تاریخ انتشار : ۰۵ مرداد ۱۳۹۰ - ۱۲:۴۰  ، 
کد خبر : ۲۲۳۷۱۰

عربستان؛ بیدارى اسلامى و دیکتاتورى عربى


نویسنده: مهسا ماه‌پیشانیان
در پى تحولات سیاسى تونس، در نخستین روزهاى سال 2011 که به سقوط رژیم زین‏العابدین بن‏على در این کشور منتهى شد، موجى از اعتراضات، برخى کشورهاى عربى خاورمیانه و شمال آفریقا را دربر گرفت که از میان آنها مى‏توان، به اعتراضات مصر، اردن، الجزایر، یمن و بحرین اشاره کرد. موج بیدارى اسلامى که به بهار عربى نیز تعبیر مى‏شود، براى‏حکومت دیکتاتورى عربستان سعودى، خزان هراس انگیزى را رقم زده است. این کشور که طى سالیان طولانى، خود را یکى از کانون‏هاى مهم قدرت در خاورمیانه مى‏دانست، با آغاز بیدارى اسلامى در کشورهاى مختلف منطقه، مرزهاى بى ثبات دیکتاتورى خود را براى مقاومت در برابر این خیزش مردمى، از هر زمانى شکننده‏تر یافت.
اهمیت این موضوع زمانى روشنتر مى‏شود که شکاف‏هاى عمیق داخلى در این کشور آشکار شود؛ وجود اختلافات عمیق مذهبى و فرهنگى میان منطقه نجد و حجاز که همواره از دغدغه‏هاى اصلى حاکمان عربستان بوده، از جمله مهم‏ترین این چالش‏ها است. وجود اختلافات قومیتى میان شیعیان و سنى‏ها، اختلافات شدید بین نحله‏هاى مختلف سنى، درگیرى میان شاهزادگان عربستان بر سر قدرت، زیر سؤال رفتن حاکمیت مطلقه آل سعود در محافل دانشگاهى و حقوق بشرى و...، تنها بخشى از شکاف‏هاى موجود در فضاى سیاسى، اجتماعى و فرهنگى کشور عربستان است.
معضلاتى که حتى با شروع یک حرکت بسیار کوچک مردمى، در این کشور، سر باز کرده و دیگر حاکمان این کشور عربى‏نخواهند توانست، از انقلاب عظیم فکرى و سیاسى را جلوگیرى نمایند. همین مهم موجب شده است که این کشور، با ورود نظامى براى سرکوب مردم بحرین، ارائه طرح‏هایى براى تغییر حاکمیت در این کشور، در کنار ایفاى نقش براى بحران سازى‏در سوریه و لبنان، در پى ایجاد انقلاب معکوس در منطقه باشد. بنابراین چنان که مشاهده مى‏کنیم، این کشور که مى‏توانست، مهد آزادى مسلمانان جهان باشد، به گورستان دیکتاتورهاى تاریخ تبدیل شده است. عیدى امین1، زین‏العابدین بن على 2 و على‏عبدالله صالح 3 سه دیکتاتور پرورش یافته عربستان سعودى هستند که پس از سالیان متمادى ظلم و ستم به ملت خویش، هم اکنون در سایه دیوارهاى پوسیده کاخ ملک عبدالله پناه گرفته‏اند؛ غافل از اینکه وعده الهى مبنى بر "سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون " به زودى محقق خواهد شد.
با توجه به آنچه گذشت، این پرسش شکل مى‏گیرد که چرا عربستان سعودى که خود را رهبر جهان اسلام مى‏داند، در حال حاضر با حمایت از رژیم‏هاى فاسد و دیکتاتور عربى، به مخالفت با موج بیدارى اسلامى در منطقه پرداخته، خود را به گورستان دیکتاتورهاى عربى مبدل ساخته است؟
شاید بتوان مهمترین دلایل این مسئله را رانتیر بودن ماهیت دولت عربستان، زوال قدرت منطقه‏اى این کشور و بى‏اعتمادى حاکمان آن به مقامات سیاسى ایالات متحده آمریکا دانست.
در ادامه، به بررسى این دلایل مى‏پردازیم؛ البته پیش از آن به صورت مختصر، به بررسى چیستى جنبش‏هاى اعتراضى در خاورمیانه عربى خواهیم پرداخت.
نگاهى به جنبش‏هاى اعتراضى در خاورمیانه عربى
شکل گرفتن جنبش‏هاى اعتراضى در جهان عرب، نشان بیدارى مسلمانان، از یک خواب عمیق دویست ساله است. رویگردانى از فرهنگ اصیل دینى، استبداد و استعمار، سه عامل اصلى به غفلت کشاندن مسلمانان است. جنبش‏هاى اعتراضى‏در خاورمیانه، در واقع در واکنش به زیاده‏خواهى هاى آمریکا، عقب‏ماندگى اقتصادى، استبداد سیاسى، جاماندن از پیشرفت علمى و از خودبیگانگى، از آغاز قرن بیستم شکل گرفتند.
در تحلیل ریشه‏هاى شکل گیرى جنبش‏هایى که خود را در دسامبر 2010م، در اعتراض به افزایش قیمت مواد غذایى و سوخت، بیکارى و بحران اقتصادى در تونس نشان داد و به دیگر کشورهاى منطقه سرایت کرد، نمى‏توان تنها نقش عوامل و خواسته‏هاى اقتصادى را دخیل دانست، بلکه باید منظومه‏اى از عوامل سیاسى، اقتصادى و اجتماعى داخلى، به همراه واقعیات منطقه‏اى را در نظر گرفت؛ به صورت اجمال، این عوامل را مى‏توان در موارد ذیل خلاصه کرد:
1- محدودیت‏هاى سیاسى در توسعه انسانى: استبداد و فساد مقام‏هاى دولتى خاورمیانه و حمایت ایالات متحده آمریکا از آنها، وجود اقتدارگرایى سیاسى، اضمحلال پارلمان و فساد اقتصادى، توزیع نابرابر ثروت و فقدان یک طبقه متوسط، و فقدان شرایط آموزشى مناسب، از مهمترین موانع توسعه انسانى در کشورهاى خاورمیانه است.
2- افزایش حضور سیاسى و فعالیت اسلام‏گرایان: در دو دهه گذشته، اسلام‏گرایان به‏واسطه یک‏سرى تحولات و نیز تلاش‏هاى خود، در کانون فعالیت‏هاى سیاسى، در برخى کشورهاى عربى قرار گرفته‏اند. این نیروها حتى در دوره اوج ملى‏گرایى در خاورمیانه نیز به حیات خود ادامه دادند و به‏عنوان رقیب ملى‏گرایان، براى رویارویى با پیشروى کمونیسم، در منطقه مطرح بودند. شاید استبداد داخلى و استعمار خارجى، مهم‏ترین دلایل تجدید حیات این نهضت‏هاى اسلامى طى‏سال‏هاى اخیر بوده باشد.
3- افزایش نقش اسلام در زندگى روزمره مسلمانان، به‏خصوص بهره‏گیرى از آن به‏عنوان وسیله‏اى در راستاى بسیج سیاسى.
4- تلاش دولت‏هاى منطقه، براى دست‏اندازى به حیطه مذهب، محدود کردن شعایر مذهبى یا تغییر موازنه قدرت به نفع خود.
5- شکست برنامه‏هاى توسعه اقتصادى و سیاسى، به سبک غربى در کشورهاى خاورمیانه.
6- وجود دولت‏هاى تصنعى میراث استعمار که رهبرانش براى ایجاد هویت ملى و مشروعیت‏بخشى به سلطه خود بر قدرت، به ایدئولوژى‏هاى غرب‏محور و پان‏عربیسم متوسل شدند.
7- شکل گیرى بحران هویتى گسترده، پس از شکست نیروهاى عربى، توسط اسرائیل، در جنگ شش روزه (1967) که به فرار توده‏ها از دولت- ملت‏هاى سکولار منتهى شد.
واقعیات سیاسى و اقتصادى- اجتماعى خاورمیانه، عواملى مانند محروم ماندن بیشتر مردم خاورمیانه از درآمدهاى‏نفتى، اشغال سرزمین‏هاى اسلامى توسط رژیم صهیونیستى و تنفر از ایالات متحده آمریکا، به دلیل حضور نظامى‏در کشورهاى اسلامى، به بهانه ترویج دموکراسى، حمایت از رژیم صهیونیستى در قالب تلاش براى حل منازعه عربى-اسراییلى و حل منازعات منطقه‏اى، حمایت از رژیم‏هاى خودکامه در منطقه، به بهانه انجام اصلاحات سیاسى، جنگ با اسلام به بهانه نبرد ضد تروریسم، ترسیم چهره‏اى مخدوش از اسلام و مسلمانان، معرفى اسلام به‏عنوان منشاء اصلى‏خشونت در قرن معاصر، و معرفى مسلمانان به‏عنوان "تروریست "، معرفى دنیاى اسلام به‏عنوان "دشمن اصلى غرب "، نادیده گرفتن پیشرفت‏هاى علمى تخصّصى مسلمانان و ترسیم چهره‏اى عقب افتاده و منحط از کشورهاى اسلامى، توجیه تمامى‏جنایات و فجایعى که غرب در حق مسلمانان انجام مى‏دهد، به‏عنوان یک حرکت دفاعى و حتى پیشگیرانه، و تلاش براى‏تشکیل گروههاى تروریستى در دنیاى اسلام، و معرفى آن‏ها به‏عنوان گروه‏هاى اسلامى را در برمى‏گیرد.
گورستان دیکتاتورها
نقش و جایگاه عربستان سعودى به عنوان برادر بزرگ‏تر کشورهاى عربى، و نیز وجود حرمین شریفین در این کشور، بسیار حایز اهمیت است؛ کشورى که بزرگ‏ترین ذخایر نفتى جهان را در اختیار دارد و بزرگ‏ترین تولیدکننده و صادرکننده نفت است، از این رو قدرت‏هاى بزرگ جهانى، توجه ویژه‏اى به آن دارند. تا پیش از این، عربستان از جایگاه ویژه‏اى در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه برخوردار بود که دلیل آن تا اندازه زیادى به پیروزى انقلاب اسلامى در ایران و خارج شدن کشورمان از مدار غرب مربوط بوده است.
در این دوران، هراس بى‏مورد کشورهاى کوچک عرب از ایران، و نیز وقوع انقلاب اسلامى، موجب گرایش بیشتر این کشورها به عربستان گردید و عربستان تا اندازه‏اى توانست، هژمونى خود را به صورت یکپارچه بر پنج کشور شوراى همکارى‏خلیج فارس تسرى داده، نقش منطقه‏اى برجسته‏اى بیابد. این کشور همچنین با کمک‏هاى فراوان در روى کار آوردن طالبان در افغانستان، سعى داشت که قدرت خود را به رخ دیگران بکشاند و تا آنجا پیش رفت که در آسیاى مرکزى و قفقاز نفوذ کرده بود.
به هرحال، برخلاف گذشته که عربستان نقش و جایگاه خاصى را براى خود تعریف مى‏کرد، با توجه به اوضاع پیش آمده در منطقه خاورمیانه، طى سال‏هاى اخیر، چنین نقش و قدرتى رو به افول نهاده و نقش و قدرت کشورهاى غیرعرب منطقه، مانند ایران و ترکیه رو به افزایش گذارد. ازجمله این عوامل مى‏توان، به حذف طالبان از صحنه سیاسى افغانستان و در نتیجه برچیده‏شدن بساط یکى از دشمنان ایدئولوژیکى ایران در مرزهاى شرقى کشورمان، اشغال عراق و سرنگونى صدام حسین از قدرت، به‏عنوان سنگ موازنه‏اى در برابر ایران، و روى کارآمدن دولتى با اکثریت شیعى در آنجا، پیروزى حزب‏الله و حماس در انتخابات داخلى کشورهایشان که خود به منزله تحکیم جایگاه ایران در این کشورها بوده است، شکست نیروهاى‏صهیونیستى در برابر حزب‏الله لبنان که نوعى سرافکندگى را براى رژیم‏هاى مدعى قدرت، ازجمله عربستان به همراه داشت، تقویت پیوند استراتژیک ایران و سوریه به واسطه حذف صدام، هسته‏اى شدن ایران، و به تازگى وقوع انقلاب‏هاى نوین عربى در کشورهاى منطقه که پایه‏هاى حکومت سعودى را به لرزه درآورده، اشاره داشت.
همه این عوامل، در کنار بحران جانشینى در عربستان که به علت کهولت سن پادشاه این کشور، چندان دور از انتظار نیست، خود تضعیف جایگاه عربستان و افزایش قدرت منطقه‏اى ایران و شاید ترکیه را به همراه داشته است؛ به گونه‏اى که ترکیه نیز با بهره‏گیرى از فرصت پیش‏آمده، رویکرد غرب‏محور خود را رها کرده، و سعى دارد از این شرایط، به نفع خود بیشترین بهره را بگیرد. همین عوامل موجب شده است که شروع انقلاب‏هاى مردمى در کشورهاى خاورمیانه، ترس به جان سعودى‏ها انداخته است، چرا که اینان خود به خوبى مى‏دانند که این تحولات، شاید پایانى براى حکام مرتجع در این منطقه، ازجمله خود ایشان باشد.
در ابتدا زین العابدین بن على در تونس سرنگون شد و به خانه دوم خود، یعنى عربستان گریخت. پس از آن حسنى‏مبارک، دیگر متحد عربستان در منطقه، از قدرت کنار نهاده شد و اکنون در انتظار محاکمه خود و خانواده‏اش است. به هرحال، این موج متوقف نشده و جداى از لیبى در شمال آفریقا، به همسایگى عربستان سعودى، یعنى یمن و بحرین، کشورهایى با گستره جمعیتى شیعیان نیز رسیده است.4 در واقع، شاید سعودى‏ها هیچ‏گاه فکر نمى‏کردند که روزى در همسایگى خود، با قیام و بیدارى شیعیان روبرو شده و شیعیان خود این کشور که بیشتر هم در مناطق نفت‏خیز عربستان، و هم‏مرز با بحرین و یمن ساکن هستند از آن‏ها تأثیر بپذیرند.
شایان ذکر است که منابع نفتى سعودى، در مناطق شیعى‏نشین این کشور قرار دارد و هرگونه آشوب و ناآرامى مى‏تواند، خسارات جبران‏ناپذیرى را متوجه دولت‏مردان این کشور سازد. حال اگر این تأثیرپذیرى به جدایى احتمالى این مناطق از عربستان سوق یابد که باید فاتحه خاندان سعودى را خواند.
دقیقاً نیز به همین دلیل است که در سال 2009، در یمن و اکنون در بحرین، شاهد هستیم که نیروهاى سعودى، براى سرکوب شیعیان این کشورها، نیروهاى خود را وارد ساختند و به کشتار مردم بى گناه پرداختند. براى کشورى همچون عربستان که ادعاى رهبرى عربها را داشته و اقتصادى متکى به درآمدهاى نفتى دارد، هیچ چیزى وحشتناک‏تر از آن نیست که یک‏بار دیگر تجربه عراق تکرار شده و دولت‏هایى در همسایگى آن روى کار آیند که اکثریت آن‏ها را شیعیان تشکیل دهند. ازسوى دیگر، وجود دولت‏هاى شیعى در عراق، بحرین و یمن، در حوزه خلیج فارس، به مثابه افزایش قدرت منطقه‏اى ایران است و این امر به معناى پایان یافتن نقش برادر بزرگ‏ترى عربستان براى حکام فاسد منطقه است.
در این میان، شیعیان ایالت شرقى عربستان سعودى، به لحاظ جغرافیایى، در نزدیکى بحرین ساکن هستند و به دلیل پیوندهاى خویشاوندى، روابط نزدیکى با شیعیان بحرین دارند. هر دو جامعه‏اى بسیار قدیمى‏اند و از جهات گوناگون، خود را جامعه‏اى واحد تلقى مى‏کنند. آن‏ها که از جانب رژیم‏هاى خود، تحت فشار شدیدى قرار دارند، به آسایش یک دیگر مى‏اندیشند و تماس فراوانى با هم برقرار مى‏سازند. رژیم سعودى نیز، به صورت جدى، خواهان سرکوب هر نوع گرایش به دموکراسى در بحرین است؛ در نظر آنان، تنها با این کار مى‏توان، از استیلاى اکثریت شیعه بر بحرین جلوگیرى کرد. در غیر این صورت، آن‏ها خواهند توانست، از شیعیان سعودى حمایت دولتى به عمل آورند. از این‏رو، روابط داخلى این دو جامعه شیعى، براى آینده سیاسى خلیج حایز اهمیت است؛ به خصوص هنگامى که شیعیان بحرینى به نوعى نقشى سیاسى، متناسب با اکثریت افراد خود در این جزیره را دست یابند. Rahim & (Francke Fuller ، 1999: 179-203)
رانت‏هاى نفتى و دیکتاتورى در عربستان سعودى
از دیگر عوامل بسیار مهم که موجب تحکیم پایه‏هاى حکومت دیکتاتورى در عربستان، و مخالفت آن با موج دموکراسى‏خواهى در جهان عرب شده است، ماهیت رانتیر دولت این کشور است. رانت به جهت اقتصادى، به درآمدهایى‏اطلاق مى شود که بى زحمت یدى و فکرى حاصل مى شود. رانت همچنین به درآمدهایى گفته مى شود که یک دولت، با فروش منابع زیرزمینى و دریافت کمک از بیگانگان به دست مى آورد، و هیچ رابطه‏اى با تولید و فعالیت‏هاى‏اقتصادى داخلى ندارد. دولت رانتیر، دولتى است که ویژگى‏هاى زیر را دارد:
1. هر دولتى که 42 درصد یا بیش تر از کل درآمد خود را از راه رانت و درآمد حاصل از صدور یک یا چند ماده خام به دست مى‏آورد، دولت رانتیر است.
2. دولت رانتیر، نه تنها انحصار دریافت رانت را داراست، بلکه هزینه کردن آنها را هم در اختیار دارد، بنابراین یک موسس توزیع درآمدهاى حاصل از مواهب الهى است.
3. بوروکراسى در چنین جوامعى، به تعبیر وبرى "غیرعقلایى " است.
عربستان سععودى با دارا بودن ویژگى‏هاى مذکور، یک دولت رانتیر به شمار مى‏آید. به اعتقاد اندیشمندان مختلف، علوم سیاسى همواره یک رابط معنادار، میان رانتیر بودن دولت، و ماهیت غیردموکراتیک آن وجود دارد. بى نیازى اقتصادى و درآمدى دولت از جامعه، علت ماهیت غیردموکراتیک رژیم هاى رانتیر عنوان شده است، زیرا دولتهاى مزبور، تنها در شرایطى قادر به پاسخگویى به نیازهاى سیاسى مردم و تحقق حقوق مدنى هستند که دموکراسى و تامین آزادى ها، مشکل مهمى براى اجراى سیاستهاى رانت گونه آنها به وجود نیاورد. دولت عربستان سعودى نیز به واسطه احساس بى‏نیازى از درآمدهاى منابع داخلى، از جامعه داخلى و مردم خود استقلال یافته است، بنابراین منافع و خواسته‏هاى عمومى جامعه را در سیاست‏گذارى و برنامه‏ریزى‏هاى خود در نظر نمى‏گیرد. همین عامل موجب شده است که دولت این کشور، قدرت انحصارى به خود گرفته و به دخالت دادن گروه‏ها، طبقات و تشکّل‏هاى گوناگون در قدرت احساس نیاز نکرده و در نهایت اعطاى دموکراسى به جامعه و گروه‏ها را لازم نمى‏بیند.
بهار عربى: خزان روابط عربستان سعودى و ایالات متحده آمریکا
روابط عربستان سعودى با ایالات متحده امریکا که به همراه مصر، براى سالیان متمادى، به عنوان پایگاه امنیتى و شریک استراتژیک این کشور در منطقه خاورمیانه به شمار مى‏آمد، با شروع موج بیدارى در منطقه، به علت سیاست‏هاى دوگانه ایالات متحده امریکا در قبال این تحولات، ایجاد ابهام در آینده سیاسى دولت‏هاى خاورمیانه، مطرح شدن مباحث جدى در مورد چگونگى برخورد با انقلاب‏هاى عربى، نیز ترس از افزایش قدرت شیعیان در منطقه، به رهبرى جمهورى اسلامى ایران، و نگرانى‏ها در مورد قیمت نفت، با چالش هاى اساسى روبرو گردیده است.
در این میان، بى اعتمادى رهبران سیاسى عربستان سعودى به سیاست‏هاى ایالات متحده امریکا، در مورد حمایت از هم‏پیمانان دیکتاتور خود، همانند حسنى مبارک، شاید مهمترین عاملى است که در این بهار عربى، روابط دو کشور را به سردى‏کشانده است. نحوه موضع‏گیرى ایالات متحده امریکا نسبت به تحولات منطقه نیز، بى‏اعتمادى سعودى‏ها را گسترش داده است.
با شروع موج بیدارى اسلامى در خاورمیانه، دو دیدگاه میان سیاستمداران ایالات متحده امریکا، در مورد نحوه برخورد این کشور با تحولات منطقه شکل گرفت. عده‏اى از منظر ایده‏آلیستى، معتقد بودند که این کشور در راستاى هنجارهاى‏دموکراتیک، باید از تحولات منطقه حمایت کند. در مقابل گروهى دیگر، از منظر سیاست قدرت به تحولات خاورمیانه نگریسته، و به حمایت این کشور از تحولات دموکراتیک منطقه اعتقادى نداشته و حفظ امنیت خود و عربستان سعودى را داراى اولویت مى‏دانستند.
افزون براین، ایالات متحده امریکا مجبور است، براى حفظ منافع خود در خاورمیانه، به صورت نمایشى، از انجام اصلاحات محدود دموکراتیک در برخى کشورهاى منطقه، همانند مصر و تونس حمایت کند؛ اما در این زمینه نیز با عربستان سعودى مشکل دارد، زیرا این کشور به علت دارا بودن ساختار حکومتى غیردموکراتیک و استبدادى، به عنوان مهمترین مانع ایالات متحده امریکا به شمار مى‏آید. موضع‏گیرى آمریکا نسبت به تحولات منطقه، به خصوص در مورد مصر، موجب شد که رهبران دیکتاتور عربستان سعودى، به این نکته پى ببرند که آمریکایى‏ها، همواره حفظ منافع خود را بر هر چیرى ترجیح داده‏اند؛ حتى اگر این حفظ منافع، به قیمت قربانى کردن حامیان دیرینه خود، همانند فرعون نامبارک مصر باشد.
در کل مى‏توان گفت که على‏رغم روابط تسلیحاتى گسترده عربستان سعودى با ایالات متحده امریکا (در سال 2010 این کشوراعلام کرد که تا کنون با عربستان سعودى، حدود شصت میلیارد دلار قرارداد تسلیحاتى امضا کرده است)، نحوه برخورد این کشور با انقلاب‏هاى عربى منطقه، به خصوص در مورد مصر، نوعى احساس خیانت را میان مقامات سیاسى این کشور ایجاد کرده است. بنابراین عربستان سعودى که از دهه پنجاه میلادى و به خصوص پس از پیروزى انقلاب اسلامى در ایران، خود را به واسطه هم‏پیمانى با ایالات متحده آمریکا، رهبر ائتلاف کشورهاى سنى در برابر ایران شیعى مى‏دید، در حال حاضر با آغاز بیدارى اسلامى در منطقه، به خصوص در بحرین، قدرت پوشالى خود را در معرض شعله‏هاى خشم شیعیان مى‏بیند. بنابراین این کشور چاره‏اى ندارد، مگر اینکه بر خاکسترهاى قدرت پوشالى خود، گورستانى براى دیکتاتورهاى فاسد عربى بنا کند.
نتیجه‏گیرى
با توجه به آنچه در این نوشته آمد، مى‏توان ادعا کرد که عربستان به گورستانى براى دیکتاتورهاى عربى تبدیل شده است که هرچند طى این سال‏ها، تلاش مى‏کرده که رقیبى قوى براى ایران باشد؛ ولى در حد و اندازه چنین چیزى نبوده و تنها نقشى‏ظاهرى را با پشت گرمى ایالات متحده ایفا مى‏کرد. هم‏اکنون نیز این مدعى سابق رهبرى جهان عرب، دیگر محلى از اِعراب نداشته و اگر در محافل سیاسى سخنى از رقابت میان قدرت‏هاى منطقه‏اى در خاورمیانه به میان مى‏آید، نگاه‏ها متوجه ایران و ترکیه خواهد شد؛ نه عربستان سعودى.
به هرحال، با توجه به تحولات روى داده در منطقه، ازجمله یورش آمریکا به افغانستان (2001) و عراق (2003)، و اشغال نظامى این کشورها، چنین مسائلى را مى‏توان در بُعد استراتژیک، به کاهش نفوذ عربستان در منطقه و در مقابل، عمیق‏تر شدن نفوذ ایران در آسیاى مرکزى و خاورمیانه تعبیر کرد. سرنگونى رژیم طالبان و صدام حسین، شکست بزرگى براى سیاست منطقه‏اى عربستان محسوب مى‏شد و به معنى از بین رفتن هزینه‏هاى هنگفتى بود که ریاض، براى طالبان پرداخته بود. عراق نیز که همواره از سوى عربستان، سنگ موازنه‏اى در مقابل قدرت ایران به شمار مى‏آمد، در کنار ایران قرار گرفت. از نگاه ریاض، دولت صدام مى‏توانست، مانعى براى ترویج ایدئولوژى انقلابى شیعیان باشد. بنابراین، دو تحول مذکور، از نگرانى‏هاى ایران کاست و بر نگرانى‏هاى امنیتى عربستان افزود. در واکنش به چنین امرى، عربستان تجهیزات لازم را در اختیار شورشیان عراقى قرار داده و ورود نیروهاى عرب خارجى را به عراق، را از طریق مرزهایش تسهیل مى‏کند، تا بلکه اوضاع این کشور را برهم زند.
رویداد دیگر در این زمینه، پیروزى حزب الله در جنگ 33 روزه تابستان 2006 با رژیم صهیونیستى بود. اسرائیل این جنگ را با هدف از میان برداشتن مقاومت آغاز کرد؛ ولى در میان شگفتى کارشناسان مسائل خاورمیانه، تل‏آویو در دستیابى به اهداف خود ناکام ماند و به مواضع خود بازگشت. در این زمینه نیز ریاض امیدوار بود که با شکست حزب الله در این جنگ، از قدرت شیعیان در منطقه کاسته شود که چنین چیزى روى نداد.
نزدیکى حماس به ایران نیز، دیگر عامل نگرانى عربستان از نفوذ فزاینده ایران در منطقه است و به همین دلیل در برخى‏مواقع، براى ایجاد مخالفت با این جنبش در میان کشورهاى عربى، مدعى تبلیغ تشیّع در نوار غزه مى‏شدند. از این رو، تا آن‏جا که توانستند، در کنار رژیم صهیونیستى و دولت حسنى مبارک، بر مردم نوار غزه سخت گرفتند. در حال حاضر هم با آشتى میان حماس و فتح، و توافق آن‏ها براى ایجاد تشکیلاتى واحد، روز به روز بر نگرانى‏هاى آل سعود افزوده مى‏شود.
تحولات کنونى منطقه، و انقلاب‏هاى نوین عربى نیز عربستان را بسیار هراسان ساخته است، چراکه موج انقلابى منطقه، به مرزهاى این کشور در بحرین شیعى رسیده و موجب شده تا مردم خود عربستان نیز، در حمایت از آن‏ها دست به تظاهرات زده و خواهان اصلاحات باشند. به نظر مقامات سعودى، در صورت تغییر رژیم آل خلیفه در بحرین، سلطه شیعیان بر منطقه تکمیل شده و ایران حرف اول و آخر را در منطقه خواهد زد. از این رو، حتى با اعزام نیرو به این کشور سعى دارد، از وقوع انقلاب مردمى در آنجا جلوگیرى کند.
در همین رابطه مى‏توان گفت که فرافکنى عربستان و اتهام به جمهورى اسلامى ایران، مبنى بر دخالت در امور بحرین، دقیقاً در راستاى فتنه‏گرایى مذهبى است؛ غافل از اینکه ایران اسلامى طى 33 سال، نه تنها در درون کشور از هرگونه قوم‏گرایى و مذهب‏گرایى به دور بود، بلکه تنها در سایه اسلام و اصول انسانى، مردم را متحد کرده و سعى دارد، با عرضه مدل خود، الهام‏بخش بسیارى بیداردلان جهان، به ویژه جهان اسلام، اعم از شیعه و سنى باشد.
این در حالى است که آن‏ها ادعا مى‏کنند که ایران در میان شیعیان یمن نیز نفوذ داشته و درگیرى شیعیان زیدى با دولت یمن را به ایران نسبت مى‏دهند؛ هرچند تاکنون نتوانسته‏اند، شواهدى را براى اثبات مدعاى خود ارائه دهند. اکنون نیز اگر رژیم عبدالله صالح در یمن سرنگون شود، اوضاع هرچه باشد، در تراز خواسته‏هاى سعودى نخواهد بود.
در کلیت امر نیز باید گفت که هرچند سرزمین تاریخى شبه جزیره عربستان، مهد اسلام بوده و از جایگاه تاریخى و اسلامى‏مهمى برخوردار است؛ ولى تاریخ شکل‏گیرى کشور عربستان سعودى که حاکمان آن هیچ نوع قرابت و شباهتى با مسلمانان راستین و پیامبر مکرم اسلام ندارند، هنوز به یک‏صد سال نیز نمى‏رسد، تا بخواهد در برابر ایران، با چند هزار سال قدمت و برخوردار از پشتوانه مذهب به حق شیعه، حرفى داشته باشد.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات