محسن غرویان
فرهنگ اهلبیت و معصومین(ع) فرهنگ خدایی کردن انسان است، فرهنگ آسمانی کردن انسان زمینی است، فرهنگ اهل بیت فرهنگ بالا بردن انسان از سطح طبیعت است، فرهنگ اهل بیت فرهنگ پرواز دادن انسان است در لایتنهیهای معنویت، فرهنگ اهل بیت فرهنگ عروج انسان به عالم بالا و به عالم تجرد است. "الهی هب لی کمال الانقطاع الیک" فرهنگ اهل بیت انقطاع انسان عنالناس الیالله است، فرهنگ اهل بیت فرهنگ گشودن بصیرت انسان است به عالم معنویات، به عالم اخلاقیات و به فضای فضایل معنوی و اخلاقی.
و امروز این فرهنگ مورد هجوم قرار گرفته است و مهاجمین، فرهنگ زمینی را در برابر فرهنگ آسمانی اهل بیت مطرح میکنند، آن را تبلیغ میکنند و جوانان ما را دعوت به همین فرهنگ زمینی میکنند.
فرهنگ زمینی را لازم است قدری بشکافیم، فرهنگ زمینی یعنی چه؟ ما میتوانیم امروز مشخصه فرهنگ مهاجم غربی را زمینی بودن آن بدانیم. زمینی بودن فرهنگ غرب شاخص اصلی فرهنگ معاصر غربی است و با این تحلیل روشن میشود که تهاجم فرهنگی مستقیما رو در روی فرهنگ اهل بیت قرار میگیرد. اگر فرهنگ اهل بیت فرهنگ آسمانی است، فرهنگ قداستها، معنویتها، اخلاقیات اصول ثابت و نظریات است پس فرهنگ غربی که فرهنگ زمینی است و انسان را به طبیعت میخواند و در زمین میخکوب میکند، درست 180 درجه با فرهنگ اهل بیت اختلاف جهت دارد و این است که مبارزه فرهنگی غرب با فرهنگ اهل بیت ریشه تمام تهاجمات در صحنههای اقتصادی، سیاسی، حقوقی و اجتماعی است.
پس ما باید فرهنگ غرب را بشناسیم، زمینی بودن فرهنگ غرب را روشن کنیم و مدعیان و دعوت کنندگان به این فرهنگ زمینی را در جامعه خودمان بشناسیم. آن وقت مشخص میشود آنهایی که در مسیر ولایتاند چه افرادی هستند؟ آنهایی که در مسیر مکتب اهل بیت تلاش میکنند چه گروهی هستند؟ و آنهایی که به نام مکتب اهل بیت و با عنوان فرهنگ دینی، با عنوان فرهنگ اسلامی با عنوان معرفت دینی و امثال این عناوین به سراغ فرهنگ اهل بیت میآیند کیستند و اهدافشان چیست.
از قرن پنجم تا قرن پانزدهم میلادی را قرون وسطی مینامند. این ده قرن در بین 20 قرن و در وسط واقع شده است و لذا این دوره قرون وسطی نام گرفته است. در قرون وسطی در اروپا تفکر مذهبی مسیحی حاکم بود و در این قرون مسیحیت، خرافاتی را به نام دین بین مردم تبلیغ میکرد از جمله تئوری زمین مرکزی بر اساس هیات بطلیموسی را مطرح میکرد و تئوری خورشید مرکزی گالیله، کوپرنیک و دیگر علما و دانشمندان را رد میکرد. ارباب کلیسا استدلال بسیار پوچ و بیاساسی داشتند که باید زمین ثابت باشد و خورشید دور زمین بچرخد تا ما که کشیش مسیحیت هستیم و کلیسای ما در روی زمین است احترامش محفوظ باشد. آنان این گونه خرافات را در برابر تحقیقات و پژوهشهای دانشمندان مطرح میکردند و بسیاری از دانشمندان را که تئوریهای مخالف کتاب مقدس یعنی عهدین (عهد عتیق و عهد جدید) دادند، اعدام کردند از جمله خود گالیله را. کشیشان محکمه تفتیش عقاید "انگیزیسیون" تشکیل دادند و بسیاری از دانشمندان را پس از محاکمه یا اعدام کردند، یا زندان کردند و تحت شکنجه قرار دادند و متاسفانه این عمل مسیحیت به نام دین و مذهب تمام شد و از آن زمان در اروپا بین دانشمندان تضاد علم و دین مطرح شد و گفتند مذهب با علم ناسازگاری دارد و دین با علم هماهنگی نمیتوانند پیدا بکنند. عالم تجربی گفتند بنابراین ما باید در برابر مذهب بایستیم.
دانشمندان علوم تجربی از طرفی با این برخوردهای غیر انسانی مسیحیت رو به رو شدند و از طرفی اکتشافات و تحقیقات علمی و کشفیات جدیدشان غروری برای آنان ایجاد کرد. اگوست کنت که پدر جامعهشناسی جدید لقب گرفته و یکی از پایهگذاران پوزیتیویسم معاصر شناخته میشود، تئوری خودش را به این صورت مطرح کرد که تاریخ بشر سه مرحله و سه دوران دارد: دوران ربانی، دوران فلسفی و دوران علمی. در دوره ربانی انسان چون به حقایق هستی علم نداشته و جاهل بوده است. لذا همه چیز و همه پدیدهها را به خدا و علل ماورایی که در دین مطرح میشود نسبت میداده است. مثلا میگفته است: خداست که باران میفرستد، خداست که زلزله ایجاد میکند، خداست که سیل میآفریند و امثال اینها. و اما در دوره فلسفی عقل بشر رشد بیشتری کرد و بعضی از کلیات عقلی و اصول کلی فلسفی را فهمید. مثلا به قاعده علیت پی برد که در این عالم پدیدهها با همدیگر ارتباط علی و معلولی دارند. یعنی برخی علت برای پدیدههای دیگر میشوند و همین اندازه فهمید که مثلا آمدن باران علتی دارد اما خود علت را نشناخت. در دوره سوم که دوره علم است.
اگوست کنت میگوید که - دیگر بشر با علم و دانش خویش، اکثر این حقایق و مجهولات عالم را کشف کرده است و اکنون ما میدانیم علت آمدن باران چیست: یک سیکل خاصی از پدیدهها در عالم طبیعت رخ میدهند آفتاب به دریا میتابد آب دریا بخار میشود، بخار سبکتر میشود و فاصله مولکولی آن زیادتر میشود و بخار میرود بالا و در آنجا ابر تشکیل میشود سپس در اثر سرد شدن و برودت در یک درجه خاصی میعان رخ میدهد. وقتی دوباره این بخار مایع میشود جاذبه زمین آن را جذب میکند و این همان باران است. با این تحلیل دیگر ما احتیاجی به خدا نداریم! وقتی باران مسالهاش از نظر علمی حل شد دیگر جایی برای خدا نیست!
این غرور علمی بشر در دوران رنسانس که پایان قرون وسطی است یعنی قرون شانزدهم و هفده که دوران رشد و شکوفایی علم و دانش بشر اروپایی است، به اضافه کاتالیزور این غرور که همان برخورد نامناسب و غیر انسانی کلیسا بود کم کم بشر اروپایی را به این فکر انداخت که چرا باید در قید و بند آسمان باشیم؟ اصلا باید ارتباط خودمان را از آسمان، از خدا، از ملک و فرشته و از آنچه که دین ما را به آن میخواند، ببریم! همین غرور باعث ادعاهای الوهیت بشر در روی کره زمین شد و تفکر اومانیستی از همین زمان پیدا شد. "اومانیسم" یعنی انسانمداری، یعین انسان خدایی، یعنی انسان محوری و فرهنگ اروپا از رنسانس به بعد بر اساس انسان محوری و اومانیسم استوار شد .
آنهایی که اومانیسم را انسان دوستی ترجمه می کنند اشتباه میکنند و یا معنای دیگری برای آن میسازند. هیومنیزم به معنای "انسان محوری" و "انسان مداری" است. این "انسان مداری" در برابر "خدا مداری" است که دین، انسان را به آن دعوت میکند. "انسان مداری" اروپا در برابر "خدا محوری" مدعی این بود که انسان باید محور همه چیزها بشود و این مدعی زمینه خوبی در وجود آدمی داشت. چون انسان وقتی عبد باشد به این معناست که خودش اعتراف کرده یک موجود برتر از من در عالم هست که او معبود است و من عابد و عبد. اما وقتی به انسان بگویند خودت معبودی، انسان این را دوست دارد که خودش معبود باشد، خودش بالاتر از هر چیز باشد. پس فرهنگ اروپایی از رنسانس به بعد انسان را دعوت کرد به این که ادعای خدایی کند و این که خود انسان بشود "اله" و این که همه هستی باید در برابر انسان تنزل کنند.
ما مدعی هستیم. همین تفکر، جوهر اصلی و ریشهای فرهنگ معاصر غربی است و لذاست که به فرهنگ اهل بیت هجوم میآورد. فرهنگ اهل بیت فرهنگ عبودیت انسان است نه معبودیت او. به این معنا که انسان باید عابد باشد و معبود تنها خداست. فرهنگ غرب میگوید انسان خود معبود است، نه این که در برابر موجود دیگری سر کرنش و تواضع و تسلیم فرو بیاورد. این است سر این که ما با فرهنگ غرب اصطکاک و نزاع ریشهای داریم و این است که فرهنگ غرب با فرهنگ دینی ما ناسازگاری دارد و اندیشه غربی نمیتواند فرهنگ وحی را برتابد.
و همین است که شما میبینید امروزه به وحی، به دین، به تفقه و به اجتهاد و به استنباط از کتاب و سنت و فرمایشات معصومین(ع) حمله میشود. فرهنگ ما فرهنگ "خدا محوری" است. فرهنگ اهل بیت، فرهنگ تواضع، کرنش، تسلیم، عبودیت و بندگی در برابر موجودات برتر متا فیزیکی و ترانسفیزیکی است. اما فرهنگ غرب، فرهنگ زمینی است و ما را از سطح طبیعت بالاتر نمیبرد. فرهنگ غرب بر پایه پوزیتیویسم میگوید هر چه هست حس است و محسوس، هر چه هست همین طبیعت است و بعد مجرد به نام روح و نفس،که اولیای دینی و رهبرن آسمانی برای انسان مطرح میکنند، واقعیت ندارد و روح باید زیر چاقوی تشریح مشاهده بشود تا ما تسلیم وجودش بشویم.
فرهنگ "انسان محوری" یا اومانیستی در فلسفه، در حقوق، در اقتصاد و در سیاست، هر یک به گونهای خاص بروز میکند.
امروز مخالفت غربزدههای ما با ولایت فقیه ناشی از همین فرهنگ اومانیستی است. در فرهنگ غربی اومانیستی جایی برای این که انسان بخواهد حل مشکلات اجتماعی، سیاسی، حقوقی و قوانین اجتماعی را از یک منبع برتر و به اصطلاح خود آنها از آثوریتی Authority یعنی از یک منبع بالاتر از سطح طبیعت، دریافت بکند وجود ندارد. در فرهنگ آنها اصل اول دموکراسی به معنای غربی آن همین است که اصلا انسان احتیاجی به هیچ منبع بالاتر از خودش ندارد و اصل دوم کفایت عقل بشری است. اما فرهنگ اهل بیت و فرهنگ اولیای خدا این نبوده و نیست.
امیرالمومنین (ع) آزادی انسان را چنین تبیین میفرماید: "لا تکن عبد غیرک قد جعلک الله حرا".آری، ما آزادی و حریت را برای انسان قائلیم، اما حریتی که عین عبودیت برای خداست. ولی حریتی که فرهنگ اومانیستی غرب مطرح میکند آزادی انسان از هر گونه قید و بند خدایی و الهی است. از اینجاست که فرهنگ غرب با فرهنگ اهل بیت کاملا رو در رو قرار میگیرد. فرهنگ اهل بیت برای ما رسولالله(ص)، صدیقه کبری سلام الله علیها و فرزندان معصومشان را الگو معرفی میکند: و لقد کان لکم فی رسول لله اسوه حسنه، و زنان و خواهران ما باید از صدیقه کبری و از زینب کبری(س) درس بگیرند. اما عاشقان و دلباختگان فرهنگ غربی الگوهایی که معرفی میکنند اینها نیستند گاهی میبینید خیلی وقیحانه و جسورانه و مرموزانه مطرح میکنند که اینها الگوهای صدر اسلام یعنی چهارده قرن قبل بودند و دیگر الگو برای ما نیستند!
این سخنان ریشه در چه فکری دارد؟ به نظر ما ریشه در فرهنگ انسان محوری غرب امروز دارد. ما باید این ریشهها را بشناسیم اگر شما امروز میبینید با حجاب اسلامی مبارزه میشود، ریشه در انسان محوری، غربی دارد. گفتیم مشخصه اصلی فرهنگ غرب را امروزه میتوان اندیشه اومانیستی دانست. آنها میگویند شما مثلا برای اداره جامعه خودتان میخواهید یک نظام سیاسی و حکومتی داشته باشید. باید به عقلانیت بشری مراجعه کنید! یعنی چه که: ان الحکم الا الله و یعنی چه که: یا ایها الذین آمنوا اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم. این مطلب در فرهنگ اومانیستی غرب جایی ندارد که حکم و حکومت فقط از آن خدا باشد و قوانین و مقررات را خداوند تعیین کند و بعد رسول او و بعد امامان معصوم و بعد ولی فقیه آنها را تبیین و تفسیر کنند. میگویند انسان است و عقل خودش، ما انسانها باید بنشینیم و عقلهایمان را روی هم بریزیم و بر اساس عقل و ذوق و سلیقه خودمان زندگی کنیم.
