ملی کردن نفت سهمی داشت و همگام با مرحوم آیت‌الله کاشانی در آن نهضت وارد شد و همکاری کرد – بهره گرفت البته دولت مصدق و افراد جبهه ملی با همکاری و با استفاده کردن از شهامت و رشادت مرحوم نواب موانع را از سر راه برمی‌داشت و مرحله به مرحله نهضتشان شتابگیر می‌شد تا به هدف رسیدند اما متاسفانه به مجرد به هدف رسیدن موجبات دستگیری نواب را فراهم کردند. ایشان را به زندان افکندند، یادم می‌آید عکسی از ایشان برداشتند و این شعر را پای عکس ترسیم کردند.
"ما بارگه عدلیم این رفت ستم بر ما
بر کاخ ستمگران تا خود چه رسد خذلان"
یعنی ما اینها را به مقامی رساندیم از استبداد انگلستان تا حدی نجات دادیم بلافاصله اول ضربه را به خود ما زده‌اند. رحمت‌الله علیهم اجمعین

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات