تهیه و تنظیم: مجید نداف
سخنرانی شهید باکری در آستانه عملیات
بسماللهالرحمنالرحیم
لاحول و لاقوة الا بالله العلیالعظیم. با درود و سلام به پیشگاه معظم ولی عصر(عج) و نایب بر حق او امام و امت (صلوات جمع).
از یک هوا سرد است و برادرها مقداری ناراحت هستند و از طرفی تصور میکنم که شاید دیگر فرصت نباشد با برادرها آخرین صحبتهایم را بکنم لذا چارهای ندیدم که امروز صبح اگر هوا سرد هم باشد با برادرها صحبت کنیم. انشاءالله که صحبت به درازا نکشد. حال که بیش از یک سال از عملیات خیبر میگذرد هم حضرت بقیةالله(عج)، امام بزرگوار، خانواده شهدا، امت صبور ایران، مستضعفین که در سایر کشورها قلبهایشان بخاطر اسلام و بخاطر انقلاب در تپش است منتظرند تا بار دیگر شاهد حماسه رزم آوران اسلام در مقابل کفاری باشند که قد علم کرده و تصمیم گرفتهاند که مانع راه خدا باشند و این مسئولیت بر عهده ملت بزرگوار ماست و جای بسی شکرگزاری دارد که خداوند متعال این افتخار را نصیب ما و شما برادرها کرده است که این حماسه با دستهای ما شکل بگیرد. همه منتظرند تا این مسئولیت بزرگ انجام گیرد.
حال پشتوانه ما چه باید باشد و خودمان را چطور آماده کنیم. دو سه روز قبل با تعدادی از برادرهای مسئول توفیق ایجاد شد که سفر 24 ساعتهای جهت توسل به آستان مقدس امام رضا(ع) برویم در آنجا به اتفاق جمع از حضرت خواستیم که خودشان در این عملیات پشتوانه ما باشند (حضار: یا امام رضا(ع)».
بعد خدمت امام رسیدیم فکر میکنم چون شما در حال آموزش بودید، صحبتهای امام را نشنیده باشید پس من لازم میدانم فرمایشات امام را خدمتتان عرض کنم:
«بسماللهالرحمنالرحیم. اول این مطلب را بگویم وقتی شما را میبینم خوشحال میشوم. شما چهرههایی هستید که آبرو به اسلام و کشور دادید. با اطمینان قلب حرکت کنید و مطمئن باشید که مرکز قدرت خدای تعالی است نصرت به شما عنایت داده است. قدرتهای دیگر پوشالی هستند این قدرت خدا است که باقی است و خداست که وعده کرده است اگر نصرت دهید او را و شما را پیروز میکند و شکی نیست که اکنون شما حقتعالی، کشور اسلامی و اسلام را نصرت میکنید و آن روزی که انقلاب شروع شد ما هیچ نداشتیم پیروزی ما با دست خالی بدست آمد و بحمدالله تا به اینجا رسیدهایم که امروز مورد توجه تمام قدرتهای بزرگ هستیم و تمام قدرتها در این فکرند که با این انقلاب چگونه برخورد کنند. مطمئن باشید از قدرتها کاری ساخته نیست شما جنود خدا هستید و پیروزید. آنهایی که در ابتدا حرکت خودشان را شروع کردند با طمانینه قلبی شروع کردند و از هیچ نترسیدند قدرتهای بزرگ از آن جهتی که در شما هست که آن ایمان به خداست خبر ندارند لذا دائم میگویند ما دارای موشک هستیم آنها دارای موشک هستند ولی ایمان ندارند. شما ایمان دارید قلبهایتان با مبدا نور و قدرت پیوند خورده است پیوندی ناگسستنی، اما آنها این را نمیفهمند شما مورد نظر امام زمان(عج) هستید و از آنجا که ایمان و قدرت و امام زمان(عج) را دارید همه چیز دارید، پشتوانه شما الهی است باید این پشتوانه را حفظ کنید و وقتی ما چنین تکیه گاهی داریم از هیچچیز نمیترسیم. الان جمهوری اسلامی یعنی اسلام و این امانتی است بزرگ که باید از آن حفاظت کنیم مطمئن باشید که پیروزید و مورد توجه حقتعالی. پیروزی آن است که مورد توجه حقتعالی باشید نه اینکه کشوری را بگیرید، اسلام دست ما امانت است و ما موظفیم تا این امانت را حفظ کنیم امروز شما در عبادت هستید مراکز شما مراکز عبادت است و همانطور که اشخاص حول کعبه میگردند و عبادت میکنند شما هم در سنگرهایتان عبادت میکنید. ما دفاع از حقتعالی و اسلام میکنیم و حقتعالی و اسلام شکست خوردنی نیست من هر شب به شما دعا میکنم. انشاءالله موفق باشید خداوند شما را در کنف حمایت خودش حفظ کند و توفیق دهد تا به مردم خدمت کنید سرافراز باشید انشاءالله. والسلام علیکم و رحمةالله»
این متن صحبتهای امام بزرگوارمان در رابطه با پشتوانه این عملیات بود. زمانی که برادرهای عزیز فرمانده، جناب سرهنگ شیرازی در خدمت امام صحبت کرد الحق تمام برادرهای فرمانده شرمنده بودند موقعی که گفتند (خدمت امام) برویم همه ما گفتیم شرمندهایم یک سال است که کاری نکردهایم برویم به امام چه بگوییم ولی باز امام این سخنان را فرمودند. الحمدالله امام بشاش و نورانی و خیلی سرحال بودند و این جملات امانتی است که من به شما برادرها بگویم تا نسبت به جمله جمله این متن توجه بکنید و بدانید که پشتوانهها چیست با اتکاء به کدام قدرت و با توکل به کدام مبدا و منبع باید آماده شوید؟ و در مقابل دشمن صفآرایی کنید؟
من چند مطلب را که حتماً مورد توجه ماست بیشتر مورد توجه قرار میدهم تا به آن اطمینان قلبی که لازمه ثابت قدمی است لازمه قرص و محکم شدن قلب است همهمان دست پیدا کنیم. تا در شرایط سخت میدان نبرد، در زیر شدیدترین آتش دشمن در سختترین محاصره در شهادتها و مجروحیتها و در خون غلطیدنها ذرهای تزلزل بخود راه ندهیم و فکر به عقب برگشتن در ما پیدا نشود.
...مطلب اساسی این است که ما پشتوانه قوی میخواهیم تا قادر باشیم در این عملیات با کفار برخورد قهرآمیزی که شدت و قوت آن مورد توجه و رضای خداوند متعال باشد، داشته باشیم. لذا اول منبع نور و قدرت را برای برادرها از زبان امام بزرگوارمان و فرمانده محترممان عرض کردیم. یک سری نکات دیگراست که توجه برادرها را به آن جلب میکنم. برادرها! این عملیات سختی است از خدا میخواهیم که بیش از این ظلم و جور و ستم رژیم بعثی را بر این ملت تحمیل نکند و این عملیات را برای ما آخرین عملیات قرار بدهد (حضار: انشاءالله) ولی بدانیم اگر این هم نباشد بعد از این هم سختتر خواهد شد. چرا، برای آنکه خداوند متعال همیشه بندههای مومن خود را رفته رفته آزمایشهای سختتر میکند.
لذا عملیات، عملیات سختی است باید تصمیم بگیریم. با قاطعیت و بدون ابهام تمام برادرها باید تصمیمشان را قطعی بگیرند تمام علاقه و دلبستگیهایی که در شهرها و روستاهایمان داریم و آن را پشتسر گذاشتهایم و به اینجا آمدهایم و علاقههایی که در قلبهایمان است و در وجودمان وسوسه میکند کاملاً باید از اینها ببریم. برادرها باید مصمم، قاطع و بااراده تمام تصمیم بگیرند.
این عملیات سخت نیاز به یک تصمیم راسخ دارد والا خدای نکرده متزلزل میشویم، مردد میشویم و تردید و ابهام حتی به اندازه نوک سوزن مانع از امداد الهی است و هر برادری که بخواهد شب عملیات با آمادگی کامل جلو برود حتماً باید تصمیمش را گرفته باشد. اصلاً فردی که تصمیم نگرفته نباید وارد صحنه شود کسی که در قلبش خدای نکرده ذرهای تردید باشد نباید در صحنه وارد بشود. والا خدای نکرده صدمه به بار میآورد.
تمام این صحبتها که میکنم برمیگردد به اینکه خداوند به ما رحم کند. خداوند وقتی که استواری و مقاومت رزمندهها را در مقابل کفار ببیند قطعاً یاری خواهد کرد و نصرتش را به ما خواهد داد. خداوند در قرآن کریم فرمود:
«گمان نکنید شما آنها را میکشید خدا آنها را میکشد. گمان نکنید آن تیرهایی که شما میاندازید به دشمن میخو.رد، شما نمیزنید، خدا آنها را میزند.»
لذا مقاومت! مقاومت! حتی از یک دسته 22 نفری یک نفر زنده بماند و بقیه شهید بشوند همان یک نفری که مانده باز هم مقاومت کند. حتی اگر از یک گردان 3 نفر بماند و یک نفر بماند باز هم باید مقاومت کرد. فرمانده گردان شهید شود باید گروهان، دسته و نفرات همه مقاومت کنند. این نباشد که خدای نکرده فردی محاصره شود. چرا؟ چون فرماندهمان شهید شده کسی نبود، بیسرپرست ماندیم، نمیدانستیم چه کنیم، این که کار شیطان است که بگوییم فرمانده نبود نمیدانستیم چه کار کنیم پس به عقب برمیگردیم بعد پراکنده و بیسازمان میشویم.
برادران! فرمانده ما خداست امام زمان(عج) است فرمانده اصلی آنها هستند ما موقتی هستیم. ما وسیلهایم که از اینجا دستتان را بگیریم و ببریم آنجا، همین که رسیدیم به داخل دشمن شهید شدیم همه فرماندهاند همه توجیه شدهاند که تا کجا حرکت باید بکنید چه کار باید انجام دهید لذا تا آخرین نفر باید مقاومت کنید. پس انشاءالله به هیچ وجه تصوری برای برگشت و تزلزل نباید باشد.
نکته دیگر حفظ آرامش است تا لحظهای که به دشمن نرسیدیم و زمانی که برای شما تعیین نشده که به دشمن آتش کنید به هیچ وجه کسی حق ندارد تیراندازی کند. حتی زمانی که شما حرکت میکنید به طرف دشمن و تیربار دشمن شما را مورد اصابت قرار دهد. گیرم، از5 نفری که با هم هستید2 تا هم شهید شدند، 4 تاهم شهید شدند و فقط یک نفر باقی بماند آن یک نفر مجاز به تیراندازی نیست و باید آرامش خود را حفظ کند.
آن برادرها که غواص هستند و به آب میزنند اگر مورد اصابت قرار گرفتند خودش و دیگران به هیچ وجه نباید عکسالعمل نشان دهند، تیراندازی نباید بکند. آرام. آن که زخمی شده خدای نکرده نباید ندای واویلاوای داد سر بدهد. محکم باید دستمالش را در دهانش بگذارد، دندانهایش را فشار دهد و به هیچ وجه نباید بگذارد صدایش به دشمن برسد.
باید سکوت و آرامش محض باشد خوفی که خداوند از این سکوت و آرامش در قلب سرباز کافری که در پشت سلاح نشسته میاندازد بیشتر از آتشی است که به صورت پراکنده و بیسازمان از سوی ما اجرا میشود، لذا برادرها به این مطلب نهایت توجه را بکنند.
فرماندهانتان دقیقاً مشخص میکنند که به کدام خط رسیدید مجاز هستید آتش کنید کدام لحظه مجاز هستید آتش کنید. زمانی زمانی که آماده میشوید برای عملیات 70 مرتبه قل هوالله را بخوانید. زمانی که شروع به حرکت میکنید باید لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم را بگوئید و زمانی که میخواهید تیراندازی کنید برای هر تیرتان سبحانالله بگویید.
برادرها دقیقاً تمام آنچه را گفتم در یادشان نگه دارند و با آن قلب پاکتان انشاءالله بجا بیاورید. (حضار: انشاءالله)
این آمادگی در تمام برادرها باید باشد که تا لحظهای که عملیات تمام نشده و از طرف فرمانده دستور داده نشده، منطقه را تخلیه نکنید و به عقب برنگردید حتی اگر تعدادی از برادرها شهید شوند، تعدادی زخمی شوند، استعداد یگ گردان بشود یک گروهان، به هیچ وجه نباید این باشد که بگوییم دیشب عملیات کردیم خسته شدیم خیس شدیم هوا سرد است و امثال اینها. یک گروهان هم باقی بماند باید سازماندهی شود و ادامه دهد تا زمانی که تعیین شده باید ادامه دهیم و هدف را به جای خودش برسانیم.
فقط نفراتی که شهید میشوند، مجروح میشوند به عقب برمیگردند. نفراتی که سالم هستند در هر جایی که باشند زمانی که رسیدند انجام ماموریت میکنند، عملیات میکنند، با زمان استراحتی که فرمانده تعیین کرده استراحت میکنند و با سازماندهی جدیدی که فرمانده به آنها میدهد مجدداً به ادامه عملیات میپردازند. لذا این آمادگی را برادرها داشته باشند که با یک شب عملیات خسته نشوند. هر چند شبی که لازم باشد ما با دشمنانمان میجنگیم، نکند که در عرض یک شب تمام نیروها تمام شود و فردا شب ، پسفردا شب خدای نکرده در مقابل دشمن عاجز شویم. لذا از خدا بخواهیم که آن قدرت را به جسمهای ما بدهد تا بتوانیم از عهده این مهم برآییم.
البته به برادرها جسارت نشود چون من موظف هستم بگویم این مطالب را گفتم بنا به مسئولیتی که دارم موظف هستم تذکر بدهم فرماندهان باید افتادهتر و متواضعتر نسبت به بقیه برادرها و آن برادرهایی که مسئولیتهای بزرگ دارند فرمانده گردان، گروهان و دسته و برادرهای رزمنده به لحاظ تجربه عملیاتی که دارند و زمان و مدتی که در جنگ هستند خدای نکرده تصور نکینیم که خیلی میدانیم لذا آموزش، تفکر و تدبیر را بیشتر بکنید...
...امروز ما باید احساس کنیم که تازه به جبهه آمدهایم و حتی در هیچ عملیاتی هم نبودهایم که خدای نکرده از این جنبه وسوسهای از طرف شیطان رجیم نباشد که ما از فکر کردن و تدبیر کردن محروم بمانیم. فرماندهان نباید فکر کنند که این نیروی ما عملیات دیده است بنابراین تذکراتی که لازم است در شب عملیات به رزمندهها گفته بشود و آن را رعایت بکنند و بگویند و نگویند که حالا آنها بلد هستند و میدانند و چند تا عملیات دیدهاند. جزئیترین مسائل را باید یادآور شوید تذکر دهید و تدبیرهایی که لازم است به عمل بیاید، همه آنها را مورد نظر قرار بدهید.
برادرها از این چند شب محدود که مانده حداکثر استفاده را در آموزش بکنید، گرچه هوا سرد است و مقداری اذیت میشوید ولی چارهای نیست و شاید این سرما هم یک آزمایش است والا اگر هوا مناسب باشد در آب گرم هم میشود این کار را انجام داد، شاید این خودش یک آزمایش است که خدا میخواهد در این سرما شما را مورد امتحان بیشتری قرار دهد. لذا حداکثر استفاده را بکنید و با دقت آموزشها را دنبال کنید و به هیچ وجه ساده نگیرید، امکانات و وسایلی که در اختیار دارید و باید ببرید عملیات خوب نگهداری کنید، بلهمایتان غرق نشود اگر پارو با دقت بیشتر شما نمیشکند، اهمال نکنید که بگوئید خب شکست یکی جایش میآید. اگر میدانید بلم را محکم به زمین بگذارید میشکند این کار را نکنید، یا آنهایی که قایق موتوری دارند، فکرکنید تا آخر بایستی از همین موتورها استفاده کنید، اضافه نیست که به جای آن بگذارید و یکی دیگر بدهند اگر خدایی نکرده اهمال کنید صدمه بخورد شب عملیات یکی از امکانات خودتان کم خواهد شد. بنابراین به بدبختی خواهد افتاد. یا آن لباسهای غواصی که در اختیار برادرهاست مواظب باشند نفت والور، گرما به آنها نخورد دقت کنید اگر پاره بشود، خاصیت خود را از دست خواهد داد. اینها خیلی با سختی تهیه شده خیلی با زحمت تهیه شده بالغ بر یک سال است که این امکانات را تهیه میکنند. علاوه بر پول زیادی که به آنها داده شده از چند کانال و با چه سختیهایی به دست شما رسیده است. دشمن وقتی مختصری نسبت به احتیاجات ما پی میبرد نمیگذارد که این امکانات به دست ما بیاید. لذا در حفظ وسایل خیلی دقت کنید.
البته برادرهای مسئول تا آنجا که بتوانند برای شما امکانات تهیه میکنند و در اختیار شما میگذارند.
در این چند شب از خدا بخواهید تا انشاءالله ما را بیشتر مورد عنایت خودش قرار دهد و برادرها کارهایشان را انجام دهند تا به حول و قوهالهی این انتظاری که از ما دارند به جا بیاوریم. من خیلی وقت (شما را) گرفت. والسلام علیکم و رحمتالله و برکاته.
دست نوشتههایی از راوی لشکر 31 عاشورا در عملیات بدر 18/12/1386
مدتی است که دنبال فرصتی میگردم تا آنچه از برادر باکری دیدهام بنویسم. بطور کلی از برادر باکری حرکاتی دیدهام که ابتدا سعی میکنم عین وقایع را بنویسیم و اگر لازم بود تحلیل و نظری هم به دنبال آن بیاورم (گرچه در نظر دادن مقداری میترسم)
اشتغال به کارهایی که بخاطر دلسوزی سراغ آنها میرود: یکبار با ایشان از جادهای که متصل به بزرگراه سیدالشهدا بود میآمدیم در بین راه یک موتور جوشی بود که به علت پنچر شدن یک چرخش را برای تعمیر برده بودند و آن را در 2 متری کنار جاده خاکی رها کرده و رفته بودند از کنار آن گذشتیم نگاهی کرد و گفت این که مال لشکر عاشورا است کی آن را این طور گذاشته! بلافاصله به راننده گفت دور بزن، درو زدیم و آمدیم پایین موتور جوشی سنگین بود و جاده هم بر اثر عبور و مرور کمپرسیها و وزش باد، آلوده و دید، ضعیف و خطرناک بود.
در چنین وضعی حدود نیم ساعت با زور و کشمکش موتور جوش را به کنار جاده کشاندیم و رفتیم و این از تعهد و دلسوزی ایشان ناشی میشد.
در بین بچهها که بود اصلاً نمیشد تشخیص داد که فرمانده لشکر است. بسیار ساده و بیتکلف میگشت.
یک بار با ایشان در سنگر روبروی سنگر فرماندهی نشسته بودیم (پس از نماز صبح بود). مشغول یادداشت بعضی مسائل در دفترچه بودم در سنگر روبرویی که محل تلفن و ارتباط بود، برادران مشغول خوردن صبحانه بودند. چون نشستن ما در آنجا طول کشید یکی از برادران یک سفره آورد آنجا و میخواست که برگرددچای و پنیر بیاورد که برادرباکری گفت، این چیه انداختی اینجا؟
وی گفت: مگر صبحانه نمیخورید؟
جواب داد: برادر برو ما میآییم همانجا، چرا دوبارهکاری و زحمت زیادی درست میکنید. ما را صدا میکردید میآمدیم همانجا!
برادر علی گفت: من خیاط لشکر عاشورا بودم در جبهه به صورت بسیجی، یک روز در حین کار متوجه شدم که برادرباکری یک لباس دست گرفته و ایستاده آخر صف، من که او را میشناختم فوری به همکارم گفتم برو به آقای باکری بگو شما درست نیست که رفتهاید صف برای اصلاح لباسی که آوردهای، وقت شما ارزش دارد و ضمناً شما هزاران کار دارید، لباس را بدهید و خودتان بروید، بعداً بیایید اصلاح شدهاش را تحویل بدهیم (یا باستید فوری آن را درست کنم.) وقتی این برادر حرفهای ما را به ایشان گفت، او قبول نکرد و گفت: لباس را نمیدهم و خارج از نوبت هم نمیپذیرم، میروم یک روز دیگر میآیم. این را گفت و رفت و فردای آن روز صبح اول وقت قبل از اینکه ما کار خود را رسماً شروع کنیم تشریف آورد، هم صبحانه را با ما خورد و هم لباسش را درست کردیم.
با گذشت دو روز از عملیات بدر با یک قایق به آن طرف دجله رفتیم، پس از پیاده شدن سراغ برادرباکری را گرفتم، مقداری گشتم تا ایشان را پیدا کردم.
او بود و برادر احمدکاظمی فرمانده لشکر امامحسین(ع) (با یکی دیگر از لشکرهای اصفهان راستی یادم آمد فرمانده لشکر نجفاشرف) تا برادر باکری مرا دید گفت تو چرا آمدی اینجا، آنچه در وهله اول با دیدن ایشان توجه مرا جلب کرد دو مساله بود: یکی لاغر شدن ایشان (به دلیل یکی نخوابیدن در شب از بدو شروع عملیات) و دیگر نورانی شدن چشمان ایشان بود به صورتی که در بین صورت لاغر و چهره خسته او، کاملاً میدرخشید و راستی که من تا بحال عملاً ندیده بودم که چشم کسی این قدر برق بزند. اصلاً گیرایی خاصی پیدا کرده بود. وقتی به اتفاق ایشان و برادر کاظمی سوار قایق شدیم و آن طرف دجله رفتیم، قبل از پیاده شدن هم با نگاههایی که به دجله میانداخت، یادی از کربلا و ابوالفضل علیهالسلام میکرد. یکی دو روز بعد که برادر باکری شهید شد، من تازه فهمیدم که برق چشمان او دلیلش چه بود؟ درخششی که رنگ شوق و رضایت را نیز همراه خود داشت!