تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱۳۸۹ - ۱۲:۳۵  ، 
کد خبر : ۱۸۸۹۶۷

استراتژی‌های نسل جدید قدرت در چین


به نظر چین، نظم موجود در جامعه جهانی حتی اگر آمریکایی باشد و حتی اگر کمتر به نفع آن ها باشد، از هرج و مرج بهتر است، چرا که هرج و مرج، رشد اقتصادی و صعود به جایگاهی را که پکن در عرصه جهانی برای خود درنظر گرفته است، برهم می زند. رشد اقتصادی متضمن حفظ پایه های اجتماعی داخلی است که با تمام کاستی ها، استمرار نظام را ممکن می سازد. به تعبیر یک دیپلمات چینی طرح های بین المللی چین این هدف را دنبال می کند که این کشور را در جایگاه جهانی ای که درخور آن است، قرار دهد. چین امروز قدری کمتر ساکت و قدری بیشتر فعال شده است. البته باز هم این بسیار کمتر از آن چیزی است که در آینده رخ خواهد داد؛ هماهنگ با صعود قدرت کشور، چین روز به روز فعال تر می شود.
برعکس برخی باورها، تنها اقتصاد نیست که به دیپلماسی چین جهت می دهد و سیاست ها تنها با هدف پاسخ به نیازهای مردم چین، از جمله در زمینه مواد اولیه و غلات تعیین نمی شوند. روشن است که روابط بین المللی باید ذخیره انرژی و امنیت غذایی چین را تامین کند. اما اقتصاد چین امروز در چارچوب دید وسیع تری که از خود، از منطقه و از جهان دارد، تعریف می شود و بخشی از مجموعه سیاست صلح طلبانه لازم برای به رسمیت شناخته شدن در عرصه بین المللی است. این امر بارها یادآوری می شود که تاریخ پانصد سال اخیر نشان می دهد که بدون برخورداری از یک اقتصاد قوی، هیچ ملتی وزنه ای به حساب نمی آید.
در تاریخ معاصر چین، سه دوره حائز اهمیت است: اولین دوره مربوط به وقایع میدان تیانمن است که هنوز هم در مطبوعات منعکس نمی شود. البته آن ها از زیر علامت سوال رفتن نظام در داخل وحشت ندارند. اپوزیسیون سیاسی کاملاً ممنوع است، حتی اگر این تناقض وجود داشته باشد که روشنفکران از آزادی حرکت بیشتری برخوردارند. دغدغه چین بیشتر از بهایی است که بابت این واقعه به خارج از مرزهای خود پرداخت؛ از جمله محاصره اقتصادی غرب، هنگامی که اتحاد شوروی دیگر در موقعیتی نبود که مواد اولیه فن آوری پیشرفته، از جمله برای استفاده نظامی را دراختیار چین قرار دهد.
برقراری روحی مذاکره
بحران میدان تیانمن، در واقع، شروع پایان ماه عسل چین و آمریکا بود. ماه عسلی که حدوداً 20 سال به طول انجامید. شروع آن، پذیرش جمهوری خلق چین در سازمان ملل متحد در جایگاه تایوان، در روز 25 اکتبر 1971 بود و به دنبال آن سفر سال بعد نیکسون به چین. این وضعیت تا استقرار همیاری استراتژیک ضامن توسعه، ادامه داشت. در این زمان، مجموعه ای از سرخوردگی ها، برخی تصادمات پشت سر هم مثل بمباران سفارت چین در بلگراد (1999) و بالاخره تقویت روابط آمریکا و ژاپن، این رقیب سرسخت چین، پیش آمد.
پدیده مهم دوم، فروپاشی اتحاد شوروی بود. چین از مرگ برادر دشمن خود اصلاً تاسف نخورد، اما دانشگاهیان بسیاری یادآور می شوند که شوروی سابق در رقابت بی سرانجام با آمریکا تضعیف شد و مسابقه تسلیحاتی گران قیمت بی جانش کرد. یک کارشناس مسایل دفاعی که ترجیح می دهد ناشناس بماند، می گوید: «ایالات متحده، کشورها را هل می دهد تا مخارج نظامی خود را افزایش دهند. ما باید تنها به مدرنیزه کردن سلاح هایمان برای تقویت نظامی خود اکتفا کنیم». البته این بیشتر یک فروتنی ظاهری است که میانه روی واقعی، چرا که مخارج نظامی چین هم اکنون 2/4 درصد ثروت تولید شده را به خود اختصاص می دهد، اما این استدلال می تواند در مقابل تصمیم گیرندگانی که درنظر دارند، سهم مخارج نظامی را باز هم افزایش دهند، کارایی داشته باشد.
به طور کلی، از نظر دیپلمات های چینی، تقسیم جهان به دو اردوگاه است که در نهایت پرهزینه خواهد بود و حتی اگر آن ها دنیای یک قطبی به سرکردگی ایالات متحده را محکوم می کنند، هیچ کدام تمایلی به بازگشت به دنیای دوقطبی ندارند. مثلاً احراز مقام سرکردگی کشورهای درحال رشد، به هیچ وجه برای آن ها مطرح نیست، چرا که آن ها را مجبور به رد کردن برخی موقعیت ها می کند.
در واقع، قدرت حاکم در جستجوی استقرار دنیایی چند قطبی است که در آن، چین روزی در جایگاهی ممتاز بین اولی ها قرار گیرد، در مرکز و نه در راس؛ چین می خواهد بدرخشد و نه تحت سلطه قرار گیرد؛ تفاوت تنها در شکل نیست. باید به یاد آورد که چین در اوج قدرتش، یعنی از قرن 11 تا 17 میلادی، صاحب بزرگ ترین نیروی نظامی جهان بود ک ه پشتوانه واقعی اقتصادی و فنی هم داشت، اما درست بر عکس اروپایی ها، هرگز نه تمدنی را ویران کرد و نه مردمی را از بین برد.
بالاخره، نکته مهم سوم این است که چینی ها از بحران اقتصادی ای که آسیا را در سال های 1997 و 1998 لرزاند، استفاده بردند. چین تنها کشوری بود که کنترل مبادلات را در دست داشت و تن به فشارهای صندوق بین المللی پول نداد. چین همچنین تنها کشوری بود که توانست به رشد اقتصادی خود ادامه دهد، در حالی که بنیه اقتصادی دیگر کشورها، از جمله ژاپن تضعیف می شد. با داشتن واحد پول یوان که به دلار واقسته بود، این کشور توانست از نوعی ثبات در منطقه ای که در اوج تشنجات مالی بود، برخوردار شود؛ چین حتی توانست به بسیاری از فعالان محلی که در موقعیت دشواری بودند وام هایی با بهره نازل بدهد و بدین ترتیب اعتماد آن ها را به خود جلب کند.
نسل نوین در قدرت، در طول زمان، نظریه استراتژیک خود را با تکیه بر چهار«نه» اعلام شده توسط رئیس جمهور هوجین تائو، بنا نهاده است. این چهار نه عبارتند از: نه برسرکردگی طلبی، نه بر سیاست مبتنی بر زور، نه بر سیاست مبتنی بر بلوک و نه بر مسابقه تسلیحاتی. می بایست اعتماد را جلب کرد، مشکلات را کاهش و توسعه و همکاری را گسترش داد و از درگیری اجتناب ورزید. پکن که بر ضعف هایش در مقابل آمریکا و رقبای منطقه آسیایی اش واقف است، سیاستی را اعمال می کند که می توان آن را دیپلماسی نامتقارن نامید. سیاستی که بسیار قابل انعطاف است و برای روابط دو جانبه ارجحیت قائل می باشد و در عین حال به دنبال شرکت در سازمان های منطقه ای است تا روابط اقتصادی همه جانبه را برقرار سازد و تنش های منطقه ای را کاهش دهد.
تلاش برای حل اختلافات مرزی با روسیه و هند و شرکت فعالانه برای حل بحران اتمی کره شمالی نشان هایی از این سیاست پکن است.
اما خار بزرگی که در پای پلنگ چینی قرار دارد، این امر که ژاپن حاضر نیست با گذشته تاریخی خود مواجه شود، بارها مطرح شد؛ مسئله کتاب های تاریخ که جنایات ژاپنی ها را هنگام اشغال چین ناچیز جلوه می دهند و بازدید نخست وزیر جونیشر و کویزومی از معبد یاسوکنی، که در آن جنایتکاران جنگی دفن شده اند، مثال آورده شد. البته نمی توان گفت، خود چین نیز دارای دیدگاهی واقع بینانه و منتقدانه از تاریخ خویش است. بازدید از موزه شنیانگ در شمال شرقی کشور که جزو مناطق اصلی مورد اشغال ژاپن بوده است، کمک می کند تا عمق فاجعه بهتر درک شود: آنجا آدمکشی ها، شکنجه ها، آزمایشهای پزشکی ای که ارتش ژاپن از سال 1931 انجام می داد و همچنین سخنان نفی گرایانه اخیر شخصیت های ژاپنی در رابطه با این دوران، به نمایش گذاشته شده است. درا ین جا نیز همچون در پکن، وقتی از تظاهرات ضدژاپنی که در بهار سال 2005 صورت گرفت صحبت می شود- تظاهراتی که بیشتر دانشجویی بود و کارگران شرکت اندکی در آن داشتند- آن ها پاسخ می دهند: «خود شما اگر سران آلمان بر مزار جنایتکاران جنگ دوم جهانی بروند و از آن ها تجلیل کنند، چه می گویید؟»
علاوه بر مناطق حول جزیره «سنکاکو» واقع در ژاپن «ودیایو» واقع در چین که موقعیت سوق الجیشی حساسی برای کنترل دریایی دارند، تقویت روابط بین ژاپن و آمریکا نیز مورد اختلاف است. مطابق نظر آقای کازویا ساکاتومو، استاد دانشگاه اساکا در ژاپن: «پس از 60سال سر به زیر بودن، امروز ژاپن می خواهد جای استرالیا را به عنوان معاون کلانتر ایالات متحده در منطقه اقیانوس آرام بگیرد و به یکی از ستون های محکم ساختمان دفاع آمریکا در قرن بیست ویکم تبدیل شود.» بازنگری بر قانون اساسی ژاپن، ارسال سرباز به عراق، انتقال فرماندهی گردان اول ارتش آمریکا به منظور عملیات در اقیانوس آرام و اقیانوس هند از کرانه غربی ایالات متحده به اردوگاه زاما در جنوب توکیو، در راستای این نظرات است. همه این ها هسته مرکزی روابط سه گانه بسیار ویژه چین، آمریکا و ژاپن را تشکیل می دهد.
به علاوه، واشنگتن حامی عضویت ژاپن به مثابه عضو دائمی شورای امنیت سازمان ملل است، درحالی که چین بلافاصله نامزدی ژاپن را برای عضویت رد کرد و تهدید کرد که از حق وتوی خود استفاده خواهد کرد.
دست آخر، طرح نام تایوان در بازبینی معاهده امنیت دوجانبه آمریکا و ژاپن، تیشه بر ریشه روابط چین و ژاپن زد. پس از عادی سازی روابط این دو کشور در سال1972، ژاپن طرح این موضوع را کنار گذاشته بود. ایالات متحده نیز در این رابطه این عبارت را به کار می برد: «یک کشور با دو سیستم.» یک دیپلمات می گوید: «جذب تایوان در چین ممکن است صدسال بیشتر به طول بیانجامد، اما جدایی آن از چین ناممکن است... این امر برای مردم ارتش و دولت، غیرقابل پذیرش است.»
رهبران کومینتانگ، دشمنان سابق که از 1949 پا به چین نگذاشته اند، اوایل ماه مه 2005 با شکوه و جلال پذیرفته شدند. سفر «هوجین تائو» به آمریکای لاتین که هدف اصلی آن حصول اطمینان در رابطه با تأمین ذخایر نفتی ونزوئلا و مواد اولیه، غلات و سویای کوبا، مکزیک و برزیل بود، در عین حال می خواست به تمام کسانی که هنوز روابط محکم با تایپه دارند، به ویژه در آمریکای مرکزی، بفهماند که چین بازاری به مراتب بزرگ تر دارد... در حال حاضر، رهبران چین روی بیش از 8هزارسرمایه گذار تایوانی حساب می کنند که در چین سرمایه گذاری کرده اند و می خواهد توسط آن ها بر دولت تایپه فشار آورد. دستگاه بوش البته موفق شد تب استقلال طلبانه متحد خود را بخواباند و ژاپن نیز با خودداری بیشتری در این مورد عمل می کند.
