* از جمله مقولاتی که 30 سال پس از انقلاب اسلامی، در ایران و همزمان با اوجگیری بیداری اسلامی در منطقه مطرح شده، نوعی اعاده و احیای باستانگرایی، ناسیونالیسم و قومیگرایی با ظاهری دینی است. ابتداییترین سؤالی که باید در این باره مطرح شود این است که آیا خاک، یعنی انتساب به یک محل خاص میتواند نماد هویت انسان باشد یا اعتقاد، ملاک هویت انسان است، یعنی آدمی به اعتقاد شناخته میشود یا به محل جغرافیایی؟
** بسماللهالرحمنالرحیم. مسئلهای که به آن اشاره کردید، مطلبی است که با کمال تأسف در وضع کنونی، حاکم بر اکثر جوامع اسلامی است، منتها در ایران، بیشتر مشهود است. بنده نمیخواهم بگویم که ما صد در صد منکر جنبههایی از هویت هر فرد که جنبه ملیتی دارد، هستیم. آنچه که از قرآن و روایات پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) استنباط میشود، متناقض با این شیوه تفکر است، زیرا قرآن میفرماید: «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر والانثى وجعلناکم شعوباً و قبائلاً لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم». صحبت از شعوب و قبائل و قومیت هست، اما اکرمکم عندالله اتقیکم، آن کسی که باتقواتر است، نزد خداوند متعال مقربتر است. ملاک، پرهیزکاری است و پرهیزکاری از آثار اعتقاد و عبودیت در برابر ذات مقدس پروردگار متعال است، پس ملاک هویت، جنبه دینی و اعتقادات و توحید و یکتاپرستی است، هر چند که معمولاً پس از مرحله اعتقاد و انکار، انسانها به محدوده جغرافیایی خود هم شناخته میشوند.
* اگرچه این یک بحث قدیمی است و درباره آن چالشهای زیادی هم صورت گرفته است، اما آیا به اعتقاد شما این دو میتوانند با هم جمع شوند یا نه؟
** تا حدی، به این معنا که ملیت تحتالشعاع اعتقادات دینی باشد، نه اینکه جنبه دینی تحتالشعاع ملیت قرار بگیرد. هر چیزی که در تناقض با مبانی دینی ما نباشد، امکان جمع آن با دین هست. اساساً چیزی که در آن تناقض با دین باشد، با دین قابل جمع نیست، ولی اگر چیزی تحتالشعاع دین باشد، نه موجودیتی در عرض موجودیت دینی و نه اعتقادی در کنار اعتقاد دینی، بلکه اعتقادی منشعب از معتقدات دینی باشد، مورد قبول است که «حب الوطن من الایمان». به هر حال این دیده شناخته شدهای است که انسان به خاک و مسقطالرأس خود علقهای دارد...
* خیلیها در اینجا وطن را ایمانترجمه میکنند.
** اینها دیگر برداشتهای شاعرانه است. ضرورتی ندارد که ما چون اعتقادات دینی داریم، همه فرمایشات معصومین(ع) را بر اساس آنها تفسیر کنیم. خیر، «حب الوطن من الایمان». بحثی در این نیست که وطن ما یعنی ایمان و اعتقادات ما، اما در عین حال مسقطالرأس برای انسان ارزش دارد.
در این باب خاطرهای را از مرحوم والد آیتالله العظمی شیرازی ـرحمهاللهعلیهـ نقل میکنم. جمعی از اهالی دزفول به اینجا و نزد ایشان آمده بودند. حدود 400 نفر میشدند. اوایل انقلاب و رفت و آمدهای گروهی زیاد بود. مرحوم آقا به آنها فرمودند: «من دزفول را از دو جهت دوست دارم. یکی اینکه دزفول دارالمؤمنین است و مردم دزفول، مردم متدینی هستند و دیگر اینکه دزفول مسقطالرأس من است.» مرحوم آقا در دزفول به دنیا آمده بودند، چون مادر ایشان از خانواده قاضی حسینی دزفول هستند. خانواده در شیراز بودند، اما در آن مقطع مادر ایشان برای دیدار پدر و مادر و اقوام به دزفول آمده بودند. در قدیم رسم بود که دخترها برای زایمان به منزل پدر میرفتند. الان هم در بعضی از خانوادهها رسم است و بنابراین آقا در آنجا به دنیا آمدند.
یک هفتهای آنجا ماندند و بعد به شیراز برگشتند، با این همه آقا به خاطر اینکه در دزفول به دنیا آمده بودند، به مردم دزفول فرمودند که من به آنجا علاقهمندم؛ پس علقه و علاقه به مسقطالرأس و محل پرورش و زندگی چیز بدی نیست و خیلی هم طبیعی است، اما اینکه بیاییم و برای این مسئله اینقدر اهمیت قائل شویم و آن را در حد اعتقادات دینی یا احیاناً فراتر از آن قرار دهیم، به هیچ نحوی برای ما قابل قبول نیست. گاهی هم قصد بر احیای ملیتهایی است که با اعتقادات دینی تضاد دارند. عقیده شخصی بنده این است که همه جا هم گفتهام. احیای عید نوروز و بها دادن به آن در این حد که دربردارنده تعطیلات آنچنانی و آزاد بودن مردم در ارتکاب هر کاری که میخواهند انجام بدهند ـ ما نمیگوییم نظام راه را برای ارتکاب معاصی الهی باز میگذارد، ولی عملاً همینطور میشودـ را کار درستی نمیدانیم. هر ملت و ملیتی روزی را به عنوان عید خود میدانند و هیچاشکالی هم ندارد، اما اینکه آنقدر این را با ارزش و با اهمیت جلوه بدهیم و مطرح کنیم و بپذیریم که واقعاً عید اصلی و رسمی ملت مسلمان ایران، عید نوروز است، از نظر بنده کار نادرستی است و واقعاً باید در این جهت کاری کرد.
متأسفانه این مسئله هر روز دارد از قوت و قدرت بیشتری برخوردار میشود. تبلیغات رسمی و غیر رسمی در این باره، طبیعی نیست و احتمال میرود که این تبلیغات پرحجم برای تقویت نمادهای ملی در برابر نمادهای دینی و اسلامی باشد. به ما مکرراشکال میشود شما که مدعی هستید جمهوری اسلامی ایران امالقرای جهان اسلام است، ولی امر شما، ولی امر مسلمین جهان است، پس چرا در مورد بسیاری از مسائل از دیگر کشورهای مسلمان جهان دور هستید، از جمله در مورد اعیادی چون عید فطر و عید قربان؟ در همه کشورهای اسلامی جهان، عید فطر سه روز تعطیل و عید قربان چهار روز تعطیل است، ولی شما که معتقدید کشورتان امالقرای جهان اسلام است و بر همه آنها ولایت امر دارید، چرا در این زمینه از همه دور هستید؟ شما برای نوروز این همه تعطیل میکنید، ولی برای چنین اعیادی فقط یک روز تعطیلی دارید!
* نکتهای که ما را به ملیگرایی افراطی مشکوک میکند ـ اعم از اینکه در ایران باشد یا در کشورهای عربی از جمله عراقـ این است که جریانهای ملیگرا معمولاً با جریانهای دینی رابطهای دوستانه و همدلانه نداشتند، بلکه معمولاً ناسیونالیسم ابزاری برای حمله به هویت اسلامی بوده است.
** اگر نگوییم این روزها ایناندیشه برای حمله به اسلام علم شده، مسلماً برای اعلام موجودیت جریانی در عرض اسلام است. اینجا اسمش را ملیت میگذاریم، عربها هم میگویند «القومیهالعربیه» که مرادف با همین ملیت است. ما در عراق با آنها مبارزه میکردیم. مثلاً مرحوم کاشفالغطاء، خطاب به ملتها و دولتها پیامی داشتند که: «شما اسم عرب، اسم القومیهالعرب و العروبه الاسلام میآورید. حالا بیایید ببینیم آیا عرب منهای اسلام مایه افتخار است یا ننگ؟ چرا به چیزی که مایه ننگ است، مباهات میکنید؟ آن چیزی که به شما افتخار و شرف و کرامت داده، جنبه اسلامیت است.»
حالا ما در ایران همین مسئله را داریم. تاریخ تمدن ایران مربوط به 2500 سال قبل است. اگر این تاریخ تمدن واقعاً ارزش دارد که به آن ببالید، پس چرا 30 سال قبل با نمادهای آن از جمله با کوروش و تختجمشید مبارزه کردیم؟ نزدیک به پنج دهه گفتیم شاهان تماماً طاغوتی بودند و با اینها مبارزه شد. از اول انقلاب حتی علیه شاهان صفوی که آن همه خدمات چشمگیر به دین و مذهب کردند، اما چون شاه بودند، میگوییم طاغوتی بودند و طاغوت هم باید از بین برود و طبعاً نام اینها هم باید از تاریخ محو شود. بعد میآیید به نوعی از ملیت میپردازید که لازمه آن علقه به شاهان قدیم و امپراتوریهای 2000 سال قبل است؟ شما که شاهان و رژیمهای سلطنتی را منفور و مطرود میدانید و حتی کسانی را که ظاهراً مسلمان هم بودهاند، رد میکنید، بعد میآیید به آثار تمدن انوشیروان و کیخسرو و داریوش و تختجمشید میبالید؟ وضعیت تأسفباری است که ما به تعبیر عربی به آن میگوییم «ازدواجیه» یعنی دوگانه عمل کردن.
اگر افتخار به نیاکان است، باید به نیاکان دینی باشد. اگر افتخار به تمدن باشد و ما ایرانیها میخواهیم از رهگذر تمدن دیرینهمان برای خود هویتی قائل شویم، هند و مصر و چین و بقیه هم به گونه دیگری این تمدن را دارند. ما ایرانیها تصور میکنیم تمدن ما برتری دارد. آنها هم همین حرف را میزنند. اینطور نیست که تمدن مصر بگوید سرفرازی و برتری از آن تمدن ایران است. هند هم نمیگوید. پس باید معیار دیگری را برای خود قرار دهیم و آن چیزی جز اعتقادات و پایبندیهای دینی ما نیست.
* در این زمینه، جنبه دیگری هم بسیار مهم است. اگر اندکی در تاریخ کشورهای اسلامی و نیز تاریخ معاصر ایران غور کرده باشیم، باید این را بپذیریم که بخش عمده جنبشها و نهضتهایی که به حفظ هویت و حدود و ثغور آن کشورها انجامیده، جنبشهای اسلامی بودهاند، نه حرکتهای ناسیونالیستی. حرکتهای اصلاحیای هم که در ایران صورت گرفتهاند، حداقل از مشروطه به بعد، نهضتهای مذهبی بودهاند.
** در ایران کی جریانهای غیردینی و ناسیونالیستی خدمت کردهاند؟ در کدام مقطع بوده؟ سران همه نهضتهایی که در جهت ابراز هویت و اثبات آن بودهاند، روحانیون بودهاند، مگر اینکه درگیریهای قبائلی را به حساب ابراز هویت بگذاریم! حتی خود ملیگراها هم نمیتوانند این را انکار کنند. در جریان نهضت ملی نفت هم که ادعا میکنند ملیگراها کار را پیش بردند، اگر حمایت آیتالله کاشانی نبود، آیا مصدق، مصدق میشد؟ همین که مصدق با ایشان و جریان مذهبی نهضت ملی رابطه سلبی برقرار کرد، مردم زیر پای او را خالی کردند. بنابراین حتی حکومت ملی دکتر مصدق تا وقتی اقتدار داشت که ارتباطش با خط دینی، ارتباط وثیقی بود و لحظهای که با مرحوم آقای کاشانی و جریان دینی، آن برخورد را کرد، از عرصه کنار گذاشته شد. در اینکه مآلاً قوت و قدرت و استحکام از آنِ دین است، تردیدی نیست. حتی شاه هم میدانست که ملیت به خودی خود نمیتواند رژیم او را تضمین کند و لذا به عناوین مختلف به تظاهرات دینی متوسل میشد.
اگر او نمیدانست که دین نقش تعیینکننده دارد، ولو بهطور ظاهری، نمیرفت حرم حضرت رضا(ع) و حضرت شاهچراغ(ع) و حرم حضرت عبدالعظیم(ع) را زیارت کند، چون میدانست همین مقدار ارتباط ظاهری، حتی اگر عمق و ریشه هم نداشته باشد، در بقا و دوامش مؤثر است. در همه حکومتها همینطور است. در عراق هم اینطور بود. من این را مکرر گفتهام، صدام با تمام مظاهر باطن و ظاهر دین مبارزه میکرد، اما همان صدامی که حملات او به عتبات مقدسه باقی مانده است، در عین حال میدانست که این معتقدات و نمادهای مقدس را نمیتواند از بیخ و بن برکند، به همین دلیل میرفت و مقابل ضریح میایستاد و ظاهراً برایش زیارت هم میخواندند و ایام عاشورا که میشد، روی صحن پرچم میزدند: «معزی السید الرییس صدام حسین عن کذا بذکری استشهاد جده الامام عبدالله الحسین!»
* خودش را سید میدانست؟
** خیر، ادا درمیآورد. منِ شیعه همیشه به خودم میبالم. حتی در آن مقطع هم به این کارهای آنها میبالیدم. چرا؟ چون دشمنترین دشمنان ما به این نتیجه رسیدهاند که باید خود را به نیاکان ما وصل کنند تا بهگونهای از قداست برخوردار شوند. این نشانه چیست؟ نشانه آن است که سخن از ملیت و ملیگرایی نیست، بلکه جنبه اعتقادات دینی است که میتواند بر همه جوانب زندگی یک جامعه حاکم باشد. یک جامعه هیچگاه بر اساس تمایلات ملیگرایی صِرف موفق نمیشود.
* یکی از مصادیق سخن ما، محرک مردم در دوران دفاع مقدس است. در آن مقطع علاوه بر نظام اسلامی، ملیت و تمامیت ارضی ما هم به خطر افتاده بود. در آن برهه، علاوه بر اینکه ندیدیم ملیگراها عملاً در پیشبرد جنگ و دفاع از کشور نقش مثبتی داشته باشند، همه بر این باورند که اگر حضور امام به عنوان یک نماد مذهبی نبود و مردم روی علاقه به ایشان و قبل از ایشان، علاقه به امام حسین(ع) و شعارهای مذهبی به جبهه نمیرفتند، کلاً ایرانی باقی نمانده بود.
** لازم نبود جبهه بروند. قبل از اینکه بروند، آنها ایران را یک لقمه کرده بودند، چون ما قدرت نظامی هم نداشتیم. به قول خود آقایان اسلحه هم نداشتیم. مگر ما با ابزار ظاهری در جنگ پیشرفت کردیم؟ اصلاً. ما با هزار گرفتاری اسلحه تهیه میکردیم و بر پایه یک قدرت نظامی تشکیلاتی، مقابله نکردیم. این را همه میدانند. هم ملیگراها میدانند، هم حتی دشمنانمان. خود صدام و تشکیلاتش هم میدانستند. حامیان صدام هم به این باور رسیدند که آنچه ایران را پیروز کرد، تسلیحات نبود. آنها بهتر از خودمان میدانستند که ما اسلحه نداریم، چون منبع تأمین اسلحه آنها بودند. هم خارجیها میدانستند هم کشورهای عربی که ما چه تجهیزات اندکی داریم. فهمیدند که جوانان ایران به عشق امیرالمؤمنین(ع) و عشق امام حسین(ع) و عشق به مذهب به جبهه رفتند.
این واقعاً چیزی نیست که لازم باشد درباره آن بحث کنیم. این اشتباه است که آقای مشایی و امثالهم، مکتب ایرانی را علم کردهاند. مکتب ایرانی بدون اسلام اساساً چه ارزشی دارد؟ هیچ. خیلی که بخواهد رشد کند و به عالیترین رتبه خود برسد، میشود مکتب زرتشتی، مکتب آتشپرستی، مکتب مجوسیت. غیر از این نمیشود؛ لذا میشود 100 درصد منهای اسلام و نه حتی 99 درصد ! نمیدانم چطور است که برخی از آقایانی که جزو مصادر امور هم هستند، به خودشان اجازه ورود به چنین اموری را میدهند. از یک طرف ظاهراً از امام زمان(عج) نام میبرند و خودشان را قطب میدانند! و از طرف دیگر در صدد احیای باستانگرایی هستند! از یک طرف خود را وصل به امام زمان(عج) و مظهر اراده ایشان میدانند و از آن طرف لاطائلاتی را به هم میبافند که100 درصد مبغوض امام زمان(عج) است.
* اندیشه مهدویت با تمام شمول تاریخی و جغرافیایی آن با ناسیونالیسم جمع نمیشود.
** کسی که تفکر ناسیونالیستی به معنای حقیقی کلمه دارد، باید به تمام معنا از دین و مذهب دور باشد، چون اینها با هم جمع نمیشوند. کسی که صحبت از مهدویت و شعیب بن صالح و سید یمنی میکند، چگونه میتواند از ناسیونالیسم طرفداری کند؟ سبحانالله! میگویند همه چیز عوض شده. یک وقتی میگفتند جمع متناقضین محال است. «النقیضان لایجتمعان» قانون کلی فلسفه و منطق ابراز این نکات از سوی برخی از وابستگان به دولت، آن هم در شرایط کنونی خاورمیانه، نمیتواند تصادفی باشد. ما الان با موج بیداری در جهان اسلام مواجه هستیم و اگر فقط یک انتخابات آزاد در آن کشورها برگزار شود و همین دموکراسی نیمبندی را هم که شعارش را میدهند، رعایت کنند، بیتردید اسلامگراها روی کار میآیند که به ایران علاقهمندند و از ناحیه کشور ما احساس پشتوانه میکنند. در چنین شرایطی حرف از ملیگرایی، دقیقاً خالی کردن پشت آدمهایی است که با اتکا به تجربه ایران دارند نهضت میکنند و شیوهها و رفتارها و نمازجمعهها و شعارهایشان تماماً از شیوهای که در ایران به کار برده شد، اتخاذ شده است. در چنین شرایطی ناگهان در اینجا حرف از ملیگرایی میزنند. به نظر میرسد این جریان تصادفی نیست.
بنده مقداری عمیقتر و فراتر از این میروم و میپرسم از کجا معلوم که کل اینها طرحها و توطئههایی علیه تشیع نباشد؟ یعنی مردم منطقه از یک سو به ایران به عنوان یک پایگاه پرش اسلامی مینگرند و آن را مبدأ میدانند و از سوی دیگر دستهایی در کارند که ایرانی را که قرار است پایگاه و مرجع و حامی آنان باشد، این طور جلوه بدهند که اساساً از نظر دینی پایش لنگ است. این مآلاً ضررش به تشیع میخورد. اینجا پایگاه شیعه در جهان است.
* به عبارت دیگر این طور القا میشود که ایران شیعی بعد از 30 سال در اصول خود تجدید نظر کرده!
** بله، میخواهند این طور جلوه بدهند که در ایران اساساً از اصل دین به دورند تا امیدی که شاید در دل دورترین فرد مسلمان در این عالم ایجاد شده باشد و ایران را نقطه اتکایی میداند، از بین برود و ریشه این امید را از بیخ بکنند و به آنها بگویند به شیعه امیدی نداشته باشید، چون پایش روی آب است؛ چون نماد شیعه، ایران است و ایران هم چنین وضعی دارد و از احیای مکتب ایرانی وترک مبانی اسلامی صحبت میکند. من این را توطئهای علیه شیعه میدانم که ممکن است به دست وهابیها ساخته شده باشد. لازم نیست وهابیت به اینجا بیاید و برنامههای عبدالوهاب را پیاده کند. او میتواند با هزار واسطه و به هزار شکل این کار را بکند و برنامه را طوری بریزد که دیگر کسی نخواهد بیاید و حقانیت شیعه و بطلان آرای دیگر را بفهمد، بلکه ریشه را از بیخ میزند و به آنها میگوید که اینها اصلاً دین ندارند. شما کف زدن و سوت زدن دختران دانشجو در مسجدالحرام در چند سال قبل را یک امر طبیعی میبینید؟ این یک طرح و توطئه بود و به همین وسیله شیعه را کوبیدند.
تا به حال چند مرحله پیش آمده که به دست خودمان، زمینه حمله به تشیع را فراهم کردهایم. واقعیت این است که مطرح کردن مکتب ایرانی اصلاً با تفکر آقای احمدینژاد جور درنمیآید. تعجب و حیرت من از همین است. آقای احمدینژاد که میرود و در سازمان ملل، دعای فرج میخواند، یعنی اینقدر ذکاوت ندارد که بداند این مکتب با آن شعار نمیخواند؟ او یک مرد با هوش سیاسی است. دعای فرج چه ربطی به سخنان بیپایه آقای مشایی و کسانی دارد که دارند در آن فضاهای مشکوک میچرخند؟ باید دعا کرد که خدای متعال به این دوستان بینش بدهد و مثل کسی که در ظلمات راه میرود، نورانیت باطنی و معنویتی را عنایت بفرماید که بتوانند راهی را که آغاز کردهاند، با سلامتی به مقصد برسانند.
* جریانی که در حال حاضر تحت عنوان باستانگرایی و تفاخر به ایران قبل از اسلام در کشور ما مطرح شده است، دستاویزهای گنگ و نامفهومی دارد. بانیان آن نیز بهدرستی علایق خود را تفسیر نکردهاند و ما بهناگزیر باید از روی شواهد و قرائن به بررسی ماهیت این جریان بپردازیم. یکی از تشثبات اینها، ارائه تفسیری سخیف و منحط از مقوله مهدویت است. شاید اینها به این نتیجه رسیدهاند که موضوع مهدویت در میان طبقات جامعه، مخصوصاً متوسط و زیر متوسط ظرفیتی دارد که میتواند آنان را جذب کند و در عین حال به رقابت با گفتمان روحانیت بپردازد. مایلیم نقد این انگاره را از جنابعالی هم بشنویم.
** همان طور که اشاره کردید، طرح مسئله مهدویت به شیوهای که مد نظر این جریان است، در جامعه ما نه تنها قدرت جذب افرادی با آگاهیهای متوسط و زیر متوسط که حتی به اعتقاد من متأسفانه حتی قدرت جذب افراد فوق متوسط را هم دارد. مردم بر اساس پیوند وثیق و ناخودآگاهی که میان آنها و اهلبیت عصمت و طهارت(ع) و مخصوصاً پیشگاه مقدس آقا امام زمان(عج) به وجود آمده، آمادگی جذب به نمادهای گفتمان مهدویت را دارند. بزرگان و علما و مراجع و فضلا و عارفان به دین هم همیشه سعی داشتهاند از عواطف مذهبی و احساسات صحیح و مبنایی مردم برای تقریب بیشتر آنها به امام زمان(عج) استفاده کنند. این تلاش طبیعتاً زمینهای را به وجود آورده که خیلیها بر اساس همان علائق و عواطف و بدون داشتن اطلاعات پایهای به آن حضرت دل ببندند و به کسانی بگروند که داعیه علاقهمندی به آن حضرت را اظهار میکنند. این امری است که از گذشته تا به حال بوده است. امروزه که متأسفانه بازار بهرهوری از این ابزار دینی، وسیعتر و گستردهتر شده، زمینه سوء استفاده از این گرایش عمومی هم بیشتر شده است.
این تأثیرپذیری بستگی به ظرفیت خود افراد و حجم اطلاعات و عرفان آنها دارد. مردم به این جهت میروند و تقصیری هم ندارند، چون ما آنها را بدان سو سوق داده و سعی کردهایم آنها را عاشق حضرت صاحب «ارواحنا فداه» کنیم. ما به آنها گفتهایم در عشق آن حضرت سر بدهید و شب و روز به دنبال حضرت بدوید و دست خود را در دست هر کسی که شما را به آن حضرت نزدیک کند، قرار دهید. تا اینجای قضیه را ما و بزرگان و علمای ما گفتهایم و گفتهاند، ولی با کمال تأسف فرصتطلبها در هر زمانی بودهاند و امروز که این بازار، گرمی بیشتری پیدا کرده، این سوء استفادهها هم گستردهتر شده و عدهای مسئله مهدویت را به عنوان وسیلهای برای پیاده کردن افکار و نیات انحرافی خود به کار میبرند. میرزا علیمحمد باب (لعنه الله علیه) که منشاء، مبداء و اساس بهائیت است، از اول با عشق به امام زمان(عج) شروع کرد تا رسید به باب اللهی! و اینکه خود، پیغمبر و صاحب دین شود! بعد هم عدهای از مردم را به سوی خود جلب کرد. چه بسا از اول نیت سوئی نداشت، ولی بهمرور نیتهای سوء در عملکرد او وارد و بیّن شدند. امروز ما در چنین وضعی قرار گرفتهایم که مردم را با وعدههای «ظهور نزدیک است!» و «ظهور همین فرداست!» و امثالهم فریب میدهند. بدیهی است که ما در هر آن و لحظهای، منتظر ظهور وجود مقدس حضرت قائم(عج) هستیم.
ظاهراً این جمله را که میخواهم عرض کنم باید متعلق به حضرت امام حسن عسکری(ع) یا یکی از ائمه دیگر(ع) باشد که خطاب به یکی از اصحاب خود فرمودند: «تو منتظر آقا و مولای خودت باش در شب و روزت»؛ پس ظهور، زمان معین ندارد و ممکن است همین ساعت رخ بدهد. آنچه هم به عنوان علائم مطرح شدهاند، نه بدین معناست که حتماً باید این سلسله مراتب طی بشود تا بعد از سپری شدن آنها زمینه ظهور حضرت فراهم گردد. چنین نیست. ممکن است همه این نشانهها در یک روز بروز کنند. آنچه به عنوان علائم مطرح شدهاند، بر فرض که تمام روایات هم بر آنها دلالت کنند، ممکن است همه در یک روز یا حتی نصف روز بروز کنند، نه در چند سال و چند ماه. یعنی به فرض اینکه ظهور متوقف بر بروز این نشانهها باشد، باز ممکن است همه این نشانهها در ظرف یک ساعت رخ بدهند. هیچ استبعادی ندارد که الان هیچ نشانهای بر ظهور نباشد و در عین حال یک ساعت دیگر ظهور پر نور و پر فیض آن حضرت اتفاق نیفتد.
* در منابع روایی ما توقیت بهشدّت نهی شده است.
** میخواهم همین را عرض کنم. حضرت از یک سو فرمودهاند در صبح و شام خود دست به دعا بردارید و از آن طرف هم با قاطعیت فرمودهاند کذب الوقاتون: هر کسی که زمان و وقت معینی را برای ظهور تعیین کند و بگوید ظهور نزدیک است، فردا یا سال آینده است، دروغ میگوید. در سیدی«ظهور نزدیک است» که سراسر برخلاف معتقدات و مبانی دینی است، افراد و اشخاصی به عنوان علائم ظهور معین شدهاند. این دسیسهای است بسیار بزرگ برای پایمال کردن قدسیت مسئله مهدویت. با صراحت عرض کنم آنچه در این سیدی طرح شده، توطئه اجانب و افرادی است که منافع خود را در این رفتارها میدانند. این سیدی را تنظیم کردهاند تا با این سخنان، قدسیت مهدویت را زیر پا بگذارند و لگدکوب کنند.
ما از سوی ائمه اطهار(ع) صریحاً و قطعاً از تعیین زمان و وقت معین برای ظهور آقا امام زمان(عج) نهی شدهایم. بزرگان، مراجع و عرفایی که واقعاً تالی تلو معصوم بودهاند، منهای درجه عصمت و امامت که هیچکس به آن حد و مرز نمیرسد، در حدی از علوّ رتبه و قدسیت بودهاند که اگر بنا بود سخنی در زمینه قرب زمان و قرب ظهور گفته شود، آنها باید میگفتند، اما آنها چنین ادعایی نکرده و زمانی را معین نکردهاند. در بعضی از روایات، کسانی که زمانی را برای ظهور حضرت معین کنند یا ادعای رؤیت حضرت را داشته باشند، لعنت شدهاند. حتی مواردی که به عنوان مشاهده مطرح شده، مراد این نیست که رفتهاند و دو به دو با حضرت نشستهاند و گفتگو کردهاند! حتی کسانی هم که افتخار شرفیابی به حضور آن حضرت را داشتهاند، بهگونهای بوده که در آن لحظه، خداوند متعال طوری آنها را غافل کرده که متوجه نشدهاند در محضر آقا هستند و بعد متوجه شدهاند.
آنچه در مورد سید بحرالعلوم پیش آمده، مورد بسیار خاص و منحصر به فردی است، والا افراد و بزرگانی هم که این سعادت و توفیق را داشتهاند، توفیق درک و تشخیص آنچه را در همان زمان روی داده، نداشتهاند و هیچ وقت هم چنین مطلبی را اظهار نکردهاند. اگر چیزی هم درباره بزرگان گفته شده، بعد از رحلت آنان بوده که برخی از آن مطالب، مستند و برخی هم بدون سند هستند. لذا همه ما موظفیم و آقایان مراجع و فضلای حوزه علمیه قم و نجف اشرف موظفند با این پدیده مبارزه کنند. بزرگان ما در این کشور اسلامی، به حمدلله با این پدیده مبارزه و آن را رد کردهاند و ما هم به نوبه خود این مسئله را اکیداً رد میکنیم و بههیچ وجه اجازه نمیدهیم که کسی سخن از تعیین زمان ظهور بگوید و یا اشخاصی را به عنوان نشانه ظهور مطرح کند. واقعاً پناه بر خدا! ذلک کفر العظیم که انسان افراد مشخصی را به عنوان علائم فرج مطرح کند. خدا همه ما و جامعه ما را از این آفتی که در جامعه پدید آمده است، مصون و محفوظ بدارد و از آثار شوم آن حفظ کند.