تاریخ انتشار : ۳۰ دی ۱۳۸۹ - ۰۷:۵۳  ، 
کد خبر : ۱۹۵۹۱۱

آیت‌الله خلخالی و دوم خردادی‌ها


صادق زیباکلام
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
          بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
          اما نه چنین زار که این بار افتاد
قبل از هرچیز بایستی توضیح دهم که من به این اصل پایبندم که نقد یک رجل سیاسی می بایستی حتی الامکان در زمانی صورت بگیرد که او می تواند پاسخ دهد. حتی در مورد مرحوم آیت الله خلخالی نیز همین اعتقاد را دارم. دست کم دوبار در زمان حیات مشارالیه مطالبی در خصوص عملکرد او نوشتم که هر بار آن مطالب درج نشد. سال گذشته زمانیکه خاطرات آیت الله خلخالی چاپ شد، روزنامه «همشهری» ضمن معرفی آن کتاب مطالبی را پیرامون ایشان درج نمود. «همشهری» مدتی می شد که به معرفی چهره های دوران انقلاب می پرداخت و از جمله شخصیت هایی که به معرفی وی پرداخت مرحوم خلخالی بود. یادداشت مفصلی برای «همشهری» فرستادم که از چاپ آن خودداری شد. در مصاحبه ام با روزنامه «کیهان» نیز مطالبی در خصوص عملکرد، آقای خلخالی در کردستان گفتم که کلامی از آن مطالب در روزنامه «کیهان» به چاپ نرسید. به رغم این توضیحات و بیان اینکه آن مرحوم هیچ ارزش و اعتباری برای این دست ملاحظات سیاسی- اخلاقی قائل نبود، هنوز می پذیرم که ای کاش این مطالب در زمان حیات آن بزرگوار درج می شد. اما از آنجا که شخصیت های سیاسی به هر حال بخشی از تاریخ ملت ها هستند لذا نقد و بررسی آنها را نمی توان الزاماً تابعی از این دستورالعمل اخلاقی نمود، به علاوه بسیاری از شخصیت هایی که در سال های اوج سیاسی خلخالی یعنی سال های ۵۹-۱۳۵۸ به محاکمات و اعدام های وی افتخار می کردند و اصرار می ورزیدند که او همچنان محاکمه و اعدام نماید، خوشبختانه زنده و در میان ما هستند و قاعدتاً می توانند از اعدام هایش دفاع کنند.
یادداشت مفصلی که آقای قوچانی پس از فوت مرحوم خلخالی در «شرق» نوشته بود بیشتر معرفی و شرح و بسط زندگی سیاسی و اعدام های ایشان بود بدون آنکه کمترین تلاشی در جهت نقد عملکرد آن مرحوم در آن یادداشت آمده باشد. من چندان سخنی پیرامون روش قضایی خلخالی ندارم. موضوع آنقدر واضح است که حتی برای آنان که کوچک ترین اهلیتی در امر قضا ندارند کمترین تردیدی نمی ماند که مرحوم خلخالی به عنوان یک قاضی شرع جامع الشرایط چقدر وسواس داشت تا خون ناحق ریخته نشود؛ تا محاکمه اش منصفانه باشد؛ تا جرم و بزه انتسابی مشخص باشد؛ تا به متهم زمان و امکانات کافی برای دفاع از خود داده شود؛ تا ادله، شواهد، قرائن و امارات اثبات وقوع جرم در دادگاه یا برای دادگاه محرز شود؛ تا متهم به وکیل مدافع دسترسی داشته باشد و وکیل وی در مراحل دادرسی حضور داشته باشد تا قاضی ای که معتقد باشد وقتی از نظر شرعی کسی مجرم شناخته شد، دادن آب و غذا به وی حرام است و باید مجرم بلادرنگ اعدام شود؛ یا اینکه معتقد باشد که اساساً در قوانین فقهی و اسلامی چیزی به نام وکیل وجود ندارد، پیداست که به سایر ملزومات یک محاکمه حقوقی چقدر پایبند است.
هدف من در این یادداشت صرفاً بازگو نمودن سه نکته است. نکته اول پیرامون سه تن از کسانی است که مورد اتهام آن مرحوم در سال ۱۳۵۸ قرار گرفتند و محاکمه یکی از آنان حتی آغاز هم شد اما «فرشته» نجاتی آمد و او از چنگال اعدام محتوم و در حالی که چند دقیقه ای بیشتر با آن فاصله نداشت به نحو «معجزه» آسایی گریخت. شهریور ۱۳۵۸ بود و اوضاع کردستان هنوز متشنج و درهم ریخته بود. آنقدر عملکرد آقای خلخالی در کردستان آثار و تبعات منفی از خود بر جای گذارده بود که مرحوم امام خمینی صراحتاً دستور داده بودند که ایشان دیگر به کردستان نروند. شیخ حسین کرمانی نماینده امام در کردستان با این شرط که خلخالی دیگر پایش را به کردستان نگذارد، نمایندگی امام را قبول کرده بود. سایر مسئولین نظام نیز با این درک که خلخالی دیگر بنا نیست به کردستان بیاید سرگرم کار بودند. مع ذالک و به رغم همه تصورات یک روز پیش از ظهر دو فروند هلی کوپتر در پادگان مهاباد به زمین نشستند و آقای خلخالی و همراهانش از هلی کوپترها پیاده شدند. پس از چند فقره محاکمه و اعدام، مرحوم خلخالی به سراغ نخستین شاهد یادداشت من رفت: مرحوم شهید حاج ملاکریم شهریکندی یکی از روحانیون اهل سنت و از معدود روحانیونی که به رغم فشارهای زیادی که بر وی وارد می شد حاضر نشده بود با گروه های مسلح و معارض کرد همکاری نماید. شخصیت وزین، مستقل و وارسته شهریکندی باعث شده بود که بنده در راستای فعالیت هایم در منطقه دست نیاز و یاری به سمت آن مرحوم دراز نمایم. برخی ارگان ها و نهادهایی که در منطقه فعالیت داشتند بدون در نظر گرفتن شرایط دشوار و حساسی که مرحوم شهریکندی در آن قرار است انتظار همکاری علنی از وی داشتند و چون او بالطبع نمی توانست با آنان همکاری داشته باشد، او را متهم به مخالفت با جمهوری اسلامی و همکاری با دموکرات ها می کردند و به خلخالی هم این گونه گزارش کرده بودند. خلخالی در بدو ورود و در انظار دیگران مرحوم شهریکندی را مورد شماتت قرار داده و اظهار می دارند که آمده ام تا حقت را کف دستت بگذارم تا ببینی با ضدانقلاب و دموکرات ها همکاری کردن یعنی چه. برو دعا کن که فقط به خلع لباس کردن و اخراجت از کردستان رای دهم.»
شاهد دومم مرحوم شهید سروان غلامحسین یارجانی افسر ملی، وطن پرست و مسلمان با شهامتی بود که پس از خروج گروه های مسلح و معارض کرد از مهاباد و استقرار مجدد دولت مرکزی در مهاباد، به ریاست نیروی انتظامی مهاباد منصوب شده بود. بزرگ ترین جرم یارجانی آن بود که اعتقادی راسخ داشت که پلیس جمهوری اسلامی می بایستی امین، یار و دوست مردم مهاباد باشد و نبایستی مردم از آن واهمه داشته، بلکه پلیس را می بایستی از خود و برای خود بدانند. او نیز حاضر نشده بود پاره ای از خواسته های غیر معقول برخی از نهادهای دیگر را اجابت نماید و معتقد بود که آن نوع همکاری ها در بلندمدت به زیان نیروی پلیس در منطقه بود. جرم دیگر وی آن بود که اعتقاد داشت امنیت درون شهر مهاباد جزو وظایف نیروی انتظامی می باشد و هیچ ارگان و نهاد دیگری نبایستی در کار امنیت و انتظامات شهر مهاباد مداخله نماید. حاجت به گفتن نیست که از او نیز چه تصویری در نزد مرحوم خلخالی ساخته شده بود. خلخالی او را نیز به همکاری با دموکرات ها و ضد انقلاب متهم نمود و با عجله اظهار داشت که قبل از محاکمه ات ستاره هایت را خودم یکی، یکی می کنم.
شاهد سومم صادق زیبا کلام نماینده نخست وزیری در کردستان بود. اگر نافرمانی و عدم همکاری با برخی ارگان ها و نهادها برای دو شاهد قبلی ام اتهام «خیانت» را از جانب مرحوم خلخالی رقم زده بود، مشکل این شاهدم با آن مرحوم بسی عمیق تر و به تعبیر جامعه شناسان، ساختاری بود. چرا که او آرمان گرایی خوش خیال بود که در تپه ماهورها، دشت ها و دره های کردستان به دنبال این پرسش بود که چرا در سوئیس، انگلستان یا کانادا ملیت های مختلف با زبان و مذهب متفاوت در کنار یکدیگر به آرامی زندگی می کنند و نیازی نیست که نیروی دریایی انگلستان یا هوانیروز سوئیس یا پیاده نظام ارتش فدرال کانادا ایجاد امنیت نمایند. اما در کردستان ایران امنیت همواره در سایه توپ و تانک ایجاد شده؟ چرا اقوام مختلف در آن جوامع با صلح و آرامش در کنار یکدیگر زندگی می کنند اما در ایران اگر ارتش و سپاه نباشد، ترک، کرد، عرب، بلوچ و فارس خرخره یکدیگر را می جوند؟ چرا وقتی دولت مرکزی در سوئیس تضعیف شده یا به عللی دچار بحران می شود، بزرگراه زوریخ _ ژنو ناامن نمی شود اما در ایران هر بار که دولت مرکزی در تهران تضعیف می شود از ارومیه به مهاباد دیگر نمی توان رفت و آمد کرد و می بایستی با ستون نظامی آن هم صرفاً در روز حرکت کرد؟
نه، انصافاً شاهد سومم پرونده اش نزد مرحوم خلخالی خیلی سنگین تر بود. چرا که در آن غوغای کلاشینکف، تیربار ژ ۳ و تفنگ ۱۰۶ او فقط به دنبال واقعیت نبود بلکه در آرمانخواهی هم جلوتر رفته بود و به زعم مارتین لوترکینگ رهبر فقید مبارزان سیاهپوست آمریکا به دنبال تحقق بخشیدن به رویا و سراب بود. بنابراین نه جایی در میان آنان که شعار «بژی کردستان»، «خلق کرد پیروز است، ارتجاع نابود است» را می دادند جایی داشت و نه در میان آنان که متقابلاً پاسخ می دادند «دموکرات، منافق پیوندتان مبارک». اولی ها او را «مأمور برجسته» تشکیلات سازمان اطلاعات جدید ایران که به نام «ساواما» در کردستان شهرت یافته بود می دانستند که آمده در منطقه تا نیروهای مبارز کرد را شناسایی کند، و دومی ها هم او را «جاسوس دموکرات ها»، «مزدور و خودفروخته ای» می پنداشتند که آمده به منطقه تا اطلاعات نظامی و محل خانه های امن سپاه را شناسایی کرده و در اختیار ضد انقلاب قراردهد.تعجیل خلخالی سبب شد تا دو شاهد قبلی سروکارشان به دادگاه نیفتد اما شاهد سومم در کمال بهت و ناباوری اش کارش به محاکمه کشید. آن روز بعد ازظهر در دفتر سرهنگ آذری فرمانده پادگان مهاباد و در حضور افسران و مسئولان سپاه مهاباد من به عملکرد آقای خلخالی به خصوص اتهاماتش به مرحومان شهریکندی و یارجانی اعتراض کردم و گفتم شما اساساً قرار نبوده که دیگر به کردستان بیائید. آقای خلخالی گفتند من نیام تا یک مشت… جاسوس، مزدور و منافق از پشت به انقلاب خنجر بزنند و منطقه را به آمریکا تحویل دهند. گفتم چه کسی گفته که من برای دموکرات ها جاسوسی می کنم؟ فرمودند چه کسی نگفته؟ حاج آقا حسنی (حجت الاسلام غلامرضا حسنی امام جمعه ارومیه)، سرهنگ ظهیر نژاد (مرحوم سرلشکر ظهیرنژاد که در آن موقع فرمانده لشکر ۶۴ ارومیه بودند)، سرگرد طالقانی (مسئول ضد اطلاعات لشکر ۶۴ ارومیه)، بچه های سپاه، همه بی خود می گویند و فقط تو درست می گویی؟ اینها چه دشمنی با تو دارند؟ مگر من قبلاً چند بار به تو نگفته بودم که دیگر حق نداری به کردستان بروی (ایشان قبلاً گفته بودند که حق ندارم دیگر به کردستان بروم). گفتم حکم من از طرف مهندس بازرگان رئیس دولت موقت است. ایشان گفتند جرم آن آمریکایی ها از تو خیلی سنگین تر است.
قبل از آنکه کلام دیگری بگویم آقای خلخالی گفتند که پرونده این را بیاورید. من هنوز فکر می کردم که آقای خلخالی عصبانی است و حالا دارد یک چیزی می گوید، اما زمانی که چند لحظه بعدش یکی از همراهان آن مرحوم که صورت خود را با چفیه بسته بود پرونده نارنجی رنگی را آورده و به دست آقای خلخالی داد، عرق سردی در بدنم جاری شد و زانوانم بی اختیار به لرزش درآمدند. برای یک لحظه فکر کردم که چه تیتر جالبی در روزنامه های فردا خواهد آمد که آیت الله خلخالی نماینده نخست وزیری در کردستان را به جرم همکاری و جاسوسی برای دموکرات ها اعدام کرد.بی اختیار به یاد مادرم افتادم که همیشه می گفت چرا میری کردستان کار کنی تو که کرد نیستی، نمیشه یک جای دیگری بروی به انقلاب خدمت کنی؟ مزه تلخی در دهانم ترشح شده بود و احساس می کردم نمی توانم حرف بزنم. خواستم بنشینم اما می ترسیدم به زحمت می توانستم بایستم.
چند لحظه پس از آن افسر بی سیم وارد اطاق شد و به سرعت به سمت آقای خلخالی رفته و چیزی در گوش وی گفت و هنوز خم شده بود که خلخالی شتابان از جای برخاسته و از اطاق خارج شد. لحظه ای بعد دو هلی کوپتر حامل خلخالی و همراهان به هوا برخاستند و در افق گم شدند. هنوز زانوانم می لرزید و از شدت تعریق خیس شده بودم. هیچکس نفهمید که چه شده و چرا خلخالی با آن عجله حرکت کرد و به کجا رفت. همه مان گیج و مبهوت بودیم و هیچکس حرف نمی زد. من هیچ تردیدی ندارم که آن بیسیم چی «فرشته» بود و پیامش همان «معجزه».
با نخست وزیری تماس گرفتم و با صدایی که از فرط هیجان می لرزید به مهندس مهدی چمران گفتم آخر این مملکت صاحب ندارد. ایشان گفتند که خلخالی نمی بایستی به آنجا می آمده و دستور صریح امام است. مرحوم یارجانی همان روز استعفا داد ولی به اصرار مرحوم دکتر چمران و مهندس هاشم صباغیان (وزیر کشور) قبول کرد تا روشن شدن وضعیت بماند. به ایشان هم گفته شد که قرار شده خلخالی دیگر به کردستان نیاید.
دو، سه هفته بعد، یک شب در حدود ساعت ۱۰، مهاجمین مسلح کرد به مقر نیروی انتظامی مهاباد حمله کردند. سروان یارجانی با شهامت مقاومت کرده و تسلیم نمی شود. پیکر تیر خورده او به بیمارستان منتقل می شود اما به دلیل شدت جراحات و خونریزی زیاد فوت می شود. شهریکندی نیز به رغم فشار گروه های مسلح کرد حاضر به همکاری با آنان و همراهی با شیخ عزالدین حسینی نمی شود. او نیز سرنوشت شهید یارجانی را پیدا می کند. مهاجمین مسلح کرد با نارنجک به منزل آن مرحوم حمله می کنند و ایشان را به شهادت می رسانند. ما هر سه از سوی مرحوم خلخالی متهم شده بودیم به همکاری با دموکرات ها، مزدوری اجانب و ضد انقلاب. نکته دومی که می بایستی در مورد مرحوم آیت الله خلخالی و محاکمات اوایل انقلاب گفته شود تلاش های زیادی بود که از سوی برخی از اعضای شورای انقلاب و دولت موقت صورت می گرفت تاجلوی آن محاکمات گرفته شود. در شورای انقلاب مرحوم شهید دکتر محمدجواد باهنر، شهید دکتر بهشتی، آیت الله موسوی اردبیلی، آقای هاشمی رفسنجانی و بیشتر و بالاتر از همه مرحوم شهید مطهری تلاش زیادی می کردند که جلوی محاکمات، بالاخص احکام اعدام دادگاه های انقلاب و آقای خلخالی گرفته شود و محاکمات در چارچوب یک قوانین و مقررات صحیحی و با حضور وکیل و با ضابطه صورت گیرد. در دولت موقت نیز مرحوم مهندس بازرگان و دکتر ابراهیم یزدی آشکارا با محاکمات خلخالی و دادگاه های انقلاب مخالفت می کردند. اما اصرار و تلاش آقای خلخالی، به علاوه حمایت مردم و جریانات سیاسی رادیکال و انقلابی (اعم از مارکسیستی و اسلامی) ، دانشجویان مسلمان (دفتر تحکیم وحدت)، مطبوعات و غیره تلاش های اعضای میانه رو شورای انقلاب و دولت موقت را عملاً خنثی می ساخت. نتیجه شد آنچه که شد وابستگان رژیم سابق اعم از سیاسی، نظامی و انتظامی در شرایطی اعدام می شدند که هیچ خطری برای انقلاب نداشتند. آنان در زمانی که رژیم شاه هنوز سقوط نکرده و در مصدر قدرت بود نتوانسته بودند کاری بکنند، چه رسد به بعد از سقوط رژیم.
نکته سوم پیرامون جایگاه و انگیزه های سیاسی مرحوم خلخالی است. واقعیت آن است که وقتی انقلاب صورت گرفت خلخالی قبل از آن بیش از دو دهه می شد که در کنار امام بود. بالطبع پس از انقلاب او برای خود جایگاهی تصور می کرد.
اما به دلایلی که از حوصله این نوشتار خارج است این چنین نشد. خلخالی نه به شورای انقلاب راه یافت، نه به حزب جمهوری اسلامی دعوت شد، نه در جرگه تشکیلات «روحانیت مبارز» واردش کردند و نه پست و سمت دیگری پیدا کرد. یک دلیل این وضعیت باز می گشت به شخصیت خاص ایشان و نداشتن روحیه کار دسته جمعی و همکاری با دیگران.بارها و بارها اعضای دولت موقت از مرحوم بازرگان، دکتر یزدی گرفته تا مرحوم دکتر چمران و حتی برخی از اعضای روحانی شورای انقلاب را به آمریکایی و مشکوک بودن متهم می کرد. در رقابت با روحانیون دیگری که درون هرم قدرت بودند و با او همکاری نمی کردند، به بنی صدر نزدیک شد. اما با افول ستاره بنی صدر از وی فاصله گرفت.
قوچانی درست می گوید که «شیخ تنها» ماند. اما نمی نویسد که ریشه های انزوای خلخالی چگونه و از کجا شکل گرفت. کشتن، قتل، اعدام و انتقام جایی در انقلاب اسلامی نداشت. به رغم تیراندازی ها و بعضاً کشته شدن مردم و تظاهر کنندگان به دست نیروهای نظامی و انتظامی و به رغم تبلیغات و فشار گروه های رادیکال برای مقابله به مثل و دست به اسلحه بردن و کشتن نظامیان، مرحوم امام خمینی هرگز اجازه مقابله به مثل ندادند و همواره روی شعار معروف «برادر ارتشی چرا برادرکشی» تاکید داشتند. در حالی که گروه های رادیکال انقلابی در پاسخ به تیراندازی های ارتش در دوران انقلاب شعار «مسلسل، مسلسل جواب ضد خلق است.» را می دادند، رهبران انقلاب شعار «ما به شما گل دادیم شما به ما گلوله» را ابداع کردند. چنین بود ماهیت سرشت و عملکرد انقلاب اسلامی. میلیون ها نفر از مردم دنیا در طی ماه های انقلاب، تصاویر مردم ایران را دیده بودند که بدون تخریب، حمله، خشونت، خونریزی و انتقام و با دست خالی راه پیمایی می کردند. دنیا در مقابل انقلاب و مبارزات مردم ایران نگاهی حاکی از احترام و ستایش پیدا کرده بود. اما آن اعدام ها نه تنها این تصویر را از میان برد بلکه خشونت را وارد گفتمان و تعاملات سیاسی جامعه ایران بعد از انقلاب نمود.
می رسیم به نکته آخر، که در حقیقت تیتر این یادداشت است: دوم خرداد و مرحوم خلخالی.
آقای خاتمی به عنوان رئیس جمهور و چهره طراز اول اصلاحات و اصلاح طلبی و دوم خردادی، به علاوه آقای مهدی کروبی به عنوان ریاست مجلس اصلاحات هر دو در پیام تسلیتشان به مناسبت رحلت مرحوم آیت الله خلخالی به تجلیل و بزرگداشت ایشان پرداختند. می ماند یک پرسش کوچک بالاخص از آقای خاتمی: اینکه محاکمات و اعدام های مرحوم آیت الله خلخالی با کدام یک از شعارهای دوم خردادی و اصلاح طلبی که شما ظرف شش سال گذشته داده اید همچون، جامعه مدنی، کرامت انسانی، قانون گرایی،قانون مندی، احترام به حقق مدنی انسان ها، آزادی، حقوق بشر، حقوق شهروندی و... انطباق می یابد؟

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات