تاریخ انتشار : ۱۴ دی ۱۳۹۰ - ۰۹:۴۷  ، 
کد خبر : ۲۳۳۶۲۰
مروری بر تاریخچه مداخلا ت آمریکا در کشورهای دیگر

دخالت‌ها و توجیه‌ها


نویسنده : ضیاء مصباح
اخیرا" کنگره آمریکا دخالت این کشور را در ماجرای لیبی موکول به تایید خود دانسته است، در این رابطه مروری بر تاریخچه و چگونگی مداخلات آمریکا در کشورهای دیگر از قول یکی از نویسندگان آمریکایی لازم می نماید.

یک کشور قوی، چرا به جان یک کشور ضعیف می افتد؟! معمولا به دلیل تحمیل عقیده و مرام، یا به انگیزه افزایش قدرت خود یا دستیابی به منابع ارزشمند آن کشور ضعیف و کنترل آن. ترکیبی از سه عامل یاد شده موجب شده، ایالات متحده ترتیبی اتخاذ کند که بتواند قلمرو خود را در طول یک قرن اخیر گسترش دهد و این هنوز هم ادامه دارد. در واقع هجوم به کشور عراق در سال 2003 از این روند جدا نبود. این تهاجم، در پی یک دوره 110 ساله بود که طی آن آمریکا رژیم 14 کشور را سرنگون کرد; حال یا به دلیل تحمیل مرام و روش یا به دلایل سیاسی و اقتصادی. به هر دلیل رژیم این کشورها مورد تایید آمریکا نبود. تهاجم به عراق نیز درست مانند یکی از همین عملیات براندازی بود که در زمانی کوتاه ظاهرا به نتیجه رسید، در حالی که اکنون روشن شده که آثار و پیامدهای ناخواسته ای به بار آورده است. البته در گذشته نیز سایر براندازی ها در مورد رژیم هایی که آمریکا به آنها بی اعتماد بوده یا از آنها ترس داشته، پیامدهایی ناخواسته در پی داشته است. آمریکا به روش های گوناگون تلاش داشته دیگر کشورها را مجبور کند دنباله روی سیاست و منافع او باشند، از روش دیپلماسی در مقاطع گوناگون یا از راه تطمیع حکومت های حافظ منافع آمریکا یا تهدید حکومت هایی که به خواسته آنها تن نداده اند.
گاهی از رژیم های دیکتاتور در برابر خشم ملت آنها و احتمال سقوط آن رژیم ها جانبداری کرده و در موارد متعددی از شورش ها، انقلاب ها و کودتاهایی که دیگران اجرا کرده اند حمایت کرده است. در دو مورد هم، در شرایط جنگ های جهانی، نظام های خاصی را با نظام جدید دلخواه خود، جایگزین کرده است. در تاریخ معاصر در هیچ کشور دیگری نمونه هایی این چنین پیدا نمی شود که تا این حد در جاهایی که با مرزهای آن کشور بسیار فاصله داشته، حکومتی مرتکب این دخالت ها شده باشد. (حوادث اخیر منطقه ما و برخورد دوگانه آمریکا با این تحولات نمونه بارز آن است.) داستان این براندازی ها بسیار مهیج و شنیدنی است. میهن پرستی و دیگر عوامل و انگیزه ها، جانفشانی ها و رسوایی های ناشی از افشای قضایا هر کدام مبحث خاص خود را دارد.... چرا آمریکا دست به این اقدامات و عملیات زده و نتایج و پیامدهای آنها چه بوده است؟
واقعیت یا حقیقت؟!
برای مدت سه قرن، "گسترش سرزمینی"، حقیقت غالب در زندگی آمریکایی به شمار می آمد. با رسیدن به سواحل اقیانوس آرام و اشغال سرزمین های آزاد، این حرکت رو به گسترش تا اندازه ای متوقف شد. پیش بینی این که حرکت رو به گسترش آمریکا نیروی خود را از دست داده، عجولانه به نظر می رسد. اتخاذ یک سیاست خارجی قدرتمند و احیای اقتدار در دریاها و توسعه نفوذ آمریکا بر جزایر اطراف و کشور های مجاور، تداوم این حرکت رو به گسترش را نشان می دهد. (فردریک جکسون ترنر(Turner Jackson Freberick) استیون کینزر در جامعه ایران یک نویسنده شناخته شده به حساب می آید. کتاب وی با عنوان "همه مردان شاه" که به توصیف کودتای 1953 ]1332[ در ایران می پردازد به یک رمان جاسوسی شباهت دارد. کینزر که مدت زیادی به عنوان خبرنگار نیویورک تایمز مشغول به کار بود روزنامه را ترک کرده و به تدریس روزنامه نگاری در دانشگاه شمال غربی ایالت ایلینویز روی آورد. او مدتی مدیر دفتر تایمز در استانبول بوده و پوشش خبری جنگ های نیکاراگوئه، گواتمالا و صربستان را نیز برعهده داشته است. برکناری ملکه هاوایی، ملکه لیلوکالانی(Lilluokalani) در 1893 به دست عوامل دولت ایالات متحده انجام می شود.
ملکه لیلوکالانی که نزد مبلغان مذهبی تحصیل کرده بود بانویی روشنفکر به حساب می آمد که تلاش کرد تا از نفوذ شرکت های آمریکایی و اروپایی در هاوایی بکاهد و از همین رو تاج و تخت خود را از دست داد. شرح مداخله مستقیم دولت ایالات متحده در تغییر حکومت های کوبا، پورتوریکو و فیلیپین در اواخر قرن نوزدهم، ایران در سال 1953، گواتمالا در 1954، شیلی در 1978 و همچنین افغانستان و عراق در سال های اخیر مورد مطالعه او قرار گرفته است. کینزر درهای جدیدی را به سوی طرح این پرسش گشوده که آیا هر یک از این اقدامات برای تغییر حکومت ها، در بلندمدت به نفع ایالات متحده تمام شد؟ ایالات متحده با سرنگون کردن دولت هایی که از طریق دموکراتیک انتخاب شده بودند مسیر نارضایتی، بی اعتمادی و حتی تروریسم را در جهان و مشخصا در خاورمیانه هموار ساخته است... او می گوید: سال های پیش من در آمریکای جنوبی خبرنگار بودم و جنگ های نیکاراگوئه و گواتمالا را تحت پوشش قرار می دادم; پس از مدتی از خودم سوال کردم علت این وقایع چیست؟ چرا نیکاراگوئه تا این حد فقیر است؟ برای چه گواتمالا گرفتار چنین جنگ داخلی وحشتناکی شده؟ من به شرح این موضوع پرداختم که چگونه ایالات متحده حکومت های پیشرو، ملی گرا و متجدد را سرنگون ساخت تا حکومت های دیکتاتوری را جایگزین آنها کند. به این نتیجه رسیدم که به جای شرح این درگیری ها و حرکت های سرکوبگرانه، عوامل محیطی آن را مورد بررسی قرار دهم و بیان کنم که در پشت پرده چه وقایعی در جریان بوده است.
برای بررسی واقعه ای نظیر کودتای 28 مرداد در ایران، نه تنها باید به درک وقایعی که در اوایل دهه 1950 در کل جهان روی می داد نایل شد، بلکه ضروری است این موضوع را مورد مطالعه قرار دهیم که عملکرد ایالات متحده در آن زمان چگونه بوده است. در طول یک دوران صدساله، دولت ایالات متحده قریب به 14 رژیم را که اکثر آنها به استثنای حکومت نوریه گا و صدام به صورت دموکراتیک انتخاب شده بودند سرنگون ساخت (اولی رژیمی بسیار فاسد و دومی دیکتاتوری خون آشام به حساب می آمد.) علت این روند چه بود؟ و عوامل اقتصادی یا سیاسی کدام بیشتر موثر بوده اند؟ از مطالعه 14 عرصه مداخله ایالات متحده و اینکه در هر یک از این مقاطع چه اتفاق افتاده و از دیدگاه تاریخی، آثار بلندمدت این اقدام چه بوده درمی یابیم در اکثر موارد، آنچه در رفتار دولت های خارجی باعث جلب توجه دولت ایالات متحده شده عبارت بوده از: آزار دادن، تحت فشار قرار دادن، مقابله کردن و اقدام برای کنترل عملکرد شرکت های آمریکایی و متحدانش.
نظر دالس درباره کودتای 28 امرداد 32
کودتای 28 مرداد از نگاه جان فاستر دالس و آنچه که در ذهن خود می پرورده به اندیشه های جورج بوش شباهت دارد. عواملی نظیر شخصیت جان فاستر دالس، باورهای مذهبی وی و حمایت او از شرکت های آمریکایی همگی یادآور بوش هستند. دو شخصیت محوری عبارتند از مصدق و کرمیت روزولت(Roosevelt Kermit) ، مامور سیا که حکومت مصدق را سرنگون کرد. ماجرا را از دیدگاه یک آمریکایی، یعنی جان فاستر دالس، وزیر خارجه وقت که به یک شخصیت بدل شده نقل می کنیم. دالس و بسیاری از سردمداران امروز واشنگتن دارای نقاط مشترک زیادی هستند. برخی از این مشترکات عبارتند از دفاع از منافع شرکت های آمریکایی، حمایت از دسترسی آمریکا به منابع اقتصادی کشورهای خارجی و دفاع از منافع استراتژیک ایالات متحده که البته در نظر دالس همگی با هم یکسان است. از نظر دالس هر چیزی که مقابل کمونیسم می ایستاد از نظر وی مقبول به حساب می آمد. او مخالف هرگونه تماس میان کشورهای کمونیست و ایالات متحده بود. با برگزاری هیچگونه دیدار رسمی میان آیزنهاور و رهبران کشورهای کمونیست موافقت نداشت و به تبادل فرهنگی با این کشورها علاقه نشان نمی داد. او سال ها در این راه جنگید که مانع پوشش خبری مسائل کشور چین توسط روزنامه نگاران آمریکایی شود.
وی بر این اعتقاد بود که هرگونه توافق میان دولت ایالات متحده و کشورهای کمونیست یک اشتباه است، زیرا تنها حیله ای است جهت وادار ساختن ایالات متحده به تخفیف ارزش های خود، تا کمونیست ها بتوانند به درون ما نفوذ کرده و ما را به زیر بکشند. با این دیدگاه، وی اشتیاق فراوانی جهت ضربه زدن به کمونیسم در جهان داشت. در سال 1952، دالس مشاور رئیس جمهور بود و در چندین سخنرانی، او و آیزنهاور قول دادند که در صورت پیروزی در انتخابات، کمونیسم را به عقب برانند. پس از پیروز شدن آیزنهاور، آنها مجبور بودند از خود سوال کنند که چگونه باید این کار را انجام بدهیم؟ قولی که آنها به مردم آمریکا داده بودند غیرواقع بینانه بود. آنها نمی توانستند مسکو را بمباران کنند یا به چین حمله کنند. در واقع آنها به هیچ کشوری نمی توانستند حمله کنند. آنها در زمان خود به صورت جدی با این پرسش روبه رو بودند. درست در همان زمان، یک مامور مخفی انگلیسی، همچون یک هدیه آسمانی از بریتانیا به واشنگتن آمد تا با دالس ملاقات نماید و به او گفت، من کشوری را می شناسم که کمونیست ها در آن در حال اوج گیری هستند و آن کشور ایران است. این درست همان مطلبی بود که دالس انتظار شنیدن آن را می کشید. او بلافاصله روی پروژه ایران چنگ انداخت و آن را به عنوان راهی برای اثبات این مطلب تعقیب کرد که دولت جدید سخت مشغول مبارزه با کمونیسم و عقب راندن آن است.
البته این حقیقت که ایران یک کشور کمونیستی به شمار نمی آمد، اندکی برای دالس مانع ایجاد می کرد ولی چندان جدی نبود. در واقع، در یکی از جلسات برگزار شده با حضور آیزنهاور، رئیس جمهور در این خصوص از دالس سوال کرد و او اعتراف کرد که مصدق یک کمونیست نیست، ولی سرنگونی وی بسیار آسان است و امکان دارد کمونیست ها جای وی را بگیرند. پس بهترین کار آن است که پیش از دیر شدن، از شر وی خلاص شویم. شباهت میان دالس و بسیاری از سران دولت آمریکا زیاداست. هر دوی آنها اعتقاد دارند که لازم نیست صبر کنیم تا فرآیندهای سیاسی کشورهای خارجی به نتیجه نهایی خود برسد; بهترین روش آن است که هم اینک ضربه خود را وارد سازیم.
مورخان به این دیدگاه، عنوان نگرش تاریخی به جهان را اطلاق می نمایند. براساس این نگرش، جهان جای بسیار خطرناکی است و همه جای آن مملو از تهدیدهای گوناگون است، همه دشمن ما هستند و راه حفاظت ما از خودمان آن است که به کسانی که ممکن است در آینده برای ما خطر به حساب آیند، از هم اینک ضربه وارد کنیم. (و این روش کماکان مورد عمل حکومتهای خودکامه است.) دالس در عین حال یکی از وکلای متخصص در امور شرکت ها بود که در زمان فعالیت خود وکالت بسیاری از شرکت های بزرگ از جمله شرکت میوه ایالات متحده (Company Fruit Uniteb) را به عهده داشت. دالس فقط یک وکیل متخصص در امور شرکت ها نبود، بلکه موفق ترین و گران ترین وکیل آمریکا به حساب می آمد. در حقیقت به گفته برخی از کسانی که زندگی نامه وی را نوشته اند، اوگران ترین وکیل در تمام جهان محسوب می شد. او در دوران فعالیت خصوصی خود تقریبا وکالت تمام شرکت های بزرگ چندملیتی در ایالات متحده را بر عهده داشت و هنگام رسیدن به مقام وزارت امور خارجه، در خصوص منافع آمریکا در جهان نگرشی کاملا اقتصادی داشت. وی بر این باور بود که شرکت های آمریکایی طلایه دار قدرت آمریکا هستند و هر حکومتی که به مقابله با شرکت های آمریکایی برخیزد در حقیقت قدرت آمریکا را به چالش کشانده است. او هیچ برنامه ای برای توسعه اجتماعی یا حقوق بشر نداشت.
تنها برنامه او در رابطه با اقتدار اقتصادی بود و اعتقاد داشت که باید به شرکت های آمریکایی اجازه داده شود آزادانه در جهان به فعالیت بپردازند و در قضاوت خود نسبت به تمامی کشورها و نه فقط کشورهایی که ما به عنوان چپ گرا می شناختیم، تنها این موضوع را در نظر می گرفت که آیا مزاحم شرکت های آمریکایی فعال در خاک خود می شوند یا خیر. یک مثال: در دوران تصدی پست وزارت خارجه توسط دالس در دهه 1950، دو کشور از آمریکای مرکزی تلاش کردند دولت هایی اصلاح گرا و متجدد را در راس حکومت خود مستقر سازند که در تعقیب عدالت اجتماعی باشد. این دو کشور عبارت بودند از کاستاریکا و گواتمالا. کشور کاستاریکا در دوران استقرار دولت دالس و آیزنهاور در آمریکا توانست دموکراسی اجتماعی مورد نظر خود را توسعه دهد و به موفق ترین کشور در آن منطقه از جهان مبدل گردد. اما در مقابل، دموکراسی اجتماعی گواتمالا به طرز بی رحمانه ای سرکوب شد و در جریان این عملیات، با روی کارآمدن نظام دیکتاتوری، این کشور به ورطه 30 سال ناآرامی داخلی کشانده شد. حال، تفاوت این دو کشور در کجا بود؟ در گواتمالا، شرکت عظیم آمریکاییFruit Uniteb حضور داشت که پای ایالات متحده را به دخالت در آن کشور باز کرد. در کاستاریکا هیچ شرکت آمریکایی بزرگی حضور نداشت. کاری که مردم کاستاریکا در کشور خود انجام می دادند، با آنچه مردم گواتمالا در پی اجرای آن بودند تفاوتی نداشت. تنها تفاوت در آنجا بود که اصلاحات ارضی و دیگر اصلاحات در دست اجرا، مزاحم ایالات متحده نبود و در نتیجه هیچ مداخله ای در آن کشور به وقوع نپیوست.
کوبا و ...
در کوبا، فیدل کاسترو پیش از متحد شدن با شوروی امیدوار بود بتواند روابط خوبی با همسایه شمالی خود برقرار کند. در واقع، کاسترو ضد عضو خانواده ای از ملاکان بود و برای رسیدن به شغل وکالت تحصیل می کرد. اما او به نحوی به سوی اردوگاه سوسیالیسم کشانده شد. این مطلب در مورد آلنده در شیلی، آربنز در گواتمالا و بسیاری دیگر هم صدق می کند. آیا بسیاری از این رهبران رژیم های مختلف سرنگون شده توسط آمریکا بیش از آنکه چپ گرا باشند، طرفدار غرب و تحصیلکرده اروپای غربی و ایالات متحده نبودند؟ در سال 1898، ایالات متحده با وطن پرستان کوبایی در راه براندازی استعمار اسپانیا متحد شد. ما این کار را زمانی انجام دادیم که پیش از آن به کوبا قول داده بودیم پس از پیروزی در جنگ استقلال، نیروهای خود را از آن کشور بیرون خواهیم برد. اما هنگامی که جنگ به پایان رسید، نظر خود را عوض کردیم. ما خواهان وجود یک کوبای مستقل نبودیم، زیرا کوبای مستقل تلاش می کرد تا مزارع بزرگ نیشکر را از دست آمریکایی ها خارج سازد. چنین حکومتی در خصوص حجم کالاهای وارداتی از ایالات متحده محدودیت وضع می کرد تا کارخانه های کوبایی بتوانند رشد کنند. ما چنین چیزی را نمی خواستیم و قول خود را مبنی بر اینکه به کوبا اجازه می دهیم مستقل شود، شکستیم. ما سال ها با انتصاب یک حاکم نظامی و تعدادی دیکتاتور ارتشی، حکومت کوبا را در دستان خود گرفتیم.
شصت سال پس از این ماجرا، فیدل کاسترو در انقلاب خود به پیروزی رسید. او در ژانویه 1959 از تپه ها پایین آمد و در اولین سخنرانی خود به همین دوران اشاره کرد. او در خصوص عقاید سیاسی یا برنامه خود برای حکومت جدید چیزی نگفت و در عوض اعلام کرد: "من به مردم کوبا یک قول می دهم. این بار دیگر ماجرای سال 1898 تکرار نخواهد شد که آمریکایی ها وارد کشور ما شدند و خود را ارباب ما کردند. ما اجازه این کار را نخواهیم داد." بیشتر آمریکایی ها در آن زمان متوجه معنای حرف کاسترو نمی شدند، این سخنرانی نشان می دهد که مردم کشورهای خارجی تا چه حد از اقدامات آمریکا به هنگام مداخله در کشورشان سرخورده می شوند به نحوی که زخم های آن تا نسل ها و دهه های متمادی در قلب آنان باقی می ماند. این زخم ها بالاخره یک روز سر باز خواهد کرد و این همان اتفاقی است که در کوبا، ایران و بسیاری از کشورهای دیگر به وقوع پیوسته است. افغانستان مثالی است که نشان می دهد ایالات متحده پس از مداخله در یک کشور آن را به حال خود رها می سازد. این شیوه یک الگوی متداول در تاریخ آمریکا به حساب می آمد. آمریکایی ها اساسا امپریالیست و استعمارگران بدی هستند. برای انگلیسی ها، فرانسوی ها و هلندی ها، رفتن به یک کشور و صد سال ماندن در آنجا امری بسیار عادی تلقی می شد.
آمریکایی ها چنین احساسی ندارند. ما خودمان در گذشته مستعمره بوده ایم و اصولا قصد استعمار کردن نداریم. به همین دلیل، ما وقتی در افغانستان وارد مداخله شدیم که اتحاد شوروی قبلا در آنجا مستقر گردیده بود. در زمان استقرار یک حکومت مورد حمایت شوروی در کابل، ده ها هزار تن از نیروهای متعصب جهادی مسلمان، در زمینه شیوه های تروریسم و جنگ تعلیم داده شدند. بالاخره، به دنبال اجرای پرهزینه ترین عملیات سیا در طول تاریخ، این جهادگران به پیروزی رسیدند و حکومت مورد حمایت شوروی در افغانستان را سرنگون ساختند. درست در همین زمان بود که ایالات متحده تصور کرد ماموریتش در افغانستان به پایان رسیده است. همه به خانه برگشتیم و مثل همیشه تصور کردیم که مداخله ما هیچ تاثیر منفی به همراه نداشته است; اما آن جهادگرانی که با آن همه جدیت توسط ما آموزش دیده بودند، پس از رفتن چه کردند؟ آنها به روستاهای خود بازنگشتند تا به کسب و کار مشغول شوند، بلکه همان طور جهادی باقی ماندند و سپس به نیروهای طالبان مبدل شدند، یعنی همان حکومتی که اسامه بن لادن را در خاک خود پناه داد. با نگاه به گذشته مشخص می شود آنچه تراژدی 11 سپتامبر را بر سر ما آورد، مداخله آمریکا در افغانستان و ناتوانی در تداوم فعالیت در آن کشور بوده است. وضعیت صدام کمی متفاوت است، صدام سالیان دوست ایالات متحده محسوب می شد. او یک دیکتاتور سرکوبگر بود ولی این موضوع در مورد بسیاری از دیکتاتورهای مورد حمایت صدق می کرد. مداخله آمریکا در عراق مبتنی بر یک تصور رویایی بود که محور نگرش ما به جهان خارج به حساب می آید. براساس این رویا، مردم سراسر جهان واقعا تمایل دارند تحت همان نظام سیاسی و اقتصادی ایالات متحده زندگی کنند. چرا نباید چنین باشد؟

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات