علی ابوالحسنی(منذر)
با این مقدمه، به سراغ شیخ و آزادیخواهان عصر او میرویم: شیخ در کشاکش مشروطه، خود را با کسانی روبرو میدید که شیفتگی به فرهنگ و تمدن غرب، هم راه با جاهجویی و قدرتپرستی، چنان دیده عقلشان را کور ساخته بود که گذشته از خروج از دایره التزام به آیین اسلام، حتی مرزهای «معقول» آزادی در غرب را نیز لگدکوب اهوا و مطامع «بیحد و مرز» خویش میخواستند. سخن دکتر رضازاده شفق (از آزادیخواهان تبریز و یاران تقیزاده در صدر مشروطه) شاهد خوبی بر بحث ماست. او دهها سال پس از مشروطه، به صراحت از تندرویهای صدر مشروطه انتقاد کرده و مینویسد: «غفلت و اشتباه، و در مواردی ظلم و تجاوز... مشروطهخواهان» و افتادن «قسمتی از کارها به دست هوچیها... باعث ویرانیها و خونریزیها گشت و آزادی واقعی را که عبارت است از آزاد بودن تمام سکنه یک کشور از ستم و تجاوز و شر و فساد، و مختار بودن در حفظ حقوق خود و در اظهار حق و تحریر و تقریر حقایق، سخت متزلزل ساخت».9 تاخت و تاز بیرویه آن جماعت، به آنجا رسیده بود که حتی طالبوف مشروطهخواه و سوسیال دمکرات را نیز در بحبوحه مشروطه سخت به وحشت افکنده و به اعلام خطر واداشته بود: «ایرانی تاکنون اسیر یک گاو دو شاخه استبداد بود، اما بعد از این اگر اداره خود را قادر نشود به گاو هزار شاخه رجّاله دچار میگردد. آنوقت مستبدّین به نابالغی ما میخندند و دشمنان اطراف، شادی... [میکنند]. فاش میگویم که من این مسأله، بیچون و چرا میبینم.»10
شیخ با آن آزادی میجنگید که آن را دمکراسی بیتقوا خوانده و از استبداد بیترس خطرناکتر دانستهاند؛ آزادیی که به رغم ظاهر خوش آب و رنگش مضمونی همسو با «اباحیّت» بلکه «آنارشیسم» داشت و در عمل، جز به تثبیت بلوا و تقویت استبداد نمیانجامید(چنانکه مشروطیت نیز پایانی جز دیکتاتوری پهلوی نیافت).
شیخ، با آنگونه آزادی و آزادیخواهی، سرگران بود که حتی در خود اروپای قرن 18، مادام رولان، زمانی که انقلابیون تندرو انقلاب فرانسه وی را به پای دستگاه گیوتین میبردند، بیاختیار فریادی از دل برکشیده و، در تعریض به آن، گفته بود: ای آزادی، چه جنایتها که به نام تو مرتکب نمیشوند!
در مورد نهرو، رهبر فقید هند، نیز آوردهاند که: وقتی هند استقلال یافت و برخی از هندیان تازه آزاد شده به لجام گسیختگی پرداختند، او ناچار شد عصای خود را در دست گرفته به آنان حمله کند و آنها را بزند و بگوید: «ای جاهلان! کاری نکنید که دشمنان ما بگویند که شما لیاقت آزادی را ندارید.»
آری، شیخ با هرج و مرج و لجام گسیختگی سر جنگ داشت و البته در این راه، نه با انبوه ملت مسلمان، بلکه با «معدود» لجام گسیختگانی درگیر بود که معالأسف با وجود قلت نفرات، خطدهنده عمده جریانات روز بودند. داوری ثقةالاسلام تبریزی- که تاریخ او را مشروطهخواهی معتدل و با ایمان میشناسد- درباره تقیزاده و یاران وی در صدر مشروطیت شاهد خوبی بر بحث ماست: «مادّه فساد در تهران تقیزاده بود که جمعی را دور خود جمع کرده و توسط روزنامه مساوات، نشر افکار بیقائدگی میکردند و در تبریز نیز شیخ سلیم با جماعتش، من غیر تصوّر [=ندانسته]، پسر و همان مقاصد شده داد سخن داد و اسمش را اتحاد گذاشت. کارش جز ترویج آنارشیستی نبود».11
انتقاد از هتّاکی، هرج و مرج افکنی و لجام گسیختگی جراید، انجمنها و ناطقان تندرو صدر مشروطه، اختصاص به شیخ و یاران وی ندارد و میتوان فهرست بلندی از نام بسیاری از مشروطهخواهان تهیه کرد که هر یک به نوعی، نگرانی شدید خویش از آن افراطها و تندرویها را بر صفحات کاغذ ثبت کردهاند. مجدالاسلام کرمانی که خود از روزنامهنگاران هوادار مشروطه است، در تحلیلی که از علل و موجبات انحطاط مجلس شورای صدر مشروطه به دست میدهد، سه عامل را در سقوط و انحلال مجلس اول موثر میداند. هتّاکی روزنامهها، هرزگی انجمنها، و گارد به اصطلاح ملی. در باب انجمنها مینویسد: «به قدری هرزگی کردند که سلب امنیت از تمام مردم شد و هرکس هر خلافی که دلش میخواست میکرد و به واسطه عضویت در یکی از انجمنها از همه جهت غیر مسئول میماند... انحطاط مجلس شورای ملی ایران یکی از آثار مشتومه این اجتماعات بود».12
آشفتگی انجمنها حتی پیشوای مشروطه، آقاسیدمحمد طباطبایی، را نیز به ستوه آورد و روز 14 شوال 1325 ق در مجلس به شکوا واداشت: «ما از حکومت شورایی و سلطنت مشروطه، محسنات شنیده بودیم. اگر نتیجه این است که مشاهده میشود، هیچ فایده نخواهیم دید. وظیفه سلطنت است که از بینظمی جلوگیری کند. کسی از جان خود امنیت ندارد.»
مذاکرات مجلس در 26 جمادیالثانی 1325 نیز به انتقاد از عملکرد جناح افراطی(در تحریک و توطئه و ایجاد فضای ترور) اختصاص داشت، هر چند که مجلس، معالأسف، در دفع فتنهانگیزان همت پیگیر نداشت.
این، عملکرد انجمنها بود؛ مجدالاسلام، کارنامه روزنامهنگاران عصر مشروطه را نیز بهتر از انجمنها نمیداند: «...افسوس که بعضی از آنها، مسلک خودشان را هتّاکی قرار دادند و چیزها نوشتند که در هیچ روزنامه از روزنامههای آزاد، چنین مطلب دیده و خوانده نشده. نه بر علما ایفا کردند. نه بر وزرا. حتی آنکه نسبت به پادشاه، پارهای تعرضات غیرلازمه نوشتند، مثلاً روزنامه صوراسرافیل همیشه به پادشاه استهزا میکرد و روزنامه مساوات پادشاه را به نوشیدن باده و سایر قبایح و شنایع نسبت میداد...
مخفی نماند که غرض رفقای من تهذیب اخلاق نوع ملت نبوده، بلکه ابداً متوجه به وطن و اهل وطن نبودند. فقط چون به واسطه نگارش اینگونه مطالب، مشتری روزنامه آنها زیادتر میشد... آقایان هم بیملاحظه مسئولیت، هرچه میخواستند یا میتوانستند مینوشتند. چنانچه روزنامه مساوات، که خود را اول مروّج مشروطیت جلوه داده بود و مشروطهخواهان ساده لوح به جان خریدارش بودند، وقتی که قانون انطباعات از مجلس شورای ملی... گذشت یک نمره روزنامه خود را سر تا پا وقف و صرف استهزای آن قانون نمود. مسلم است که مشروطهخواه هرگز به قانون موضوع، استهزا نمیکند. ولکن چون دید این قانون از هتاکی و هرزهدریی آن جلوگیر است، این بود که بیاختیار مرتکب آن اقدام جسورانه گردید و یکی از جهات ثلاثه انحطاط مجلس همین مطلب شد.»13
صحّت داوری مجدالاسلام درباره انجمنها و مطبوعات نورسته مشروطه را، اظهارات دیگر مطلعین تأیید میکند: تقیزاده به انبوه «انجمنهای ملی و غیررسمی» اشاره دارد که به نحو روزافزون در تهران تشکیل شده، در برابر دولت از مجلس حمایت میکردند و «مراکز غلیان دائمی بودند» و زمانی تعدادشان» به 144 انجمن رسید».14 کسروی شمار انجمنهای تهران را بالغ بر 180 شمرده15 و از مشروطهطلبان «ماکو» تعبیر به «آشوب جویان» میکند.16 آدمیت معتقد است: «نمایندۀ افراطی در مجلس از بدگویی به محمدعلیشاه و دربار فروگذار نبودند. سخنوران انقلابی نیز بر منبر از ناسزاگویی احتراز نداشتند. یکی عزل و اعدام شاه را میخواست و دیگری او را پسر امالخاقان» میخواند. نویسندگان تندرو نیز دستکم از خطبای هممشرب خود نداشتند. در حقیقت، عفت قلم و زبان رخت بر بسته و هرزهدرایی و دشنامگویی معیار آزادیخواهی شناخته شده بود...»17
وضع جراید نیز هرگز زیبنده یک جامعه متمدن نبود. به گفتۀ مخبرالسلطنه که از بانیان و فعّالان مشروطه بود: «روزنامجات، به اغراض گوناگون، آبرو برای کسی باقی نگذاردند. اگر احیاناً حقیقتی یا دردی را موضوع مقاله قرار میدادند، لهجۀ زشت و ظهور دمهای خروس، اصل منظور را از بین میبرد. معلوم نبود از زبان کی سخن میگویند»؟18
صنیعالدوله، از پیشگامان جنبش مشروطه است که به ریاست مجلس اول رسید. او به قول فرصت: «آدمی بیغرض و عالمی وطنخواه و ملت دوست بود»19 و از مدتها پیش از مشروطه، برای پیشرفت صنعت کشورمان تلاش میورزید. در سیاست خارجی نیز، با انگیزه تقلیل نفوذ روس و انگلیس، میکوشید پای آلمان را به کشور باز کند. آخر هم عوامل روس تزاری وی را کشتند و سفارت روس به استناد «کاپیتولاسیون» مانع مجازات قاتل شد. در کلّ، از بهترینهای دستگاه قاجار و مشروطه بود. باری، چنین شخصیّتی از اوضاع بلبشوی مطبوعات در مشروطه اول سخت به تنگ آمده بود و بویژه از حملات آشکار جراید به شاه، که روی تقلید از قاتلان لوئی 16 در انقلاب فرانسه صورت میگرفت(و به قول کسروی: اثری جز رماندن شاه از مشروطه، سوق دادن وی به سوی روسها و تحریکش به نابودی مجلس نداشت20) به حدّی عصبانی شده بود که فریاد میکشید! یک شاهد عینی نقل میکند نزد صنیعالدوله بودم «میگفت: دیشب روزنامه تازه آوردند و این روزنامه مثل علفهای هرزهای میماند که در اول بهار میروید و بعد از چندی به خودی خود میخشکد. باز لوئی شانزدهم را نوشته بود. ای بر پدر لوئی لعنت! ای گور پدر فرانسه! ای لعنت به هر چه لوئی است! صنیعالدوله بلند حرف میزدند، صدایشان تا توی باغ میرفت»!21
کسروی از «هوس» روزنامهنویسی سخن میگوید22 و نائینی، نظریهپرداز بزرگ مشروطه، «معظم صدمات» وارده براساس مشروطیت را ناشی از عمل برخی از «جراید» و «ناطقین» مشروطه میداند که «یا دوستان نادان و یا دشمنانی بودند دانا»، و آزادی قلم و بیان را که در معنای حقیقی خود (= رهایی «از قید تحکّمات طواغیت») مایۀ آگاهی و تهذیب اخلاق مردم، حفظ دین و وطن، و استیفای حقوق ملت است «وسیلۀ هتک اعراض محترمین و گرفتن حقّالسکوت» از افراد یا «کینهخواهی از دیگران» قرار دادند.23