تاریخ انتشار : ۰۸ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۱:۲۴  ، 
کد خبر : ۲۳۴۳۹۰

دنیاهای احمدی‌نژاد و اوباما


صادق زیباکلام
کم نبودند کسانی که در ایران و آمریکا تصور می‌کردند که اگر اوباما در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا پیروزی شود، احتمال تغییر و تحولی بنیادی میان روابط تهران ـ واشنگتن ممکن است به وجود آید. بالاخره در میان بهت و ناباوری بسیاری که هرگز تصور نمی‌کردند یک سیاهپوست دورگه رئیس‌جمهور آمریکا می‌شود (از جمله رئیس‌جمهور خواهان آقای احمدی‌نژاد به همراه خیلی عظیمی از کارشناسان و سیاست‌پردازان حکومتی در ایران) این معجزه اتفاق افتاد و کسر قابل توجهی از رای‌دهندگان آمریکایی به اوباما رای دادند و او شد رئیس‌جمهور جدید آمریکا. رئیس‌جمهوری که در نخستین اقدامش هنگام استقرار در کاخ سفید، فرمان تعطیلی زندان یا بازداشتگاه گوانتانامو را صادر کرد.
حدس و گمانه‌زنی‌های زیادی ظرف سه ماهه گذشته که اوباما در کاخ سفید مستقر شده پیرامون یکسری روابط ایران و آمریکا صورت گرفته. در مقطعی حتی خیلی جدی شایع شده بود که مذاکراتی هم میان مقامات دو کشور شروع شده یا عنقریب شروع خواهد شد و میهمان خارجی که ظرف سه ماه گذشته به ایران آمد شایع شد که حاصل پیامی از سوی اوباما برای حکومت ایران است. از جلال طالبانی رئیس‌جمهور عراق تا رجب طیب اردوغان رئیس‌جمهور ترکیه، سوری‌ها و غیره گفته شد که حامل پیام هستند یا در تلاش هستند که نقش میانجی میان آمریکا و ایران را برعهده بگیرند.
اوج تب و تاب ما، حدس و گمانه‌زنی‌ ما و اینکه نسیم‌هایی در جهت شکسته شدن یخ دشمنی 30 ساله ایران و آمریکا به حرکت درآمده در جریان پیامد نوروزی اوباما به ملت و دولت ایران اتفاق افتاد. البته قبل از آن نیز در اوایل اسفندماه بحث شرکت ایران در مذاکرات آینده افغانستان از سوی خانم هیلاری کلینتون وزیر خارجه جدید آمریکا مطرح شد به علاوه پای مساله ارسال تجهیزات و مهمات نظامی ناتو برای افغانتسان از طریق چابهار ایران مطرح شد. این تحولات بدون تردید بر شور و هیجان به وجود آمده بر فضای امید و انتظار در تغییر در روابط میان ایران و آمریکا دامن می‌زد اما اوج آرام آمدن اوباما و امکان ایجاد تغییر و تحول در روابط میان دو کشور بدون تردید در جریان پیام نوروزی اوباما در جمعه سی‌ام اسفند و آخرین روز سال 87 و روزی که بعد از طی آن سال 1388 در ایران آغاز می‌شد، اتفاق افتاد.
پیام اوباما چه به واسطه لحن، چه به واسطه ادبیاتی که برای نخستین‌بار ظرف 30 سال گذشته از سوی بلندپایه‌ترین مقام آمریکا نسبت به ایران ابراز می‌شد و چه به واسطه ادای آرزوی تبریک نوروز به زبان فارسی از سوی اوباما، انصافا دنیا را غافلگیر کرد. من شخصا در عصر و غروب آن روز جمعه با پنج رسانه بین‌المللی از بی‌بی‌سی گرفته تا، CNN CBS و الجزیره و رادیو فرانسه مصاحبه داشتیم. چنین پدیده‌ای تا آنجایی که یادم می‌آید در چنین ابعادی هرگز اتفاق نیفتاده بود. ظرف 24 ساعت آینده پیام نوروزی اوباما در صدر اخبار رسانه‌های بین‌المللی بود. پیام نوروزی اوباما همان شاخه زیتونی بود که از زمان انتخاب شدنش بسیاری از صاحبنظران انتظارش را می‌کشیدند.
