تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱۳۸۹ - ۰۷:۱۴  ، 
کد خبر : ۲۰۸۹۳۹

ایران و حادثه 11 سپتامبر


فیاض زاهد
زمانی که خبر حمله به برج‌های دوقلوی تجاری آمریکا به دنیا مخابره شد، بسیاری این حادثه را نقطه عطفی در تاریخ سیاسی معاصر ارزیابی نمودند.
این حادثه بسیار بزرگتر از یک حمله صرفا نظامی با تحلیل ابعاد امنیتی آن بود. بسیاری بر این باور بودند که حادثه یازدهم سپتامبر اتفاقی در حد و اندازه‌های فروپاشی دیوار برلین و یا سقوط امپراتوری شوروی می‌باشد.
زیرا در آن حادثه نیز نقطه عطفی در تاریخ بشر رخ نموده بود. نه آن که با این تحلیل بخواهیم بر اهمیت کاری که سازمان القاعده و یا همفکران اسامه بن‌لادن و یا هر گروه و جریان دیگری که به صورت واقعی و حقیقی مسئول این عملیات بودند، بیفزاییم. ـ هر چند این عملیات در ابعاد نظامی نیز محیرالعقول است ـ نه، بلکه هدف آن است تا به آغاز یک فرآیند و جریان نظر افکنیم.
در این میان نقش هر یک از عناصر درگیر در این سناریو مجددا بازبینی خواهد شد و آن‌گاه پس از تحلیلی راهبردی در خصوص میزان اثر و عمق تاثیری که جریان یاد شده بر تاریخ سیاسی معاصر دارد اندازه‌گیری خواهد شد.
آنچه در این میان محل تامل دارد، بهره و امتیازی است که ما به عنوان کشور ایران از آن استفاده خواهیم کرد.
زیرا حادثه یازدهم سپتامبر به یکباره چند موضوع را مدنظر قرار داد که به هر دلیل ایران نیز نمی‌تواند بی‌تفاوت و یا بدون دغدغه از آنها درگذرد.
مهم‌ترین محورهای مطرح شده در این حادثه عبارتند از:
اسلام بنیادگرا
مفهوم islamic Foundamentalism با انقلاب اسلامی ایران شکل گرفت. هر چند چنین مفهومی در اندیشه سیاسی بشر جای پای تاریخی محدودی داشت، اما پیروزی انقلاب اسلامی که اتفاقا نه از خاستگاه اسلام بنیادگرا، بلکه از منظر اسلام نواندیش و متجدد بود، این مفهوم را مجددا زنده نمود.
البته تردیدی وجود ندارد که نوعی نگاه سلفی و سنتگرا در انقلاب اسلامی ایران زنده شد و می‌توان طرفداران اندیشه نواب صفوی و فداییان اسلام و یا حتی اعضای انجمن حجتیه و یا موتلفه اسلامی را از میراث‌خواران این تفکر به حساب آورد. اما از آنجا که آنها در ابتدای انقلاب اسلامی ایران از قدرت اثرگذاری چندانی برخوردار نبودند، نمی‌توان مجموعه حوزه فکری انقلاب اسلامی را به این جریان نسبت داد.
با شروع اندیشه سلفی و وهابی در جهان عرب مجددا تفکر بنیادگرا قوام یافت. اوج این تجدید حیات را باید به مناطقی از عربستان، یمن، سودان، الجزایر و افغانستان نسبت داد. در انتخابات الجزایر و حوادث پس از آن تفکر بنیادگرایانه به اوج خود رسید و در افغانستان به بار نشست. طالبان نمونه روشن این طرز تلقی بودند. لذا هر چند در نتیجه تحولات ناشی از دوم خرداد در ایران سبب شد که غرب و در راس آنها آمریکا دیگر از اصطلاح بنیادگرایان اسلامی در خصوص ایران کمتر استفاده نماید، ولی این مفهوم در حوزه کشورهای اسلامی ـ عربی شدیدا گسترش یافت. حادثه یازدهم سپتامبر از آنجایی که مسلمانان را به عنوان عاملان اصلی آن جنایت مورد هدف قرار داده بود ناخودآگاه پای ایران را نیز به این وادی کشاند.
این موضوع از آنجا اهمیت دارد که رابطه این مفهوم را با تحولات برآمده در خاورمیانه به درستی ارزیابی نماییم.
خاورمیانه و مساله فلسطین
محور دیگری که پس از حادثه یازدهم سپتامبر به عنوان یکی از محوری‌ترین موضوعات دستگاه‌های خبری و رسانه‌ای غرب خاصه آمریکا قرار گرفت مساله خاورمیانه و راس آن فلسطین است.
در بین موضوعات و چالش‌های فراوانی که در 50 سال اخیر جامعه بشری با آن دست به گریبان بوده است، باید از خاورمیانه به عنوان مهم‌ترین محور نام برد:
بدیهی است زمانی که از بحران خاورمیانه نام می‌بریم نمی‌توانیم نسبت به حوادث مربوط به فلسطین بی‌تفاوت باشیم. آنچه ریشه و عامل اصلی این چالش منطقه‌ای است مسائلی است که به پیدایش دولت اسرائیل و آوارگی بخش وسیعی از صاحبان اصلی سرزمین فلسطین مربوط می‌شود. البته در این میان نمی‌توان از جنگ‌هایی که به دلیل همین عارضه در منطقه بروز کرد صرف‌نظر نمود. شاید موضوع تحریم‌های نفتی و چالش‌هایی از این دست حداقل پیامد این تعارض تاریخی باشد. ایران چه در زمان جنگ‌های عربی که البته موضعی کاملا فرصت‌طلبانه و یا حداقل ناهماهنگ با کشورهای منطقه در زمان رژیم شاه داشت و چه پس از انقلاب اسلامی که با شعار محوری «امروز ایران، فردا فلسطین» علاقه زایدالوصف خود را نسبت به این منطقه از جهان نشان داد.
بدیهی است در راستای تعامل آمریکا برای روشن ساختن نوع آرایش و مناسباتی که در خاورمیانه رقم خواهد خورد، نقش ایران تعیین‌کننده است. تا حادثه یازدهم سپتامبر هر دو دولت یعنی آمریکا و ایران بر این عقیده بودند که باید طرفین حضور توام با تنازع خود را در خصوص مساله فلسطین باور نمایند.
اگر دولت آمریکا با تکیه بر ثروت فراوان و قدرت تعیین‌کننده نظامی و برتری در مذاکرات بین‌المللی به دنبال حدف ایران از روند تغییرات منطقه‌ای در خاورمیانه بود، ایران نیز با تکیه بر نفوذ خود در منطقه و ارتباطات قدرتمند با گروه‌های متنفذ فلسطینی و لبنانی و ارتباط استراتژیک با سوریه همواره سمفونی همگان‌سازی آرایش سیاسی آمریکا در خاورمیانه را تخریب کرده و ساز دیگری کوک کرده است. حادثه یازدهم سپتامبر آمریکا را به این نتیجه قطعی رساند که دیگر می‌توان بیش از این در باتلاق خاورمیانه فرو رفت.
بدیهی است روشن نمودن وضعیت صلح اعراب و اسرائیل تنها می‌تواند با از میان برداشتن عناصر ناهماهنگ و مزاحم صورت پذیرد. اگر آمریکا در طرح جدید خود تحت عنوان مبارزه باتروریسم به دنبال خشکاندن ریشه‌های مقاومت است، ایران بیش از هر کشور دیگری شایستگی برخورد و حذف از صحنه بازی را دارد. لذا از منظر آمریکا، ایران به یک تهدید دایمی در خاورمیانه بدل شده و بایستی برای حل این معضل به یک چاره‌جویی بنیانی متوسل شد.
شاید همین مساله سبب شد تا هاشمی‌رفسنجانی در نماز جمعه به صورت تلویحی اعلام نماید که منافع ملی ایران بر مواضع ایدئولوژیک در خصوص فلسطین برتری دارد. هر چند بلافاصله چنین برداشتی را رد نمود. اما آنهایی که باید این اشارات را درمی‌یافتند، متوجه ماجرا شدند.
تروریسم:
حادثه یازدهم سپتامبر روشن ساخت که تروریسم همچنان یکی از مهم‌ترین تهدیدات در جامعه بشری است. در این که نقش دولت آمریکا در نضج و گسترش اندیشه تروریستی به چه اندازه‌ای است، سخن نمی‌رانیم. اما آمریکا در حال حاضر چه به غلط و یا به درستی خود را قربانی اصلی مبارزه باتروریسم می‌داند. حادثه تروریستی در آمریکا غرور ملی و پرستیژ بین‌المللی آمریکا را خدشه‌دار نمود.
این در حالی است که دولت میلیتاریست و جمهوریخواه آمریکا، از حادثه مذکور به عنوان مهم‌ترین و بهترین فرصت برای حل منازعات تاریخی و دغدغه‌های ملی خویش بهره‌برداری می‌نماید.
دولت آمریکا بر این باور است که تروریسم در استقرار یک نظام بین‌المللی که در آن حقوق و مناسبات جامعه جهانی براساس یک تقسیم کار از قبل طراحی شده، شکل می‌گیرد، قوام یافته است. بدیهی است تروریسم زنگ خطری است که همواره می‌تواند الگو و آرایش مورد نظر را با تهدید جدی روبه‌رو سازد. در این فضای مبهم هر جریانی که بخواهد خواست و اراده قطعی آمریکا در نابودی گروه‌های فاقد شناسنامه را به تاخیر اندازد باید با عقوبت روبه‌رو شود. آمریکا در مبارزه با تروریسم تا آنجایی پیش رفته که حتی نام برخی از سازمان‌های فعال بر علیه دولت‌های مخالف خود را نیز در این لیست وارد نموده است.
لذا در این آرایش نوین، نفس مبارزه با تروریسم بسیار جدی انگاشته شده است. دولتمردان آمریکایی مدعی هستند چنانچه تزاحم و یا پارادوکسی در خصوص نوع تعامل و رفتار آن کشور با برخی از دولت‌های متهم به اعمال تروریسم دولتی از جمله اسرائیل وجود دارد، آن را باید به حساب منافع استراتژیک منطقه‌ای آمریکا گذاشت!
لذا اگر در مرحله اول نام گروه‌های تروریستی ذکر می‌شود، در فاز دوم و در صورت وجود آرامش و زمینه مذاکره مدنی، دولت اسرائیل بایستی نسبت به اقدامات خودسرانه خود تامل نماید.
برای روشن شدن این تئوری کافی است به کشور پاکستان نظری افکنده شود. در آن کشور دولت مشرف مجبور شد تا در زیر فشار آمریکا نام گروه‌هایی را به صورت مسلحانه برعلیه منافع هندوستان فعالیت می‌کنند، در لیست سیاه خود وارد نماید.
این امر گواه آن است که استراتژی آمریکا در برداشتن گروه‌های تروریست مسلح یک امر راهبردی است.
ایران هر چند خود از بزرگ‌ترین قربانیان تروریسم است، اما از آنجایی که نتوانسته با ایجاد لابی‌های موثر و حضور قدرتمند در عرصه مناسبات بین‌المللی به تبیین جایگاه و اولویت‌های خود بپردازد، در زیر بمباران تهاجم تبلیغی گروه‌ها و دولت‌های مخالف خود قرار گرفته و در دنیای رسانه‌ها از این بابت سخت در مظان اتهام قرار دارد. لذا وقتی بحث مبارزه با تروریسم مطرح می‌شود، آمریکا و رسانه‌های غربی به راحتی می‌توانند نام ایران را به وسط معرکه بکشند.
توجه به محورهای سه‌گانه مذکور و تصمیم جدی آمریکا برای پیشبرد اهداف خویش بدون دخالت قدرت‌های اروپایی و حتی سازمان‌های بین‌المللی گواه این حقیقت است که ایران در لیست تعیین سرنوشت نهایی نوع رابطه قرار دارد.
حوادث به وجود آمده در افغانستان یک درس روشن را برای همه جهان معلوم ساخت و آن موضوع این حقیقت است که آمریکا در سرنگونی دولت طالبان حتی بدون حمایت سازمان ملل و اتحادیه اروپا موفق می‌بود.
با سقوط طالبان دور جدیدی از تحرک جهانی آغاز شد. سقوط طالبان و استقرار دولت موقت افغانستان که بدون تردید ارتباطات استراتژیک و تعیین‌کننده‌ای با ایالات متحده آمریکا دارد، روند تغییرات منطقه را وارد مرحله نوینی نمود.
از مهم‌ترین محورهایی که شاید بتوان از آنها نام برد موضوعات ذیل هستند:
عراق:
دولت عراق بیش از آن که مدیون وفاداری مردمش باشد، وامدار هوشیاری رهبران خود در استفاده از فرصت‌ها می‌باشد، البته این ادعا به معنی تایید عملکرد آن رژیم نمی‌باشد، زیرا بی‌تدبیری حاکمان عراق، آن ملت را به وضعیت فلاکت‌باری انداخته است، بلکه منظور نگارنده استفاده‌ای است که رژیم عراق در حوادث پس از جنگ خلیج‌فارس برد.
همگان به خاطر دارند که با اعمال ممنوعیت پروازی در شمال و جنوب عراق، انتفاضه عراق آغاز شد. کردها در شمال و شیعیان در جنوب حملات سازماندهی شده خود را شکل دادند. کردهای شمال آنقدر خوش خیال بودند که هنوز از شر صدام خلاص نشده، جنگ‌های داخلی خود تحت عنوان طالبانی ـ بارزانی را شکل دادند.
در جنوب نیز فقدان یک استراتژی در ستاد هدایت‌کننده انتفاضه و بی‌تدبیری برخی از همسایگان در استفاده از فرصت، آمریکا را به این نتیجه رساند که تحمل صدام شناخته شده از دولت ناشناس آینده بهتر خواهد بود. لذا دولت جمهوریخواه بوش پدر حفظ صدام را بر بی‌ثباتی موجود ترجیح داد و با برداشتن منع پروازی عملا اجازه سرکوب را به دولت عراق داد.
در این میان ملت عراق هزینه سخت برخی از دخالت‌های غیرضروری را پرداخت کردند. از طرف دیگر وجود صدام برای ایجاد تعادل در منطقه ضروری بود. زیرا مترسک وی می‌توانست دولت‌های عرب را برای خرید تسلیحات بیشتر و حکومت ایران را برای ماندن در وضعیت نه جنگ و نه صلح ترغیب نماید.
اما رژیم عراق دیگر امروز کارآیی خود را از دست داده است. در تئوری جدید آمریکا دیگر جایی برای دولت‌های مزاحم و ناهماهنگ موجود نیست. دولت عراق متهم به تلاش برای دسترسی به سلاح‌های کشتار جمعی و میکروبی است. از سوی دیگر رژیم عراق هیچ‌گاه نتوانست از فرصت موجود برای کاهش تنش‌های خود با همسایگانش بهره‌مند شود. وقتی که حادثه یازدهم سپتامبر صورت تحقق یافت و مساله افغانستان به سرعت حل شد، تمایل آمریکا برای یکسان‌سازی منطقه فزونی گرفت.
رژیم عراق در کنار بی‌نظمی‌های بین‌المللی، متهم به نقض حقوق بشر و اعمال حکومتی دیکتاتوری است. در این میان استراتژی یکسان‌سازی در نظم نوین جهانی سبب شده است که دولت آمریکا به فکر انتصاب آلترناتیو مناسبی در عراق باشد. لذا هر چند دولت آمریکا ماه می گذشته را تاریخ حمله به عراق اعلام کرد ولی برخی از حوادث از جمله بحران جنین و محاصره عرفات دست دولت آمریکا را در پوست گردو گذاشت.
کنفرانس سران عرب در بیروت در دو ماه گذشته اگر هیچ سودی برای اعراب نداشت، به عراق این نوید را می‌داد که توسعه‌طلبی روزافزون اسرائیل و حمایت‌های یک‌جانبه آمریکا می‌تواند آینده را برای دولت‌های عربی تیره نماید. لذا اگر دولت‌های متخاصم عراق از جمله کویت و عربستان در آغاز از سقوط صدام خرسند بودند، در این اواخر چندان تمایلی از خود برای این حادثه نشان نمی‌دادند. اهمیت این امر آنجا آشکار می‌شود که معاون صدام به پیشنهاد امیر عبدا... برادر دیگر عرب خود امیر کویت را در بغل گرفت و بوسید. امیر کویت در بازگشت، از عراق به عنوان دولت دوست و برادر یاد کرد.
هر چند نمی‌توان تصور روشنی به خواننده به دست داد که آیا امیر کویت همچنان نگران نامگذاری کویت به عنوان استان نوزدهم بوده است یاخیر؟
سخنرانی سالیانه جورج بوش در کنگره، افق جدیدی را در منطقه رقم زد. زیرا برخلاف پیش‌بینی‌های به عمل آمده وی در آن سخنرانی‌ از محور اهریمن یاد کرده بود و نام کشورهای «عراق، کره شمالی و ایران» را در آن لیست نهاده بود. (axis of Evil)
بعدها آمریکایی‌ها اعلام کردند نام ایران تنها 24 ساعت قبل از سخنرانی در آن لیست وارد شده است. بهانه آنها ماجرای کشتی کارولین و تسلیحات اعزامی به فلسطین بود.
حادثه مذکور و اصرار بوش در روشن نمودن تکلیف این سه دولت خودسر، جامعه جهانی را با بحران جدیدی روبه‌رو ساخت. چه اگر دولت‌های مذکور در داشتن روابط سرد و بحرانی با آمریکا مشترک و در یک محور قرار دارند، در هیچ موضوع دیگری به یکدیگر شباهت نداشتند.
پیامد آن سخنرانی معلوم بود. بوش اعلام کرد: بزودی دولت عراق سرنگون خواهد شد.
نامه روشنفکران آمریکایی در دفاع از بوش و پاسخ‌های فراوان روشنفکران اروپایی و جهان عرب به آن نامه خود وضعیت جدیدی را رقم زد. آنچه در این میان غیرقابل کتمان است، تمایل جدی آمریکا به گسترش بحران نظامی به مناطق یاد شده می‌باشد. بوش در سفر به کره جنوبی شدیدا به کره شمالی حمله نمود و آن دولت را تهدید کرد.
دیک‌چنی در سفر منطقه‌ای به اروپا هر چند موافقت حمله نظامی اروپا به عراق را به دست نیاورد، اما یک چیز روشن شده بود، آمریکا می‌خواست به تنهایی این بازی را به اتمام رساند.
بوش با صراحت اعلام کرده بود در دنیای جدید جایی برای امثال صدام حسین وجود ندارد.
برای آمریکا اوضاع بزودی بهتر شد، دولت آمریکا در کنگره مصوبه‌ای را از تایید گذراند که سرنگونی دولت عراق را خواستار شده بود. دولت انگلستان که نقش کرکس‌های بالای جنازه را بازی می‌کرد، برخی از رایزنی‌های منطقه‌ای و بین‌المللی را در لندن برای جانشینی صدام آغاز کرد.
در حالی که این سطور به نگارش در می‌آید آمریکا از یک فرآیند زمانی سه ماهه برای تغییر رژیم عراق خبر می‌دهد.
اهمیت این موضوع از آنجایی آغاز می‌شود که به تحلیل جدید روزنامه فاینانشیال تایمز در خصوص تحولات منطقه توجه نماییم.
این روزنامه در آخرین تحلیل خود از موضوع بسیار مهمی خبر داد. نویسنده آن روزنامه مدعی شد دولت آمریکا تصمیم جدی خود را برای سرنگونی دولت عراق گرفته است.
روسیه:
دولت روسیه که بازمانده فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی است، تنها سایه‌ای از آن نظام قدرتمند را با خود به همراه دارد. از سوی دیگر روس‌ها خصوصا در زمان پوتین سیاست همگرایی و زندگی مسالمت‌آمیز را با آمریکا پیش گرفته‌اند. در حالی که برخی از کشورهای منطقه از جمله چین و ایران امیدوار بودند تا از روحیه سنتی ضدآمریکایی روسیه در منطقه سود ببرند.
پوتین به روشنی و صراحت اعلام کرده است که می‌خواهد در ترتیبات منطقه‌ای آمریکا ایفای نقش نماید. برای روسیه بحران‌زده و عقب‌مانده از نظر تکنولوژیک، همراهی با آمریکا و منتفع شدن از مواهب این ارتباط بر تکیه صرف بر شعارها و آرمان‌های پوسیده جنگ سرد رجحان دارد.
زمانی که روس‌ها بیانیه شدید خود بر علیه تهاجم نظامی آمریکا بر ضد عراق را صادر کردند، دقیقا پیش از سفر هیات عالی‌رتبه بازرگانی و اقتصادی آمریکا به روسیه بود.
این خبر هیچ‌گاه از سوی دولت روسیه تکذیب نشد که هیات مذکور قول بازسازی صنایع نفت عراق پس از حمله نظامی آمریکا به آن کشور را به روسیه داده است. ظاهرا این پیشنهاد آنقدر قابل ملاحظه بوده است که روس‌ها را وادار نماید تنها به اتخاذ یک پوز سیاسی دیپلماتیک بسنده نمایند.
ظاهرا روس‌ها آنقدر صادق بوده‌اند که به دوستان منطقه‌ای خود تفهیم نمایند به هیچ عنوان بر روی حمایت آنها بر علیه آمریکا حساب ننمایند.
زمانی که مساله رژیم حقوقی دریای خزر وارد چالش‌های جدی شد و ایران امیدوار بود که با سفر خاتمی بتواند آب رفته از جوی را بازگرداند، تنها صراحت پوتین در 48 ساعت پس از کنفرانس بود که به همه جهان فهماند روسیه در خصوص تامین منافع خود بر حمایت بی‌چون و چرای آمریکا حساب می‌کند. برخی از جراید داخلی از این اقدام تحت عنوان رولت روسی نام بردند.
قصه مضحک این ماجرا آنجا بود که روسیه اعلام کرد: در دریای خزر مانور نظامی برگزار می‌کند و البته همه موضعگیری انفعالی وزیر دفاع جمهوری اسلامی را دریافتند که «این مانور برای مقابله با حضور نیروهای نظامی بیگانه» طراحی شده است.
البته همگان به خاطر دارند که هرگاه ناصرالدین شاه قصد سفر به اروپا از راه روسیه را داشت، روس‌ها با برپایی یک سان بزرگ نظامی از قزاق‌ها، گوشی را به دست «شاه شهید!» می‌دادند.
ظاهرا در این مرحله نیز روس‌ها به دنبال زدن چند هدف با یک تیر هستند، در حالی که تصور می‌رفت دولت‌های تازه استقلال یافته حرمت مهمان سید خود یعنی رئیس‌جمهور ایران را نگه خواهند داشت و از اظهارات مایوس‌کننده سخنی بر زبان نرانند، ولی برخی از دولت‌ها از جمله قزاقستان و آذربایجان به تکیه جدی آن دولت‌ها به ایالات متحده آمریکا در تامین حقوق مشروع خود در این دریا سخن راندند.
واکنش پوتین به اظهارات آقای خاتمی و این که منافع روسیه رابه صورت دوجانبه حل خواهد کرد موید این حقیقت است که روس‌ها قول همه‌گونه حمایت از آمریکا را در این چالش منطقه‌ای به دست آورده‌اند.
بدیهی است در آرایش نوین حقوقی جدید که به ایران سهمی در حدود 11 درصد ارائه می‌شود، بهترین محل برای قایقرانی، اسکی و ماهیگیری به ایران داده شده است. هر چند حوضچه‌های نفتی در دستان همسایگان ما قرار می‌گیرد!
کره شمالی و محور شرارت:
کره شمالی را یک پادگان بزرگ نام نهاده‌اند از آن جهت که آزادی‌های مدنی و سیاسی در آن وجود ندارد و رهبران آن کشور با تکیه بر ایدئولوژی غیرمنعطف مارکسیستی هرگونه مشارکت، نوآوری و تنوع سیاسی را از میان برداشته‌اند. خصوصیات فردی مردم کره شمالی و انضباط‌پذیری آنها در هماهنگی با یک حکومت توتالیتر خوب به هم گره خورده است. رهبر فقید کره شمالی که هیچ‌گاه خطر سفر با هواپیما رابه جان نخرید در شرایطی جان خود را به پسر داد که کشور از نظر اقتصادی با بحران‌های خردکننده‌ای روبه‌رو بود.
کشور «آرزوهای‌های زرد» و «الهام‌های شرق» بیش از آن که بتواند به رفع معایب و معضلات اجتماعی و اقتصادی خود بپردازد، دامنه تولید تسلیحات متعارف و غیرمتعارف خود را گسترش داد. بدیهی است که رهبران کره شمالی ظاهرا چندان دغدغه‌ای در خصوص تغییر اولویت‌های خود در راه تامین معیشت مردم کره و ارتقای سطح رفاه اجتماعی و البته مبارزه بی‌امان با امپریالیسم ندارند.
زمانی که سخن از اولویت‌ها می‌کنیم، تنها با یک موضوع انتزاعی روبه‌رو نیستیم. یادمان باشد که دولت روسیه استالینیستی تنها در عدم تغییر این اولویت بود که زمینه های فروپاشی را در آینده رقم زد.
1ـ توجه بنیادی به گسترش مسابقه تسلیحاتی و توسعه صنایع فضایی
2ـ تامین معیشت و ارتقای سطح رفاه اجتماعی
والترمن یکی از سیاستمداران برجسته دهه 60 آمریکا گفته بود که ما تلاش کردیم روس‌ها همین اولویت‌ها را به ترتیب یاد شده حفظ نمایند.
پس اولویت‌ها مهم است. دولت کره شمالی یک تهدید جدی برای کره جنوبی و ژاپن به حساب می‌آید. از نظر استراتژیکی چین و روسیه نیز چندان از این بلندپروازی خرسند نیستند. در جامعه جدید جهانی و خصوصا پس از حادثه یازدهم سپتامبر کره شمالی در صدر اهداف دولت آمریکا قرار گرفته است. اما ظاهرا رهبران کره شمالی به خوبی صدای پای جنگ و ناامنی را در کنار مرزهای خود احساس نموده‌اند.
زمانی که بوش رئیس‌جمهور آمریکا در آخرین ایستگاه قطار منتهی به کره شمالی در مرز کره جنوبی تاکید کرد که وضعیت کره شمالی به هیچ‌وجه برای دولت آمریکا تحمل‌پذیر نیست. کره‌ای‌ها اهمیت موضوع را درک کردند و برخلاف دیگر کشورهای متخاصم آمریکا که دل در پندارهای شبه ایدئولوژیکی خوش نمودند به کلینتون رئیس‌جمهور سابق آمریکا متوسل شدند.
نقش کلینتون در این ماجرا بسیار ستودنی بود زیرا دولت بوش به صراحت اعلام نمود دیگر به دنبال حمله نظامی به کره شمالی نمی‌باشد.
اهمیت این اقدام برای مردم کره شمالی درک کردنی است. زیرا آنها شاهد هستند که از زمانی که دولت شوروی از پرداخت کمک مالی برای هتل بین‌المللی پیونگ‌یانگ پایتخت آن کشور که نماد و سمبل قدرت کره شمالی است، سرباز زده است ساخت آن هتل سال‌ها است که نیمه کاره مانده است!
لذا کنار نهادن امپراتوری شوروی و جایگزینی آن با آمریکا چندان هم نگران‌کننده نمی‌باشد.
در چنین شرایطی است که می‌بینیم هم‌قطار سابق کلینتون (جیمی کارتر) که البته از حزب دمکرات می‌باشد در کوبا قهوه برزیلی خود را با شکر کاسترو شیرین می‌کند.
پرچم‌های کوبا و آمریکا در کنار هم برافراشته می‌شود و دوست همیشگی خلق‌ها، کاسترو مثل آن است که از یک انسان صلح‌دوست استقبال می‌کند.
به راستی آیا می‌توان تصور کرد اگرچه گوارا در قید حیات بود، از دیدن چنین تصویری چه حسی پیدا می‌نمود؟
پاسخ به این سوال نباید چندان پیچیده باشد چرا که او با حضور خود در جنگ‌های بولیوی و ترک قدرت در کوبا تمایز آشکار خود را با کاسترو نشان داده بود. به تعبیر دوست خردمندی، کاستروی سیاستمدار و چه گوارای آرمانگرا از ابتدا با یکدیگر تفاوت‌هایی داشته‌اند.
کلام آخر:
تبیین مواضع پیشین همچون تکه‌های مختلف پازلی هستند که می‌توانند تصویر مفقود را برایمان ترسیم نمایند، امروز دولتمردان ایران در پارادوکس غریبی گرفتار آمده‌اند.
در کارنامه سیاست خارجی‌مان چه فرصت‌ها که به باد نرفت و چه سرمایه‌ها که تلف نگردید. کافی است تا به نتیجه اقداماتمان در بوسنی، افغانستان، عراق، الجزایر، آذربایجان، آسیای میانه و... توجه نماییم. سیاست خارجی ما منفعل، غیر راهبردی، واکنش‌گرا و بدون هدف بوده است. شاید نباید گناه را تنها به گردن طراحان سیاست خارجی انداخت و نباید از عامل اثرگذار بیرون از دستگاه سیاست خارجی غافل شد.
البته چه کسی است که نداند تلاش‌های سازنده و مثبت فراوانی نیز در این سال‌ها کشیده شده است.
برخی از منتقدان به دستگاه سیاست خارجی ایران بر این باور هستند که آنها نتوانستند مدیریت متمرکزی بر پرونده افغانستان اعمال نمایند. برخی از نهادهای غیر مسئول تکیه فراوانی بر برخی از حاکمان منطقه‌ای همچون اسمعیل خان در هرات داشتند.
خوانندگان محترم قطعا با مواضع جنجالی گلبدین حکمتیار آشنایی دارند، آنجا که وی تلاش می‌نمود تا در ایستگاه لرزان خود مسافران دولت موقت افغانستان را پیاده نماید. ظاهرا نقش وی را در تخریب وجهه ایران نباید نادیده گرفت.
به هر حال گذشته‌ها گذشته است.
آن فرصت سپری شد و با موضوع جدیدی که کشتی کارولین رقم زد ‌گره خورده‌ایم.
لحظه درست انتخاب فرا رسیده است، ما همواره در چهارراه‌های تاریخ قرار داریم آیا این بار به درستی تصمیم خواهیم گرفت؟

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات