دکتر مجید شریف در 4 بهمن 1329 در تهران به دنیا آمد. وی تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان هدف شماره 3 در سال 1347 به پایان میرساند، و در رشته ریاضی در سطح کشور شاگرد ممتاز میشود. در دوران تحصیل متوسطه، زبان فرانسه را طی مدت 3 سال در انستیتو پاستور فرا میگیرد و یک سال هم برای فراگیری زبان آلمانی به انستیتو گوته میرود، در همین دوران زبان انگلیسی، عربی و روسی را پیش خود میخواند و بر آنها تسلطی نسبی پیدا میکند بعدها در سفر به آمریکا به زبان انگلیسی کاملاً مسلط میشود. در سال 1347 در کنکور دانشگاههای مختلف - که در آن زمان هر دانشگاه کنکور خاص خود را داشت شرکت میکند و در دانشگاه تهران، شیراز و صنعتی شریف حایز رتبه اول میگردد. همچنین در کنکور دانشگاه پلی تکلنیک جزو 50 نفر اول میشود. در امتحان بورسیه بانک مرکزی جهت اعزام به آمریکا که امتحانی بسیار سخت داشت، نفر اول میشود، اما چون به علوم بانکی علاقه نداشت به آمریکا نمیرود.
مرحوم شریف رشته فیزیک دانشگاه صنعتی شریف را که بدان علاقه داشت، دنبال میکند. در سال 1351 با معدل قریب به 4 که بهترین رتبه است لیسانس فیزیک را اخذ میکند. وزارت علوم وقت به خاطر این که وی در تمام دوران تحصیل بالاترین رتبه را داشته است، در سال 1352 او را به عنوان بورسیه به آمریکا میفرستند. فوق لیسانس فیزیک نظری را در یکی از دانشگاههای کالیفرنیا میگیرد، اما به علت پرداختن به مسایل فکری و سیاسی از اخذ مدرک دکتری فیزیک باز میماند.
در جریان انقلاب به میهن باز میگردد. در سال 62 به علت پارهای ملاحظات به فرانسه میرود. فوق لیسانس و دکترای خود را در رشته جامعه شناسی از دانشگاه تتبعات عالی اخذ میکند. شریف در آبان سال 1374 پس از 12 سال به قصد خدمت فکری و فرهنگی به میهن خویش باز میگردد و در آبان سال 1377 با مرگی ناباورانه چشم از جهان فرو میبندد.
مجید شریف از مترجمان و محققان توانمند کشور بود. وی طی سالهای 77، 74 به جرگه مترجمان حرفهای و پرکار پیوست و با تسلط کامل بر دو زبان فرانسه و انگلیسی چندین کتاب جدی و ارزشمند ترجمه کرد. توانایی و پشتکار و سرعت او در امر ترجمه به حدی بود که توانست در ظرف دو سال و نیم کتابهای ذیل را با نثری روان و شیوا ترجمه کند:
1- تاریخ یک ارتداد، اسطورههای بنیانگذار سیاست اسراییل، اثر رژه گارودی 2- تاریخ یهود، مذهب یهود اثر اسراییل شاهاک 3- زن شورشی (زندگی و مرگ رزا لوکزامبورگ)، اثر ماکس گالو 4- اراده قدرت، اثر نیچه 5- فلسفه در عصر تراژیک یونانیان، اثر نیچه 6- مقالهای مفصل از کتاب مذهب، اثر ژاک دریدا (چاپ نشده) 7- سپیده دمان، اثر نیچه (ترجمه ناتمام)
علاوه بر آثار فوق، شریف تالیفات و ترجمههای دیگری نیز دارد که مربوط به سالهای قبل و بعد از انقلاب میشود. از میان تالیفاتش اسلام راستین تولدی دیگر مییابد مهمترین کتابی است که وی در سال 1354 در آمریکا مینویسد، و بهترین ترجمهاش که خود به شدت بدان علاقه داشت کتاب پیامبر جبران خلیل جبران است که در سال 1368 به هنگام اقامت در فرانسه آن را به طور موزون و آهنگین ترجمه میکند.
مرحوم شریف در دوران دانشجوییاش در ایران گهگاه به حسینیه ارشاد میرفت و از اندیشههای و آموزههای دکتر علی شریعتی بهرهمند میشد. به این جهت از پیش از انقلاب از افکار و آرای وی متاثر شد. تاثیرپذیری او به حدی بود که تا لحظه مرگ آرمان عرفان، آزادی و برابری که شریعتی معتقد و مبلغ آن بود، در فکر و روح او وزن و جایگاه ویژهای داشت.
آشنایی با اندیشه شریعتی زمینهای شد تا شریف در امر تدوین و تنظیم آثار وی همت گمارد. وی که یکی از اعضای اصلی دفتر تدوین و تنظیم مجموعه آثار معلم شهید دکتر علی شریعتی بود، طی سالهای 62- 58 در تدوین بیست و هشت جلد از سی و پنج جلد مجموعه آثار دکتر شریعتی مشارکت و همکاری جدی و اساسی نمود. بدین ترتیب به همت او تنی چند از دوستانش میراثی گرانقدر و پرمایه برای نسلهای بعد فراهم میآید. این کار، موثرترین و ماندگارترین خدمات فرهنگ است که در کارنامه درخشان و پربار زندگی پرفراز و نشیب او به ثبت میرسد. درجنب فعالیتهای فکری و فرهنگی، شریف نسبت به مسایل اجتماعی حساس بود و همواره در جهت حل آنها فعالیت میکرد. او در طی سی سال که چشم بر شناخت جامعهاش گشود بود، هرگز چشمش را بر دردها و رنجها و مشکلات مردم میهناش نبست، و هرگز دغدغه اعتلای انسان و تحقق آرمانهای انسانی را از دست نداد. از این رو او الگوی یک روشنفکر موفق بود که تا دم مرگ به آمال بلند انسانی در عمل وفادار ماند. روانش شاد
داریوش فروهر
داریوش فروهر در دی ماه 1307 در اصفهان دیده به جهان گشود. پدرش سرهنگ صادق فروهر از افسران ناسیونالیست بود که به هنگام واقعه سوم شهریور 1320 در ماموریت ارومیه به سر میبرد و در 1321 که معاون لشکر اصفهان بود، به علت مخالفت و مبارزه با نیروهای اشغالگر بیگانه باز داشت و به اردوگاه اسیران جنگی در اراک فرستاده شد.
داریوش تحصیلات ابتدایی را در اصفهان طی کرد و در سال 1322 در سن پانزده سالگی که دانش آموز دبیرستان ایرانشهر در تهران بود با افکار دکتر مصدق در مجلس چهاردهم آشنا شد و از همان هنگام شیفته این رهبر ملی گردید. فروهر در سال 1327 وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد و سال بعد همراه با محسن پزشکپور و محمد مهرداد و چند تن از ناسیونالیستها حزبی بر پایه مکتب پان ایرانیسم تاسیس کردند که شعار آن «فلات ایران به زیر یک پرچم» بود و افکار ناسیونالیستی داشت.
در دوران نهضت ملی، هنگامی که اختلاف میان مصدق و شاه آشکار شد و پزشکپور جانب شاه را گرفت. فروهر انشعاب کرد و حزب ملت ایران بر بنیاد پان ایرانیسم را بنیان نهاد که از جمله احزاب تشکیل دهنده جبهه ملی بود و بعدها نام خود را به حزب ملت ایران تغییر داد.
در سال 1329 فروهر به دلیل فعالیتهای سیاسی برای نخستین بار زندانی شد. در 29 خرداد 1330 که هیات اعزامی از سوی دکتر مصدق دکتر مصدق نخست وزیر توانست از شرکت نفت جنوب با مسالمت خلع ید کند فروهر نیز با جمعی از دانشجویان دانشکده حقوق - از جمله نگارنده - جایگاههای فروش بنزین در سطح شهر تهران را ملی کردند. این کار مورد توجه مردم قرار گرفت و در هر جا به کف زدن از این اقدام ملی استقبال کردند.
داریوش فروهر در واقعه 30 تیر 1331 نقش فعالی داشت و در تظاهرات خونین میدان بهارستان شرکت کرد. در سال بعد که مبارزات خیابانی به اوج خود رسید فروهر در زد و خورد با اعضای حزب توده نقش آفرین بود و در جریان 28 مرداد زخمی شد. در اول شهریور 1332 نخستین اعلامیه ستاد پنهانی حزب ملت ایران بر ضد کودتاچیان به امضای داریوش فروهر منتشر گردید. در این اعلامیه مردم به مبارزه و مقاومت در برابر حکومت کودتا دعوت شده بودند. داریوش در 10 دی ماه آن سال بازداشت شد و در مرداد 1333 به جزیره قشم تبعید گردید. او پس از چندی از زندان آزاد شد و به تهران بازگشت اما به علت برگزاری تظاهرات علیه قرارداد کنسرسیوم یک بار دیگر به زندان افتاد. پس از آزادی از زندان نقش فعالی در برگزاری مراسم هفته و چهلم شهادت دکتر فاطمی که در 19 آبان 1333 اعدام شده بود ایفا کرد.
فروهر در تعطیلات نوروز 1335 به علل مختلف با عضویت ایران در پیمان بغداد و انتخاب فرمایشی دوره نوزدهم مجلس، همراه با آیت الله حاج سیدرضا زنجانی به مدت چند ماه زندانی شد. در 8 خرداد 1338 نیز به دنبال فعالیتهای حزبی همراه با تعدادی دانشجویان و دانشآموزان و کارگران همفکرش دستگیر شد و به مدت سه ماه در سلولی که زیر شیروانی قرار داشت و لولههای آشپز خانه قرارگاه دژبان از درون دیوارهای آن میگذشت، در شرایطی مرگبار زندانی شد. در سال 1339، در حالی که فروهر هجده ماه زندان را سپری کرده بود، ارتشبد هدایت رییس ستاد مشترک ارتش از سوی شاه به او پیشنهاد کرد که برای همیشه از ایران برود. فروهر در پاسخ گفت: «زندان را به آزادی دور از وطن ترجیح میدهم» و دو ماه پس از آزادی از زندان از سوی جبهه ملی نامزد نمایندگی مجلس بیستم گردید. اما یک بار دیگر در 17 دی ماه آن سال بازداشت شد و تا 25 فروردین 1340 در زندان به سر میبرد.
داریوش فروهر در سوم اردیبهشت 1340 در سن سی و چهار سالگی با یکی از همرزمان خود به نام پروانه اسکندری که او نیز در پیکارهای دانشجویی چند بار به زندان افتاده بود ازدواج کرد. در شامگاه 29 تیر همان سال هنگامی که همراه با شخصیتهای سیاسی ملی برای فاتحه خوانی به مزار شهیدان قیام 30 تیر رفته بود بازداشت شد اما در اثر فشار افکار عمومی آزاد گردید. در حادثه اول بهمن 1340 نیز به دنبال هجوم وحشیانه کوماندوهای ارتش و نیروهای چترباز به دانشگاه تهران فروهر در آستانه دستگیری قرار گرفت ولی نیروهای نظامی موفق به یافتن وی نشدند.
در اواسط اسفند 1341 داریوش فروهر به دلیل شرکت در تظاهرات بر ضد انقلاب سفید با عدهای از رهبران جبهه ملی روانه زندان گردید و تا شهریور 1342 در زندان به سر میبرد. او رکورد زندانی شدن را شکسته بود و همه میدانستند که زندان خانه دوم فروهر شده است. فروهر پس از آزادی طرح تازهای به نام «ایستادگی و کوشش» ارایه داد و نیز با ارسال نامههایی برای دکتر مصدق به احمد آباد، برای سازماندهی و چگونگی مبارزات آینده رهنمود طلبید. داریوش در 30 شهریور 1342 به دنبال ادامه فعالیتهای سیاسی و حزبی همراه با گروهی از هم مسلکانش در حزب ملت ایران روانه زندان شد و در 1344 پس از محاکمه در دادگاه نظامی، محکوم به سه سال حبس گردید ولی در آبان سال بعد آزاد شد. هنگام درگذشت دکتر مصدق در 14 اسفند 1345 حضوری فعال در مراسم بزرگداشت رهبر ملی داشت و در اعلامیهای از مردم خواست به مدت چهل روز عزاداری کنند.
در سال 1349 که مساله بحرین مطرح شد، فروهر طی اعلامیهای جدایی بحرین را به شدت محکوم کرد و آن را خیانت میهن دانست. از این رو در 17 فروردین آن سال بازداشت شد. این بار فروهر دست به اعتصاب غذا زد و تا آستانه مرگ پیش رفت ولی بدون محاکمه سه سال زندان ماند.
داریوش فروهر در فاصله سالهای 1353 تا 1355 ضمن تلاش در نوسازی سازمانهای مبارزاتی به وکالت دادگستری اشتغال داشت. او یکی از امضا کنندگان نامه سرگشادهای بود که در 22 خرداد 1356 خطاب به شاه منتشر شد که شاه را از ادامه حکومت استبدادی برحذر میداشتند. در 28 آبان آن سال، کوششهای فروهر و یارانش به ثمر رسید و اتحاد نیروهای جبهه ملی تشکیل شد.
در 30 آذر 1356 که مصادف با عید قربان بود، به همت فروهر اجتماعی از سوی اصناف، بازرگانان و کسبه بازار در باغی در کاروانسرای سنگی کرج برپا شد که مورد تهاجم چماقداران ساواک قرار گرفت و داریوش از ناحیه سر آسیب دید و مدتی در بیمارستان بستری شد.
فروهر همچنان به فعالیتهای خود در مبارزه با رژیم شاه ادامه داد. در 26 آبان 1357 که دکتر سنجابی از سفر پاریس و انتشار اعلامیه سه مادهای همبستگی با امام بازگشته و قصد برگزاری مصاحبه مطبوعاتی داشت، همراه با داریوش فروهر بازداشت شدند و به رغم اعتراضهای مردم 26 روز در زندان ماندند. فروهر در روزهای 19 و 20 آذر 1357 به صورتی خستگی ناپذیر در راهپیماییهای تاسوعا و عاشورا شرکت کرد و در تظاهرات و حرکتهای اعتراض آمیز مردم در روزهای انقلاب حضوری فعال و چشمگیر داشت.
فروهر که عضو شورای هفت نفره جبهه ملی چهارم بود، در آستانه انقلاب به منظور دیدار با امام خمینی به فرانسه رفت و با هواپیمای حامل امام در 12 بهمن 1357 به ایران بازگشت.
فروهر که خودش فرزند یک ارتشی بود، به خاطر علاقهای که به حفظ و بقای ارتش داشت، در آن روزها با برخی از فرماندهان ارتش در تماس بود و بدین ترتیب در روزهای آخر اقامت آیت الله خمینی در نوفل لوشاتو از طرف فرماندهان ارتش پیامی بدین مضمون به ایشان عرضه کرد که اگر دولت انقلابی که بعد از تغییر رژیم روی کار میآید تامین کافی به بقای سازمان ارتش و حفظ جان ارتشیان بدهد، ما قادریم با صمیمیت کامل در انجام وظایف خود که دفاع از مرزها و استقلال کشور است کوشا باشیم. آیت الله خمینی هم پاسخ مفصلی در یک صفحه تمام با خط خود نوشت و به وسیله داریوش فروهر برای آنان ارسال داشت مبنی بر این که دولت جدید از هر لحاظ مصالح ارتشی که خودش را در خدمت انقلاب میگذارد نگاه خواهد داشت. این نامه را داریوش فروهر در فرودگاه مهرآباد به دکتر سنجابی رهبر جبهه ملی نشان داد و سپس همان روز به ارتشبد قرهباغی رییس ستاد مشترک تسلیم کرد.
اما از آن جایی که در شورای انقلاب و دولت موقت سیاست واحدی در این باره حکمفرما نبود و گروهی معتقد بودند که ارتش موجود را باید به سوی دفاع از مصالح ملی و اهداف دموکراتیک سوق داد و گروهی دیگر تحت تاثیرات احزاب و گروهکهای چپگرا در صدد انحلال ارتش بودند، مذاکرات لازم میان فرماندهان ارتش و انقلابیون بر اساس موافقت نامه آیت الله خمینی صورت نگرفت و در نتیجه اعلام عجولانه بی طرفی ارتش در 22 بهمن مدتی هرج و مرج حکم فرما شد و گروهکهای چپگرا دشمن ارتش سربازخانهها را اشغال و در حدود سیصد هزار قبضه اسلحه سنگین و سبک را به غارت بردند.
پس از پیروزی انقلاب، داریوش فروهر در دولت موقت انقلابی مهندس بازرگان به سمت وزیر کار و امور اجتماعی منصوب شد. به راه انداختن دوباره بسیاری از کارگاهها و کارخانهها، ایجاد صندوق وام کارگری، تهیه طرح بیمه درمانی کارگران، برابر ساختن تعطیلات کارگری با کارمندان دولت و دو برابر کردن دستمزد کارگران از جمله خدمات داریوش در وزارت کار بود.
وی همچنین به منظور حل مشکلات مردم کردستان با یک هیات حسن نیت روانه آن استان گردید و با آشناییای که به محرومیتهای سیاسی و اجتماعی مردم کردستان داشت، کوششهایی مبذول داشت.
فروهر در 28 خرداد 1358 اعلام داشت، همکاری خود و حزب ملت ایران را با جبهه ملی قطع میکند. او به شدت از طرز رفتار دکتر سنجابی در جریان انقلاب ناراضی بود.
فروهر در 6 مهر 1358 از وزارت کار بر کنار و وزیر مشاور شد و یک بار دیگر به کردستان اعزام گردید. با استعفای مهندس بازرگان در 14 آبان، دولت موقت منحل شد و فروهر به فعالیتهای حزبی پرداخت. در نخستین انتخابات ریاست جمهوری فروهر نامزدی خود را اعلام کرد ولی نه تنها توفیق نیافت بلکه به تدریج از صحنه سیاست کنار گذاشته شد. از آن پس فروهر در زمره منتقدان رژیم اسلامی درآمد تا این که در شب اول آذر 1377 همراه با همسر مبارزش به دست گروهی تروریست به شهادت رسید.
در مراسم تشییع جنازه داریوش و پروانه فروهر و همچنین در مراسم یاد بود آن جمعیت انبوهی از مردم آزادیخواه تهران شرکت کردند و تقاضای مجازات عاملان قتل را نمودند. روزنامه اصلاح طلب نیز مقالات مفصلی در ستایش از مبارزات فروهر و همسرش نوشتند و از این قتل فجیع ابراز تنفر کردند. ترور فروهر و همسرش سرآغاز قتلهای زنجیرهای بود که تا دو سال بعد ادامه داشت.
پروانه اسکندری در سال 1317 در تهران چشم به جهان گشود. پدرش مردی آزادیخواه بود که طعم زندان را در مخالفت با رضا شاه چشیده و مادرش زن روشنفکری که همواره در گوش جان فرزندانش شعر آزادی میسرود. همان حس شاعرانگی به ودیعه نهاده شده در جان پروانه بذر افشاند و به گل نشست. پروانه از همان کودکی به واسطه فضای خانوادگی با مسایل سیاسی آشنا گردید. و در تاثیرپذیری از آن پس زمینهها، در دوران دانش آموزی، به طرفداری از جنبش ملی شدن صنعت نفت پرداخت. دستگیری و حتی اخراج او از مدرسه ماحصل مشارکت او در خروش دانش آموزی بود. این علاقمندی موجبات همکاری او را با انجمن آناهیتا که سازمان همگام حزب ملت ایران بود، فراهم آورد. پروانه با اتمام دوران دبیرستان و بعد از قبولی در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته علوم اجتماعی پرداخت. مقطع دانشگاه فراز مهمی بود که او را در یک ارتباط نزدیک و فعال با جنبش ملی ایران قرار داد. او در بطن این جنبش پرورش یافته و به زودی به یکی از فعالترین زنان آن تبدیل شد.
در تاریخ زندگانی سیاسی پروانه در قبل از انقلاب چند واقعه برجسته به چشم میخورد که عبارتند از:
1- بازداشتهای مکرر به مناسبتهای مختلف از جمله در 16 آذر 1338، در بهمن ماه 1339 به واسطه ایراد یک سخنرانی در اعتراض به نبود آزادی در دانشگاه و مجدداً در جریان تلاش برای سیاسی نمودن حرکت اعتراضی فرهنگیان و...
2- شکستن سکوت 8 ساله حکومت کودتا در 16 آذر 1339 در محوطه دانشگاه تهران با دعوت از دانشجویان جهت گرامی داشت یاد شهدای 16 آذر 1332، از جمله شاهدان و حاضران در صحنه آن روز از دکتر حسن حبیبی و ابوالحسن بنیصدر نام برده شده است.
3- ازدواج با داریوش فروهر رهبر حزب ملت ایران که طبیعتاً او را از زمینه مناسبتری برای رشد و پرورش توانمندیهای مبارزاتی برخوردار میساخت. ازدواجی ساده و سیاسی. که خطبه عقد آن توسط آیت الله سید رضا زنجانی چهره برجسته مدافع نهضت ملی قرائت شده و مراسم بدون حضور حتی یکی از اعضای خانواده در جمع کوچکی از فعالان ملی و میهنی صورت پذیرفت. پرستو و آرش حاصل این پیمان مشترک میباشد.
4- دیدار با علی امینی نخست وزیر وقت به همراه 4 دانشجوی منتخب دیگر، جهت اعلام اعتراض نمایندگان جنبش دانشجویی نسبت به رفتار غیرانسانی حکومت با مردم و دانشجویان.
5- راهیابی به کنگره جبهه ملی دوم به همراه «هما دارابی». این نخستین بار است که در میان احزاب میان دو زن امکان آن را مییابند که در این سطح از مشارکت سیاسی حضور داشته باشند. حضور زنان در آن مقطع بسیار بحث برانگیز بوده که با مخالفت برخی نمایندگان حوزهها نیز مواجه میگردد. اما حمایت آیت الله طالقانی و دکتر صدیقی از ضرورت حضور زنان در تمامی مناسبات راه را بر اعتراضات میبندد.
6- عضویت شورای تحریریه نشریات حزب ملت ایران و خبرنامه جبهه ملی به واسطه برخورداری از توانایی تحلیلگری، نوشتاری و سازمان دهی. نگارش بسیاری از اعلامیهها و نامههای سرگشاده این مقطع از تاریخ جبهه ملی را به او نسبت دادهاند.
7- مشارکت در پیروزی انقلاب 57. انقلاب برای پروانه به منزله پایان سیاهی و به سر آمدن روزهای ستم و بیداد پس از مرداد 32 تصور میشد.
پروانه اسکندری پس از انقلاب نیز دست از فعالیت سیاسی برنداشت و اقدامات گوناگونی را انجام داد که پارهای از آنها عبارتند از:
1- بر عهده گرفتن مسئولیت انتشار روزنامه جبهه ملی ایران تا زمان توقیف.
2- اعلام کاندیداتوری برای انتخابات دوره نخست مجلس شورای ملی در بعد از انقلاب
3- تصفیه از شغل دبیری در آموزش و پرورش به دلیل فعالیتهای سیاسی و سپس بعد از گذشت چند سال، بازنشسته گردیدن اجباری.
4- شرکت در هفتمین کنفرانس بینالمللی بنیاد پژوهشهای زنان ایران در تیرماه 1375 در سیاتل آمریکا، او با طرح آن که باید ریشههای تصمیمهای زن ستیزانه را در فرهنگ ناگفته و نانوشته جامعهها جستجو و با اهرمهای مناسب اجتماعی در جهت فاش سازی و عقب راندن آن تلاش کرد، از زنان ایران میخواهد تا گلایههایشان را از تمامی مردان جامعهشان برای زمانی دیگر گذارده تا با یاری همه از ورطه سخت تاریخیای که در آن قرار دارند، به سلامت و سربلند عبور نمایند.
5- ترور در 1 آذر 1377 که بر اثر آن به شهادت رسید و به حیات فیزیکیاش خاتمه داده شد.
پرستو فروهر با استناد به پرونده وی میگوید:
«قاتلین اعتراف کرده که دستان او را از پشت گرفته و گلو و دهانش را فشرده و بارها و بارها بر تنش دشنه وارد کردهاند. 25 ضربه چاقو!» میزان ددمنشی روی داده به حدی بود که هیچ یک از یاران پروانه و داریوش را توان آن نبود که دیده بر پیکر چاک چاک شده پروانه بگشاید. پروانه اسکندری از ویژگیهایی به لحاظ شخصیتی برخوردار بود که دانستن آن برای هر مرد و زن جامعه ما میتواند آموزنده باشد. او به اهداف و آرمانهایش اعتقادی راسخ داشت و همه چیز زندگانیاش را در پرتو آن و به خاطر آن میدانست. در راه نیل به آن نیز بسیار قوی و سترگ اقدام میکرد. او به یمن نظام مردسالارانه از نوع رنجهایی از نوع رنجهای زنان هم جنس خود نیز بهرهمند گردیده بود. عشق به میهن و رهایی مردمان آن از جور ظلم و ستم، وجود او را همواره از خود مشتعل میساخت. در این راه نه تنها هیچ گاه مانعی بر سر راه اهداف همسر ایجاد ننمود که همواره حامی، یار، راهنما، همکار و همرزم همسر و دوستانش به شمار میرفت. به اعتراف دوستانش او با قلم، بیان، فهم و درایت شجاعتش به تمامی اطرافیان خود برای تداوم راه انرژی مثبت تزریق میکرد. با هیچ وسیله و وعده و وعیدی برای دست برداشتن از اهدافش تطمیع نمیشد. همواره در فکر مردم محروم و تلاش در جهت بهبود وضعیت آنها بود. بارها به افراد متمول مراجعه و با تهیه امکانات به سراغ جنوبیترین نقاط تهران رفته و برای بچههای آن مناطق لباس و وسیله تهیه میکرد. با دشمنان وطن و مردم بسیار شقی و با مردم بسیار مهربان و رئوف بود. از سطح زندگانی آبرومندانه ولی ساده و بدون تشریفات برخوردار بود و از حداقل مادیات در پوشش، وسایل زندگی و آرایش. ارادت بسیار به رهبر نهضت ملی دکتر محمد مصدق و دکتر حسین فاطمی داشت. و همواره مصدق را پدر و پیشوا خطاب میکرد روزها و ماههای متمادی در زمانی که رهبر نهضت ملی در بستر بیماری قرار داشت بر بالین وی به پرستاری از او مشغول بود. چون پروانهای برگرد معشوق. میگویند تا 2 سال در بعد از مرگ دکتر مصدق جامه سیاه از تن خارج نکرد. او به آرایش و آراستنهای زنانه به آن گونه که در جامعه زنان رواج دارد، اعتقاد نداشت و بعد از مرگ مصدق هیچ گاه بر خود آرایش نگرفت.
شجاعت و بیباکی او بر زبانزد همگان بود. به گفته حسین شاه حسینی مقاومت بزرگ داریوش فروهر در طی سالهای بسیار زندان به واسطه پشت صحنه مقاومت شجاعانه پروانه بود. جنسیت در اندیشه او جایگاهی نداشت و مبارزه برای او به مردانه زنانه تقسیم نشده بود. از همین زاویه دید به گفته آقای خسرو سیف همواره با تشکیل بخش زنان در حزب ملت ایران مخالفت میکرد.
ساده، بیریا و صادق در اعتقاد، گفتار و رفتار بود و هرگز حاضر نبود بنا به هر مصلحتی آن چیزی را از خود به نمایش بگذارد که به آن اعتقادی ندارد. او همان گونه که بود، خود را در معرض فهم و قضاوت و برخورد دیگران قرار میداد. در 19 آبان 1377 یعنی 11 روز قبل از ترورش در مراسمی که به مناسبت چهل و چهارمین سالگرد شهادت دکتر حسین فاطمی برگزار شده شرکت نموده و در سخنرانیاش چنین می سراید:
«آنگاه که انسانی به بهای زندگانی خویش، حقیقت زمان را واقعیت بخشید، دیگر مرگ سرچشمه عدم نیست. جویباری است که در دیگران جریان مییابد. ... مرگ او را جهان بر نمیتابد و رهایی کشنده او از نفرت و بدنامی محال است. ... مرگ امری گریزناپذیر است که باید از سربلندی آن را به زانو درآورد و خود چنین کرد «و پروانه نیز خود بر مبنای این منطق عشق چنین سوخت»
محمد مختاری
محمد مختاری در سال 1321 در مشهد متولد شد، از دانشگاه فردوسی لیسانس ادبیات گرفت و از سال 1346 همکاری خود را با نشریات گوناگون آغاز کرد.
از سال 1350 تا 1361 به عنوان محقق در شاهنامه فعالیت علمی داشت و مدتی در دانشکده هنرهای دراماتیک، اسطوره شناسی تدریس میکرد و عضو شورای دبیران کانون نویسندگان در سالهای اخیر از فعالان و دست اندرکاران کانون بود.
در زمینه شعر، قصیدههای هاویه، بر شانه فلات، در وهم سندباد، شعر 57 منظومه ایران از او چاپ شده و کتابهای آرایش درونی، وزن دنیا، مسیحای خاکستری، خیابان بزرگ را در دست انتشار داشت که تیغ ستمگران اجازه چاپ آن را نداد.
در عرصه تحقیق و نقد اجتماعی، حماسه رمز و راز ملی، اسطوره زال، انسان در شعر معاصر، تمرین مدارا، تصحیح انتقادی داستان سیاوش. کتابهای واقع گرایی و داستان بلند از جان آیدایک یک به نام زاده اضطراب.
مختاری را دژخیمان در یکی از روزهای سرد پاییزی سال 1377 به سان کرکسان از خیابان آفریقا ربودند و چند روز بعد جنازه او را در بیابانهای اطراف تهران یافته شد. او قربانی اندیشه و قلم خویش گردید. روز 23 آذر 1377 بود. روزنامهها خبری را انتشار دادند با این مضمون که پس از چهار روز که از گم شدنش و جست و جوی شبانهروزی و پرالتهاب میگذشت جنازهاش را در بیابانهای شهریار یافتند، در حالی که کوپن خوار و بارش هنوز در جیبش بود.
نویسندگان بزرگ جهان همچون هارولد پیتر پورگن، آلن تورن، آرتور میلر و صدها نویسنده و هنرمند دیگر از سراسر جهان از دولت ایران خواستند که در مقابل کشتار نویسندگان خاموش ننشیند. مختاری آزادی اندیشه و بیان را پاس میداشت. به هر حال، بزرگترین سرمایههای ملی و ارزنده، به دست واپس گرایان، مرتجعان، مزدوران، دشمنان شرافت و انسانیت نابود شدند، زیرا آنان تاب تحمل کلمه آزادی اندیشه و بیان را نداشتند. مختاری و سایر نویسندگان آزادی اندیشه، خون را در شریان قلم به غلیان در میآوردند و آن گاه چون قطراتی از نوک مژگان قلم بر کاغذ میچکاندند و سطور را مینگاشتند و کتاب میساختند تا با افشای حقایق ناقوسهای بلند آزادی را به صدا در آورند. از محمود مختاری کتابها و سرودهای بسیار بر جای مانده که «یکی صدایم خواهد کرد» از همه جذابتر است.
مختاری شعری به یاد سال 1357، سال انقلاب، سرود که مضمون آن چنین است:
آغاز شد
سال بلند
سالی که سرودهای جوان
برفهای خونین را
از شانههای خویش تکاندند
شورش به سوی شادی
در ارتفاع بهمن ماه و برف
و شاعران
با یک هزار و سیصد و پنجاه و هفت سرو
خود را به رودخانه سپردند.
محمد مختاری آخر جانش را در راه آزادی از دست داد. مختاری در کمتر از پانزده سال خود را از سطح شاعری مبتدی به سطح شاعری متفکر و جدی و در خور تعمق رساند.
محمدجعفر پوینده
محمدجعفر پوینده نویسنده، مترجم و جامعهشناس در سال 1333 در اشکذر یزد در خانوادهای فقیر به دنیا آمد. در 6 سالگی وارد دبستان شد و از 10 سالگی، همراه با تحصیل برای کمک به تامین معاش خانواده و خرید کتابهای مورد علاقهاش، به کارهای مختلفی دست زد. از جمله فعالیتهای او در دوره دبیرستان شرکت در گروههای روزنامهنگاری و نوشتن مقالات و شعر در مجله کیهان بچهها بود.
در سال 1349 دیپلم گرفت و همان سال در شمار نفرات اول کنکور در رشته حقوق قضایی به دانشگاه تهران معرفی شد. در دوره دانشگاه از فعالان مبارزات دانشجویی علیه رژیم بود. در سال 1353 برای ادامه تحصیل در رشته جامعهشناسی وارد دانشگاه سوربون فرانسه شد و در سال 1356 مدرک فوق لیسانس خود را از این دانشگاه گرفت. در دوره فوق لیسانس همگان با دیگر دانشجویان خارج از کشور در مبارزات ضد رژیم پهلوی فعالیت داشت و در شهریور ماه 1357 همزمان با انقلاب به ایران بازگشت.
یک ماه پیش از شهادتش (آذر 1377) سقف اتاق اجارهایش فرو ریخت و میز کار و کتابهایش با آوار پوشانده شد و تا سقف اتاق را تعمیر کند بیمار شد. او روزی 20 ساعت پشت میز کار قدیمیاش شکوفه میداد.
پوینده زندگی محقر و سادهای داشت و مساحت خانهاش به 40 متر هم نمیرسید و آن شعر معروف درباره او صدق نداشت که شاعر میگوید: قلم گفتا که من شاه جهانم
قمزن را به دولت میرسانم
آری، او جز از چکه چکههای قلمش بهرهای مادی از این جهان نداشت.
بیگمان محمدجعفر پوینده یکی از بزرگترین محققان توسعه فرهنگی بود. یکی از مهمترین مباحثی که وی در اکثر مقالاتش مطرح میساخت آزادی بیان و اندیشه بدون قید و شرط بود و عاقبت هم جان بر سر هدفش گذاشت. دریغ و درد.
محمدجعفر پوینده در آخرین گفتوگویی که از او چاپ شده است میگوید: نویسنده باید بار مسئولیت بزرگ را که مایه عظمت کار اوست بر دوش گیرد. خدمتگزاری حقیقت و خدمتگزاری آزادی. نویسنده باید شرف و هنر را پاس بدارد.
همه عمر کوتاه او صرف پاس داشتن این شرف شد.
وی از 25 سالگی ترجمه و برگردان آثار مختلف را از زبان فرانسه به فارسی شروع کرد. اولین کتاب وی در سال 1367 با نام پیردختر اثر «اونوره دوبالزاک» به چاپ رسید.
حاصل نویسندگی او بیش از 150 مقاله و 27 کتاب است:
ا. پیردختر، نوشته اونوره دوبالزاک 2. گریسک رباخوار، نوشته اونوره دوبالزاک 3. آموزش و تربیت کودکان 4. راه زندگی 5. جامعهشناسی ادبیات 6. سودای مکالمه، خنده، آزادی 7. جامعهشناسی رمان 8. جامعهشناسی فرهنگ، ادبیات 9. سپیده دمان فلسفه تاریخ بورژوایی 10. اگر فرزند دختر دارید 11. مکتب بوداپست 12. درآمدی بر هگل 13. درآمدی بر جامعهشناسی 14. پیکار با تبعیض جنسی 15. سیاست ملی کتاب 16. پرسش و پاسخ درباره حقوق بشر 17. تاریخ و آگاهی طبقاتی تعدادی از آثار او است.
مهمترین اثر جعفر پوینده ترجمه برخی از موارد اعلامیه جهانی حقوق بشر بود که قسمتی از آن چنین است:
1. تمام بشر آزاد زاده میشوند و از لحاظ جنسیت، کرامت و حقوق با هم برابرند، همگی دارای عقل و وجدان هستند و باید با یکدیگر با روحیهای برادرانه رفتار کنند.
2. هر فردی حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد.
3. هیچ کس نباید شکنجه شود یا تحت مجازات رفتاری ظالمانه ضدانسانی یا تحقیرآمیز قرار گیرد.
4. هیچ کس را نباید خودسرانه توقیف، حبس یا تبعید کرد.
5. هر فردی حق آزادی عقیده و بیان دارد و این حق مستلزم آن است که کسی از داشتن عقاید خود بیم و نگرانی نداشته باشد و در کسب و دریافت و انتشار اطلاعات و افکار به تمام وسایل ممکن بیان و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد.
6. هر شخصی حق دارد از آزادی تشکیل اجتماعات، مجامع و انجمنهای مسالمتآمیز بهرهمندگردد.
7. هیچ کس را نباید به شرکت در هیچ اجتماعی مجبور کرد.
8. هر شخصی حق دارد کار کند، کار خود را آزادانه برگزیند، شرایط منصفانه و رضایتبخشی برای کار خواستار باشد و در برابر بیکاری حمایت شود.
9. همه حق دارند که بیهیچ تبعیضی در مقابل کار مساوی، مزد مساوی بگیرند.
10. هر کسی که کار میکند حق دارد مزد منصفانه و رضایتبخشی دریافت دارد که زندگی او و خانوادهاش را موافق حیثیت و کرامت انسانی تامین کند و در صورت لزوم با دیگر وسایل حمایت اجتماعی کامل شود.
11. هر شخصی که برای دفاع از منافع خود با دیگران اتحادیه تشکیل دهد و به اتحادیههای موجود بپیوندند.
پوینده را ناجوانمردانه کشتند. همانند فروهر و زن بیگناهش. وقتی شنیدم در یک شبانگاه پاییزی دژخیمان او را از خیابان ایرانشهر ربودند دچار نوعی شوک روحی شدم، آخر به کدامین گناه، این دژخیمان به محمد پوینده کاری نداشتند و اگر کینه و دشمنی هست با قلم و صاحبان قلم، تفکر و اندیشه است. استبداد از هر نوعش، با قلم و اندیشه کار دارد. اینها پوینده را به این جهت کشتند و سیم بر گردنش انداختند که با تفکر و اندیشه جدید مخالفاند، آنها از این که نویسندگان در جمعی دور هم جمع شوند بیم داشتند. به راستی چه سخت است بر سینه نویسندهای به جرم اندیشیدن، نشستن و گلوی او را فشردن و خوشحال از خفه کردن یکی از میلیونها خواستار آزادی. آیا خوشحالاند از این که راه گلوی فرهنگی مردی اهل ادب را بستند؟
وقتی پیکر پوینده را در امامزاده کرج به خاک میسپردند، در دل گفتم ای خاک برایت هدیه آوردهایم.
گل یاس را آوردهایم که تیغه بیمروت و تطاولگر داس به یغما برد. ای خاک کسی را به تو میسپریم که در دو لحظه کوتاه بود و نبود زندگیاش، بی هراس از هزار و یک مشکل پیدا و نهان، به چیزی جز فرهنگ این مرز و بوم جز رستگاری مردم و ترقی جامعه نمیاندیشید.