نوشته: جیمز هنسلاین و دونالد لایت
ترجمه: جواد افشارکهن
بینش جامعهشناسانه
هنگامی که مردم مشکلاتی دارند، به این مشکلات به عنوان اموری که ریشه در زندگی شخصیشان دارد، مینگرند. دیدگاه آنها، اساساً محدود به موقعیت بلافصلشان میشود و از اینکه مسألهای را که با آن درگیرند در زمینه اجتماعی یا تاریخی گستردهتری که مشکل در آن رخ داده بنگرند، عاجز و ناتواناند. مردم به ندرت زندگی شخصی خود را با زمینه اجتماعی گستردهتر پیوند میدهند و لذا تمایل دارند تا یکدیگر را به خاطر مشکلات مقصر بدانند؛ اما معضلات مردم اغلب حاصل چالش نیروهای تاریخی در زمانی مشخص است.
«بینش جامعهشناسانه»، رفتارهای انسانی و وجه نظرات آدمی را در زمینه نیروهای اجتماعی و نهادی که آنها را شکل میدهند، مینگرد. سیرایت میلز، جامعهشناسی که مفهوم «بینش جامعهشناسانه» را توسعه داد، تأکید میکند که تغییر در جامعه، تأثیر زیاد و مستقیمی را بر مردمی که در آن میزیند وارد میآورد.
دختری که پدرش را در جنگ از دست داده، احساس فقدان او را دارد اما جامعهشناس چنین مسألهای را در قالب موضوع جنگ که ناشی از رقابت میان ایدئولوژیهاست بررسی میکند.
میتوان گفت بینش جامعهشناسانه در زمینه گستردهتری به مسائل مینگرد و به ما این فرصت را میدهد که زمینه اجتماعی شکلدهنده عقاید مردم را درک کنیم. دیدگاه و نظر ما در مورد اینکه آیا موردی خاص، «مسأله» هست یا نه و اینکه در برابر آنچه عملی باید صورت گیرد، از تجربه ما راجع به نیروهای گسترده اجتماعی ـ تاریخی شکل میگیرد.
«مسأله اجتماعی» چیست؟
یک مسأله اجتماعی، اساساً بعدی از جامعه است که مردم درباره آن احساس نگرانی میکنند و دوست دارند که دچار تغییر شود. مسأله اجتماعی با یک وضعیت عینی آغاز میشود؛ این وضعیت دربردارنده بعدی از جامعه است که میتواند اندازهگیری و یا تجربه شود. عنصر کلیدی دوم تعریف فوق، نگرانی ذهنی تعداد قابل توجهی از مردم (یا بخشی از مهمترین مردم) درباره وضعیت جاری است. در مورد مسأله «سقط جنین»، عدهای نگران مادری هستند که نمیخواهد فرزند داشته باشد و عدهای دیگر نگران نوزادی است که قرار است قبل از تولد، به قتل برسد.
هم شرایط عینی و هم نگرانیهای ذهنی تغییر میکنند و بدین وسیله مسأله اجتماعی نیز دچار دگرگونی میشود: مسائل اجتماعی اموری دینامیک (پویا) هستند و نیز نسبی به شمار میآیند. نسبی بودن مسائل اجتماعی بدان معناست که مسأله اجتماعی با ارزشهای مردم مرتبط است. امری که برای برخی یک مسأله اجتماعی است، برای بعضی دیگر ممکن است یک راهحل باشد. منع سقط جنین، به معنای حل مسأله مورد نظر مخالفین سقط جنین و آغاز مسأله برای موافقین آن است.
تاریخ طبیعی معضلات اجتماعی
مسائل اجتماعی به یکباره پدید نمیآیند، بلکه از خلال یک سلسله مراحل حاصل میشوند. در مرحله اول، مردم به شدت احساس میکنند برخی وضعیتهای اجتماعی منشأ درستی ندارند؛ و یا اینکه برای تغییر آنها اضطراب وجود دارد. در دومین مرحله، مقامات رسمی به دادخواهیها، پاسخگویی میکنند. با فرض اینکه نگرانیهای مردم بطور رضایتبخشی برطرف نشود، مسأله اجتماعی قدم به سومین مرحله خود میگذارد: مردم نگران، خواهان پاسخهای رسمی میشوند. اگر معضل همچنان بدون راهحل باقی بماند، معضل یا مسأله اجتماعی به سوی چهارمین مرحله خود، که در آن مردم استراتژیهای بدیل را برای ایجاد فشار در جهت حل مشکل به کار میگیرند، پیش میرود.
برای اینکه وضعیتی در یک جامعه به معضل تبدیل شود و از چهار مرحله فوق بگذرد، نیازمند آن است که عامه مردم برانگیخته شوند، و یک گروه بزرگ که مرتبط با مردم است و نیز احساس نیرومندی نسبت به مسأله دارد، برای تغییر آن تلاش کند. اگر مردم فعال نباشند نیروهای رسمی پاسخ نمیدهند و اوضاع به روال سابق ادامه مییابد. چهار مرحله فوق را میتوان اینگونه خلاصه نمود:
مرحله اول: برخی چیزها به عنوان مسأله تعریف میشوند و مردم حول آن سازمان مییابند.
مرحله دوم: مراجع رسمی به دادخواهی آنها پاسخ میدهند.
مرحله سوم: مردم برای کسب پاسخ رسمی دوباره دست به عمل میزنند.
مرحله چهارم: استراتژیهای بدیل برای حل مسأله توسعه مییابند.
نقش جامعهشناسی در مسائل اجتماعی
جامعهشناسی یا مطالعه رفتار اجتماعی، یک ابزار مهم است که به وسیله آن به روشنی میبینیم در میان شور و هیجاناتی که مسأله اجتماعی را دربرگرفتهاند، چه اتفاق افتاده است.
بیشتر مردم در قالبهای روانشناختی و اخلاقی در مورد جهان خود میاندیشند. مواضع روانشناسانه و دیدگاههای اخلاقی واقعی هستند اما برای توضیح یا فهم مسائل اجتماعی کفایت نمیکنند.
یک جامعهشناس، هوارد.اس.بیکر (1966) چهار روش مطرح میکند که به وسیله آنها جامعهشناسی میتواند آشفتگیها را درک کند و مواضعی برای ایجاد یک فهم بهتر از مسائل اجتماعی بوجود آورد. (چهار روشی که جامعهشناسی از خلال آنها مشکلات اجتماعی را فهم میکند). مورد اول آنها، روشن کردن این امر است که گروههای مختلف چه میگویند؛ به علاوه مشخص کردن فرضیاتی است که بنیان یا مآخذ کنشهای آنها هستند.
دوم جامعهشناسان میتوانند از ابزارهای پژوهش علمی برای تحقیق در ایدههای آسیبدیدگان یا افراد درگیر با مسأله اجتماعی استفاده کنند و درباره مسأله اجتماعی اطلاعات بیشتری به دست آورند. با دریافت واقعیت و روشن شدن طبیعت رفتار اجتماعی، جامعهشناسان میتوانند مبانی محکمتری برای توسعه سیاستهای واقعی در جهت مقابله با یک مسأله اجتماعی فراهم کنند. مثلاً در مورد مسأله سقط جنین، تحقیقات جامعهشناختی میتوانند وجه نظرات و عقاید عمومی و اوضاعی را که در ذیل آنها سقط جنین درست یا نادرست پنداشته میشود را تعیین کنند.
سوم، بیکر میگوید که تحلیل الگوهای رفتار اجتماعی میتواند ما را قادر سازد تا از مجاری تازهای به مسائل اجتماعی بنگریم. مثلاً اگر ما سقط جنین را در زمینه تغییرات اجتماعی رخ داده در مقیاس کلان در جهان غرب قرار دهیم، میتوان به این معضل اجتماعی به عنوان بخشی از تضارب آرای جاری ما نگریست.
سرانجام جامعهشناسان میتوانند راههای گوناگون مداخله در یک معضل اجتماعی را مشخص کنند و اثرات سیاستهای بدیل مورد پذیرش را، پیشبینی کنند؛ مثلاً اثرات سقط جنین را از یک سو در ارتباط با رشد جمعیت و میزان موالید و از سوی دیگر با هزینههای رفاهی و پذیرشهای بیمارستانی پیشبینی کنند.
به طور خلاصه، جامعهشناسان میتوانند مواضع و فرضیات مردم را روشن کنند، وجه نظرات و افکار عمومی آنها را بیان کنند، یک مسأله اجتماعی را در بستر گستردهتر قرار دهند و سرانجام اثرات دنبال کردن سیاستهای مختلف را ارزیابی کنند. با وجود این، جامعهشناسی نمیتواند قضاوتی درباره ارزشها و اصول اخلاقی را سامان دهد. جامعهشناسان فقط میتوانند منبع و علل معضلات اجتماعی را مطالعه کنند و نتایج بالقوه سیاستهای اجتماعی مختلف را بازگو کنند.
جامعهشناسی چگونه مشکلی که مردم به آن بیتوجهند را بازگو کند؟ آیا با فقدان یکی از شرایط تعریف ما از مسأله اجتماعی، این حالت واقعاً یک مسأله اجتماعی را بازگو میکند؟ مرتن و نیز بت معتقدند که جامعهشناسان موقعیت بهتری برای تشخیص معضلات جدی در جامعه دارند و باید مردم را متوجه سازند. کلاً مسأله دخالت جامعهشناسی در این موارد، محل نزاع جامعهشناسان است. اگر یک جامعهشناس توصیه کند پورنوگرافی باید رواج یابد یا برای داشتن جامعه خوب افراد مسن باید از بین بروند یا...[چه باید کرد؟].
تفسیر مسائل اجتماعی
چارچوبهایی که جامعهشناسان برای تفسیر یافتههایشان استفاده میکنند، «تئوریها» نام دارند. در تفسیر مسائل اجتماعی، جامعهشناسان تحت چارچوبهای کنش متقابل، کارکردی و تضاد عمل میکنند. هر چارچوبی، جنبهای از واقعیت را تفسیر میکند.
در چارچوب کنش متقابل نمادی، جامعه همیشه یک فرایند است. مسائل اجتماعی وضعیتهایی عینی برای جامعه یا گروهها نیستند، بلکه بیشتر به تعاریف یا دیدگاههای جمعی آنها ارتباط دارند؛ هنگامی که تعاریف یا نمادهای مردم دچار تغییر شوند، تغییری در عقاید آنها درباره مسائل اجتماعی رخ مینمایاند.
در چارچوب کارکردی، به جامعه به عنوان یک سیستم منظم نگریسته میشود. اجزاء گوناگون با یکدیگر کار میکنند تا در مجموع تعادل ایجاد شود. هر جزء، کارکردی دارد و نقشی در سیستم ایفا میکند. هنگامی که جزیی به طور ناقص کارکرد خود را ایفا کند، سیستم دچار مشکل میشود. این اختلالات یا شکستها، مسائل اجتماعی نام میگیرند.
در چارچوب نظریه تضاد، جامعه یک سیستم اجتماعی است که به طور ثابتی دچار تغییر و تضاد است. تثبیت یک جامعه، همیشه در معرض به هم خوردن است. تضاد جز لاینفک جوامع است زیرا جامعه از گروههای متفاوتی تشکیل شده که هر یک با دیگری بر سر تصاحب امور مورد علاقه خود، رقابت میکنند. هنگامی که گروههای قدرتمند تصمیم میگیرند علائق خود را تحقق بخشند، طبعاً مسائل اجتماعی رخ مینمایانند. آنها دیگران را استثمار میکنند. قدرتمندی، مسائل اجتماعی، نظیر فقر و محرومیت بوجود میآورد. سایر معضلات نیز ناشی از استثماری است که با زور و فشار اعمال میشود.