* پروسه وهن دین از چه زمانی در ایران شکل منسجمی به خود گرفت و اساسا چه اشخاص و گروه هایی در شکلگیری و گسترش این جریان فعالیت داشتند؟
** موضوع وهن دین و مفاهیم دینی بحثی دامنه دار به لحاظ تاریخی است. در طول تاریخ همواره افرادی بودهاند که در مقابل دین و شریعت موضع گیری کرده و برخورد وهنآلودی با دین داشتهاند تا از این طریق پایه های اعتقادی مردم را سست کنند، اما در دوران جدید این مسئله بیشتر در رابطه با یک جریان خاص که همان جریان روشنفکری غربزده است، مشاهده میشود که البته بعدها گروه های دیگری نیز به آن ها ملحق میشوند. جریان روشنفکری غربزده در کشور ما از ابتدای دوران قاجار سر و کلهاش پیدا میشود، یعنی دورانی که غرب با ما تماس گرفته و ما با یک فرهنگ مهاجم مواجه شدهایم که علاوه بر ابعاد استعماری در حوزه های اقتصادی و سیاسی، در عرصه فرهنگی نیز در قالب یک فکر مهاجم وارد شده تا تغییراتی را در جامعه ایجاد کند. در عرصه فرهنگی، طبیعی است که در کشورهای اسلامی نخستین سنگر دین است که در مقابل این تهاجم میایستد. استعمار برای این که این سنگر را فتح کند، برنامه های گستردهای را تدارک دیده بود، از جمله این که مفاهیم دینی را توسط افرادی که شیفته غرب و فرهنگ غربی شده بودند، به سخره بگیرد که ما این موضوع را در آثار نخستین روشنفکران غربزده ایرانی مثل آخوندزاده، میرزاآقاخان کرمانی و یا جلالالدین میرزای قاجار که رییس فراموشخانه میرزاملکمخان ارمنی بود، مشاهده میکنیم.
در واقع در آن دوران یک جریانی به وجود میآید که به شدت به مفاهیم و پشتوانه های دینی مردم حمله میکند. ناگفته نماند که جریان روشنفکری دو مشی متفاوت در برخورد با دین اتخاذ کرد که یک مشی حمله عریان و بیپرده به مفاهیم دینی بود که آخوندزاده و در یک مقطع میرزاآقاخان کرمانی به عنوان پیشگامان این جریان محسوب میشدند. آن ها به منظور پیشبرد اهداف خود در عرصه های مختلف از جمله ادبیات وارد شدند؛ به نحوی که میرزاآقاخان کرمانی و به ویژه آخوندزاده در نوشتن رمانها و نمایشنامه هایی که در آن ها توهین به دین میشد، دستی داشتند. علاوه بر این آنان در آثارشان اسلام را تنها علت عقبماندگی ایران معرفی و تز تغییرات گسترده در کشور را مطرح کردند تا به این طریق این سنگر مقاومت کاملا از بین برود.
در کنار این شیوه یک نوع باستانگرایی هم از سوی این اشخاص ترویج میشد که البته باستانگرایی یک پلی بود برای رسیدن به غرب، چراکه بازگشت به گذشته اساسا مفهومی ندارد. یک نکتهای که هم در آثار آخوندزاده و هم در آثار میرزا آقاخان کرمانی دیده میشود، طرح پروتستانیزم اسلامی است که بعدها در آثار ملکمخان هم به آن اشاره میشود. آن ها در این خصوص وقتی نیاز به الگودهی داشتند، به اتفاقی که در دوران حسن دوم در قلعه الموت پیش آمده بود، اشاره میکنند که بر اساس آن در 17 ماه مبارک رمضان حسن دوم اعلام قیامت میکند به این معنا که دیگر دوران تکلیف تمام شده و در همان روز شراب حاضر کرده و روزه خود را با شراب افطار میکنند. آخوندزاده با صراحت ضمن تأیید عمل حسن دوم این اتفاق را عملی ثواب در راه از بین بردن خرافات معرفی میکند. در حقیقت اشخاصی چون آخوندزاده تا آن جا پیشرفته بودند که به مردم القا کنند که دوران تکلیف به سر آمده و ما میتوانیم کشور را با فسق و فجور اداره کنیم.
اما جریان بعدی که در بطن جریان روشنفکری وجود داشت، به سردمداری میرزا ملکمخان بود که برعکس تفکر آخوندزاده اعتقاد داشت ما نباید در ایران به صورت مستقیم با مفاهیم دینی دربیفتیم و باید با ظرافت بیشتری طرح پروتستانیزم اسلامی را دنبال کنیم؛ به همین جهت سعی کردند تا با نوعی همسانسازی و شبیهسازی بین مفاهیم دینی و مفاهیم غربی، جامعه اسلامی را در معرض افکار غربی قرار دهند و پذیرش افکار غربی را برای مردم مسلمان آسانتر کنند، چون که در نتیجه آن یک نوع استحاله در طی این مسیر رخ خواهد داد. مثلا آن ها امید داشتند که در یک دوره 100 ساله شاهد یک ایران کاملا بریده از دین و ناآشنا با مفاهیم دینی باشند. به عبارتی آخوندزاده به مقوله مبارزه با دین و غربی کردن جوامع دینی نظیر ایران به عنوان یک پروژه نگاه میکرد و معتقد بود که باید خیلی سریع برای تغییر و از بین بردن مظاهر دینی اقدام کرد، اما میرزا ملکمخان به این ماجرا به شکل یک جریان و پروسه نگاه میکرد و معتقد بود که باید در طی یک دوره که شاید حتی دو یا سه نسل را شامل بشود این تغییرات صورت بگیرد.
* آیا در کنار این دو جریان مهم که اشاره فرمودید، جریانها و افراد دیگری نیز فعالیت میکردند؟ به عنوان مثال، آیا فرق ضاله نیز در ایجاد چنین جریانهایی فعال بودند؟
** بله، یقینا؛ به عنوان مثال در کنار این اتفاقات از جریان میسیونرهای مسیحی نیز نباید غافل شویم، گروه های تبشیری مسیحی که وارد ایران شده و در برخورد اولیه خود با دین و مفاهیم دینی به تمسخر قرآن و شخصیت پیامبر اکرم (ص) میپرداختند که البته علما و روحانیت شیعه پاسخ درخوری به آن ها میدهند.
گروه دیگری که در این زمینه فعال بود و بر اساس مدارک مستند ارتباط اعضای آن با انگلیس را مشاهده میکنیم، افرادی نظیر «مانکچی هاتریا»، جاسوس انگلیسی بود که در کسوت یک تاجر زرتشتی وارد ایران شده و با این ادعا که آمده تا سر و سامانی به وضعیت زرتشتیان بدهد، در پروژه اسلامستیزی و تمسخر باورهای دینی شرکت داشت. افرادی نظیر آخوندزاده، جلالالدین میرزا و میرزاآقاخان کرمانی از حمایت او برخوردار بودند؛ به نحوی که خیلی از کتابهایی را که نمیتوانستند در ایران به چاپ برسانند با حمایت او در بمبئی چاپ و سپس در ایران توزیع میشد. البته مانکچی در گسترش و ترویج باستانگرایی نیز نقش مهمی داشت، کتاب «دبستان مذاهب» او در تیراژ قابل توجهی در بمبئی چاپ و در سطح وسیعی در ایران توزیع شد. فرق ضاله نیز از دیگر جریانهایی بودند که در آن زمان در راستای اهداف استعمار فعالیت خودشان را آغاز کردند.
علیمحمد باب که در مکتب سیدکاظم رشتی درس میخواند، پس از مدتی ادعا میکند که عامل ارتباط با امام زمان (عج) است، البته ظاهرا 18 نفر از شاگردان سیدکاظم این ادعا را داشتند که در واقع این عمل به نوعی تمسخر موضوع موعود که یکی از ارزشمندترین باورهای شیعیان و منبع الهام شیعیان در مبارزه و مقابله با استعمار و ستمگری است، به شمار میرود. علیمحمد باب پس از مدتی ادعای امام زمانی کرده و در نهایت مدعی پیامبری و ارائه کتابی از سوی خداوند متعال میشود. اقدامات دیگری نیز از سوی هواداران وی صورت میگیرد که از جمله مهمترین آن ها ادعای الوهیت و اعلام قیامت بود که در دشت بدشت توسط قرهالعین یکی از رهبران تروریست فرقه ضاله بابیه رخ میدهد. وهن دین باز هم در قالب اعلام قیامت و کشف حجاب رسمی در آن جا صورت میگیرد.
البته در آن دوره یک دسته از روشنفکران سادهلوح نیز وجود داشتند که عمدتا در دربار قاجار پرسه میزدند و به نحوی با غرب آشنا شده بودند. آن ها فاقد عمق فکری جدی بوده و تحت تأثیر فضا و ظواهر غرب به وهن دین و باورهای دینی میپرداختند. به عنوان مثال «میرزا ابوالحسنخان ایلچی» که ظاهرا نخستین سفیر ایران در انگلیس بود در کتاب «حیرتنامه سفرا» به قدری با شیفتگی و از سر حیرت غرب را توصیف میکند که وهن دین کاملا به چشم میخورد.
* توضیحات جالبی که ارائه فرمودید، همگی با وقایع پیش از انقلاب مشروطه مرتبط بود، اما در انقلاب مشروطه و پس از آن وضعیت وهن دین به چه صورت بود؟
** در دوره مشروطه ما شاهد حضور جدیتر مجموعه این جریان در کشور هستیم، چراکه امکانات بیشتری در اختیار آنان قرار میگیرد. بعد از مرگ ناصرالدین شاه و شروع دوره 9 ساله حکومت مظفرالدین شاه که نخستین جرقه های انقلاب مشروطه در ایران زده میشود، این گروه منسجم شده و تشکیلاتی را برای خود راهاندازی میکند. بعد از حرکتی که ملکمخان برای تاسیس فراموشخانه انجام می دهد و جلوی آن در زمان ناصرالدین شاه گرفته میشود، لژهای ماسونی در دوره سلطنت مظفرالدین شاه مجددا فعال شده و با استفاده از ابزارهایی چون انجمنهای مخفی و بعد مطبوعات، وارد یک عرصه جدیدتری در برخورد با دین و مدافعان دین شدند.
در این جا لازم است اشاره کنم که ما در تاریخ ایران پدیدهای را با عنوان نهضت تحریم و بعد نهضت تحریم تنباکو داریم که چند شخصیت اصلی و قهرمان دارد. یکی از اعضای این نهضت مرحوم میرزای شیرازی بود که البته پیش از انسجام کامل گروه های انحرافی از دنیا میروند. البته چند شخصیت برجسته دیگر چون مرحوم میرزاحسن آشتیانی، شهید شیخ فضلالله نوری و مرحوم آقانجفی اصفهانی جریان نهضت تحریم و مبارزه با کمپانی رژی را مدیریت کردند و توانستند آن پیروزی بزرگ را برای ملت ایران و شیعیان به ارمغان بیاورند. با توجه به این موضوع که مجموع جریانهای انحرافی در اجرای اهداف استعماری خود همواره با یک سنگر مستحکم به نام روحانیت شیعه روبه رو بودهاند که یکی از وظایفش صیانت از دین و مفاهیم دینی است، خب طبیعی است که روحانیت شیعه همواره در معرض حملات و هجوگوییها قرار میگیرد. این جریان قبل از ورود به مشروطه گام اول خودش را در قالب کتاب، به مسخره گرفتن و ترور شخصیت افراد سرشناس و موجه که به آن ها اشاره شد، قرار داد. کتاب «رویاهای صادقه» به محوریت سیدجمال واعظ که گرایش های بابیه داشت از جمله آثاری است که در آن سعی شده تا چهره این اشخاص بزرگ ملکوک شود. در این کتاب، صحنهای از قیامت مصور شده که در آن علمای طراز اولی چون مرحوم آقانجفی اصفهانی که رکنی در مبارزه با استعمار محسوب میشدند، به محاکمه کشیده میشوند. در این عرصه برخی دولتمردان نیز نظیر میرزا علیاصغرخان اتابک صدراعظم به حمایت از این جریانها پرداختند که البته مورد انتقاد شدید علمای نجف مانند مرحوم آخوند خراسانی قرار میگیرند. همان گونه که اشاره شد، در آستانه ورود به مشروطه موجی از تهمتها و نسبتهای ناروا به بزرگان دین زده میشود. مثلا در جریان قبرستان چال جریانهای روشنفکری و ضاله به اتفاق هم مرحوم شیخ فضلالله نوری را متهم به فروش زمینهای وقفی به کفار روسی میکنند تا از این طریق قداست متدینین و باورهای دینی را در نزد مردم شکسته و نابود سازند. آن ها سعی میکردند تا به نحوی تمام علمای موثر در مبارزه با استعمار را از میدان به در کرده و مقبولیت آنان را در میان مردم از بین ببرند. ما با این حجم از تهاجمات وارد دوران مشروطه میشویم.
اما در دوران مشروطه شاهد فعالیت گسترده انجمنهای مخفی هستیم که یکی از آن ها در منطقه دروازه قزوین تهران در باغ سلیمانخانه میکده برگزار میشد. یکی از نکاتی که در یکی از این جلسات مطرح میشود، موضوع منشور انقلاب است که سناتور ملکزاده در کتاب «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» به آن اشاره می کند. در آن جا 18 یا 20 ماده تصویب میشود که میبایستی بر اساس آن رفتار شود تا در کشور آشوب و انقلاب رخ دهد. یکی از آن موارد که در منشور انقلاب مورد ادعای خود آن ها ذکر شده، حمله به روحانیت و ملکوک کردن چهره روحانیت است؛ البته در خصوص دین ادعا میکنند که نباید وارد شوند و حتی به اعضای خود که وابسته به فرقه ضاله بابیه و بهاییه بودند، توصیه میکنند که در محافل مذهبی شرکت نکرده تا آن ها بتوانند به اسم انقلاب و اسلام منتها با حذف روحانیت اصول گرا کار خود را پیش ببرند. تقریبا در این باغ سلیمانخانه میکده تمام گروه ها و افراد ساختارشکن را مشاهده میکنیم.
* مگر قرار نبود که مشروطه منادی اسلام باشد، پس چه شد که وهن دین و مقابله با متدینین از همین جا شکل جدیتری به خود گرفت؟
** بله، در حالی که همه مردم توقع داشتند که با حضور روحانیت در رأس انقلاب مشروطه این انقلاب، اسلامی باشد، در بحث تدوین قانون اساسی و نظام نامه مجلس بحثهای دیگری چون بحث مساوات و آزادی و برابری البته در چهارچوب تفکرات غربی مطرح میشود. این جاست که متوجه میشویم چرا مرحوم شیخ فضلالله از سال 1318 تا سال 1323 مورد تهاجم این جریانهای ساختارشکن قرار گرفته بود. مطبوعات آن دوره نیز وقتی درگیری میان آقاشیخفضلالله با مشروطهخواهان جدی و علنی میشود، اقدامات جدیدی را در جهت وهن دین آغاز میکنند. به مسخره گرفتن عزاداری، حجاب و احکام اسلامی چون قصاص از جمله این اقدامات است. این تهاجمات تا دوران مشروطه دوم ادامه داشت، اما بعد از فتح تهران و استیلای مشروطهخواهان ما شاهد یک حرکت جدی و گستردهتری در وهن دین و حمله به روحانیت هستیم که با محاکمه صوری شیخفضلالله و به دار آویختن ایشان آغاز میشود که تا آن زمان بیسابقه بود. میگویند وقتی روسها در سال 1330 در شهر تبریز ثقهالاسلام را دار میزنند، بعد از این که مورد اعتراض قرار میگیرند، عنوان میکنند که ما این اقدام را از خود شما در به دار آویختن شیخفضلالله یاد گرفتهایم. عصر همان روز در روزنامه حبلالمتین مقالهای تحت عنوان اذا فسد العالم، فسد العالم چاپ میشود که در آن به شدت نسبت به مقام شامخ روحانیت شیعه توهین شده و اعلام میشود که از این پس روزگار جدیدی آغاز شده است. خب این روزگار به تعبیر بنده همان مشروطه دوم است، یعنی روزگاری که جریانهای منحرف مستقر شدهاند و به صراحت به دین و مفاهیم دینی از جمله قصاص توهین می شود و علمای بزرگ مورد ترور شخصیتی و فیزیکی واقع میشوند.
در این دوره که قرار بود بساط دین و دینداری در ایران برچیده شود، گروه های ساختارشکن از هیچ اقدامی فروگذاری نکردند؛ چنان چه کارناوالی که از یک کشور غربی وارد تهران شده بود، در ظهر روز عاشورا با نواختن ساز و دهل مراسم شادی برگزار میکند و شعائر دینی مردم به مسخره گرفته می شود. اگر چه اقدامات ساختارشکنانه این جریان تا کودتای سال 1299 ادامه داشت، اما از آن جا که موفق به تغییر ساختارهای دینی مورد نظر خود نشده بودند، متوسل به اجرای طرح «مشت آهنین» میشوند. در روزنامه کاوه از سال 1293 یعنی شش سال پیش از کودتای 1299 این موضوع عنوان شده بود که معضل ایران حل نخواهد شد. مگر با اجرای طرح مشت آهنین. آن ها معتقد بودند که برای ایجاد یک دولت مدرن باید یک دوره دیکتاتوری داشته باشیم. این دیکتاتور باید همه موانع را از میان برداشته تا پس از آن آزادیهای سیاسی مورد نظر غرب در کشور ایجاد شود.
* یعنی رضاخان؟
** خب رضاخان با حمایت انگلیسیها و حمایت معنوی و فکری جریانهایی که مشروطه را از مسیر اصلی خود منحرف کرده بود، کودتا میکند و از آن پس کشور ما وارد دوره جدیدی می شود که آغاز آن با حمله به شعائر دینی حتی نص صریح قرآن همراه است. در ابتدای زمامداری رضاخان ما شاهد فعالیت گروه هایی چون «کانون ایران جوان» هستیم که بعضی از تحصیلکرده های ایرانی در غرب با هدف به وجود آوردن یک ایران جوان که هیچ رابطهای با ایران قدیم و سنتها ندارد، آن را راهاندازی میکنند. اولین حرکتهایی که آن ها در نشریه خود با نام «ایران جوان» آغاز میکنند، حمله به دین و ارزشهای مذهبی است. به عنوان مثال، عکس زنی را با چادر در روزنامه چاپ کرده و زیر آن مینویسند: کلاغ سیاه! در این دوره فرق ضاله به شدت فعالیت میکنند. یحیی دولتآبادی از کسوت روحانیت خارج می شود که البته واقعا این افتخاری برای لباس روحانیت بود که چنین فردی از آن خارج میشود. زنان ایرانی را به کشف حجاب تشویق میکنند و افراد لاابالی چون تیمورتاش و فرمانفرما روی کار آمده و هرگونه توهینی را نسبت به دین و متدینین روا می دارند. حرکتی را که رضاخان و خانوادهاش در فروردین سال 1306 در حرم حضرت معصومه (ع) به نمایش میگذارند، در واقع بیانگر آغاز یک دوران جدید است. همسران و فرزندان رضاخان با یک وضعیت نامناسب در حرم حضرت حضور پیدا می کنند که با اعتراض آیتالله بافقی روبه رو میشوند. رضاخان برای سرکوب این اعتراض و برای نشان دادن این موضوع که یک دوره جدید آغاز شده با چکمه وارد حرم می شود و شخصا حضرت آقا را مورد ضرب و جرح قرار میدهد. چیزی در حدود 53 نفر از روشنفکران عصر مشروطه جهت ایجاد اهداف استعمار و اجرای پروژه دگرگون کردن جامعه ایرانی از لحاظ فکری در خدمت رضاخان قرار میگیرند و به نظر میرسد که خیلی منسجم عمل میکردند. آن ها در همه عرصه ها از معماری گرفته تا وضعیت پوشش مردان و کشف حجاب دست به فعالیت زده بودند. در همین دوران بود که علی دشتی در روزنامه «شفق سرخ» با جسارت اعلام میکند که همه چیز زن ایرانی به درد نخور است، شکل زن ایرانی، پوشش زن ایرانی، آشپزخانه زن ایرانی و... باید کاملا عوض شود. در این دوره همچنین تحت عنوان مبارزه با خرافه به قلع و قمع شعائر دینی به خصوص حجاب زنان میپردازند تا آن جا که ورود زنان با حجاب به حرم مقدس امام رضا(ع) نیز ممنوع میشود. فراموش نکنیم که عوامل جریان فکری مورد نظر به هر طریق ممکن از جمله سرودن شعر و اجرای تئاتر همچنان این اقدامات رضاخان را حمایت میکردند.
در دوران رضاخان یک جریان دیگر نیز وجود داشت که جنسش با جنس روشنفکران غربگرا متفاوت بود، اما عملا همان پروژه را ارائه میکردند. آن ها را شاید بتوان تحت عنوان تجدیدنظرطلبان در جامعه شیعی یا به عنوان کسانی که گرایش های شبه وهابی دارند، معرفی کرد که در پروژه وهن دین و مفاهیم دینی، به اسم دین بسیار فعال بودند. افرادی چون «شریعت سنگلچی»، «حکمیزاده» و بعدها «احمد کسروی» چهره های شاخص این جریان هستند. آن ها تحت عنوان ترویج «اسلام ناب» و «توحید خالص» سعی کردند تا ضمن از بین بردن حدیث، نقش امام و امامت را نفی کرده و هرگونه توسل جستن به پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین را زیر سئوال ببرند که البته این عوامل مورد حمایت رضاخان نیز قرار گرفته و در ادامه منجر به ایجاد جریان خروج از دین شد. این که اشاره کردم گسترش تفکرات شریعت سنگلچی منجر به خروج از دین شدند را میتوان در زندگی جلال آلاحمد دید. جلال ابتدا تحت تأثیر تفکرات سنگلچی، وهابی شده و اعلام میکند که نخست مُهر را کنار گذاشته سپس کمونیست میشود و البته در سالهای پایانی زندگیاش یک بازگشتی به اسلام دارد. احمد کسروی هم در کتابی با نام «شیعهگری» که بعد از شهریور 1320 منتشر شد، حملات تندی را نسبت به باورهای شیعیان روا میدارد. کسروی در این کتاب زیارت را به تمسخر گرفته و از رضاخان بابت جلوگیری از گسترش تفکرات دینی تقدیر میکند. در دوران محمدرضا پهلوی همچنان شاهد تداوم این جریان البته با ظرافت بیشتری هستیم. قرار بود که دوران رضاخان دوره دیکتاتوری باشد که با قلدری آمده و با سرکوب، همه این مسائل را حل کند، اما بعد از رفتن رضاخان امکان اعاده دیکتاتوری غیرممکن بود؛ بنابراین هجوم به دین با ظرافت بیشتری از طریق مطبوعات و بعد رادیو و تلویزیون و سینما در دوران محمدرضا دنبال میشد.
مثلا در مطبوعات آن دوره که بعضا توسط اعضای فرقه ضاله بهاییت اداره میشد، میبینید که از طریق درج عکسهای مستهجن و مقالات، باورهای دینی مردم مورد حمله قرار میگرفت. اوج این حملات را نیز در جشن هنر شیراز با اجرای نمایش «خوک، بچه آتش» شاهد هستیم. این نمایشنامه که توسط یک گروه از کشور چک در ایران اجرا شد، پیش از این قرار بود که در نیویورک روی صحنه برود، اما اعتراضات مردمی باعث جلوگیری از اجرای این نمایشنامه شده بود. در حوزه ادبیات آن دوران هم افرادی چون صادق هدایت، صادق چوبک و فروغ فرخزاد، با پردهدری سعی میکردند تا باورهای دینی مردم را به سخره گیرند. در حوزه سینما نیز با تولید فیلمهایی چون «محلل»، «شبنشینی در جهنم»، «تختخواب سه نفره» و «داییجان ناپلئون» روند حمله به اعتقادات مردم و سنتهای دینی در جامعه پیگیری و دنبال میشد. در حقیقت در آن دوران با به سخره گرفتن دین تلاش میشد تا یک استحاله در جامعه و مردم صورت گیرد. در راستای جریان روشنفکری مورد نظر، دکترشریعتی نیز به بهانه دفاع از تشیع علوی حمله به برخی از شعائر شیعی را در دستور کار خود قرار میدهد. اهانت به علمای بزرگی چون علامه مجلسی و فلاسفه و مسخره کردن عزاداری توسط ایشان صورت میگیرد که در واقع حرکت ناروایی بود که پایه های دینی مردم را مورد هجمه قرار میدهد.
* آیا در بعد از انقلاب نیز این جریانها به فعالیت خود مشغول هستند؟ آیا فرمایشات حضرت آقا و هشدارهایی که در باره تهاجم فرهنگی و ناتوی فرهنگی فرمودهاند، ناظر به همین قضایا نیست؟
** بعد از انقلاب که ما وارد دوران حکومتسازی و نظامسازی شدیم، این حملات بسیار سنگینتر صورت میگیرد. تا قبل از پیروزی انقلاب بحث حاکمیت دین مطرح نبود؛ اگر چه دینداران مبارزاتی جهت تحقق آن انجام میدادند، اما خب طبیعی است که با پیروزی انقلاب تمامی آن سرمایه های گذشته جریان دینستیز به اضافه ابزارها و امکانات جدید بسیج شدند تا این جریان را از کار بیندازند. البته جریانی را که امام خمینی(ره) ایجاد کردند بسیاری از نقشه های دشمنان که در طول دهه های گذشته سعی در باورپذیر کردن آن ها کرده بودند از جمله این که «دین افیون ملتهاست» را نقش بر آب کرد. جریان های دین ستیز همچنان پس از انقلاب در قالب ادبیات، فیلم، مقاله و با استفاده از ابزار مدرنی چون ماهواره و اینترنت خیلی صریحتر به گسترش و ترویج باورهای خود میپردازند. مسخره کردن عزاداری، توسل و حتی حریم مقدس امامت از جمله اتفاقاتی است که همچنان در مطبوعات کشور پس از انقلاب صورت گرفته است. نکتهای که نظر من را اخیرا به خود جلب کرده است موضوع باز نشر تولیدات سابق در کشور است. شما ببینید مجموعه کتابهای احمد کسروی، صادق هدایت و فروغ فرخزاد به شکل گسترده در کشور چاپ و توزیع میشود. خب همین یک عامل و ماخذی برای کارگردانانی میشود که در حوزه سینما و تئاتر فعالیت میکنند. در هر صورت آن ها از همین عقبه کاملا استفاده کرده و همان مفاهیم را در قالبهای جدید ذکر میکنند