آن پیام از چند جهت قابل تامل و در حقیقت نقطه عطفی تاریخی میان روابط ایران و آمریکا ظرف 30 سال گذشته یعنی از زمان پیروزی انقلاب و تشکیل جمهوری اسلامی ایران بود. برای نخستین بار هیچ بخشی از ادبیات تکراری آمریکایی ما علیه ایران در آن به چشم نمی‌خورد. در پیام او نه تهدیدی وجود داشت و نه شرط و بیعی. نه حدیث کهنه چماق و هویج تکرار شده بود و نه خبری از اتهامات کلاسیک نقض حقوق بشر به حمایت از تروریسم،‌ ایجاد بی‌ثباتی در منطقه و دخالت در امور کشورهای دیگر در آن به چشم می‌خورد. گویی این همان جمهوری اسلامی همیشگی است.
بلکه رئیس‌جمهور آمریکا دارد با کشور و رژیم دیگری صحبت می‌کند. اوباما در آن پیام یک گام دیگر هم برداشت و دست به یک بدعت‌گذاری تاریخی در روابط ایران اسلامی و آمریکا زد. او نخستین رئیس‌جمهوری آمریکا بود که از ایران با عنوان رسمی بعد از انقلاب آن یعنی «جمهوری اسلامی» یاد کرد. بمانند خرده‌ریزهای همیشگی دیگر همچون تلاش در تفکیک میان مردم ایران در یک‌سو و رهبران آن در سویی دیگر که در این پیام به چشم نمی‌خورد. پیام نوروزی اوباما بدون تردید همه مصادیق شاخه زیتوان را در خود جای داده بود اما با وجود همه آن شور و هیجان ما، با وجود همه امیدها و انتظاراتی که در زمان انتخاب اوباما به وجود آمد، به نظر نمی‌رسد که خیلی در روابط میان ایران و آمریکا تغییر و تحولی صورت گرفته باشد و یا خیلی نبودن به ایجاد تغییر و تحولی ولو اندک،‌ در آینده امیدوار بود. ادبیات گفتمانی دولتی در ایران پیرامون آمریکا خیلی دچار تغییر و تحول نشده.
همین چند روز پیش (دوشنبه 17 فروردین) رادیو و تلویزیون ایران مملو از گزارشات سیاه و منفی همیشگی پیرامون سفر اوباما به ترکیه بود. به روایت رادیو و تلویزیون دولتی ایران، مردم ترکیه علیه سفر رئیس‌جمهور آمریکا به کشورشان است به تظاهرات عظیمی علیه آمریکا و اوباما کرده بودند، شعار مرگ بر آمریکا و یانکی به خانه‌ای برگرد سرد داده بودند، پلیس ترکیه با تظاهرکنندگان علیه سفر اوباما به ترکیه به زد و خورد پرداخت و... همان داستان‌های همیشگی.
جناب آقای قشقاوی که جدای از سخنگویی وزارت خارجه ایران به نظر می‌رسد که سمت سخنگویی آقای خاتمی را هم بر عهده دارند، خیلی صریح گفتند که هیچ ملاقاتی میان آقای خاتمی و اوباما صورت نخواهد گرفت. بماند افاضات روزنامه «توپخانه» که در پاسخ پیام نوروزی اوباما نوشت که «عاقبت گرگ‌زاده گرگ شود»، یعنی هیچ کس انتظاری از اوباما نباید داشته باشد چرا که او در نهایت همان گرگی است که بوش و دیگران هستند یا بودند.
چرا چنین است؟ و چرا بسیاری از مسئولان ما نه هیچ اعتقادی به اوباما دارند و نه به طریق اولی به اینکه انتخاب او و امدنش به کاخ سفید ممکن است منجر به تغییر و تحولاتی در رویکرد آمریکا نسبت به ایران شود؟ بحث بر سر آن نیست که آیا برداشت و نظر مسئولان ایرانی درست است یا نه؟
اتفاقا ممکن است حق با آنان باشد ممکن است نه تنها اوباما مصدر و بانی خیری در بهبود روابط ایران و آمریکا شود که ای بسا از قضا سرکنگبین صفر افزوید و عاقبت کار ما با اوباما ختم به تحریم‌های بیشتر، دشمنی‌های عمیق‌تر میان دو کشور و صدور قطعنامه‌‌های شداد و غلیظ‌تری از سوی شورای امنیت علیه ایران شود. حتی هیچ استبعادی ندارد که ممکن است درگیری‌هایی میان ما و آمریکایی‌ها اتفاق افتاد؟ امری که حتی در زمان رونالد ریگان و جورج بوش تندرو هم اتفاق نیفتاد. اوباما نه «فرشته» است و نه قرار است که با آمدنش زمستان به پایان رسیده یخ ما آب شده و دیوار بی‌اعتمادی 30 ساله میان ایران و آمریکا فرو ریزد.
بحث میان ما و آمریکا اساسا بر سر موضوع دیگری است. بحث بر سر تفاوت در نوع نگاه یا جهان‌بینی میان ما و آمریکایی‌ها است. مقصودم این نیست که ما مسلمان هستیم آنها غربی ـ مسیحی یا ما ایرانی هستیم و آسیایی و در خاورمیانه زندگی می‌کنیم، آنها غربی هستند و در آمریکا به سر می‌برند. این تفاوت ما واضح‌تر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد. نه،‌ بخث بر سر نوع نگاهی که ما در عرصه بین‌المللی به خودمان از یکسو و از سوی دیگر به آمریکا داریم. در جهان‌بینی ما، ساختار قدرت در عرصه بین‌المللی تشکیل شده از نظام سلطه در یک‌سو و مجموعه کشورهای ضعیف در سویی دیگر.
نظام سلطه که در راس آن آمریکا قرار دارد تشکیل می‌شود و از کشورهای غربی و توسعه‌یافته که این کشورها منابع طبیعی و انسانی کشورهای گروه دوم، بعضی کشورهای عقب‌مانده توسعه نیافته یا در حال توسعه را در آفریقا، آسیا و آمریکای جنوبی به غارت می‌برند و همه جوره مردمان کشورهای ضعیف را استثمار می‌کنند. انان که به ادبیات مارکسیستی آشنا هستند نیک می‌دانند که این جهان‌بینی که در ما تشیکل شده از کشورهای صنعتی در یک‌سو و جهان سوم یا فقیر در سوی دیگر، در حقیقت الگو یا تبیین مارکسیستی بود که بالاخص در فضای بعد از جنگ جهانی دوم رواج داشت. در آن نظریه مارکسیستی، کشورهای صنعتی پیشرفته به نام امپریالیسم نامیده می‌شدند و در راس این کشورهای به اصطلاح امپریالیستی و امپریالیسم آمریکا قرار داشت.
رشد و توسعه، پیشرفت و گسترش امپریالیسم به بهای استثمار، غارت ثروت و منابع طبیعی کشورهای توسعه نیافته صورت گرفته بود. به تعبیر دیگر، عقب‌ماندگی و توسعه‌نیافتگی کشورهای جهان سوم در حقیقت روی دیگر سکه پیشرفت و ترقی و رفاه کشورهای جهان اول یا امپریالیستی بود. در این میان کشورهای کمونیستی اروپای شرقی استثنا بودند. آنان «غربی» یا اروپایی‌ و تعلق به جهان اول داشتند اما به دلیل انقلاب و حاکمیت نظام سوسیالیستی آنان برخلاف غربی‌ها و آمریکایی‌ها درصدد استثمار و سلطه بر کشورهای دیگر نبودند. اگرچه بعدها مائو رهبر چین کمونیستی، اتحاد شوروی و بلوک شرق را متهم به همان خلق و خوی امپریالیستی کرد و آنان را «سوسیال امپریالیسم» نامید.
به هر روی، حب جهان‌بینی مارکسیستی، مناسبات بین‌المللی یعنی سلطه نظام سرمایه‌داری که تغییر جناب لنین رهبر کبیر انقلاب روسیه، ‌در روند تکامل خود بدل به امپریالیسم شده بود و در راس آن قدرت او به سمتی قرار داشت به نام آمریکای جهانخوار. بسیاری از حکومت‌های مستقر در کشورهای در حال توسعه یا دست‌نشانده و عامل امپریالیسم بودند یا وابسته به آن بودند اعم از وابستگی اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی.
بعد از سقوط رضاشاه در شهریور 1320 و اشغال ایران توسط متفقین (انگلستان و اتحاد جماهیر شوروی و بعدا آمریکا) و به دنبال فضای سیاسی نازی که در کشور ایجاد شد، آرا و اندیشه‌های مارکسیستی توسط حزب توده ایران رسوخ یافت و از فضای روزگار این ادبیات و جهان‌بینی به سرعت در میان روشنفکران، نویسندگان، دانشجویان، فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌ها، شعرا و در یک کلام نخبگان فکری کشور برای خود جای باز کرد. اینکه چرا در کشوری که اسلام بسیار با نفوذ بود، ادبیات مارکسیستی توانست این‌چنین گسترش یافته و با استقبال جامعه اهل کار و اهل معرفت مواجه شود و در ورای این نوشتار قرار می‌گیرد. فقط به این مختصر بسنده کنیم که کمتر نویسنده، شاعر، دانشجوی سیاسی، روزنامه‌نگار،‌ روشنفکر و اندیشمند را در ایران می‌توان سراغ گرفت که در دهه‌های 20، 30 ملهم و متاثر از جهان‌بینی مارکسیستی نبود.
اگرچه حزب توده‌ بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332 قلع و قمع شد، رهبران آن یا اعدام شدند یا به حبس‌های طویل‌المدت محکوم شده و یا از کشور متواری شده و در اروپای شرقی به سر بردند اما ادبیات آن به واسطه مقبولیت و محبوبیتی که در میان اصحاب فکر و اندیشه، مبارزان و فعالان ترقی‌خواه و دگراندیش سیاسی پیدا کرده بود عملا باقی ماند. مبارزان سیاسی دیگر اعم از ملیون (طرفداران دکتر مصدق) و مذهبی‌ها نهضت آزادی و روحانیون طرفدار دکتر مصدق و مخالف رژیم شاه). عملا جهان‌بینی حزب توده را پیرامون ساختار نظام بین‌المللی به عاریت گرفتند. این بخش از میراث حزب توده و مارکسیسم در سال مبارزان دهه 40 و 50 گسترش قابل ملاحظه‌ای پیدا کرد و عملا در آستانه انقلاب اسلامی هیچ گروه و جریان سیاسی اعم از اسلام‌گرا، مارکسیست یا ملی‌گرا نبود که جهان‌بینی آن منطبق بر دیدگاه مارکسیستی نبود.
اگرچه که این جهان‌بینی در جوامع دیگر و ارسال اندیشمندان دیگر از اواخر دهه 70 میلادی یعنی قریب به 30 سال پیش به تدریج روبه افول گذارد.
اما در ایران و به دلایل بیخودی از جمله و مهم‌ترین آن به دلیل عقب‌ماندگی سیاسی و عقب‌ماندگی علمی، همچنان به عنوان جهان‌بینی مسلط باقی مانده است. البته جدای از ایران در برخی کشورهای دیگر از جمله کوبا، کره شمالی و نیز شماری از کشورهای آمریکای جنوبی هم این جهان‌بینی همچنان باقی مانده.
تا جایی که مربوط به ایران می‌شود، اشکال اساسی این جهان‌بینی در غلط یا درست بودن آن نیست. خیلی مهم نیست که بالفرض عده‌ای در ایران یا کره‌شمالی تصور کنند که باعث و بانی همه مصیبت‌های بشر در گذشته و حال آمریکا با امپریالیسم یا به تعبیر ما استکبار و نظام سلطه است.
حتی این هم خیلی مهم نیست که ما باور داشته باشیم که غرب یا استعمار باعث عقب‌ماندگی ما در گذشته بوده‌اند و امروز هم همچنان دارند تلاش می‌کنند تا جلوی پیشرفت و ترقی ما را بگیرند. من در کتاب «ما چگونه ما شدیم»، سعی کردم نشان دهم که عقب‌ماندگی یا در گذشته پس از آنکه محلول و مولود غرب یا استعمار باشد حاصل عملکرد خود ما ایرانی‌ها و مناسبات تاریخی‌مان بوده. هیچ‌کدام این باورها فی‌نفسه اشکالی ایجاد نمی‌کند. عمری بسیاری از ما تصور می‌کردیم انگلستان باعث و بانی عقب‌ماندگی ما شده و در امر رویکرد رسمی که در این کشور اتفاق می‌افتاده به دستور لنین یا واشنگتن یا صهیونیسم بوده.
اگرچه بعد از انقلاب و تحولاتی که در کشور پیشآمد باعث شد این جهان‌بینی و این دست ادبیات برای برخی از ما به زیر سوال رود، اما هنوز این ادبیات گفتمان مسلط فکری برای بسیاری در ایران و حتی خارج از ایران است. همان‌طور که بالاخره به تدریج عده‌ای متوجه شده‌اند که چرا برخی از کشورها سرعت می‌دهند و برخی دیگر در جا می‌زنند، و موضوع خیلی به استکبار غرب، آمریکا، صهیونیسم، دشمن، نظام سلطه و قس علیهذا ربطی پیدا نمی‌کند که در آینده هم این روند همچنان تداوم خواهد داشت.
اشکال اساسی که گرایش برای جهان‌بینی برای ما ایرانیان به وجود آورده در نفس اعتقاد و باور ما به یک جهان‌بینی منسوخ 50 سال پیش که از ابتدا هم درست نبوده است. اشکال و در دو سر بنیادی در این است،‌یا از آنجا شروع می‌شود که ما نه تنها باور کرده‌ایم که در دنیا یک نظام به تغییر مارکسیست‌ها امپریالیستی به تعبیر ما، استکباری به نام نظام سلطه وجود دارد بلکه خیلی جدی هم تصور می‌کنیم که امیران اسلامی رسالت تاریخی نبرد و رویارویی با این اهریمن را بر عهده دارد. در این پیکار حماسه‌ساز تاریخی، در یک‌سو دشمن قرار دارد که تشکیل شده از «غرب» (آمریکا، اروپا، ژاپن، کانادا، استرالیا، اسراییل و وابستگان آنها، کشورهای عربی، ترکیه، بسیاری از کشورهای آفریقایی، آسیایی، آمریکای جنوبی، اروپای شرقی سابق و...) و در سوی دیگر، ایران اسلامی قرار گرفته که رهبری جبهه مخالف را به دست دارد.
جبهه‌ای که ایران آن را در برابر «غرب» رهبری می‌کند تشکیل شده از حزب‌الله لبنان، حماس، بولیوی، کره‌شمالی، بورکینافاسو، کوبا، کلمبیا و البته معاون اول ایران اسلامی یعنی ونزوئلا. حتی سوریه بشار اسد و عراق نوری مالکی را هم خیلی نمی‌توان متحدان استراتژیک ایران در نبرد تاریخی‌اش با نظام سلطه به حساب آورد. هر چیز و همه چیز در عرصه مناسبات بین‌المللی و روابط میان کشورها از منظر ایران اسلامی در پرتو این جهاد تاریخی با دشمن تعریف می‌شود. از برنامه‌های هسته‌ای‌مان گرفته تا پیشرفت در توان نظامی ما، از اشغال خاک عراق و افغانستان توسط آمریکا گرفته تا هجوم اسرایل به جنوب لبنان و نوار غزه جملگی جبهه‌های مختلف این رویارویی تاریخی هستند.
هر نوع پذیرشی در باب اینکه آمدن اوباما ممکن است در برگیرنده تغییر جهت‌هایی در سیاست‌های آمریکا باشد، طبیعی است که چرا از سوی ما نمی‌تواند جدی تلقی شود چرا که پذیرش اینکه با آمدن اوباما ممکن است احتراقی به وجود آید، در حقیقت کل آن جهان‌بینی که ما بیش از 30 سال است برای خودمان ساخته و پرداخته‌ایم عملا ترک برمی‌دارد.
بر عکس همه اصرار و باور ما باید بر آن باشد که آمدن اوباما هیچ تغییری در ساختار نظام سلطه به وجود نخواهد آورد و نیاورده. اصل آن نظام همچنان سر جای خودش باقی است، اگرچه ممکن است صحنه‌گردانان نظام سلطه، همان‌ها که قدرت حقیقی و اصلی را در آن نظام برعهده دارند، نخواهند این باور را در میان مردم جهان ایجاد کنند که اوباما کاره‌ای است و در نتیجه روی کار آمدن او تغییر و تحولات پیش خواهد آمد.
ضرورت اعمال این سیاست هم به واسطه شکست‌های جورج بوش و نئومحافظه‌کاران در عراق به وجود آمد تا می‌دانند با کنار نهادن نئومحافظه‌کاران و القای این تصور که فضای جدیدی در عرصه رهبری سیاسی آمریکا به وجود آمده، افکار عمومی را در آمریکا و در جهان مجددا به سمت و سوی آمریکا و نظام سلطه جلب کنند. این دقیقا تحلیلی است که ظرف 3 ماه گذشته از رسانه‌های حکومتی در ایران از جمله صدا و سیما و بالاخص رادیو گفت‌وگو به راه افتاده است. البته تردیدی نیست که بسیاری از طرفداران این تفکر به آن باور دارند. این‌گونه نیست که خود به آن باور نداشته باشند اما برای جلب افکار عمومی در ایران آن را بیان می‌کنند. خیر، اتفاقاً بسیاری از مسئولان و صاحبنظران حکومتی، واقعا این‌گونه می‌اندیشند. هیچ
چیز عوض نشده و زهی خام‌اندیشی و بلاهت سیاسی که کسی باور کند انتخابات در آمریکا اصالت رودررو در نتیجه آن سمت‌وسوی سیاست ما ممکن است تغییر یابد.
تفسیر بالا، عصاره مطالبی است که از زمان بر روی کار آمدن اوباما از سوی تحلیلگران و صاحبنظران در ایران بیان می‌شود. اینکه خلاصه اوباما و اساسا رئیس‌جمهور در آمریکا کاره‌ای نیست و تصمیمات، سیاست‌ها، استراتژی‌‌های آمریکا توسط جمعی که قدرت واقعی را در آن کشور در دست دارند، گرفته می‌شود و اوباما یا جورج‌ بوش صرفا مجری آن دستورات و سیاست ما بوده و از خود چندان نقشی ندارند.
سیاست‌های و تصمیمات در مراکز صهیونیستی، یهودی، سرمایه‌داران بزرگ، روسای کمپانی‌های سازنده تسلیحات نظامی، صاحبان شرکت‌های نفتی، مدیران رسانه‌های جمعی و این دست ‌قدرت‌ها تصمیم‌گیری می‌شود و امثال اوباما صرفا مجری آن دستورات هستند، درست است که رئیس‌جمهور در آمریکا تغییر کرده ولی صاحبان اصلی قدرت صهیونیست‌ها، تراست‌ها، کارتل‌های نفتی و کمپانی‌های بزرگ اسلحه‌سازی که عوض نشده‌اند.
اما در خصوص زبان اوباما و گاهی سیاست‌های اوباما که به نظر می‌رسد متفاوت از جورج بوش است، صاحبنظران ما چه پاسخی دارند؟ پاسخشان آن است که پس از شکست سیاست‌های خشن جورج بوش و نئومحافظه‌کاران در عراق و خاورمیانه و بالاخص در قبال ایران اسلامی، مراکز قدرت و تصمیم‌گیری در آمریکا مجبور شدند تغییر روش بدهند. آنان اعمال رویکرد خشن از جمله تهدید به حمله نظامی، تنگ‌تر کردن حلقه محاصره علیه ایران و اعمال تحریم‌های بیشتر علیه ایران را به دلیل ناموفق و بی‌نتیجه بودن آنها رها کرده و زبان نرم و مسالمت‌جویانه را به کار گرفته‌اند اما هدف تغییری نکرده: رویارویی با ایران اسلامی و اسلام انقلابی.
ظرف سه ماه گذشته صاحبنظران و تحلیلگران حکومتی تلاش فراوانی کرده‌اند تا از طریق رادیو و تلویزیون و مطبوعات اصطلاحاتی همچون «انقلاب مخملی»، اسمارت پاور (Smart Pawer)، کاندیوسیو پاور (Conducive Power) و امثالهم را در تبیین و تحلیل رویکرد یا استراتژی جدید آمریکا وارد گفتمان سیاسی رایج کنند. خلاصه آن هم این است که جورج بوش و نئو‌محافظه‌کاران استراتژی «قدرت خشن» یا «رویکرد خشن» را در خاورمیانه و علیه ایران اعمال می‌کردند اما چون آن سیاست شکست خورد (به دلیل مقاومت دلیرانه ایران)، استکبار تغییر روش داده و می‌خواهد «با پنبه سر ایران را ببرد.» سیاست جدید استکبار در قبال ایران از اعمال «قدرت خشن» یا به کارگیری زور و رویارویی مستقیم تغییر یافته به «سیاست نرم» یا «سیاست هوشمند».
بنابراین زهی خام‌اندیشی و ساده‌انگاری که تصور کنیم با آمدن اوباما، استکبار سیاست مبارزه با ما را کنار نهاده. سیاست یا استراژی «استکبار» یا «نظام سلطه» همچنان در جهت رویارویی و براندازی نظام سلطه است.
منتهی با استراتژی «هوشمند» یا «نرم» روش‌های مسالمت‌جویانه و در یک کلام به راه انداختن انقلابی مخملی... تجهیز و ترغیب مخالفان داخلی به کلاس در انتقاد از سیاست‌های دولت، سعی در ناکارآمدن نشان دادن نظام اسلامی و سایر روش‌های از این است به جای تهدید نظامی و سعی در رویارویی مستقیم با نظام اسلامی ایران.
ختم کلام آنکه در جهان‌بینی ما اساسا جایی برای مصالحه و کنار آمدن با نظام سلطه وجود ندارد. به همین خاطر است که کسی در ایران نه چندان استقبالی از انتخاب اوباما نمود و نه چندان واکنش مثبتی به پیام نوروزی وی و یا شاخه‌ زیتونش نشان داد. بالفرض هم که آمریکایی‌ها پیشنهادات مشخصی برای مذاکره با ما بدهند یا حتی یک گام هم جلوتر رفته و امتیازاتی را روی میز مذاکره بگذارند، باز هم تفاوتی نخواهد کرد. نظام سلطه همچنان پابرجا خواهد ماند و مبارزه تاریخی ما هم با آن به قوت خود باقی خواهد بود. مرافعه و اختلاف ما با آمریکا بر سر «صغرویات» و موضوعات پیش پا افتاده است.
ما مشکلمان با آمریکا بر سر مخالفت آن کشور با برنامه‌ هسته‌ای‌مان است، نه به واسطه بلوکه کردن دارایی‌مان است، نه بر سر تحریم ماست، نه به واسطه آن است که آمریکا ما را متهم به نقض حقوق بشر یا دخالت در کشورهای دیگر می‌کند و نه هیچ‌یک از موارد دیگر مورد مناقشه میان دو کشور است. تضاد ما با آمریکا تضادی حل نشدنی و ذاتی است میان حق و باطل، کفر و ایمان، ظلم و عدالت، سیاهی و سفیدی و نور و تاریکی.
کف خواسته‌های ما از آمریکا عبارت است از، خروج از عراق به افغانستان،‌ خلیج فارس، توقف پشتیبانی و حمایت از اسراییل، عدم حمایت از ارتجاع منطقه،‌ به رسمیت شناختن حماس و حزب‌الله در لبنان، عذرخواهی از ملت ایران به واسطه کودتای 28 مرداد، پرداخت خسارت به واسطه آن اقدام و اعمال سیاست‌های ضد ملی، ضد مردمی و ضد اسلامی علیه ملت ایران ظرف 25 سال بعدی از زمان کودتا تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57.
برخلاف جهان‌بینی ما که در قبال آمریکا ایدئولوژیک ـ محور» است، جهان‌بینی با نگاه آمریکا به «منافع ملی ـ محور» است. خواسته ما یا توقعات آمریکا از ما مشخص است. آن خواسته‌ها در مجموع خلاصه می‌شود در مواردی که واشنگتن معتقد است که فعالیت‌های ما تهدیدی برای ثبات و منطقه و کشورهای دیگر است. البته کشیدن خطی شفاف میان رویکرد با جهان‌بینی «ایدئولوژیک ـ محور» از یک‌سو و جهان‌بینی «منافع ـ ملی» محور به هیچ روی امری ساده نیست. به عنوان مثال برخی از خواسته‌های واشنگتن از ما بیش از آنکه مبتنی بر مسائلی امروزی باشد، مبتنی بر تهدیدات احتمالی است که اقدامات امروز ما ممکن است در آینده ایجاد کند از جمله و یکی از مهم‌ترین آنان مخالفت آمریکا با برنامه غنی‌سازی‌مان است.
در عین حال برخی از خواسته‌های ما نیز از آمریکا خیلی مبنای حقوقی در عرف بین‌المللی نداشته و به تعبیری دخالت در امور دیگران و همسایگانمان محسوب می‌شود. به عنوان مثال خواسته ما مبنی بر خروج آمریکایی‌ ما از عراق اگرچه ظاهری موجه، مردمی و انقلابی دارد، اما در عین حالی دخالتی آشکار در امور آن کشور است. دولت نوری مالکی نمایندگی مردم عراق را دارد و دولتی است که در یک انتخابات بالنسبه آزاد و مردمی انتخاب شده. اگر آن دولت به نمایندگی از مردم عراق به غلط یا به درست خواهان ادامه حضور آمریکایی‌ها در عراق باشد، خواسته مبنی بر خروج آمریکایی‌ها از آن کشور در حقیقت دخالت در امور داخلی عراق و تحمیل اراده‌مان بر مردم کشور دیگری است،‌مشابه همین بحث در مورد افغانستان نیز صادق است.
همچنین زمانی که آمریکایی‌ها حسب توافق با کشورهای دیگر خلیج فارس ناوگان خود را به خلیج فارس می‌آورند، ما نمی‌توانیم خواهان خروج آنان از خلیج فارس شویم. کویتی‌ها، اماراتی‌ها و قطری‌ها همان قدر حق دارند با آمریکایی‌ها در خلیج فارس همکاری نظامی داشته باشند که ما حق داریم از روس‌ها تسلیحات نظامی خریداری کنیم. ما همانقدر حق داریم از حزب‌الله حمایت کنیم که آمریکایی‌ها محق هستند از کشور اسرائیل حمایت کنند. ما همان‌طور محق هستیم تا در چارچوب اصول و ضوابط آژانس بین‌المللی به فعالیت‌های هسته‌ای‌مان از جمله غنی‌سازی ادامه بدهیم که آمریکایی‌ها محق هستند به دلیل تبعات امنیتی بالقوه دستیابی ما به فناوری غنی‌سازی اظهار نگرانی کرده و با آن مخالفت کنند.
همه این مسائل در چارچوب عرف و قوانین بین‌الملل قابل حل و فصل است اما مشکل در جای دیگری است. در تفاوت میان دو نگاه با دو جهان‌بینی متفاوتی است که ما و آمریکایی‌ها داریم. بالطبع و مادام که نگاه ما به آمریکا به عنوان بخشی از نظام سلطه است، نظامی که ما برای خود رسالت تاریخی قائل شده‌ایم که با آن مبارزه کنیم، چگونه می‌توان انتظار رفتن به سوی رویکردی داشت که در نهایت راه را برای حل و فصل اختلافات‌مان با آمریکا باز کند؟

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات