تاریخ انتشار : ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۰ - ۰۸:۳۹  ، 
کد خبر : ۲۱۶۱۵۰
عضو جامعه روحانیت مبارز در جلسه هفتگی انصار حزب‌الله:

وابستگی به مظاهر دنیا عامل سکوت و انحراف برخی خواص است


حجت‌الاسلام و المسلمین جعفر شجونی
خداوند در قرآن می‌فرماید: زمین پاک نباتش را به اذن خدا می‌رویاند و در زمین خبیث چیزی از طیبات وجود ندارد. حالا این زمین ممکن است، قلب، مغز، انسان و غیره باشد. به هر حال از زمین شوره‌زار سنبل برنمی‌آید و در آن تخم عمل ضایع می‌گردد. بسیار پیش آمده که بنده خدایی یک مرتبه‌ دلش سوخته و آدم حسابی شده است. چنین اشخاصی نزد خداوند، بزرگ بوده‌اند. در تاریخ آمده که مردی به نام قیس‌ابن عمرو در مدینه زندگی می‌کرده در حالی که کافر بوده است. ولیکن آزاده بود و زمینه پاکی داشت. این شخص یک روز صبح از منزل خارج می‌شود و در مدینه می‌چرخد ولی متوجه می‌شود شهر نسبتا خلوت است.به خانه برمی‌گردد و به همسرش اطلاع می‌دهد. همسرش به او می‌گوید که مگر تو نمی‌دانی امروز در احد جنگ است و همه به آنجا رفته‌اند تا پیامبر را یاری کنند؟
این مرد کافر به همسرش می‌گوید که به غیرتم برخورد، پیامبر هر چه باشد در مدینه مهمان ماست. پس من باید به احد برای کمک به او بروم.
همسرش به او می‌گوید: تو کافر هستی و عقیده که نداری. او می‌گوید: می‌روم و عقیده پیدا می‌کنم. من الان شهادتین را می‌گویم. تو برو اسب مرا زین کن تا راهی احد شوم.
زمینه پاک و هدایت الهی
نقل است که سوار بر اسب، از خانه خارج شد و در کوچه مردمی را مشاهده کرد که به دیوار تکیه زده‌اند. وقتی آنها جریان را از او می‌پرسند، می‌گوید: به احد می‌روم. آنها هم تعجب می‌کنند.
خلاصه به احد می‌رسد و با پیامبر ملاقات کرده و مسأله را با پیامبر در میان می‌گذارد. ایشان نیز با کمال میل او را در آغوش می‌گیرد و می‌پذیرد. خلاصه وارد کارزار شده و با جنگاوری و دلاوری فراوان شهید ‌می‌شود. پیامبر نیز بر بدن او نماز می‌خواند و می‌فرماید این مرد اهل بهشت است.
بعدها برای عمربن خطاب این تبدیل به جوک شده بود و مدام می‌گفت خوش به حال فلانی که یک رکعت نماز نخواند و بهشتی شد!
چون آن مرد بعد از طلوع آفتاب تلنگری به ذهنش خورده و نیمروز هم به جبهه و یاری پیامبر آمده و قبل از ظهر هم شهید شده بود، نمازی بر او واجب نشده بود پس بدون آن که نمازی خوانده باشد به شهادت رسید و بهشتی شد.
همینطور در تاریخ اسلام از شخص دیگری سخن به میان آمده است که چلاق بود. این شخص عمروبن جموع است که سه، چهار پسر او به جبهه رفته بودند و خودش در خانه مانده بود. او به همسرش می‌گوید: همه به احد رفته‌اند. من هم می‌خواهم بروم.
با این که در قرآن کریم آمده «لیس علی الاعرج حرج». قبل از اینکه با همسرش خداحافظی کند می‌گوید: خدایا ما را دیگر به این خانه برنگردان.
عشق او به رسالت باعث شد که با اینکه اعرج بود به احد برود. به پیامبر خبر دادند که عمربن جموع آمده است. پیامبر به ملاقات او آمد و از او علت آمدن او را به احد جویا شد. او گفت: یا رسول الله دلم آرام نگرفت، دیدم مدینه خلوت است و همه آمده‌اند به شما کمک کنند. من بیچاره چرا به شما کمک نکنم. مگر من منافق و دنیاپرست هستم. آمده‌ام از شما سوال کنم که «لیس علی الاعرج حرج» اینکه بر شخص اعرج حرجی نیست، یعنی چه؟ آیا اگر اعرج به جنگ آمد گناهی مرتکب شده است؟ پیامبر فرمود: گناهی نکرده و اشکالی ندارد.
می‌گویند با یک عصا و یک شمشیر و یک اسب وارد میدان شد و بسیار مردانه جنگید. بعد اسب او را کشتند، لذا با عصا و شمشیر به مبارزه ادامه داد و تا اینکه به شهادت رسید.
بعد خبر به مدینه رسید که شهدای زیادی دادیم. همسر این مرد با یک شتر بزرگی روانه احد شد و اجساد یکی دو فرزندش را، همچنین جسد برادرش و شوهرش را نیز پیدا و آنها را روی شتر سوار کرد. می‌خواست به مدینه راهی شود تا در آنجا آنان را دفن کند؛ هر کاری کرد شتر به سمت مدینه حرکت نکرد. خلاصه این خانم خسته شد تا اینکه سربازان اسلام آمدند و مجروحین را آوردند. او به سوی پیامبر رفت و خودش را معرفی کرد و داستان را گفت. پیامبر فرمود: ای خانم این بار بار مدینه نیست بلکه بار احد است. دعای مؤمن مستجاب شده است. مگر شوهرت در حیاط منزل زمانی که سوار اسب بود، دعا نکرد و نگفت که خدایا مرا دیگر به این خانه برنگردان؟
آن خانم گفت: چرا.
فرمود: دعایش مستجاب شده است. این شهدا را به سمت احد برگردان. و او هم آنان را به سمت احد برگرداند.
وابستگی به مظاهر دنیا، عامل انحراف
آدم وقتی وابستگی داشته باشد، نمی‌تواند کاری از پیش ببرد؛ چرا که گرهی در کار افتاده است. یک‌بار گره ما همسر، یک‌بار اولاد، یک‌بار وابستگی ما به دنیاست و اینها نمی‌گذارند انسان به طرف جلو گام بردارد. حالا بعضی‌ها می‌خواهند هم باطل را نگه دارند و هم حق را داشته باشند! حال آنکه در اسلام آمده که حرکات بعضی‌ها دشمن را به طمع می‌اندازد. اگر طلحه و زبیر آن رفتار زشت را نمی‌کردند هرگز معاویه جرئت نمی‌کرد به علی طمع کند یا با امام حسن آن‌گونه رفتار کند. اینها حرکاتی کردند که حرمت را شکستند.
چو در قومی یکی بی‌دانشی کرد/ نه کِه را حرمتی ماند نه مِه را.
حالا یک کافری پیدا می‌شود که بصیرت پیدا می‌کند و یک رکعت نماز هم نخوانده شهید می‌شود و به بهشت می‌رود. بدانید این حرفهایی که در قرآن و تاریخ آمده است برای نقّالی در قهوه‌خانه‌ها نیست. اینها برای این است که من و تو اگر انقلاب کرده و مشت گره کردیم و فریاد زدیم، بدانیم که این مسایل برای ما هم هست. پیامبر(ص) ۱۳ سال زحمت کشید تا بتها را فرو ریخت و لذا خواب خوشی دید که «لتدخلن المسجد الحرام ان‌شاءالله» ان‌شاءالله سرتراشیده وارد مسجدالحرام می‌شوی و بلال حبشی هم به دستور پیامبر بر پشت بام کعبه اذان می‌گوید.
یک خواب هم پیامبر دید که خیلی اوقات ایشان را تلخ کرد و آن این بود که در خواب دید خرس و خوک و میمون روی منبرش می‌روند. بعد از خواب اول و پیروزی اول که گرفتن مسجد‌الحرام باشد، مسلمانان لبخند رضایتی بر لب داشتند و شاد بودند. پیامبر هم به آنها گفت من پیروزی را تبریک می‌گویم ولی دنیا شما را ول نمی‌کند. احزابی که با هم بد هستند علیه شما متحد می‌شوند و همین‌طور هم شد و در جنگ احزاب گروه‌هایی که هیچ‌گونه اشتراکی با هم نداشتند به یک مرتبه با هم متحد شدند و آمدند که اسلام را واژگون کنند که جناب سلمان گفت: یا رسول‌الله، در فارس ما این‌طور مواقع جنگ را داخل شهر نمی‌آوریم و دور شهر را خندق می‌کنیم. و لذا خندق کندند «و ما زادهم الّا ایماناً و تسلیما»
ما و مسئولیت بزرگ حفظ دین
زمانی که دشمنان با هم متحد می‌شوند، بنده باید فرار کنم یا باید بگویم که ما ایمانمان ای پیامبر به تو زیاد شد و ما بیشتر تو را دوست می‌داریم.
این پیامبری که به گواه تاریخ یک روز سیر نان نخورد و با یک پارچه شکمش را بسته بود در همین جنگ احزاب کلنگ که می‌زند و جرقه بیرون می‌آید، می‌فرماید که من عکس کاخ‌های ایران را دیدم و ما پیروز می‌شویم.
مگر حضرت موسی بر فرعون پیروز نشد! چهل روز خداوند به حضرت موسی در بیابان علف داد. موسی همین‌طور می‌رود و چهل روز هم علف خورده و شکمش هم باد کرده است. اما یک دیوار کهنه گیر آورد به آن تکیه کرد و گفت: «رَبّ انّی لما انزلت الیّ من خیر فقیر» یعنی خدایا من به آنچه برایم از خیری بفرستی فقیرم. یعنی خدایا مُردَم از بس که علف خوردم یک تکه نان به من بده.
پیامبری که نان ندارد بخورد، ایستادگی می‌کند و عقیده را نگه می‌دارد و دین را حفظ می‌کند. دین و حفظ آن بالاتر از همسر و فرزند است.
ابو حنیفه روزی به منزل امام صادق مراجعه کرده بود و او را راهش نمی‌دادند، به یک مرتبه داد و فریاد برآورد که این چه مملکتی است چرا ما را راه نمی‌دهند؟ امام صادق(ع) آمدند و فرمودند: چه خبر است؟
او گفت: مرا راه نمی‌دهند؛ با شما کار دارم.
این آقا دو سال شاگرد امام صادق بود بعد به قول امروزی‌ها انشعاب کرد و رفت به حکومت نزدیک و برای خودش آیت‌الله شد و هر که به درس او می‌رفت دو هزار دینار یا درهم مثلاً می‌گرفت و هر کس به درس امام صادق می‌رفت دو هزار دینار مالیات از او می‌گرفتند! بعد امام صادق(ع) فرمود که من چرا تو را به خانه خودم راه بدهم؟ شنیده‌ام منبر می‌روی و یک حرفهایی می‌زنی!
گفت: آقا، چه حرفهایی؟!
فرمود: مثلا روی منبر می‌گویی خداوند در روز قیامت از آدم می‌پرسد چقدر نمک خوردی و روغن خوردی و...! گفت: بله گفته‌ام. این آیه‌ای از قرآن است که می‌فرماید: «ثم لتسئلنّ یومئذ عن النعیم»
امام فرمود که به خدا قسم دروغ می‌گویی. این جور نیست؛ بلکه نعیم در این آیه ولایت و رهبری صادق و صحیح است. شأن خدا به دور از این است که روز قیامت به‌آدم بگوید که چند هزار تا لوبیا خوردی و غیره!
ضرورت تعمّق در آیات قرآن
آیات قرآن برای چه کسی و چه چیزی آمده است؟ آیا فقط برای خواندن سر قبر پدر و مادرمان آمده است!
اگر در مملکت انقلابی شد و دشمن غدّاری ول‌کن تو نبود و در داخل افراد بی‌بصیرتی خیانت کردند، تو باید با چنگ و دندان و بابصیرت بایستی، ایمانت به رهبری صحیح زیاد شود نه اینکه شک کنی «و مازادهم الّا ایمانا و تسلیما» مثل قصه حضرت موسی که انقلاب کرد و پولهای فرعون گیر دو گروه آمد.یکی تجار منفعت‌طلب و دیگری آخوندهای منحرف. این دو گروه عوضی بر سر دین حضرت موسوی(ع) بلا آوردند و موسی ناکام مرد. یک عده به دنبال نجاست‌خواری و رباخواری رفتند و آخوندهایشان هم خیانت کردند و مصداق آیه شریفه «یحرّفون الکلم عن مواضعه» شدند! آن جایی که باید حرف می‌زدند سکوت کردند و آنجایی که باید سکوت می‌کردند حرف زدند و این عمل خائنانه اینها مردم را بی‌تفاوت کرد و لذا طاغوتی در اردن پیدا شد.
حضرت موسی به مردم گفت: بیایید به اردن برویم و این طاغوت را از بین ببریم. مردم به موسی گفتند:«اذهب انت و ربک فقاتلا، انّا هاهنا قاعدون» تو با خدای خود به جبهه برو ما اینجا نشسته‌ایم!
اینها را قرآن بیان می‌کند تا عبرت ما شود تا اگر در مملکت ما عده‌ای باغیرت پیدا شدند و طاغوتی را به نام شاه واژگون کردند و از آن سو دشمن آمد و جنگ تحمیل نمود و تحریم کرد، تو حواست جمع باشد که چه کار کنی. یعنی باید حواسمان جمع باشد؛ چرا که دشمن با هزاران مکر و حیله وارد می‌شود. باید ایستادگی کنیم و توده مردم را بی‌تفاوت نکنیم که عده‌ای راه بیفتند به درب خانه‌ات بیایند و بگویند مرگ بر تو!
آیا عیب در مردم است؟! ما هم توصیه می‌کنیم به جای اینکه سران فتنه را بگیرند همه این مردم را بگیرند تا دل فلان شیخ نماینده مجلس خنک شود! یک آقاشیخی که وکیل مجلس است گفته که جای تاسف است که عAده‌ای به جماران آمده و درخانه فلان آقا و فلان‌آقا این حرف را زده‌اند و به من هم داشتند توهین می‌کردند!
من می‌گویم این مردم چرا دو سال پیش نیامدند به شما توهین کنند؟ معلوم است که مشکلی در کارتان بوده که چنین شده است. این مردم که در خیابان به یکدیگر سلام می‌کنند و به هم احترام می‌گذارند و پشت سر امثال ما نماز می‌خوانند، وقتی چیزی به شما می‌گویند حتما شما و امثال شما یک کار غلطی کرده‌اید.
خدا می‌داند که ما روی هدف خیر حرف می‌زنیم و چون برای انقلاب زحمت کشیده‌ایم، دلمان برای این انقلاب بیشتر می‌سوزد تا دیگرانی که حتی یک سیلی هم نخورده‌اند. امثال من می‌دانیم خباثت آن رژیم یعنی چه؟ بنده دو بار نماینده امام بودم. در دفعه دوم کارم پرونده‌خوانی بود. خدا می‌داند تا آن پرونده‌ها را نخوانی نمی‌فهمی که رژیم طاغوت یعنی چه و بهایی‌ها چه می‌کردند و به قول معروف آش این قدر شور است که خان هم فهمیده است و مادر فرح هم در خاطراتش گفته که در آن رژیم، شاه به بهایی‌ها پر و بال می‌داد که یک چوپان بهایی سنگسری ظرف مدت ۷ سال دو تا انگشتر ۴ میلیاردی و ۵ میلیاردی از شاه گرفته بود! این را مادر فرح گفته است.
خوشبختانه به لطف خدا از آنجایی که هر ۳ روز در میان در یک شهری هستم. می‌بینم تمام مردم مثل شما حزب‌اللهی و آماده و علاقمند به نظام هستند و ایمانشان بعد از این فتنه به مقام معظم رهبری بیشتر شده است. همان‌طوری که پیامبر(ص) به مسلمانان فرمود حالا که بتها را شکستیم حواستان جمع باشد، دشمن به شما حمله می‌کند.
امام فرمود که کاری نکنید انقلاب به دست نامحرمان بیفتد و دشمن به شما غلبه کند. بدانید که نظام اسلامی را باید با چنگ و دندان نگه داشت و عیب‌های آن را هم برطرف کرد؛ چرا که اگر بگوییم این نظام عیب ندارد دروغ است چرا که همه آدم‌های مسئول فرشته نیستند و شیطان هم بازنشسته نمی‌شود.
پرسش و پاسخ
* پیش‌بینی شما از انتخابات آینده ریاست مجلس خبرگان چیست؟
** ما در روز چهارشنبه جلسه‌ای با آیت‌الله مهدوی کنی داشتیم. ایشان فرمود من قبول می‌کنم و ایستاده‌ام. ایشان ان‌شاءالله رئیس مجلس خبرگان خواهند شد و حدود ۵۰-۶۰ نفر هم به ایشان اظهار ارادت کرده‌اند.
* به نظر شما چه کنیم تا ارادت بی‌جای رئیس‌جمهور به مشایی کمتر شود؟
** من در این مورد منطقی دارم و می‌گویم که چند چیز جزء منجیات است و چند چیز جز‌ء مهلکات. از منجیات یکی تقوا، دیگری حُسن خلق، سوم حلم و چهارم داشتن یک همسر خوب که دین و دنیای آدم را آباد کند. و اما مهلکات: عجله و لجاج و عُجب و تبانی و بی‌حالی و سکوت است. ما در زیارت عاشورا می‌خوانیم خدا لعنت کند آن کسی را که نسبت به امام حسین(ع) سکوت کرده است. من می‌گویم هر دو طرف دچار این موضوع شدند؛ یک طرف روی لجاجت که می‌خواهند کمر رهبری را بشکنند و این طرف هم آقای مشایی. لجاجت گاهی قوی است گاهی ضعیف و رهبری هم در مورد مشایی فرمود که مساله این آقا فرعی است. نباید مساله جزئی را زیاد بزرگ کرد که مساله اصلی فراموش شود. وقتی حضرت آقا فرمود این مساله فرعی است باید سمعا و طاعتا باشیم و صبر کنیم. مگر این آقا می‌خواهد چند سال رئیس دفتر باشد؟ دوره‌اش تمام می‌شود و می‌رود.
* به نظر شما چرا این قدر حزب موتلفه از هاشمی رفسنجانی حمایت می‌کند؟
** به عقیده بنده اینها نیت خیر دارند؛ ولی هاشمی اینها را قبول ندارد و من این موضوع را به اینها گفته‌ام. من دوره اول در مجلس بودم. مرحوم لاجوردی می‌گفت این بهزاد نبوی منافق است، منتها مسعود رجوی اسلحه دارد و این بی‌اسلحه است. همین آقا، کشمیری را به آقای رجایی معرفی کرد. ما در مجلس آن موقع همه با بهزاد نبوی مشکل داشتیم. آقای هاشمی به بنده گفت: مملکت را باید بهزاد نبوی و میرحسین موسوی نگه دارند نه عسگر‌ اولادی و بازاریان!
هاشمی به رهبری لبیک نگفت، تودهنی به فتنه نزد، سکوت او معنادار و از هر زهری کشنده‌تر بود. بعضی از احزاب خوشنام خیال کردند کشتی بزرگ غرق نمی‌شود و رفتند بالای کشتی بزرگ که او را نجات بدهند، خودشان با کشتی غرق شدند و بعضی احزاب خوشنام خرابکاری‌های او را ماستمالی کردند. بعضی احزاب خوشنام باید در راس اصولگرایی می‌ماندند ؛ ولی در موضع اتهام قرار گرفتند.
هاشمی می‌خواهد هم حق را نگه دارد و هم باطل را و خوب می‌داند اگر حرکت خائنانه طلحه و زبیر نبود، معاویه جرئت پیدا نمی‌کرد که با امام علی و امام حسن علیهما‌السلام آن‌گونه عمل کند.
هاشمی به رهبری رحم نکرد، او آیت‌الله خامنه‌ای را تنها گذاشت، او کاری کرد که بگویند حرف رهبری فصل‌الخطاب نیست. چنان ضدانقلابیون به این حرکت هاشمی طمع ورزیدند که از او خواستند تا در راهپیمایی ۲۵ بهمن شرکت کند. هاشمی با اعمالش طوری رفتار کرد که رهبری ما تضعیف شود. آخوندهای مزدور طرفدار هاشمی از ضربه به آقای خامنه‌ای خوشحال هستند!
وی در مورد استعفای محسن هاشمی از مسوولیت مترو نیز گفت: لابد خسته شده حالا استعفاء داده، اگر بماند می‌گویید چرا مانده حالا که رفته می‌گویید چرا رفته؟. در مورد فائزه هم چه بگویم، خدا او را بزند.
وی با اشاره به سران فتنه پس از انتخابات اظهار کرد: به آقای اردبیلی نامه نوشته بودند که نظامی که روحانیت آن امثال احمد جنتی و مصباح یزدی و سیداحمد خاتمی باشد و غیر روحانی آن احمدی‌نژاد و نقدی و جلال‌الدین فارسی قبول نداریم. من هم به آقای اردبیلی نامه نوشتم که شما را به خدا جواب این‌ها را بدهید.
عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز با تاکید بر این‌که «جامعه وعاظ ولایی را تایید نمی‌کنیم» افزود: به من گفتند مهدوی را رها کن بیا برویم جایی که سالنش بزرگ است و از این حرف‌ها. خب پول جاذبه دارد، همان جا مشکوک شدم. آقای مهدوی به این‌ها اجازه ملاقات ندادند و آقای سالک هم گفتند که ما این‌ها را به رسمیت نمی‌شناسیم. من دبیر جامعه وعاظ ولایی هستم ولی دلم می‌خواهد استعفاء دهم.
وی در بخش دیگری از سخنانش با ابراز علاقه به سیدحسن خمینی و با اشاره به هشداری که نسبت به برخی از نزدیکان او داده است، در عین حال گفت: مردم باید بریزند و موسسه نشر آثار امام را از دست موسوی خویینی‌ها و این‌ها نجات دهند.
شجونی در بخش دیگری از سخنانش نیز گفت: به تاج‌زاده و مهاجرانی گفتم بیایید کمی هدایت‌تان کنم به راه راست؛ گفتند ما به راه راست هدایت شده‌ایم. لابد شده‌اند که رفته‌ا‌ند اتاق لندن.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات