جواد محدثین
در مقدمه باید گفت که بیشک در سیره پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیهالسلام موارد بیشمار و اعجابانگیزی از حراست و بزرگداشت مقام و کرامت انسانی به چشم میخورد. آنگاه که رسول خدا(ص) از سفر پرخطر طائف، پیاده و خونآلود باز میگردد و این سفر را تنها به جهت مسلمان شدن یک غلام سیاه، موفق و پربرکت میخواند، ارزش یک فرد انسان، صرفنظر از نژاد و طبقه اجتماعی او را به جهان مینمایاند. آنگاه که در هجرت پرمخاطره به یثرب، حضرت علی(ع) را مأمور میسازد تا اماناتی را که مشرکین مکه نزد پیامبر(ص) داشتهاند به آنها برگرداند، حرمت عهد و پیمان با یک انسان، گرچه آلوده به شرک و دشمن رسول خدا(ص) و حتی کسی که قصد کشتن حضرت را دارد به نمایش میگذارد و... امیرالمؤمنین(ع) نیز که برادر و جان پیامبر و وارث علم و اخلاق او است همین سیره را در دوران حکومت خود به کار بست و جلوههای زیبایی را رقم زد که به برخی از آنها در مقالههای یاد شده اشاره شده است. از جمله رفتار امام با مخالفین، دشمنان و حتی قاتل خویش و سخنانی از این قبیل که «بنده دیگران مباش که خداوند ترا آزاد آفریده است.» و یا اینکه در جهت دیگری از ارزش و کرامت انسانی فرمود: «همانا قیمت جان شما بهشت است پس خود را جز به آن (و به بهایی کمتر از آن و در مقابل مال و جاه بیارزش دنیا) نفروشید.»
این جلوههای تابناک را (که خود دستمایه تدوین مقالات و کتب مفصلی را داراست) با یک موضوع نباید خلط نمود و آن جایگاه الهی و منصوص حکومت نبوی(ص) و علوی(ع)، همانند مقامات الهی نبوت و امامت آن بزرگواران است.
در مقالات مورد نقد، در باب مقام امامت، تعبیرات صحیح و رسایی آمده بود از این قبیل که «از دیدگاه شیعی امیرالمؤمنین(ع) جانشین بر حق پیامبر گرامی اسلام، (ص) بوده و امامت علی(ع) و مقام ولایت و وصایتش نه موقوف بر پذیرش دیگران است و نه مسبوق بر حمایت مردم؛ اما از سویی موضوع حکومت آن حضرت از زاویه دید دیگری مطرح گردیده بود.
در مقاله «مبانی سیاست علوی(ع)» چنین آمده بود: «امیرالمؤمنین(ع) پشتوانه مشروعیت هر حاکم و حکومتی را حضور مردم و خواست ایشان مینگارد و از همین روست که به رغم میل شدید به کنارهگیری از حکومت... به سبب حضور حاضران و وجود ناصران، حجت را بر خود تمام شده میانگارد... همچنین امام علی(ع) زمامداران را واجد صفت یا حق ویژهای نمیانگارد و خطاب به مردم میگوید: «ان ترکتمونی فانا کاحدکم» یعنی اگر مرا به خود واگذارید، من نیز چونان یکی از شما هستم». (پایان نقل)
در مقاله «سیره سیاسی امیرالمؤمنین(ع)» نیز جملاتی از این قبیل، راجع به حکومت آن حضرت آمده بود: «بنابراین حاکمیت مردم به این معنا خواهد بود که ملت، دولت را تعیین کند... امام علی(ع) در دنیای آن روز که نه در روم و نه در ایران و نه سایر نقاط جهان اثری از حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خود نبود، حکومت خود را بر پایه دموکراسی اسلام استوار میسازد... حق حاکمیت مردم برای علی(ع) شخصیت پرورشیافته در دامان وحی، بسیار شناخته شده و روشن است.
در قسمت دیگری از مقاله «مبانی سیاست علوی» آمده است: «امام علی(ع) در اوج فروتنی هیچگاه صراحت لهجه را در باب فضایل خویش از دست نداد. در خطبه شقیقه نه از سر خشم که از سر درد گوشهای از برتریهایش را نسبت به پیشافتادگان آشکار کرده است و در موارد دیگر نیز آنچه میبایست گفته است. از دیدگاه شیعی اگر چه امیرالمؤمنین(ع) و جانشین بر حق پیامبر اسلام(ص) بوده و امام علی(ع) و مقام ولایت وصایتش موقوف بر پذیرش دیگران است و نه مسبوق بر حمایت مردم ولی برای شکلگیری عقد میان مردم و زمامداران، پذیرش عمومی شرط لازم است.» (پایان نقل) آنچه تا اینجا در عبارات اخیر آمد شامل برتریهای امیرالمؤمنین(ع) و اینکه مقام امامت و ولایت و وصایت آن حضرت متوقف بر پذیرش و حمایت مردم نیست، مطالب صحیح و بیانی خوب و قابل تقدیر است، همچنین این سخن که برای شکلگیری عقد میان مردم و زمامداران (و تحقق خارجی حکومت یک حاکم هر چند پیامبر یا امام باشد) پذیرش عمومی لازم است، کلام متین و استواری است، اما نویسنده محترم در ادامه، از این ضرورت و نیاز به اقبال عمومی نتیجه میگیرد: «از این رو امیرالمؤمنین(ع) به اتکای مقام حقیقی ولایت خویش، بدون حصول شرایطی از جمله اقبال عمومی، مدعی مقام حقوقی خلافت و حکومت نشد، هر چند در میان چهار خلیفه پس از پیامبر(ص) تنها علی(ع) به رأی و اقبال عمومی به مقام زمامداری مسلمانان رسید.» و در ادامه آمده: «از همین رو در هیچ کجای نهجالبلاغه که حاوی عمده خطبهها و نامههای آن حضرت است، تأکید بر حق الهی زمامداران برای حکومت بر مردم نشده است. امام علی (ع) هر برهان که بر تقدم و ارجحیت خویش در امر خلافت ارائه کرده، متکی بر شایستگیها و فضایل خویش است ولی با همه اینها زمانی که اقبال مردم را در پیش نداشته، متوسل به ابزارهای دیگر برای نیل به حکومت نشده است اگر حکومت علی(ع) مستقل از بیعت، موهبتی الهی بود، بعید است آنسان صدق از گفتن این نکته برای مردم تردید کند.»(پایان نقل)
در نقد آنچه نقل شده، باید جایگاهی الهی امیرمومنین(ع) و کلام آن حضرت در این باب و جایگاه مردم در این میان طی چند محور بررسی کنید. قبل از آغاز این بررسی لازم است مقدمهای را طرح نماییم.
1ـ مدارک معتبر در این بحث
از مقاله «مبانی سیاست علوی(ع) عباراتی نقل نمودیم به این مضمون که نهجالبلاغه حاوی عمده خطبهها و نامههای آن حضرت است و در هیچ جای آن امیرالمؤمنین(ع) از حکومت خویش به عنوان حق الهی سخن نگفته و در این باب همواره بر شایستگیهای خود تأکید نمودهاند. به این سخن از جهاتی اشکال وارد است:
الف ـ در نهجالبلاغه عباراتی از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده که صراحتاً، حکومت پس از پیامبر(ص) را حق خویش دانستهاند و این عبارات با آنچه در مقاله یاد شده آمده و حق حاکمیت آن حضرت را به واسطه بیعت مردم و متکی به آن دانسته سازگار نیست، زیرا در این صورت معنا نداشت قبل از تحقق خواست عمومی، حضرت سخن از حق خلافت خود (و اختصاص آن به خویش و نفی آن از دیگران) برانند. همچنین مدارکی ارائه خواهیم کرد که بر الهی بودن امیرالمؤمنین(ع) صراحت دارد.
ب ـ محدود دانستن عمده خطب و نامههای امیرالمؤمنین(ع) به نهجالبلاغه خطا است. هدف سیدرضی از تألیف این کتاب، چنانچه از توضیحات وی در مقدمه، نام کتاب و بررسی محتوای آن برمیآید، جمعآوری نمونههای سرآمد در بلاغت بوده تا آنجا که در بسیاری از موارد، از متن کامل یک خطبه و نامه، تنها گزیدههایی از آنها را در کتاب خود درج نموده است. همچنین تاکنون مستدرکاتی بر نهجالبلاغه تألیف شده که گاه چند برابر حجم آن را داراست.
ج ـ در مجموعه مستندات و دلایل شیعه، بر جایگاه امامت و خلافت ائمه معصومین(ع)، شواهد زیادی از قرآن و روایات وجود دارد، محدود کردن نظر در این موضوع مثلاً بر نهجالبلاغه یا امثال کاری علمی و توجیهپذیر نیست. اگر چه نشان میدهیم که حتی نهجالبلاغه ما را در رد ادعاهای مطرح شده کفایت میکند.
2ـ حکومت، حق الهی امیرالمؤمنین(ع) بوده است
1ـ در خطبه دوم نهجالبلاغه، راجع به آل محمد(ص) میفرماید: «لهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیه و الوارثه، الان اذرجع الحق الی اهل اهله و نقل الی منتقله» یعنی حق ولایت مختص آنها و وصیت و وراثت (پیامبر(ص)) از آن ایشان است. اکنون زمانی که حق به اهلش بازگشته و به جایگاه خود منتقل گردیده است. توجه کنید که در این عبارات سخن از حق و ولایت است و نه صرفاً شایستگی نسبت به آن، و این حق از اختصاصات متعلق به آل محمد(ص) برشمرده گردیده است. در ادامه نیز حضرت با تصریح به اینکه اکنون حق به اهلش بازگشته و به جایگاهش انتقال یافته به وضوح نشان میدهند که ولایت مورد بحث، شامل حکومت نیز هست یعنی حقی که موقع ایراد این خطبه (که در دوران خلافت حضرت بود) بعد از 25 سال به حضرت تسلیم گردید.
2ـ در مستدرک نهجالبلاغه مرحوم کاشفالغطا (ص 54) از امیرالمؤمنین عبارتی شبیه بالا نقل شده که تتمه صریحی دارد: «لنا خصائص حق الولایه و فینا الوحیه و الوارثه و حجهالله علیکم فی حجهالوداع یوم غدیر خم» در این عبارت، امام(ع) علاوه بر آنکه حق حکومت را مختص خود میداند، آنچه را در غدیر خم اتفاق افتاده است، حجت الهی بر مردم و روشن کننده تکلیف و وظیفه آنان میشمارد.
3ـ در خطبه 144 میفرماید: «ان الائمه من قریش، غرسوا فی هذه البطن من هاشم لاتصلح علی سواهم و لاتصلح الولاه من غیرهم» «امامان از قریش و از بنیهاشم هستند، این منصب برای غیر آنان روا نیست و جز آنها کسی شایستگی حکومت ندارد».
در عبارات قبلی این خطبه، از مقامات علی و هدایتی ائمه(ع) که خداوند به آنها عنایت فرموده و دیگران از آن محرومند سخن رفته و در عبارات فوق حکومت مختص آنان دانسته شده است، در منطق امیرالمؤمنین(ع) میان مقامات علمی و معنوی امامان و حاکمیت آنان جدایی نیست و دومی شاخه و شعبهای است که از او ناشی میشود. همچنین عبارت «ان الائمه من قریش» اشعار به فرمایش پیامبر اکرم(ص) با همین عبارت دارد که در منابع شیعه و سنی مکرراً نقل شده است، البته حضرت در خطبه فوق تصیریح میفرماید که امامان از شاخه بنیهاشم در قریش هستند.