خلاصه کلام آنکه: فرهنگ اهلبیت(ع) فرهنگ آسمانی کردن انسان و فرهنگ پرواز دادن انسان به عالم بالا و معنویات است و الگوهایی که فرهنگ اهل بیت برای ما، برای جامعه ما، برای جوانان ما برای زنان و مردان و برای همه اقشار ما معرفی مینماید، الگوهایی آسمانی هستند. یعنی ائمه معصومین علیهم السلام الگوهایی هستند که میخواهند دست من و شما را بگیرند و ما را از زمین و زیب و زیور زمین و آنچه که ما را در زمین به بند میکشد رها کنند. اما فرهنگ غربی فرهنگ ماتریالیسم، مادیت، زر و زیور دنیایی و خلاصه فرهنگ زمینی، طبیعی و ناسوتی است و ارتباط انسان را با عالم بالا میبرد.
متاسفانه گاهی در بین خودمانیها نیز ناخودآگاه و یا آگاهانه همین حرفها مطرح میشود، البته تحت این عنوان که ما به عمق وحی نمیرسیم، اصلا ما به اصل و باطن وحی راهی نداریم، پس ما هستیم و عقل خودمان، ما هستیم و برداشتها و تفسیرهای خودمان! ببیند این هم نوعی بریدن انسان از آبشار وحی و از کوثر ولایت است. و این فکر آثار خطرناکی دارد. ما اگر با این معیارهای غربی قضاوت کنیم باید بگوییم: معصومین هم در دوران خودشان حرفهایی گفتهاند و سخن آنها برای ما ملاک نیست چرا که آنها هم با عقل بشری اندیشه کردهاند و فقط در محدوده زمانی و مکانی خودشان فهم داشتهاند؟ آیا نشر و ترویج این اندیشه جز تبلیغ فرهنگ غربی است؟ و آیا جز همان آرمان و هدفی است که امروز مهاجمین فرهنگی غرب در سر میپرورانند؟ آنها در یک کلام میخواهند ما را از وحی و از خاندان وحی جدا کنند. لذا سعی میکنند مراسم مذهبی ما و مقدسات ما را غیر مقدس جلوه بدهند. البته با عنوان این که دین قداست دارد اما معرفت دینی قداست ندارد! مثلا ما میگوییم حضرت زهرا(س) انسان مقدسی است، الگو است و زندگی ایشان برای ما سرمشق است و .... این خود، یک معرفت دینی است، آیا این معرفت قداست ندارد؟ و در این صورت قداست نفسالامری حضرت زهرا(س) برای ما چه فایده و اثری خواهد داشت؟ اما اگر این مقدسات را با این عناوین و با این لفاظیها از مردم گرفتیم، دیگر چه چیزی باقی میماند؟ به قول شما به اصل دین که راه نداریم و معرفت به دین هم که قداست ندارد! پس تمامی این مقدسات و تظاهرات دینی مردم بیپایه است؟
ما هزار و چهار صد سال تاریخ خودمان را با این مقدسات حفظ کردهایم، با همین عشق ورزیها و ایثارگریها و فداکاریها و ابراز ارادتها و محبتها! حالا شما همنوا با غربیهای اومانیست میگویید که اینها هیچ کدام ریشه ندارد؟! بیاساس است و پایه علمی ندارد؟! این جز تهاجم فرهنگ است؟ پس ما اگر محبت اهل بیت هستیم و اگر ارادتمند خاندان وحی هستیم، در درجه اول باید فرهنگ اهل بیت(ع) را خوب بشناسیم تا مهاجمین به فرهنگ اهل بیت را نیز به خوبی شناسایی نماییم و راههای ایستادن و مقابله و دفاع منطقی در برابر این تهاجم را فرا گیریم. باید آن مشخصه اصلی فرهنگ مهاجم را به دست بیاوریم و آن رمز کلیدی فرهنگ غرب را بشناسیم. بدانیم که فرهنگ غرب میخواهد فرهنگ انقطاع عن الارض الی السماء را به فرهنگ انقطاع عن السماء الی الارض مبدل کند. امام سجاد(ع) میفرماید: الهی هب لی کمال الانقطاع الیک یعنی: فرهنگ اهل بیت میگوید: ما باید از این زمین و بندها و تعلقاتی که ما را به طبیعت و به خودمان و به زیباییهای ظاهری و زودگذر وابسته میکنند، دل بکنیم و به زیباییهای متعالی بیندیشیم. والسلام.