اختلاف البته همچنان سرسختانه باقی است؛ یک دیپلمات سابق می گوید: «تاریخ، چینی قوی و ژاپنی ضعیف را به یاد داشت، سپس چین ضعیف و ژاپن قوی شد، امروز به سمت چین و ژاپنی هم طراز رمی رویم، به این ترتیب، ژاپن تعادل خود را از دست می دهد. داده ها تغییر کرده است اما هنوز به تعادل نوینی نرسیده ایم.» درست است که چین نخستین صادر کننده آسیایی به آمریکاست و ژاپن بعد از او قرار دارد، اما در رابطه با ذخایر ارزی، چین درست بعد از ژاپن قرارگرفته است. این ذخیره ها به ویژه شامل اوراق قرضه آمریکایی است، اما تولید ناخالص ملی چین هنوز 5برابر کمتر از ژاپن می باشد. اگر چنانچه چین واشنگتن را تهدید کند و دیگر نقش بانک آمریکا را ایفا نکند و به فروش دلارهایش اقدام نماید، توکیو فوراً به کمک اسکناس سبز می شتابد.
تناسب ناموزون قوا بین چین و ژاپن، مانع رقابت آن ها نیست. ژاپن امیدوار است نقش کوتوله سیاسی را کنار گذارد و در منطقه آسیا نقش رهبری جهانی را ایفا کند؛ با عضویت دائم در شورای امنیت که به معنی نظامی کردن این کشور است و علاوه بر چین، باعث وحشت دیگر کشورهای همسایه اش نیز می شود. چین نیز سعی دارد نقش رهبر آسیایی را در سطح جهان بازی کند و به همین دلیل، در نهادهای چند جانبه فعال گشته است. عضویت چین در سازمان تجارت جهانی در سال 2001، در این راستا تعیین کننده بود. چین صبورانه جایگاهی در مجمع کشورهای آسیای جنوب شرقی، که از ابزارهای اصلی جنگ سرد بود نیز برای خود پیدا کرد. در سال 1991، چین تنها جزو ناظران این نهاد بود، اما امروز از اعضای مؤثر آن می باشد و توانست در نوامبر 2004، ایجاد منطقه مبادله آزاد را در این مجمع به کرسی نشاند.
تشکیل سازمان شانگهای با شرکت روسیه، قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان و ازبکستان در آوریل 2001 در آسیای مرکزی نیز بیانگر اهداف تجاری چین است، از جمله ذخیره مواد سوختی. البته از زمان جنگ در افغانستان، این نهاد رنگ سیاسی بیشتری به خود گرفته است. چین نیز نگرانی های روسیه را در رابطه با استقرار پایگاه نظامی آمریکا در منطقه دارد و همچون دیگر جمهوری های منطقه، از جنبش اسلامی استقلال طلب به ویژه به رهبری ایگورها، (مسلمانان چینی) هراسان است، لذا مبارزه با هرگونه جنبش مخالف در منطقه، مثل سرکوب اخیر در قرقیزستان، او را ناراحت نمی کند.
آیا چین می تواند در رأس اتحاد آسیایی اقتصادی و سیاسی قرارگیرد؟ قطعاً چین امکانات اقتصادی لازم را ندارد: دو سوم صادراتش در کارخانجات خارجی تولید می شود که در خاک چین مستقرند و چین تنها به مونتاژ محصولات آن ها مشغول است. درست است که در برخی عرصه ها مثل فیبر نوری یا تلفن همراه، چین دارای قابلیت های مهمی است و سعی در بهبود فن آوری در زمینه های دیگر را هم دارد، مراکز تحقیقاتی خارجی را جلب می کند و کارخانجات خارجی را می خرد تا مارک های شناخته شده را جذب کند و به انتقال تکنولوژی مشغول است، اما در حال حاضر، رشد اقتصادی آن بالا ولی شکننده، همراه با نظام مالی آسیب پذیر می باشد. به کشورهای جنوب آسیا و ژاپن برای تولید و به کشورهای غربی برای صادرات، بسیار وابسته است. برخی کارشناسان رؤیای به وجود آمدن محور چین- ژاپن را مثل محور فرانسه آلمان در سر می پرورانند؛ درست هنگامی که در بهار سال 2005، تظاهرات ضدژاپنی برپا بود، همایشی در پکن، روشنفکران ژاپنی، چینی و کره ای را گرد آورده بود. یک کتاب درسی تاریخ نیز که حاصل کار کارشناسان این سه ملیت مختلف است،د ر ماه ژوئن انتشار یافت، اما این حرکت هنوز حاشیه ای است.
معذلک چین خیال دارد، سریع و بدون هرج و مرج به پیش رود. یک دیپلمات توضیح می دهد: چین نمی تواند بدرخشد، مگر در صورتی که فرهنگی جذاب داشته باشد. مصرف کافی نیست، باید ارزش های ویژه خودمان را خلق کنیم که از روی غرب کپی نشده باشد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات