صفاءالدین تبرائیان
گروه ایران: تمامی تحلیلگران رخداد انقلاب اسلامی ایران درج مقاله سفارشی و هتاکانه مورخ 17 دی 1356 در روزنامه اطلاعات بر ضد امام خمینی(ره) را به مثابه «رانش سیاسی» در فضای آن روز کشور ارزیابی میکنند. کارشناسان از این مقاله با عناوینی چون: «جرقه در انبار باروت»، «گاف بزرگ حاکمیت پهلوی»، «حماقت غیر قابل باور»، «خطای نابخشودنی»، «شعلهورسازی آتش زیر خاکستر»، «واقعه شوم»، «ضربه عجیب به مملکت»، «دستپخت هویدا»، «پوست خربزه زیر پای نظام» و «بهانهای برای تسویه حساب شخصی» یاد میکنند. بهرغم گذشت ربع قرن از انتشار این مقاله که بسان جرقهای 400 روز بعد موجب انقراض و فروپاشی یکی از کهنترین و پایدارترین رژیمهای شاهنشاهی جهان شد، شناخت نویسنده یا نویسندگان آن، همچنین نقشآفرینان دخیل در چاپ مقاله در هالهای از ابهام قرار دارد. نوشتار حاضر که چکیده پژوهشی مفصل است، ضمن بررسی دیدگاهها و نظرات گوناگون، در مقام روشنگری این رویداد و پاسخگویی به پرسشهایی است که در این زمینه به ذهن متبادر میشود.
انتحار سیاسی
روز 17 دی 1356 شاه دست به ریسک بزرگی زد که بعدها از آن به نوعی انتحار سیاسی تعبیر شد. عصر این روز، روزنامه اطلاعات در شماره 15506 با درج مقالهای با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» توفانی به پا ساخت. در مقاله یاد شده به آیتالله العظمی خمینی بهگونهای کینهتوزانه و بیمارگونه حمله شده بود. اوج بیپروایی و هتاکی نگارندگان مقاله را که پشت نام مستعار و جعلی شخص مجهولالهویهای موسوم به «احمد رشیدیمطلق»، پنهان شده بودند میتوان در تهمتهای ناروا و ناجوانمردانه به رهبر جنبش اسلامی ملت ایران مشاهده کرد.
اما شمار آنان که گمان بردند پشت پرده چاپ مقاله بر ضد آیتالله العظمی خمینی در روزنامه اطلاعات، داریوش همایون بوده است کم نیست. از منظر این قبیل محققان تاریخ سیاسی معاصر ایران، یکی از اولین قدمها در زمینه نابودی حاکمیت پهلوی توسط کارگزاران آن رژیم برداشته شد:
«در ماه ژانویه سال 1978 (دیماه 1356) رژیم نشان داد که در ارزیابی قدرت مخالف مذهبی خود دچار سوءمحاسبه عجیبی است و یکی از قدمهای نابودکننده خود را برداشت. به حسب گزارشات موجود به دستور شاه مقالهای در روزنامه نیمه رسمی اطلاعات چاپ شد که در آن به شدت به آیتالله خمینی حمله و توهین شده بود. مقاله مزبور از داریوش همایون، وزیر اطلاعات سرمنشا گرفته بود.»
صرفنظر از نوع نگاه افرادی که به نقل گزارههایی از آنان در خصوص مقاله مورد بحث مبادرت شد، افکار عمومی جامعه نیز همایون را طراح اصلی این ماجرا میپنداشت و وی را مسئول مستقیم نگارش، چاپ و کارگردان قضایای پشت صحنه آن مقاله تصور میکرد. این باور، بهرغم گذشت سالها از پیروزی انقلاب اسلامی و روشن شدن برخی ابعاد این موضوع و آنچه همایون و تنی چند از آگاهان و کارگزاران حاکمیت پهلوی گفته و نوشتهاند، همچنان وجود دارد بهطوری که فردی چون شعبان جعفری نیز، همایون را متهم ردیف اول این رخداد میپندارد. اما همایون به همه آنان که او را مسئول این «گاف بزرگ» میدانند پاسخ داده است. به گفته همایون، وی هیچ نقشی در تهیه و نگارش مقاله نداشته و مقاله یاد شده در دفتر مطبوعاتی هویدا تهیه و تنظیم شده بود و او صرفاً واسطه انتقال آن به روزنامه اطلاعات بوده است.
«مقاله روزنامه اطلاعات... به دستور شاه در دفتر مطبوعاتی هویدا، وزیر دربار، که قبلاً در نخستوزیری بود تهیه گردید که مرتباً از سالها پیش مقالاتی برای انتشار در مطبوعات تهیه میکرد و به چاپ میرساند. متن اولیه مقاله به دستور خود شاه تغییر یافت و تندر نوشته شد... مقاله از دفتر وزیر دربار پس از مذاکره تلفنی خود او برای من در یک کنگره حزبی فرستاده شد و من در شرایطی که امکان خواندن مقاله هم نبود آن را تقریباً بلافاصله به خبرنگار اطلاعات که اتفاقاً در آن نزدیکیها بود دادم. روزنامه اطلاعات که نگران موقعیت خود در قم بود پس از تماس گرفتن با وزیر اطلاعات [و] جهانگردی و نخستوزیر و تأیید مطلب (که با توجه به دستور شخص شاه امری طبیعی و خود به خود بود) دست به انتشار مقاله زد...
در دوران پیش از سقوط رژیم هرگونه توضیحی از این دست مایه ناتوانی بیشتر رژیم و لطمه خوردن به خود شاه میشد... به رئیس دفتر مخصوص شاه نیز گفتم که خاطر شاه را از این بابت مطمئن سازد که واقعیات مربوط به چاپ آن مقاله محفوظ خواهد ماند. اکنون دیگر آن ملاحظات در میان نیست.»
البته همایون چندی بعد در یکی دیگر از آثار مکتوب خود به وارد آوردن فشار برای چاپ مقاله در روزنامه اطلاعات اعتراف میکند و مینویسد «مقاله از دربار ناشی شده بود» اما تقصیرات را «انداختند گردن او». «با اینکه من به روزنامه فشار آوردم که این مقاله را چاپ کند، ولی مقاله از دربار ناشی شده بود و خود شاه دستور داده بود و شاه هم به دلایل متعدد، و دفعه اولی هم نبود که شاه با روحانیت درمی افتاد و به آنها دشنام میگفت. یک بار وقتی که قم رفت، سخنرانی خیلی شدیدی بر ضد روحانیون کرد در 15 خرداد. این مسئله تازگی نداشت.
مدیر اطلاعات با خود نخستوزیر راجع به آن مقاله صحبت کرده بود و تردیدی برایشان نبود که شاه گفته و دستور داده (پاکت وزارت دربار را که مقاله در آن بود، دیده بودند) برای آنها شک نبود. اما تمام اینها را انداختند گردن من.»
گویا بیشتر دفتر مطبوعاتی هویدا مستقیماً مقالاتی را برای مطبوعات ارسال میکرده است، اما از هنگام روی کار آمدن کابینه جدید و بنا به توصیه همایون مقرر شد از طریق وزارت اطلاعات این قبیل مقالات سفارشی که بیشتر آن نیز یا بینام و یا با نام مستعار بوده است برای جراید فرستاده شود.
اکنون پیش از پرداختن به دلایل، انگیزهها، و چگونگی تهیه مقاله 17 دی، ضروری است گفتارهای دیگر مربوط به این ماجرا که مفاد برخی از آنها جنبه احتمالی دارد، نیز به منظور آگاهی هرچه بیشتر آورده شود. نخست آنچه احسان نراقی درباره این مقاله، در زندان اوین از قول یک مسئول ساواک شنیده است. «[آن مسئول ساواک] گفت پس از اینکه آقای سید مصطفی خمینی در نجف فوت شد و این جریان وسیلهای شد که در ایران مجامع ترحیم مرتباً تشکیل بشود و خلاصه عدم رضایت سیاسی به این قسم خودش را بیان میکرد که شاه را از این بابت خیلی عصبانی کرده بود. در این بین یاسر عرفات یک تلگراف تسلیتی به [آیتالله] آقای خمینی درنجف مخابره میکند. [آیتالله] آقای خمینی در جواب به یاسر عرفات میگوید که درد و محنت من روزی پایان میگیرد که ملت ایران از شر این آدم جابر مثلاً فارغ بشود، راحت بشود... این مسئول ساواک به من میگفت نصیری این متن را برده بود برای شاه، به شاه نشان میدهد و شاه میگوید حالا دیگر باید جنگ را با روحانیون علنی کرد، به خصوص با [آیتالله] آقای خمینی، بروید یک مقاله تهیه بکنید. میروند، دستگاه ساواک مقاله تهیه میکند.
مقاله را نصیری برای شاه میبرد، شاه میگوید نه، این را تندترش کنید که بعد هم وقتی که مقاله حاضر میشود میگوید از طریق دربار بگویید که همان دربار هویدا میفرستد برای وزیر اطلاعات که خودش هم گفته. او هم میدهد به روزنامه اطلاعات و اطلاعات هم نمیخواهد چاپ کند و خلاصه چاپ میکنند، و آن جریانی که در قم رفتند و تظاهرات کردند در برابر روزنامه اطلاعات و طلاب و آن درگیری و خونریزی و اینها که بعد هم دیگه همینطور چهلمها ادامه داشت.» بنا به آنچه نراقی از قول مسئول ساواک نقل میکند، مسئولیت تهیه مقاله از سوی شاه به مقامات سازمان اطلاعات و امنیت کشور واگذار شد و بعد مقاله تهیه شده به دربار انتقال یافت.
دیگر، اظهارنظر مهدی پیراسته در ملاقات خود با جورج بی. لامبراکیس، از مقامات بلندپایه سفارت آمریکا در تهران و مشاور امور سیاسی سفارت، روز11 اکتبر 1978 م/19 مهر1357 ش در خانه رضا امینی، کارمند ارشد آژانس بینالمللی ارتباطات است. پیراسته در این دیدار درج مقاله 17 در 1356 در روزنامه اطلاعات را اقدامی احمقانه توصیف کرده و از فردی موسوم به «کاخوده» به عنوان نویسنده واقعی آن مقاله نام میبرد. «او [پیراسته] حماقتی را که با درج مقاله اطلاعات در ژانویه 1978 در حمله به [امام] خمینی انجام شده بود، مطرح کرد. او باور نمیکرد که من ندانم نویسنده واقعی آن مقاله چه کسی بود و گفت که کاخوده، آن را نوشته و هویدا در محضر همایون آن را تصحیح کرده بود.»
مترجم اسناد بازیافته در سفارت آمریکا در تهران، که از سوی «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» اشغال شد، در کنار نام «کاخوده» در متن بر گردان از انگلیسی به فارسی آورده است «احتمالاً آزموده» که به هیچ وجه احتمال درستی نیست. نظر به اهمیت دانستن نویسنده واقعی مقاله، به تصویر لاتین سند در انتهای کتاب مراجعه شد که در آنجا نیز با املای «Kakhoudeh» آمده بود و معما همچنان به قوت خود باقی ماند، چرا که بی شک یا لامبراکیس در نگارش نام نویسنده مقاله که پیراسته او را به وی معرفی نموده، در گزارش «خیلی محرمانه»اش دقت لازم را مبذول نداشته و یا در چینش اسناد مقطع چنین سهوی به عمل آمده است.
در این میان، احمد علی مسعود انصاری در زمره کسانی است که در تحلیل خود ذیل «نامه رشیدی مطلق»، ضمن اشاره به موضوع اختلاف نظر و درگیری هویدا با آموزگار، هویدا را مسئول «آشوبی» که در پی انتشار این مقاله به پا خاست معرفی می کند. به باور انصاری، نخستوزیر معزول با این اقدام میخواست دولت جدید را که در رأس آن رقیب دیرینهاش که اکنون هم بر صندلی قوه مجریه و هم تشکیلات حزبی تکیه داده بود با مشکل مواجه سازد.
در مورد نامه رشیدی مطلق اینک در نزد اهل اطلاع روشن است که منشأ نگارش این نامه دفتر مطبوعاتی هویدا در دربار بود. این دفتر را فرهاد نیکوخواه، معاون سابق وزارت اطلاعات و دفتر و دستکش تصدی میکرد و به هنگامی که هویدا از نخستوزیری به دربار آمد نیکخواه را هم با خود به دربار آورد و ندانم کارهای همین دفتر بود که آن شعله را روشن ساخت و چگونگی ماجرا چنین است: خلعتبری وزیر امور خارجه از سفارت ایران در عراق گزارشی دریافت میکند مبنی بر اینکه آیتالله [امام] خمینی ضمن مسئلهای از مسائل رساله علمیه خود سلطنت را غیر شرعی اعلام کرده و این نظر تازه در چاپ جدیدی از توضیحالمسائل ایشان چاپ و نشر شده است. خلعتبری این گزارش را در شرفیابی معمول خود به عرض میرساند و شاه که از دریافت چنین گزارشی سخت عصبانی شده بود به وزیر دربار دستور میدهد که در رد و ذم آیتالله مطلبی نوشته و به روزنامهها داده شود.
پیش از این در زمان علم رسم و سنت این بود که این گونه اوامر را وزیر دربار به دولت ابلاغ میکرد و وزارت اطلاعات بر حسب وظیفه ترتیب کار را میداد. اما این بار وزیر دربار، احیاناً به دلیل همان درگیری که با آموزگار داشت، خواست که از بالای سر دولت عمل کند و تصمیم گرفت که حداقل تهیه متن را دفتر مطبوعاتی خودش انجام دهد و آن نامه مرموز بدین ترتیب در خود دربار نوشته شد. اینکه نویسنده آن چه کسی بود و چرا آن لحن تند و توهینآمیز به کار گرفته شد خود داستان دیگری است. قطعی اینکه، آن نامه به دستور هویدا و به وسیله نیکوخواه بدون اطلاع دولت و وزارت اطلاعات تهیه شد و چون سابقه نداشت که دربار مستقیماً مطلبی را برای چاپ به روزنامه بدهد برای چاپ آن از طریق وزارت اطلاعات اقدام شد.
این درست مقارن ایامی بود که کنگره حزب رستاخیز در سالن 12 هزار نفری استادیوم آریامهر تشکیل شده بود و آموزگار با انتخاب مجدد به دبیر کلی حزب و در اختیار گرفتن هر دو سمت دبیرکلی و نخستوزیری خود را پیروز صحنه میدانست و درست مقارن احساس پیروزی آموزگار، هویدا مشت خود را، که همان نامه کذا باشد، به طرف او پرتاب کرد، و این نامه در بسته را فرستاده دربار به داریوش همایون، یعنی وزیر اطلاعات و جهانگردی کابینه آموزگار و در زمانی که در کمیسیون قانون اساسی کنگره شرکت داشت تسلیم کرد و او که از همه جا بی خبر بود و تصور میکرد دستور از بالا است و او باید مجری منویات باشد آن پاکت دربسته را که آرم دربار هم داشت، به خبرنگار اطلاعات که در کنگره حضور داشت سپرد، با تأکید بر این امر که باید در اولین فرصت به چاپ سپرده شود و آن نامه پس از یکی دو روز معطلی در اطلاعات در صفحات داخلی روزنامه به چاپ رسید و شد آنچه که نباید بشود. در آن زمان هویدا که میخواست دولت را با مشکل روبهرو کند، شاید خودش هم نمیدانست که چه آشوبی برپا میشود. آشوبی که حتی سر خود او را به باد خواهد داد.»
فراخوان مبارزه از نجف
اکنون به منظور فهم هر چه بهتر و بیشتر این اقدام که ارکان حاکمیت پهلوی را لرزاند، لازم است دقیقتر با آنچه موجب برافروختن آتش خشم شاه شد، آشنا شویم. به طوری که از نقل قولهای آورده شده نیز به صورت مستقیم و غیر مستقیم برمیآید، در یکم آبان 1356 ستاره جان آیتالله سید مصطفی خمینی، ولد ارشد آیتالله العظمی امام خمینی به گونه مرموزی خاموش گشت. این رخداد موجب شکلگیری مجالس ترحیم گسترده و در نوع خود بی سابقهای شد که تا 11 آذر ماه- مقارن چهلمین روز درگذشت ایشان- ادامه یافت. در فاصله 77 روزه رحلت آقازاده مرجع تقلید شیعیان تا انتشار مقاله توهینآمیز در اطلاعات، همچنین مراسم اربعین ارتحال تا 36 روز بعد که مقاله کذایی به چاپ میرسد، آیتالله العظمی خمینی در چهار نوبت طی نوشتهها و سخنانی، به جنبوجوش نهضت اسلامی در مخالفت با حاکمیت پهلوی دوم شدت میبخشند. نخست، پاسخ ایشان در تاریخ 13 آبان 1356 به تلگراف تسلیت یاسر عرفات، رئیس کمیته اجرایی سازمان آزادیبخش فلسطین به مناسبت فقدان آیتالله سید مصطفی خمینی دوم، پیام آیتالله العظمی خمینی در 21 آبان 1356 که پس از رحلت فرزندشان خطاب به ملت ایران صادر شد. سوم، پاسخ ایشان به تاریخ 24 آذر 1356 به نامه تسلیت دانشجویان و مسلمانان خارج از کشور به مناسبت در گذشت ناگهانی فرزندشان است.
چهارم، بیانات مهم آیتالله العظمی خمینی در فقدان فرزندشان درتاریخ 10 دی 1356، یک هفته پیش از درج و انتشار مقاله 17 دی ماه در روزنامه اطلاعات است که مشروحترین آن هم به شمار میآید و خلاصهای از آن، عیناً نقل میشود: «الان این دولت ایران رسمی نیست، دولت رسمی نیست، قانونی نیست. الان این و کارهای ایران قانونی نیستند، اینها رسمی نیستند. به حسب قوانین اساسی، این مجلس ایران الان رسمی نیست... در زمان این مرد سیاه کوهی، در زمان این رضاخان قلدر نانجیب، یک قیام از علمای اصفهان بود، علمای اصفهان از اصفهان آمدند به قم و علمای بلاد هم از اطراف جمع شدند در قم و نهضت کردند بر خلاف اینها...
اصلاحات ارضی برای ما کردند، چه کردند؟ آن اصلاحات ارضی که خدا انشاءالله لعنتشان کند، اینها این کار را کردند که زراعت را از دست مردم به کلی گرفت... زراعت ایران را فلج کردند... باید خجالت بکشید از این اصلاحات ارضیتان... اگر این مرد پایش یک خردهای محکم بشود، همچو لطمهای بزند به مردم که آن طرف پیدا نباشد.»
ریسک خطرناک
جیمی کارتر پس از خط و نشان کشیدنهایی که در خصوص ایجاد و گسترش فضای باز سیاسی در ایران با محمدرضا پهلوی داشت، سرانجام در 10 دی 1356 برای یک سفر 17 ساعته در شب سال نو میلادی وارد تهران شد و روز بعد همراه با سایروس ونس، وزیر امور خارجه، و برژینسکی، مشاور امنیت ملی خود تهران را ترک کرد.
افزایش تکاپوی اجتماعی و سیاسی شماری از اندیشمندان سرشناس در حاکمیت پهلوی، به ویژه در خلال اوجگیری نهضت اسلامی مغفول نیست، لیکن از سیاق گفتار نراقی میتوان به سهولت دریافت که تلاش شگفتانگیزی به منظور دادن آدرس غلط و معرفی هویدا به عنوان عامل اصلی بحران در جامعه و پنهانسازی شاه صورت میگیرد و حال آنکه هویدا به دستور مستقیم شخص شاه مسئولیت سفارش و تهیه مقاله را عهدهدار شده و آن را پس از آماده سازی به رؤیت شاه میرساند که از قضا از او- وزیر دربار- خواسته میشود تا نسبت به شدیداللحن ساختنش اقدام کند و حالا دیگر برای کمتر پژوهشگری این شک باقیمانده است که مقاله 17 دی بنا به فرمان کدامین «ارباب» آماده شده است؛ نه اینکه هویدا مقصر نیست، اما به زیر ذرهبین بردن تنها او محل مداقه است.
«چند روز قبل از چاپ این مقاله کذایی، نصیری در دیدارش با شاه گزارشی در مورد واپسین اعلامیه آیتالله [امام] خمینی تقدیم کرده بود. اعلامیه به مناسبت مرگ فرزند ارشد آقای خمینی صادر شده بود و در آن آیتالله گفته بود که غم و درد مرگ فرزند، در مقابل غمی که به خاطر جنایات رژیم پهلوی در ایران احساس میکند، یکسره رنگ میبازد. لحن تند اعلامیه، شاه را به خشم آورد. در جا دستور داد که ساواک مقالهای در جواب اعلامیه تدارک کند و در آن آیتالله خمینی را از روی کینه به باد حمله بگیرد. (گفتوگو با مقام عالی رتبه امنیتی) شاه در همان روز، بی آنکه به ساواک چیزی بگوید، به هویدا هم دستوری مشابه داد. هویدا هم بلافاصله کار تهیه مقاله را به دو نفر از همکارانش محول کرد. چهل و هشت ساعت بعد از فرمان خشمآگین شاه، هویدا به داریوش همایون، که در آن زمان وزیر اطلاعات بود، زنگ زد و گفت: «مقالهای هست که باید آن را به فرمان اعلیحضرت چاپ کنید. آن را به وسیله پیک مخصوص به دفتر کارتان فرستادم.» (گفتوگو با داریوش همایون، بلمونت، کالیفرنیا، 6 ژوئن 1999). دقایقی بعد، یکی از کارمندان دفتر هویدا وارد اتاق کار همایون شد. پاکتی مهر و موم شده به همراه داشت. از پاکتهای رسمی وزارت دربار بود. زرد رنگ و منقش به علامت ویژه دربار.
همایون بیآنکه مقاله را بخواند، یا حتی پاکت را باز کند، آن را برای سردبیر روزنامه اطلاعات فرستاد. دستورداد که به چاپش اقدام کنند. وقتی از او پرسیدم که چرا پاکت را باز نکرد، جوابی ساده داشت میگفت: چون میدانستم اگر امر شاه باشد، دیگر چارهای جز چاپ مقاله نخواهیم داشت.» (گفتوگو با داریوش همایون) وقتی متن مقاله به دست دبیران اطلاعات رسید، بلافاصله سراسیمه به همایون زنگ زدند. میگفتند از چاپ این متن معذورند. میگفتند لحنی آشوبزا دارد. همایون به جمشید آموزگار متوسل شد. شرح ماجرا را گفت و پاسخ نخستوزیر هم کوتاه و قاطع بود. میگفت اگر اعلیضرت به چاپ مقاله فرمان دادهاند، چارهای جز چاپ آن نیست. به هر حال، به رغم این تردیدها و هشدارها، سرانجام نه سردبیر اطلاعات، نه نخستوزیر و نه وزیر اطلاعات مملکت هیچ کدام جرأت سرپیچی از فرمان شاه را پیدا نکرد و مقاله چاپ شد.
گرچه از همان زمان، نقش هویدا در تدارک این مقاله بیش و کم مسجل و معروف بود، اما انگیزه او در تدوین سریع چنین متنی روشن نبود و نیست. طبعاً یکی از علل مشارکت او در این کار این واقعیت بود که او نیز چون آموزگار و همایون و دبیران اطلاعات سرپیچی از فرمان شاه را یکسره نامیسر میدانست. ولی در عین حال از همان زمان این شایعه هم بر سر زبانها بود که هویدا پیامدهای بالقوه چنین مقالهای را نیک میشناخت و با این حال به تدوین و چاپش کمک کرد چون میخواست رقیبش را از صحنه به در کند و از کار براندازد. ژوزف کرافت (KRAFT)، که از طرف مجله نیویورکر در آن زمان به ایران سفر کرده بود، در گزارش خبری خود چیزی به همین مضمون نوشته بود. میگفت: «احساس من این است که بخشی از انگیزه [چاپ مقاله] درگیر کردن دولت آموزگار با مخالفان مذهبی است.»
(Joseph Kraft، »Letter from Tehran« ،1978 NewYorker، 18 December)
چاپ مقاله جرقهای شد که پس از چندی به آتشی همه گیر بدل گشت. ابعاد تظاهرات مخالفان به تدریج بالا گرفت.»
شش روز پس از اینکه جیمی کارتر، رئیس جمهور آمریکا، تهران را ترک کرد مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» به دستور شاه در روزنامه اطلاعات درج شد.
نویسنده مقاله 17 دی 56 کیست
اکنون دیگر باید همه ناگفتهها درباره آن مقاله را گفت و به رشته تحریر درآورد و با دانستههایی که در صفحات پیشین آورده شد ترکیب نمود وکلام آخر را در این خصوص بیان کرد. همان طور که پیشتر روایت شد، در پی واقعه در گذشت فرزند آیتالله العظمی امام خمینی در نجف اشرف، سیل تلگرافهای تسلیت به پایتخت علمی و معنوی شیعیان جهان سرازیر شد که همین امر بار دیگر باعث شدت گرفتن حملات از سوی مرجع بزرگ تبعیدی مقیم نجف بر ضد حاکمیت پهلوی شد. گزارش موجزی از سخنان و پیامهای مکتوب امام خمینی از دو طریق: یکی، ارتشبد نعمتالله نصیری، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور؛ و دیگری عباسعلی خلعتبری، وزیر امور خارجه، به آگاهی شخص شاه رسید و شاه بی تحمل و کم طاقت هم که حالا با حضور کارتر در تهران دلگرمتر شده بود با ارزیابی شتابزده از میزان محبوبیت و نفوذ امام خمینی در میان مردم و گروههای معارض با حاکمیت خود، دستور تهیه مقالهای توهینآمیز علیه ایشان را داد.
این مأموریت به عهده امیرعباس هویدا، نخستوزیر تازه بر کنار شده و وزیر دربار، نهاده شد. در این میان نقش ساواک آمادهسازی و تدوین اطلاعات موجود از امام در پرونده ساواک بوده است که برخی در این خصوص از پرویز نیکخواه نام میبرند. در این میان آنچه را نیز که «مقام عالی رتبه امنیتی» در گفتوگو با دکتر عباس میلانی و همچنین آن «مسئول ساواک» در گفتوگو با دکتر احسان نراقی اظهار داشتهاند نشان دهنده آن است که شاه به سازمان اطلاعات و امنیت دستور داده است تا آگاهیهای موجود در پروندهای که از معظم وله در آرشیو ساواک نگهداری میشود را در اختیار هویدا قرار دهد. هویدا نیز وظیفه تهیه مقاله را به دفتر مطبوعاتی خود واگذار میکند. بنابر آنچه از احمد علی مسعود انصاری نقل شد، هنگامی که هویدا از نخستوزیری به دربار آمد تیم دفتر مطبوعاتی خود را نیز به آنجا منتقل کرد.
مسئولیت دفتر مطبوعاتی هویدا با فرهاد نیکخواه بود. به نوشته انصاری، نامه یاد شده قطعاً به وسیله نیکوخواه تهیه شده است. میلانی نیز از تهیه مقاله توسط دو نفر از همکاران هویدا سخن میگوید. شک نیست که مقاله 17 دی 56 به اهتمام یک «تیم» و نه یک نفر نهاده شد. تیمی مرکب از چند نفر که البته مسئولیت آن را فرهاد نیکخواه عهدهدار بود. از جمله افراد این دفتر میتوان به عناصر چندی از جمله: حسین رجبی معاون وزیر مشاور سرپرست دفتر نظارت و همکاریهای اجتماعی نخستوزیر علیاصغر خطابخش، معاون وزیر مشاور در امور اداری؛ و فرهاد نیکخواه که همگی در زمره کارکنان شناخته شده و مدیران ارشد نخستوزیری بودند؛ و همچنین به علی شعبانی که با این تیم همکاری داشت، اشاره کرد.
فرهاد نیکخواه که مشاور مطبوعاتی امیر عباس هویدا، نخستوزیر بود، به سال 1307 متولد شد. وی متأهل و دارای لیسانس حقوق بود و مدتها با روزنامه اطلاعات همکاری داشت. او طی سالهای 1326 تا 1329 عضو «گروه ناسیونالیستهای انقلابی» (گنا) بوده است که نشریه جام جم را منتشر میکردند. بنیانگذاران این گروه: امیر شاپور زندنیا، دکترضیاء مدرس، سرهنگ جهانگیر مقدادی، هوشنگ هادیان و شاهرخ و حمید شرکت بودند که در نهان قصد براندازی نظام وقت و تشکیل دولت ناسیونالیست انقلابی را داشتند. به طوری که زندنیا نقل میکند، مدت فعالیت گروه از پاییز 1326 تا زمستان 1329 بوده است و در ابتدا بنیادگذاران با تجمع در یک غار کوچک در تپههای یوسف آباد تهران با مخلوط کردن خون بازوان خویش سوگندنامه تأسیس سازمان را امضاء کردند و یکی از عمده فعالیتهای آنان در دانشکده حقوق دانشکده تهران بر ضد سازمان دانشجویان وابسته به حزب توده بوده است.