امام همانطور که بر «جمهوریت نظام» تاکید داشتند بر «اسلامیت» آن نیز تاکید میورزیدند. چرا که محتوا و هویت این نظام، «اسلامیت» بود که کارکرد نظام را تعیین میکند و شکل آن «جمهوریت» است. هر دو اینها -جمهوریت و اسلامیت - به یک عقبه نخبگی نیازمند است تا این نخبگان و علما و صاحبنظران سیاسی، مذهبی یا اجتماعی و... مردم را با نقش و جایگاه و مسئولیت پذیری شان آشنا کند. خروجی تلاش نخبگان در این عرصه، ابتدا ایجاد یک باور و درک مطلوب برای در مردم است که خودشان را در تعیین سرنوشت خودشان و کشورشان سهیم بدانند یعنی تلاش نخبگان به حضور و مشارکت مردمی در عرصههای مختلف به عنوان یک طیف مرجع و اثرگذار و همچنین از جنبه دیگر کمک به نظام تصمیم گیری و سیاست گذاری و برنامهریزی و قانونگذاری در جهت استفاده مناسب از فرصتها و امکانات و مقابله منطقی با موانع و چالشها.
هر نوع اختلال و مشارکت و حضور مردم در عرصههای مختلف از جمله سیاسی و اقتصادی و ... را باید در تضعیف باور و اعتماد مردم به تدبیر و عقلانیت و ... نظام تصمیم گیری و اجرا جستجو کرد که خود میتواند ریشه در بی تفاوتی و گوشهگیری جامعه نخبگی و افراد اهل نظر در فرآیند تصمیم گیری و اجرا داشته باشد که متاسفانه در سالهای اخیر به یک چالش برای مدیریت کلان تبدیل شده است.
پیش از انقلاب، نخبگان مذهبی و روحانیون از یکسو و نخبگان سیاسی و دانشگاهی از سوی دیگر برای پیروزی این انقلاب در ایجاد باور و مشارکت مردمی نقش داشتند. چه شد که پس از انقلاب، برخی از نخبگان سیاسی، لائیک و لیبرال خوانده شده و در مقابل برخی روحانیون متحجرو واپسگرا معرفی شدند و این دو از هم جداشدند؟
تلاشهای پس از انقلاب و بویژه پس از جنگ صورت گرفت تا با افراط در جمهوریت، «اسلامیت» نظام را از بین ببرند و تحت عنوان مطلق کردن مردم سالاری و استفاده ابزاری از آن به نفی اسلامیت پرداختند. جریانات انحرافی زیادی را شاهد بودیم، جریانات انحرافی سیاسی که با افشاگریهای امام(ره) به حاشیه رانده شدند که بعدها نیز تجدید سازمان نمودند. در مقابل افراط در اسلامیت هم بوجود آمد که با نگاه تحجرانگیز اسلامی به «جمهوریت» مینگریست و امام (ره) به کرات به این طیف عتاب نموده و هجمه داشتند. آنها با تفسیرهای انحرافی خاص خودشان از اسلام و با مطلق کردن «اسلامیت» سعی بر نفی اراده و جایگاه مردم داشتند و حتی به جایی رسیدند که صراحتا برای رای مردم ارزش قائل نشدند و با روشهایی که «هدف وسیله را توجیه می کند» به سمت تحمیل شرایطشان بر آرای مردم در انتخابات پیش رفتند. امروزه رگهای از این جریان تحجر را تحت عنوان «جریان انحرافی» میبینیم که ماهیتی خودکامه و ماکیاولیستی با پوشش مذهبی و انتظامی داشته و با منطق هدف وسیله را توجیه میکند و با نگاههای افراطی میکوشیدند تا جامعه مطلوب خود را از طریق رذائل اخلاقی ایجاد کنند.
ایده امام(ره) این بود که «سرمایه به نام مردم» در مشارکت و حضور مردم، شکل میگیرد و این مشارکت با موعظه و نصیحت و پند ایجاد نمیشود. بلکه بر اساس یک اعتماد و باور شکل میگیرد. بر اساس سیره امام(ره) نخبگان و علمای سیاسی و مذهبی، از طریق تنویر افکار عمومی و آگاهی مردمی که خود در ایجاد باور و اعتماد به نظام، عقلانیت، صداقت، حقانیت و شفافیت، تدبیر و تدبر و مدیریت، نقش داشتند، به نظام تصمیم گیری و اجرا کمک میکردند.
مطالعات تاریخی و شواهد تجربی نشان میدهد عدم توجه به نظریات علما و نخبگان، صلحا و اندیشمندان و زمامداران را به سمت استبداد رای میکشاند. در دنیا شاهد خودکامگیهای بعضی حکومتها هستیم، رژیمهای توتالیتری که حفظ قدرت را هدف استراتژیک خود دانسته و هدف، وسیله را برایشان توجیه می کند و با این منطق به سمت خودکامگی ماکیاولیسم رفته و ظرفیتها به انحراف کشیده شد.
در دهه اول ظرفیتی که نظام جمهوری اسلامی ایجاد کرد، دریایی از اندیشمندی و نخبگی بود که خیلی از توطئهها و تلاطمها را بدون اینکه نگرانش کند، پشت سر گذاشت. اما در مقطع کنونی، برخی منحرفین و جریانات منحرف تلاش میکنند که این ظرفیت «دریا» را به یک «برکه» تبدیل کنند تا به این ترتیب دیگر بعضی مسئولین و دستندکاران آن سعه صدر دهه اول انقلاب را نداشته باشند. نتیجه آن ضربه به باور و اعتماد عمومی یعنی «سرمایهای به نام مردم» و هدف گرفتن مقبولیت نظام است.
بنابراین عدم استفاده از ظرفیت صاحب نظران و نخبگان در سالهای اخیر، سوال درستی است که ریشه در استبداد رای دارد و به شکل نوعی قانون گریزی خود را نشان داده است. نقش نخبگان مذهبی و سیاسی و سایر صاحب نظران در تبیین انحرافات مخصوصا تنویر افکار عمومی نسبت به رفتار و تفکر انحرافی که در بدنه یک جریان سیاسی که وارد نظام تصمیم گیری شدهاند، روشن است. این جریان، تمایلاتی خواسته یا ناخواسته ولی هدفمند داشته و با سوء استفاده از باورهای دینی، آرمانها و ارزشها و اهداف انقلاب دارد و با استفاده نامناسب و ابزاری از آنها و حقانیت نظام و باورهای دینی و ارزشی و اعتماد عمومی را هدف گرفته است.
برای بازسازی این اعتماد عمومی و بالا بردن سرمایه مردمی، آن هم در جو تخاصم جهانی و منطقهای، نیازمند حضور فعال نخبگان اعم از سیاسی، اقتصادی و مذهبی و برخوردار از سلامت نفس و تقید به منافع و مصالح هستیم. پس هم به فضایی نیازمندیم که نخبگان را به صحنه بیاورد تا شاهد حضور مسئولانه نخبگان باشیم که باور مردمی را تقویت کنند. اما تحجر در نفی اسلامیت و جمهوریت، که این روزها در زمینه نفی جمهوریت بیشتر شاهدآن هستیم؛ فضا را برای حضور نخبگان تنگ می کند.
آقای احمدی نژاد که خود را تنها چهره دانشگاهی در راس دولت در سالهای گذشته می داند و داعیه تشکیل یک کابینه دانشگاهی را دارد چطور عمل کرده که رهبری انقلاب یکی از ایرادات این دولت را عدم استفاده از ظرفیت نخبگان میدانند؟
ظرفیت یک نظام در این است که از آرای مردم استفاده کند. باید ببینیم چرا برخی تلاش میکنند که استفاده از این ظرفیتها در کشور ما کم شود. یک جریان نگران و کم ظرفیت که در برخی ارکانهای تصمیم گیری، اثرگذاری و اجرا نقش دارند، تا می توانند ظرفیت نظام جمهوری اسلامی را با محدودنگریهایشان کم میکنند. آنها چون بر مبنای حفظ قدرت پیش میروند، از آن استفاده ابزاری کرده و خودسری و خودکامگی یکی از ویژگیهای رفتاریشان است. وجود چنین نگرشی خیلی از نهادهای رسمی، قانونی و انقلابی ما را تهدید میکند. اگرکانونهای قدرت و ثروت با ابزارهایی که دارند و از طریق قدرت، پول و رسانه، هدایت افکار عمومی را به دست بگیرند، قطعا این تمایل را دارند که مجلس و دولت و دیگر نهادها را به محلی برای تامین منافعشان سوق دهند. در این حالت است که اگر آنها بتوانند نمایندگان وامداری را به مجلس بفرستند، قطعا مجلسی که باید عصاره فضایل ملت و محل تجمیع نخبگان باید باشد، جایگاه نخبگیاش در معرض تهدید قرار خواهد گرفت. دیگر دستگاهها و نهادها نیز در معرض همین تهدید قرار خواهند داشت.
اولا بواسطه عدم تعریف و درک نامناسب از مفهوم نخبگی، شاهد مصادره و سوء استفاده از این واژه توسط افراد حقیقی و حقوقی و حتی باندهای سیاسی هستیم. دوما من نگاه صفر و صدی به این موضوع ندارم. من برای نخبگان نقش تعیین کننده قائلم نه نقش محوری و کلیدی. اما در سالهای اخیر نخبگی را بیشتر به مدرک دانشگاههی و عناوینی چون «استاد» و یا «مدرک تحصیلی» می بینند و به همین دلیل هم شاهد رشد مدرک گرایی از یکسو و گرایش به مدارک دکترای تقلبی از سوی دیگر هستیم تا برخی در لباس تخصص و نخبگی درآیند و با این لباس مناسب مدیریتیای را به اشغال درآورند که اصلا تخصص آن را ندارند و شایسته آن نیستند. متاسفانه نظام هم برخورد لازم را با این روند نداشته و تلقی بعضیها از دانشگاه مدرک گرایی است.
حتی جوایزی به اصطلاح «علمی» - به بهانه یاد کردن از برخی چهرهها ومطرح کردن آنها- به برخی از همین افراد داده میشود که اصلا صلاحیت آن را ندارند و بعضا یک اثر علمی موثر که خودشان خالقش باشند نداشته و با سوء استفاده از دیگران، دیدگاهها و مطالب و یا ترجمههای آنها را به نام خودشان ثبت کردهاند. این یک آسیب جدی و تهدید نخبگی است که به نظر میرسد از سوی برخی مسئولین، مدیران و سیاسیون دنبال میشود و ممکن است سازمان یافته هم باشد. این موضوع حساسی است که دستگاههای نظارتی و امنیتی باید آن را شناسایی کنند که این چه جریان سازمان یافتهای است که جایگاه علم و حکمت را با جعل مدرک و عناوین لوث میکند؟ چرا که به این ترتیب ممکن است جایگاه و فضای نخبگی مورد تهدید قرار بگیرد و سلایق سیاسی خاصی، عناصر و مریدانش را تحت عنوان «نخبه»، «عالم» و «استاد» بتواند به خورد جامعه بدهد.
وقتی جایگاه نخبگی به این ترتیب مورد خدشه واقع شود، بی اعتمادی مردم به نخبگان نیز رقم خواهد خورد و ضربه اساسی به این بخش از «سرمایه مردمی» خواهد خورد. متاسفانه این تهدید تا کنون دست کم گرفته شده است که چه تهدیدی بر سر راه جایگاه و تعریف نخبگی وجود دارد. معتقدم شرایط به سمتی پیش میرود که مصداق آن شعر معروف است که «جواهر فروشان به کنجی خموش، برآورده شلغم فروشان خروش»! یعنی بسیاری از افراد پخته و صاحب نظر گوشه نشینی و انزوا را پیش کنند و نخبه نماها که مصداق «شلغم فروش» هستند، خودشان را عرضه و مقدرات کشور را به عهده گیرند.
حضور این نخبه نماها در مناسب مدیریتی، نگران کننده است و خطر مهم آن، زمانی است که در حوزههای دینی هم رخ دهد. اگر نگوییم «روحانینما»، این نخبه نماهای دینی میتوانند آسیبهای جدی بزنند. مثلا تریبون نماز جمعه یا خطابه گویی یک جایگاه نخبگی است که روحانیون و خطیبان یا همان نخبگان مذهبی از آن به تنویر افکار عمومی میپردازند. باید دقت شود تا به کسانی که شایستگی حضور در این جایگاه را ندارند و مرتبه علمی و فقاهت نداشته و صرفا عناوینی را دریافت کردهاند؛ تریبون داده نشود. چون نقش آنها هدایت افکار عمومی و افزایش باور عمومی است.
تکرار یا استمرار تجربه روشنفکری وابسته را بعد از مشروطه خاصه در دوران پهلوی شاهدیم. امروزه هم تهدید دیگر جامعه نخبگی آن است که افرادی بیهویت در یک جریان سازمان یافته، توسط سرویسها و سیستمهای اطلاعاتی و سیاسی از سوی دنیای سلطه به عنوان چهره معرفی شوند؛ اما این افراد هیچ تقیدی به منافع و مصالح ملی ندارند و اقداماتشان به افزایش سرمایه مردمی منجر نمیشود و برعکس از طریق بی اعتماد کردن و تزلزل در باورهای عمومی و مسائل پایهای، آنها را به سمت ناامیدی و یاس و بی تفاوتی و وازدگی پیش ببرند. باید از این دو جریان ترسید. این دو تهدید یعنی «طمع کانونهای قدرت و ثروت از طریق وامدارکردن نخبگان به خودشان برای انحراف در تصمیمسازیهای کلان برای تطمیع منافع خودشان و نه منافع ملی» از یکسوی دیگر «نفوذ دنیای سلطه در معرفی نخبگانی بیهویت که به جای مصالح عمومی، یاس و وازدگی میآفرینند» از جمله مهمترین تهدیدهای متوجه جریان نخبگی است. به طور خلاصه باید مراقب «نخبه نماها » و «نخبگان وابسته و مامور» بود. چرا که «نخبگان وامدار» با تطمیع یا تهدیدی که میشوند، منافع کانونهای قدرت و ثروت را در تصمیم گیریها نفوذ می دهند و «نخبگان وابسته» نیز مصداق این عبارتند که «چو دزدی با چراغ آید، گزیدهتر برد کالا». چرا که دستگاههای اطلاعاتی و سیاسی جهان سلطه با پوشش سازمانهای جهانی، «نخبگان وابسته»ای را مطرح میکنند که هم باورهای ملی و هم اعتقادات مذهبی و منافع و مصالح را با حرفهای پرطمتراقشان به انحراف بکشند. نگرانی از نخبهنماهای مذهبی را هم باید به این لیست افزود.
من در دعواهای سیاسی داخل نمیشوم. فقط میخواهم بگویم که دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی خارجی میتوانند با جذب و وامدار کردن نخبگانی که اتفاقا عقبه علمی روشن و مشخصی هم دارند را در جهت اهداف و منافع خودشان به برخی مراکز از جمله دولت وارد کنند. به این ترتیب آنها به نظام تصمیم گیری و تصمیم سازی سیاسی اقتصادی نزدیک شده که با ارائه مشاورههای انحرافی، نظام را از دستیابی به اهداف اصلی خود دور میکنند و یا آن را به کارهای درجه دو و سه مشغول کرده و از پرداختن به اولویتها باز میدارند.
هرچه به پیش آمدهایم، بویژه در دو دولت اخیر به شائبههای متعددی در این مورد برخورد کردهایم که حداقل نقششان آن بود که مسئولین را وادارند به جای پرداختن به امور اولویتدار نظام، به کارهای درجه دو و سه و حتی انحرافی بپردازند.
مثلا طرح ایجاد مناطق آزاد و ویژه در کشور. ما در حال حاضر با بیش از 30 منطقه آزاد ویژه تجاری، رکوردار برخورداری از چنین مناطقی در دنیا هستیم. حتی چین و آلمان هم این تعداد مناطق آزاد ندارند. این مناطق که با هدف رونق اقتصادی و افزایش صادرات ایجاد شدهاند؛ غالبا به محلی برای واردات کالای قاچاق تبدیل شدهاند و این یک تهدید ملی است. چنین تصمیمی میتواند یک منشا سازمان یافته داشته باشد که کشور را در مسیری بر خلاف منافع ملی قرار میدهد تا آن را فشل کرده یا منابع و امکاناتش در قلمروهای غیرضرور استفاده شود.
پارس جنوبی هم نمونه دیگری است که اگر چه طرح خوبی است اما لوکیشن آن در یک محل محدود و بسته اصلا درست نیست. این محل هم آسیب پذیری جدی از نظر حمله احتمالی دشمن دارد و هم در ادامه پروژه با مشکلاتی مثل کمبود خاک و ... مواجه شده است. چنین طرحهایی یا از سوی نخبگان وابسته و ماموریت ارائه میشوند.
نگرانی و تذکراتی که من طی یکی دو سال گذشته در حوزه مسکن مطرح کردم، متاسفانه این روزها به واقعیت پیوسته و بخش مسکن که باید بخش پیشتاز و شتاب دهنده رشد اقتصادی باشد در رکود معنی داری فرو رفته و بخش موازی مسکن یعنی «مسکن مهر» که با حجم خورنده امکانات و منابع ملی پیش رفته، اثرگذاری لازم را نداشته است. هرچند انرژی و تلاش و منابع زیادی را به خود اختصاص داده است. اظهارنظر رئیس یک نهاد مهم بازرسی کشور موید پیشبینی من است و نشان میدهد که در چندین استان کشور که طرح هدفمند کردن یارانهها با منابع و هزینههای بالایی اجرایی شده، با مازاد مسکن روبرویند و چیزی به اسم مشکل مسکن در آنجا وجود نداشت. برعکس در چند کلان شهر با معضل مسکن، به دلیل مکان یابی و میزان به شدت نامناسب مسکن مهر نتیجه بخش نبوده است.