تاریخ انتشار : ۳۱ تير ۱۳۸۹ - ۱۱:۲۵  ، 
کد خبر : ۱۸۸۲۹۲
دکتر محمدرضا بهشتی:

رویکرد هرمنوتیکی موجب طرح پرسش‌های جدید می‌شود

مقدمه: دکتر محمدرضا بهشتی استاد گروه فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، دانش‌آموخته فلسفه غرب در کشور آلمان است. وی از سال 1376، پس از بازگشت از آلمان، به تدریس فلسفه در دانشگاه تهران مشغول است. وی در گفت‌وگو با مهر به برخی پرسش‌ها درباره تاریخ «هرمنوتیک» و جایگاه آن در سنت فکری ما پاسخ گفت.

* لطفاً در ابتدای گفت‌وگو، معنای واژه هرمنوتیک را بیان کنید؟
** واژه هرمنوتیک برگرفته از مصدر هرمنوین hermeneuein در زبان یونانی است، که به سه معنای تلفظ، تعبیر، ترجمه و تفسیر کردن به کار می‌رود. این سه معنا ارتباط نزدیکی با هم دارند، به نحوی که بعضی‌ها در واقع تفسیر کردن را نوعی ترجمه کردن و ترجمه کردن را به نوعی بیان آن چیزی که در ذهن گوینده و وساطت برای رسیدن به معنایی که در ذهن گوینده است می‌دانند. به علاوه، هر ترجمه‌ای نیز تفسیری است که مترجم از بیان گوینده یا مؤلف دارد.
واژه هرمنوتیک در اصل، یونانی است. در فرهنگ یونان باستان هرمنوت به کسی گفته می‌شد که سخنان کاهنه معبد دلفی یا دلفوی را تفسیر می‌کرد که روی یک سه پایه، نزدیک به چاهی که از آن بخار بلند می‌شد می‌نشست و پس از دریافت قربانی و اظهار کرنش و ستایش نسبت به خدایان، در یک حالت خلسه‌وار از آینده، و خیر و شر امور مراجعه‌کنندگان به معبد به صورت کلمات مقطع و بریده بریده خبر می‌داد. بنابراین هرمنوتیک به معنای اصلی‌اش دارای بستری دینی است. همچنین این تفسیرها درباره شعر شاعران، به خصوص آثار هرمر (ایلیاد و ادیسه) و هزیود (تئوگونیا = پیدایش خدایان) نیز به کار می‌رفت و شاعران را هرمنویتیس هرمنوت (مفسر مفسران) می‌نامیدند.
در مجموعه آثار ارسطو نیز با فصل، یا کتابی با نام پری هرمنویاس یا باری ارمنیاس، که در ترجمه به زبان عربی العباره ترجمه شده روبه‌رو می‌شویم. بعدها این معنا، که به تدریج به معنای هرگونه بیان، یا ترجمه و برگردان، یا تفسیری اطلاق شد. هرمنوتیک به معنای جدید آن، یعنی دانش تفسیر کردن، از قرن هفدهم رواج پیدا می‌کند. نسبتی که برخی زبانشناسان تلاش‌ می‌کنند میان هرمس (پیام‌آور میان خدایان، و میان خدایان و انسان‌ها) و هرمنوتیک برقرار کنند چندان معتبر و قابل اتکا نیست.
* در زبان فارسی برای این واژه معادل‌های مختلفی همچون تاویل، منطق فهم و تفسیر به کار می‌رود. نظر شما درباره معادل‌های فارسی هرمنوتیک چیست؟
** ببینید، یک وقت ما تکیه بر معنای ریشه‌شناختی etymologic می‌کنیم؛ یک وقت به محتوا نظر می‌کنیم. اگر ما منطق فهم را برای رساندن معنای هرمنوتیک به کار ببریم تنها به یک نوع از هرمنوتیک که مربوط به دوره متاخرتر است اشاره کرده و بدین‌وسیله دامنه هرمنوتیک را تنگ در نظر گرفته‌ایم. به نظر من لفظ تفسیر به دلیل دامنه و گستره معنا، برای هرمنوتیک مناسب‌تر است.
* هرمنوتیک در دوره جدید چگونه رواج پیدا کرده و به چه معناهایی به کار رفته است؟
** هرمنوتیک در دوره جدید، در وهله نخست در گستره دین (تفسیر کتاب مقدس)، علم حقوق و علم پزشکی و با آثار کلاویوس و سپس فردیریش است و شلایر ماخر رواج پیدا می‌کند. از آن جایی که یکی از سه شاخه مهم مسیحیت، یعنی پروتستان، مرجعیت کلیسا را برای تفسیر کتاب مقدس نپذیرفت و معتقد بود که هر کس باید خود به کتاب مقدس رجوع کند و همچنین توجه به آثار کلاسیک فلسفی، ادبی و... یونان و روم باستان، که حرکتی به سوی روی آوردن به متن بود و تفسیر این متن‌ها دارای آرا و نظرات متعددی بودند، ضرورت روی آوردن به علمی مدون که در آن قواعد و روش‌های تفسیر به صورت نظام یافته وجود داشته باشند احساس شد.
در گستره علم حقوق و پزشکی هم مسأله تفسیر و هرمنوتیک وجود داشت. به این معنا که شما در طب هم نشانه‌های خاصی دارید. پزشک از روی نشانه‌های بیماری، تلاش می‌کند که بیماری را فهم کرده و آن را بازیابد. به تدریج هرمنوتیک از این حوزه‌ها فراتر رفت، تا جایی که امروزه با کسانی روبه‌رو هستیم که با تکیه بر اندیشه‌های کلاویوس کوشش می‌کنند خودشان را به نشانه‌شناسی و مطالعه متون مکتوب، و از آن‌جا به سوی فهم به طور کلی برسانند.
تا پیش از شلایر ماخر، تکیه مفسران بر متن (text) و به خصوص متن کتاب و تفسیر آن است. اما آن‌چه در کار شلایر ماخر جدید است که وی نگاهی کانتی به متن دارد. توضیح این که، کانت معتقد بود ما به شیء فی‌نفسه (noumen) دسترسی نداریم و نمی‌توانیم آن را بشناسیم، ما فقط به پدیدارها (phenomen) می‌توانیم علم و شناخت پیدا کنیم. شلایر ماخر به جای شی‌ء، متن را قرار داده و معتقد است ما به متن از آن حیث که متن است راه و شناختی نداریم، ما به متن، فقط از آن حیث که در فهم ما بروز می‌کند دسترسی و شناخت می‌توانیم داشته باشیم.
شلایر ماخر معتقد است که در درجه اول ما به دلیل این که فهممان از متن تابع عوامل مختلفی است که به خودمان برمی‌گردد، بنابراین در درجه اول باید بگوییم که واکنشی که متن در ما برمی‌انگیزد این است که متن را آن‌گونه که هست در واقع در نمی‌یابیم، یا اشتباه در می‌یابیم، یا دست‌کم، دچار سوءفهم می‌شویم و آن را تابع شرایط خودمان می‌کنیم؛ سوبژکتیویته (subjectivity) در این‌جا بروز کامل خود را نشان می‌دهد. بنابراین باید بگوییم که کوشش ما برای فهم درست‌تر مساوی است با تلاش برای رفع سوء‌فهم‌ها.
به تدریج، بعد از شلایر ماخر علم هرمنوتیک گسترش یافت و هایدگر در یک فصل کوتاه و فشرده در کتاب وجود و زمان که مربوط به دوران جوانی اوست به هرمنوتیک توجه نشان داده است. در این فصل کوتاه، با واژه هرمنوتیک به عنوان تفسیرداز این (dasein) ـ وجود مقید انسان ـ از خودش برخورد می‌کنیم. وی دیگر این مسیر را چندان دنبال نکرده و این کلمه دیگر در آثار او ظهوری پیدا نمی‌کند. با گادامر، هرمنوتیک به عنوان یک ریشه، در قلمرو فلسفه مطرح می‌شود. گادامر در کتاب مهم خود، یعنی حقیقت و روش، که در سال 1960 منتشر شده است تلاش می‌کند مسأله حقیقت، نحوه راه‌یابی ما به حقیقت، و مسأله فهم و معرفت را محور بحث خود قرار دهد.
* آیا به غیر از شاخه پروتستان، دو شاخه دیگر مسیحیت، یعنی شاخه کاتولیک، و ارتودوکس به هرمنوتیک (تفسیر کتاب مقدس) توجهی شده است؟
** ببینید این نکته که گفته می‌شود علم هرمنوتیک در دوره جدید از پروتستانتیسم شروع می‌شود از لحاظ تاریخی درست است، ولی مسأله فراتر از پروتستانتیسم است. البته در پروتستانتیسم هم مسایل کاملاً بدیعی مطرح نشده است. شما اگر به کتاب کلید کتاب مقدس اثر کلاویوس نگاه بکنید می‌بینید نقل‌قول‌ها و استنادهایش همه به آباء کلیسا، و آگوستینوس و اریگنس است که همگی اندیشمندان کلیسایی بودند.
وقوف نسبت به این مسأله و اهمیت پیدا کردن آن نزد پروتستانتیسم جایگاه ویژه‌ای دارد، علتش نیز در این است که احساس می‌شد که کتاب مقدس آن‌چنان از زاویه‌های مختلف مورد بحث قرار گرفته که اصلاً امکان رسیدن به پیام خود مسیح(ع) وجود ندارد. در واقع کلام خداوند که مخاطبش فرد فرد انسان‌ها در طول تاریخ است به یک نور کمرنگی که کورسویی دارد تبدیل شده و از پس این همه لایه‌های مختلفی که آراء و اندیشه‌های عرفانی، کلامی، فلسفی، حقوقی و امثال این‌ها بر روی آن پوشانده است برنمی‌آید. بنابراین می‌بینید که مسأله فقط مربوط به کلیسای پروتستان نیست.
به طرز نگرش به روی آوردن به متن، به خصوص کتاب مقدس و دیگر کتب به معنای عام است. همچنین می‌دانید که دردوره رنسانس و اصلاح دینی (reformation) که اتفاقاً در همین دوره اتفاق می‌افتد رویکرد دیگری هم داریم که به کتاب‌های یونان و روم باستان که الگویی برای بیان شیوه نگارش فصیح و بلیغ به شمار می‌روند روی می‌آورند. بنابراین می‌بینیم که مسأله منحصر در پروتستانتیسم نیست ولی طبیعی است که در پروتستانتیسم اهمیت پیدا می‌کند.
* گرایش‌های عمده هرمنوتیک در دوره معاصر کدامند و به کدام‌یک از آن‌ها توجه بیشتری می‌شود؟
** به این پرسش از جوانب مختلف می‌توان نگاه کرد. دیلتای معتقد است می‌توان برای علوم انسانی روشی پیدا کرد و هرچند متفاوت با علوم تجربی طبیعی است اما می‌تواند به نحو علمی الگویی را بدهد که با مسایل برخورد کنیم. گادامر در کتاب حقیقت و روش می‌خواهد بیان کند که روش و نحوه مواجهه روشمند با انسان و علوم انسانی خودش دارای پیش‌فرض‌های خاص و ایده‌آل دانستن علم فیزیک و مکانیک است و این که ما داریم تلاش می‌کنیم که علوم انسانی را هم چیزی شبیه به این علوم بکنیم. هرچند کتاب نامش حقیقت و روش است، در واقع می‌خواهد بگوید حقیقت بله، و روش نه.
در زمان گادامر بحث‌های زیادی درگرفت و از زوایای مختلفی به این موضوع نگاه شد. یکی از افرادی که به این بحث‌ها دامن زد یورگن هایرماس فیلسوف معاصر آلمانی است که با توجه به مبنای خودش در بحث مفاهمه، به سراغ مباحث هرمنوتیک آمد. نوشته‌های هابرماس در نقد گادامر و پاسخ‌های گادامر به او به عنوان متون مهم در مسیر تحول هرمنوتیک در دوران جدید محسوب می‌شود. هابرماس در طی سال‌ها، دگرگونی‌های زیادی در اندیشه‌هایش پیدا شد و خودش پدیده‌ای است که باید مورد بازشناسی قرار بگیرد.
از دیگر افراد مهم در این عرصه می‌توان از ژاک دریدا فیلسوف فرانسوی نام برد. دریدا از منظر ساختار، ساختارگرایی، و ساختارشکنی با این مسأله روبه‌رو شد. تکیه‌گاه دریدا در این مباحث اندیشه‌های هوسرل است. دریدا با توجه به پایگاهی که در پدیدارشناسی (phenomenology) داشت به سوی ساختارگرایی و ساختارشکنی، و از همان منظر به مبارزه جدی با نوع اندیشه گادامری روی می‌آورد.
از جمله افراد دیگری که در این عرصه کار کرده‌اند می‌توان از میشل فوکو نام برد. البته مباحث در حال حاضر بیشتر موضوع محور است تا چهره محور. در حالی که ما در ایران عادت به این کرده‌ایم که برای ما معمولاً چهره‌ها صبغه خاصی پیدا می‌کنند و همه چیز را با چهره‌ها می‌شناسیم، بدون این که نحوه رهیافت‌های هر کدام از این‌ها یا طیفی که پیرامون هر کدام از چهره‌ها هست را مورد توجه قرار دهیم.
* کدام‌یک از گرایش‌های هرمنوتیک برای تفسیر کتاب و سنت (قرآن و احادیث) مناسب‌تر است؟
** مباحثی که در هرمنوتیک، به خصوص در دهه‌های اخیر با روشنگری بیشتری مطرح می‌شود برای ما اهمیت قابل‌ملاحظه‌ای دارد. این مباحث اختصاصی به یک دین، یا قلمرو دینی خاص، فرهنگ و متن خاصی ندارد. شناختن و دانستن این مباحث برای ما بسیار حیاتی است. همانطور که شما اشاره کردید، توجه به زبان علاوه بر هرمنوتیک، در سنت فلسفه تحلیلی (تحلیل مفهومی، تحلیل زبانی، تحلیل منطقی) و دیگر علوم زبانی نیز وجود دارد. اتفاقاً در دادوستدی که میان این علوم وجود دارد، و به گمان من این دادوستد به سوی همگرایی حرکت می‌کند، نکات قابل توجهی وجود دارد.
من فکر می‌کنم با توجه به آن چه که در سنت خودمان وجود دارد، در چند جا هست که توجه به مسایل هرمنوتیکی و زبانی می‌تواند کارساز و راه‌گشا باشد، یا دست‌کم، ما را با پرسش‌های جدیدی مواجه کند. یکی از این‌جاها علم اصول فقه، به ویژه بحث الفاظ، اوامر و نواهی، مفهوم و منطوق، مطلق و مقید و همچنین اصول عملیه است. همچنین من معتقدم که در علم الحدیث و علم الرجال نیز نکات قابل توجهی وجود دارد که رویکرد هرمنوتیکی و دیگر رویکردهای زبانی می‌توانند در گسترش دید، پیدایش پرسش‌های جدید، تعیین دقیق‌تر صورت مسأله به ما کمک کنند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات