* آقای صفار بهعنوان اولین سئوال به اصلیترین پرسش این روزهای جامعه انقلابی پاسخ دهید. اگر معنای فتنه را غبارآلود شدن فضا، بهنحوی که مرز میان حق و باطل برای اهالی حق مشکل شود میدانید، آیا همان واقعهای که نخبگان سیاسی و حوزوی، در اوج اتفاقات پس از انتخابات 88 بهعنوان فتنهای بزرگتر از فتنه 88 نسبت به آن ابراز نگرانی کردند، آغاز شده است؟
** بنده اصلا تفکیک دورهای و زمانی میان فتنهها قائل نیستم. تصور من این است که مادام که شیطان از جانب خداوند اجازه یافته که انسان را وسوسه کند و انسان نیز استعداد گمراه شدن و هدایت شدن را داشته باشد، فتنه هم وجود دارد. این چنین است که از بدو خلقت حضرت آدم تا به روز قیامت فتنه خواهد بود و حجت اش هم این آیه قرآن است که نقل میکند شیطان از خدا میخواهد تا روز «یَوْمِ یُبْعَثُونَ» که همان روز حشر است، اجازه بدهد تا انسان را فریب بدهد. خدا هم خطاب به شیطان میفرماید: «قالَ اِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ». یعنی حتی در زمان حکومت حضرت مهدی (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) نیز شاهد فتنه هستیم تا جایی که خود حضرت نیز به دست یکی از همین فتنهگران به شهادت خواهد رسید.
فتنهها نسبت به هم تتابع دارند، و بعضا مکمل و زمینهساز دیگری هستند. اما نکته این است که همه فتنهها دارای مضمونی غالب هستند و آن چیزی نیست جز دور شدن از آموزههای الهی و عصیان در برابر پیشوای الهی. در واقع فتنه از طرفی به مکتب میزند و از طرف دیگر به رهبری.
با نگاهی به پشت سر هم، میبینیم که عصاره فتنههای گذشته در این دو نقطه خود را برجستهتر نشان میدهند: 1- تعرض به حوزه اندیشه دینی 2- تعرض به کسی که معیار سلامت راه است بهعنوان رهبر و ولی امر جامعه.
در فتنه 88 هم حق و باطل با هم مخلوط شده بود. حق این بود که رأی مردم مقدم بر تمامی چیزهاست ولی باطل فتنه این بود که رأی مردم باب میل بعضی اشخاص نبود؛ فلذا سعی کردند حق و باطل را به هم گره بزنند و با استفاده از حقانیت رأی مردم بهدنبال اهداف باطل خود بودند. امروز هم از تفکرات ولایی و مکتبی مهدویت و انتظار استفاده سوء میشود. به جای تبعیت از ولیفقیه جامعه به مردم آدرس غلط میدهند. این در حالی است که حضرت مهدی (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) که حقیقت مطلق است، وظیفه شیعیان در دوران غیبت را «فارجعوا فیها الی روات حدیثنا» دانستهاند. این روات حدیث کسی نیست جز بزرگان دین، اهل ذکر و نائب خاص ایشان.
این جریان انحرافی در ابتدا دلیل میآورد که اعمالش، بنابر حرف بزرگان است. وقتی از آنها سئوال شد که اسم و رسم این بزرگان چیست؛ گفته شد که ما مستقیم با منبع فیض در ارتباطیم! وقتی بحث به اینجا میرسد، خیلی خطرناک میشود چون این ادعای بسیار بزرگی است. به وضوح میبینیم که از حرفی حق که همان مقوله انتظار است استفاده سوء میشود، برای آنکه قواعد دوره انتظار که خود حضرت مشخص کردهاند را بر هم بزنند. امروز کسانی که خارج از این قاعده، اینطور وانمود میکند که با منبع اصلی ارتباط برقرار کردهاند، گرفتار تناقض بزرگی شدهاند.
این تنها یک وجه قضیه است. حق و باطل در جاهای دیگر هم به هم آمیخته شده است. مثلا در موضوع ناسیونالیسم، مکتب ایرانی و باستان گرایی افراطی نیز این امتزاج حق و باطل را میبینیم. تعلق خاطر داشتن به آب و خاک کشور حرف حقی است. اوج این تعلق را میتوان در شهدا و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس جست که نگذاشتند یک وجب از خاک کشور در اشغال دشمن باقی بماند. اما آیا این جریان انحرافی جدید، در حالیکه جهان اسلام که غالبا به خاطر خدا و اسلام قیام کردهاند، فقط به خاطر تعلق به خاک پرچم مکتب ایرانی را بلند کرده است؟ آیا رواست که در چنین موقعیت حساسی ما به صورت افراطی، از نمادهای ایرانی خود سخن بگوییم و به آنها اصالت بدهیم و به اختلافات دامن بزنیم؟ بهنظر من این حرفها، حرفهای باطلی است که لفافهای از حق بر آن پوشیده شده است.
* ظاهرا در مورد اینکه بازهم با فتنه مواجه هستیم با هم به توافق رسیدیم. چنانکه خودتان هم اشاره کردید، فتنهها مکمل و زمینهساز یکدیگر هستند؛ ارزیابی شما از نزدیکی و ارتباط عوامل دخیل در فتنه 88 و فتنه جدید چیست؟
** از بعضی شواهد و قرائن میتوان اینطور برداشت کرد که نوعی توافق ضمنی در حوزه عمل میان این جریانهای فتنه وجود دارد. مقصود و منظور مشترک این جریانهای فتنه، جلوگیری از حاکمیت تفکر دینی در عرصه حکومت است. جالب اینجاست که هر دوی این جریانات با انگیزههای متفاوت یک هدف را دنبال میکنند. در فتنه قبل مواجه با افرادی بودیم که حاکمیت دین را معارض با به عرصه آمدن علم میدانستند و یا به خیال خودشان معتقد بودند که حکومت یک مقوله عرفی و دنیوی است و نباید آمیخته به دین که مقولهای غیردینی است بشود؛ این گروه با نگرانی از اینکه دنیا از دست برود، با حاکمیت دین مخالفت میکنند. درست در نقطه مقابل کسانی هستند که برداشتشان این است که اگر دین وارد عرصه مسائل سیاسی شود، آلوده به دنیا میشود و برای آنکه به خیال خودشان آن را از دستبرد مسائل دنیوی نجات بدهند، معتقدند که حکومت نباید وارد مقولات دینی شود و دین نیز نباید به عرصه سیاست پا بگذارد. یکی از منظر اوج دینداری و یکی از منظر لائیسیته با این امر مخالف است. نتیجه نهایی هر دوی این تفکرات این است که دین نباید وارد سیاست شود.
آنهایی که از موضع دینی، دم از جدایی دین و سیاست میزنند، به دین فردی معتقدند. یعنی انسان میتواند در دلش با خدا و اولیای خدا رابطه قلبی برقرار کند و به صورت اشراقی و شهودی به حقیقت برسد. جریان انحرافی وقتی میخواهد در محافل و خلوت خودش کمی راحتتر صحبت کند از این زاویه سخن میگوید که دین رابطهای شخصی میان مومنان و خدای خودشان است، یا رابطه بین امام با مأموم خودش است. هرکس میتواند با امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) رابطه مستقیم برقرار کند و ایشان هم آن شخص را راهنمایی میکند و طبیعتا نیازی به واسطهای مانند فقها، مراجع و حتی ولی فقیه هم نیست.
* آیا نزدیکی این دو جریان سابقه تاریخی دارد؟
** این دو جریان همیشه موازی هم حرکت کردهاند. تعبیر درست، آن است که شهید مطهری میفرماید. این دو جریان دو تیغه یک قیچی هستند. در ظاهر علیه هم وارد عمل میشوند ولی نتیجه عملکردشان بریدن یک چیز سومی است. این دو جریان با هم تضاد دارند و حتی با یکدیگر مخالفت هم میکنند و در مسیرهای متفاوت حرکت میکنند اما هر دو جریان در برچیدن حاکمیت دین خدا بر روی زمین مشترک هستند.
* اخیرا دیده میشود که بعضی از فعالان رسانهای و سیاسی جریان فتنه بعد از انتخابات، جذب جریان انحرافی جدید شدهاند. چگونه ممکن است کسانی که نام خود را اصولگرای پیشرو گذاشتهاند، دست به دامان فتنهگران 88 بشوند و از آنها کمک بخواهند؟
** مشکل سر این نقطه است که بعضیها از عناوین استفاده ابزاری میکنند در حالیکه اصولگرایی ناظر به یک تفکر، علایق، حب و بغض، چارچوب و مرزبندیهاست. در این میان کسانی پیدا میشوند که از اصولگرایی تنها نامش را یدک میکشند وگرنه چهطور میشود اصولگرایی به خودش اجازه میدهد که اگر میخواهد کار تبلیغاتی و رسانهای بکند، از هرگونه ابزاری استفاده کند؟
* برای این استفاده ابزاری جریان انحرافی، مصداق هم دارید؟
** بله. مثلا سردبیر یکی از روزنامههای تازه تاسیس جریان انحرافی که اگر بخواهیم یک عنوان برایش بگذاریم تنها میتوان به آن روزنامهای زرد گفت، تا دیروز در طیف اصلاحطلبان غش میکرده و در جریان فتنه 88 مقاله مینوشت؛ امروز روزنامه خود را اصولگرای پیشرو میخواند و از اصلاحطلبان استمداد میکند! به عقیده من، اول باید این اصول را تعریف کنند که آیا اصول آنها قدرت و پول است که هرجا بوی آن را احساس کنند به آن سمت اردو میکشند؟ اینها از روی نا آگاهی اینگونه رفتار میکنند و مصداق این آیه قرآن هستند که میفرماید: «قل هل ننبئکم بالأخرین اعمالا, الذین ضل سعیهم فى الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا»
* بهنظر میرسد، این انحراف در نیروهای خودی و چرخش یکشبه، بهخاطر پافشاری بعضی افراطیها در طرفداری از یک شخص بهجای یک جریان و نفی دیگر تأثیرگذاران اصولگرایی است. آیا این گزاره را درست میدانید؟
** برداشت من این است که در چند سال اخیر یک کار خطایی صورت گرفته است و این کار تبدیل به رویه هم شده است. این کار خطا عبارتست از اصالت بخشیدن به اشخاص فارغ از انطباق یا عدم انطباق آنها با اصول و مبانی؛ و همچنین مبنا قرار دادن فلان شخص بهعنوان سرخط جریان سلامت یا جریان انحراف. باید مشخص شود که اگر یک نفر را مصداق روشن سلامت راه معرفی کنیم و او تبدیل به معیار و تراز شود، در میانه راه دچار اعوجاج شد و از مواضع بر حق گذشتهاش عقبنشینی کند، آیا همچنان تراز باقی میماند یا اینکه ما باید بهدنبال یک ملاک باشیم که با آمد و شد قضایا ملاک از بین نرود.
بهنظر میرسد، اصرار یک گروه برای آنکه فرد خاصی را بهعنوان ملاک قرار بدهند، برای پوشاندن حق است. متأسفانه این کار صورت گرفته است، هم در وجه معرفی چهره هایی که مصداق روشن حق باشند مبالغه شده و هم در تقبیح کسانیکه یک نقطه ضعف در کارنامهشان شاهدیم. تردیدی نیست که بعضی افراد در سالهای اخیر به سبب تحلیل غلط و یا دلبستگیهای شخصی و دور بودن از حق، از خود نقطه ضعفهایی در حمایت از راه حق بروز دادهاند. روش رهبری برای اصلاح این افراد اینطور است که فرصت داده شود تا راه را پیدا کنند. حتی رهبری به کسانیکه در حق انقلاب ظلم و جنایت هم کردند هم فرصت دادند و با آنها برخورد کریمانه و با تسامح داشتند. رهبری راجع به کسانیکه جزو یاران انقلاب هم محسوب میشدند و این مسیر را درست تشخیص نداند، هم فرموند که اینها را نباید از دایره نیروهای خودی بیرون کرد و نباید کمک کنیم که اینها دور بشوند. باید برای اینها حقیقت را توضیح داد؛ گاها خود رهبری هم یک تشری میزدند مبنی بر اینکه کجا دارید میروید.
روش باطل هم همانی است که متأسفانه از سوی برخی دوستان اجرا شده است. بعضیها دنبال این هستند که یک سند، ولو نامعتبر، پیدا کنند و با آن رقیب اصولگرای خود را حذف کنند. باید دقت کرد که اساسا غیر از معصومین (علیهم السلام)، شخصی که بخواهد ملاک حقیقت باشد نداریم. نزدیکترین فرد به حقیقت برای ما شخصیتهای برجستهای همچون امام خمینی (رحمتاللهعلیه) و رهبر معظم انقلاب هستند. حتی خود امام هم میفرمایند، اگر من از راهم منحرف شدم، مردم با من برخورد خواهند کرد. این موضوع نشاندهنده آن است که نام افراد حجت حق نیست بلکه راه افراد مهم است. در سالهای اخیر ما شاهد بودیم کسانی بهجای آنکه روی راه تکیه بکنند روی شخص تکیه کردند. بهطور مشخص، این رفتار با آقای دکتر احمدینژاد به اعتبار همان نمایشی که ایشان از وفاداری به اصل انقلاب، نظام و رهبری، خدمت به مردم و بازگشت به ارزشهای انقلاب برای خود محبوبیتی کسب کردهاند، انجام شده است. جریانی پدید آمده که بهدنبال این است محبوبیت را برای شخص مصادره کند، در صورتیکه محبوبیت بهدست آمده برای راه است.
رویه این گروه اینگونه است که حتی اگر شخص از راه قبلی هم عدول کرده باشد، میگویند این همچنان ملاک است در حالیکه نگاه اعتقادی ما چنین نیست. آدمها همین که از مسیر حق جدا افتادند اعتبار خودشان را از دست میدهند. البته این امر نسبی است. کسی ممکن است 100 درصد خودش را از همه اعتبار گذشته خلع بکند، فرد دیگری به اندازهای دیگر. قطعا همه افراد بنا بر نسبتی منحصربهفرد با نقطه آرمانی فاصله دارند.
بهنظر من افرادی که این دیدگاه حذفی را مطرح میکنند، باید اول خودشان مشمول حذف شوند. این افراد کسانی هستند که تمام مرزهای اعتقادی را به هم ریختهاند و معتقدند که اسلامگرایی به پایان خط رسیده و امروز دوره انسانگرایی است و مدیریت انبیا مدیریت ناکارآمد بوده است.
بهطور مثال یکی از وابستگان همین جریان که فرد کوچک و حقیری است گفته است، ما از میان اصلاحطلبان متحدین زیادی داریم و میخواهیم با آنها ائتلاف کنیم. اعوجاج فکری و انحراف عملی این گروه از همین نقطه نمایان است. جریان انحرافی از سویی میگوید هر اصولگرایی که اندک اختلافی با ما داشته باشد، باید از دور خارج شود اما جریان اصلاحطلبی را که بهلحاظ موازین اعتقادی با آن نگاه مبنای جمهوری اسلامی اختلاف فاحشی دارد، فقط به صرف آنکه این آقایان را پذیرفته، میتواند در دایره خودی جای بگیرد.
* متأسفانه به غیر از جریان انحرافی، بخشی از جریان اصولگرا نیز این تفکر را دارند و معتقدند اگر از احمدینژاد عبور کنیم، دیگر نباید به اصولگرایانی که بهزعم آنها امتحان پس دادهاند طبق نظر آنها جزو نخبگان مردود هستند، رجوع کرد.
** باید توجه داشت که ما بنا نداریم که آقای احمدینژاد را حذف کنیم. این تفکر حذفی همانقدر اشتباه است که تفکر حذف اصولگرایانی که بعضا در جریان پس از انتخابات از روی کم بصیرتی و ضعف تحلیل، ضعف در موضعگیری داشتند، غلط و مردود است. برخورد با این افراد نباید حذفی میبود، کما اینکه برخود امروز هم حذفی نباید باشد. اما لزومی هم ندارد که اگر روزی از آقای احمدینژاد عبور کردیم، برویم و از آقایانی که روزی در مقابل احمدینژاد بودند، حمایت کنیم. ما باید دنبال شخصی باشیم که نقاط ضعفش در هر دوی این فتنهها کمترین باشد.
اینکه ما افراد را در یک حالت قدسی تصویر میکنیم، به طوریکه وانمود کنیم که به قول معروف «مو لای درز این تفکر نمیرود» اشتباه است. همین کسی که امروز برای یک چیزی تایید میشود، برای امر دیگری ممکن است بد عمل کند و ما بگویم مناسب نیست. به همین خاطر است که عرض میکنیم، نظر حضرت آقا این بوده است که افراد را به صرف ارتکاب به یک اشتباه یا کوتاهی نباید از دایره نیروهای خودی خارج نکنیم. ایشان به بعضیها در بحبوحه فتنه هشدار دادند. حضرت آقا پیغام میفرستادند که درست است که شما یک دلخوری از رییسجمهوری دارید به صرف آنکه به شما اهانت کرده و در مناظره اسم شما و بچههای را برده؛ آیا درست است سکوت پیشه کنید؟ آقا فرمودند که آیا چون یک جایی به شما ظلمی شده، باید بهانهای باشد برای اینکه شما احیانا دست در دست کسانی بگذارید که بهصورت مستقیم علیه حقیقت و انقلاب ظلم میکنند؟
* آقای صفار میخواهم بگویم که بخشی از اصولگرایان که مزاج تندی هم دارند رویه غلطی را به کلیت جریان اصولگرا تحمیل کردهاند. در حالیکه در اردوگاه اصلاحطلبان میبینیم که سعی میکنند چهرههای شکست خورده خود را دوباره احیا کنند، اینطور بهنظر میرسد که اگر همین رویه حذف چهرههای بزرگ اصولگرا ادامه پیدا کند، جنگل سرسبز اصولگرایی تبدیل به دشتی بدون درخت شود و ما برای انتخابات ریاست جمهوری آینده، تکیهگاههای قابلاطمینانی نداشته باشیم.
** ما از این شخصیتها، بهدنبال یک ملجا نمیگردیم و نباید اشتباه قبلی خودمان را تکرار کنیم و هر کدام را باید بهعنوان یک تکیهگاه در نظر بگیریم. وقتی این ملجاها و پناهگاهها متعدد شود و هرکس بخواهد دنبال نسخه یکی از این افراد راه بیفتد، فضا متشتت میشود. این افراد را باید در یک دایره جریان وسیع اصولگرایی تعریف کنیم که هرکدام ظرفیتی دارند. مثلا اگر مدیریت شهری آقای قالیباف به کام مردم شیرین آمده است، لزومی ندارد اگر کسانی با دلایل دیگری با ایشان مشکل دارند، بخواهند این واقعیت عملکرد خوب ایشان در دوران شهرداری را زیر سئوال ببرند. یا مثلا آقای لاریجانی بهعنوان رییس مجلس، دبیر سابق شورای امنیت ملی و رییس اسبق صداوسیما یک کارنامهای دارد که نمیتوان ادعا کرد کل این عملکرد غلط بوده است؛ ایشان مدیریتش در صداوسیما در دورانی که جبهه انقلاب مواجه نفسگیری با دشمن داشته، خوب بوده است.
اما الزاما اینطور هم نیست که اگر دوران آقای احمدینژاد تمام شد ما باید الزاما به یکی از این افراد برگردیم. باید این ظرفیتها را درون جبهه خودی ببینیم. در انتخابات نیز برآیند افکار جریان اصولگرا و عقول به هم پیوسته اصولگرایان، باید راهنمایی کند و مصلحت را تشخیص بدهد. نمونه این به هم پیوستگی، همین گروه سه نفری است که برای انتخابات مجلس آینده به آن رسیدهایم و البته رییسجمهوری که خود حکمیت را پیشنهاد داده بود، بهدلایلی با سازوکار گروه 13 نفره مخالفت کردند. اینجا بازهم میبینیم که رییسجمهوری، دولت را مبنا قرار میدهد و میگوید از این لیست 13 نفره بعضی افراد، به دلیل داشتن مشکل با دولت، نباید در لیست حکمیت اصولگرایان باشند! اما خوشبختانه گروه که لیست سه نفره را پیشنهاد داد بهدنبال این است که ظرفیت دایره اصولگرایی را محدود نکند و در این دایره دولت، رییس مجلس، شهردار و... باشند. اما اگر بخواهند بگویند به صرف اینکه بعضی چهرهها باشند ما دیگر نیستیم میشود انحصارطلبی، که خود مقدمه انحرافات بعدی است.
* متأسفانه اینطور بهنظر میرسد که دولت آقای احمدینژاد هم به سرنوشت دولتهای سازندگی و اصلاحات دچار شده و همچون تولد کارگزاران و مشارکت، جریانی در آن بهوجود آمده که توانسته بیشتر دلسوزان در دولت را حذف کند و با استفاده از انحصارطلبی بهنوعی قدرت مطلق در دولت دست پیدا کند. در فتنه 88 دیدیم که بین کارگزارن و مشارکت اتحاد برقرار شد. بهنظر میرسد اکنون میان این دو جریان ورشکسته با جریان انحرافی نیز اتحادی نانوشته برقرار شده است. نظر شما در این زمینه چیست؟
** انحراف وقتی با معیار اصول و حق سنجیده شود نمایان میشود. وقتی کسانی در گذشته منحرف از اصول شدند و عَلم مخالفت با حقیقت را به دست گرفتند تبدیل به فتنهگران سال 88 شدند. اصولا باید گفت، منحرف، منحرف را پیدا میکند! یا به قول معروف «بیا سوتهدلان گرد هم آییم؛ که درد سوتهدل، دل سوته داند». تجربه نشان داده که منافع مشترک، منحرفان را به هم پیوند میدهد. بعضی افراد در محیط سیاسی جامعه به چیز خاصی پایبند نیستند و هر طرف که شرایط اقتضا کند میروند. این برای این است که مبنای آنها تفکر نیست. پول و قدرت است که این جریانات منحرف در دولتهای مختلف را به هم پیوند میزند. قبلیها تجربیاتی در پیدا کردن ثروتهای بادآورده داشتند، حالا تجربه خود را به اینها منتقل میکنند و با هم شریک میشوند!
الان در همین بحث چنگاندازی به بیتالمال، یک پیوندی میان کارگزارن دوره قبل با عواملی از این جریان انحراف برقرار شده است. مثلا کسی وجود دارد که در دوره حاکمیت اصلاحطلبان در صنایع خودروسازی کارنامه مشخصی دارد، ولی الان دستش در دست جریان انحرافیای است که در صورت ظاهر با تیم آقای هاشمی رابطهای کارد و پنیری دارند! هیچ باکی هم از این ندارند که در پشت پرده با هم دیگر معامله کنند، کما اینکه دارد انجام میشود. مضحک آن است که یکی از افراد اقتصادی برجسته جریان انحرافی کسی است که در فاصله میان انتخابات دور اول و دور دوم سال 84، به همراه جمعی از خودروسازان برای تجدید بیعت به دیدار آقای هاشمی رفته است! این معنایش آن است که وقتی اصول و مبانی اعتقادی در کار نباشد، تبانی پشت پرده این جریانات بسیار راحت است.
یا مثلا در بحث سیاسی، آقایی هست که در دولت آقای هاشمی جزو مدیران ارشد بوده و قصه تراکتورهایاش معروف است. به گفته خود این آقا، نه در دور اول و نه در دور دوم به آقای احمدینژاد رأی نداده ولی رییسجمهوری به او اعتماد دارد. اینجاست که معیارهای دوگانه، انسان را آزار میدهد. بنده در زمان تصدی وزارت ارشاد، گاهی وقتها برای انتصاب یک مدیر کلی که در مرحله اول انتخابات به یکی دیگر از کاندیداهای اصولگرا رأی داده بود، تحت فشار بودم ولی دیده میشد که افرادی در سطح معاون اول، معاون رییسجمهوری و یا وزیر هستند که به اصلیترین رقیب آقای احمدینژاد یعنی آقای هاشمی رفسنجانی رأی دادهاند و در دولت فعال هستند. این همان ملاکهای دوگانه است که انسان را آزار میدهد.
* بعضی از افراد میگویند که نظام اسلامی دارای یک نقص اساسی است. چون تمام رؤسایجمهوری و یا مقامهای ارشد اجرایی آن پس از پایان دوران مسئولیت خود، به نوعی از دایره جریان و گفتمان اصیل خارج میشوند. نظر شما در اینباره چیست؟
** خلاف این حرف هم هست. خود حضرت آقا، هشت سال رییسجمهوری بودند و پس از فوت امام راحل، با احترام به رهبری نظام منتقل شدند. آیتالله خامنهای رییسجمهوری بود که وقتی سفر پر افتخار پاکستان با آن استقبال خیره کننده مردم و بازتاب جهانی صورت میگیرد، به دستور نخستوزیر وقت، دولت صورت حساب هزینه سفر را پرداخت نمیکرده است! اما شما میبینید که به خاطر حفظ آرامش کشور جایی این مطلب انعکاس پیدا نمیکند. دوران ریاست جمهوری رهبر انقلاب، با وجود آن همه رنجها و سختیها مایه فخر و مباهات ریاست جمهوری است. حال بعضیها پیدا شدهاند که تا چند تا مشکل جلوی راهشان پیش آمد، زمین و زمان را به هم میریزند که چرا حرفشان به کرسی ننشسته است!
یکبار حضرت امام به این مضمون خطاب به مرحوم سیداحمد فرمودند، والله اگر این جمعیتی که پشت این در برای ملاقات با من صف کشیدهاند و دارند میگویند ما منتظر خمینی هستیم، مرگ بر خمینی هم بگویند، به حال من هیچ فرقی نخواهد کرد. اما آیا همه افراد همینطورند؟ بعضیها اینطوراند که وقتی یک مقدار صدای جمعیت در حمایت از آنها بالا میرود، باد میکنند و هندوانه زیر بغل خودشان میگذارند! به عکس، وقتی علیهشان شعار داده میشود، در فکر میروند که باید چه کنند که مردم آنها را تحویل بگیرند و به همین علت از بعضی مواضع حق خود پا پس میکشند.
پاسخ ما به این شبههافکنان این است که اشخاص برای ما اصالت ندارند. وقتی ببینیم فردی که تا دیروز چون بر روی اصول بوده مورد حمایت ما قرار داشته، از اصول منحرف شده، از او دل میکنیم. امام علی (علیهالسلام) در دوران حکومتشان بیش از 40 والی منصوب کردند که بعدها فاسد و بر روی امیرالمومنین در صفین شمشیر کشیدند. دلیل نمیشود که اگر چیزی را مشکل دار دیدیم بگوییم که اصل راه خراب بوده است. آیا واقعا اگر بعد از پیامبر مسیر منحرف شد؛ اشکال در کار و راه پیامبر بود؟
در مورد چهرههای خوبی که در یک دوره انسانهای بافضیلتی بودند ولی در دوان بعدی فاسد میشوند. در داستان بنیاسراییل در قران تعبیر بسیار جالی آمده است؛ میفرماید شخص خوبی بود، ولی «و لکنه اخلد الى الارض»، یعنی همچنانکه هوس کرد بر روی زمین جاودانه بشود تا بیشتر به لذتهای دنیوی بچسبد، خراب شد. شما ببینید، فردی هشت سال رییسجمهوری بوده ولی میگوید چرا فقط هشت سال؟ این مملکت را فقط من میتوانم آباد کنم! آنوقت آقای مهاجرانیای پیدا میشود که ایده میدهد که باید قانون اساسی بهنحوی تغییر پیدا کند تا بشود دوران ریاست جمهوری را امتداد داد. متأسفانه همین افراد بادمجان دور قاب چین در اطراف همه رییسجمهوریها وجود داشتهاند.
* آقای صفار تجربه انتخابات 84 نشان داد که هیچ مسئلهای حتی دشمن مشترک نمیتواند اصولگرایان را در مقاطع حساس گرد یک محور واحد برای حضور در انتخابات متحد کند. فکر میکنید جریان انحرافی بهمثابه یک دشمن مشترک برای همه جریانهای اصیل اصولگرایی اینقدر جدی هست که در میان اصولگرایان اتحاد ایجاد کند؟
** من معتقدم که دشمن مشترک برای اصولگرایان سبب شد تا در انتخابات 84 خودشان را پیدا بکنند. چرا میخواهیم اصولگرایان را در رئوس نگاه کنیم؟ اصولگرایان را باید در کف مردم جامعه دید. در همان انتخابات 84، وقتی بدنه اجتماعی اصولگرایان دیدند، ارادهای هست تا نگذارد کاندیداهای آنها رأی بیاورد وارد عرصه شدند. در همان دور نخست، اگر مجموع آرایی که به جبهه اصولگرایی داده شد را در یک نفر تجمیع میکردیم، چهبسا در همین دور اول رأی میآوردیم. در مرحله دوم اصولگرایان همگی بر روی یک نامزد مشترک شدند و اینطور شد که کاندیدای اصولگرایی در مقابل آن فرد شاخص که هم جنبههای اصولگرایی و هم اصلاحطلبی داشت با رأی قاطعی پیروز شد. از همینرو معتقدم جبهه بزرگ اصولگرایی به هیچ عنوان پراکنده نیست. اکنون این جریان عقبه مردمی جبهه اصولگراست که دارد به سرانش درس میدهد و دارد با آنها اتمام حجت میکند که اگر قرار است، شما هم راه را درست تشخیص ندهید، ما خودمان بهسمت حقیقت میرویم. با این توضیحات من تا به حال هیچگاه نگاه جریان عمومی اصولگرایی را تا به این اندازه به هم نزدیک ندیده بودم.