دورهی دوم - چهار
" مرگ کسب و کار من است "
نویسنده: روبرمول ـ مترجم: احمد شاملو ـ انتشارات زمان ـ چاپ دوم: 1356
این رمان چاپ اول 1352 و دارای 368 صفحه است که " من روای " از سیزده سالگی خود در سال 1913 شروع به تعریف میکند و در سال 1947 هنگامی که در " آشویتس " لهستان به دار مجازات آویخته میشود پایان مییابد. نیم قرن تاریخ آلمان و سرگذشت قهرمان آن " رودلف لانگ " در اول شخص با زندگی و دیدگاه او تعریف میشود که با استفاده موازی و متراکم از حرکت و عمل در بیرون و تحول در درون با ضرباهنگ به نسبت تند خواننده را با خود همراه میکند. تقسیم فصلها با عنوان سالهای خاص از تاریخ آلمان ( 1913 ، 1916 ، 1918 ، 1922 ، 1929 ، 1934 ، 1945 ، 1942 ، 1946 ) و شخص رودلف لانگ هر کدام مقطع خاص و دوران سازی هستند که منطبق با هم تاریخ جامعه و شخص را دربرمیگیرند. پیوستگی فصلها یکدستی داستان را حفظ میکند و خواننده را متقاعد میسازد که دست از پیش داوری شسته ، همگام با راوی حرکت بکند. فضای سرد روحی " رودلف " با آهنگ بیرونی زندگی او از هنگامی که پا را از محدوده خانودادگی بیرون میگذارد و شرایط ایستا را بر هم میزند ، شروع میشود. اگر رودلف لانگ از خانه برای اعزام شدن به جبهه فرار نمیکرد و عواقب مرگ پدر و مادرش را شاهد نمیبود ، ممکن نبود او به بلوغ زودرس در اراده و عمل و با خونسردی و مدام به پیش رفتن و هرگز درنگ نکردن بتواند ادامه بدهد.
رمان " مرگ کسب و کار من است " از داستان " زندگی نامه نویسی " همانند آن که شخصیت عینی و بیرونی و تاریخی دارد پیروی میکند و او را در موقعیتهای مختلف سنی ، حرفهای ، خانوادگی و اوج و فرود خواستههای درونی و بیرونی قرار میدهد که فصل به فصل به تکامل خود سرانجام مییابد. سرگذشت پرتحرک رودلف لانگ از آنچنان مایه حادثه جویی و سادیستی برخوردار است که خواننده را صحنه به صحنه و صفحه به صفحه وادار به تعقیب داستان سازد. از سویی رمان " مرگ کسب و کار من است " از زندگی نامه نویسی محدود به عالم بیرونی فراتر میرود و با منعکس کردن تردیدها ، ترسها ، دلسردیها ، دلگرمیها و مراحل ساخته شدن شخصیت در درون نویسنده به ویژگیهای رمان دست مییابد ، حرکت و عمل تعدیل شده در نمایش بیرون و درون به تناسب آورده شده ، یکی بر دیگری ترجیح داده نمیشود و این تقسیم و ترسیم علاوه بر فضای زندگی چهل و هفت ساله قهرمان ، روند تاریخی اجتماعی ، جهانی نیز به فراخور سود میبرد. آگاهی نویسنده از اطلاعات طبقهبندی شده نظامی سیاسی ، مانع از آن نمیشود که زندگی یک فرد که به مثابه کلیت یک نظام سیاسی ، اجتماعی ، تاریخی ، گرفته شده است تصنعی از آب درآید.
ویژگیهای یک فرد تیپ اجتماعی ، سیاسی و اعتقادی که در آن اصل برد و عامل ( فرمان دادن و فرمان اجرا کردن ) قرار داده شده است در فصل بعد از سفر خاورمیانه و پیش از حرکت ( افواج آزاد ) به لهستان ، لیتونی و لترونی به بیانی شیوا تصویر شده است. جایی که رودلف و استوار " شرادر " در خانه " لیپمان " در نهایت استیصال و بیحوصلگی قرار دارند ، زیرا نه میتوانند به کسانی فرمان بدهند و نه کسانی هستند که به آنها فرمان بدهند. در صفحه 99 هنگامی که با لباسهای شخصی مندرس با قطار به مقصد شهر (هـ) در حرکتند بین رودلف و شرادر صحبتهایی پیش میآید که منعکس کننده حال و روز هر دو آنها و کسانی چون آنهاست " ... پرسید : اصلاً چه کاری بلدی بکنی ؟ و بدون این که فرصت جواب دادن بهم بدهد ریشخند کنان گفت : خودت را خسته نکن بیخود ، من به جایت جواب میدهم : " هیچی " ... و بنده خودم چه کاری ازم برمیآید ؟ هیچی ! - ما فقط ازمان برمیآید که جنگ کنیم ، اما انگار دیگر کسی احتیاج به جنگیدن ندارد ... خوب اگر دلت میخواهد بگذار به ات بگویم : ماها بیکارهایم. و فحشی داد - اما چه بهتر ، هرگوت ، من یکی ترجیح میدهم همهی عمرم را بیکار باشم ، تا این که برای جمهوری لعنتی آنها کار کنم ! " رودلف در روحیه جنگ گرایی و نظامیگری همانند شرادراست اما شرادر همچون او در کارخانه قفسهسازی عمل نمیکند. شرادر میتواند با دیگر کارگران که اغلب کمونیستها هستند و دارای سندیکای قوی ، به یک سو عمل کند اما رودلف از وجدان خاص خود که وظیفه را به هر منافعی اعم از اجتماعی و فردی رجحان میبخشد ، نمیتواند با پیرمرد کارگر کارخانه کنار بیاید و رعایت حال او را داشته باشد. همین رعایت وظیفه مطلق ( در افتادن با کارل پیره ) و رودر رو قرار دادن سندیکای کارگران با صاحبان کارخانه که سرانجام به تحسین وظیفهشناسی رودلف و در همان حال اخراج آن دو از سوی کارفرما ختم میشود ، جایگاه او را به عنوان یک فاشیست با لفطره نمایان میسازد.
رودلف بعد از بازگشت از جبهه خاورمیانه و آگاهی یافتن به این که پدر و مادر و عمویش فرانتس هر سه مردهاند و خواهرانش ( برتا و گرتا ) هر دو بزرگ شدهاند. هر دو یتیم شدهاند. از مغازهای که دارند کفاف زندگی دو خواهر را نمیدهد و آنها مجبور به بافندگی شبانهروزی و در تنها اطاق زنعمو ماندن سوق داده شدهاند ، حتی به تأسف خوردن و ابراز همدردی ظاهری هم نمیپردازد. سختگیری پدر که بعد از ارتکاب گناهان در فرانسه به شدت مسیحی متعصب شده است و بر آن است هر شب از بچهها حساب بخواهد که آیا گناهی مرتکب شدهاند تا او بار آن را بر دوش بکشد یا نه و درصدد است به هر نحو ممکن رودلف را وادار به کشیش شدن کند و رودلف بعد از آنکه در مدرسه همکلاسیاش در هانس ورنر ص ( 50-49 ) را بر زمین میاندازد و پای او میشکند و او آن را به معلم خبر نمیدهد. به دیدن ( پدر تالو ) کشیش میرود و پیش او اعتراف میکند و چند شب بعد همان اعتراف را پدرش به وی بازتاب میدهد. از کاتولیک بودن متنفر میشود. مراحل بعدی که سردی او را نسبت به زنها ( لیپ مان در آلمان و زنهای دیگر در سوریه ) به نمایش میگذارد و عکسی که از ابتدای داستان در توالتشان قرار دادهاند و او آن را در روزنامه " فولکشیر بئو باختر " در قالب کاریکاتور صفحه اول ارگان حزب ناسیونال موسیالیست باز میخواند در مییابد او ( جهود بینالملل است و نه شیطان ) و با دعا خواندن نابود شدنی نیست بلکه با کشتار قاطع و ضرب کوبنده ( قول هیتلر ) از بین رفتنی است بیشتر شخصیت خود را تکوین شده مییابد. با زنش " الزی " وادار به ازدواج میشود چون سرهنگ " فون یه زرتیس " صاحب مزرعه اسبداری به او فرمان میدهد و یادآوری میکند که یک آلمانی اصیل ، وظیفه دارد برای آلمان تولید مثل کند. با همین انگیزه است که چهار بچه پس میاندازد و این در حالی است که هزگز نمیخواهد از خواهرانش آگاه بشود که یکبار سرهنگ فون یه زرتیس و یکبار هیملر یادآوریش میکنند که آنها ازدواج کردهاند.
مبنای داستان پردازی " روبر - مرل " در کتاب " مرگ کسب و کار من است " به سان صدها رمان و فیلم سینمایی از ، کتاب " ظهور و سقوط رایش سوم " ( ویلیام . ل شایرر ) یهودی صهیونیست است که با سرمایه و اسناد جمعآوری شده ارتش آمریکا بدست وی انجام گرفت. صهیونیستهایی که در پاورقی صفحه 158 کتاب مرگ کسب و کار من است خرید روزنامه " فولکشیر بئو باختر " ارکان حزب نازی را با پول آنها به وسیله سروان مستشار نظامی آمریکا در مونیخ در سال 1922 " ترومن اسمیت " مندرج در شماره مورخه 25 نوامبر 1922 واشنگتن پست شرحشان آورده شده است که به مبلغ شصت هزار مارک برای هیتلر فراهم آوردند. ادعای ویلیام . ل شایرر مبنی بر در اختیار داشتن ( پاورقی صفحه چهار مقدمه ... " شایرر چنان که خود میگوید ، این کتاب را برای اساس هفتصد تن اسناد و مدارک محرمانهئی تهیه کرده است که انهدام سریع حکومت نازیها مانع سوزانده شدن و از میان بردن آنها شده و از آن جمله چهار صد و هشتاد و پنج تن اسناد و مدارک مربوط به وزارت خارجهی آلمان که در تونلهای معادن کوهستان هارتس به چنگ ارتش آمریکا افتاد ، آن هم درست در لحظهئی که طبق دستور محرمانهِی برلن در شرف سوزانده شدن بود ! ... " از میان دیگر منابع این کتاب میتوان به رونوشت مکالمات تلفنی سران نازی اشاره کرد. این مکالمات به وسیله اداره مخصوصی که " هرمان گورنیک " در وزارت هواپیمایی خود تأسیس کرده بود استراق و ضبط میشد که گفته شد این کتاب و دهها کتاب و فیلم بر مبنای آن ساخته و پرداخته شده است با حقیقت بروز داده شده در رمان " مرگ کسب و کار من است ") در تناقض آشکار قرار دارد.
جایی که از قول رودلف در ملاقات با هیملر بر آن تاکید میشود که هرگز از آمار ؛ نسخه دوم نداشته باشد و تنها کشتار روزانه هشت هزار واحد را به یاد داشته باشد. همین موضوع با بازرس قرار داده شدن " وولفسلانگ " بین رولدف و هیملر از سال 1945 بین " پیک " و هیملر و با بازرس بودن رودلف انجام میشود که اسنادی رد و بدل نمیشود و تنها به گزارش شفاهی بسنده میشود. در صفحه 247 رودلف لانگ به تعریف سرگذشت خود ادامه داده مینویسد : " دو روز بعد که راشیس فورر گفته بود ئوبرشتورم بان فورر " وولفسلانگ " به دیدارم آمد. مرد چاق سرخ روی طلایی موی زنده دلی بود و ناهاری را که الزی دعوتش کرد ، با میل و رغبت پذیرفت. بعد از غذا سیگار برگی تعارفش کردم ، با خودم بردمش به مقر فرماندهی ( کوماندانتور ) و تو دفترم با هم خلوت کردیم. کاسکتش را روی میز تحریر من گذاشت ، گرفت نشست ، پاهایش را دراز کرد و صورت گرد و خندانش تو هم رفت. با لحن رسمی گفت : اشتورم بان فورر ، باید این را بدانید که نقش من فقط و فقط این است که میان شخص شما و راشیس فورر یک رابطهی شفاهی برقرار کنم " به رغم مهارت نویسنده ( در هم آمیختن جهان داستانی رودلف لانگ با بیوگرافی واقعی همان مسوول جنایت در اردوگاههای " بیرکه ناو " و " آشوتیس " یعنی " رودلف فرانتس هوس " که در کتاب ویلیام . ل شایرر ( او گزارش می دهد که در حوالی آویش ویتس محل بسیار مناسبی یافته است و کار احداث اردوگاهها آغاز میشود ) همچنین مفهوم ثالث این دو گزارش بود [ مقدمه کتاب مرگ کسب و کار من است ] و هوس قاتل محکوم به اعدامی بود که پنج سال زندان کشیده بود. این شخص در تمام سالهای عمر خود یا زندانی بود یا زندانبان... وی که به سال 1946 در دادگاه نورنبرگ به جرم نظارت در سر به نیست کردن دو و نیم میلیون انسان به دار آویخته شد در سراسر مدت محاکمه خویش لاف زنان از اعمالی که کرده بود بر خود میبالید.
این دو میلیون و نیم تن نفری بود که علاوه بر آن نیم میلیون نفر به حال خود رها شدند تا از گرسنگی تلف شوند ) در برگردان آن زندگی نامه نویسی به رمان " مرگ کسب و کار من است " روبر - مرل سعی کرده است برای فاشیستهای آلمانی همجرمی به نام ( کشتار اعراب به وسیله ترکها ) با افزودن حضور رودلف لانگ در جنگ جهانی اول دست بزند. چنانچه در صفحههای 96-80 با تفصیل درباره استوار ترک " سلیمان " حرف زده میشود که هماهنگ کننده ترکها و آلمانیهاست و صحنههای نسل برانداز آنان بر ذهن رودلف نوجوان نقش میبندد. پافشاری بزرگتر نویسنده در پروراندن فاشیسم در دامان کاتولیک مسیحی در سیمای پدر رودلف و کشیش اعتراف نیوش " پدر تالر " نقش میبندد. ظاهر مقدس هر دو آنها با باطن موذی گری و دروغین شان رودلف را به سوی بیاعتقادی به مسیحیت کاتولیک و گرایش یافتن به نوعی خداپرستی بدون کیش سوق میدهد. قیم رودلف " دکتر فوگل " نیز متعصّبی بدون واقعبینی و انصاف است که او نیز از وظیفه انسانی خود گروکشی کرده با محرومیت تحمیل کردن به رودلف ، شرایط برگشت ناپذیری به کاتولیک را برایش مهیا میسازد.
تبلور عینیتر همه راندهشدههای مذهبی در سیمای هیلمر و " فون یه زرتیس " مجسم میشود که به هنگام تحقیق برای عضوگیری اس . اسها به وسیله رودلف به وی گوشزد میشود : " ... صفحه 213 - نکته بسیار مهم این است که سوارهاتان را در نهایت دقت و با سختگیری تمام انتخاب کنید. درباره کیفیت جسمی ، پاکینژاد و اعتقادات مذهبیشان هم طی گزارشهایی که میدهید مرا در جریان بگذارید نگفته پیداست که باید جلو ورود کسانی که مذهب را زیاد جدی میگیرند گرفته شود ، اس . اسهایی که مدام با وجدان خودشان گرفتار جنگ و جدال باشند لازم نداریم " در ادامه در صفحه 214 بار دیگر رودلف از زبان فون یه زرتیس میشنود : " ناین ! ناین ! ما اس اسهایی که مدام با وجدان خودشان گرفتار جنگ و جدال باشند لازم نداریم. " هیملر به حرفش ادامه میدهد : " همچنین لازم است از لحاظ اخلاقی هم روی افرادتان خیلی دقت کنید. آنها باید این نکته را بدانند که یک اس.اس اگر بهاش امر کنند که مادرش را با دستهای خودش بکشد باید بی درنگ امریه را اطاعت کند ... به تان یادآوری میکنم که تمام این جریانات باید محرمانه تلقی بشود. " روبر - مرل نویسنده صهیونیست وجه دیگری که امثال رودلفها را به سوی فاشیسم سوق میدهد در تاریخ میجوید که " پریتونها " بودند و آنها تبار اولیه آلمانیها بودند که " گلها " را شکست دادند و تنها با " لوتر " آلمانی از هم پاشیشان پیشگیری شد. در صفحههای بین 120-110 زمانی که رودلف از جنگ برگشته در شهرها آواره است و مردم آلمان با هواداران ( کارل لیبکنخت رهبر انقلابیون آلمان (1919-1871) وی به سال 1912 به اتفاق منفردین در رایشتاگ با تصویب بودجه نظامی (15-1914) آلمان مخالفت کرد و به مخالفت با جنگ نمایشات اعتراض آمیز فراوان به راه انداخت. در ماه مارس 1916 حزب اسپارتاکوس را بنا نهاد که هسته مرکزی حزب کمونیست آلمان شد. در نخستین روز ماه مه همان سال دستگیر شد و تا نوامبر 1918 در زندان ماند.
در نوامبر این سال از قبول عضویت در حکومت انقلابی " ته برت " و " شایندهمان " تن زد و به اتقاق بانوی همرزمش " روزالوگزامبورگ " در ژانویه 1919 قیام " اسپارتالیستها " را رهبری کرد. در همین سال در برلن دستگیر شد و در زندان بر اثر شکنجه بسیار به قتل رسید " در جنگهای خیابانی شرکت دارند. نیروهای " افواج آزاد " که مدتی بعد از بازگشت از جنگ اول جهانی با تسلیحات و پول انگلیسیها برای مقابله با خطر کمونیسم وارد لهستان ، لیتونی و لیتوانی میشوند مقاومتها را در هم میشکنند به ناچار دوباره در خیابانها به حال خودشان رها میشوند. کتاب " مرگ کسب و کار من است " رودلف و امثال او را انسان ستیزان بالفطره قلمداد میکند اما هرگز از احزاب صهیونیستها " اسپارتاکیتها " که برگرفته از نام اسپارتاکوس معروف شورشی علیه حضرت مسیح (ع) است نامیده میشدند و انقلاب کمونیستیشان را به راه انداخته بودند حرفی به میان نمیآورد. اگر هیتلر از سال 1922 فعالیت حزب ناسیونال سوسیالیست را منظم به پیش میبرد یهودیان کمونیست از سال 1916 فعالیت منظمشان را از سر گرفته و در انقلاب 1918 به پیروی میرسند.
ترکیب دولت 1918 آلمان که همه خواستههای متفقین را به عنوان بازپرداخت غرامت جنگی پذیرفته بوده اغلب از یهودیان به رهبری لیبکنخت و روزا لوگزامبورگ بودند. قیام مردمی که آلمان را برای بیرون آمدن از زیر بار آن همه بدهی به کشورهای پیروز در جنگ جهانی اول قرار داده بود خواسته مردمی بود که صهیونیستهای آلمانی باعث شدند مردم به حزب مخالف جهودها ( ناسیونال سوسیالیستها ) گرایش پیدا کنند. در پیدایش و تثبیت رایش سوم نیز صهیونیسم بینالملل از دروازههای مختلف به ویژه سفارت آمریکا وارد شده به استحکام آن و شکل یافتنش کمک کرده بودند تا پیمان هیتلر و صهیونیسم در منطقه خاورمیانه طرح گردد. هیتلر و حزب ناسیونال سوسیالیست معلول شرایطی بودند که علت آن به تأکید همه سخنرانیهای هیتلر و وابستگانش " جهود بین الملل " بود. در اطراف آلمان از سال 1905 که یهودیان کمونیست رفته رفته بر امپراتوری روسیه غلبه مییافتند. در امپراتوری عثمانی انقلاب صهیونیستها " ترکهای جوان - اتحاد و ترقی " در سال 1908 به پیروزی رسیده بود. انگلستان و فرانسه خاورمیانه را بین خود تقسیم کرده و انگلستان قیمومیت خود را بر فلسطین به چنگ آورده بود. این حقایق بینالمللی پیرامون آلمان و قرارداد ورسای که آلمان را قربانی بازپرداخت غرامتهای ناشی از جنگ جهانی اول ساخته بود ، ملی گرایان آلمان را بر آن میداشت تا به سوی نماینده تودهای در شعارهای حزب نازی، جذب و جلب بشوند. در بخش ترور اشلا گرتر و معلم فرانسوی که رودلف و دو نفر از اس . اسها انجام میدهند به خوبی پیداست که پیروز جنگ ( فرانسه یکی از آن قدرتها ) مدام صنعت و معدن آلمان در منطقه " رور " را به تصاحب خود درمیآورد. وضع اقتصادی و سقوط بیش از حد مارک آلمان نیز به پیدایش رایش سوم کمک میکند.
پاورقی صفحههای 171-170: " ... بر اثر سقوط سریع بهای مارک ، دولت جمهوری آلمان که نمیتوانست اقساط سنگین غرامت جنگ مغلوبه خود را به متفقین بپردازد در اواخر سال 1922 از متفقین درخواست کرد در این مورد مهلتی مقرر شود اما " پرانکاره " رئیس دولت فرانسه این تقاضا را با سرسختی تمام مردود شمرد و چون آلمان متعهد شده بود معادل اقساط مورد تعهد خویش سوخت و چوب به فرانسه تحویل دهد از عهدهی انجام تعهدات خود برنیامده ، نیروهای نظامی فرانسه ناحیه " رور " را اشغال کردند ( 1 ژانویه 1923) آلمان که هشتاد درصد محصول و زغال سنگش با از دست رفتن " رور " به هدر رفته بود یکباره به زانو درآمد و اقتصادش یکسره فلج گشت. حزب نازی میدان وسیع و آمادهای برای خودنمایی و تبلیغات به دست آورد و اکثریت قریب به اتفاق کارگران را که به اعتصاب برخاسته بودند به سوی خود کشید. جنگهای بی امان چریکی درگیر شد که اگرچه فرانسویها با تمام قدرت به سرکوبی آن برخاستند کمترین نتیجهای برنگرفتند. در عین حال اقتصاد آلمان به چنان وضعی افتاد که بهای هر دلار آمریکایی از هفت هزار مارک در ابتدای سال 1923 ، ظرف دو ماه به چهار میلیارد و تا دو ماه بعد به چندین هزار میلیارد مارک رسیده در واقع ارزانتر از کاغذ سیاه ! هیتلر مردم را برانگیخت که دولت جمهوری ، هم از نخست نمیبایست زیر بار پردخت غرامت رفته باشد ! کاسه کوزهها را بر سر حکومت جمهوری شکست و به قدرتی رسید که هرگز تصورش را هم نکرده بود. "
شرایط منجر به پیدایش حزب ناسیونال سوسیالیست به خوبی نشان میدهد که امور جاری از مناظر از پیش اندیشیده شدهای سمت و سو پیدا کرده و تثبیت میشود. تبلیغات مثبت آمریکا برای پیروزی نازیسم نیز به بهانه پیشگیری از خطر قریبالوقوع کمونیستها ، قابل تأمل است. کمونیستهایی که خود پرورده صهیونیستها بودند در این مورد مختل کردن اقتصاد آمریکا در دهه سی نیز که به وسیله بانکداران یهودی انجام گرفت شرایط صهیونیسم بینالملل را در ابعادی دیگر به نمایش میگذارد. مورد بارز و برجسته دیگر که هنرمندان صهیونیست اعم از رمان نویس و سینماگران بر آن تأکید دارند و مظلومیت نماییشان را در قبل از 1948 مکرر در مکرر به خورد اذهان عمومی میدهند، نقش انگلستان در فاصله دو جنگ جهانی اول و دوم است که به زعم آنان قیمومیت پیر استعمار باعث شده بود یهودیان به فراوانی نتوانند فلسطین را فتح کنند و کشور فلسطین را به تمامی بیلعند. روبر - مرل نیز در " مرگ کسب و کار من است " از عهده این وظیفه برآمده است و انگلیس را با به راه انداختن " افواج آزاد " ( خمیر مایه اولیه اس . اس ) در آلمان معرفی کرده است.
حضور ناوگان انگلیسی در سواحل لیتوانی . لیتونی و لهستان و به خدمت گرفتن پراکندههای ارتش آلمان در جهت استیلاجویی منجر به تشکل نیروهای آلمانی و به قدرت رساندن هیتلر را توجیه میکند. در فصل 1918 و از صفحههای 140-132 روبرو مرل از زبان رودلف مینویسد : " گهگاه از آنچه در لتونی میگذشت خبرهایی به گوشمان میرسید و به افواج آزاد آلمانی که با بلشویکها میجنگیدند حسودیمان میشد. اواخر ماه مه خبر شدیم که ریگا را گرفتهاند. و برای اولین مرتبه اسم ستوان لئوآلبوت اشلاگه تر به گوشمان خورد که پیشاپیش مشتی از افراد ، نخستین کسی بوده که وارد شهر شده. فتح ریگا آخرین کار چشمگیر " بالتیکومرها " بود. اولین شکستها شروع شد. ورو سباخ ، کلک انگلستان را برای ما تشریح کرد : تا وقتی بلشویکها سواحل بالتیک را داشتند. انگلستان علی رغم خلع سلاح آلمان ، چشمهایش را هم گذاشته بود و وجود افواج آزاد آلمانی را در لتونی ندیده میگرفت. و " آقایان ردنگوت پوشهای جمهوری آلمان " هم به نوبهی خودشان چشمهاشان را هم گذاشتند. اما به مجردی که بلشویکها منکوب شدند. انگلیسیها " در کمال تعجب " دیدند که بالتیکومر ، فی الواقع متجاوز آشکاری است به پیمان خلع سلاح آلمان : " آقایان جمهوری آلمان " زیر فشار انگلیسیها مجبور شدند بالتیکومرها تبدیل شدند به گروههای داوطلب روس سفید.
حتی انگار یکهو شروع کردند به روسی آواز خواندن ... شلیک خنده بلند شد ، و شرادر از زور خنده کف دستهایش را به رانهایش کوبید. " جالب توجه است استعمار پیر در مقابل صهیونیستها سکوت میکند و هرگز درصدد برنمیآید که جوابی داشته باشد. در حالی که اعلامیه بالفور را وزیر امور خارجه انگلستان در سال 1917 صادر کرد و چرچیل با عنوان وزیر مستعمرات بریتانیا همه تسلیحات و اسکان دادن یهودیان از سراسر جهان در فلسطین را سرپرستی کرد و با به راه انداختن دستههای 60 هزار نفری " هاگانا " در فلسطین به اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی کک شایانی کرد که خود جنایت کاران هاگانا نمونهای از تشکیلات اس . اسها بودند که فلسطینیان را در " دیریاسین " و روستاها و شهرها قتل عام کردند. به راه اندازی جنگ اول و دوم جهانی با توجه به دستآوردهای آن که تنها به نفع صهیونیستها و دولت یهودی وقت آمریکا " هاری ترومن " انجامید و نمیتوانست بدون برنامه ریزی و سمت و سو دادن و بهرهبرداری از نتیجه جنگ ( به وجود آوردن رژیم صهیونیستی و فرو ریختن بمبهای اتمی آمریکا که از کارخانههای صهیونیستهای آمریکا به بشریت ارزانی شد ) در دادگاه نورنبرگ که گردانندگان آن صهیونیستهای آمریکایی بودند سرانجام پیدا کند. از دست آوردهای صهیونیستهای کمونیست شوروی نیمی از اروپای شرقی را به چنگ آوردند و در نیمی دیگر گونهای دیگر از صهیونیستهای حاکم بر آمریکا اروپای غربی را تسخیر کردند. فصلهای آخر رمان " مرگ کسب و کار من است " روبرمرل چون هر رمان صهیونیستی و هر فیلم سینمایی ساخته آنان توجیه پاکی و فرشته نجات بودن آمریکاست.
آمریکاییهای نجیب ! لیبرال و متمدن و مهربان با رودلف لانگ به گرمی رفتار میکنند و در هیچ صحنهای کمترین خشونت خارج از قوانین کنوانسیون حقوق بشر اعمال نمیکنند و تنها دادگاه نورنبرگ است که بعد از رسیدگی مقدماتی با منش انسان دوستانه ؟! او را به دادگاه محل جرم " آویش و تیس " در لهستان میسپارند روبرمرل از قول رودلف لانگ در صفحههای 9-358 مینویسد : " از آن پس مدام مرا از این زندان به آن زندان کشیدند. آن تو ، حال و روزم چندان بد نبود. خورد و خوراک رو به راه بود و بحرانهای عصبیم به کلی قطع شد. اما وقت به کندی میگذشت و من عجله داشتم که هر چه زودتر قال کار را بکنند. آن اوائل برای الزی و بچهها خیلی غصه میخوردم. اما وقتی فهمیدم که آمریکاییها برخلاف انتظار و تصور من ، آنها را نگرفتهاند تو بازداشتگاه بچپانند، خیالم حسابی راحت شد. الزی چندین نامه بهام نوشت و من هم توانستم به نامههایش جواب بدهم " در نهاییترین نتیجهگیری روبرمرل در صفحه 359 می نویسد : " ... در نورنبرگ تو سلولم چند تا ملاقات داشتم که مهمتریناش ملاقات یک سرهنگ دوم آمریکایی بود. آدم هیکلدار سرخ و سفیدی بود با چشمهای شبیه بدلچینی و موهای سفید ، میخواست بداند خود من درباره مطالبی که مطبوعات آمریکا در بارهام نوشته بودند که : " من و قرن بیستم با هم به دنیا آمدهایم ، و در واقع من به خوبی میتوانم نشانهئی باشم از ما یحتوی نیم قرن تاریخ آلمان : از خشونت و از کهنه پرستی و ... " وروبرمل تاریخ را نژاد پرستانه در محکوم کردن نژادپرستی به پایان برده است بی آنکه به کشتارهای بی توجیه آمریکا با آزمایش بمبهای اورانیومی و پلوتینیومی بر روی هیروشیما و ناکازاکی ( درست چند ماه قبل از برپایی دادگاه نورنبرگ ) اشارهای داشته باشد. ادامه دارد...