تاریخ انتشار : ۲۷ آذر ۱۳۹۰ - ۰۹:۳۸  ، 
کد خبر : ۲۳۵۷۲۹

یادی از نخستین دیدار شریعتی و آل‌احمد


غلامرضا امامی
به سال 1338 مدرسه مکرم مشهد آن سیمای نجیب را بیاد دارد که از شهریار شعر می‌خواند:
انیشتن یک سلام ناشناس البته می‌بخشی
و این اولین دیدار بود.
و تالار دانشگاههای ایران‌‌‌زمین و رواق حسینیه ارشاد آن صدای مرغ حق را در خود دارد آن صدای خسته پرجذبه و دیدگان پرشور آن شاگرد پاکباز پارسا آندم که بر ارشاد دوخته می‌شود هنوز قامت پایدار آن مرد پاک را در پیش چشم دارد مردی که یک‌تنه برخاست،‌‌‌ کوشید،‌‌‌ خروشید،‌‌‌ جنگید از خاک برآمد و بر خاک شد. در سراسر این پهن‌دشت جایی نیست که گذری،‌‌‌ مدرسه‌ای،‌‌‌ خیابانی،‌‌‌ بیمارستانی،‌‌‌ بنائی بنام او نباشد،‌‌‌ آیا او در میان ما نیست؟
آن مرد تنها که روزی به سال 47 بر دفترم نوشت:
کوهها با همند و تنهایند
همچو ما با همان تنهایان
اکنون تنها نیست. اکنون هزاران تن او را یافته‌اند و آن تنهایان همه یک تن شده‌اند.
به سال 47 روزی را بیاد می‌آوردم که با هم بدیدار جلال آل‌احمد رفتیم. با اتوبوسی از مخبرالدوله تا تجریش. در راه می‌گفت چرا اینقدر مردم در خیابانهای تهران بیهوده پرسه می‌زنند و این دختران هفت قلم آرایش کرده را با این لباس و شمایل حتی در پاریس هم ندیده‌ام....
و ما در خانه جلال بودیم و کوچه باغهای تجریش صدای پای مردی را شنیده است که به خانه مردی می‌رفت،‌‌‌ مردی که به جستجوی گمشده‌ای می‌گشت. آن دو را که من رویاروی هم دیدم یاد ابوسعید و ابوعلی افتادم که یکی گفت آنچه من می‌دانم او می‌بیند و دیگری گفت آنچه من می‌بینم او می‌داند - جلال کتاب «چهره استعمارگر و چهره استعمارزده» را به دکتر هدیه کرد و از او خواست ترجمه‌اش کند و دکتر شعری از بهار خواند،‌‌‌ جلال برآشفت و گفت شما خراسانیها مردانی بزرگتر از بهار دارید،‌‌‌ بهار مداح قرارداد وثوق‌الدوله بود و حضرت تو خود یک بحری و خراسان بسیار بحار دارد. و بعد دکتر از «فانون» گفت از دوستیش با او و جلال از کتابش.
آندو آشنای مشترکی یافته بودند و این دو ناآشنا ساعتی بعد سخت با هم آشنا شدند. دو ساعتی گذشت و ما به شهر بازگشتیم،‌‌‌ در راه گفت جلال،‌‌‌ جلال اهل قلم است و بعد که من به شهر خرمشهر بازگشتم جلال برایم نوشت «از حضرت دکتر شریعتی خبری نشد» و او ماهی بعد به مشهد رفت و آن دو دیدارشان مکرر شد.
سر آن ندارم که از آشنائی‌های آن دو بگویم اما سر آن دارم که دریابم چه شد که پس از شریعتی و جلال کمتر کسی چون آن مردان مرد به میدان قلم آمد و چرا در میان آل قلم جای خالیشان را کسی پر نکرد؟ و اگر در روزگار ما آن دو بودند و ایکاش آن دو بودند...
در این مختصر به برخی از وجوه مشترک میان این دو تن اشارتی میکنم باقی برای وقتی کافی.
نخستین ویژگی مشترک آن دو تن این بود که هر دو با مردم بودند هر دو به زبان مردم سخن می‌گفتند،‌‌‌ مردم برایشان واژه‌ای نبود در فرهنگها یا در اتاقهای دربسته خانه‌ها.
آن دو روشنفکران کافه‌نشینی نبودند همچون جزیره‌های بسته،‌‌‌ گسسته بی‌ارتباط با آنچه دور و برشان می‌گذشت،‌‌‌ آن دو به شط پرشوکت و شکوه مردم پیوسته بودند،‌‌‌ هر دو تبارشان به ده بازمی‌گشت یکی از مزینان و دیگری از اورازان. هر دو غم از دست رفتن سنت و مذهب را داشتند،‌‌‌ هر دو در احیای سنت و مذهب راستین کوشیدند هر دو با خرافه سخت جنگیدند یکی به زبان مردم،‌‌‌ سخن روشنفکران به میانشان برد و دیگری سخن مذهب به میان روشنفکران. هر دو پلی بودند،‌‌‌ پلی برای ارتباط و پیوستن این سو به آن سو.
جلال در روشنفکران گفت و شریعتی در بیشتر آثارش که تا توده مردم تا روحانیان و روشنفکران زبان هم درنیابند و بهم نپیوندند امید بهروزی بیهوده است. جلال و شریعتی هر دو از دستاوردهای فرهنگ غرب بهره‌ور بودند،‌‌‌ هر دو هم سارتر و بکت و یونسکو کامو را خوب می‌شناختند و هم بوعلی‌سینا و حلاج و فارابی و نیما را - هر دو هم مولوی را خوب می‌شناختند و هم مارکس را.
جلال «نون و القلم» را می‌نوشت و شریعتی فلسفه هگل را نقد می‌کرد می‌دانستند که در دنیایشان چه گذشته و چه می‌گذرد.
دوست شاعرم شفیعی‌‌‌‌‌کدکنی «م سرشک» می‌گفت که نخستین بار شریعتی مرا با شهر امید آشنا کرد و خود شاهد بودم که جلال حتی در گورستان‌ها به روی سنگ قبرها بدنبال گذشته‌ها می‌گشت و یادداشت برمی‌داشت. هر دو در نوشتن صاحب سبک بودند،‌‌‌ جلال یک ناصرخسرو دیگر شریعتی یک لوتر دیگر.
هر دو هم در فرانسه بودند و هم به حج رفتند اما شما در خیل قلم‌‌‌بدستان امروز چند تن را می‌شناسید که یک آیه قرآن برایتان بتواند بخواند،‌‌‌ خواندن قرآن پیشکش چند بیت مثنوی را برایتان معنی بکند؟
جلال می‌گفت پیش از پنجاه بار مناجات خواجه عبدالله را درس داده است و شریعتی کتابی از سارتر نبود که نخوانده باشد.
جلال و شریعتی هر دو نویسنده بودند،‌‌‌ هر دو نویسنده‌ای که جانشان را در هر کلمه کتابشان نهادند و آرش‌وار به سوی فرزندان ایران پر گشودند. هر کلمه آنان چونان گلوله‌ای در شبهای سرد و ظلمانی ما فریاد شد. نسل ما نقش این دو تن را از یاد نخواهد برد. نقش مردی که سخن امام خمینی را در سالهای خفقان و اختناق در کتابش آورد،‌‌‌ بدیدارش شتافت و نقش مردی که در شکنجه‌گاههای رژیم جوانان را به پای فشردن و اندیشیدن و خواندن خواند.
هر دو با زر و زور و تزویر جنگیدند و هر دو شهید این سه شدند. هر دو ساده زیستند هر دو در آوردگاه اندیشه و عمل مردانه ایستادند و ایستاده مردند. هر دو به پستی و پلیدی و پلشتی «نه» گفتند و به پاکی و پارسائی و آزادگی «آری». نسل ما هرچند شهیدان بسیار بخود دیده است اما این دو بزرگ هر دو شهیدان و شاهدان حق و راستین زمانه خود و هر دو شهید آل قلم بودند،‌‌‌ هر واژه آنان «قلماسنگی» بود که یلدای ما را به سحر رساند.
هر کتابشان دریچه‌ای بود که بسوی روز گشوده گشت. اکنون هر دو با ما و در کنار ما هستند و من ایمان دارم روندگان راه این رهبران به راهشان خواهند رفت. به راه مردم. زندگی آنان آئینه‌ای است روشن فراروی روشنفکران ما. 26 اردیبهشت هجرت یکی از این دو تن است،‌‌‌ هجرت مردی که زندگیش چون هجرتش پرحماسه و حادثه بود.
از او بیآموزیم ایثار و اخلاص و ایمان را. از او بیاموزیم به مهر به مردم دل سپردن را. از او بیاموزیم اسلام راستین و تشیع علوی را. از او فراگیریم «شمع»وار زیستن،‌‌‌ سوختن برای حق و ساختن برای خلق.
باری اکنون که آن دو نیستند میراثشان را پاس داریم: به رود مردم پیوستن را،‌‌‌ گره گشودن را،‌‌‌ به خویش بازگشتن را و ساختن آینده بهتر را و بگوئیم در طلوع آزادی جای این دو تن خالی...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات