* جهت آشنایی بیشتر مخاطبین از زندگی شخصیتان تعریف کنید؟
** من متولد اصفهان هستم، پدر من شاگرد اول مدرسه دارالفنون بود که برای ادامه تحصیل در رشته مهندسی معدن به اروپا رفت. در بازگشت از اروپا همسر خود را از محله ایران در شهر تهران انتخاب کرد پدر و مادر من برای مدت کوتاهی به اصفهان رفتند و من در همانجا متولد شدم.
چند ماه بیشتر از تولد من نگذشته بود که خانوادهام به محله مادرم بازگشتند و تا به امروز نیز در همان محله زندگی میکنیم. دبستان را در مدرسه ناصرخسرو که اکنون تبدیل به مدرسه دخترانه شده است گذراندم. بعد از پایان تحصیلات متوسطه در آزمون اعزام دانشجویان به خارج کشور شرکت کرده و بدین سان تحصیلاتم را در امریکا ادامه دادم. ابتدا در رشته الکترونیک دانشگاه ایالتی شهر دیویس کالونیا و بعد از یک سال در رشته کامپیوتر دانشگاه برکلی پذیرش گرفتم یعنی همان دانشگاهی که شهید چمران مدتی در آن تحصیل میکرد. به هر حال در این دانشگاه با فعالیتهای انجمن اسلامی آشنا شده و تا پیروزی انقلاب در آن فعالیت داشتم.
در انجمن به واسطه قبول مسئولیت انتشارات انجمن در امریکا، کانادا و امریکا تبدیل به چهره شناخته شدهای شدم که از همین رو دیگر میترسیدم به ایران بازگردم.
تسلط به زبان انگلیسی موجب شده بود که در اکثر مصاحبههای ضدرژیم سلطنت شرکت کنم و به نوعی با توجه به حضور فعالم در رسانههای دیداری، شنیداری و چاپی به عنوان سخنگوی تظاهرات شناخته شوم.
* از شهید چمران برای ما بگویید.
** همانطور که اشاره کردم در دانشگاه شهید چمران تحصیل کردم اما متأسفانه همان روزی که وارد انجمن اسلامی شدم وی به شرق امریکا سفر کرد و شغل ایشان در مغازه فتوکپی به من واگذار شد. زندگی چمران درسهای زیادی را برای من داشت، او یکی از نابغههای زمان بود که در رشته الکترونیک به نیکی درخشید؛ تمام دانشجویان کامپیوتر و الکترونیک آرزومند حضور در پژوهشگاه بل هستند اما چمران به دعوت مسئولین این پژوهشگاه پاسخ منفی داد. این شهید والامقام معتقد بود که چون نمیدانم آیا تحقیقات من در این آزمایشگاه به نفع بشر و ملت من خواهد بود یا نه!؟
چمران به خاطر همین قیدهایش مشغول کارهای ساده بود تا اینکه دختر یکی از میلیونرهای امریکایی در صنعت الکترونیک عاشق وی شد حتی او به دین اسلام نیز رو آورد. بعد از مدتی شهید چمران و همسرش که حالا از او 4 فرزند داشت به لبنان رفتند اما هنگامی که این زن شرایط دشوار جنگی لبنان را دید نتوانست دوام بیاورد و به کالیفرنیا بازگشت.
و اما نکته قابل توجه آن است که همین فرزند کوچک وی که در زیر آتش گلوله در لبنان به اذن خداوند محفوظ باقی مانده بود در استخر منزل پدر همین خانم در امریکا با دنیای حیات خداحافظی کرد.
انجمن اسلامی متأثر از رفتار و منش شهید چمران بود و من نیز در همین انجمن اسلامی پایههای تفکری خود را مستحکم کردم. با پیروزی انقلاب اسلامی به کشور بازگشتم، چندی بعد شب تسخیر سفارت تعدادی از دوستانم با توجه به تسلط من به زبان انگلیسی برای ترجمه اسناد و ارتباط با گروگانها از اینجانب برای حضور در سفارت دعوت به عمل آوردند.
بنابراین از همان شب اول تا روز آزادی گروگانها من روی اسناد کار میکردم و از این رو ضمن کسب تجربه با هیأت دولت و شهید رجایی آشنا شدم.
* برخی معتقدند آقای موسوی خوئینیها همه اسناد را تحویل نداده و حتی به دنبال مدرک و بلکه سندسازی علیه شهیدبهشتی بوده است، آیا این ماجرا را هم شما شاهد بودید؟
** در ارتباط با موسوی خوئینیها من زیاد دخیل نبودم ولیکن تمامی اسناد بعدها تحویل وزارت اطلاعات شد، حالا ممکن است تعدادی از اسناد را این وزارتخانه منتشر نکرده باشد. به هر حال این ادعاها را نمیتوان به این راحتی اثبات کرد چرا که جو حاکم بر لانه جاسوسی بسیار پیچیده بود.
* حضرت امام(ره) در ماجرای شروع حرکت نبودند، آیا شما از موافقت امام برای این حرکت مهم کسب اطمینان کرده بودید؟
** حضرت امام چون دانشجوها را نمیشناختند در ابتدا هیچ عکسالعملی نشان ندادند، مهم این است که ایشان بعد از مدتی پای این اتفاق مهم ایستاده و از فتح لانه جاسوسی صراحتاً حمایت کردند.
* اگر مجدداً به آن سالها بازگردید باز هم دست به چنین اقدامی خواهید زد؟
** قطعاً، شک نکنید که ذرهای هم پشیمانی در وجود من در این رابطه نیست؛ هماکنون نیز معتقدم که این حرکت بهترین کار ممکن بوده است.
* اما برخی نظیر گروههای ملی- مذهبی و نهضت آزادی معتقدند که عامل اصلی شروع جنگ در کنار فشارهای اقتصادی همین حرکت امثال شما بوده است، پاسخ شما به این عقیده چیست؟
** من ادعای بیتأثیری اشغال سفارت بر مسائل فوق را ندارم اما دعوای ما و امریکا بسیار ریشهایتر از این حرفها است.
دعوا بر سر اسلام و از دست رفتن ظرفیت عظیمی از جبهه غرب به حساب میآید. ایران یکی از پایگاههای اصلی اداره جهان و کنترل شاهرگ حیات اقتصادی جهان است، به هر حال یا ما باید مستقل میشدیم یا اینکه همین رابطه «بنده و آقایی» ادامه مییافت. با یافتن نفت در منطقه و مشخص شدن ارزش این نعمت الهی برای امریکاییها و نقش آن در کنترل قدرت تنگه هرمز با توجه به عبور بیش از 40 درصد از نفت صادراتی دنیا و وجود میادین عظیم نفتی مهم شد لذا از این رو اسرائیل شعار از نیل تا فرات را سر داد.
استکبار تصمیم به کنترل نفت را گرفته بود. در آن زمان هفت کمپانی در دنیا به نام هفت خواهران از کشف نفت تا توزیع آن در پمپ بنزینها را در انحصار داشتند. فقط 50 درصد نفت بین این کمپانیها رد و بدل میشد. این کمپانیها قراردادهای امتیازی میبستند و با ملی شدن صنعت نفت، این قراردادها از بین رفت. از وقتی که نفت ملی شد، بازار نفت ایجاد شد. در قراردادهای قبل از ملی شدن، مقداری از مالکیت را در اختیار آنها میگذاشتیم، اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی قراردادها به قرارداد بیع متقابل تبدیل شد، یعنی قرارداد خرید خدمت که شما پول خدمتی که آنها به تو میکنند را میپردازی. چون قانون اساسی بعد از انقلاب اجازه نمیدهد مالکیت میادین را در اختیار خارجیها قرار بدهیم.
شاه جریان نفت را برای امریکا محافظت و اداره میکرد. البته از جیب ملت ایران و ارتش ملت هزینه میکرد تا امریکاییها آقایی کنند و این پیچ نفت، رگ حیات اقتصادی اروپا را شل و سفت میکرد. بعد از انقلاب امریکاییها تمام تلاششان را کردند که انقلاب را ساقط کنند. کودتاهای متعددی قبل از جنگ و قبل از اشغال لانه جاسوسی انجام گرفت. برای این که خواستار بازگشت ساختار خارج شده از دستشان بودند.
* بنابراین رابطه امریکا با ایران را رابطه گرگ و میش میدانید؟
** بله، دقیقاً همینگونه است و غیر از این هم نمیشد، چرا لانه جاسوسی اشغال شد. سال 1332 وقتی شاه از ایران فرار کرد، کودتا از داخل لانه جاسوسی اداره شد و این کودتا را دو تا از مأمورین که از امریکا آمده بودند، اداره میکردند که در شرح حال خودشان نوشتند چگونه این کودتا را اداره کردهاند؛ کیم روزولت و آلن دلاس همان دو نفر بودند. بعد از اینکه انقلاب پیروز شد و شاه در دنیا فراری بود، یک دفعه به امریکا رفت و امریکاییها هم او را قبول کردند. ایران که تجربه کودتای 28 مرداد سال 32 را داشت، خیلی منطقی برخورد کرد. آدم عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود. ما لانه جاسوسی را گرفتیم که دوباره از این سوراخ کودتا نکنند، البته این انقلاب، نهضت مصدق و امام هم کاشانی نبود. اصولاً مردم انقلابی 57 شباهتی به مردم جریان ملی شدن نفت نداشتند. یعنی اگر اینها دوباره کودتا میکردند، اصلاً موفق نمیشدند، چرا که انقلاب با نهضت ملی شدن صنعت نفت تفاوت داشت.
به خاطر خدا این کار صورت گرفت و این دلیل پیروزی دانشجویان بود.
با کودتای 28 مرداد 32 توسط امریکاییها، شاه به ایران بازگشت. سؤال ما این است که چرا با پذیرش مجدد او باعث عکسالعمل ملت ایران شدند، البته ما هم موضوع تبادل شاه و گروگانها را مطرح کردیم. ما میخواستیم خودمان شاه را در دادگاهی که همه قبول داشته باشند، محاکمه کنیم. اما امریکاییها با عدم اخراج و تحویل شاه به ما موجب شروع دعوا شدند.
* به نظر شما هزینههای تسخیر سفارت امریکا بیشتر از سودش نبوده؟
** خیر، ببینید امام خاصیت ضدامریکاییاش خیلی بالا بود. برخورد احمقانه امریکا موجب فتح سفارت این کشور شد. آنها فکر میکردند که خیلی زود از پس ایران برخواهند آمد. چراکه ایران یک برخورد غیردیپلماتیک و غیرمعقول در قالب قوانین دیپلماتیک را انجام داده بود. لذا آنها میتوانند ما را خیلی زود از بین ببرند. اگر میدانستند که قضیه 444 اینقدر طول میکشد، حتماً از اول جور دیگری برخورد میکردند. از روز اول شلوغ کردند و گروگانها را نشان دادند و این حرکت را مدام تکرار میکردند، اما دیدند که نمیتوانند آنها را آزاد کنند، روز اول هیبت امریکا شکست و مواضع ضد استکباری حضرت امام مدام علنی شد. خود امریکاییها هم مواضع ضدظلم امام را در دنیا تبلیغ کردند، آنهایی که میدیدند، میگفتند چرا ایران این گروگانها را گرفته و حتماً میخواهند شاهشان را پس بگیرند و محاکمه کنند.
این حق را برای ایران قائل میشدند. اصولاً امریکاییها فکر هم نمیکردند که در ایران چنین اتفاقی صورت گیرد.
* و در نهایت با قرارداد الجزایر موضوع خاتمه یافت، آیا در این قرارداد دانشجویان هم نقش فعالی را ایفا کردند؟
** کابینه دولت شهید رجایی قصد داشت که یکی از دانشجویان را برای مذاکره با امریکاییها انتخاب کنند اما در نهایت این اقدام صورت نگرفت و بهزاد نبوی به نمایندگی رسمی از کشور قرارداد را امضا کرد.
در میان دانشجویان نیز به دنبال شخصی میگشتند که با تسلط بر زبان خارجی و تجربه ارتباط با خارجیها در تیم مذاکرهکننده همراه آقای نبوی باشد. لذا با توجه به این شاخصهها نظر آنها به من جلب شد و مرا به ساختمان نخستوزیری دعوت کردند. نبوی هم بسیار در تلاش بود که من این مسئولیت را بپذیرم. از طرف دیگر هم من به آقایان عرض کردم که این نوع روش، کار درستی نیست چرا که ما در این میدان، عملاً از امریکاییها ضعیفتر هستیم. در قضیه لانه جاسوسی، یکی از نکات قابل توجه این است که ایالات متحده تا به آن روز تجربه از دست دادن و یا اشغال سفارتش را نداشت.
اتفاقی که با شرایطی ویژه آن هم در ایران برای آنها رخ داده بود و اسناد و مدارک سفارت و از طرفی هم به گروگان گرفتن نزدیک به 50 نفر از اعضای سفارت توسط دانشجویان موجب قوت ما در مذاکرات الجزایر نبود چرا که موضوع حقوقی مطرح شده و ما اصلاً یک حقوقدان هم نداشتیم که جلوی آنها بنشیند تا از پس آنها برآید. امریکاییها در این زمینه از یک سیستم تشکیلاتی منظم و قوی برخوردار بودند و در مقابل ما کشوری بودیم که تازه در آن انقلاب شده و با مشکلات فراوانی نیز در داخل روبهرو بوده. دولت و حقوقدانان امریکایی روی پروندهها کار کرده و شناخت کافی از موضوع داشتند ولی ما هیچ شناختی از پروندههایی که بعضاً به چند صد هزار صفحه میرسید، نداشتیم، لذا من پیشنهاد کردم که موضوع را کلی حل کرده و وارد جزئیات نشویم. نبوی اعتقاد داشت که ما یک حکومت هستیم و نمیتوانیم به صورت کلی بگوییم ما گروگانهای شما را میدهیم و شما هم پولها و اموال بلوکه شده ما را بدهید. شاید هم فکر آقایان درست بوده باشد ولی به زعم اکثر مسئولان و کارشناسان قرارداد الجزایر یکی از ضعیفترین قراردادهای جمهوری اسلامی ایران محسوب میشود.
البته من فقط میخواهم به شما بگویم که چگونه شناخته شدم.
بعد از موضوع تسخیر لانه جاسوسی و پایان پذیرفتن کار، من به عنوان یکی از عوامل بررسی کننده اسناد کشف شده و وضعیت گروگانها به کار ادامه دادم، لذا بسیاری از اسناد رشته رشته شده هنوز مورد ترمیم و بازخوانی قرار نگرفته بود؛ اسنادی که بسیار مهم بودند چرا که بعداً از همین اسناد ما به بعضی از ارتباطات کاخ سفید با بنیصدر پی برده و به عنوان مدارک عدم کفایت به نخستوزیری و مجلس ارائه کردیم، من از همان زمان به نخستوزیری منتقل شدم. در آن بین میان شهید رجایی و بنی صدر ملعون دعوا بر سر این بود که چه کسی وزیر خارجه بشود و مجلس هم داشت کم کم قانونی را وضع میکرد که وزیر خارجه را نخستوزیر انتخاب کند. شناخت شهید رجایی از من به جلسات مستمر در وزارت خارجه برمیگشت که در آن جلسات قرار بود من اظهارنظر کنم.
* در این جلسه چه کسانی حضور داشتند؟
** شهید رجایی به عنوان نخستوزیر، میرحسین موسوی عضو حزب جمهوری و سردبیر روزنامه جمهوری، آقای منصوری و عبدالله نوری نیز در این جلسه حضور داشتند و هدف از این جلسه شناخت پیدا کردن شهید رجایی از درک سیاست خارجی جدید جمهوری اسلامی نسبت به جهان بود. در پایان یکی از این جلسات شهید رجایی من را از تصمیم مجلس در آیندهای نزدیک مبنی بر این که نخستوزیر میبایست وزیر خارجه را انتخاب کند، مطلع کرد و گفت که شما برای معاونان وزارت خارجه حکم بنویسید. من هم با کمک دوستانم یک حکم خوب و ایدئولوژیک نوشتم و خدمت نخستوزیر دادم. شهید رجایی هم حکم را نگاه و تأیید کرد و گفت من میخواهم این حکم را برای شما بزنم. من هم عرض کردم که تا حالا من سمت و کار به این مهمی نداشتم و سابقه این کار را ندارم.
شهید رجایی به من گفتند که مگر من سابقه کار نخستوزیری داشتم و من اجازه استخاره کردن را از ایشان گرفتم و نزد مرحوم سید هاشم هاشمی، از اعضای مجلس خبرگان رفتم ایشان هم به من گفتند که استخاره خیلی خوب آمده هرچند ابتدای آن سخت است. وقتی شهید رجایی حکم را به من میداد، دست کرد در کشواش و یک عطر به من داد. من آن موقع ریش خیلی بلندی میگذاشتم و لباسهای سربازی یا خاکی میپوشیدم. به من گفت: آقای شیخالاسلام هر سمتی ظواهر خودش رو میطلبد. منظورش این بود که فلانی برو شما ریش خودتو کوتاه کن و یک کت و شلوار بپوش. هنگامی که به وزارتخارجه رفتم واقعاً گیج و حیران شدم؛ چه عظمتی و چه تشکیلاتی در وزارت خارجه وجود داشت لذا عزم خود را جزم کردم تا از همه توانم در این سازمان استفاده کنم.
شهید رجایی تا هنگامی که سرپرست وزارت خارجه بودند ساعت 30/6 به وزارت خارجه آمده و با معاونین جلسه میگذاشتند و جالب است این موضوع را عرض کنم تمام کسانی که در همان جلسه آشنایی با شهید رجایی حضور داشتند، همگی بعداً سمتهای بزرگ و مهم وزارت خارجه را به عهده گرفتند. مثلاً میرحسین موسوی بعد از تصویب قانونی در مجلس مبنی بر این که نخستوزیر، وزیر امور خارجه را انتخاب کند، از سوی ایشان به سمت وزیر امور خارجه به مجلس معرفی شد. من معاونت سیاسی را داشتم، جواد منصوری معاونت فرهنگی و کنسولی، عبدالله نوری معاونت پارلمانی؛ معاونت بینالملل هم اگر اشتباه نکنم، آقای عزیزی بود اولین سفر من به عنوان معاون وزیر امور خارجه هم در خاورمیانه بود چرا که مهمترین منطقه برای سیاست خارجی جمهوری خاورمیانه است.
آغاز کار در وزارت خارجه با این مسئولیت مهم برای من بسیار سخت گذشت، چرا که تمام این نیروهایی که از زمان شاه در وزارت خارجه مانده بودند، همه در مقابل مسئولین جدید مقاومت میکردند. جالب است عرض کنم در اولین جلساتی که من با رئیس ادارههای وزارت خارجه داشتم، درون آنها فردی حضور داشت که رسماً از بهائیت دفاع میکرد، طرفداران رژیم سابق همچنان در مسئولیتها حضور داشتند و طبیعتاً ما کمکم این افراد را عوض کردیم. مهمترین و فنیترین این افراد، رئیس اداره حقوقی وزارت امور خارجه بود و جابهجایی این فرد به دلیل تجارب بالای کاری، سابقه خوب و شرایط موجود در وزارت خارجه بسیار کار دشواری بود لذا نهایتاً خسرو تهرانی از اطلاعات نخستوزیری به من اطلاع داد که همسر این فرد در میهمانی روز ملی انگلستان بیحجاب حضور داشته، از اینرو من هم این فرد را خواستم و عرض کردم که همسر شما در مهمانی روز انگلستان بیحجاب حضور داشته و شما هم اکنون دارای سمت مهمی در وزارت خارجه هستید و این رفتار همسر شما در نظام کنونی جمهوری اسلامی ایران پذیرفته نیست لذا شما باید از این اداره خارج شوید.
او هم در پاسخ گفت که من با همسرم مشکل دارم و ما داریم از هم جدا میشویم، البته آقای شیخالاسلام شما از همان اول هم با من مشکل داشتید و این موضوع هم بهانهای برای اخراج کردن من است. البته او درست میگفت ما بیشتر به دنبال بهانهای برای اخراج او بودیم، چرا که اداره حقوقی وزارت خارجه پست بسیار حساسی برایمان بود و اسناد مهم مربوط به جنگ و مسائل بینالمللی ما در اختیار این فرد بود، لذا نمیتوانستیم به این شخص که ارتباط نزدیکی قبل از انقلاب با ارتش و دولت شاه داشت، اعتماد کنیم، اصولاً مسئول اینگونه پستها در وزارت خارجه در زمان شاه با تأیید دربار و ساواک انتخاب میشد. ولی متأسفانه ما با هزار بهانه و گرفتاری این فرد را از وزارت خارجه بیرون کردیم بعداً افرادی این شخص را بعد از شهادت شهید رجایی به دفتر نخستوزیری بردند و تمامی کارهای دادگاه بینالمللی لاهه را به او دادند.
* یکی از افراد منتسب به وزارت خارجه که در سالهای ابتدایی انقلاب حضور پرجنجالی را داشت تقی محمدی بود، درباره عملکرد این افراد توضیح دهید.
** [با حالت تأسف] تقی محمدی کاردار ما در افغانستان بود.
* شما وی را انتخاب کردید یا شخص دیگری، چرا که بعضیها میگویند که بعد از انفجار دفتر نخستوزیری تقی محمدی مشغول در اطلاعات نخستوزیری را به عنوان کاردار به افغانستان میفرستند تا از موضوع و بازخواست به نوعی دور باشد؟
** نه، این که شما میگویید، درست نیست. اکثر نیروهای نزدیک به وزارت خارجه نیروهای زمان شاه بود و از سویی دیگر یکی از مهمترین اهداف ما تعویض این نیروها و جایگزینی با نیروهای معتقد به نظام و انقلاب و البته آگاه به سیاست بود. تعدادی از این اعضای جدید جزو بچههای تسخیرکننده لانه جاسوسی به حساب میآمدند. البته کمتر کسی از این افراد در وزارت خارجه به حضور در لانه جاسوسی اعتراف میکند.
* چرا؟
** موضوع خاصی مطرح نیست، بیشتر به خاطر مسائل دیپلماتیک است، چرا که اعضای وزارت خارجه در خارج از کشور در حال رایزنی و انجام کارهای برونمرزی هستند، به همین دلیل نمیخواهند موضوع حضور آنها در لانه جاسوسی به روی منافع ایران تأثیر منفی بگذارد درباره شخص خودم، من چهره علنی و شناخته شده در جریان لانه جاسوسی بودم و برای من هم مشکل خاصی در سفرهای بینالمللی پیش نیامده است.
البته این را هم بگویم که خاطرم هست در تنها جایی که خود امریکاییها به عملکرد خودشان توهین میکنند، موضوع طبس بود.
در جریان واقعه طبس جنازههای سوخته سربازان ارتش امریکا را آورده بودیم لانه جاسوسی، البته از اینکه قرار بود جنازهها را به دولت امریکا تحویل دهیم، بسیار عصبانی بودیم چرا که جنازههای سربازان کشوری بود که به خاک کشورمان حمله کرده بودند. یادم هست که در زمان تحویل جنازهها، آقای خلخالی حضور داشتند و بنده مسئولیت مترجم اعضای ایرانی را به عهده داشتم. مرحوم خلخالی سخنان و برخورد بدی با جنازههای سوخته انجام میدادند و حتی جلوی خبرنگاران دولت امریکا به این جنازهها لگد زده و توهین میکرد، این اقدام ایشان در نظر نمایندگان امریکا خیلی خشن آمد و من از چهره آنها تحقیر شدنشان را میدیدم. آنها هم به خاطر تجاوزی که به خاک ایران انجام داده بودند، جرأت نداشتند حرفی بزنند. البته با توجه به شرایط زمانی و عصبانیتی که در همه ما وجود داشت این اقدام خیلی آنچنانی نبود.
تقی محمدی هم اگر اشتباه نکنم یکی از بچههای لانه جاسوسی بود که بعد از مدتی به عنوان کاردار به کابل رفت و دوباره به ایران برگشت و البته در ایران دستگیر هم شد، تنها اطلاعات من از تقی محمدی همین بود که عرض کردم.
* البته برخی میگویند احتمالاً شما به علت ارتباطاتی که با تقی محمدی داشتید، اطلاعات کاملی از وی در اختیار دارید؟
** به دلیل آنکه من معاونت سیاسی وزارت امور خارجه بودم با تقی محمدی در مورد شرایط سیاسی کابل و کشور افغانستان تماسهای زیادی داشتم چرا که موضوع افغانستان آن هم با هجوم شوروی به این کشور برای ما بسیار پراهمیت بود. شوروی درصدد بود تا از طریق خاک افغانستان و بعد از آن به پاکستان و آبهای آزاد خلیجفارس و دریای عمان برسد. ارتباط من با تقی محمدی تنها مربوط به مسائل سیاست خارجی بود اینکه وی چه نقشی در انفجار نخستوزیری به عهده داشت من از آن بیاطلاع هستم.
* درباره انفجار دفتر نخستوزیری برایمان بگویید؟
** یکی از مسائل بسیار ناراحتکننده و سخت برای من، انفجار حزب جمهوری اسلامی بود. روزی خدمت شهید رجایی رسیدم، در آن زمان آقای تندگویان وزیر نفت به دست عراقیها دستگیر شده بود، آقای سادات قائم مقام وزارت نفت مرا دعوت کرد تا در جلسهای که قائم مقام وزیر نفت در آن حضور داشت، شرکت کنم. بعد از جلسه وقتی خدمت شهید رجایی رسیدم از من پرسید چرا شما در جلسهای که قائم مقام امارات حضور داشت، شرکت کردید. گفتم چطور؟ گفت آقای شیخالاسلام شما معاون وزیر امور خارجه هستید و آقای سادات قائم مقام وزارت نفت. لذا سمت شما بالاتر است. به همین دلیل در آن جلسه نباید شرکت میکردید. شهید رجایی قدرت مدیریتی عجیبی داشت و از همه چیز مطلع و به قول امروزیها بر روی کار سوار بود، در همین راستا بعد از شهادت شهید رجایی یک روزی آقای سادات که سمت قبلی را هم دیگر نداشت به ملاقات من در وزارت امور خارجه آمد، خدمت او عرض کردم که شما اولین توبیخ من را با دعوت به آن جلسه از شهید رجایی گرفتی، گفت ناراحت نباش در آن زمان من در دفترم در وزارت نفت نشسته بودم که شهید رجایی تلفن زد، گفت همین الآن یک اتوبوس با این مشخصات دارد به سمت در پالایشگاه آبادان میرود و در میان آنها 5 نفر تودهای هستند و میخواهند جلوی تعمیرات پالایشگاه آبادان را بگیرند ما پیگیری کردیم و متوجه شدیم عیناً همان چیزی است که نخستوزیر میگوید حتی ما که خودمان در وزارت نفت بودیم از اقدام تودهایها خبر نداشتیم اما شهید رجایی با آن همه گرفتارهای مختلف به همه امور آگاه بود.
در مورد انفجار دفتر حزب جمهوری به یاد دارم که صبح زود آن روز به دفتر شهید رجایی رفتم و بعد از شناسایی اجساد به شهید رجایی اطلاع دادند که شهید بهشتی هم به شهادت رسیده است. در همین لحظات شهید رجایی قصد داشت خبر شهادت شهید بهشتی را به پسر بزرگ وی بگوید، لحظه خیلی خاصی بود چرا که واقعاً شهید بهشتی در میان ملت و مسئولین به عنوان یک مدیر بزرگ که همچون کوه در مقابل دشمنان خارجی و داخلی ایستاده است، جایگاه منحصربهفردی داشت.
* شهید رجایی آقای موسوی را برای وزارت امور خارجه انتخاب کرده بودند؟
** بله. شهید رجایی در زمان ریاست جمهوری موسوی را برای تصدی پست وزارت امور خارجه به مجلس معرفی کرد و مجلس هم به وی رأی اعتماد داد.
* به نظر شما در آن ایام موسوی گزینه مناسبی بود؟
** شما موسوی آن زمان را با موسوی الآن مقایسه نکنید.
در آن ایام شهید آیت به علت حمایت و قلم زدن به نفع مصدقی که امام او را مسلمان نمیدانست بشدت از موسوی انتقاد میکرد، همچنین موسوی را با توجه به سوابقش در قبل از انقلاب نمیتوان جزو انقلابیون فعال محسوب کرد.
من با این جزئیات خیلی آشنا نیستم ولی مهندس موسوی به عنوان جوانی که در روزنامه جمهوری خیلی فعالیت میکرد آن زمان چهره موجهی داشت.
* درباره فعالیتهای آن زمان مهندس موسوی حرف و حدیثهای زیادی مطرح است؟ نظر شما چیست؟
** ما نباید عملکردهای گذشته و حال را به هم آمیخته کنیم. قطعاً موسوی در انتخابات اشتباه بزرگی را مرتکب شد. وی هم اشتباه سیاسی و هم اشتباه اعتقادی کرد چرا که مهندس موسوی قصد کرده بود که رئیسجمهور شود لذا در صورت رأی آوردن، میبایست قانون اساسی و التزام به ولایت فقیه تصریح شده در قانون اساسی را امضا میکرد و البته وی در زمان کاندیدا شدن هم پایبندی به این مسائل را امضا کرده بود.
مهندس موسوی در زمان وزارت امور خارجه یک روز به من گفت که اگر شما حساسیت نداشته باشید آقای عزیزی را به عنوان قائممقام انتخاب کنم. من هم گفتم نه، هیچ حساسیتی نسبت به قائممقامی وی ندارم. بعد از شهادت شهید رجایی آقای خامنهای رئیسجمهور شدند و مهندس موسوی نخستوزیر ایشان، آقای دکتر ولایتی هم وزیر امور خارجه شدند. من همچنان به عنوان معاونت وزارت خارجه ابقا شدم و بعد از 16 سال در این سمت با آمدن 2 خرداد آقای خرازی به من گفتند که این مسئولیت را باید به آقای صدر تحویل بدهم.
پس از آن مدت کوتاهی مشاور وزیر بودم و بعد از آن به مدت 5 سال سفیر ایران در سوریه شدم تا اینکه زلزله بم در کرمان به وقوع پیوست و من از طرف وزارت خارجه نماینده و یا سرپرست دریافت کمکهای خارجی به ایران شدم. بعد از حادثه بم با نزدیک شدن انتخابات مجلس هفتم، از طرف حسین فدایی برای کاندیدا شدن و حضور در مجلس دعوت شدم البته رأی هم آوردم اما در دور بعد یعنی انتخابات مجلس هشتم نتوانستم به مجلس راه پیدا کنم لذا با پیشنهاد متکی، قائم مقام وزارت خارجه شدم پس از مدتی این مسئولیت هم از من گرفته شد تصمیم داشتم که بازنشسته شوم تا این که با پیشنهاد آقای لاریجانی مشاور بینالملل ایشان و با خواست برخی از دوستانم و با توجه به علاقه من به ملت رنجدیده فلسطین مسئولیت فعلی را برعهده گرفتم.
* شما از شروع تا پایان جنگ معاون سیاسی وزیر امور خارجه بودید.
** صدام جهت توجیه حقوقی شروع جنگ، در وزارت خارجه دولت خود اقدامات حقوقی خوبی انجام داده بود. او برای هر موضوعی یادداشتهای دروغین به ایران و سازمانهای بینالمللی ارسال میکرد. صدام پروندههای بسیاری را از گذشته آماده کرده بود. متأسفانه در آن زمان هم وزارت امور خارجه سر و سامان درست و حسابی نداشت و ما نمیتوانستیم به همه این مسائل و یادداشتها پاسخ دهیم. یکی از عوامل اصلیای که براساس آن ما قصد داشتیم رئیس اداره حقوقی را عوض کنیم همین کمکاریها یا جواب درست و قانعکننده ندادن به یادداشتهای عراقیها بود.
صدام قرارداد 1975 الجزایر را در پارلمان عراق پاره کرد و گفت که این قرارداد و مفاد درون آن زمانی که عراق ضعیف بوده، به کشور تحمیل شده است، ولی اکنون ما کشوری قوی هستیم و زیر بار آن نمیرویم. خبرنگاران از وی سؤال کردند که چطور شما قبول ندارید اصلاً جواب جامعه بینالمللی و ایران را چگونه خواهید داد؟ صدام هم گفت، جواب این اقدام را مدتی دیگر در تهران خواهید دید. از این سخن معلوم بود که صدام در مدت کوتاهی به تهران حمله خواهد کرد.
در جنگ میان ایران و عراق عربها تعهد کرده بودند که کمکهای مالی فراوانی به صدام کنند البته ایالات متحده نیز در جریان جنگ کمکهای اطلاعاتی و عملیاتی زیادی به صدام میکرد؛ همچنین جنگ زمانی به ما تحمیل شد که در کشور تازه انقلاب شده در داخل با مشکلات فراوانی از لحاظ اداری، اجتماعی، سیاسی و... مواجه بودیم. محاصره اقتصادی و سیاسی از سوی امریکا و دوستان هم مشکل دیگر کشور بود البته نزدیک به 50 گروگان لانه جاسوسی هم در اختیارمان بود و از طرفی یک عده خبیثی به نام منافقین وجود داشتند که افراد را به اسم حزباللهی بودن ترور میکردند. با این شرایط بود که کارتر در صحبتهای تلویزیونی گفت که حالا امیدوار هستم ملت و دولت ایران بفهمند که چگونه باید با دنیا صحبت کنند. یعنی ما جنگ را علیه ایران آغاز کردهایم.
* در زمان جنگ تحمیلی که شرق و غرب، دولت عراق را به انبوه سلاحهای نظامی مسلح کرد، ایران برای برطرف کردن نیازهای نظامی خود چه اقداماتی انجام داد؟
** صدام با کمکهای اطلاعاتی و عملیاتی آنها و پول برخی از کشورهای عربی و با اسلحههای کشورهای شرقی ومشخصاً شوروی، جنگ 8 ساله با ایران را آغاز کرد به طوری که حتی شوروی جلوی دستیابی و ورود سیم خاردار به ایران را هم میگرفت.
در عین حال ما هم بلد بودیم که این تحریمها را چگونه دور زده و نیازهای خود را به وسیله بازار سیاه، دلالان اسلحه، یا افراد و کشورهایی همانند سوریه که به لحاظ عقیده با ما همکاری داشتند، تأمین کنیم.
* لیبی، کره شمالی و سوریه آیا به لحاظ منافع خودشان با ما همکاری نظامی میکردند؟ عدهای معتقدند اختلافات بین سوریه و عراق بر سر اصالت حزب بعث و ماجراهایی از این دست باعث حمایت سوریه از ایران شده.
** عملکرد کشور سوریه در زمان جنگ به خاطر عقیده بود. اساساً این کشور مانع آن شد تا یک جنگ تمام عیار عربی، فارسی شکل بگیرد. این کشور ایران را تجهیز کرد و حزبالله لبنان یاری کرد. از سوی دیگر حافظ اسد علوی بود به نحوی که امام موسی صدر گفته بودند من حافظ اسد را دیدهام که نماز میخواند و روزه میگیرد؛ دیدهام. امام موسی صدر در ملاقاتهای خود روی حافظ اسد تأثیرات فراوانی گذاشت. یکی از پسران حافظ اسد که قرار بود جانشین پدر شود وقتی به رحمت خدا رفت، تلویزیون سوریه در تصاویر زنده تلویزیونی دفن وی به سبک مراسم شیعیان را پخش کرد. به وی تلقین 12 امامی داده و نماز میت را هم یک شیعه اقامه کرد.
* کمتر درباره این فرزند حافظ اسد سخن به میان آمده است، درباره وی بیشتر صحبت کنید؟
** این فرزند حافظ، باسل اسد بود. قبل از مرگ حافظ وی در مسیر جاده فرودگاه در سوریه در اثر تصادف جان سپرد. باسل برای رهبری بعد از حافظ تمام آموزشها را دیده بود هر چند که بشار نیز از عهده این مسئولیت به خوبی برآمد. قرار بود که باسل اسد رئیس جمهور سوریه شود.
* گویا علایق مذهبی در روابط با ایران مؤثر بوده و سوریه بر این اساس تسلیحات در اختیار ایران قرار میداد؟ نظر شما چیست؟
** بله، حتماً علاقه مذهبی در اینباره نقش داشته و اگر کمکها و حمایتهای سوریه نبود ما شاهد یک جنگ تمام عیار فارسی و عربی میبودیم. درباره چگونگی کمکرسانی سوریه به ایران باید عرض کنم که سوریه به اسم خودش در جهان سلاح خریداری میکرد منتها به این کشور سلاحی نمیرفت و همه آنها را به ایران تحویل میداد. البته در برخی موارد سلاح وارد سوریه میشد و بعداً از آنجا به ایران انتقال پیدا میکرد.
* تهیه سلاح از کره شمالی هم به همین نحو بود؟
** بله، تهیه سلاح از کره شمالی هم به همین نحو بود ولی رابطه ایران در تهیه سلاح با این کشور برخلاف سوریه که عقیدهای بود براساس پول انجام میشد. رابطه کره شمالی با صدام هم خیلی بد نبود ولی صدام نیازی به سلاحهای این کشور نداشت.
* البته مقام معظم رهبری در زمان ریاست جمهوری برای برطرف کردن شایعهها مبنی بر اینکه ایران بدون کمک امریکا و دوستانش چگونه در برابر عراق دوام آورده، فرمودند که ما از دولت امریکا سلاح نمیخریم بلکه قسمتی از آن را از دلالهای بازار سیاه خریداری میکنیم؟
** بله، با پول در دنیا هر کاری میتوان انجام داد.
* با این وجود اگر شما پول داشته باشید، حتی بمب اتم هم میتوانید خریداری کنید؟
** من نمیخواهم درباره بمب اتم حرفی بزنم، ما اساساً نیازی به بمب اتم نداریم ولی اگر در دنیا پول داشته باشی هر کاری میتوانی انجام بدهی. دنیا، دنیای پول و قدرت است.
* خرید سلاح از اسرائیل به چه صورت بود، در این زمینه آیا از نظر اعتقادی مشکلی وجود دارد یا در خرید سلاح از صهیونیستها موضوع سیاسی مطرح است؟
** ما هیچ وقت از اسرائیل حتی در بدترین شرایط جنگی سلاح خریداری نکردیم.
* ولی به گفته برخیها سلاحهای اسرائیلی خریداری و وارد کشور شد. در مصاحبههای متعددی من شنیدهام که تعدادی سلاح خریدیم اما سپس متوجه شدیم که متعلق به اسرائیل بوده است؟
** اطلاعی از موضوع مطرح شده ندارم ولی سلاحهایی که من اشاره کردم متعلق به موضوع مک فارلین است. ما برای عملیات فاو به سلاح نیاز داشتیم. عملیات فاو عملیات بزرگ اطلاعاتی، سیاسی و بسیار پیچیده بود لذا ما نیاز به موشکهای هاگ و تاو داشتیم که به لطف خدا این سلاحها تأمین شد. پارت اول سلاحهای تأمین شده ویژه این عملیات، سالم بودند ولی پارت بعدی که وارد کشور شد، متوجه شدیم که قصد دارند ما را فریب بدهند. روی آن سلاحها عبری نوشته شده بود به همین دلیل آقای رفسنجانی دستور دادند که بلافاصله برگشت داده شود.
* نمیشد به نحوی از آن سلاحها استفاده کرد؟
** موضوع بسیار حساس بود و اصلاً معلوم نبود پشت این قضیه چه خواهد شد. غربیها بیان میکردند که ایرانیها از گذشته تا به امروز میانه خوبی با اعراب ندارند و متحد اسرائیل هستند.
* زمان شاه رابطه خوبی با اسرائیل داشتیم؟
** بله، مشکل آنها هم به همین موضوع برمیگردد که اساساً آنها تحلیل نژادی از مسئله داشتند. حتی معتقد بودند که ایران نژادش در قبل و بعد از انقلاب عوض نشده و جالب است این موضوع را بدانید که اسرائیل هم به دلیل داشتن تحلیل نژادی تا مدتها بعد از انقلاب معتقد بود که میتواند دل ما را به دست بیاورد. اما در نهایت با دستور آقای هاشمی این سلاحها برگشت داده شد.
* شما گفتید که در عملیات فاو اگر موشکهای هاگ و تاو نبود، نمیتوانستیم پیروز شویم. با این وجود اگر شما سلاحها را برگرداندید پس چگونه در عملیات به پیروزی رسیدید؟
** اولین محمولههای سلاح را سالم تحویل گرفتیم، ولی آخرین بخش سلاحها که اسرائیلی بود را پس دادیم.
* محمولههای اول اسرائیلی نبود؟
** نه، در مورد خریداری شدن سلاح در موضوع مک فارلین، امریکاییها اول سلاحهای تولید خودشان را به ما دادند. با توجه به اینکه سلاحهای نظامی تاریخ مصرف مشخص برای استفاده دارند ایالات متحده یا به خاطر نزدیک بودن تاریخ مصرف سلاحهای اسرائیلی محموله را تغییر داد یا اینکه آنها قصد داشتند ما را فریب داده و اسرائیل را درجنگ با عراق، همپیمان ایران نشان دهند. هواپیماهای حامل سلاحها قبل از ورود به ایران وارد اسرائیل شده و محمولهها از آنجا بارگیری و به کشورمان انتقال داده شده بودند.
* چرا واکنشها نسبت به ماجرای مک فارلین بسیار شدید بود؟ آیا به خاطر عدم اطلاع دادن موضوع به امام این واکنش شدید صورت گرفت.
** در ایران آن زمان هم، همهچیز مانند امروز سیاسی دیده میشد و اگر امام پشت آقای رفسنجانی نبودند ایشان قطعاً زمین خورده بود. آقای هاشمی به عنوان مسئول جنگ، فردی بود که برای پیروزی ایران درجنگ حاضر به انجام هر کاری بود و آن قبحی را که اینگونه اقدامات در ذهن دیگران به وجود میآورد برای ایشان وجود نداشت. در ابتدا یک کانالی برای خرید سلاح از ایالات متحده پیدا شد و آن سازمان CIA بود.
نمایندهای از طرف ایران که فرد بسیار پیچیدهای هم نبود، برای انجام مذاکرات و دریافت تسلیحات عازم خارج از کشور شد. امریکاییها به گمان آنکه این شخص دارای اختیارات خاص بوده به او میگویند در صورت توافق قرار است مکفارلین وارد ایران شود، از سوی دیگر نماینده ایران فقط تصمیم داشت که اسلحههای مورد نیاز وارد کشورمان شود و اصلاً برای او مهم نبود که مک فارلین وارد ایران شود یا نه. مکفارلین بعد از گذشت مدتی وارد فرودگاه مهرآباد تهران شد.
آقای هاشمی اصلاً باورش نمیشد که مک فارلین به ایران بیاید و حتی گفت که مگر این فرد دیوانه است که دست به چنین کاری زده. البته ما هم در وزارت خارجه برای مشخص شدن موضوع و صحت اطلاعات رسیده عکس مکفارلین را از آرشیو درآوردیم و آن را به یکی از معتمدین آقای هاشمی از نمایندگان مجلس تحویل دادیم تا به هواپیما رفته و عکس را با شخص مدنظر مطابقت دهد. وی نیز بعد از انجام این امور به وزارت خارجه اطلاع داد که شخص مورد نظر خود مک فارلین است.
* به گفته برخیها کاخ سفید در پی موضوع مکفارلین به دنبال آزادی گروگانهای خود در لبنان بوده است؟
** [خنده، بهتر است به این موضوعات پرداخته نشود]
* در صورتی که موضوع مک فارلین با امام هماهنگ میشد آیا این مسائل پیش میآمد؟
** اصلاً قرار نبود مک فارلین وارد ایران شود. آقای هاشمی هم هیچگونه اطلاعی از این موضوع نداشت و زمانی که متوجه شد، گفت مگر او دیوانه است که وارد ایران شده، تمام این اتفاقات به خاطر اشتباه نماینده آنها و ما صورت گرفت. مک فارلین شخص کوچکی نبود به همین دلیل موضوع در داخل با حساسیت روبهرو شد. وی رئیس شورای عالی امنیت ملی وقت امریکا بود که بعد از رئیسجمهور و معاون رئیسجمهور نفر سوم ایالات متحده محسوب میشد.
* این موضوع برای امریکا تحقیرآمیز نبود؟
** در اوایل به وقوع پیوستن این موضوع امریکاییها گمان میکردند در یک اقدام سیاسی از طرف ایران مورد بازیچه قرار گرفتهاند اما با گذشت زمان متوجه شدند که اشتباه از سمت خودشان صورت گرفته چرا که این حادثه برای دستگاههای امنیتی و عملیاتی آنها تحقیرآمیز بود. به طوری که مکفارلین بهخاطر آن دست به خودکشی زد.
* موضوع مک فارلین چگونه رسانهای شد؟
** خدا لعنت کند مهدی هاشمی را که از یاران منتظری بود. در روزنامه الشراع لبنان موضوع را افشا کرد. مگر نه از لحاظ اطلاعاتی موضوع خوب اداره شده بود و زمانی که روزنامه الشراع موضوع را افشا کرد نمایندگان دولت امریکا نسبت به آن واقعه حساس شدند و اعتراضها بالا گرفت که این چه آبروریزی برای یکی از عالیترین مسئولین امریکایی است که مسافت طولانیای را طی کرده و به همراه خود کیک، کتاب انجیل و کلید طلایی شهر برده و دست از پا درازتر بازگشته است. به همین دلیل کمیتهای ویژه در مورد موضوع مک فارلین تشکیل شد.
* نظر شما نسبت به داشتن ارتباط با امریکا چیست؟
** من شخصاً براساس شناخت و تجربه کاری، داشتن ارتباط با امریکا را اصلاً به منفعت کشورمان نمیدانم.
ایالات متحده اصولاً حتی با کشورهای دوست و نزدیک خود نظیر انگلستان، فرانسه و حتی آلمان ارتباطی متعادل و متوازن ندارد. در این مدل، امریکا آقا و دیگران نوکر هستند ولی نوکرها هم درجه دارند. بر همین اساس کاخ سفید قانون تصویب میکند و به دیگران دستور میدهد که شما باید این قوانین را اجرا کنید. امریکا رسماً گروههای تروریستی، زندانهای پنهان و پایگاههای نظامی در کشورهای جهان ایجاد کرده است. راهاندازی شبکههای شنود صدا در خود اروپا نیز از جمله دیگر اقدامات این کشور است. تحمیل بر کشورها برای انبار اسلحه اتمی متعلق به امریکا تنها بخشی از اقدامات زورگویانه این کشور به حساب میآید. با قاطعیت و بدون تعصب عرض کنم که ایالات متحده همان روابطی را که در زمان شاه با ایران برقرار کرده بود مجدداً خواستار است.
* بنابراین تا دیدگاه امریکا نسبت به ایران تغییر نکند، این کشور نباید انتظار ایجاد رابطه با ما را داشته باشد.
** مقام معظم رهبری تعبیرشان این است که تا امریکا آدم نشود، رابطه برقرار نخواهد شد، یعنی رابطه دو کشور در برابر یکدیگر باید متعادل و متوازن باشد. اصلاً امریکا نه تنها با ایران بلکه باهیچ کشوری نمیتواند این گونه رابطه را ایجاد کند.
* چرا ایران قطعنامه 598 را پذیرفت؟
** هر اقدامی که امام انجام دادند صحیح بود چرا که اساساً امام ملاک درستی و نادرستی اعمال و اقدامات ما است.
* اما امام که قصد نداشتند قطعنامه را امضا کنند؟
** امام پذیرفتند.
* ولی با جام زهر پذیرفتند؟
** بله، هم با جام زهر و هم با آبروی خود معامله با خدا کردند. این مسئله در پیامشان بسیار واضح و روشن آمده است.
قطعنامه در زمان حضور ما در فاو صادر شد. مسائلی مانند مشخص شدن متجاوز و پرداخت غرامت از سوی تجاوزگر از جمله موضوعاتی بود که در مورد قطعنامه خواستار آن بودیم. ولی عدهای معتقد بودند که ما باید به خاک دشمن نفوذ کرده و ریشه صدام را نابود کنیم.
* براساس صفبندی جهانی بهتر نبود که ما همان اول قطعنامه را میپذیرفتیم؟
همین جهان عرب و دنیا نمیخواست که یک حزبالله لبنانی شکل بگیرد اما شد. امریکا نمیخواست که اسرائیل در دو جنگ 33 روزه لبنان و 22 روزه غزه شکست بخورد اما شکست خورد. آنها دوست ندارند ایران به پیشرفتهای مهم نظامی و علمی دست پیدا کند. معادلات را که نباید آنها برای ما ایجاد کنند.
* بعضیها معتقدند که اطلاعات غلطی به امام داده میشد مثلاً اینکه میگفتند ما پشت درهای بصره هستیم به همین دلایل ایشان قطعنامه را نمیپذیرفتند؟
** نه، این مسائل اصلاً صحت ندارد امام که یک آدم ساده نبودند. برای این پاسخها شما باید به سخنان و احوالات ایشان دقت داشته باشید. امام به نوعی این جنگ را برای ایران نعمت میدانستند و فرمودند اگر جنگ را از ما بگیرند دو نعمت از ما دور خواهد شد؛ یکی جهاد در راه خداوند و دیگری شهادت در راه خداوند. همه ما خواهیم مرد اما مهم آن است که چگونه و با چه کمالی. امام این جنگ را وسیلهای برای رشد کمال جوانان میدیدند.
انگیزه امام برای جنگیدن تا زمان انگیزه ایشان برای پذیرش قطعنامه، اصلاً تفاوت نداشت هر دوی این اقدامات برای رضای خدا بود و این ما بودیم که توان همراهی با امام را نداشتیم.
تا زمانی که دوستان همراهی میکنند، رهبری خط و اصول و راه سعادت و کمال را با همه دشمنیها روشن خواهند کرد. زمانی که پیروان توان همراهی را ندارند رهبر هم نمیتواند به اهداف مهم که سعادت بشری است دست یابد. تا زمانی که مجلس انقلابی رفتار کند و کم نیاورند، رهبری مسیرها را به آنها نشان میدهند اما زمانی که مجلس مانند موضوع پروتکل الحاقی که سعی داشت با سه فوریتی کردن موضوع، قصد همراهی نداشته باشد و کوتاهی کند رهبر نمیتواند آنها را مجبور به انقلابی شدن کند، البته همین موضوع با مقاومت مجلس هفتم و راهنماییهای مقام معظم رهبری موجب عزت ایران در موضوع هستهای و شکستهشدن پلمبهای نیروگاه و راهاندازی چرخه سوخت شد. لذا مردم و مسئولین نباید از رهبر جامعه انتظار یک اقدام معجزهآسایی داشته باشند. رهبر براساس ظرفیتی جامعه، مسئولین و مردم را راهنمایی کرده و از همه آنها کمی جلوتر وارد کارزار میشود ولی این پیشروی به اندازه یک قدم جلوتر از حامیان است.
* چرا ما قبول قطعنامه را یک سال به تأخیر انداختیم؟
** ما در فاو فکر میکردیم که پیشروی کنیم نه اینکه فکر کنیم اصولاً قصد پیشروی را داشتیم البته باید اعتراف کرد که مانند خیلی از جاهای جنگ نتوانستیم موفق باشیم. ما در فاو خواهان پیشروی بودیم و امکانات این امر نیز مهیا شده بود.
* اما خیلیها معتقدند بر طبق معادلات نظامی و جهانی و استراتژیک مشخص بود که ما جلوتر از فاو نمیتوانیم برویم.
** نه این را چه کسی گفته است که امکانات و همین استراتژی جهانی فتح فاو را پیشبینی میکرد؟ یکی از دلایل موفقیت ما در فاو این بود که اصلاً کسی فکر عبور از اروند خروشان را هم نمیکرد و به موجب انجام عملیات تمام دنیا گیج شده بود. البته مطالعات حمله به فاو بسیار قوی و با دقت بود که در کنار اراده و ایمان رزمندگان متوکل به خدا این عملیات پیچیده موفق بود. عملیات یک شب است اما در پشت آن طراحی، آموزش و برنامهریزی بلند مدتی مستتر است. عدهای از جنگ، تنها همان شب عملیات را مورد بحث قرار میدهند.
* اما به هر حال ما نتوانستیم فاو را نگه داریم.
** عوامل خارجی بعد از فتح فاو هر آنچه که در دنیا حرام بود علیه ما به کار بستند از زدن شهرها با بمب شیمیایی تا حمله به هواپیمای مسافربری، حمل و نقل هوایی از ارکان قدرت به حساب میآید. امریکاییها با ساقط کرن هواپیما میخواستند به حضرت امام(ره) نشان بدهند که تا کجا ایستادهاند، چون در جنگ رودررو ما هم ایستاده بودیم. آنها نگفتند اشتباه کردیم و مدال افتخار هم دادند و الآن هم نمیگویند اشتباه کردیم، ولی به نظر من حضرت امام(ره) فشار خارجی را میدیدند، در داخل هم ما وادادیم و موقعی که میگفتیم ما برای شهادت و جهاد میرویم بهشت، میخواهیم جنگ کنیم، اینقدر تانک یا موشک نیاز داریم و در ابعاد مادی جنگ را تعریف کردیم، قبلاً در ابعاد مادی جنگ را تعریف نمیکردیم.
* حضرت امام(ره) دستور داده بودند ناوها را بزنند؟
** این برای قبل از زدن هواپیمای مسافربری است و آنها به کشتیهای ما حمله میکردند و به صدام موشکهای اگزو2 و اگزو3 دادند که کشتیهای ما را میزد و یک بار هم کشتیهای امریکاییها را زد! بعد جنگ نفتکشها شروع شد و امریکاییها آمدند و نفتکشها را اسکورت کردند. اینجا بود که حضرت امام(ره) در جلسات فرمودند «اگر من بودم، اولین ناو امریکایی را که وارد خلیج فارس میشد، میزدم»، اما درباره فاو یک چیز نگفتم، ما مطالعاتمان را کرده بودیم که دشمن در دو چیز بر ما توانایی دارد؛ یک توان هوایی که بمباران میکرد که پایتخت را هم بمباران کرد و یکی دیگر جنبه زرهی. ما با مطالعههایمان متوجه شدیم که نیاز به موشک تاو و قطعات داریم. همه قطعهها کار میکرد، ولی وقتی روی هم میبستیم کار نمیکرد، بعد فهمیدیم خطای مجازی آزمایش تاو بیشتر از وقتی است که واقعاً کار میکند! این خطا تا ساختن قطعات توسط خودمان به دست نیامد ما موشک تاو و هاگ را نداشتیم و این موشکهای هاگ و تاو را از امریکا در داد و ستد گرفتیم.
روسها خیلی با ما در جنگ همکاری نکردند، شاید این احساس را میکردند که ما برنده نیستیم، هیچکس فکر نمیکرد که برنده جنگ ما باشیم.
حمله یک شب انجام میشود و طراحی، آموزش و حمله پشتوانه دارد، ولی بعضیها از جنگ آن یک شب را میفهمند و میبینند ولی جنگ یک شبه نیست و جنگ آن زیرساختی است که ساخته میشود و حمله یک شب انجام میشود و این برای جمهوری اسلامی مهم بود که بتواند همه مسائل را در فرماندهی هماهنگ کند.
* ماجرای موشکهای کرم ابریشم چه بود؟
** این موشک را چینیها به ما دادند. چینیها نمیخواستند سلطه کامل امریکاییها را در خلیجفارس ببینند. این چینیها بودند که اولین موشکهای کرم ابریشم را به ما دادند که موشک سطح به دریا بود اما بعداً خودمان بهترش را ساختیم. الان هزاران موشک کروز در اختیار داریم که هر کشتیای را در خلیجفارس میتواند غرق کند. اژدرهای پرقدرت و زیردریاییهایی داریم که خلیجفارس را در سطح و عمق تحت پوشش دارد.
همه دنیا به تنگه هرمز وابستگی دارد. حضرت آقا از بستن تنگه هرمز سخن نمیگوید، چون این تیر آخرماست. وقتی تنگه هرمز را بستید همه دشمنانی که در خلیجفارس هستند خفه میشوند.
* ما توان بستن تنگه هرمز را داریم؟
** بله توانش را داریم. اما ما همیشه ضمانتکننده باز بودن تنگه هرمز هستیم و هیچ قدرتی غیر از ما توانایی این کار را ندارد. همچنین ما بیش از هر کشور دیگری توانایی تهدید منافع دشمن در خلیجفارس را داریم.
* بعد از قطعنامه، دولت آقای هاشمی و وضعیت نیروهای سیاسی چگونه بود؟
** در رابطه با قطعنامه نظرات مختلف وجود دارد. عدهای در وزارت خارجه آن موقع اعتقاد داشتند که کار سیاسی در رابطه با جنگ نباید کرد. به خاطر این که کار سیاسی ما باعث میشود که نیروهای مخلص در جبههها سست شده و فکر کنند که وزارت خارجه ایران دنبال سیاسیکاری است و نهایتاً جنگ را جدی نگیرند، البته متأسفانه من جزو آنها بودم. عده دیگری میگفتند هر کاری و جنگی نهایتاً روی میز مذاکره تمام میشود. اگر ما از الان کار نکنیم، آن موقع مشکل خواهیم داشت البته به نظر من حق با این دسته بود. علتش هم این است که قطعنامه در زمانی نوشته شد که ما در فاو قوی بودیم. ما معتقد بودیم که اگر در جبهه هستیم باید مثل جبههای کار کنیم، وقتی در وزارت خارجه هستیم، باید مثل یک دیپلمات معتقد و متعهد کار کنیم و آیندهنگر باشیم. ما چیزی از دست ندادیم، خوشبختانه عدهای بودند که توانستند قطعنامه خوبی را تنظیم کنند.
این مسئله نشان داد که هر کس در هر جایی هست و مسئولیتی را پذیرفته باید کارش را درست انجام دهد یعنی همان طور که امام میفرمود: ما موظف به انجام وظیفه هستیم نه به نتیجه. روش حضرت امام، منش و دیدشان با ما تفاوت داشت مثلاً ما میگفتیم خیلی خوب میشد ما جنگ را پیروز میشدیم، اما نظر امام این بود که چگونه و به چه طریقی باید جنگید.
* ماجرای مهمی که در آن ایام رخ داد، در مورد حمله اسرائیل به لبنان بود که حتی ما نیروهای نظامی خود را به سوریه اعزام کردیم. در این رابطه توضیح دهید؟
** از این اقدام مهمتر در خاورمیانه تشکیل حزبالله بود.
* آیا در آن زمان حزبالله ایجاد شده بود؟
** بله، قبل از این وقتی در سال 1982 اسرائیل به لبنان حمله کرد، حزبالله تشکیل شده بود. اسرائیل جنوب لبنان را که یک کمربند امنیتی بود در سال 1978 براساس شرایط زمین اشغال کرد که بعداً ارتش لبنان جنوبی و سعد حداد و آنتوان لحد را در آنجا ساخت تا موشکهای کاتیوشا اذعان فلسطینیها و جنبش امل، به داخل فلسطین اشغال شده نرسد، کمربند امنیتی با این روش یک سال قبل از انقلاب اسلامی تشکیل شد. اسرائیل در آن زمان در قالب پروسه توسعه مدنظرش یعنی از نیل تا فرات در سال 1982 تا بیروت پیش آمد. در سهراهی خلده که ورودی بیروت محسوب میشود آقای سیدعباس موسوی به عنوان رهبر حزبالله به همراه تعدادی از جوانان حزبالله در مخالفت با اشغالگری اسرائیل با سلاحهای سبک شروع به مقابله با متجاوزان کردند. این مبارزات نطفههای اولیه تشکیل حزبالله بود، بعدها نیروهای حزبالله روش خاص خود، یعنی انجام عملیات شهادتطلبانه به داخل پایگاه امریکاییها را آغاز کردند و 212 امریکایی را به هلاکت رساندند.
وقتی جنازههای سربازان امریکایی به امریکا منتقل شد، جنجال زیادی به راه افتاد. امریکا، انگلیس، فرانسه و ایتالیا به شهر بیروت نیرو وارد کرده بودند و این اقدام به معنای این بود که ما نه تنها بیروت را اشغال و از نظر سیاسی پشتیبانی میکنیم، بلکه از نظر نظامی هم پای آن ایستادهایم اما بعد از آن که جنازههای 212 امریکایی به امریکا منتقل شد، جنجال بسیار بزرگی در مردم امریکا به راه افتاد مبنی بر این که لبنان به شما چه ارتباطی دارد که در آنجا نیرو بردهاید این عملیات واقعاً شکست مفتضحانهای برای امریکا محسوب میشد. نهایتاً کاخ سفید مجبور شد که همه نیروهای خود را از بیروت خارج کند. در آن زمان ناو هواپیمابر نیوجرسی کنار ساحل بیروت لنگر انداخته و از روی کینه گلولههای یکتنی روی مردم میانداخت.
اسرائیلیها که تا کمربند امنیتی مجبور به عقبنشینی شده بودند با مبارزان مقاومت، جنگیده بودند، در نهایت در همان سال مجبور به عقبنشینی شدند، البته بعدها در سال 2000 مجبور به عقبنشینی از کمربند امنیتی شدند چرا که مبارزات تا سال 2000 ادامه پیدا کرده بود و اسرائیلیها مجبور شده بودند که دائماً از نقطهای به نقطه دیگر عقبنشینی کنند. تا این که مجبور شدند در سال 2000 کاملاً منطقه را تخلیه کنند. شیعیان لبنان واقعاً از مظلومترین اقشار ملت لبنان بودند. آنها با این که اکثریت جمعیت در لبنان، به خاطر اینکه پشتیبان خارجی نداشتند، در تقسیم قدرت در این کشور، کمترین نقش را به خود اختصاص داده بودند. لذا وضعیت بسیار پائینی در سطح اجتماعی و اقتصادی داشتند. وضعیت آنها آنقدر خراب بود که امام موسی صدر برای اینکه وضع شیعیان را رشد و پیشرفت دهد، به لبنان رفت و در خلال همین سفر بود که جنبش امل و... را بنا نهاد. بعد از آن هم شهید چمران برای کمک به ایشان آنجا رفت. شیعیان لبنان با پیروزی انقلاب اسلامی جان تازهای گرفتند.
* ماجرای آشنایی و همکاری شما با سیدحسن نصرالله از کجا شروع شد؟
** همان سالهای اول پیروزی انقلاب وقتی هیأتهای حزبالله به تهران میآمدند، سیدحسن نصرالله هم با این هیأتها به تهران میآمد. بعداً او با این که جوان بود، عضو شورای مرکزی حزبالله شد. توانایی سیدحسن برای ما وقتی مشخص شد که در شورای اجرایی حزبالله لبنان خوش درخشید. آن موقع مشخص شد که چه مدیر خوشفکری است. آن زمان حزبالله در حال شکلگیری بود و بهترین انتخاب بعد از شهادت سیدعباس موسوی، سیدحسن نصرالله بود. وقتی که هیأت دیپلماتیک ایرانی به همراه آیتالله جنتی برای تشییع جنازه شهید سیدعباس موسوی به بیروت رفتیم، زمزمهها برای این که چه کسی دبیرکل حزبالله میشود، بالا گرفته بود و نام سیدحسن نصرالله نیز برده میشد. قبل از این که پیکر شهید سید عباس موسوی تشییع شود، جلسه شورای مرکزی حزبالله برگزار شد و سیدحسن نصرالله به دبیرکلی انتخاب شد و او در مراسم تشییع سیدعباس موسوی سخنرانی کرد. درست مثل ایران که قبل از تشییع و تدفین امام خمینی، رهبر جدید انتخاب و معرفی شد و هیچ خلأیی ایجاد نشد.
* درباره آشناییتان با سیدعباس موسوی هم نکاتی را بفرمایید.
** سیدعباس آدم عجیبی بود، اگر عشق و عرفان و دلدادگی و توان روحی او نبود، حزبالله پا نمیگرفت. او شجاع و اهل ریسک بود. یک روز به همراه سیدعباس به روستای میدو رفتم. حزبالله از آنجا در مقابل ارتش رژیم صهیونیستی دفاع میکرد. وقتی وارد این روستا شدیم، من به خودم لرزیدم. اسرائیل تک تک خانهها را با توپخانه زده بود. آن وقت 20 جوان 12 تا 20 ساله از این روستا دفاع میکردند. سیدعباس برای آنها نان، غذا و کنسرو آورده بود و همزمان تیربار اسرائیل بالای سر ما بود. شب که برگشتیم، مقر حزبالله را در مسیر بیروت- دمشق زدند و کل ساختمان ویران شد. اسرائیل فکر میکرد سیدعباس موسوی به مقر آمده است. وقتی با سیدعباس به شهر صور و خانه او میرفتیم، آنجا هم احتمال خطر بود. آقای مروی کاردار سفارت ما در دمشق بود و همسر سیدعباس موسوی دختر عمویش میشد. در مسیر که با سیدعباس موسوی میرفتم، از همسر سیدعباس پرسیدم نمیترسید به جبهه روید و شهید شوید؟ خانم گفت: من از خدا خواستهام که اگر قرار باشد سیدعباس شهید شود، با هم شهید شویم و همین طور هم شد. در روزی که ماشین سیدعباس مورد اصابت موشک قرار گرفت، چون موشک به عقب ماشین خورده بود، راننده و محافظ که جلو نشسته بودند، نجات یافتند اما سیدعباس موسوی، همسرش و فرزندشان که معلول ذهنی بود، شهید شدند.
* راجع به جنبش امل بیشتر توضیح دهید، حتی در بولتنهای وزارت امور خارجه این مطلب آمده که در دهه 60 امل به کنسولهای ما هم حمله میکرده؟
** بله، امل یک سازمان طایفهای برای طایفه شیعه بود. این مطلب درست است که شیعه هستند اما از آدم لاابالی هم در آن جنبش وجود داشت تا آدم مؤمن و نماز شب خوان، طبیعی بود که این دو قشر با یکدیگر تفاهم نداشته و نتوانند با هم کار کنند.
* چگونه از جنبش املی که به هر حال شهید چمران بنیانگذار آن بود، یک جنبش قوی مثل حزبالله لبنان متولد شد؟
** همه اینها نظیر آقای سیدعباس موسوی، سیدحسن نصرالله و حاج عماد مغنیه و... همه عضو امل بودند.
* مهمترین اختلافات بین حزبالله و امل چه بود؟
** همین نکاتی که ذکر کردیم. بیضابطگی توسط عدهای جزو مواردی بود که قشر مذهبی امل با آن مخالف بودند لذا مؤمنین امل خدمت امام آمدند و عقاید خود را خدمت ایشان عرضه کردند. امام با مؤمنین امل خیلی دست و دل باز برخورد میکردند. بعدها هم امام قبول کردند که افرادی مانند حاج احمد متوسلیان برای آموزش رزم به لبنان بروند. البته زمانی هم فرا رسید که در ذهن سپاه این مطلب به وجود آمد که جنگ اصلی ما با اسرائیل است. امام با این افراد سخت برخورد میکردند. ایشان میفرمودند که راه قدس از کربلا میگذرد، این مطلب دو مفهوم مادی و معنوی داشت. مفهوم مادی آن، این بود که تا عراق آزاد نشده و تا در کربلا نیروی مقاومت حکومت نکند، نمیشود که به بیتالمقدس رفت و باید خط ایران، عراق، لبنان و سوریه محقق شود و سپس به سراغ بیتالمقدس برویم اما ریشه معنوی این جمله آن است که راه شیعه یعنی راه عاشورا، کربلا و شهادت در نهایت قدس را فتح خواهد کرد.
* پیامد این اختلاف چه بود؟
** وقتی رشد حزبالله نمایان شد، این افتخارات برای گروه امل سخت آمد، چرا که بسیاری از خانوادههای گروه امل میدیدند که فرزندانشان از امل به حزبالله میروند و یک فضای رقابت پیش آمد. جنبش امل در روابط اجتماعی راحتتر بودند اما حزبالله مؤمنتر بود و معتقد به ولایت فقیه بود. بسیاری از کادرهای حزبالله از حوزههای علمیه آمده بودند اما اکثر اعضای حزب امل افراد معمولی بودند. همچنین جنبش امل از حمایت کامل سوریه برخوردار بود. این مسائل بخصوص برخی فسادهای اخلاقی و زورگوییها، سبب شد تا درگیریهایی میان امل و حزبالله به وجود آید.
بعضی اوقات حزبالله با نیروهایش به نام امل وارد صحنه درگیری با اسرائیلیها میشد مثل یک بار در تپه سیده، حزبالله خوش درخشید که بعدها اسرائیلیها گفتند که این پیروزیها برای امل نیست و فهمیدند کار حزبالله بوده است. از اینجا بود که امل، حزبالله را رقیب خودش دید. امل در بیروت و حزبالله در جنوب بود. حزبالله سعی میکرد زیر نظر امل که سابقه دیرینی داشت، کار کند اما امل در جنوب لبنان تمام امکانات حزبالله را گرفت و سرمست از این که توانسته حزبالله را خلع سلاح کند، تصمیم گرفت این کار را در بیروت انجام دهد. اگر این عملیات امل انجام میگرفت، دیگر حزبالله لبنان وجود خارجی نداشت.
بنابراین یک جنگ خیابانی تلخ رخ داد و حزبالله با آن که کمترین نیروی عملیاتی را وارد کار کرد، توانست مانع خلع سلاحش شود.
تلخترین حادثه زندگی من میانجیگری بین امل و حزبالله بود. جایی که شیعه، شیعه را شهید میکرد. بعداً امل متوجه اشتباهات خودش شد و حزبالله هم درگیریها را فراموش کرد و الآن از لحاظ نظامی امل زیر فرماندهی حزبالله فعالیت میکند و سیدحسن نصرالله هم در بسیاری از موارد مانند قطعنامههای سازمان ملل درباره لبنان، نظر نبیهبری را شرط میداند. در آن زمان من دبیر جلسهای بودم که شخص آیتالله خامنهای ریاستش را برعهده داشت و این جلسه مربوط به مسائل خاورمیانه بود. وقتی اختلاف امل و حزبالله سخت و سنگین شد، من در منطقه بودم و با یک هواپیمای اختصاصی مستقیماً به تهران آمدم و یکراست به جلسه رفتم، چون زودتر از بقیه به مکان جلسه رسیدم از خستگی خوابم برد. بعد که جلسه شروع شده بود و تا آخر جلسه من را پیدا نکرده بودند، چون آقا گفته بود بیدارش نکنید!
* آیا درخصوص اعزام نیرو به خارج کشور با امام هماهنگی نشده بود، که امام در این مورد موضعگیری کردند؟
** روش اداره حضرت امام این گونه نبود و امام جایی که خودشان تشخیص میدادند، برخورد میکردند.
* یعنی گردش کار نمیشد که ما میخواهیم به خارج نیرو اعزام کنیم؟
** این را نمیدانیم و باید از نظامیهای آن زمان بپرسید. آن چیزی که من میدانم، این است که در بین جمع سران سه قوه تصمیم گرفته شد که ما نیرو بفرستیم و از ما خواستند که با طرف سوری صحبت کنیم که به نیروها امکانات بدهند. حافظ اسد در این ماجرا واقعاً همکاری کرد، او اردوگاه در اختیار ما گذاشت و نیروها بدون گذرنامه به سوریه میرفتند. بچهها روحیهای بسیجی داشتند. در پادگان یک مجسمه حافظ اسد وجود داشت که نیروها روی سر مجسمه نشسته و عکس گرفتند و به ایران فرستادند. سازمان امنیت سوریه که کنترل کارها را به عهده داشت، میگفت اینها دیگر چه جور انسانهایی هستند. اینها به هیچ کس احترام نمیگذارند و.... خیلی باصفا بود. پادگانی به نام زبدانی در اختیار ما گذاشتند. مثلاً زمانی که میخواستیم به زیارت برویم، برایمان ماشین میفرستادند و سینهزنی در سوریه راه میانداختیم.
* آیا سوریها با کنار کشیدن ما از صحنه نبرد نرنجیدند؟
** نه، نیروهای آموزشیما آنجا ماندند و سوریها با ما برخورد نکردند، حتی روابطمان هم سرد نشد. آنها از نظر استراتژیک به خوبی میفهمیدند که در آینده روابطشان با ما چگونه خواهد بود. آنها میدانستند که این ایدئولوژی چگونه رشد خواهد کرد. حافظ اسد از منظر سیاسی درک خوبی از این موضوع داشتند.
بعد از این ماجرا برادران ما آنجا ماندند و آموزش نیروهای حزبالله را به عهده گرفتند و کم کم تشکیلات سیاسی حزبالله ساخته شد. این عظمتی که امروز شما شاهد آن هستید، با فکر و دقت و از همه مهمتر ایمان، خلوص، کار جدی و شجاعت در تصمیمگیری در مدت مدیدی شکل گرفته است.
* با عماد یا حاج رضوان چگونه آشنا شدید؟
** عماد هم جزو تشکیلات حزبالله لبنان بود، البته در ابتدا من نمیدانستم که ایشان چه کسی است. حزبالله شاید بعد از آقای سیدحسن هیچ کسی را به اندازه عماد پرتوان نداشت. او آدم خیلی عجیبی بود و در تمام مدت هیچ وقت ادعای این را نداشت که عضو شورای حزبالله باشد حتی آخر خود سیدحسن و دیگران اصرار کردند که او باید عضو شورای حزبالله شود. دلیلش هم این بود که به فکر، کمک و درک عماد نیاز داشتند چرا که او انسان فوقالعاده با استعدادی بود و مثل من و شما کاملاً به زبان فارسی مسلط بود. وقتی عماد به ایران میآمد، هیچ کس متوجه نمیشد که ایشان ایرانی نیست و خودش به همه نقاط تهران رفتوآمد میکرد. در ایران مثل ماهی توی آب بود او حتی سراغ تمام مراجع و عرفای ایران هم میرفت.
* در پروندههای بینالمللی در دادگاهها منجمله قتل بختیار یا اشخاص دیگری، اسم عماد در دادگاه ظاهراً برده شده بود؟
** خیلی جاها اسم عماد هست و خیلیها او را نمیشناختند و بیست و چند سال میگذشت که عماد عکس نداشت.
* چگونه شناسایی شد؟ یک نکته را بعضی از رسانهها به آن دامن زدن که وی وقتی در حال خارج شدن از یک ساختمان ایرانی ترور شده، چقدر این نکته درست است؟
** خیر، چنین مطلبی صحت ندارد. ببینید عماد در شهر دمشق زیاد رفتوآمد داشت. او خیلی به خانم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) ارادت داشت، لذا شب شهادت خانم حضرت رقیه(س) هم شهید شد. زمانی که ایرانیها برای عزاداری به حرم میرفتند عماد در بین جمعیت ایرانیها به عزاداری میپرداخت. شب ترور عماد، بعد از مراسم، اطعامی میدهند و ظاهراً عماد هم از اطعام کمی میل میکند. او بسیار انسان پیچیده و زرنگی بود. اشکالی که ما داشتیم، این بود که احساس میکردیم کل سوریه امن است، البته چون به صورت گسترده در سوریه نیروهای امنیتی فعال بودند، ما دچار این سهلانگاری شدیم.
* آیا کسی از اعضای امنیتی سوریه در ماجرای ترور حاج عماد دخیل بود؟
** از این مطلب بنده اطلاعی ندارم. ما آن گونه که در لبنان و بیروت حرکت میکردیم، اصلاً در دمشق آن گونه حرکت نمیکردیم. در واقع در سوریه بسیار آزادانهتر و مطمئنتر بودیم. یکی از دلایلی که نیروها علاقهمند بودند به سوریه و دمشق بروند، این بود که در این کشور احساس آزادی و امنیت زیادی وجود داشت. اما در لبنان مجبور بودیم که چند تا ماشین در زیرزمینها عوض کنیم و به مکانهای مخفی برویم، در سوریه شرایط اینگونه نبود و ما حتی راحت به زیارت میرفتیم، اما در کل این تصورمان غلط بود.
* درباره جنگ خلیج فارس و میانجیگری گروههای نزدیک به ایران هم اگر نکتهای است، بفرمایید.
** وقتی صدام جنگ خلیجفارس را شروع کرد، زلزلهای سیاسی در جهان رخ داد، علیالخصوص اخوانالمسلمین در کشورهای مختلف عربی از ما خواستند تا به نفع صدام علیه امریکا وارد عمل شویم. آن موقع رهبران جنبشهای اسلامی در 4 کشور اسلامی به تهران آمدند و خواستار دیدار با رهبری شدند که حضرت آقا فقط عباس مدنی مسئول جبهه نجات الجزایر را پذیرفتند و 3 نفر دیگر را به آقای هاشمی رفسنجانی ارجاع دادند. عباس مدنی در دیدار با مقام معظم رهبری خواستار کمک به صدام جهت پیروزی اسلام شد. حضرت آقا پس از شنیدن سخنان او گفتند که تو باید در کشور خود فعال شوی و کاری به صدام نداشته باش! او هم به کشورش بازگشت و همان سال در انتخابات پیروز شد که کودتای نظامیان رخ داد. اشخاص دیگر مانند اربکان با آقای هاشمی دیدار کردند. همان شب همه میهمانان در ضیافت شام وزارت خارجه شرکت کردند و تنها کسی که موضعش عوض شد، همان عباس مدنی بود. اگر آقا نبودند چپها کشور را به یک اشتباه بزرگ وادار میکردند.
* درباره مهدی هاشمی معدوم هم صحبت کنید.
** او انسان خبیثی بود. من از چشمان او میترسیدم. در افغانستان او دست به هر جنایتی زده و زندگی مردم را به هم میزد. حتی زندگی خانوادگی اعضای گروهش دست او بود و به نوعی الگوی منافقین را داشتند.