4ـ در خطبه 172 نهجالبلاغه که مربوط به زمان قتل خلیفه دوم و تشکیل شورای 6 نفره است، حضرت در پاسخ به کسی که به ایشان گفت: «ای پسر ابیطالب تو نسبت به امر خلافت حریص هستی» فرمودند: «انما طلبت حقالی و انتم تحولون بینی و بینه و تضربون وجهی دونه» یعنی من «حرص نورزیدهام بلکه فقط حقی را مطالبه کردهام که متعلق به من است و شما میان من و آن حق فاصله میشوید و مرا به زور از آن باز میدارید».
حال از نویسندگان محترم مقالات مورد نقد میپرسیم اگر قرار بود امام علی(ع) مشروعیت حکومت خود را به رأی مردم بداند و به طور مطلق تعیین دولت را حق مردم بشمارد، چه جا داشت که وقتی به ایشان رأی ندادهاند، حکومت را حق خود تلقی نموده و در مقام به دست آوردن این حق چنان عمل کند که متهم به حرصورزی شود؟
5ـ در کافی (ج 8/29) از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده که در ضمن خطبهای، راجع به حوادث پس از رحلت رسول خدا(ص) فرمودند: «حتی اذا دعاالله عزوجل نبیه... و استبدلوا بمستخلفه بدیلا... و زعموا ان من اختار و امن آل ابی قحافه اولی بمقام رسولالله(ص) ممن اختار رسولالله لمقامه تا «زمانی که خداوند پیامبرش را به جوار خود خواند... دیگری را در مقام جانشین رسول خدا قرار دادند... و گمان کردند آن کسی که انتخاب کردهاند به جایگاه رسولالله(ص)، از آن کسی که پیامبر(ص) برای این مقام برگزیده، سزاوارتر است.» البته برحسب دلایل قطعی (از جمله برخی تفریحات در ضمن خطبه غدیر که در ادامه میآید) تعیین جانشین توسط رسول اکرم(ص)، اعمال نظر شخصی آن حضرت نبوده، بلکه این انتخاب به امر الهی صورت گرفته است، اما در هر صورت این سخن ادعاهای مقالات مورد نقد را رد میکند. زیرا تعیین جانشین توسط پیامبر(ص) با فرض متکی بودن مشروعیت حکومت رأی مردم، سازگار نیست و امام(ع) در عبارت فوق، خود را جانشین رسول خدا(ص) دانستهاند.
6ـ خطبه غدیر خم (که یکی از مهمترین استنادات شیعه در امر امامت است) فرازهای متعددی دارد که الهی بودن حکومت امیرالمؤمنین(ع) را به عنوان یکی از شئونات امامت آن حضرت معرفی میکند علاوه بر جمله مشهور «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» که خود حکایت از ولایت و سرپرستی امیرالمؤمنین(ع) بر مسلمانان دارد، نمونههای دیگری از خطبه غدیر خم را به عنوان شاهد میآوریم: (به نقل از بحارالانوار 37/201 از احتجاج طبرسی) «ثم من بعدی علی ولیکم و امامکم» پس از من علی سرپرست و امام (پیشوای) شما است.
«ان الله قد نصبه لکم ولیا و اماماً مفروضاً طاعته» خداوند او را سرپرست و پیشوایی قرار داده که اطاعتش واجب است.
«ان الله عزوجل قال و انا قلت عنالله الا انه لیس امیرالمؤمنین غیر اخی هذا و لا تحل امره المؤمنین بعدی لاحد غیره» خداوند فرموده و من نیز از جانب خدا گفتم، آگاه باشید که امیر مؤمنان غیر از این برادرم (علی) کس نیست و پیشوایی مؤمنان پس از من بر هیچکس جز او جایز نیست. (توجه کنید که کلمه «امره» صراحتاً به معنای امارت و حکومت است که در این عبارت و مدرک بعدی، در شأن امام(ع) به کار رفته است.)
«معاشر الناس قولوا الذی قلت لکم و سلموا علی علی بامره المؤمنین و قولوا سمعنا و اطعنا غفرانک ربنا» ای جماعت مردم آنچه را گفتم بگویید و بر علی به عنوان حاکم مؤمنان سلام دهید و بگویید: پروردگارا شنیدیم و پیروی نمودیم و آمرزش تو را میطلبیم. مجموعه مستندات مربوط به خلافت و حکومت الهی امیرالمؤمنین(ع) بیش از آن است که در چنین نوشتاری بگنجد و آنچه گذشت تنها نمونهای بود.
3ـ حکومت از شئون پیامبر اکرم(ص) بوده است.
در واقع حکومت به عنوان یک حق و منصب الهی از شئونات پیامبر بزرگوار(ص) بوده و امیرالمؤمنین(ع) که جانشین و خلیفه بر حق پیامبر(ص) است، این مقام را به مانند آن حضرت و به امر الهی احراز مینماید.
روشنترین دلیل قرآنی این امر، آیه ولایت (آیه 55 سوره مائده) میباشد «انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون» در این آیه ولی مؤمنان منحصر در خدا و پیامبر(ص) و گروه سومی شده است که با وصفی خاص (یا به تعبیر اصطلاحی با وصف مشیر) مورد اشاره قرار گرفتهاند. همه مفسران شیعه و سنی اتفاقنظر دارند که این آیه زمانی نازل گردید که امیرالمؤمنین(ع) در رکوع نماز به سائلی صدقه داد (یعنی همان وصف ذکر شده در آیه) و آیه به آن حضرت اشاره دارد. به عنوان نمونه جلالالدین سبوطی دانشمند شهیر تسنن در تفسیر خود الدر امنثور، سیزده نقل آورده که حکایت از نزول آیه در مورد امیرالمؤمنین(ع) دارد و در برخی از آنها جزئیات ماجرای بخشش انگشتر در رکوع نماز توسط آن حضرت هنگام نزول آیه و متوجه ساختن مسلمانان به این ارتباط، توسط رسول اکرم(ص) شرح داده شده است.
کلمه «ولی» که طبق این آیه برای رسول اکرم(ص) و برای امیرالمؤمنین(ع) ثابت میشود به معنای سرپرست و صاحب اختیار و حاکم است.
4ـ حکومت، از شئون ولایت امیرالمؤمنین(ع) است
از مقاله «مبانی سیاست علوی(ع)» نقل شد که «امیرالمؤمنین(ع) به اتکای مقام حقیقی ولایت خویش، بدون حصول شرایطی از جمله اقبال عمومی، مدعی مقام حقوقی ولایت خویش، بدون حصول شرایطی از جمله اقبال عمومی، مدعی مقام حقوقی خلافت و حکومت نشد.» ما در مورد اقبال عمومی مردم و جایگاه آن در تحقق عملی حکومت امیرالمؤمنین(ع) (و نه مقام حقیقی و حقوقی و الهی آن) سخن خواهیم گفت، اما در این عبارت که مضمون آن در مقاله یاد شده چند بار تکرار گردیده، تفکیک بیدلیل و ناصحیحی میام مقام ولایت و حکومت امیرالمؤمنین(ع) انجام پذیرفته است. گویا نویسنده از سوی خود، ولایت امام(ع) را که به حق پذیرش و عدمپذیرش مردم را نیز در ثبوت آن بیاثر میداند، مقامی معنوی محسوب نموده که از مقوله علم و اوصاف برتر معنوی است و ربطی به حکومت که امری دنیایی است ندارد. باید بگوییم که این فرض کاملاً بیمبنا و غلط است. ولایت در لغت به معنی سرپرستی و اولی به تصرف بودن است که یکی از مراتب آن سرپرستی در امور دنیوی و زمامداری است. در بخشی از خطبه دوم نهجالبلاغه ملاحظه فرمودید که امیرالمؤمنین(ع) حق ولایت را از ویژگیهای آل محمد(ص) دانسته و با عبارت «الان حق به اهلش و جایگاهش بازگشته است» نشان دادهاند که این حق ولایت شامل حکومت نیز (که در موقع ایراد این خطبه و پس از سالها ممانعت، به حضرت سپرده شد) میباشد. البته در مستنداتی که آوردیم، تعبیر ولاه (جمع والی) یا امرهالمؤمنین در مورد حضرت آمده بود که صریح در حکومت میباشد.
5ـ اقبال مردم بیعت و جایگاه آن در حکومت علوی(ع)
تا اینجا معلوم شد که حکومت امیرالمؤمنین(ع) پس از پیامبر(ص)، به منزله شأنی از امامت حضرت، امری الهی و واجب الطاعه بوده است. در مرتبه بعد، تحقق خارجی این امر الهی متوقف بر اقبال و پذیرش مردم است. زیرا بدون این شرط، حکومت، آنچنان که مورد نظر شارع مقدس میباشد، تحقق نمییابد. حکومتی که میباید زمینهساز رشد و تعالی انسانها باشد و استقرار آن بدون وجود آمادگی در مردم معنا ندارد.
بیعت در اینجا معنا مییابد، مردم با بیعت خود آمادگی و التزام خویش نسبت به حاکم را اعلام میدارند و بستر برپا شدن حکومت وی را مهیا میسازند. بیعت با توجه به این معنا، اساساً نسبت به این که قدرت و حکومت از چه طریقی به شخص بیعتشونده تعلق یافته ساکت است و تنها نشان میدهد که بیعتکننده به امارت وی گردن نهاده است. در این مورد شواهد زیادی در سیره و تاریخ یافت میشود که نوشته مستقلی را میطلبد. اما در باب حکومت امیرالمؤمنین(ع) جالب اینجاست که پیامبر اکرم(ص) در غدیر خم پس از اعلام امامت و امارت حضرت فرمودند: «امرت ان اخذ البیعه منکم و الصفقه لکم بقبول ما جئت به عن الله عزوجل ی عل امیرالمؤمنین» یعنی «من دستور دارم که از شما راجع به آنچه در مورد علی امیرالمؤمنین(ع) از سوی خدا اعلام نمودم بیعت بگیرم.» بنابراین بیعت با امیرالمؤمنین(ع) وظیفهای بوده که خداوند بر عهده مردم گذاشته است. آنها موظف بودهاند به وسیله این بیعت بر حکومت علوی(ع) گردن نهند والا دچار عصیان و نافرمانی پروردگار میشدند.
پیامبر اکرم(ص) در فرازهای دیگری از خطابه غدیر خم فرمودند: «ای مردم همه بگویید شنیدیم و اطاعت میکنیم و راضی هستیم و فرمان میبریم آنچه را از جانب پروردگار در مورد پیشوایی علی و فرزندان او که امامان پس از او خواهند بود، ابلاغ نمودی... بیعت مینماییم با دلها و جانها و دست و زبان خود و تا زندهایم بر این بیعت باقی خواهیم بود. در این بیعت خدا را شاهد میگیریم و خداوند برای شهادت کافی است... ای مردم از خدا بترسید و با علی امیر مؤمنان بیعت کنید. و هر که عهدشکنی کند بر خود ستم کرده است.» ماجرای بیعت مسلمانان با امیرمؤمنان(ع) در غدیر خم، واقعهای بزرگ در تاریخ اسلام است که از همان روز راویان و شعرای زیادی آن را توصیف کردند و مرحوم علامه امینی در اثر گرانسنگ خود «الغدیر» نقلها و اشعار را از منابع اهل سنت جمعآوری نموده است.
اما بیعتشکنیهای بعدی، حدیث غمانگیزی است که در این مختصر نمیگنجد. تنها به یک مصرع از طلیعه قصیدهای زیبا از مرحوم آیتاللهالعظمی غروی اصفهانی اشاره میکنم که چنین سروده است «ما اسعد الغدیر لولا العذر» یعنی غدیر چه مبارک و سعادتبخش بود، اگر پیمانشکنی نمیبود.
بیعت با حاکمی که از سوی خداوند تعیین شده، به مانند پیروی از پیامبر یا امام در امور شخصی و عبادی، واجب است، با این تفاوت که در امور شخصی هر کس به تنهایی اوامر و نواهی را عمل میکند و حتی اگر پیروان یک پیامبر بسیار هم اندک باشند، خللی در کار تبلیغی او ایجاد نمیگردد، اما برای تحقق حکومت الهی، لازم است حداقلی از افراد، آمادگی خود را اعلام کنند تا زمینه لازم فراهم شود. به تعبیر دیگر وظیفه تبلیغ برای یک پیامبر یا امام، مستقل از افرادی که به او ایمان آورند مطرح است ولی تشکیل حکومت، هر چند به امر الهی، بدون وجود حدنصابی از گروندگان بر عهده او میآید و بیعت نشانه وجود این زمینه است.
بنابراین اقبال مردم به حکومت الهی امیرالمؤمنین(ع) و بیعت آنان، نشانه مقبولیت و زمینهساز تحقق علمی آن است و هیچ سهمی در مشروعیتش ندارد.
6ـ اقدامات امیرالمؤمنین(ع) برای احراز حق خویش در حکومت
گاه سؤال یا شبهه میشود که اگر حکومت پس از پیامبر(ص) حق حضرت علی(ع) بود، چرا ایشان برای به دست آوردن این حق اقدامی نفرمود؟ در مقاله «مبانی سیاست علوی(ع)» نیز آمده بود: «امام علی(ع) زمانی که اقبال مردم را در پیش نداشته، متوسل به ابزارهای دیگر برای نیل به حکومت نشده است.»
البته توسل به ابزارهایی برای نیل به حکومت، چنانکه روش قدرتطلبان است، در سیره علوی(ع) معنا ندارد، همچنین اگر برآیند حوادث منجر به عدم اقبال مردم نسبت به حکومت حضرت میگردید (گرچه آنان از این بابت مقصر بودند، اما امام(ع) در صدد نمیشد تا حکومت خود را به هر شکل ممکن برپا نماید، ولی اینها بدان معنا نیست که حضرت هیچ اقدامی در جهت احقاق حق خویش و یادآوری آن به مردم و استمداد از آنها جهت احراز از این حق نفرموده است. ما اقدامات امیرالمؤمنین(ع) و برخی جوانب آن را به اختصار ذکر نموده و علاقهمندان به منابع معرفی شده (که نمونهای از مجموعه مدارک است) ارجاع میدهیم.
الف ـ امام(ع) پس از آنکه خلافت رسول خدا(ص) مسیر دیگری را پیمود، همراه حضرت زهرا(س) و حسنین(ع) به در خانه مهاجرین و انصار مراجعه و حق خویش و تصریحات پیامبر اکرم(ص) در این باب را یادآوری میفرمود، اما جز عده انگشتشماری، همگان به حکم عافیتطلبی و مصلحتاندیشیهای ناصواب، از پذیریش خواست حضرت طفره میرفتند. (مراجعه کنید به احتجاج طبرسی 1/190 ـ 190 و کتاب سلیم بن قیس 2/663)
ب ـ امیرالمؤمنین(ع) در عبارات متعددی تصریح فرمودهاند که اگر پس از رحلت رسول خدا(ص) تعداد معینی یاور میداشتیم برای احقاق حق خود اقدام مینمودم. چند نوبت نیز افرادی اعلام آمادگی کردند ولی در قراری که حضرت با آنها مینهاد جز انگشتشماری حاضر نمیشدند.
(رجوع کنید به اختصاص مفید / 1/184، مرآهالعقول 25/70، تفسیر عیاشی 2/66، شرح ابن ابی الحدید 2/47)
ج ـ مردم پس از رحلت رسول خدا(ص) به شدت امیرالمؤمنین(ع) را تنها گذاشتند و در یاری ایشان سستی ورزیدند تا جایی که طبق فرموده حضرت در نهجالبلاغه: ناگاه نگریسته و دیدم که هیچ یاور و مدافعی جز اهل بیت خویش ندارم و از مرگ آنان دریغم آمد (دقت کنید) پس در حالی که خار در چشم داشتم دیده بر هم نهادم و در حالی که استخوان در گلو داشتم جرعهها(ی غم) را نوشیدم. (خطبه 208 صبحی صالح)
د ـ همچنین برحسب مدارک متعدد، امیرالمؤمنین(ع) از سوی رسول خدا(ص) مأمور بود که اگر یاورانی یافت، برای مطالبه حق خود اقدام نماید و در غیر این صورت جان خویش را حفظ کند. (رجوع کنید به مستدرک نهجالبلاغه کاشفالغطاء / شماره 54 و 141، کتاب سلیم بن قیس 2/633)
7ـ واکنش امیرالمؤمنین(ع) به هجوم مردم پس از قتل خلیفه سوم
پس از کشته شدن عثمان، مردمی که از وضع نابسامان اجتماعی و فساد حکومتی به تنگ آمده بودند، به در خانه امیرالمؤمنین(ع) هجوم آوردند و از حضرت مصرانه میخواستند تا خلافت را بپذیرد. شدت این هجوم به حدی بود که امام(ع) فرموده: حسنین(ع) زیر دست و پای جمعیت رفتند. اما حضرت از این اقبال عمومی استقبال نفرمود. طبیعتاً این سؤال پیش میآید که امام(ع) با وجود آنکه جانشینی رسول خدا(ص) و حکومت مسلمین را حق قطعی و الهی خود میدانست و زمانی میفرمود اگر فلان تعداد یاز داشته باشم، حق خود را دریافت میکنم، اکنون چگونه با وجود مراجعه عمومی و پافشاری مردم، از قبول حکومت سرباز میزند؟
این اقدام امام(ع) موجب برداشتها و تفسیرهایی (از جمله در مقالات مورد نقد) که با فرمایشات خود حضرت قابل جمع نیست. امیرالمؤمنین(ع) علت واکنش خود را (طی عبارات متعددی) عدمآمادگی مردم برای حکومت خویش اعلام فرمودند. در واقع امام(ع) با بیانات خود نشان میدهند که مردم با شناخت و آگاهی نسبت به جایگاه الهی ایشان و تسلیم نسبت به آن، به سوی حضرت هجوم نیاوردهاند (و این حقیقت تلخی بود که گذشت زمان چهره کریه آن را برملا ساخت) مردمی که شتابان به در خانه امام(ع) آمده بودند، در واقع از اوضاع نابههنجار گذشته میگریختند، نه آنکه به کوتاهی خود در برابر خلیفه بر حق پیامبر(ص) پیبرده و در صدد جبران برآمده باشند.
امام(ع) پس از آنکه درخواست و پافشاری مردم را رد نمود، در تحلیل این کار فرمود: «ما اموری را در پیش داریم که دگرگونیها و چهرههای رنگارنگی دارد، دلها در این امر تاب نمیآورد و عقلها بر آن ثبات نمییابد، افقها ابرآلود و راه راست دگرگون گردیده است. پس بدانید که اگر من درخواست شما را اجابت کنم و شما را به راهی که خود میدانم خواهم برد و به گفته سخنپراکنان و سرزنش ملامتگران توجه نخواهم نمود.» (خطبه 92 نهجالبلاغه)
در تعبیر دیگری خطاب به مردم فرمود: «کار من و شما یکی نیست. من شما را برای خدا میخواهم و شما مرا برای خودتان میخواهید.» (خطبه 136) بنابراین اگر حضرت فرمود مرا رها کنید، خود نیز علت را بیان نمود و این مخالف استفاده است که در مقاله «مبانی سیاست علوی(ع)» از سخن امیرالمؤمنین(ع) انجام گرفته است.